نویسنده، موظف است در حد توانش، با قلمش مسائل و دغدغههای جامعه را منتشر کند. حتی اگر داستانها و دغدغهها، انعکاس زندگی خودش نباشد. چنین است که گاه باید از روابط متعدد عاطفی نوشت و گاه از کودکی افغانی و گاه گلههای مرد کافهچی که سنگینی نگاه مشتریان به فهرست قیمت قهوهها، آزارش میدهد.
اما حق مخاطب است که دغدغهها و نگرشهای شخص گوینده را بشناسد. از این راه، هم بهتر میتواند در مورد ادامهی دوستی و رابطه تصمیم بگیرد و هم توان ذهنیاش صرف حدس زدن جنبههای پنهان نویسنده نمیشود.
بارها در کامنتها از من پرسیدهاند که برای چه ایران ماندهای و برنامهات چیست و به چه فکر میکنی و اولویتهایت کدام است و …
آنچه اینجا میشنوید بخش کوچکی از پاسخ است. پاسخی که در یک واژه خلاصه میشود: «امید به بهبود».
در مورد این فایل صوتی، یک توضیح لازم است و آن اینکه «گلهای آفتابگردان» حتی وقتی هوا ابری است، مسیر خورشید را تعقیب میکنند…
برای دانلود فایل صوتی از لینک زیر استفاده کنید:
راز گل آفتابگردان – محمدرضا شعبانعلی
هرشب که وقت کنم میومدم پست های چندین صفحه از اینجا رو می خوندم.
اما امشب همین یه پست واسم بسه
واقعا ممنون محمدرضا
یک نکته اضافه با تشکر از اقای شاندرمن – که یاداوری کردند باید بیفزایم – امید یک امر درونی است فارغ از علایم و دلایل و اوضاع وشرایط خارجی – درحالی که خوش خیالی نوعی اتکا به شرایط و اوضاع خارجی است که اگر تغییر کند سبب دلسردی و اندوه و خشم و دلسردی و بی عملی و یا حتی دشمنی … خواهد شد. درضمن یک نکته را که ضروری دیدم بیفزایم آن است که ناامیدی به آسانی می تواند فرد را به دام خودخواهی و عافیت طلبی و منفعت طلبی صرف و بی اعتنایی به منفعت عمومی و اجتماعی بیندازد ناامیدی در سال های اخیر تاحدی به اسانی توانسته است منازعات برسر منافع را در جامعه و طبقات و گرو های مختلف جامعه تشدید کند و جانشین حس وفاق اجتماعی و دوستی و تعهدات متقابل در سطح ملی و حتی خانوادگی شود. در حالی که امید که یک انتخاب و رویکرد روانی – روحی و درونی ، صرف نظر از شرایط و کاندیشن خارجی است، افرادی با انگیزه و پرشوق و زنده با تلاش و تعهدات اجتماعی و فردی همانند اقای شعبانعلی می سازد.
جستارتا می خواهم خدمت آقای ناامید بگویم این جمله مشهور را که : هیچ کس آن قدر نمی داند که ناامید باشد.
شاید بگوید هیچ کسی آن قدر نمی داند که امید وار باشد . درست است اما این جمله هر سوی آن را که انتخاب کنیم دریک چیز مشترک است : ندانستن و محدودیت دانش و آگاهی بشر و درنتیجه عدم امکان اطمینان از هر نتیجه چه مثبت و چه منفی … درواقع اصل مشترک دراین جمله این است که دنیای ما – جهان ممکنات است . دنیای عدم قطعیت – ودر نتیجه دنیای غیر منطقی و پارادوکسیکال — ممکن است چیزی که تا دیروز در روند مشخصی عمل کرده ناگهان با اندک تغییر دور از ذهن و ناخواسته – نتیجه های ناخواسته و دور از دهنی به بار اورد…. که یا مثبت اند یا منفی …. پس ما در نهایت انتخاب می کنیم دراین دو سوی محور مختصات عدم قطعیت و مثبت و یا منفی بینی کدام نگاه را انتخاب کنیم. چون دلیل برای هردو ۵۰ – ۵۰ است. مشکل افراد ناامید و نیز خوش بین های ساده لوح این است که خیلی علت و معلولی به جهان نگاه می کنند هرد و دسته فراموش می کنند که جهان قابل پیش بینی نیست و پیش بینی ها همه بشدت محدود و نقض پذیر است. هردو گروه از پشت عینک منطق و عقل محدود بشری و آگاهی محدود بشر وتجربه های محدودترش نگاه و تحلیل می کنند. این افراد عمدتا نارسایی های حواس و قوای ادراکی بشر را فراموش می کنند. و همچنان چون پیشینیان درقرن ۱۹ همه چیز را در زندگی اطراف خود تا جهان دیگر برمدار اصل علت و معلول و آگاهی های بشری یا غیر بشری – مثلا مذاهب یا خرافات — بررسی می کنند ولی حتی دراین موارد هم هرچند مبنای نگرش ماورا طبیعت است اما روش همان روش علی است و طنز قضیه همین است که دراین جا اثبات گرایان علم محور و ومتهم به کفر وبی دینی و مذهبی های ادیان مختلف و معتقد به نیروهای ماورا طبیعی هردو درعمل – حال درنظر هرچه که باشد – به یک نقطه قرینه هرچند متضاد می رسند، اما نتیجه و نگاه و حتی در عملکرد هم تقریبا هر دو دسته یکی و در روش و نگاه و تحلیل به شکل عجیبی همانند هم هستند…. اما تا جایی که من شخصا در زندگی تجربه کرده ام — (واقعا تجربه کردم و به بوته ازمون گذاشته ام – نه این که صرفا در کتاب ها و سخنرانی ها خوانده و شنیده و پذیرفته باشم ….) و واقعیت مسلم ان است که زنجیره علت و معلول دربررسی حوادث و مسائل – چه درحوزه فیزیک و چه درحوزه فلسفه و … سالهاست که دیگر ناکارامدی اش بر بشر و بر ذهن فلسفی بشر آشکار شده است. هرچند که در زندگی ما نمودی نداشته است و نتیجه اش هم همین روح ناامیدی و بی انگیزه شدن و انفعال و بی رغبتی در بسیاری از افراد است. ما هنوز بر محور علیت زندگی و کار می کنیم و دنیا را درمحدوده این زنجیره نگاه می کنیم و نتیجه گیری می کنیم. …. درواقع درد اصلی دراین جا هم همان تاخیر تاریخی درس خوانده های ما ست … به یمن تاخیر تاریخی که روشنفکران ما درهمه چیز دارند – دراین زمینه هم همچنان از غرب عقب مانده ایم و با فاصله ای دراز هنوز علی به زندگی و مسائل و سیاست و اجتماع نگاه می کنیم … زیرا مقوله یا اصل عدم قطعیت درزندگی روزمره ما چندان جایی باز نکرده – من شخصا خیلی خیلی ادم بدبین و نامیدی بودم. اما اززمانی که عمیقا بر نقش و کارکرد اصل ” عدم قطعیت” در مسائل و حوادث ساده زندگی تمرکز کردم و تسلط قاهرانه ان را بر تمام ابعاد زندگی شخصی خودم و نیز درتاریخ و سرگذشت بشر متوجه شدم – درک کردم و فهمیدم امید و ناامیدی و حتی غم و شادی در زمان بروز مشکلات و موانع — صرفا یک انتخاب است و منطقا هیچ تضمینی برای تحقق هیچ یک از آن ها – نتیجه مثبت یا منفی نیست – درنهایت به این نتیجه رسیدم که بهتر است امید را انتخاب کنم – چون لااقل فشار روحی – روانی کمتری را تحمل کرده ام و درضمن دلیل و بهانه ای برای تنبلی و دست روی دست گذاشتن ندارم. — دوست ناامید باور کنید زندگی با امید و نگاه مثبت شیرین و ساده و بی رنج تر است من هردو رویکرد را با پوست و گوشت و استخوانم تجربه کردم. شما هم امتحان کنید.
امید را زیبا به تصویر کشیده بودی.گل افتابگردان استعاره بینظیری بود.پاینده باشی
خوش بین باشیم ولی خوشبین دیر باور چون زود باور را در این اجتماع ساده میخوانند . امید و ایمان و مثبت اندیشی و خوشبینی و همه اینها درست است هر کدام مفهومی جداگانه است ولی سر انجام تمام انها رو به خوشبختی رو به احسان زنده بودن و تمام احساسی ما در لحظه به لحظه زندگی خود تجربه میکنیم میبرد
سلام استاد
عاشق نوشته ها و مطالبتونم و واقعا روزهام رو میسازن…یک دنیا ممنون از دنیای آموزه هاتون
تک تکشون رو دنبال میکنم ولی متاسفانه چون سرکار میام تو نت وقت نمیشه برای همه شون کامنت تشکر بذارم
روز به روز شادتر و موفق تر باشید
امید یعنی هفت بار زمین خوردن و هشت بار بلند شدن
اینو من نمیگم
ژاپنی ها میگن 🙂
فوق العاده…
سلام استاد
آقا چی میشه اون قطعاتی که ازشون الهام میگیرید رو هم معرفی کنید تا بشنویم؟!!!
سام. چیزی نمیشه.
تنبلی منه در آپلود کردن فایلها. قول میدم آدم شم و این کار رو انجام بدم زود.
استاد لطفا اینجوری نگید،خجالت میکشم دفعه دیگه چیزی ازتون بخوام!! مخصوصا که حالا گفتید گاهی از خستگی و مشغله کار توی ماشین میخوابید!
“این روزا یواش یواش داره سرد میشه، یه پتو توی ماشین بذارید(-؛”
چقدر من صدای آقای جباری رو دوست دارم.
هم صداشون و هم حسشون رو…
لذت بردم.
ممنون
امید چیزیه که به صاحبانش قدرت تحمل در شرایط سخت رو میده.
پس تلاش برای بهتر کردن اوضاع چی میشه.
بله خوبه که امید برای بهبودی داشته باشیم ولی نه اینکه بشینیم و یه تصویر از آینده خوب بسازیم و به اون تصویر امید داشته باشیم.
اکثر ما امید رو میشناسیم ولی نه به معنای واقعی اون که به آدم انگیزه تلاش رو بده بلکه به معنای ایمان به نیرویی ماورایی که میتونه همه چیزو درست کنه. اینه که امید معمولاً با کلاماتی مثل “انشاالله درست میشه” همراهه.
امید ,تلاش و بهبود مسیر تعالی انسانهاست.
فایل بسیار زیبایی بود . به نظر من کلمات شما پر بود از امید. اما جملات آقای جباری بر خلاف همیشه با موضوع سازگار نبود و حس کردم بیشتر تحت تاثیر موسیقی بود تا حس معنی امید.
سلام
بارها و بارها گوش دادم و گریستم و از اینکه هموطنی چون شما دارم بر خود بالیدم . از انتخابی که برای ماندن و ساختن وطن کردم احساس سربلندی نمودم. سپاسگزارم.
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است … سهراب سپهری
سلام و خسته نباشید چند وقت پیش به ادرس info@shabanali.com یه ایمیل فرستادم نمیدونم نیگا کردین یا هنوز وقت نکردین؟ یا شاید هم ادرس ایمیل رو اشتباه نوشتم
در هر صورت من منتظر جوابتونم
ممنون از مطالب زیباتون
ایمیل درست بوده. مشکل حجم کار من بوده که عقب افتاده. امروز نگاه میکنم ستایش.
آقای شعبانعلی،
نظرتان در مورد انسان های عوالماتی چیست؟
آمدیمو گل آفتاب گردان روی جمکران قفل کرد!
آن جشن مربوطه، کِی و در کدامین میدان کویر برگزار خواهد شد؟
میگوئید که فرق امید را با خوشبینی کور خوب میدانید.
آیا آیندهی «احتمالاً» بد را «مطمئناً» خوب دانستن، خوشبینی غیر کور است؟
کاش شما هیچ وقت با این واقعیت که اصرار بر فروش دستمال کاغذی و مالیدن دستمال کثیف بر شیشهی ماشینِ کسی، به غیر از القای احساس شاعرانه، پرروئی را هم میرساند، مواجه نشوید؛
و کاش هرگز این را نفهمید که این پرروئی را با لبخند سخاوتمندانهای که از انبان خوش خیالی خرج شده است، پاسخ دادن، باعث میشود که آن کودک با جدیت بیشتری شیشهی ماشین پشت سر شما را هم «پاک» کند، و این شاید فرد دیگری، که مانند شما نمیاندیشد را آزار دهد. آیا این هم جزئی از امید است که همه مانند شما بیندیشند؟
کاش شما هرگز نفهمید که مشکل «درگیری»، در کل جهان هستی، و در میان آدمیان، چیزی نیست که هیچگاه حل شدنی باشد و ما به جای امید، بر اساس پیشبینی معقول، فقط سعی میکنیم هر سال، آفتاب گردان خود را در فصل آفتابی بکاریم، و نه اینکه “روزی بالاخره آفتابی خواهد شد”، آنهم به وسیلهی لبخند سخاوتمندانهی ما.
کاش شما هرگز نفهمید که خورشید نیز عمری دارد و اگر تا زمان آن جشن، بخواهد زیاد طول بکشد، دیگر خورشیدی باقی نخواهد ماند؛
“ما میکاریم تا دیگران بخورند”، یک سوی قضیه است و “نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان”، سوی دیگر.
شما میتوانید امیدتان را مقدس بدانید، همانقدر که آنان که بر در چاه به انتظار نشستهاند.
شما من را بدبین و ناامید بنامید، و من شما راعوالماتی.
باید ببینیم که عوالماتی بدتر است یا بدبین! و آیا اصولاً بد را بد دیدن، بدبینی است؟ و البته، نه بدی که موجود است(که شما میگوئید همه را میدانید)، بلکه بدی که در پی خواهد آمد.
آیا ندیدنِ بدیهائی که خواهد آمد، از جنس همان خوشبینی کور نیست؟ اگر اینطور باشد، که هست، چه فرقی بین امید و خوشخیالی (یا همان عوالماتی بودن) هست؟
به مجردی که شما به من بگوئید که ” نه آقا، خوب خواهد شد”، من نشانی درِ همان چاه را به شما میدهم!
من وضعم از اینکه هست بدتر نخواهد شد، چون امیدِ زیادی ندارم که به ناامیدی تبدیل شود، اما کاش شما بتوانید همیشه در آن عوالم باقی بمانید.
دوست عزیز ناامیدم.
فرق امید سیاه و امید سفید، در «دست به عمل زدن» است.
امیدی که تو میگویی امید سیاه است که مینشیند تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
امید سفید خود دست به کار میشود و کاری میکند. و احتمالا امیدواران سیاه فکر میکنند دست غیب بیرون آمده است.
من در نوشته و گفته های شما ندیده ام که تمایزی بین مدل سیاه و سفید امید قائل شوید و این اولین بار است که چنین نامگذاری میکنید.
حالا باید ببینیم که این امید سفید، به غیر از آن خصوصیتِ «دست به عمل زدن»، این خصوصیت را نیز دارد که(۱) اتفاقات بد محتمل در آینده را نیز در محاسبات لحاظ کند، یا (۲)فقط به خوبی ها و موفقیت ها بپردازد؟ اگر مورد اول باشد، امید چه فرقی با پیش بینی دارد، و اگر مورد دوم باشد، چه فرقی با خوش خیالی؟
این بحث را دو سالی است که در سایت و روزنامه ها و سخنرانیهای داخل و خارج کشور مطرح کرده ام و علاوه بر من دیگران نیز بر اساس آن بسیار نوشته اند.
با کمی جستجو میتوان آنها را پیدا کرد.
در مورد نوشته های من چون مطالب در چارچوب بزرگتری مطرح میشوند مطالعه مستقل موردی نوشته های سایت نمیتواند چندان مفید باشد. از سویی متاسفانه نمیتوانم بحثهای چند سال را دوباره در قالب کامنت تکرار کنم.
در این حوزه خاص حتی تفکر سیستمی نیز – که جداگانه مورد بحث قرار گرفته – در تشخیص و تحلیل مصداقها میتواند مفید باشد.
ناامید محترم،
شاید از نظر آقای شعبانعلی موضوع آنقدر پیچیده است که نمیتوانند آن را در اینجا بیان کنند، اما به نظر من موضوع ساده میآید؛ امید، نوعی احساس است که ماهیتاً با هردوی مواردی که از آنها یاد کردهاید، متفاوت است.
پیشبینی و خوشخیالی، هردو، مفهومی هستند که مشتمل بر ارتباط فرد با محیط بیرون از خود میباشند. در صورتی که امید احساسی است که در درون فرد وجود دارد. اینکه فرد برداشت و تفسیر درستی از محیط داشته باشد یا نه، ربطی به این ندارد که امیدوار باشد. ممکن است فرد به وقوع رویدادی در آینده امیدوار باشد که با بررسی علمی، متوجه شویم که احتمال وقوع آن رویداد بسیار کم است. اما در هر صورت وجود امید در فرد انگیزه و نیرو به وجود میآورد.
اینکه شما میگوئید فرد بعد از اینکه امیدش به ناامیدی تبدیل شد، دچار سرخوردگی میشود و ممکن است رویهمرفته وی را بازنده دانست، کاملاً درست است، اما تصور کنید که کسی به نجات دهندهای معتقد باشد که روزی خواهد آمد. او آن روز را الزاماً در بازهی حیاتی خویش نمیبیند. امام زمان(ع) ممکن است سالها بعد از مرگ او ظهور کند، اما تصور وجود امام زمان(ع) و ظهور هر لحظهی او، به او انگیزه برای زندگی میدهد.
آقای شعبانعلی، ممکن است دل به این خوش دارد که روزی جهان گلستان شود. اگر این ذهنیت روی فعالیت های او تأثیر مثبت بگذارد، چه اشکالی دارد؟
اگر منتظر باشد که این امر حتماً در طول حیات وی صورت گیرد، حرف شما درست است و ممکن است بعد از سال ها، در صورت عدم تحقق آمال او، دچار افسردگی شود و تلافی آن دوران پر تحرک امید در آید وشاید بدهکار هم بشود! اما اگر واقعاً با این احساس که مثلاً سیصد سال دیگر این امر محقق شود، زندگی کند،(صرف نظر از اینکه امیدواریم ایشان عمر نوح داشته باشند!)، دیگر آن روز سرخوردگی را نخواهد دید.
اینگونه میتوان نتیجه گرفت که علیرغم آنچه آقای شعبانعلی میگویند، بعضی امیدهای سیاه بهتر از سفید آن است! نه اینکه فرد بدون هیچ فعالیتی، فقط منتظر نجات باشد، بلکه فعالیتی که می کند، مستقیماً در جهت رسیدن به آن امید نیست. به این معنی که امید در وجود او انگیزه به وجود میآورد و این انگیزه ممکن است باعث شود که او در هر جهتی فعالیت کند. مثلاً ممکن است آقای شعبانعلی با نگاه کردن به یک دورنمای زیبا از این جامعه، به ورزش بپردازد.(عکسشان هم یک ساختار بدنی ورزشی را نشان میدهد!).
ورزش به طور مستقیم به آن دورنما منجر نمی شود، اما در هر صورت، زائیدهی یک انگیزه است و فعالیت مفیدی است(دور از جان ایشان،به غیر از بدنسازی!).
“امید سیاه و امید سفید: بحثی تکراری اما ضروری”
http://www.shabanali.com/ms/?p=621
یه اصلاحیه کوچولو: عبارت «کودکی افغانی»، درست نیست؛ «افغانی»، واحد پول افغانستان است. به مردم افغانستان، «افغان» میگویند. پس باید بگیم: «کودکی افغان».
متاسفانه صدا و سیما هم خیلی وقتها اینو اشتباه میگه.
وحید جان،
یک نکته را باید در نظر گرفت.وقتی ما در ایران راجع به یک کودک افغانی صحبت میکنیم، فرق دارد با موقعی که در افغانستان باشیم. اما در اینجا نکته ی ظریفی هست و آن اینکه ملت افغان ترجیح می دهند که افغان نامیده شوند و کلمه ی«افغانی» برای آنها کمی توهین آمیز است.
در ایران تقریباً همه، به ملت افغانستان، چه کوچک و چه بزرگ، افغانی می گویند. اگر انشالله با هم به افغانستان سفر کردیم، در آنجا باید به آنچه گفتی عمل کنیم. من خود در ایران، وقتی در جمع کارگران افغانی هستم، به آنها افغان می گویم.
در هر صورت باید پذیرفت که فارسی ایران با فارسی افغانستان فرق دارد و مخاطب نیز مهم است.
در مورد اشتباهات عدیده ی صدا و سیما که شکی نیست.
استاد خیلی انرژی بخش بود. پایدار و سربلند باشید
لبخند زیباتون واقعا امید رو القا می کنه
سر از پا نمیشناسم انصافا
هر آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند.
بد رقم به دلم نشست
فریادی باش بر این حس زیبا و دلفریب
واقعا خیلی زیبا بود همه چیز رو گفتید و شنیدیم. بهتر از این نمیشد.واقعا توان خواب دیدن دوباره نیست.
من که امیدوارم و اینکه امید رو زنده می کنید بهترین چیزه. ممنون شما هستم.
مرسی که امید به رهایی را در ما زنده کردید
سلام
ماهم امید داریم که این اتفاقا میفته و شادی دوباره میاد
استادی داشتم که هروقت ناراحت بودم میگفت برو بین مردم و قدم بزن،امیدرو حس میکنی و خیلی مشکلات برات کمرنگ میشه
حقیقت هم همینه گاهی فروشنده های مترو،خنده های بچه های کوچک،اعتماد دستفروش اونقد شور زندگی میده که هیچ چیزی نمیده…
باز هم اثری زیبا ،البته اندکی با محتوای متفاوت
هر دو فایل فوق العاده بودن/
ولی، محمــــــــدرضا، اشک منو بدجوری درآوردی………….
طاقت بیار میشه شنید
خندیدن دلخواه رو
تو زنده میمونی رفیق
طاقت بیار این راه رو
طوفان پشت سر بذار
اون سمت ما آبادیه
این زمزمه تو گوشمه
فردا پر از آزادیه
طاقت بیار رفیق
دنیا تو مشت ماست
طاقت بیار رفیق
خورشید پشت ماست
با سلام به عنوان کسی که روزی رو حداقل ۳۰ دقیقه با شما میگذرونه می خوام ۵ دقیقه براتون قصه ای رو تعریف کنم
روزی از روز های سال ۹۰ بود اولین بار اسم محمد رضا شعبانعلی رو یه برگ کاغذ سمینار دیدم
پس از برگزاری سمینار شعبانعلی واسم رنگ و بوی مذاکره و فیلم Lord of war و.. میداد
پس از ان روز وبلاگ معنی “” برای فراموش کردن” واسم داشت چون مرامنامه ای جدید و جالبی واسم بود.
روز ها می گذشتند و برای فراموش کردن جا برای حرف های جدید نداشت و Shabanali.com شد پاتوق جدید من هر روز حداقل ۳ دفعه (قبل و بعد غذاش و یا گرسنه و یا ۳نصف شب ) واسم مهم نبود
خیلی کامنت های خوب و خیلی کامنت های بد دیدم
از مطالب سایت لذت بردم و با سرزدن مداوم و معرفی اون به دوستان حتی مادر بزرگم ادای دین کوچکی به صاحبخانه داشته باشم
حس کسی رو داشتم که از شهد و میوه لذت میبره و فقط با خرید بیشتر میخواد اون تولید کننده رونق بیش از پیش داشته باشه
پس از ۲ سال شعبانلی واسم مفهوم دیگه ای رو داشت
شعبانلی
منو از برزخ ادامه و یا عدم ادامه تحصیل تحصیل نجات داد
بهم یاد داد میشه یه bussines manموفق بود ولی همه به خاطر علمت بهت ادای احترام کنند
بهم یاد داد میشه از خانواده معمولی جامعه بود و به مدارج بالای علمی وکاری و ملی رسید
بهم یاد داد به جای عمل نباید غر زد البته انتقاد ونمایش مشکل با غر زدن فرق داره
بهم یاد داد نیاز امروز جامعه من افراد میان رشته ای هستند
در عمل بهم یاد داد دانستن زبان انگلیسی دنیای جدیدی رو واسم ایجاد می کنه
بهم یاد داد زندگی لذت بردن از چیز ها و اتفاقات کوچیک هست
بهم تفاوت مشهور و محبوب رو نشان داد
بهم قدرت کلام رو سلطه اون بر قلبها را نشان داد
با تراست زون به زنده بودن شخصیت انسانی و وجدان پی بردم
…..
حالا محمد رضا شعبانعلی واسم یه اسم نبود
بلکه یه مفهوم بزرگ بود
میدونم دوس داری “محمد رضا” صدات کنن
ولی واسه من مفهوم استاد محمد رضا رو داری
شرمنده اگه قصم بیخوابت کرد چون این قصه از “دل یک نفر” بود و نه از “ذهن یک نویسنده”
شك ندارم اين مطلب رو با همه ي سلولهاتون گفتيد. به جان ميشينه و اشك به چشم مياره.
mamnon
این روزها “امید به بهبود” بیش از پیش رنگ واقعیت گرفته… زمزمه ی رهایی صاحبان اندیشه و بازگشت پرشکوه رونق است…
به امید آنکه دیر یا زود روزهای آفتابی را جشن بگیریم… 🙂 ممنون از هر دو محمدرضا
دیریست که گل های آفتابگردان در روزهای ابری، زیر سایه سنگین مترسک سر به زیر افکندند. اما همچنان به امید روزهای آفتابی در انتظار پرستوهای عاشق و رها ، چشم به راه بهارند.
سلام منم میتونم گاهی اوقات بیام خونه ی محمدرضا جباری؟!!!
باسلام محمدرضای عزیز
مدتی است با خانه اتان آشنا شده ام . خانه ای که به هر انسانی بی توجه به اعتقادات و تیپش اجازه ورود می دهد و این خوشحال ترم می سازد. از امید گفتی و آرزو. تا آنجا که به یاد دارم از کودکی آرزوهای بلندی در سر می پروراندم آن زمان می گفتند بلندپروازم. ۱۶ سالم بود که طرح تولید محصول جدیدی را کشیدم و میخواستم اجرایش کنم که فهمیدم بعضی جاها پول بهتر از علم است. طرحم را در نهانخانه ذهنم به امانت گذاردم تا در زمان مناسب شکوفایش سازم. مدیریت خواندم به امید شکوفا ساختن طرحم استادم گفت شما که قرار نیست مدبر شوی؟ گفتم: مگر خدایی.از کجا معلوم. با تمام وجود، با تمام مشکلات استادم و می ایستم تا ثابت کنم خدا میخواهد من بزرگ شوم نه آنگونه که بقیه می پندارند،آنگونه که او می خواهد. چند روز پیش دوباره در مورد طرحم حرف زدم با یکی دیگر از اساتیدم نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: توی جامعه کنونی با پول حلال نمی شود کارخانه دایر کرد. هیچ نگفتم چون این سالها یادگرفتم مردم ما بدون اینکه کاری کنند گل نوشکفته امید را پرپر می کنند بی هیچ توجهی.قضاوت می کنند بی هیچ تحقیقی. انگار رسم دنیا همین است. کاش عوض می شد این رسم عوضی. احساس میکنم کمی از دردهای وجودم کاسته شد. حرف زدن با یک دوست که امید می دهد خیلی خوب است، خیلی.
فایل های پر از امید هدفون گذاشتم و دارم لبخند میزنم و گوش میدهم جوری که بابا هم کنجکاو شده و هی حرکت لبهاشو میبینم فکر میکنم داره میگه چیه انگار حس خوبمو حس میکنه
ممنونم از هر دوتون
امسال امید رو تجربه کردم و حالا جایی ایستادم که دوستش دارم و آرزوم بود دیگه امید رو رها نمیکنم
سلام
امروز از صبح دارم کارهای عقب افتاده رو انجام میدم.سایت روزنوشته ها روی سیستم بازه،هر چند وقت یکبار نگاه میکنم …امروز رو اختصاصی به کامنتها جواب دادید
فقط خواستم بگم خدا قوت.
امروز از معدود جمعه های شهریور عمرم بود که حس خوبی دارم،به خصوص با شنیدن راز افتابگردان.
واقعا هم همینطوره که اگر امید به رسیدن روزی که مردم همدیگر رو دوست داشته باشند یک دروغ باشه، باور کردنش لذت بخش و آرامش بخشه
من همیشه بر این باور بودم و هستم که افرادی که مثل شما فکر می کنند انسان های خیلی بزرگی هستند… کسانی که حاضرند از منافع مادی خودشون و شاید بعضی رویاهاشون چشم پوشی کنند تا نسل های بعد وطنشون مجبور نباشند برای رسیدن به آرزوهاشون از بهترین تعلقاتشون ببرند و یک عمر مثل یک مسافر زندگی کنند…
امیدوارم روز به روز تعداد هم فکرای شما بیشتر بشه 🙂
سری قبل متن اقا جباری رو بیشتر خوشم اومد ولی این سری گل افتابگردان جالب تر بود..
چقدر حس بدیست دانشجوی سال اخر شریف بودن 🙁
ای کاش دوستان ما عاشقانه ایمان داشتنند به روزهای افتابی این مرز و بوم
عالی بود،بعد از شنیدنشون حالم خیلی بهتره 🙂
یه دنیا ممنون 😉
درست شد مرسی 🙂
متشکر از پاسخ شما! امیدوار! باشید و امیدوارم! که روزی این امید! ما به واقعیت تبدیل شود.می شود.می دانم که می شود.
راستی فایل راز گل آقتابگردان لینکش مشکل دارد.