قبلاً یک مرتبه در مورد مریم میرزاخانی نوشتهام.
مطلبی بود تحت عنوان مریم جان! ما را جدی نگیر.
امروز خبر درگذشت مریم میرزاخانی را در شرایطی شنیدیم که صرفاً طی یکی دو روز گذشته – پس از بستری شدن او – خبر بیماریاش در برخی رسانهها و شبکه های اجتماعی منتشر شد.
اطرافیان و آشنایانش تاکید دارند که او همواره ترجیح میداده حریم شخصی خود را حفظ کند. شیوهی درگذشت او هم، تاییدی بر این توصیف است. چرا که ظاهراً چهار سال با بیماری سرطان دست به گریبان بوده، اما این بحث را هرگز به رسانهها – که مشتاق این تیترهای کلیک خور و مخاطب جمعکن هستند – نکشاند.
البته همین هم، شوک مرگ او را برای ما بیشتر میکند.
نه فرصتی شد تا همه با او عکس یادگاری بگیرند و نه وقتی بود تا برایش در اینستاگرام پست بگذارند و بگویند اگر برایش دعا کردی لایک بزن.
در کل، برای ترحم فروشی و ترحم خریدن – که متاع رایج بازار فرهنگی ماست – فرصتی ایجاد نشد و مریم میرزاخانی بدون اینکه به اندازهی کافی گردش خبری ایجاد کند درگذشت.
مسیری که انسانها برای زندگی خود ایجاد میکنند، همیشه میتواند فرصتی برای اندیشیدن ما باشد.
خصوصاً وقتی میبینیم که در برابرشان چه گزینههایی داشتهاند (يا دارند) و چه گزینهای را انتخاب میکنند.
در چنین شرایطی میتوانیم با خودمان خلوت کنیم و فکر کنیم که اگر ما بودیم چه میکردیم؟
شاید نتوان به سادگی گزینههای درست را از گزینههای نادرست تفکیک کرد یا عموماً حتی نمیتوان چیزی تحت عنوان درست یا نادرست، تعریف کرد.
اما همچنان این تمرین فکری، میتواند نگاه ما را به جهان اطرافمان بازتر کند.
فکر میکنم مریم میرزاخانی – که به واسطهی دانش و تخصصاش بخش عمدهای از عمرش را به حل مسئلههای مختلف گذراند – اکنون مسئلهی مهمی را پیش روی ما گذاشته باشد.
اگر ما جای او بودیم و از چهار سال پیش میدانستیم که در چنین شرایطی قرار داریم، چه میکردیم؟
آیا این بیماری را فرصتی برای جلب ترحم میکردیم؟ آیا جامعه را از آن مطلع میکردیم؟ آیا در رسانهها از آن حرف میزدیم یا نمیزدیم؟
بستر بحث را فراموش نکنید: ما در جهانی هستیم که هر یک از ما، بدون تجهیزات شگفتانگیز آزمایشگاهی و صرفاً با یک موبایل و اکانت اینستاگرام، از محتویات معدهی تعدادی از دوستانمان هم خبر داریم.
به عبارتی، اگر زمانی افشای برخی اطلاعات شخصی استثنا محسوب میشد، امروز حفظ برخی اسرار شخصی استثناست.
به سادگی نمیتوان در این مورد قضاوت کرد.
ما نمونهای مثل رندی پاش را هم داریم که تقریباً همهی خوانندگان اینجا، کتاب آخرین سخنرانی او را میشناسند.
بزرگان دیگری هم داریم که بیماریهایشان را با مردم درمیان گذاشتهاند. برخی در موضع ضعف نسبت به بیماری و برخی در موضع قدرت.
اما همچنان، انتخاب مریم میرزاخانی هم – لااقل در نگاه من – یک انتخاب زیباست.
اینکه هنوز، بخشهایی از زندگیمان مال خودمان باشد و چقدر زیباتر و تحسینبرانگیزتر است اگر دشواریها و چالشها، در این بخش قرار بگیرند.
پی نوشت: البته قاعدتاً حل چنین معادلههایی، پارامترهای دیگری هم دارد.
اگر ما میخواهیم آن تصمیمها را ببینیم و مدل کنیم یا از آنها بیاموزیم، آیا اینکه در چه کشوری هستیم بر تصمیممان تاثیر دارد؟
حوزهی کاری ما نقشی در این تصمیم خواهد داشت؟ (آیا از یک ریاضیدان و یک بازیگر سینما باید به یک شکل انتظار داشته باشیم یا اگر خودمان در این دو شغل باشیم، مسئله را به شکل یکسانی حل میکنیم؟)
آیا سن مهم است؟
آیا نوع مشکلات مهم است؟ مثلاً آیا افشای مشکلات جسمی و بیماری، با افشای مشکلات شدید مالی از یک جنس است؟ (دکتر مجتهدی بنیانگذار البرز و شریف و پلیتکنیک، در سالهای آخر زندگی در تنگدستی جدی به سر میبردند. اما بسیاری از مردم از آن مطلع نبودند و آنها هم که مطلع بودند، چنان در مقابل کاریزمای ایشان کوچک و ضعیف میشدند که جرات نمیکردند به ایشان پیشنهاد کمک مالی بدهند و عملاً این مسئله، چالش شخصی ایشان باقی ماند).
امروز که افشای خوشیها و ناخوشیها، غمها و شادیها، شکستها و موفقیتها سادهتر و سریعتر از هر زمان دیگری امکانپذیر است، تصمیم گیری در مورد افشا کردن یا نکردن آنها از هر زمان دیگری دشوارتر شده است.
ظاهر مسئله چندان سخت به نظر نمیرسد. اما کمی که فکر میکنیم، پاسخ آنها از حل مسئلههایی که ریاضیدان فقیدمان مشغولشان بود، چندان سادهتر نیست.
آقای شعبانعلی من مریم میرزاخانی رو فقط در حد اسم و چندتا عکس معروفش می شناختم تا اینکه پادکست رخ از امیر سودبخش رو گوش کردم و اونجا بود که با مریم میرزاخانی واقعاً زندگی کردم.
افسوس خوردم که چرا از کشور رفت و در وطن خودش نموند؛ و خوشحال که بر قله های علم و دانش دنیا ایستاد.
امروز ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ سالروز تولد این بانوی بزرگ بود و حیفم اومد قلم و محتوای متنی ام رو برای ایشون خرج نکنم.
اطمینان دارم روحش با خوندن این سطور شاد می شه.
چند خط دلنوشته برای مریم میرزخانی
صد سال دیگه خانم میرزاخانی من تو این دنیا نیستم؛ شاید هم یک ماه بعد نباشم؛ شاید هم زودتر. عمر دست خداست.
مهم کمیت زندگی نیست؛ مهم کیفیت زندگی هست که شما خوب بهش عمل کردید و باید همه ما از شما یاد بگیریم.
سرکار خانم مریم میرزاخانی!
در عمرم نشد که خدمت شما برسم و از نزدیک مصاحبت با شما را درک کنم؛ اما افتخار می کنم که هم وطنانی چون شما را دارم که در تاریخ بشر همیشه اسمشون موند.
افتخار می کنم که مقام زن و ارزش زندگی یک زن رو انقدر بالا بردید که نه فقط هر ایرانی که هر زنی در دنیا به اعتبار شما، به زن بودن خودش افتخار کنه.
وقتی عکستون رو در کنار فرزندتان دیدم، افتخار کردم که یک مادر هم هستید. افتخاری که تو جامعه امروز و حتی دنیا شاید دیگه ارزشی نباشه و مسائل دیگه ظاهراً جاش رو گرفتند؛ ولی شما مادر بودن خودتونم در تاریخ ثبت کردید.
برای همه ایرانیان دعا کنید از اون دنیا؛ برای منم دعا کنید.
اطمینان قلبی دارم با قدرت بزرگ خدا، متوجه می شید این بنده کمترین در گوشه ای از این دنیای خاکی بزرگ و شاید هم کوچک! برای شما چند خطی نوشت.
سلام محمدرضا جان،
مرگ خانم مریم میرزاخانی، نوشته ای که اخیرا بعد از فرونشستن تب افسوس ها و ترحم ها در یکی از شبکه های اجتماعی خواندم، و جمله تو در کانال تلگرامی مذاکره شریف که از دانشجویانت خواسته بودی تا تو را به خاطر تلاش برای تبدیل علم به اعداد و ارقام ببخشند و یک سری از افکار خودم باعث شد سوالی به ذهنم بیاد و اینجا بنویسم. البته فکر می کنم با توجه به مدل ذهنی که من از تو سراغ دارم تا حدودی جواب کلی مسئله برایم مشخص است. اما سوالم برای این است که هم رویکرد و نگاه جزئی تو به قضیه را بدانم و اگر امکانش بود از تو برای استراتژی های مفید در رویارویی با این قضیه کمک بگیرم.
اصل بحث من:
در فضای آکادمیک خیلی رایج است که اثرگذاری مقالات و کارهای علمی را با اعداد و ارقام بسنجند. یکی از پراستنادترین سیستم های ارزیابی شکل گرفته سیستم google scholar هست. یا سیستم هایی مثل Thomson Reuters و scopus. اگر از خطاهای احتمالی مثل self-citation و خطاهایی از این دست عبور کنیم، به نظر تو چقدر می توانیم به ارزیابی صورت گرفته از طرف این نوع از سیستم ها تکیه کنیم؟ آیا اینکه بگوییم یک مقاله در فیلد مشخصی به طور مثال با ۳۰۰ ارجاع اثرگذارتر از مقاله ای است که ۱۰۰ ارجاع دارد، درست است؟ اصلا با این سیستم ها می توان اثرگذاری مقالات علمی را در دنیای واقعی انسان ها و علم به طور کلی سنجید. اگر می توان، تا چه میزان؟
یا سوالی دیگری که به ذهنم می رسد این است که چطور می توانیم اعتبار و ارزش و تاثیرگذاری یک محقق را در فیلد مشخصی از طریق این سیستم ها به دست بیاوریم (یا با محققان دیگری در فیلدهای دیگر مقایسه کنیم). آیا اساسا این مقایسه درست است؟
متمم هم شکل دیگری از سیستم ارزیابی را به کار می گیرد که ما بتوانیم عملکرد خودمان را در متمم با دوستان متممی دیگر مقایسه کنیم. تیم متمم با چه دیدی به این ارزیابی ها نگاه می کند؟ صرفا برای ایجاد حس رقابت بین دوستان متممی یا اهداف دیگری هم برایش متصور شده است؟
به نظر می رسد خانم مریم میرزاخانی در این سیستم های آکادمیک به اندازه بسیاری از دانشجویان و یا اساتید نه چندان مطرح هم ارجاع نداشت. اما ایشان یکی از ماندگارترین چهره های علمی در دنیا شدند، اما اشخاص زیادی در یک فیلد وجود دارند که با هزاران ارجاع یا سایتیشن هم نامی از آنها برده نمی شود.
با این اوصاف به نظر تو استراتژی ما در مواجهه با این سیستم های ارزیابی باید چگونه باشد؟ چکارهایی انجام دهیم که به دام سیستم های ارزیابی ضعیف نیوفتیم؟ این سیستم ها را چقدر جدی بگیریم؟
خانم مریم میرزاخانی چقدر آنها را جدی گرفت؟ شاید اگر به اندازه ما آنها را جدی می گرفت نه مسئله ای در ریاضی حل شده بود نه خودش ماندگار می شد.
متشکرم
چه قدر و منزلتی داشت مریم! گویی او شهرت و احساس فریبنده آن را به تمسخر گرفته بود.
به هنگام تدریس ریاضیات، چه علاقه و تلاشی از خود نشان می داد! گویی ابتدای راه است و هنوز نو سفر .
جایش خالی است … ولی اثرگذاری اش باقی …
حدس زدن اینکه مریم میرزاخانی دلیل ش برای پنهان کردن بیماری اش با توجه به موقعیت خبرسازش چی بوده خیلی دشوار نیست…. مطمئنم با توجه به رسانه های موجود تصمیم درستی گرفته…
سوالی که اینجا مطرح شد این بود که اگر ما جای او بودیم و از چهار سال پیش میدانستیم که در چنین شرایطی قرار داریم، چه میکردیم؟
اما من میخوام یه جور دیگه به این سوال جواب بدم..
و بگم من در ۱۰ سال گذشته چه کردم……
من بیماری خاص خودمو دو سال از خانواده وبیشتر از ده ساله که از کل فامیل و همکاران و دوستام (به جز چند نفری که نزدیکترن و تعدادشون به انگشت های دو دست هم نمی رسه) پنهان کردم….
دو سه سال اول بیماری ام فکر میکردم پنهان کردنش یعنی قدرت…. ترحم نخریدن یعنی من خیلی قوی هستم… فکر میکردم اینکه نذارم کسی بفهمه و به زندگی عادی ام ادامه بدم یعنی اینکه تونستم به این بیماری غلبه کنم… و تو شرایطی که مجبور میشدم به نزدیکانم بگم با چشمان گرد شده از تعجب شون مواجه می شدم … که اصلا نمی تونستن باور کن من همچین مشکلی دارم و اعتراف میکنم خیلی لذت بخش بود … مطمئن میشدم درست انتخاب کردم..
اما محمدرضا جان
الان با توجه به تجربیاتی که داشتم (رابطه هایی که بعد از اینکه طرف مقابل متوجه شد بیماری دارم درمان قطعی نداره و هرچند قابل کنترله، قابل پیش بینی نیس ، رابطه رو یه جوری، به یه بهانه ای تمومش کرد… یا خانواده هایی که حاضر نشدند عروس شون بیمار باشه…. یا کارفرماهایی که حاضر نیستند کارمندی با بیماری خاص داشته باشن….) فکر میکنم بیان کردن قدرت میخواد…. نه پنهان کردن…
اینکه بیان کنی و با تمام وجود ترحم شون رو رد کنی…. اینکه شرایط ات رو بگی و برای عادی بودن تمام تلاشت رو بکنی… اینکه اطرافیانت بدونن بیماری ولی ببینن تو مثل ادم های عادی داری زندگی میکنی….
با اینکه موافقم ما زندگی مون رو در شبکه های اجتماعی زیادی به اشتراک گذاشتیم . باور دارم خیلی مسائل تمام لذتش در ندونستن اکثر ادماست …اما پنهان کاری در مواجه با بیماری یا موارد اینچنینی رو نشانه قدرت نمی دونم….
و من یه سوال دیگه مطرح میکنم…
پنهان کردن بیماری یا مواردی از این دست قدرت میخواد یا بیان کردنش؟؟
فکر میکنم بیان کردن و مواجه با تمام بازخوردهایی که از آدما میگیریم قدرت بیشتری از پنهان کردن می طلبه…
[…]خبر از دست دادن مریم میرزا خانی، شاید تلخ ترین خبر در چند سال اخیر بوده باشد[….]
با وجود اینکه راه حل ساده ای نداشت اما با همان لبخند شیرین و چهره آرام به دور از هیاهو، مسئله مرگ را حل کرد. امیدوارم نظام آموزشی ایران از این پس با ذکر نام و باورش به دوست داشتنی بودن ریاضیات، این درس را از تکرار آهنگین جدول ضرب در کوچه پس کوچه های کودکی تا غول جبر و مثلثات در صندلی های تنگ کنکور ، دانش آموزان را با دنیای پر رمز و راز ریاضی و زوایای زیبای آن آشتی دهد.
[…] حرف محمدرضا را خیلی دوست داشتم. اینکه به این فکر کنیم که ” اگر ما […]
سلام،
با افسوس فراوان، در این مواقع به یاد شعر منسوب به ابوطیّب مصعبی، شاعر قرن چهارم، میافتم:
جهانا، همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خور از شنودن
به گاه ربودن چو شاهین و بازی
…
چرا عمر طاووس و درّاج کوته؟
چرا مار و کرکس زیاد در درازی؟
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی؟
…
[پیشاهنگان شعر پارسی، محمد دبیرسیاقی]
همین که این خبر رو شنیدم و انبوه پستهای پلتفرمهای اجتماعی رو دیدم. تحت فشار قرار گرفتم که من هم مثل دوستانم یک پست یا استوری یا توییت با مضمون “ایوای دانشمندان رفت”… به اشتراک بگذارم.
ولی چند ثانیه بعد از این فشار درونی نگذشت که کمی از احساسم بدم آمد. نخواستم بخشی از این حباب کوتاه مدت باشم که غولبیشاخ و دم مردم و غول باشاخ و دم سیاسیون بادش میکنند. با اینکه میدانستم تافتهای جدا بافته هم نیستم از آنان و اگر هنر کنم صرفا میتوانم حبابی با عمر و ماندگاری بیشتر در ذهن خودم بسازم.
برایم عجیب بود که چرا انقدر شدید این خبر ناراحتم کرده. مکان او کیلومترها از من دور تر و زمان او یکنسل عقبتر و افکار زیبای او در دنیایی دور از مخروبهی اقلیدسی ذهن من. نمیدانم تنها این نقطه اشتراک که هر دو ایرانی هستیم باعث شده انقدر اندوهگین فراق او باشم؟ نمیدانم
قبلا تنها از طریق خاطراتی که معلم هندسهمان در مدرسه علوی از ایشان زمانی که در تیم المپیاد بودند، تعریف میکرد ایشان را میشناختم. خبر وفاتشان اما برآنم داشت تا بیشتر ایشان را بشناسم تا شاید بتوانم از آن استاد چیزی بیاموزم.
به بخشی از یک مستند و چند جمله کوتاه دست یافتم. او در فیلم توضیح میداد که :
“تا اوایل دبیرستان اصلا زندگیام رنگ و بوی ریاضی نداشت. بلکه عاشق رمان و داستان بود و آن زمان فکر میکردم نویسنده خواهم شد”.اما تغییر مسیرش به مدرسه فرزانگان و ظرف بزرگ ذهن و تخیل او -که احتمال میدهم حاصل انبوه مطالعه رمانها و خیالپردازیهای او بوده زمانی که همسن و سالهایش خوراک ذهنیشان اطلاعات کمفایده کتب درسی بود- آیندهای دیگر را برایش رقم زد…
او همچنین گفت: “از نظر من آنچه در برخورد با مسائل مهم است، حل آنها نیست، بلکه چگونگی ]تلاش برای[ حل آنهاست”
برخی از جملات کوتاه او نیز در آدرس انتهای کامنتم هست که بنظرم یکی از آن جملاتِ الهامبخش، مناسب تصویر بالای این صفحه است :
“Life isn’t supposed to be easy.”
Meet the First Women to Win Math’s Most Prestigious Medal | august 2014
خواستم میکرو اکشنی بعنوان میوهای شیرین از این مناسبت تلخ بچینم و بعد از مدتی فکر کردن تصمیمگرفتم این عادت را به زندگی دانشجوییام اضافه کنم: که هر زمان خواستم به حلالمسائل مراجعه کنم. یاد استاد میرزاخانی بیفتم و ۲۴ ساعت بیشتر برای حل آن وقت بگذارم. برای او جواب تنها بخشی از ماجرا بود. شاید بخش کمی.
http://www.quotabelle.com/author/maryam-mirxakhani
[…] صفحه اینترنت را باز کردم و خبر مرگ مریم میرزاخانی را دیدم با خودم گفتم حوصله ام امروز بیخود از دنیا سر […]
بقول دکتر: “ارزش هر کس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد”
چقدر حرف داشته این دختر که نگفته گذاشت….
واقعأ ناراحتم
یادش گرامی.
و کتار همه حرفها عکس مریم میرزاخانی کنار همسر و دخترش خیلی حرف داره.
چقدر ما الگوهایی مثل مریم میرزاخانی کم داریم. مریم برای خواهر نوجوون من الگویی بود که عکسش رو دیوار اتاق بود، بجای عکس خیلی از سلبریتی های پوشالی
سلام!
واقعا بهت زده شدم. از بیماری ایشون هیچ خبر نداشتم. به محض این که روزنوشته ها رو باز کردم؛ از این ضایعه مطلع شدم. ترجیح می دم چشمام رو ببندم و شاهد عملیات مرده پرستی و مصادره به مطلوب نباشم. چه قدر اوضاع فعلی توی ذوق آدم می زند!
تصویر خانم میرزاخانی رو پیش از این به عنوان یک نابغه ریاضی در وبگردی ام دیده بودم. اما اسمشون رو نمی دونستم، و مطلع نبودم که ایشون ایرانی هستن و بالتبع خبر نداشتم که بابت چه چیزی این قدر ازشون در جامعه جهانی ریاضیات تجلیل شده.
اولین بار اسمشون رو از استاد «مبانی جبر» در دانشگاه شنیدم. یک روز بعد از کلاس پیش استاد رفتم و گفتم من در فلان زمینه یک مدت تلاش کردم و به فلان نتیجه رسیدم. استاد گفت که قبلا خانم میرزاخانی و خانم بهشتی زواره در این باره در کتاب «نظریه اعداد» مفصل توضیح داده ند.
tinyurl.com/y79erxrb
در ادامه توضیح داد که ایشون برنده جایزه فیلدز شدند. و تصریح کرد که بسیار بعیده که دیگه زنی بتونه حائز چنین رتبه ای بشه.
محمدرضا!
من هنوز اون قدر بالغ نشدم که خطا رو از صواب تشخیص بدم؛ لذا همچنان عضو هیچ حزب و جناح و دسته ای نیستم؛ حتی به هیچ جریان به خصوصی تعلق خاطر یا گرایش ندارم؛ اما نگرانم هر لحظه خبر ناخوشایندی درباره محمود دولت آبادی، بهرام بیضایی، استاد شجریان، بهروز وثوقی و … بشنوم. چرا باید آسمان ایران کشتی ارباب هنرش را بشکند؟! چرا باید به دست آنها که طیلسان زهد پوشیده اند، سر از گردن خداترسان انداخته شود؟ همان ها که تشنگان را از لب تیغ شمشیر آب می دهند؛ آنها که کتاب خدا را چنان می خوانند که سود ایشان است! انگار روزگار ما همچنان شبیه دوران «شیخ شرزین» است.
در مورد مریم و امثال مریم . :
خیلی افسوس می خورم که کسی مثل مریم را از دست داد ه ایم . شاید اگر او از ایران مهاجرت نمی کرد ، کسی او را نمی شناخت و شاید هم برایش جوک درست می کردند و او را به سخره می گرفتند . و از مردنش هم کسی خبر دار نمی شد و اصلا نمی دانستند که چه کسی را از دست داده اند ؟
کم نیستند کسانی مثل مریم که هنوز آنها را نمی شناسیم و نخواهیم شناخت . شاید همین نزدیکی ها باشند و ما به علت سواد ناقص و درک ناصحیح نتوانیم آن ها را درک کنیم .
کم نیستند کسانی که به خاطر بضاعت مالی راه دیگری را انتخاب می کنند و می شوند مثل همین جماعت عادی .
کم هم نیستند کسانی که شاید خدمتی بزرگتر از کار مریم را به این مردم کرده باشند و شناخته نشده باشند .
کم هم نبوده اند کسانی که کلا بعد از مرگ آنها را شناخته اند و کتاب هایشان به فروش رفته است . شاید همین فروش کتاب هایشان و اندکی توجه ، بزرگترین آرزوی آنها در زمان حیاتشان بود .
الان هم حاضرم شرط ببندم که کسانی که بعد از مرگ مریم را میشناسند خیلی بیشتر از کسانی خواهند بود که او را در زمان حیات می شناختند . ولی چه فایده ای دارد ؟
از مریم و فوتش فقط باید برای آینده درس گرفت . درسی مهم . این که اگر کسی را میشناسیم که در زمینه خودش دانشی دارد و در کانون بی توجهی و تمسخر قرار گرفته است ، سعی کنیم جبهه ای متفاوت در برابر او بگیرم و کاری کنیم که تعداد افراد زیادی او را بشناسند . حداقل تا زمانی که زنده است .
شاید که بتوانیم با او جامعه ای بهتر بسازیم .
چرت و پرت های زیادی گفتم به بزرگی خودتان ببخشید .
https://softarch.blog.ir/
انتخاب ایشون زیبا بود. و تلنگری برای یادگیری و زیباتر و مهمتر از این تصمیم گیری، مدیریت کردن جمع دوستان و نزدیکان بود که این خبر پخش نشه.
و کاش بیشتر اوقات، ناگواری ها باعث به فکر فرو رفتنمون نشه. الهی زیبا و درست فکر کردن عادت هر روزمون بشه.
سلام معلم جان
شما که تسلط کامل به روندهای جامعه ما دارین حدود چهار سال قبل در همین نوشته ای که در اول متن به لینکش اشاره کردین به درستی همه چیز رو پیش بینی کرده بودین.واقعا بعد از جایزه فیلدز از ایشون خیلی خبری نشنیدیم تا به امروز. شاید ایشون هم به همین دلیل خواست که اسمش در مصرف رسانه نشه.شاید هم اون نوشته قدیمی شما رو خونده…
خدایش بیامرزد
به مریم میرزاخانی حسادت میکنم. نه به خاطر موفقیت های چشمگیرش. به خاطر نحوه زندگی و مرگش. به خاطر جنگیدن در سکوتش و به خاطر نکشاندن خودش به ابتذال شبکه های اجتماعی ما. به او حسادت میکنم که با رفتنش و نبودنش، “بشریت” یک گام بزرگ به عقب بر میدارد.
به او حسادت میکنم که آن قدر بزرگ بود که نخواست در قالب کلمات کلیشه ای ما بگنجد.
پر کشیدن مریم را به جامعه جهانی و سیاره زمین تسلیت عرض میکنم. هر چند با رفتن وی وزن زیادی از اذهان بشری کم شد. هر چند رفتنش مانند رفتن نلسون ماندلا تسلیت جهانی را شایسته است.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
سلام محمدرضا
بعد از شنیدن خبر فوت مریم میرزاخانی سریعا به روزنوشته ها سر زدم که موضع گیری شما رو بخونم به دو دلیل :
۱٫موضع گیری هاش شما همیشه منطقی ، عادلانه و عاقلانس
۲٫اگر شما موضع نگیری من در فاضلاب محتوای تلگرام و اینستا غرق در پست هایی مثل “برای شادی روحش لایک کن ” میشم
مرسی که هستی