این نوشته سومین نوشته از سلسله نوشتههای قوانین یادگیری من است. نوشتهی اول مقدمهای ظاهراً نامربوط بود و نوشته دوم، دربارهی ذهن مصداق یاب. این بار میخواهم راجع به مفهومی بنویسم که به شکلهای مختلف در قالب کامنتها و بحثها در نوشتههای خودم و در رسانههای عمومی مطرح کردهام. اما به هر حال، دست باز من در اینجا باعث میشود راحتتر و بدون حذف و اضافههای غیرضروری بنویسم.
چند سال پیش، در پایان یک دوره MBA یک ساله، دانشجویی پیش من آمد و گفت: «الحمدلله. هر چه را در این دوره MBA به ما گفتند، من دیدم که ما دقیقاً به صورت کامل اجرا میکردهایم. فقط اسمش را نمیدانستیم».
شنیدن این حرف برای من خیلی عجیب بود. هم از آن جهت که در یک دورهی یک ساله، اساساً اساتید و مدرسان متعددی میآیند و به صورت طبیعی – که ویژگی علوم انسانی است- بارها حرف و نظر یکدیگر را نقض میکنند. و هم از آن جهت که حتی در یک درس واحد هم این تعارضها وجود دارد. مگر میشود استراتژی بخوانی و پورتر و مینتزبرگ و دیوید و گرنت را بشناسی و همهی اختلاف نظرهای آنها را ببینی، بعد هم بگویی الحمدلله من مطابق همهی آنها رفتار میکردم؟!
این حرف را در پایان جلسات طولانی آموزش مذاکره هم گاهی شنیدهام. که خوشبختانه دقیقاً همهی آن چیزی را که من رفتار میکنم، شما امروز گفتید و خیالم راحت شد که بر اساس اصول علمی، مذاکره میکنم!
واقعیت بسیار ساده است. آن کسی که میگوید دوره یکساله دقیقاً مطابق ذهنیت او بوده، هر آنچه را که برخلاف باورها و ذهنیتش بوده به کناری ریخته است و الان یکی دو مثال از تمام آن یکسال در ذهن دارد که دقیقاً در کارش اجرا کرده. همین ماجرا در مورد دانشجوی درس مذاکرهی من هم صادق است.
این همان خطایی است که به آن Confirmation Bias یا خطای تایید خود میگویند که مطلبی هم در مورد آن در متمم منتشر شد. به همین دلیل است که اگر کسی دین را در نشانههای بیرونی و قشری آن جستجو کند، با این پدیده مواجه میشود که دینداران با دیدن آنانکه شفا مییابند دیندارتر و بیدینها با دیدن آنها که شفا نمییابند، بیدینتر میشوند! یا اینکه مومنان به کمونیسم با دیدن اقتصاد سرمایهداری کمونیستتر و معتقدان سرمایهداری با دیدن اوضاع کمونیستها، به باور پیشین خود معتقدتر میشوند.
در نهایت آنچه به آن باور داریم و از آن دفاع میکنیم و در روج و جان ما نفوذ میکند، بیشتر از اینکه ناشی از یک مکانیزم استدلال منطقی باشد، ناشی از یک مکانیزم روانی با هدف حفظ آرامش و امنیت ذهنی است.
به نظر میرسد تغییر باورهای عمیق، پیچیدهترین شکل یادگیری است و آخرین مرتبهی انسانیت. آن چیزی که من اینجا دغدغهاش را دارم، مصداقی سادهتر از یادگیری است. ارزش قائل شدن برای اطلاعات و دادههایی که با دانستههای فعلی ما تضاد دارد.
آنچه اینجا نوشتم به همراه قانون قبلی، تا حدی نگاه مرا به یادگیری نشان میدهد. ما عموماً در دانستههای خود به دنبال یکپارچگی و همسویی میگردیم و در رفتار و دانستههای دیگران به دنبال تناقض. اما یادگیری روندی واژگونه را میطلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود.
البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرفهای خود به عنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیر این صورت، به همان حرف حکیمانه میرسیم که بور و راسل و ولتر به شکلهای مختلف گفتهاند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند!
اگر موارد بالا را در ذهن داشته باشیم، جستجوی شگفتانگیز و ارزشمند در سرزمین تعارضها آغاز میشود.
حالا اگر من باورم بر این است که مهاجرت به خارج از کشور، یک خیانت جدی به سرزمین مادری است، به جای اینکه خائنان بیشتری را جستجو کنم، به دنبال کسانی میگردم که مهاجرت آنان، باعث شده باشد خدمتی برای کشور انجام شود.
یا اینکه اگر باورم این است که مهاجرت به خارج از کشور، گامی قطعی برای رشد و پیشرفت شخصی است، به دنبال کسانی میگردم که مهاجرت کرده اند و رشد نکردهاند یا مهاجرت نکردهاند و رشد کردهاند.
حاصل این نوع یادگیری، نهایتاً در «عدم قطعیت» بروز میکند. به همین دلیل است که همواره گفتهام و نوشتهام که: «معیار یادگیری، نه ساعت است و نه نمره و نه مدرک و نه هزینه و نه صفحات کتاب». معیار یادگیری فقط تعداد تضادها و تعارضهایی است که در فرایند یادگیری تجربه میکنیم. وقتی هدف مناظره است، میدانی که به جنگ رفتهای و هدف یافتن حق نیست، بلکه اثبات ادعای برحق بودن است. اما وقتی هدف یادگیری است، باید نشست و گوش داد و ذهن را در معرض نسیم تعارض قرار داد.
سالهاست پای درس و بحث بزرگان نشستهام و امروز به طور قطع میتوانم بگویم که تا کنون عبارت «من قبول ندارم…» را در سه دههی قبل در هیچ کلاس و سمینار و جلسه و پای حرف هیچ استادی بر زبان نیاوردهام. معنایش این نیست که هر چه شنیدهام قبول داشتهام، بلکه مشتاقانه در پی شنیدن حرفهایی بودهام که در آن لحظه قبول نداشته باشم تا فرصت بهتری برای اندیشیدن به وجود بیاید.
کم نیستند مدعیان علم و دانشی که صدها کتاب در خانههای خود انبار کردهاند، اما خوب که نگاه میکنی، همهی این کتابها تکرار یک حرف است و وقتی به کتابخانهی آنها نگاه میکنی به جای اینکه باغی از دانش ببینی، جنگل سوختهای از درختان بریده شده را میبینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایدههای ضعیف خود را با افزایش بینتیجهی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند.
همین است که قبلاً هم نوشتم که باور من بر این است که دانش هم، مانند هر موجود ذی وجود دیگری در عالم هستی، از همزیستی و همبستری دو عنصر متضاد متولد میشود و آنها که مدعی هستند بدون پذیرفتن و در آغوش کشیدن ایدهها و نگرشهای مخالف، زایشی وجود خواهد داشت، جز به ارضاء خواسته های نامشروع خود، اشتغال ندارند…
با سلام 🙂
به نظرم یادگرفتن مثل بازی با لگو میمونه. کلی وقت میذاری و با مفاهیم درون ذهنت (قطعات لگو) مدل ذهنیت رو میسازی (اسباب بازی) و بعد با اضافه شدن مفاهیم جدید، مدل های ذهنی قبلی رو یا از هم میپاشونی و چیزهای جدید میسازی و یا کاملترشون میکنی.
بعد از خواندن این متن تصمیم گرفتم از این به بعد در مواجهه با چیزهایی که به ظاهر آنها را قبول ندارم به جای اینکه بگویم قبول ندارم بگویم با آنچه تاکنون آموخته ام همخوانی ندارد.
سلام . عذر میخواهم که دوباره دارم کامنت میگذارم اما موضوعی ذهن من رو به خودش مشغول کرد که البته تا حدی حاصل ذهن تناقض یاب من هست اما میخوام بدونم چی رو درست نفهمیدم که این رو تناقض میبینم.
این که گفتید که به حرف مردم اهمیت نمیدهید و این قانون که پیوستگی را در کلام دیگران و تناقض را در افکار خودتون جست و جو میکنید.
آیا تفاوتی بین حرف مردم با کلام دیگران هست؟ یعنی حرف مردم گوینده مشخصی نداره اما کلام دیگران منظورتون حرف یک نفر خاص هست؟
من واقعا متوجه نشدم که چگونه میشه هم به حرف مردم اهمیت نداد و هم دنبال یکپارچگی در حرفشون بود.خیلی متشکر میشم اگر این موضوع رو برام روشن کنید.یعنی این هم مصداق هایی داره؟ گاهی باید اهمیت داد و گاهی نه؟
به نظرم مطالعهی کارهای پوپر، راسل و سوزان بلک مور، میتونه به شفافتر شدن این حرفها کمک کنه.
اگه براتون دغدغهی جدی باشه، فکر کنم بیارزه وقت بگذارید. چند هفتهای وقت میگیره و چند دهه “شفافیت ذهنی” بهمون هدیه میده.
وقتی مطالعه کردید، اگر بعضی بحثهاشون شفاف نبود، حتماً اینجا برای من بنویسید. اما این سه نفر با هم منظومهای رو تشکیل میدن که میتونه به درک بهتر این مفهوم کمک کنه. راسل علوم دقیقه رو خوب میفهمه و پوپر، مدلهای علمی رو و سوزان بلک مور، یکی از بی تعصبترین آدمها نسبت به علم هست که میشناسم.
قطعا همین کار رو خواهم کرد الان نه ولی در تابستان که وقتش رو دارم.متشکر از پاسخ شما.
یکم در ویکیپدیا جست و جو کردم و فهمیدم که تعداد آثار این سه شخص بسیار بالاست با توجه به صحبتی که در فایل مدیریت توجه در مورد درخواست راه کوتاه داشتید روم نمیشه بگم اما میشه ۶ تا کتاب از این سه فرد رو به من معرفی کنید که برای شروع بهم شهود بده؟متشکرم.
بعد از مطالعه این قسمت و همچنین مطالعه فایل شماره یک یادگیری یکم ذهنم به هم ریخت. میگفتم خب باشه ما قبول کردیم که باید آمادگی تناقض توی دانسته ها و مفروضاتمون رو داشته باشیم. الان چیکار کنم؟ هرکی هرچی گفت دنبال این باشم که ببینم با او چیزی که من قبول دارم متضاده یا نه؟ ؟ یعنی راهکار این نوع از یادگیری اینه که به همه ی داشته هام و باورهام با هر حرفی شک کنم و اون ها رو زیر سوال ببرم؟؟؟
یکم فکر کردم، چندتا از کارهایی که در طی اون روز یا روزهای گذشته باعث شده بود که نسبت به بیان باورهام اقدام کنم و یا به صورت علنی با رای یا نظری مخالفت کنم رو به یاد آوردم. خواستم بعضی هاشون رو نقض کنم و اون درسی رو که از اینجا گرفتم رو تو عمل ببینم. باز به مشکل برخوردم. با خودم گفتم مگه میشه با گفته هر کسی من بخوام خودم رو زیر سوال ببرم؟
دوباره برگشتم و از اول این دو تا مطلب رو مرور کردم
کارایی یکی دیگه از ابزارهای یادگیری که در فایل های بخش یادگیری متمم بهش اشاره شده بود را قلبا حس کردم: ابزار بازگشت و مرور آموخته های قبلی
مرور مجدد باعث شد تا اون مواردی رو که قبلا از کنارشون راحت گذشته بودم، پاسخ جواب سوالات من باشند؟
سوالاتی که من در ذهن داشتم و پاسخ هایی که گرفتم:
— آیا باید همواره مفروضات خود را نقض کنیم؟
جواب این مورد رو از فایل صوتی پیدا کردم. ما باید مفروضاتمان را ” زیر سوال ” ببریم. سوال می تواند فرض ما را تایید یا نقض کند ولی این گفته به این معنی نیست که همه ی مفروضات ما باید نقض شود
— با حرف هرکسی باید مفروضاتمان را زیر سوال ببریم؟
“”البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرفهای خود به عنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیر این صورت، به همان حرف حکیمانه میرسیم که بور و راسل و ولتر به شکلهای مختلف گفتهاند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند! “”
من برای خودم یک خلاصه برداشتی داشتم که به این شکله: بیشتر زمانی باید مفروضات خود را زیر سوال ببریم که منابع یادگیری ما معتبرند.
— ابزارهایی که می تواند به من در عملی نمودن این مهارت کمک کند کدامها هستند؟
۱٫ وقتی خواستیم فرضی را زیر سوال ببریم پرسیدن یک سوال دیگر نیز می تواند مفید باشد: “قبلا این فرض را چندین بار و چگونه با یافتن نشانه های تایید آن تحکیم کرده ایم؟”
۲- “”بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود.””
۳- به عنوان تمرین سعی کنیم نمونه های غلط یادگیری ( کسانی که به دنبال یافتن نشانه هایی برای تایید دانشته های خود هستند) را در رفتار و گفتار دوستان و آشنایان و دیگر افراد بیشتر ببینیم.
محمد رضای عزیز.
قانون ذهن مصداق یاب و قانون در جستجوی تعارض در دانسته های خود بودن برای یادگیری علوم دقیق هم مفید هستند؟
یعنی خود شما وقتی مقالات در زمینه های علوم دقیقه که گفتید مطالعه میکنید از این قوانین استفاده میکنید ؟ من یکم برام سخت هست درک اینکه چگونه میشه. مخصوصا برای ذهن مصداق یاب.
در مورد دومی متوجه هستم که ما معمولا بد درک میکنیم و باید تصور خودمان را اصلاح کنیم.
محمدرضا جان من توی درک این مطلب یکم گیج شدم ، من اون چیزی که فهمیدم رو میگم ، میخوام بدونم که درست فهمیدم یا نه ،
آیا ذهن مصداق یاب ( در مورد دانسته های خودمان ) همان خطای تایید خود نیست ؟
و اینکه هم باید ذهن مصداق یاب ( در مورد دانسته های دیگران ) داشته باشیم و هم
ذهن تناقض یاب ( در مورد دانسته های خودمان ). امیدوارم این مطلب رو درست فهمیده باشم…
آنچه اینجا نوشتم به همراه قانون قبلی، تا حدی نگاه مرا به یادگیری نشان میدهد. ما عموماً در دانستههای خود به دنبال یکپارچگی و همسویی میگردیم و در رفتار و دانستههای دیگران به دنبال تناقض. اما یادگیری روندی واژگونه را میطلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود
این نکته باعث شد چیزی به ذهنم برسه ،در مقابل منتقدان خودم به دنبال همسویی وهمپارچگی بگردم ،وسکوت کنم وفقط دقت کنم
معتقدم هرگاه در گفته های افرادی چون محمدرضا به تناقض برمی خورم معنی اش این است که هنوز به درک عمیق و مناسبی از مطالب ارائه شده نرسیده ام. در نتیجه تعمق بر روی این نوع تعارضات افق های جدیدی را به من نشان خواهد داد. مثلاً دو عبارت زیر از محمدرضا :
۱-مشتاقانه در پی شنیدن حرفهایی بودهام که در آن لحظه قبول نداشته باشم تا فرصت بهتری برای اندیشیدن به وجود بیاید.
۲-ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمیگیرم.
بسیار خوشحال میشوم که بدانم چرا از دید محمدرضا بین این دو عبارت تناقض وجود ندارد؟
اینم پاسخ خودم به این سوال :
انتقاد ،شما و تصمیمات شما(که نتیجه بسیاری از عناصر گوناگون مانند شرایط و اندیشه شما هستند) رو زیر سوال می برد و خیلی وقت ها به دنبال اندیشه نمیرود اما اگر کسی حرف متفاوتی بزند و اندیشه متفاوتی داشته باشد، ارزشمند و قابل تامل است.
به عبارت دیگر اگر فردی اندیشه متفاوتی دارد تا زمانی که نخواهد آن را به شما تحمیل کند ارزشمند است.
اینکه دلم میخواهد تمام حرف های شمارو تایید کنم نمیدونم… دلیلیست بر اینکه میخواهم در همان ناحیه امن بمانم؟
باید از خواندن این نوشته برای من تعارض ایجاد میشد یا خیر؟
ممنونم
استفاده کردم
استاد مجازی بنده، عرض سلام
به نکته مهمی اشاره کردید، مخصوصا اون جمله که «جنگل سوختهای از درختان بریده شده را میبینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایدههای ضعیف خود را با افزایش بینتیجهی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند.»
فکر میکنم جستجوی تعارض در افکار، نشانه رشد است. هر چند در ابتدا که انسان وارد چرخه انبوه افکار جدید میشه ممکنه به اعتماد به نفس و عزت نفس ضربه ای بزنه و شاید اگه شخص بر خودش تسلط کافی نداشته باشه وارد حوزه شک و تردید بشه، اما بعد از تسلط و شناخت خود و مفاهیم عزت نفس و احترام قایل شدن برای خود، شناخت تعارض میتونه عامل اصلی رشد یادگیری باشه.
درود
این نوشته و نوشته های قبی تون در مورد قوانین یادگیری اصلا چیز جالبی نبود
مثل همیشه عالی بود .من از طرفدارای پروپا قرص شما هستم .آقای محمدرضا:)
انصافا عالي گفته ايد در مديريت نيز تكيه بر نظرهاي كارشناسان حامي مديريت فاجعه سازماني را مي تواند به دنبال داشته باشد گاه مديران براي تاييد ديدگاه خود به ساعتها كاركارشناسي شده برروي طرح خود ( كارشناسان البته موافق وحامي ) جولان ميدهند و ار تاثيرات سوء گروه انديشي و فشار گروه غافل مي مانند
سلام
سادگی و جذابیت متن همیشه از نکات مثبت متن های شما بوده. باید اعتراف کنم بیشتر یادگیری هایی که داشته ام زمانی رخ داده که دچار تناقض و تضاد شده ام و جان آن مطالب بر جانم نشسته است آدمهایی که در فضاهای بسیار مطابق با باور بوده اند دچار رشد و پرورش نمی شوند و صاحب ایده و خلاقیت نمی شوند من زمانی در ذهنم ایده ای آمده یا کار خلاقانه انجام داده ام که تناقض ها را درک کرده ام هر چند دیدن تناقض ها و تضادها در ابتدا گاهی چشم و مغز را آزار می دهد و کمی انرژی تو را می گیرد اما تو را رشد می دهند و از پاستوریزه بودن نجات می دهند.
فقط ادمهاي خوب به خوبي خودشون شك ميكنند.
ضمن تشكر از مباحث فوق ، ابهامي داشتم در مورد اينكه ، بالاخره بعد از مواجهه با چالشها، زير و زبر كردن دانسته هاي قبلي و فراگرفته هاي جديد بايد تصميم گرفت ، اين از منظر من قابل قبوله و اون نيست ، اينطور نيست؟!
اگر قبول داشته باشید این اینترنت هم خیلی مضر کتابخوانی هست
محمدرضا چه کنیم راهکاری هست که از اینترنت استفاده مفید کنیم؟؟؟؟
ضمناً بعد از اسب تروا تقریباً تلویزیون خیلی خیلی کم نگاه می کنم .
اسب تروا که گفتی معرکه بود
می شه لیستی از تفاوت های تلویزیون ، اینترنت و کتاب را بگویی
با تشکر
باعرض سلام
استاد فرق این با مصداق یابی چیست؟
بابا این چه وضعه تایید کامنتاسسسس..یکی در میون :-)))
چه سوالی خوبی پرسیده شده.
محمدرضا میشه لطف کنی و این مورد توضیح بدی. راستش منم گیج شدم
تا حالا چندین بار این قانون(یادگیری واقعی در مواجهه با تضاد و تناقض روی می دهد) رو خوندم اما نتونستم درکش کنم. فایل های صوتی متمم در مورد یادگیری رو هم گوش دادم اما این قانون که با توجه به نوشته هات خیلی مهم و تاثیرگذاره رو درک نکردم.
اگه میشه لطف کن و یه توضیح شفاف کننده بده.
ممنونم
فکر کنم همین که اعتقاد داشته باشی مطلبی مطلق نیست دغدغه ایجاد می شود هم برای فهمیدن چیزهای بیشتر و همچنین رها نمودن خیلی چیزها
یعنی با این دیدگاه می توان هم خیلی آرامش داشت و هم خیلی در اضطراب
آرامش از اینکه هیچ چیزی مطلق نیست و نبایستی تو را مطلبی ناراحت کند
و هم اضطراب از نداشتن خیلی چیزها و نداشتن قطعیت
و همین نوسان است که آدمی را بزرگ می کند شاید به همین دلیل باشد که افراد عالم عارف خیلی آرام تر از ما هستند
وقت آن شد که به زنجير تو ديوانه شويم
بند را برگسليم از همه بيگانه شويم
جان سپاريم دگر ننگ چنين جان نکشيم
خانه سوزيم و چو آتش سوي ميخانه شويم
تا نجوشيم از اين خنب جهان برناييم
کي حريف لب آن ساغر و پيمانه شويم
سخن راست تو از مردم ديوانه شنو
تا نميريم مپندار که مردانه شويم
…
سلام محمدرضا
نوشتن یه متن به این بلندی و سادگی (قابل فهم بودن) خیلی سخته و این در ادبیات تو نهفته و نوشتن یه کامنت برای چنین متنی سختتر هست، حال هر هدفی در پشت اون میخواد باشه.
متنت رو دوست داشتم و تنها نقل به مضمون میکنم از وارن بافت که میگه انسان سالها مطالعه میکنه تا ثابت کنه که اون چیزی که روزگاری فکر میکرده درست هست! از خوندن متنت تعجب نکردم چون از محمدرضای شعبانعلی انتظارش رو داشتم، گاهی به خودم نگاه میکنم و میبینم که شاید من هم همین کار رو خیلی جدیتر انجام میدهم، شاید باید حق بدهیم به مغزی که چهل وات مصرف میکنه تازه شاید بیشترش هم صرف کنترل اعمال حیاتی میشه و مابقی هم که دوست نداره صرف کار اضافی کنه!
هر چند معتقدم همین روند باعث پیشرفت بشر تا به امروز شده و شاید اگر چنین روندی در تفکرات بشر و در واقع مکانیزم فکری بشر نبود هرگز شاهد پیشرفت علم و دانش و هنر نبودیم. از نگاه سازندهای که به این مسئله داشتی خیلی لذت بردم و بعد از مدتها که خاموش توی سایتت به این ور و اونورش نگاه میانداختم من رو واداشت چیزی بنویسم.
روز خوبی داشته باشی
دوستدارت یک دوست
سلام
امشب اومدم سايت تا جواب سوالى رو كه توى يه بحث با دوستان مطرح كرده بوديم و تمام روز درگيرش بودم رو بگيرم,بعد كه وارد كامنت ها شدم ديدم نوشته “در حال بررسى” و هنوز تاييد نشده,يه كم تو ذوقم خورد اما يادم افتاد هميشه چقدر به موقع كامنت ها رو بارگذارى ميكنين…روزى چندين بار به اينجا سر ميزنين تا كامنت هاى ما از دهن نيوفته”داغ داغ توى سايت بياد” 😉
دلم خواست تشكر كنم
ممنون كه برامون وقت و حوصله ميزارين…تو اين شباى سرد دلتون گرم گرم…
“لطفن اين كامنت را تاييد نكنيد…مخاطب خود شما بوديد”
قطعیت داشتن، شاید برابر باشه با برداشتن اولین قدم برای تعصب،جمود فکری،جلوگیری از رشد اندیشه و کشف دریچه های جدید..
سلام
آنقدر سر شوق هستم که نمی دانم چه بگویم !!
وقتی که این مطلب را خواندم لذت بردم و هر کاری می کنم جو مرا نگیرد نمی شود که نشان ندهم.
محمدرضای عزیز مطلبی که شما گفتید ما چگونه می توانیم در زندگی مان در یادگیری مان به کار ببندیم یعنی قاعده خاصی دارد مثلاً هر چیزی شنیدیم بگوییم کجای مطلب غلط است و کجا درست است و آنجایی که درست است (از لحاظ من) می تواند اشتباه باشد
مثلاً در مهندسی صنایع وقتی می خواهند سیستم را بررسی کنند می آیند و می گویند از تکنیک ۵W 2h استفاده کن یا مثلاً Fish bone ترسیم کن آیا به نطرت ما هم می توانیم ذهنمان را مهندسی کنیم
شنیده ام در خارج دوره های مهندسی ذهن هست که اصول اندیشیدن را می آموزاند
این گفته های جالب جزء کدام مطالب دسته بندی می شوند
با تشکر
هوالعلیم
اما در جایی که چهارده معصوم علیهم السلام و کتاب قرآن مطالبی را برای ما بیان کرده اند چطور؟ و یا ولیئی از اولیای الهی؟
به نظر بزرگان در اینجا باید هر اعتقادی و فکری که داشته ایم را خالی کنیم و فقط و فقط همین مطالب را در خود پذیرا باشیم چون آنچه که ضد داشتیم و داریم جز وهم و تخیل چیز دیگری نیست و مطالب اهلبیت علیهم السلام و قرآن جز حق چیز دیگری نیست.
توحید که لااله الاالله است-اسلام محمد رسول الله است
با این دوسخن کسی به جایی نرسد- تا بی خبر از علی ولی الله است
التماس دعا
سلام. بیشتر وقتها می دانم تائید نمی شوم! ولی خوب می نویسم.شاید تو بخوانی، شاید…
برای همین حساسیتی ندارم.
دوست دارم بحث کنم، نظرم را بگم، مخصوصاً جائی که خیلی با افکارم در تضاده، ولی می دانم یک چیزهائی را نباید گفت. ولی می نویسم!!!
ای کاش مثل قطعنامه های سازمان ملل، دقیقاً به آن بند از سیاستها که رعایت نشده اشاره می کردید ( : هرچند خودم می دانم . ولی باز هم می نویسم !!!
سلام محمد رضای عزیز من هم دوست دارم یه کتاب به تو معرفی کنم البته هنوز توی ایران ترجمه نشده.the drama of the gifted child نویسنده آلیس میلر
من pdf این کتاب رو دارم برات mail میکنم .محمد رضا برنامه پلانتاریم عالی بود مرسی که هستی
تو تکمیل حرفام اینکه فکر میکنم انتخاب دین مثل موضوع مهاجرت نیست و نمیشه اون شکلی بهش نگاه کرد و نمیشه در موردش گفت که خب هیچ چیز مطلق نیست.انتخاب دین انتخاب مطلقیه.نمیشه بگیم نقاط مثبت و منفی رو باهم داره.
فرض کنیم داریم در مورد انتخاب دین حرف میزنیم.
بازم فرض کنیم که من با تمام تحقیقات و مطالعاتم که شامل منابع مختلف هم میشه به این نتیجه میرسم که اسلام دین بر حقه.
حالا از الان ممکنه که در معرض افکار و عقیده های جدید و مخالف و متضاد قرار بگیرم و میرم که براشون مصداق پیدا کنم تا روند یادگیری شکل بگیره.همینطور خودم هم بدنبال تضادهایی جدیدتر برای دانسته های خودم.
سوال مشخص اینه که در این روند که احتمالا تا پایان عمر طول میکشه مفهوم “ایمان” چجوری شکل میگیره؟مفهومی که با به شدت به اون توصیه میشیم.
اصلا آیا ایمان به معنای مطلق نگری نیست؟
با سلام
شاید این نقل قول که ” شکست مقدمه موفقیته” هم میتونه در تایید همین مفهوم مواجهه باتضاد و تعارض در یادگیری باشه.وقتی که با اندیشه های خودمون جلو میریم و شکست می خوریم و مرور می کنیم و می بینیم که شاید اونا درست نبودن،شاید اونجا بهترین جایی باشه که آدم درسی میگیره که هیچ وقت احتمالا یادش نمیره
محمدرضای عزیز… هر چی بیشتر نوشته های زیبات رو می خونم، بیشتر به این نتیجه می رسم که توی «مدرسه زندگی»، شما «شاگرد زرنگی» هستی و چقدر خوبه که همه ی ما بتونیم از زندگی و تمام موضوعات ریز و درشت اون، نکته ها و پیام هایی رو که به دردمون می خوره دربیاریم و برای پیشرفت و بهبود زندگی خودمون و دیگران ازش استفاده کنیم و به کار ببندیم و هرچی اش رو که به دردمون نمی خوره رها کنیم …
سلام به دوستای عزیزم
اول باید از دوستای عزیزم که با دیدنِ این کامنت بهم فحش میدن ، عذرخواهی کنم . ولی انقدر این ویدئو ، زیبا و تاثیر گذار بود که نتونستم شما رو در لذتی که شامل حال خودم شد ، سهیم نکنم .
نظر به اینکه جای دیگه ای به همتون دسترسی ندارم ، خواستم این مطالب رو اینجا عرض کنم (هر چند ممکنه به دلیل مغایرت با سیاست های سایت ، حذف بشه 🙁 )
این ویدئو رو یکی از دوستانم در فیسبوک منتشر کرده بود . قبل از اینکه لینک های دسترسی به این ویدئو رو بگذارم ، جا داره یه کم دربارش توضیح بدم :
شرکتِ Net-a-Porter ، در ژوئن سال ۲۰۰۰ در لندن آغاز به کار کرد . موسس این شرکت ، ناتالی ماسنت بود . شرکت مذکور ، فعالیتش رو به عنوان یک وب سایتِ خرده فروش محصولاتِ Fashion و در استایل یک مجله آغاز کرد و در حال حاضر ، فعالیتی جهانی داره و سایتهای متعددی در صنعتِ مُد داره و با چیزی در حدود ۲۶۰۰ کارمند ، فعالیت می کنه و بخشی از هلدینگِ سوئیسیِ “ریچمونت” هست . به طور متوسط ، ماهیانه ۲٫۵ میلیون بازدید کنندۀ منحصر بفرد ، از این وبسایت بازدید می کنن .
آقای مارک سبا ، در سال ۲۰۰۳ به عنوانِ مدیر عامل ، فعالیتش رو در این شرکت آغاز کرد و حدود ۱۱ سال ، سکاندارِ این سمت بود . در طول زمامداری ایشون ، شرکت رشد بی نظیری رو در بخش فروش تجربه کرد به طوری که در سال ۲۰۰۳ (همزمان با ورود مارک سبا) فروش شرکت ۶ میلیون پوند در سال بود و در سال ۲۰۰۹ ، این رقم ، به ۱۲۰ میلیون پوند رسید یعنی چیزی در حدود ۲۰۰۰ درصد رشد !!! آقای مارک سبا در ۹ جولای سال ۲۰۱۳ باز نشسته شد ، اما به طرزی شگفت انگیز :
در روز آخرِ کاری ، زمانی که آقای مارک سبا تصور می کرد که یک روز عادی رو شروع کرده ، به شرکت وارد شد و با صحنه ای بی نظیر مواجه شد که در سایت ها بازتاب بسیار بسیار گسترده ای داشت . این مدیر ، به قدری در بین کارکنانِ خودش ، محبوب بود و چنان ارزش افزوده ای برای شرکتِ خودش به همراه داشت (در طول ۱۱ سالی که مدیر عامل بود) که کارکنانِ شرکت ، مراسم بسیار باشکوهی برای خداحافظیِ اون بر پا کردن که لینکش رو در زیر براتون می گذارم تا لذت ببرید و ببینید که تفاوتِ یک مدیرِ کاریزماتیک با مدیران معمولی و خشن که پرسنل و منابع انسانیِ سازمانِ تحت امرِ خودشون رو به شکل ابزار و ماشین می بینن چیه ؟؟؟؟؟؟
در این مراسم ، آهنگ بسیار زیبا و با مفهومِ “The Man ” توسط Aloe Blacc به صورت زنده اجرا شد و به طور همزمان با پرسنلِ دفترِ لندن ، کارکنانِ دفاترِ شرکت در نیوجرسی ، هنگ کنگ و شانگهای هم توسط ویدئو و به صورت آنلاین در این جشن باشکوه ، سهیم شدند و نقش آفرینی کردند . این اتفاق هزینه های بسیار سنگینی برای شرکت به همراه داشت ولی بازتابِ اون در سایت های مختلف از جمله یوتیوب ، مطمئناً تبلیغِ بسیار وسیع و کم نظیری رو برای شرکت به دنبال داشته و حس بسیار زیبایی رو هم برای شخص مارک سبا ، هم کلیۀ پرسنل این شرکت و هم برای بازدید کنندگان این ویدئو به همراه داشته و میتونه یک درس مدیریتیِ بسیار آموزنده باشه . شایان ذکر هست که شبکه هایی همچون abc news و Daily news هم این خبر رو پوششی گسترده دادند . یکی از ویدئوهای این مراسم که در ۲۹ جولای ۲۰۱۴ در یوتیوب قرار داده شده ، تا امروز بیش از ۱ میلیون بازدید کننده داشته !!
http://www.elle.com/news/culture/net-a-porter-ceo-mark-sebba-exit-video
http://www.nydailynews.com/news/world/employees-give-retiring-ceo-amazing-send-article-1.1888456
تاریخچۀ شرکت : ( http://en.wikipedia.org/wiki/Net-a-Porter )
http://fashion.telegraph.co.uk/videos/TMG11002297/Net-a-Porter-CEO-Mark-Sebba-gets-the-best-send-off-ever.html
از تیم محترم متمم عذر خواهی می کنم که این مطلب رو اینجا گذاشتم
امیدوارم دوستان عزیزم این مطلب رو بخونن و از دیدن این ویدئو لذت ببرن .
پی نوشت ۱ : جملۀ پایانیِ این مدیر یا بهتر بگم تنها جملاتی که بیان می کنه در این ویدئوی ۶ دقیقه ای کاملاً بیانگر روحیۀ تاثیرگذار و کاریزماتیک ایشون هست و شوخ طبعی این مرد بزرگ . او به شوخی میگه “یه کم دستپاچه هستم ، نظرتون چیه که برگردیم سر کارمون ”
پی نوشت ۲ : به امید روزی که متمم هم به گستردگیِ Net-a-Porter ( یا گسترده تر) بشه و بتونیم روز تولد محمدرضای عزیز ، همچین مراسمی رو براشون برگزار کنیم (البته با رعایت شئونات اخلاقی)
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیزم و شرمنده از روده درازی
در هفته های اخیر داشتم به همین مثالی که از دین زدید فکر میکردم که ما معمولا دین رو اونطور که دوست داریم میبینیم نه آنطوری که هیت. خدا را هم همینطور. و وقتی چهره دین را برای خودمون کامل ترسیم کردیم به قول شما دچار سر شدگی میشیم. هرچی دیگران میگن میگیم بله ما میدونستیم و فلان کتاب رو هم خوندیم! بدون در نظر گرفتن احتمالات مراجع و بزرگان دین رو محکوم به نفهمیدن مطالب میکنیم و انتظار داریم مثل فولانی که نظرش با نظر ما یکیست باشند.
این سری یادگیری یکی از بهترین سریهای مطالبی است که با علاقه زیاد دنبال میکنم
شنیدن حرفهای متضاد، اول، برای انسان ایجاد “تکلیف” میکنه (از فردا باید زحمت بیشتری بکشه) و دوم، او باید “جایگاه فعلی” که سالیان سال برای اون زحمت کشیده از دست بده و راهی که کیلومترها اونو طی کرده، برگرده. پس انسان سعی می کند دنبال حرفهای موافق باشد یا حرفهای متضاد را فیلتر کند.
سلام و تشکر بابت مطالب خوبی که می نویسید.
نظرات رو که خوندم به نظرم رسید که اکثر دوستان اینطور برداشت کردن که اگه ما باید مرتب به پیدا کردن تضاد در افکار خودمون باشیم و به این ترتیب نمی تونیم تصمیم بگیریم و …
من برداشتم طور دیگه ای بود. من از صحبت های شما اینطور برداشت کردم که ما نباید مرتبا دنبال نظراتی باشیم که تایید کننده ما و رفتار ما باشه، یا از یه مطلب و مقاله فقط اون بخش هایی رو که مطابق میل ماست برداشت کنیم، بلکه ذهنمون رو باز بذاریم و علاقه مند و آماده شنیدن حرف های جدید و متفاوت باشیم تا در صورتیکه نظری درست تر و کامل تر بود اون رو بپذیریم و به اون عمل کنیم.
چقدر نگاه زیبایی ست و چقدر این جمله رو دوست داشتم:
“کم نیستند مدعیان علم و دانشی که صدها کتاب در خانههای خود انبار کردهاند، اما خوب که نگاه میکنی، همهی این کتابها تکرار یک حرف است و وقتی به کتابخانهی آنها نگاه میکنی به جای اینکه باغی از دانش ببینی، جنگل سوختهای از درختان بریده شده را میبینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایدههای ضعیف خود را با افزایش بینتیجهی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند”
سلام به دوستان عزیزم حتما دیشب بهتون کلی خوش گذشته فقط میتونم بگم خوش بحالتون ..
اما برداشت های من از این پست:
ذهن غلط یاب را با مواجهه با تضاد ها و تناقص ها نباید با هم اشتباه بگیریم
بیاین براساس همون مفید و غیر مفید بودن بررسی کنیم
ذهن غلط یاب باعث میشه من هر حرف جدیدی که میشنوم دنبال چیزی خلاف اون باشم و بعد از اینکه یک مورد پیدا کردم دیگه حرف های دیگه را نشنوم و وقتی این نگاه را داشته باشم عملا چیز جدیدی یاد نمیگیرم پس در روند یادگیری مفید نیست نه اینکه بد باشه به قول دبی فورد هیچ ویژگی بدی در انسان وجود نداره اما نحوه استفاده از اون میتونه بد یا خوب بودنشا مشخص کنه (البته نمیدونم دقیقا همینا گفته ولی من اینجوری فهمیدم)
اما مواجهه با تضاد ها و تناقض ها باعث میشه من دنیا را بهتر ببینم و به این فکر کنم در مقابل حرفی که من میزنم و اعتقادی که من دارم هزاران حرف و باور دیگه وجود داره و این باعث میشه که من دیگه مطلق حرف نزنم
اما نکته خیلی مهمی که ما باید در مواجهه با این تضاد ها و تناقض ها در نظر داشته باشیم اینه که سعی کنیم فقط بشنویم و قضاوت نکنیم و از بین این شنیده ها به قول اقای محسنی پیک برتر(http://www.shabanali.com/ms/?p=4304) “زیاد دنبال این نباشیم که کی چی میگه ما باید دنبال حرف هایی باشیم که برای ما کار کنه ”
برای نمونه بیاین در مورد وجود خدا مثال بزنیم:
عده ی زیادی وجود دارند که فکر میکنند خدا وجود داره و عده کمتری هم هستند که اینجوری فکر نمیکنند
ایا شنیدن حرفهای گروه دوم برای منی که جز گروه اول هستم فایده ای داره ؟ اگه ذهن مصداق یاب و ذهن غلط یاب با هم استفاده کنیم میبینیم که باور به وجود خدا تو خیلی جاها مفیده و به من ارامش میده اما بعضی جاها هم اگه من باور داشته باشم که خدایی نیست به این فکر میکنم که برای مشکلاتم فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم و هیچ کس دیگه ای نیست که ازش کمک بخوام این فقط یک نمونه بود میشه از زاویه های دیگه هم بهش نگاه کرد…
راجب شنیدن بدون قضاوت حرف زدم فکر میکنم خوندن دوباره این پست به بحث کمک کنه
http://www.shabanali.com/ms/?p=2261#more-2261
محمدرضا من نمیدونم چرا ازون پاراگرافی که Bold کرده بودین تا پایان مثال ها واقعا متوجه نشدم.
میشه اونجای نوشته ات که جان مطلب رو مینویسی ، یه کم توضیح بیشتر بدی برای یکی مث من که سوادم ، یا مطالعه م اونقدری نبوده که مطلب رو بگیره.
ممنون میشم ، واقعا میخام یاد بگیرم و برام مهمه.
سپاس از بودنت.
درگیری با این تضادها فقط زندگی رو خیلی سخت تر میکنه. چالش بزرگی هست. وقتی در گیر یه تضاد میشم و دنبالش میگردم آخرش از انبوه افکار و اطلاعات دیوانه میشم و کلا صورت مساله پاک میکنم و چیزهایی که فقط دوست دارم و بنظرم درسته رو قبول میکنم که بازم هم به خاطره تضادها یه وقتایی بهشون شک میکنم.
خوددرگیری دارم یه جورایی
سلام استاد
ضمن سپاس بسیار از زحماتی که برای این وبسایت و تهیه مطالبش می کشید، حس می کنم امر “یادگیری” خیلی ساده تر از این حرف هاست و کافیه به دانشی که یاد میگیریم عمل کنیم و باهاش به قول معروف “ور بریم” ! ضمن همین عمل و کار با دانشه که یادگیری و نیز ایده های نو ظهور میکنه…
سرمست و سربلند باشید
سلام
راه حلتون واسه این مشکل چی بود؟ مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند!
هیچ وقت نمیشه به باور طرف مقابل اطمینان داشت یا مجبورش کرد باور داشته باشه.
در حالت کلی قبول… با تعارض یاد میگیریم!! اما وقتی پای ارتباط وسط باشه… من با این مشکل مواجه شدم… که فکر میکنن چون حق با تو نیست منعطفی، نه چون انعطاف واست یه ارزشه!
اگر درست متوجه شده باشم شما به یک منطق فازی برای یادگیری قائل هستید که از ۰ و ۱ بودن دوری میکنه. چیزی که من از حرفهای شما برداشت میکنم و خودم هم با ادبیات دیگری بهش اعتقاد دارم اینه که ما باید سعی کنیم از دو قطبی بودن در قضاوت هامون دور بشیم و تا حدی که توانایی داریم به تعداد این قطب ها افزوده کنیم. یعنی بر اساس یک سری ویژگی ها مسایلمون رو خوشه بندی(clustering) کنیم. این ویژگی ها به مرور زمان و با کسب تجربه زیادتر و دقیق تر میشن و خوشه ها هم به همین ترتیب. هرقدر تعداد خوشه ها بالاتر بره ما فهم بهتری از مسایل پیرامون کسب میکنیم. به نظر من ذهن انسان ها بر اساس مدلهای از پیش تعریف شده در مورد وقایع جدید قضاوت میکنه و “مکانیزم روانی با هدف حفظ آرامش و امنیت ذهنی” که شما از اون صحبت کردید یک مکانیزم ذاتی و غیرقابل حذف هست ولی میتونیم با اضافه کردن خوشه های یادگیری نتیجه بهتری از این مکانیزم روانی اجتناب ناپذیر بگیریم. البته وقتی خوشه ای به خوشه های قبلی اضافه میکنیم ناپایداری و اضطراب موقتی پیش میاد ولی در نهایت دوباره به حالت پایدار میرسیم. در برخورد با یک مسئله جدید ابتدا به بردار ویژگی که در ذهنمون داریم نگاه میکنیم اگر بر این اساس مسئله به یکی از خوشه های تا کنون تعریف شده تعلق پیدا کرد که مسئله حل شده و در غیر این صورت خوشه جدیدی شکل میگیره. مثلا در مورد مهاجرت به خارج از کشور، ویژگی ها میتونه شامل این ها باشه: “وضعیت مالی و درآمد” “جایگاه اجتماعی” “خدمت به کشور خود” “نقش مسایل سیاسی اجتماعی” . بر اساس این ویژگی ها میتونیم در نهایت به یک مدل خوشه بندی برای بررسی مسئله مهاجرت برسیم که دیگه به دو خوشه ساده انگارانه “مهاجرت خوب است” و “مهاجرت بد است” افراز نمیشه بلکه ممکنه به ۱۰ خوشه برسیم. البته نکته دیگری که هست اینه که این مدل ذهنی به نظر من برای حوزه های منطقی و علمی خوب کار میکنه اما مطمئن نیستم در حوزه احساسات و عواطف هم به سودمند باشه.
امیدوارم از پرحرفی من آزرده خاطر نشده باشید
یه سوال. فرض کنید یه نفر هدف داره که برای پیشرفت، تا ۴ سال بعد از کشور مهاجرت کنه، خب اگه دائم دنبال افرادی بگرده که از کشور خارج شدن و پیشرفت نکردن یا داخل کشور موندن و پیشرفت کردن، باعث میشه که در رسیدن به هدفش سست بشه و بعد از یه مدت احساس کنه که بازم هدف اشتباهی رو انتخاب کرده و احساس سرخوردگی کنه چون بعد از یکی دو سال احتمالا اونقدر مصداق های متعارض پیدا میکنه که بیخیال هدفش میشه. این مورد که گفتم بالعکسش هم ممکنه. من الآن گیج شدم!
داود جان عزیز سلام
فکر می کنم این تعارضات به ما کمک می کنه که هر دو روی سکه رو مد نظر داشته باشیم و پذیرفتنِ این تعارضات ، الزاماً به معنایِ ردِ نظر و عقیدۀ خودِ ما نیست و صرفاً می تونه به ما کمک بکنه که با دیدی باز تر و عمیق تر ، مسائل رو بررسی و تحلیل بکنیم و دیدگاهی سیستمیک تر و جامع تر داشته باشیم و از تفسیرهای مکانیکی و یک بعدی دوری کنیم . فکر می کنم ، این نوعِ نگرش ، در تبیینِ یک تصمیمِ درست و هدف گذاریِ روشن تر و دقیق تر ، بسیار بسیار مفید خواهد بود .
ارادتمند – هومن کلبادی
داود عزيز ساده ترين نتيجه گيري براي موفقيت راههاي بسياري هست و لزوما تاكيد بد يك مسير غلط است به تعداد انسانها راه حل وجود دارد و ما. هم براي رسيدن به اهدافمان راه حل. موثر خودمان را با ديدن تمام مسير ها مي رويم
اینکه ما بریم دنبال کسایی که مهاجرت کردن و موفق شدن و یا برعکس شکست خوردن نباید منجر به این بشه که ما سست بشیم.صرفا برای این هستن که نگاه ما از قطعیت خارج بشه و متوجه باشیم که هیچ چیز مطلق نیستو تلخی و شیرینی رو باهم بپذیریم.
سلام
ممنون كه جديدن انقدر بيشتر مينويسين
فكر كنم حرفاتون رو فهميدم, نه به اين جد اما خودم به اين فكر رسيده بودم كه اعتقاد مطلق به اينكه “فقط من درست ميگويم”يكى از دلايل تهجر و عقب ماندگى فكرى و فرهنگى اكثر ماست
اما الان يه سوال برام ايجاد شد,اگر من در عقيده ام تا اين حد به دنبال تعارض و مثال نقض بگردم دچار چند گانگى شخصيتى نميشم؟
اينكه من هر آن باور هام رو در معرض فرو ريختن بگذارم شايد كمك به ساختن بناى محكمتر بشه اما منو از منطقه امنم خارج نميكنه؟؟
باعث نميشه توى يه چالش هميشگى باشم و ذهنم فرسوده شه؟
تصويرى كه براى خودم از خودم دارم خدشه دار نميشه؟
عزت نفسم كم نميشه؟
چطور تناقض ها رو آناليز كنيم بدون اينكه ماهيت تفكر خودمون رو از دست بديم؟
با سلام،
من از گروه متمم و دوستان اگه میشه یکم کمک کنن.
من هم سوال هایی که خانم نسیم پرسیدن را دارم.منتها من حرفها استاد شعبانعلی را نفهمیدم ،یعنی چیزی که فهمیدم از قانون یک و دو اینه که مطلق نمیشه حرف زد و یا مطلق حرفی رانمیشه قبول کرد،پس همیشه مصداق و تناقض پیدا میشه .درسته؟
یه سوال همینجا، پس درست بودن یه حرف را به نسبت مصداق به تناقضاتی که پیدا میشه در نظر بگیریم.این موضوع در رابطه با کدام علوم هست ،علوم دقیق یا نادقیق؟
اگه دیدگاه بر این اساس باشه ،اونوقت نسبت به همه موضوعات تردید پیدا می کنم ،خب سخت میشه . تا اونجایی که می دونم اینه که موضوعات را دسته بندی می کنن و چهارچوب مشخص می کنن و محدود می کنن که راحت بشه یه موضوع را فهمید و قبول کرد. درسته علوم انسانی چون خیلی خیلی مجهول داره ،خب خیلی سخته که احاطه پیدا کرد و بشه کلاسه بندی کرد ،قبول دارم .ولی برای مثال اگه در مورد قانون شرطی شدن پاولف بحث میشه ؟من قبول کنم یا بگم مثال نقض هم مکنه باشه ،یعنی به قول خودتون منتظر شنیدن حرف های نقض این موضوع هم باشم.
خلاصه فکر می کنم دریافت من از موضوع مطرح شده اشتباه ،یه دارم بیراهه میرم..یه جور دیگه توضیح بدید، شاید بفهمم.
سلام نسیم جان
فکر می کنم اگه ما بر این باور باشیم که درست فکر می کنیم و نظرمون ، بهترین نظر هست ، هرگز به دنبال تعارض و “مصداق هایِ” ناقضِ نظرات و عقایدِ خودمون نمیریم و تلاش نمی کنیم به دنبال یادگیری بریم . ولی اگه گاردمون رو باز کنیم و پذیرای نظرهای مخالفِ نظر و عقیدۀ خودمون باشیم ، می تونیم در جهتِ یادگیری ، قدم هایی استوار رو برداریم .
در خصوص احساسِ نا امنیِ ناشی از گرایش به تعارضات ، فکر می کنم کاملاً حق دارید و میشه به این جمله اشاره کرد که:
” دیوید مک رانی میگوید: ذهن انسان، بیشتر به دنبال امنیت میگردد تا واقعیت. و امنیت از تایید دانستههای قبلی حاصل میشود.” . جسارتاً پیشنهاد می کنم مطلبِ مرتبط با این بحث رو که لینکش در داخل متن هم اومده رو بخونین و کامنت های دوستان رو . در خصوص سوالاتِ دیگۀ شما هم ترجیح میدم منتطر پاسخِ محمدرضای عزیز باشم 🙂
ارادتمند – هومن کلبادی
نسيم عزيز از اخرين جمله ات شروع مي كنم. هدف ما. نه نگاه داشتن ماهيت تفكر خودمان است كه بر اين اساس به خواهيم تناقض ها را بگونه اي آناليز كنيم كه ان را تاييد كند. هدف ثيقل دادن ماهيت تفكرمان است و رسيدن به شيوه تفكر صحيح
وقتي. مي گوييم. ابزار دست من الماس است و نگران. تست ان نيستم. در صورت براده برداري از فولاد مقابل خود بخود باور. الماس بودن وسيله من تاييد و در غير اين صورت باور غلط من اصلاح مي شود
آقاى امينى و آقاى كلبادى عزيز
ممنون كه به سوالم جواب دادين,اما منظور من از آناليز كردن,چيدمان اون تناقض ها بر اساس خواسته خودم نيست و در جهت اثبات نظرم نبود
چطور هر پارادوكسى رو بپذيرم و تجزيه و تحليل كنم بدون اينكه خودم رو جا بذارم؟با اين روال ممكنه بعد از مدتى بشم يه انسان با راى ممتنع كه بين كلى ايده و تناقض گير كرده
مثلن من به معاد و بهشت و جهنم اعتقاد دارم,براش دلايل خودم رو هم دارم,حالا يه فردى خارج از حيطه ى تفكرى من,مياد و با يه سرى استدلال و برهان اين ادعا رو يه امر محال و غير عقلانى و پوچ به تصوير ميكشه
من ميتونم:حرف هاش رو رد كنم و با استدلال به قرآنى كه اون فرد از همون ابتدا به عنوان مرجع قبولش نداره خودم رو قانع كنم و طبق ذهن مصداق ياب بهش لقب”فى ضلال المبين”رو بدم
و بدون درگيرى ذهنى ادامه بدم
يا حرف هاش رو بشنوم و با روحيه ى تناقض ياب كلى زمان رو به ياد بيارم كه منم احساس كردم شايد معادى نباشه
خب در حالت دوم من گيج ميشم و مطمئنن مثل قبل آروم نخواهم بود چون حالا نه به بودنش مثل قبل مطمئنم و نه به نبودنش مثل اون فرد مطمئنم
يه درگيرى فكرى كه من هرچقدر هم دنبالش برم هم مثال نقض پيدا ميكنم هم مصداق
هرچقدر يه عقيده براى ما مهمتر باشه بيشتر توش ذهنمون فرسوده ميشه
خب سوال:چطور مرز پذيرش و انتقاد رو پيدا كنيم؟
چطور يادبگيريم ولى گم نشيم؟
نسیم جان
من برداشتما در کامنت بالا نوشتم امیدوارم مفید باشه اما در مورد درگیری ذهنی تو که در این زمینه مشترکیم!
به نظرم ما نباید درباره عقایدی که داریم باور مطلق گونه داشته باشیم چون مطمنا یک مثال نقص میشه درباره اون اورد. اونجای که ذهنمون به هم میریزه و به قول تو گم میشیم که ایا این کاری که من میکنم درسته یا حرفی که دیگری میزنه؟ ولی اگر در بعضی جاها که مطلق تر فکر میکنیم باید اونها را طبقه بندی کنیم
فکر میکنم مثال هایی که محمد رضا در این پست نوشته به درک بهتر موضوع کمک کنه
http://www.shabanali.com/ms/?p=3327
على عزيز…
حرفات يه جور جمع بندى جمع و جور از تمام راه حل هايى بود كه تو اين دو روز بهش فكر كردم…بعضى چيزها بايد مطلق باشن يا چيزى نزديك به اون…به نظرم بايد اطلاعاتم رو بيشتر كنم و يه ترازوى ذهنى كرايه كنم و هروقت به مثال نقضى برخوردم بزارمش تو كفه ترازو…اگه تونست محاسبات من رو به هم بزنه يعنى بايد بيشتر به دنبالش برم و شايد لازم باشه ديدگاهم رو عوض كنم..
مثلمن اينكار درد داره و ممكنه گاهى خيلى پيچيده شه…اما خب…هرچيزى هزينه اى داره و اين هزينه يادگيريه…
“آقا معلم…ببينيد,انقدر جواب سوالامو ندادين همه دست به دست هم دادن تا بتونم خودمو جمع و جور كنم…در ضمن اين على شورابى يه جور تهديد براى شماست;-)
كم كم داره زيادى خوب ميشه…”
جدا از شوخى ممنون كه انقدر حواستون به اين خونه هست آقاى شورابى:-)
اون سايتى كه توى لينك ها معرفيش كردين خيلى برام جداب بود…بازم ممنون
مسلمن:-)
املاش با مثلن اشتباه شد;-)
البته من با اين مدل نوشتنم كلن دارم با غلط املايى رشد ميكنم;-)
ما از دیگران کم میآموزیم یا نمی آموزیم. چون نمیرویم که بیاموزیم، میرویم تا بنیان فکری خودمان را محکمتر کنیم و برای ساختمان ذهنی که به درست یا غلط بنا کردهایم، آجرهای بهتری بیابیم!