این نوشته سومین نوشته از سلسله نوشتههای قوانین یادگیری من است. نوشتهی اول مقدمهای ظاهراً نامربوط بود و نوشته دوم، دربارهی ذهن مصداق یاب. این بار میخواهم راجع به مفهومی بنویسم که به شکلهای مختلف در قالب کامنتها و بحثها در نوشتههای خودم و در رسانههای عمومی مطرح کردهام. اما به هر حال، دست باز من در اینجا باعث میشود راحتتر و بدون حذف و اضافههای غیرضروری بنویسم.
چند سال پیش، در پایان یک دوره MBA یک ساله، دانشجویی پیش من آمد و گفت: «الحمدلله. هر چه را در این دوره MBA به ما گفتند، من دیدم که ما دقیقاً به صورت کامل اجرا میکردهایم. فقط اسمش را نمیدانستیم».
شنیدن این حرف برای من خیلی عجیب بود. هم از آن جهت که در یک دورهی یک ساله، اساساً اساتید و مدرسان متعددی میآیند و به صورت طبیعی – که ویژگی علوم انسانی است- بارها حرف و نظر یکدیگر را نقض میکنند. و هم از آن جهت که حتی در یک درس واحد هم این تعارضها وجود دارد. مگر میشود استراتژی بخوانی و پورتر و مینتزبرگ و دیوید و گرنت را بشناسی و همهی اختلاف نظرهای آنها را ببینی، بعد هم بگویی الحمدلله من مطابق همهی آنها رفتار میکردم؟!
این حرف را در پایان جلسات طولانی آموزش مذاکره هم گاهی شنیدهام. که خوشبختانه دقیقاً همهی آن چیزی را که من رفتار میکنم، شما امروز گفتید و خیالم راحت شد که بر اساس اصول علمی، مذاکره میکنم!
واقعیت بسیار ساده است. آن کسی که میگوید دوره یکساله دقیقاً مطابق ذهنیت او بوده، هر آنچه را که برخلاف باورها و ذهنیتش بوده به کناری ریخته است و الان یکی دو مثال از تمام آن یکسال در ذهن دارد که دقیقاً در کارش اجرا کرده. همین ماجرا در مورد دانشجوی درس مذاکرهی من هم صادق است.
این همان خطایی است که به آن Confirmation Bias یا خطای تایید خود میگویند که مطلبی هم در مورد آن در متمم منتشر شد. به همین دلیل است که اگر کسی دین را در نشانههای بیرونی و قشری آن جستجو کند، با این پدیده مواجه میشود که دینداران با دیدن آنانکه شفا مییابند دیندارتر و بیدینها با دیدن آنها که شفا نمییابند، بیدینتر میشوند! یا اینکه مومنان به کمونیسم با دیدن اقتصاد سرمایهداری کمونیستتر و معتقدان سرمایهداری با دیدن اوضاع کمونیستها، به باور پیشین خود معتقدتر میشوند.
در نهایت آنچه به آن باور داریم و از آن دفاع میکنیم و در روج و جان ما نفوذ میکند، بیشتر از اینکه ناشی از یک مکانیزم استدلال منطقی باشد، ناشی از یک مکانیزم روانی با هدف حفظ آرامش و امنیت ذهنی است.
به نظر میرسد تغییر باورهای عمیق، پیچیدهترین شکل یادگیری است و آخرین مرتبهی انسانیت. آن چیزی که من اینجا دغدغهاش را دارم، مصداقی سادهتر از یادگیری است. ارزش قائل شدن برای اطلاعات و دادههایی که با دانستههای فعلی ما تضاد دارد.
آنچه اینجا نوشتم به همراه قانون قبلی، تا حدی نگاه مرا به یادگیری نشان میدهد. ما عموماً در دانستههای خود به دنبال یکپارچگی و همسویی میگردیم و در رفتار و دانستههای دیگران به دنبال تناقض. اما یادگیری روندی واژگونه را میطلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود.
البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرفهای خود به عنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیر این صورت، به همان حرف حکیمانه میرسیم که بور و راسل و ولتر به شکلهای مختلف گفتهاند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند!
اگر موارد بالا را در ذهن داشته باشیم، جستجوی شگفتانگیز و ارزشمند در سرزمین تعارضها آغاز میشود.
حالا اگر من باورم بر این است که مهاجرت به خارج از کشور، یک خیانت جدی به سرزمین مادری است، به جای اینکه خائنان بیشتری را جستجو کنم، به دنبال کسانی میگردم که مهاجرت آنان، باعث شده باشد خدمتی برای کشور انجام شود.
یا اینکه اگر باورم این است که مهاجرت به خارج از کشور، گامی قطعی برای رشد و پیشرفت شخصی است، به دنبال کسانی میگردم که مهاجرت کرده اند و رشد نکردهاند یا مهاجرت نکردهاند و رشد کردهاند.
حاصل این نوع یادگیری، نهایتاً در «عدم قطعیت» بروز میکند. به همین دلیل است که همواره گفتهام و نوشتهام که: «معیار یادگیری، نه ساعت است و نه نمره و نه مدرک و نه هزینه و نه صفحات کتاب». معیار یادگیری فقط تعداد تضادها و تعارضهایی است که در فرایند یادگیری تجربه میکنیم. وقتی هدف مناظره است، میدانی که به جنگ رفتهای و هدف یافتن حق نیست، بلکه اثبات ادعای برحق بودن است. اما وقتی هدف یادگیری است، باید نشست و گوش داد و ذهن را در معرض نسیم تعارض قرار داد.
سالهاست پای درس و بحث بزرگان نشستهام و امروز به طور قطع میتوانم بگویم که تا کنون عبارت «من قبول ندارم…» را در سه دههی قبل در هیچ کلاس و سمینار و جلسه و پای حرف هیچ استادی بر زبان نیاوردهام. معنایش این نیست که هر چه شنیدهام قبول داشتهام، بلکه مشتاقانه در پی شنیدن حرفهایی بودهام که در آن لحظه قبول نداشته باشم تا فرصت بهتری برای اندیشیدن به وجود بیاید.
کم نیستند مدعیان علم و دانشی که صدها کتاب در خانههای خود انبار کردهاند، اما خوب که نگاه میکنی، همهی این کتابها تکرار یک حرف است و وقتی به کتابخانهی آنها نگاه میکنی به جای اینکه باغی از دانش ببینی، جنگل سوختهای از درختان بریده شده را میبینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایدههای ضعیف خود را با افزایش بینتیجهی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند.
همین است که قبلاً هم نوشتم که باور من بر این است که دانش هم، مانند هر موجود ذی وجود دیگری در عالم هستی، از همزیستی و همبستری دو عنصر متضاد متولد میشود و آنها که مدعی هستند بدون پذیرفتن و در آغوش کشیدن ایدهها و نگرشهای مخالف، زایشی وجود خواهد داشت، جز به ارضاء خواسته های نامشروع خود، اشتغال ندارند…
با سلام 🙂
به نظرم یادگرفتن مثل بازی با لگو میمونه. کلی وقت میذاری و با مفاهیم درون ذهنت (قطعات لگو) مدل ذهنیت رو میسازی (اسباب بازی) و بعد با اضافه شدن مفاهیم جدید، مدل های ذهنی قبلی رو یا از هم میپاشونی و چیزهای جدید میسازی و یا کاملترشون میکنی.
بعد از خواندن این متن تصمیم گرفتم از این به بعد در مواجهه با چیزهایی که به ظاهر آنها را قبول ندارم به جای اینکه بگویم قبول ندارم بگویم با آنچه تاکنون آموخته ام همخوانی ندارد.
سلام . عذر میخواهم که دوباره دارم کامنت میگذارم اما موضوعی ذهن من رو به خودش مشغول کرد که البته تا حدی حاصل ذهن تناقض یاب من هست اما میخوام بدونم چی رو درست نفهمیدم که این رو تناقض میبینم.
این که گفتید که به حرف مردم اهمیت نمیدهید و این قانون که پیوستگی را در کلام دیگران و تناقض را در افکار خودتون جست و جو میکنید.
آیا تفاوتی بین حرف مردم با کلام دیگران هست؟ یعنی حرف مردم گوینده مشخصی نداره اما کلام دیگران منظورتون حرف یک نفر خاص هست؟
من واقعا متوجه نشدم که چگونه میشه هم به حرف مردم اهمیت نداد و هم دنبال یکپارچگی در حرفشون بود.خیلی متشکر میشم اگر این موضوع رو برام روشن کنید.یعنی این هم مصداق هایی داره؟ گاهی باید اهمیت داد و گاهی نه؟
به نظرم مطالعهی کارهای پوپر، راسل و سوزان بلک مور، میتونه به شفافتر شدن این حرفها کمک کنه.
اگه براتون دغدغهی جدی باشه، فکر کنم بیارزه وقت بگذارید. چند هفتهای وقت میگیره و چند دهه “شفافیت ذهنی” بهمون هدیه میده.
وقتی مطالعه کردید، اگر بعضی بحثهاشون شفاف نبود، حتماً اینجا برای من بنویسید. اما این سه نفر با هم منظومهای رو تشکیل میدن که میتونه به درک بهتر این مفهوم کمک کنه. راسل علوم دقیقه رو خوب میفهمه و پوپر، مدلهای علمی رو و سوزان بلک مور، یکی از بی تعصبترین آدمها نسبت به علم هست که میشناسم.
قطعا همین کار رو خواهم کرد الان نه ولی در تابستان که وقتش رو دارم.متشکر از پاسخ شما.
یکم در ویکیپدیا جست و جو کردم و فهمیدم که تعداد آثار این سه شخص بسیار بالاست با توجه به صحبتی که در فایل مدیریت توجه در مورد درخواست راه کوتاه داشتید روم نمیشه بگم اما میشه ۶ تا کتاب از این سه فرد رو به من معرفی کنید که برای شروع بهم شهود بده؟متشکرم.
بعد از مطالعه این قسمت و همچنین مطالعه فایل شماره یک یادگیری یکم ذهنم به هم ریخت. میگفتم خب باشه ما قبول کردیم که باید آمادگی تناقض توی دانسته ها و مفروضاتمون رو داشته باشیم. الان چیکار کنم؟ هرکی هرچی گفت دنبال این باشم که ببینم با او چیزی که من قبول دارم متضاده یا نه؟ ؟ یعنی راهکار این نوع از یادگیری اینه که به همه ی داشته هام و باورهام با هر حرفی شک کنم و اون ها رو زیر سوال ببرم؟؟؟
یکم فکر کردم، چندتا از کارهایی که در طی اون روز یا روزهای گذشته باعث شده بود که نسبت به بیان باورهام اقدام کنم و یا به صورت علنی با رای یا نظری مخالفت کنم رو به یاد آوردم. خواستم بعضی هاشون رو نقض کنم و اون درسی رو که از اینجا گرفتم رو تو عمل ببینم. باز به مشکل برخوردم. با خودم گفتم مگه میشه با گفته هر کسی من بخوام خودم رو زیر سوال ببرم؟
دوباره برگشتم و از اول این دو تا مطلب رو مرور کردم
کارایی یکی دیگه از ابزارهای یادگیری که در فایل های بخش یادگیری متمم بهش اشاره شده بود را قلبا حس کردم: ابزار بازگشت و مرور آموخته های قبلی
مرور مجدد باعث شد تا اون مواردی رو که قبلا از کنارشون راحت گذشته بودم، پاسخ جواب سوالات من باشند؟
سوالاتی که من در ذهن داشتم و پاسخ هایی که گرفتم:
— آیا باید همواره مفروضات خود را نقض کنیم؟
جواب این مورد رو از فایل صوتی پیدا کردم. ما باید مفروضاتمان را ” زیر سوال ” ببریم. سوال می تواند فرض ما را تایید یا نقض کند ولی این گفته به این معنی نیست که همه ی مفروضات ما باید نقض شود
— با حرف هرکسی باید مفروضاتمان را زیر سوال ببریم؟
“”البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرفهای خود به عنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیر این صورت، به همان حرف حکیمانه میرسیم که بور و راسل و ولتر به شکلهای مختلف گفتهاند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند! “”
من برای خودم یک خلاصه برداشتی داشتم که به این شکله: بیشتر زمانی باید مفروضات خود را زیر سوال ببریم که منابع یادگیری ما معتبرند.
— ابزارهایی که می تواند به من در عملی نمودن این مهارت کمک کند کدامها هستند؟
۱٫ وقتی خواستیم فرضی را زیر سوال ببریم پرسیدن یک سوال دیگر نیز می تواند مفید باشد: “قبلا این فرض را چندین بار و چگونه با یافتن نشانه های تایید آن تحکیم کرده ایم؟”
۲- “”بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود.””
۳- به عنوان تمرین سعی کنیم نمونه های غلط یادگیری ( کسانی که به دنبال یافتن نشانه هایی برای تایید دانشته های خود هستند) را در رفتار و گفتار دوستان و آشنایان و دیگر افراد بیشتر ببینیم.
محمد رضای عزیز.
قانون ذهن مصداق یاب و قانون در جستجوی تعارض در دانسته های خود بودن برای یادگیری علوم دقیق هم مفید هستند؟
یعنی خود شما وقتی مقالات در زمینه های علوم دقیقه که گفتید مطالعه میکنید از این قوانین استفاده میکنید ؟ من یکم برام سخت هست درک اینکه چگونه میشه. مخصوصا برای ذهن مصداق یاب.
در مورد دومی متوجه هستم که ما معمولا بد درک میکنیم و باید تصور خودمان را اصلاح کنیم.
محمدرضا جان من توی درک این مطلب یکم گیج شدم ، من اون چیزی که فهمیدم رو میگم ، میخوام بدونم که درست فهمیدم یا نه ،
آیا ذهن مصداق یاب ( در مورد دانسته های خودمان ) همان خطای تایید خود نیست ؟
و اینکه هم باید ذهن مصداق یاب ( در مورد دانسته های دیگران ) داشته باشیم و هم
ذهن تناقض یاب ( در مورد دانسته های خودمان ). امیدوارم این مطلب رو درست فهمیده باشم…
آنچه اینجا نوشتم به همراه قانون قبلی، تا حدی نگاه مرا به یادگیری نشان میدهد. ما عموماً در دانستههای خود به دنبال یکپارچگی و همسویی میگردیم و در رفتار و دانستههای دیگران به دنبال تناقض. اما یادگیری روندی واژگونه را میطلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود
این نکته باعث شد چیزی به ذهنم برسه ،در مقابل منتقدان خودم به دنبال همسویی وهمپارچگی بگردم ،وسکوت کنم وفقط دقت کنم
معتقدم هرگاه در گفته های افرادی چون محمدرضا به تناقض برمی خورم معنی اش این است که هنوز به درک عمیق و مناسبی از مطالب ارائه شده نرسیده ام. در نتیجه تعمق بر روی این نوع تعارضات افق های جدیدی را به من نشان خواهد داد. مثلاً دو عبارت زیر از محمدرضا :
۱-مشتاقانه در پی شنیدن حرفهایی بودهام که در آن لحظه قبول نداشته باشم تا فرصت بهتری برای اندیشیدن به وجود بیاید.
۲-ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمیگیرم.
بسیار خوشحال میشوم که بدانم چرا از دید محمدرضا بین این دو عبارت تناقض وجود ندارد؟
اینم پاسخ خودم به این سوال :
انتقاد ،شما و تصمیمات شما(که نتیجه بسیاری از عناصر گوناگون مانند شرایط و اندیشه شما هستند) رو زیر سوال می برد و خیلی وقت ها به دنبال اندیشه نمیرود اما اگر کسی حرف متفاوتی بزند و اندیشه متفاوتی داشته باشد، ارزشمند و قابل تامل است.
به عبارت دیگر اگر فردی اندیشه متفاوتی دارد تا زمانی که نخواهد آن را به شما تحمیل کند ارزشمند است.
اینکه دلم میخواهد تمام حرف های شمارو تایید کنم نمیدونم… دلیلیست بر اینکه میخواهم در همان ناحیه امن بمانم؟
باید از خواندن این نوشته برای من تعارض ایجاد میشد یا خیر؟
ممنونم
استفاده کردم
استاد مجازی بنده، عرض سلام
به نکته مهمی اشاره کردید، مخصوصا اون جمله که «جنگل سوختهای از درختان بریده شده را میبینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایدههای ضعیف خود را با افزایش بینتیجهی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند.»
فکر میکنم جستجوی تعارض در افکار، نشانه رشد است. هر چند در ابتدا که انسان وارد چرخه انبوه افکار جدید میشه ممکنه به اعتماد به نفس و عزت نفس ضربه ای بزنه و شاید اگه شخص بر خودش تسلط کافی نداشته باشه وارد حوزه شک و تردید بشه، اما بعد از تسلط و شناخت خود و مفاهیم عزت نفس و احترام قایل شدن برای خود، شناخت تعارض میتونه عامل اصلی رشد یادگیری باشه.
درود
این نوشته و نوشته های قبی تون در مورد قوانین یادگیری اصلا چیز جالبی نبود
مثل همیشه عالی بود .من از طرفدارای پروپا قرص شما هستم .آقای محمدرضا:)
انصافا عالي گفته ايد در مديريت نيز تكيه بر نظرهاي كارشناسان حامي مديريت فاجعه سازماني را مي تواند به دنبال داشته باشد گاه مديران براي تاييد ديدگاه خود به ساعتها كاركارشناسي شده برروي طرح خود ( كارشناسان البته موافق وحامي ) جولان ميدهند و ار تاثيرات سوء گروه انديشي و فشار گروه غافل مي مانند
سلام
سادگی و جذابیت متن همیشه از نکات مثبت متن های شما بوده. باید اعتراف کنم بیشتر یادگیری هایی که داشته ام زمانی رخ داده که دچار تناقض و تضاد شده ام و جان آن مطالب بر جانم نشسته است آدمهایی که در فضاهای بسیار مطابق با باور بوده اند دچار رشد و پرورش نمی شوند و صاحب ایده و خلاقیت نمی شوند من زمانی در ذهنم ایده ای آمده یا کار خلاقانه انجام داده ام که تناقض ها را درک کرده ام هر چند دیدن تناقض ها و تضادها در ابتدا گاهی چشم و مغز را آزار می دهد و کمی انرژی تو را می گیرد اما تو را رشد می دهند و از پاستوریزه بودن نجات می دهند.