خیلی طولانی شده. خیلی. ببخشید. خودم دوباره خوندمش خجالت کشیدم.
در نوشتهی قبل خواستم این بحث را شروع کنم که: چرا یاد نمیگیریم؟
اما مقدمه چنان طولانی شد که شروع واقعی بحث به این نوشته کشید. به نظر میرسد که یادگیری یک مهارت است. هر مهارتی – خواه نواختن موسیقی باشد و خواه صحبت به زبانی دیگر و خواه ساختن صنایع دستی – نیازمند دانستن تعدادی اصول پایه و تمرین کردن روی آن است. هر چیزی که تسلط بر آن، نیازمند تمرین و اجرایی کردن نباشد، از جنس «دانش» است و نه «مهارت».
ویژگی دیگر هر مهارتی، فرد محور بودن آن است. وقتی از نواختن یک ساز موسیقی حرف میزنیم، بلافاصله میگویند: پای درس چه کسی نشستهای؟ اما حوزهی دانش چنین نیست. دانش توسط دانشمندان تولید میشود اما مستقل از دانشمندان، معنا و بقا پیدا میکند.
به محض اینکه گفتیم «فرد محور»، باید به خاطر داشته باشیم که نتیجهی بعدی آن «سلیقه محور» بودن است.
«نقطهی جوش آب» و «جدول ضرب اعداد» چیزی از جنس دانش است و نه مهارت. فردمحور نیست (آزمایشکننده و آموزش دهندهاش مهم نیست) و سلیقه هم در آن جایی ندارد.
اما نقاشی و موسیقی و سایر جنبههای هنر، نمونههای واضحی از مهارت هستند. نام استاد و سلیقهی استاد در کارهای هنرآموز میماند و به تدریج که تسلط بیشتری بر آن حوزه پیدا کرد، نام خود و سلیقهی خود را هم به آن میافزاید.
با این اوصاف، من هم وقتی از مهارت یادگیری میگویم، از سلیقهی خودم میگویم. سلیقهای که در طول این سالها، از نشستن و کار کردن با کسانی شکلگرفته است که هر یک به شیوهای معلمم بودهاند.
امروز نمیتوانم آن معلمان را تفکیک کنم. از شریعتی که تلاشهای موفق و ناموفقاش را برای یاد گرفتن دستاوردهای دنیای توسعه یافته و ورود آنها به فرهنگ کشورم میبینم. تا ماریو دوست و همکار از دست رفتهام، که تلاشش را برای یاد گرفتن فرهنگ غریبی که نمیشناخت اما وادار شده بود در کنار آن زندگی کند میدیدم. تا اساتید خوبم در دانشگاه که وقتی از تجربیات و آموختههای خودشان میگفتند، میدیدم که از یک رویداد ساده کاری یا یک مطالعه سنگین علمی، چه چیزهایی را میشود یاد گرفت و چه چیزهایی را باید به فراموشی سپرد. از ولتر و لوتر وقتی که به تغییر جامعهی خودشان فکر میکردند. از مولوی، وقتی که رکیکترین واژهها را با هدف یاد دادن و آموزش، به ابزارهایی پاک و مقدس تبدیل میکرد تا از سعدی که داستان میگفت تا مقاومت مخاطب را در برابر یادگیری کاهش دهد.
یکی از شیوههای فسادانگیز در تربیت ما، باور به مفهوم «درست بودن مطلق» و تربیت «ذهن غلط یاب و تناقض یاب» است.
ما در درس دیکته، یاد گرفتیم که نمره از بیست شروع میشود و با هر اشتباه نمرهمان کم میشود. هیچکس به ما به خاطر دویست و پنجاه لغتی که درست نوشتیم، امتیاز نداد. اما به جای هر غلطی که نوشتیم، نمرهای کم شد.
ما در درس ریاضی، برهان خلف را یاد گرفتیم. برای اینکه ثابت کنیم چیزی درست است، فرض میکردیم که چنین نباشد و آنقدر ادامه میدادیم که به یک تناقض برسیم.
برای ما در کنکور، گزینه درست مهم نبود. فکر کردن به گزینه درست، زمان میبرد و رقابت چنان تنگاتنگ بود که نمیشد به گزینهی درست فکر کرد. این بود که آموختیم به دنبال گزینههای اشتباه بگردیم. آنها را حذف کنیم تا تنها یک گزینه بماند. کسی که در کنکور موفق میشود، صدها گزینهی نادرست را حذف کرده است! همین! مهارت غلط یابی بیشتر از مهارت حل مسئله میتوانست موجب موفقیت ما شود.
جانداران دستآموزی بودیم که سالها، تربیت شدیم تا به «غلطها» واکنش نشان دهیم. سر، برافراشته و دندان، تیز کرده، آماده باشیم تا «غلط»ها را بیابیم و پیروزمندانه، در نقض گفتار دیگران، نبوغ و هوشمندی را تجربه کنیم.
این جانداران پرورش یافته، وارد گروه بزرگتری شدند که جامعه نام داشت. جایی که هیچ چیز به صورت مطلق درست نیست. تاکید میکنم: هیچ چیز! درست نبودن هم، معنی غلط بودن نمیدهد. چون کمتر چیزی به صورت مطلق، نادرست و اشتباه است.
حالا با این نگرش، میخواهیم از حرف و رفتار و عقیده دیگران، «یاد بگیریم». بیایید یک مثال را بررسی کنیم.
بحث مهاجرت پیش میآید. جایی میخوانم: «متوسط هوش کسانی که از یک کشور مهاجرت میکنند، بیشتر از کسانی است که در آن کشور میمانند».
همان «ذهن غلط یاب» راه میافتد و جستجو میکند. به دنبال مثال نقض میگردد. یاد پسر همسایه میافتد که از لحاظ ذهنی تعطیل بود! درس نخواند. دانشگاه نرفت. روابط اجتماعی نمیدانست و همهی محل میدانستند که او روزی گرسنه و معتاد، در جوی آبی میافتد و میمیرد. اما حالا او در کانادا است. شاید زندگی عجیبی ندارد. اما در جوی آب هم نیست. شاد و خندان است و هر روز، با در و دیوار عکس میاندازد و در فیس بوک میگذارد و همهی همسایهها را تگ میکند!
همین یک مثال کافی است که ادعا نقض شود. اگر مهمانی باشد، حرف گوینده را قطع میکنم تا داستان پسر همسایه را بگویم. اگر سایت باشد، باقی متن را رها میکنم و به سمت قسمت کامنتها میروم تا بیسوادی و نفهمی و کمتجربگی و نگرش محدود نویسنده را به سخره بگیرم. اگر شبکههای اجتماعی باشد، با سایر همسایگان هماهنگ میکنیم و شبانه، به صفحهی گوینده حمله میکنیم و فحش می نویسیم. یا مودبانه کامنت میگذاریم و تاکید میکنیم که «همهی جنبهها دیده نشده است».
حالا احساس خوبی داریم. احساس غرور. احساس فهم. احساس تجربه داشتن. احساس نقد کردن. احساس اینکه من چیزی به حرف گوینده افزودم که او نمیدانست یا نمیفهمید یا نمیخواست بفهمد.
حاصل آن مهمانی، یا مطالعه آن متن، یا حضور در آن شبکه اجتماعی، نوع مدرنی از «ارضاء خود» است و حال عجیبی که در آن شرایط دست میدهد. البته حال میرود و قال فراموش میشود و ساعتی دیگر یا روزی دیگر، به دنبال قربانی جدیدی میگردیم.
«ذهن غلط یاب»، این فرصت را از «ذهن مصداق یاب» من گرفت تا با خودم فکر کنم: «چه کسانی را میشناسم که به دلیل اینکه از متوسط جامعه خود هوشمندتر بودهاند، تحمل شرایط جامعه برایشان سخت بوده و مهاجرت کردهاند؟». حتی فرصت نمیکنم که به ذهنم بسپارم که: «ممکن است یکی از دلایل مهاجرت، بالاتر بودن قدرت هوش و تحلیل فرد، نسبت به متوسط جامعهاش باشد».
عکس ماجرا هم درست است. جایی میخوانم که: «مهاجران، کسانی هستند که مسئولیت پذیر نیستند و نمیخواهند مسئولیت اصلاح و بهبود جامعه خود را بپذیرند. به کشوری دیگر میروند و صورت مسئله را پاک میکنند».
«ذهن غلط یاب»، دوباره به سراغ خاطراتش میرود. به سراغ دخترخالهی عزیزم که اینجا درس خواند و در فلان سازمان دولتی گزینش نشد. هفتهای یک بار هم «ارشاد» میشد. او الان در یکی از دانشگاههای خوب در دنیای غرب، تحصیل کرده و یک مدیر ارشد در یک مرکز تحقیقاتی است.
دوباره همان ماجرا. اگر مهمانی است حرف را قطع میکند و اگر سایت است کامنت مینویسد و اگر مقاله است ایمیل میزند و اگر شبکه اجتماعی است حمله میکند و …
«ذهن غلط یاب» فرصت را از «ذهن مصداق یاب» گرفت تا به خاطر بیاورد که کسانی هم هستند که به سختیهای اطرافیانشان نیشخند میزنند و میگویند: این مشکل من نیست. مشکل آنهاست. من پول دارم و وقت دارم و فرصت دارم و می خواهم از حق زندگیم استفاده کنم. دیگرانی بودهاند که قرنها در نقاط دیگر جهان، نهال رفاه و توسعه را کاشتهاند و من به جای عرق ریختن در این بیابان، ترجیح میدهم در سایهی آن نهال استراحت و زندگی کنم.
این است که فرصت نمیکنم به ذهن بسپارم که: «ممکن است یکی از انگیزههای انسانها برای مهاجرت، عدم احساس مسئولیت نسبت به اطرافیان باشد».
این انسان غلط یاب، سالها زندگی کرده است. سالها کتاب خوانده. درس خوانده. دکتر شده! مهندس شده! مدیر شده! عروس دارد. داماد دارد. کارمند دارد. خوب حرف میزند. اما…
وقتی حرف میزند، اگر صدا و تصویر را بگیرند و متن تحلیلهایش را بدهند، احساس میکنی حرفهای مسافر کج فهم و کم سواد و خستهی یک تاکسی است که ترجیح داده است خستگی مسیر طولانی سفر درونشهری را، به قیمت حرفهای پوچ و لغو و بیمعنی، کمتر کرده و به فراموشی بسپارد.
او هیچ کار خاصی نکرده است. هیچ حرف جدیدی نزده است. دنیا، از روزی که او واردش شده تا امروز که آن را ترک میکند، هیچ تغییر مثبتی را، هر چند کوچک، به واسطهی حضور او تجربه نکرده است. او یک «منتقد حرفهای» است. امروز میتواند از اوباما تا روحانی را در مسیر پنج دقیقهای ولیعصر تا هفتتیر نقد کند. کیارستمی و حاتمیکیا و سالها سوابق و زحماتشان را، در یک گفتگوی یک ساعته، نقد کند.
خطر اصلی این شیوه، در این است که آنکس که با «کشف تناقض» ارضا میشود، جدای از اینکه آموخته جدیدی نداشته، به سرعت لذت کشف قبلی را فراموش میکند و باید به دنبال تناقض بعدی بگردد. اما آنکس که با «کشف مصداق» خوشحال میشود، همیشه و همه جا میتواند لذت یادگیری را تجربه کند.
سالها پیش، در کلاس مذاکره با یکی از دوستان نزدیکم نشسته بودیم. معلم جملهای را گفت که شما هم بعدها از من بارها و بارها شنیدهاید. او گفت: «خلاصهی تجربهی تمام سالهای مذاکرهی من، این بوده است که آن امتیازهایی را که با سکوت میتوان گرفت هرگز با حرف زدن و موضعگیری صریح نمیتوان به دست آورد».
من در ذهن خودم به دنبال مثالهایی در زندگی خودم و اطرافیانم گشتم که سکوت، اثربخش بوده باشد. چند مورد به ذهنم رسید. دوست کناری من – که هنوز هم با هم دوست هستیم – به من گفت: «محمدرضا! مزخرف میگه. من همین پارسال که حقوقم رو بر خلاف بقیه اضافه نکردند هیچی به مدیرمون نگفتم. امسال هم که حقوق همه اضافه شد باز حقوق من اضافه نشد. سکوت کردم، بدبخت شدم!».
او اجازه گرفت. حرف معلم را قطع کرد و دو مثال مختلف مطرح کرد که نقض نظر معلم بود. هنوز هم که هنوز است، با هم که مینشینیم مثالهای دیگری میزند که «خاک بر سر فلانی! اینجا هم که سکوت کردیم بدبخت شدیم. دلم میخواد یک بار توی خیابون ببینمش. بزنم توی گوشش!».
من اما در آن کلاس همزمان دو درس را یاد گرفتم.
درس اول: «سکوت کردن در مذاکره میتواند امتیازهای زیادی برای ما کسب کند».
درس دوم: «سکوت کردن در مذاکره میتواند باعث شود که امتیازهای زیادی از دست بدهیم».
برای هر درس چند مثال هم شنیدم. برخی از معلم. برخی از دوستم.
الان هر وقت در مذاکره امتیاز میخواهم، به خودم میگویم: دو راه دارم. یا باید سکوت کنم یا باید حرف بزنم و اعتراض کنم. برای هر کدام هم دهها مثال و خاطره و مصداق بلدم و از روی آنها میتوانم حدس بزنم کدام گزینه، مناسب این مذاکره است.
شانس من برای کسب امتیار در مذاکره، از معلمم بیشتر است. او فقط یک گزینه پیش رویش داشت (سکوت)
شانسم از دوستم هم بیشتر است. او هم فقط یک گزینه میدانست (حرف زدن و اعتراض).
من هر روز در هر مذاکرهای، مصداقی برای یکی از دو درس بالا پیدا میکنم و بیشتر یاد میگیرم. و دوستم، هر روز، مثال نقض دیگری میبیند. چیزی که بیشتر او را عصبی میکند و مشتاق تا معلم آن سالها را ببیند و …
درس مرتبط در متمم: تفاوت مصداق و مثال
[…] ذهن غلطیاب تبدیل به یکی از مهمترین ارزشهای زندگیمان (مخصوصن خودم) شد. بیش از هر چیزی به آن بها دادیم، همهچیز را در راه آن فدا کردیم و از آن یک بت معجزهگر ساختیم. اما یک جای کار میلنگید؛ چرا هر چه بیشتر مراقب بودیم و ابعاد منفی هر چیزی را میدیدیم باز حال ما خوب نمیشد؟ یادمان رفته بود که تمرکز بر روی نکات منفی همهچیز را تیرهوتار میکند و اصل مطلب را که یادگیری برای شناختن جنبههای پنهان وجود بود به حاشیه میبرد. […]
[…] همین حین، یاد یکی از حرفهای محمدرضا شعبانعلی در یکی از کامنتهای گذشته اش افتادم. دنبالش گشتم و پیدایش کردم. […]
[…] قوانین یادگیری من (۲): ذهن مصداق یاب […]
فوق العاده بود،مخصوصا
ما در درس دیکته، یاد گرفتیم که نمره از بیست شروع میشود و با هر اشتباه نمرهمان کم میشود. هیچکس به ما به خاطر دویست و پنجاه لغتی که درست نوشتیم، امتیاز نداد. اما به جای هر غلطی که نوشتیم، نمرهای کم شد.
ما در درس ریاضی، برهان خلف را یاد گرفتیم. برای اینکه ثابت کنیم چیزی درست است، فرض میکردیم که چنین نباشد و آنقدر ادامه میدادیم که به یک تناقض برسیم.
برای ما در کنکور، گزینه درست مهم نبود. فکر کردن به گزینه درست، زمان میبرد و رقابت چنان تنگاتنگ بود که نمیشد به گزینهی درست فکر کرد. این بود که آموختیم به دنبال گزینههای اشتباه بگردیم. آنها را حذف کنیم تا تنها یک گزینه بماند. کسی که در کنکور موفق میشود، صدها گزینهی نادرست را حذف کرده است! همین! مهارت غلط یابی بیشتر از مهارت حل مسئله میتوانست موجب موفقیت ما شود.
خیلی جالب بود،نگاهتون به این چند مورد
چقدر تلاش کردم ذهن تناقض یایم تا آخر مطلب دوام بیاره!
الانم پره از تناقض و مثال نقض اما در چند سال اخیر یاد گرفتم کنترل کنم…
بنابراین به جای نقض گویی به یک نکته اشاره میکنم : اونم اینه که وقتی سراغ مصداق یابی میریم به نوعی داریم ذهن خودمون رو دچار سوگیری می کنیم، مثلا اگه دنبال مصداق خارج رفته های خنگ باشیم پیداشون می کنیم و اگر دنبال نخبه ها باشیم پیداشون می کنیم! قطعا مطلق نگری در این موضوع اشتباهه ، اما به نظرم باید منصفانه به مؤیدها و نقض های موضوع پرداخت و گفت نسبتا این گزاره درسته ! یا گفت : به شکل معنا داری خروج مهاجرت افراد از کشور با ضریب هوش اونها نسبت مسقیم داره…
به نظرتون این روش متعادل تر نیست؟
با كليت فرمايشتون موافقم اما به نظر من ذهن تناقض ياب هم بعضي وقتها مي تواند مفيد باشد.من در كلاسهاي درس دانشگاهي همواره در ذهنم سعي مي كردم گفته هاي استاد را به چالش بكشم.نه اينكه نپذيرم بلكه سعي كنم در قالب مشخصي كه استاد مي خواهد ، محدود نشوم ابعاد مختلف موضوع حتي تناقضات احتمالي آن را با موضوعات ديگر و….ببينم و اين روحيه باعث شد من در دروسم بسيار موفق باشم و با اصطلاح ، مطالب را ريشه اي و عمقي ياد بگيرم.بلا تشبيه و با عرض پوزش از مثالم تا آنجايي كه شنيديم مي گويند: “روشنفكر كسي است كه چيزهايي را كه براي ديگران بديهي مي نمايد مورد سئوال قرار مي دهد”
استاد
یه خواهش داشتم ازتون
اگه قالب سایت رو کمی تغییر بدید حداقل در رنگ تکراری آبی یا فونت ها تاثیر بیشتری در اشتیاق ما برای خوندن مطالب خوبتون داره
محمدرضا دوستت دارم
خیلی یاد گرفتم مرسی
سلام
وقتتون بخیر
واقعیتش من یه شاه کلیدی از مولانا دارم که بسیاری امور رو با اون میسنجم
و اگر چه مسیر استنتاج و روند ردیف نمودن کلمات و الفاظ برام تازگی داشت اما نتیجه نه!
چرا ؟
چون مولانا میگه که ، پختگی جو، در یقین منزل مکن
تفسير هم اینه که یقین حالتی از جزمیت با اطلاعات نسبی تر هست که درصورت وجود اطلاعات بیشتر شاید یقین به نتبجه گیری و یا روش آن رنگ خواهد باخت و این یعنی همان که استاد نه سکوت رامادام وسیله اخذ نتیجه میداند و نه جنگندگی و حضوررا
بالاخره تموم شد…بعد از مدتها که قصد داشتم،دیروز هر پنج قسمت رو پرینت گرفتم و امروز کم کم خوندم تا الان که تموم شد.(آخه همینطور که خودتون هم میدونید قبلا کتابهای۴۰۰صفحه ای رو ی روزه میخوندیم اما با اومدن شبکه های اجتماعی به ده خط در فیس و بعد دو خط در توءیتر و اینروزها فقط عکس در اینستاگرام عادت کردیم)
راستش این قسمت خیلی داغ هام رو تازه کرد.واقعا جامعه ما رو به سمت ذهن تناقض یاب سوق داده…متاسفانه تو هر جمعی که داریم صحبت می کنیم اگه بحث حرفهای جدی باشه، کلاس کار اینه که حرف بقیه رو قبول نکنی و مثال نقض بیاری. مخصوصا این روزها که موقع دفاع از پایان نامه هاست میدونیم که اساتید اصولا در جلسه ی دفاع به این دقت نمیکنند که تو در این چند ماه چه کارهایی انجام دادی، چه نتیجه ای گرفتی،برای ادامه ی کار کمکت کنند.اونها فقط اومدن که دنبال این باشند که تو ی جای کار حتی سهوا ی چیزی رو اشتباه بگی، و بعد بگن این با فلان بحث تناقض داره..جلسه ی دفاعی که غلط املایی و نگارشی گرفتن بیشتر وقت میگیره…دانشجوهای ترم بالاتر فقط اومدن که از تو ایراد بگیرند…من هیچوقت کسی که روز سمینارم وقتی فهمیده بود من سمینار دارم،به استادش گفته بود( برم مچشو بگیرم)رو فراموش نمیکنم…
خلاصه اینکه((ما جانداران دست آموزی بودیم که سالها تربیت شدیم تا به غلط ها واکنش نشان دهیم،سر برافراشته و دندان تیزکرده، آماده باشیم تا غلط ها رو بیابیم و پیروزمندانه در نقض گفتار دیگران، نبوغ و هوشمندی را تجربه کنیم.))با تک تک سلولهام درکش میکنم و آه میکشم….
عالی بود . لذت بردم و به دانشتون غبطه خوردم
محمدرضا جان، به حق، عنوان معلمى، كه براى خودت برگزيدى شايسته توست. بعد از خوندن قريب به اتفاق نوشته هات كه از عمق بسيارى برخوردارن دلم ميخواد راهى پيدا كنم كه همه مردم دنيا به نوشته هاى تو و طرز فكر ناب تو دسترسى داشته باشن. بخونن، عمقش رو درك كنن و راهى به سوى تغيير نگرش آدمها باز بشه. تغييرى كه جامعه ما بشدت نيازمند اونه. كارى كه تو ميكنى آسون نيست. ميبينى و تحمل ميكنى و در جهت اصلاح قلم ميزنى… درود بر تو
من هم اين نگرش فوق العاده رو چند بار خوندم… خودم رو در آينه و ديگران رو در حاشيه ديدم… اميدوارم من هم بتونم از رهروان اين نگرش باشم
اين يك نگرش فوق العاده است چند بار خواندم تا درونى شود سپاس
ممنونم از انتشار ..
.
همراه شما .. سعید عباسپور
سلام؛
ساده گویی شما برای یادگیری بی ملال روش خیلی خوبیه.
خوشحالم که وقتمو دارم در جای درستی صرف می کنم.
عالی
من برای اینکه نشون بدم حرف شما درسته باید برای خلاف حرفتون مثال نقض بیارم،پس همیشه هم غلط یابی بد نیست
هرچند که خود کامنت من یه نمونه غلط یابی از حرف شما بود…
کلا نگاه صفر و یکی به مسایل رو نمیپذیرم
هم منتقد
هم مصداق یاب
ممنون بابت مطلب خوبتون … فراموش نمی کنم 🙂
فوق العاده بود . متشکرم از مطلب جذابتون .
یکی از مدیرایی که باهاشون کار می کردم مصداق صحبت هاتون بود. هر کسی هر ایده یا نظری را مطرح می کرد. می گشت و دقیقا مثال نقض پیدا می کرد تا حرف گوینده رو نفی کنه. نمی دونم چه لذتی داشت براش، ولی لذت بحث و گپ و گفت رو از جمع می گرفت. من شخصا هیچ بحثی باهاش نمی کردم چون می دونستم به نتیجه مثبتی نمی رسم.
ممنون جناب شعبانعلی
احساس می کنم شما مانند یک مصلح اجتماعی دردهای جامعه رو می بینید و با استفاده از روش درمان ضد رفتاری دوست دارید به درمان آن بپردازید. روش بسیار درستی است ولی گاهی به نطر می رسد کمی زیاده استفاده می شود. با دیدگاه شما کسی نباید هیچ کامنتی جز تایید و تشویق نویسنده بنویسد چون اگر انتقاد کند از دید شما او نتوانسته از مطلب استفاده کند و فقط در فکر دفاع از داشته های قبلی خود بوده است.
به تجربه دریافته ام افرادی که در هر اظهار نظری از وازه های غیر مطمئن استفاده می کنند عاقل تر و دنیا دیده تر هستند ولی اقرادی که از واژه های قطعی و حتمی استفاده می کنند شادتر و خوشبخترند! و ما بین عاقل بودن و خوشبخت بودن، عاقل بودن را برمی گزینیم و خود را از خوشبختی محروم می کنیم!
حالا یه سوال.
قانون دوم رو همین الان میدونی چیه؟ یا وقتی خواستی بنویسیش شروع می کنی بهش فکر کردن؟ من فکر می کنم نمی دونی چیه. ترجیح میدم ندونی چیه و قبل شروع نوشتن بهش فکر کنی. مطلب تازه از ذهن تولید شده مثل بربری داغه
آقای شعبانعلی قرآن را چگونه یاد بگیریم ودرک کنیم????
آقای شعبانعلی خوبید ؟ واقعا نوشته هاتون و درس هاتون همیشه باعث شده دیدمون به دنیا و از همه مهمتر به خودمون تغییر کنه … کسی که بیاد نوشته های شما رو بخونه مگه میتونه دیگه از اینجا دل بکنه !! واقعا ممنون ازتون
با عرض سلام و ادب
بسیار ارزشمند بود. امیدوارم در آینده باز هم در مورد یادگیری و قوانین آن مطلب بنویسید تا ما هم بتوانیم “چطور یادگرفتن” را به عنوان یک مهارت در خودمان پرورش دهیم.
موفق باشید
ممنون محمد رضا جان بخاطر مطلبت
Slm. Man taze ba safatun ashna shodam yani vagan harfatun ta zir puste adam nufuz mikone . merci ke kasayi hastan ke kheili chiza ro yad midan vase man ke mofid bud mamnun.
خوشم اومد
از دل برآید و بر دل نشیند..
ممنون محمدرضا
ممنونم عالي بود بسيار خوب آموزش دادين با مصداق! عالي و بي نظير مثل هميشه
فقط میتونم بگم ممنون
آیا با ذکر منبع وبلاگ و ذکر نام نویسنده میشه از این مطلب جایی استفاده کرد یا حتی در نشریه ای نوشت؟
در مورد کپی رایت مطالب سایت به گوشه سمت چپ بالای همین صفحه مراجعه کنید و مطالعه بفرمایید
بسيار عالي بود و اين دغدغه تعداد زيادي از افراد جامعه است كه حتي خودشون نميدونن! فقط سؤالي كه دارم اينه كه چطور ميتونيم در موقعيتها تفكر درستي داشته باشيم؟؟؟ من شخصاً هر دو تفكر رو در موقعيتهاي مختلف باهم دارم و نميدونم كدام درست تره؟! بالاخره يه تفكر قطعي بايد داشته باشيم و اين منو آزار ميده چون نميدونم كدوم تفكر درسته؟!!!
سلام راستش رو بخواید من جزو کسانی هستم که ذهنم بیشتر غلط یاب هست تا مصداق یاب. البته دارم سعی می کنم تا این حالت رو کنترل کنم اما وقتی راجع به دلیل تمایلم به غلط یابی فکر می کنم به نظرم می رسه که این تمایل خیلی از اوقات متاثر از لحن گوینده است، لحن قاطعی که نشان از اعتقاد گوینده مبنی بر قطعیت صحت گفته اش داره من رو ترغیب می کنه تا به دنبال مثال های نقض بگردم اما وقتی گوینده از لحن محتاط تری در بیان نظراتش استفاده می کنه من هم ترغیب می شم تا به طیف گسترده تری از پاسخ های ممکن فکر کنم، البته که به گمانم این نشانه خیلی خوبی نیست و نشون میده من بیشتر از اینکه فعالانه رفتار کنم “عکس العمل” نشون می دم .
در گفتگوهای دوستانه، کتب و مقالات، بارها با دیدگاههای افرادی برمی خوردم که صرفا در پی مخالفت هستند، صرفا در پی تخریب، گویی صرفا مطاله می کنند، گوش می دهند تا نقض کنند. نمی توانستم با آنان لحظه ای همدل شوم، خودم را جای آنان بگذارم تا بتوانم درک کنم نظر و شخصیتشان را. این نوشته مرا به فکر واداشت، گفتگوهای بسیاری به یادم آورد و نقض گویی های زیادی در مقالات و کتب. اینک حس می کنم بهتر می توانم این اشخاص را بفهمم. و نیز به این اصل خود شک کنم که همیشه باید در جریان یک گفتگو یا مذاکره فعالتر از فرد مقابل باشم.
اینک بهتر می توانم خودم را به هنگامی که در یک مجلس، کلاس درس و یا هر جمع دیگری با معارضی روبر گشتم، مدیریت کنم.آقای شعبانعلی نگران طولانی شدن این متن بودند، اما این متن به اندازه حجم یک کتاب، مطلب به یادم آورد. مطالبی که می بایست حالا با این اندیشه جدید وراندازشان کنم.
فراوان درود بر شما آقای شعبانعلی، از اینکه می نویسید، از اینکه به جای صرف کردن وقت خود به تخیلات موهوم، به جای نق زدن، به جای هدر دادن وقت برای تخریب دیگران تا خود دیده شویم، می اندیشید سازنده و می نگارید تا سازندگی اش با ماندگاری همراه شود.
محمد رضا يه چيزي!افرادي هستند كه بيشتر فعاليت هاي درسي و يادگيريشان را سر كلاس انجام ميدن و خارج از كلاس فعاليت چنداني ندارند و در نهايت در امتحانات نتايج خوبي كسب مي كنند و در مقابل افرادي هم هستند كه در عين حضور فعالشان در كلاس فعاليت هاي درسي خود را در محيط هايي ديگر نيز پيگيري مي كنند و با وجود تلاش هاي بي وقفه ايي كه براي كسب نتايج بهتر انجام ميدهند نتايج برابر و يا حتي گاهي نمرات پايين تري نسبت به گروه اول كسب مي كنند…؟
خود من در يك مرحله از زندگيم جزو گروه اول بودم و در مرحله ديگر جزو گروه دوم و هنوز هم دليلش رو نفهميدم ولي برام جالبه كه بدونم. ولي مطمئنم كه به ضريب هوشي ربطي نداره
مثل همیشه قشنگ بود. کاشکی من هم مثل شما مغرور بودم و به حرف دیگران توجهی نداشتم .
جالب بود
منتظر قسمت های بعد هستیم !
ممنون عالی بود.پس تجزیه وتحلیل ذهن خودمون هم میتونه نقش مهمی تویادگیری داشته باشه.یک ذهن بسته و یک طرفه هیچ وقت عمق مطالبودرک نمیکنه
مثه نوشته هایی که قبلا ازتون خوندم این نوشته شما رو هم خوندم و درحد فهم خودم ازش مطلب یاد گرفتم و سعی میکنم مثه قبلی ها ازش تو زندگیم استفاده کنم
واقعا ممنون و خسته هم نباشید
در ضمن اینقدر هم نگران طولانی شدن مطالب نباشید!!
سعدی علیهالرحمه هم نیک گفت به ما که دو چیز طیره عقل است سخن گفتن به وقت خاموشی وخاموشی به وقت گفتن…
خیلی عالی بود. من هم خیلی با این قضیه مواجه شدم ولی تا به حال اینجوری نگاه نکرده بودم.
البته مشکل من این بود که فقط قبول می کردم کمتر دنبال مصداق یا تناقض می گشتم.
بنا براین در یاد گیری هم باید از هر دو گزینه مصداق یابی و غلط یابی استفاده کرد
جالب بود . ممنون.
اما هر دو نوع تفکر لازمه.
هم تفکر قالب ساز و قاعده گرا یا بقول شما مصداق یاب. هم تفکر استثنا یاب .
اگه به صورت فازی نگاه و فکر کنیم هر کدوم جای خودشو داره.
باز هم ممنونم.
دوست من
اینکه مخالف تفکر صفر و یک باشیم به تفکر فازی منجر نمیشه. و اساساً این دو نوع مذل فکر کردن برعکس هم نیست.
در حوزهی علوم انسانی تفکر فازی اصلاً چیز کاملی نیست. مهندسهایی که از حوزه منطق بولین به فضای منطق فازی رفتن خیلی هیجان زده شدند و فکر کردند دنیای منطقشون باز شده و دیگه همه چیز رو فهمیدهاند.
منطق بولین میگه صفر وجود داره و یک
منطق فازی میگه بین صفر و یک هم یک چیزهایی هست
اما هر دو منطق دارند در یک خط بین صفر و یک محدود میشوند در دنیایی که به چیزی جز درک و شعور ما محدود نیست.
منطق فازی خیلی خیلی کوچیک و محدود و سادهاندیشانه و مهندسی است برای نگاه کردن به دنیای واقعی
چون یک سری توضیحات رو اینجا نوشتم دوباره تکرار نمیکنم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=4685&cpage=2#comment-47205
تفکر استثنا یاب یا غلط یاب، فرض میکنه غلطی هم وجود داره. و اگر غلطی در دنیا وجود داشته باشه همین تفکره
سلام
عااااااااالی بود
بی صبرانه منتظر ادامه ی مطلب هستم.
سلام و سپاس از بودنتون
چقدر عالیه که نسبی بودن رو در یادگیری لحاظ کنیم..در واقع در لحظه ی یادگیری گویا باید ذهن بی موضع داشت.و فراموش نکرد اگر هرچیزی در جایگاه مناسب خودش به مار بره قطعا کارکرد مناسب خودش رو خواهد داشت.مثل مثال سکوتی که اینجا مطرح شد..
سبز باشید
ذهن غلط ياب، واقعا وحشتناكه
من حتي گاهي متوجه صبحت ها نمي شم از بس كه دائم تو ذهنم دستور زبان و كاربرد لغات گوينده رو إصلاح ميكنم
بايد خودم رو إصلاح كنم ظاهرا
اول که متن رو خوندم ، چیزی که در مورد خودم یادم اومد این بود که وقتی تو یه زمینه ای اول راه هستم ،اجبارا موضع پیدا میکنم .ولی وقتی یه مدت میگذره ،میتونم با ابهام به مسئله نگاه کنم و به جای ۰ و۱ طیف ببینم .
نتیجه ی من این شد که صفر ویک دیدن مسائل برای شروع یادگیری خوبه ولی نباید بهش بسنده کرد .باید از یه جایی به بعد به اون مسئله طیفی نگاه کرد.
هر چند شاید کسی که خوب میتونه مسائلو تحلیل کنه از همون اول هم بتونه طیفی نگاه کنه .ولی برای آدمایی مثل من که ذهنشون خیلی تحلیلی نیست باید یه کم تو هر زمینه ای زمان بگذره که بتونیم طیفی ببینیم.
،فیلم ۱۲ مرد خشمگین خیلی خوب این مسئله رو نشون داده . توی این فیلم هم اون یه نفری که با گناهکاری متهم مخالف بود نظرش ظاهرا تناقض یاب بود ولی در حقیقت موضعی نداشت و اون منظق ابهامی که میگین باعث شده بود عادلانه فکر کنه .در حقیقت اون یه نفر ذهن تحلیل گری داشت و خیلی خوب تونست با این دید بقیه رو وادار به فکر کردن بکنه . آدما توی این فیلم ۳ دسته بودند دسته ی اول که میشد همون یه نفر با منطق ابهام ،دسته ی دوم آدمایی بودند که ذهنشون تحلیلگر نبود و موقع شروع یه موضعی داشتند ولی موقعی که شروع کردن به فکر کردن ،اونام تونستن تحلیل کنن .دسته ی سوم هم مشابه دسته ی دوم بودند ولی به خاطر یه سری درگیری هایی که با خودشون داشتند حاضر نبودند ابهامو جایگزین صفر و یک کنن
سلام
عااااااالی بود. با اینکه بارها برام اتفاق افتاده ولی تا حالا بهش فکر نکرده بودم. ذهن مصداق یاب و تناقض یاب! در طول روز هر دو مورد برام اتفاق میفته. متاسفانه بیشتر تناقض یاب.
قسمت آخر متن هم که راجع به سکوت و حرف زدن بود خیلی خوب بود. همیشه توی ذهنم نگهش میدارم.
واقعا ممنونم بابت این متن پر محتوا. خیلی ممنونم…
سلام محمدرضا جان
من متوجه منظورت شدم و خوشحالم.
با همین دیدگاه من با یکی از دوستانم هر وقت باهم فکری به ذهنمون می رسید اونیکی شروع میکرد به نقد کردن و این نقد کردن همراه با پاسخ اونیکی بود و اینقدر ادامه پیدا می کرد تا اون فکر به یه پختگی می رسید. البته فقط در مورد افکار مهندسی جواب میداد مثلا طراحی یه قطعه خاص و در مورد روابطمون با شخص دیگه ای خیلی کم به نتیجه می رسید. همونجور که خیلی خوب و قشنگ گفتی یه جا سکوت کردن و یه جا سکوت نکردن
سلام
فقط به نظر منه که اخیراً (به خصوص بعد از سمینار) کیفیت سایت افت کرده یا شما هم همچین احساسی دارید؟
سلام دوست عزیز
میشه نظرتونو در مورد ” کیفیت ” توضیح بدید و یا بیشتر در این باره بگید تا سوالتون شفاف تر بشه؟
شاید یکی از دوستان، بتونه نظرشو بهتون بگه.
چون به نظر من، دیدگاه هر شخص از کیفیت، متفاوته.
من نه آبیه رو زدم و نه قرمزه رو.
چون پرسیدن و دونستن، برام مهمتر از این دو رنگه
و معتقدم گفتمان، یکی از بهترین چیزایی یه که می شه با اون، به افق های روشن تری دست یابیم.
شايد شما اين روزها حوصله خوندن مطالب رو ندارين
علی،
برای من یکی که مطالب سایت تمام توان ذهنیم رو درگیر میکنه و به هیچ عنوان چیزی که گفتی رو حس نمیکنم
سلام علی آقا
احتمالاً شما از مطالب سایت لذت بردین(البته طبق گفته خودتون قبلاً ) ، و این سایت انقدر براتون مهم بوده که به خودتون زحمت کامنت گذاشتن دادین.
حالا با فرض اینکه گفته شما درست باشه (که از نظر من نیست) ، بیاین دلایلشو بگین و آستین بالا بزنین برای بهتر کردن کیفیتش.
شاید خیلی به من مربوط نباشه که جوابی برای شما بنویسم ولی منم مثل شما این خونه خیلی برام مهمه و دوست دارم هر روز بهتر و بهتر بشه
اگه بخوایم از حرف های تشکر امیز بگذریم( چون هر چی بگم کم گفتم) ۲ تا نکته این نوشته برام جالب بود
نکته اول راجب مصداق یابی این جز حوزه هایی که علاوه بر اموختن برای من داره کم کم به رفتار منجر میشه و به نظرم خیلی تو روند یادگیری موثره و باعث میشه موضوع برات کاملا جا بیفته جا میفته
نکته دوم درباره سکوت در مذاکره من چند باری ازش استفاده کردم واقعا کارایی داره و بعضی وقتها نتیجه ای میگیری که اصلا انتظار نداشتی
اقای شعبانعلی چرا در خصوص داعش وجنایاتی که به خصوص در حق مردم کرد مرتکب می شود مطلبی نمی نویسید؟
سلام . من همیشه وقتی یه مطلب جدید یاد می گرفتم ذهنم سریع می رفت سراغ مصداق یابی و نمونه براش پیدا می کردم اما معمولا اطرافیانم مثال نقض. و من همیشه فکر می کردم این ضعف منه در یادگیری که دنبال واکاوی قضیه نیستم و یه مساله رو اساساً می پذیرم و بعد به دنبال مثالهایی برا تاییدشم. اگه اشتباه متوجه نشده باشم تایید یکی از این روشها به معنای رد دیگری نیست (طبق مثال سکوت در مذاکره) البته اولویت با ذهن مصداق یابه.
باز هم ممنون بابت اینکه هستید، یاد میدین بهمون و ما در کنار شما فکر می کنیم.
وقتي اين متن را مي خوندم ديدم ذهن من هم خيلي دنبال مثال نقض مي گرده!! ممنونم
سلام به همه ي عزيزان
فقط ميخواستم عرض ادبي كرده باشم و بگم چقدر خوشحالم اينجا بين تمام شما دوستان هستم.
ممنونم محمدرضاي عزيز كه هستي…
از اینکه روش (های) خودتون رو با ما به اشتراک میزارین خیلی ممنونم.
ممنون
به خاطر همین موضوع هست که در کتابتون گفتید کجاها اجتنابی و کجاها تسلیمی.
اما بعضی موقع ها اینقدر بار احساسات بالاست که همه این چیزا فراموش میشود و انگار نه انگار.
عجب
ذهن من گاهی مصداق یاب بوده و گاهی هم غلط یاب
گاهی بخاطر اعتباری که برای یه نظریه یا کسی که اونو میگه قائلم سعی میکنم بیشتر مصداق های اونو پیدا کنم و یخورده انصاف داشته باشم
گاهی برعکس در نهایت خودبزرگ بینی و از سر عقده ،سوفسطایی وار، طرف مقابلم رو مجبور میکتم در برابر هوش و استعدادم زانو بزنه و اعتراف کنه چه آدم ابلهیه و حرفی که زده چقد احمقانه س
تو مدرسه با این حرکات چقدر بهم توجه میشد 🙂
سلام
از خوندن این مطلب واقعا لذت بردم،
چیزی برای اضافه کردن به این متن ندارم،
همونطور که شما گفتین ما در دنیایی از احتمالات و عدم قطعیت ها و … زندگی میکنیم
هیچ چیزی به طور قطع درست یا غلط نیست؛ تصمیمات ما، سکوت یا اعتراض ما، هر کاری که میکنیم،
باید مسئولیتش رو بپذیریم. طبعا با هر تصمیمی یک چیزهایی از دست میره و چیزهایی به دست میاد
انتخاب ماست که ببینیم چی رو میخوایم نگه داریم و چی رو دور بریزیم،
هیچ چیزی قطعی نیست و هیچ راه حلی هم به طور صریح درست نیست.
متاسفانه یک عادت بدی که بعضی از ما داریم، اینه که به جای تصمیم گرفتن برای مسائل زندگی خودمون،
وقتی از همه چیز مطلع نیستیم، در مورد تصمیمات بقیه توی زندگی شون ( که طبعا به طور خاص به ما ارتباطی پیدا نمیکنه)، حرف میزنیم و نظر میدیم و پیشداوری میکنیم و اصلا حواسمون به آسیبی که ممکنه به اون فرد بزنیم نیست.
سلامir2008
محمد رضا دمت گرم عجب نکات تووپی گفتی خیلی حال کردم …. کارت درسته داداش
سلام
۱)خیلی تلاش کردم تا بفهمم ارتباط بین مقدمه در “چرا یاد نمیگیریم” و اصل مطلب در “قوانین یادگیری من” چیست! تا به این نتیجه رسیدم که پذیرش انتقاد دیگران باعث میشود تا الگوی ذهنی ما هم مانند آن ها غلط یاب شود یه عبارتی پذیرفتن انتقاد یعنی شکل گرفتن روحیه انتقاد کردن. پذیرفتن انتقاد یعنی این که تو درست میگویی مثال نقضی هم وجود دارد! (درست میگویی چرا من بی جهت انقدر فکر میکنم و… ) و چون همیشه انتقاد کننده وجود دارد و مثال نقض، پس بهتر است اصلا نظریه ای ندهیم اصلا فکر نکنیم اصلا یاد نگیریم چون تنها تا چند دقیقه دیگر همه چیز نقض و نابود میشود.
۲)من فکر میکنم این الگوی ذهن غلط یاب ناشی از یک صفت ناپسند اخلاقی در یادگیری است، خیلی از ما وقتی کسی صحبت میکند(چه کلاس درس چه گفتگوی دوستانه) اصرار داریم به او ثابت کنیم نبین من ساکت نشسته و تو حرف میزنی تو هیچ چیز بلد نیستی و من همه چیز را بهتر میدانم! تا دیگر نگران این که چیزهایی هست که ما نمیدانیم و باید یاد بگیریم نباشیم.
جناب آقای شعبانعلی گرامی، بنده اولین بار است که به صفحه شما مراجعه می کنم و از کمالات شما و تخصص شما بی اطلاعم، خودم هم تجربه و دانش کافی در این زمینه ندارم، فقط نظر شخصی خودم را عرض می کنم، بنابراین جسارت این حقیر را انشالله می بخشید.
نکات خوبی در نوشته شما وجود دارد که یاد گرفتم و ممنونم . من بطور خلاصه اینطور از فرمایشات شما و مثالهای خوب شما متوجه شدم که نباید گفته های دیگران را بطور صفر و یک شنید و یا به عبارتی دیگر، شما نیز به منطق فازی معتقد هستید که کاملا هم درست است. اما به نظرم پیدا کردن مثال نقض هیچ اشکالی ندارد و تحلیل عقلی چراغ راه ماست و این یک ابزار موثر در دست انسان است که با توجه به آن یک نظریه، گفتار ، قضیه ریاضی و عبارتی را با جستجو برای یافتن مثال نقض بسنجد و بررسی کند و ببیند آیا در همه احوال صدق می کند یا نه. این روشی بوده که افلاطون و ارسطو برای مباحثه پیش می گرفته اند و با سئوال به شخص می آموخته اند که گفته او در همه موارد نمی تواند صحیح باشد. این شیوه ایست که قضایای هندسی با استفاده از آن ثابت می شود. بطور مثال اگر شما تنها یک مثلث پیدا کنید که مجموع زوایای آن ۱۸۰ درجه نیست، دیگر کلیت این قضیه از بین می رود. نمی توانم تصور کنم اگر این خصوصیت از انسان گرفته می شد و هر کس، هر کلام و نظری را می شنید و بدون اینکه حتی با تجربه محدود و شخصی خودش آن را راستی آزمایی کند، می پذیرفت، چه اتفاقی می افتاد! آیا اینکه ما هر حرفی را از معلم و یا غیر معلم بپذیریم و در ذهنمان جای بدهیم، و حتی درصدی هم برای میزان درستی و نادرستی آن تعیین نکنیم، کار درستی است؟ آیا کسانی که شستشوی مغزی می شوند، غیر از این هستند که بدون راستی آزمایی گفته های دیگران، کلام آنها را می پذیرند و در ذهن ثبت می کنند و بد تر از همه به آن عمل می کنند؟ بطور مثال به کسانی که اعتقادات مذهبیشان بدون تفکر و سنجش ذهنی کسب شده، هُرهُری مذهب خطاب نمی گیرنند؟
قطعا همین عرض بنده هم بنده را متهم خواهد کرد که از قانون شمابرای یادگیری پیروی نمی کنم و دنبال مثال نقض می گردم که البته اشکالی هم ندارد. با احترام-مجید
سلام مجید عزیز.
در مورد قضیه ریاضی، حتی اگر من قضیه ای را به صورت کلی مطرح کنم و کسی پیدا شود و مثال نقض بیاورد باز هم قضیه من ارزشمند است چون احتمالا میتوان با محدود کردن فضای مسئله، قضیه را به صورت مطلق هم ثابت کرد.
من فکر میکنم نکته ی آقای شعبانعلی این نیست که ما تحلیل یا بررسی نکنیم نظریات افراد را. بلکه نکته این است که در تحلیل و نقدمان منصفانه رفتار کنیم و تمرکز خود را روی نابود کردن نظر طرف مقابل نگذاریم. یعنی نصفه ی خالی لیوان را اگر میبینیم حداقل نصفه ی پر آن را هم ببینیم. در مسائلی غیر از مسائل دقیق ریاضی، هیچ وقت هیچ چیز مطلقا درست نیست، پس اگر هم مثال نقض پیدا میکنیم، مصداق هم پیدا کنیم که بعدا بتوانیم بهتر از آن نظریه استفاده کنیم.
من نصفه ی پر حرف شما را میبینم، حرف شما درست است در شرایطی که در مورد یک قضیه دقیق ریاضی یا یک نظریه مشخص در یک فضای محدود تعیین شده صحبت میکنیم و دقت درستی ۱۰۰% (یا حداقل مشخص) میخواهیم. در این شرایط اگر شما “یک” مثال نقض هم پیدا کنید، نظریه مردود است.
ولی نکته ی مثبت بحث آقای شعبانعلی را هم میبینم و به همین دلیل باور دارم که تقریبا هیچ چیز مطلق نیست و اگر مصداقی و مثبت و سازنده فکر کنیم بیشتر میتوانیم سود ببریم و سود برسانیم، و دید جامع تر و کامل تری خواهیم داشت.
سلام دوست عزیزم.
ممنونم که به سایت سر زدید و امیدوارم باز هم وقت و فرصت داشته باشید و به سایت سر بزنید.
با مثالهای شما کاملاً موافقم. اما با تعمیم دادن آنها چندان موافق نیستم. مثال های شما از جنس علوم دقیقه هستند. ریاضی و هندسه اقلیدسی و مدل ریمانی و …
وقتی وارد حوزه علوم انسانی میشویم، هیچ چیز با مثال نقض حل نمیشود.
حالت اول: یک نفر میگوید افزایش حقوق انگیزه کارکنان را بالا میبرد.
شما مثال میزنید که: نه. نمیبرد. من مثال دارم.
نه اولی درست است و نه دومی.
مهم این است که کدام مصداقهای بیشتری دارند.
شما بگویید فلان کس رفت در فلان مکان مقدس، نابینا بود و بینا شد.
من بخواهم توهین کنم و بگویم: شما دروغ میگویید و خرافاتی هستید. چون من نابینا بودم و رفتم و بینا نشدم!
این نوع استدلال من غلط است.
باید برویم ببینیم ادعای من چند مصداق دارد.
ادعای شما چند مصداق دارد.
آن وقت میفهمیم که هر دو حرف می توانند درست باشند. یکی کمتر و دیگری بیشتر.
نکته دوم. روبروی منطق صفر و یک، منطق فازی نیست.
این نوع تحلیل شما هم ناشی از همان تفکر به سبک علوم دقیقه است.
من منطق ابهام را دوست دارم. با دو منطق قبل هم فرق دارد.
منطق دیجیتال میگوید: سیاه و سفید
منطق فازی میگوید: خاکستری
منطق ابهام میگوید: هزاران رنگ دیگر هم وجود دارند که میبینیم و هزاران رنگ دیگر که نمیبینیم.
اصلاً در حوزههای انسانی و رفتاری، برعکس ومتضاد هیچ چیز معلوم نیست.
متضاد جنون، عقل نیست. نوع دیگری از جنون است. به همان اندازه بی منطق!
همچنانکه متضاد عقل، جنون نیست. نوع دیگری از عقل است. به همان اندازه منطقی!
برعکس خداپرستی، کفر نیست. برعکس کفر، ایمان نیست.
حتی خداپرستی و کفر، طیف نیست.
خداپرستی و کفر دو نوع نگاه است از میان میلیونها نگاه دیگر که امروز وجود دارد و میلیاردها نگاه دیگر که بعداً به وجود خواهد آمد.
من اگر از مثال نقض میترسم به دلیل این است که وقتی شما می خواهید در مسیر مخالف یک تفکر حرکت کنید و آن را نقض کنید، محوری را برای حرکت به سمت آن و محوری را برای دور شدن از سوی آن در نظر میگیرید. خارج از فضای هندسه، چنین محوری وجود ندارد.
چنانکه، چون من منطق صفر و یک را رد کردم، شما با منطق جستجوی نقض منطق دیجیتال، بر این باور شدید که من به منطق فازی معتقدم.
در حالی که من هر دو منطق دیجیتال و فازی را به یک اندازه درست (یا نادرست) میدانم و باور نمی کنم که رد یکی منجر به پذیرش دیگری شود.
نقض و تناقض، متعلق به تفکر خطی است. دنیای واقعی، هیچ تناقضی را پذیرا نیست. هر چه هست، وجود و هم زیستی است…
سلام،
خیلی خوشحالم که این نوشتهی شما را دیدم و دعایتان کردم و امروز در تاکسی تا به منزل برسم خواهم اندیشید که چه فرصتهایی را از این به بعد با تلاش و تغییر نگرش بدست خواهم آورد و خیلی خوشحالم که کامنتی که برای متن قبلیتان نوشته بودم نفرستادم.
من نوشتههایتان را میخوانم و خیلی چیزها یاد میگیرم و به همین دلیل هم نسبت به آن حساس هستم.
مرا ببخشید اگر رک مینویسم.
چندوقتی است که بر خلاف رویهی گذشتهتان خیلی زیاد از ندانستن دیگران میگویید و از کوتهبینی مردم و از … . هر بار که اینگونه متون را مینویسید یک طعم تلخ در ذائقهی من خواننده میگذارید که مدیون شماست چون پیشتر، از شما آموخته. من نتوانستم بفههم اینکه مردم کوتهبین هستند و یا نیستند اصولا چه اهمیتی دارد، مگر برای یک درد دل سطحی با یک دوست نزدیک در محیطی بسته تا باری از ذهن خستهی گویندهی آن بردارد.
حیف این خانهی مجازی نیست که در آن کنار این مطالب دوستداشتنی – و انشاءالله اثرگذار بر من و ما و فرهنگ عمومی جامعه – حرفهای نخوتآمیز و درد دلهای سطحی باشد؟ مگر آنکه این نوع نوشتار در کسی در جایی اثری غیر از این داشته باشد که و الله العالم.
محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
برداشت من از مقدمه صفر ديگركه در پست شماره ۱ مرتبط با اين پست به آن اشاره كردي و مطالب اين پست اينه كه در مورد مفاهيم حوزه علوم انساني و اخلاقيات مثل عقل و جنون و يا خداپرستي و كفر كه هر دو می تونند درست باشند. یکی کمتر و دیگری بیشتر، توجه به مصداقهايي كه هر شخصي براي خودش تصور ميكنه مهمتراز توجه به مصداقهايي كه ديگران به اون اشاره مي كنن حتي اگه در گروه اقليت يك نفره ! قرار بگيره . معلم عزيزم اگه برداشتم غلطه لطف ميكني در صورت امكان برداشت مناسب تر رو بنويسي .
سلام.
ممنونم بابت این مطلب فوق العاده و خوشحالم که انتظار ما از دیشب خیلی طول نکشید و اولین سری از مطالب یادگیری رو خوندیم.
میدونم با وجود مشغله ای که دارین برای اینجا و متمم خیلی وقت میزارین اما میخوام بگم بازم بنویسید و بیشتر بنویسید. روزنوشت ها پر از درس و نکاتی شده که نظیرش خیلی کم برای ما بیان شده و میشه.
همیشه شاد و سلامت باشید معلم دوست داشتنی من
خلق را تقلیدشان بر باد داد/ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
سلام وقت بخیر. حوالی یک سالی میشه با سایتتون آشنا شدم و هر شب مطالبتون میخونم ولی تا به حال خاموش بودم. بعد این مدت باید مراتب سپاسگزاریم بابت مطالبی که از شما استاد گرامی آموخته ام را اعلام کنم(هرچند با تاخیر).حس اطمینان خاطری دارم وقتی سراغ نوشته هاتون میام .
چقدر نکات زیباییست. چند روزی فرصت مطالعه نوشته های شما دست نداده بود. این متن خیلی حالم رو خوب کرد.
گوسفند سیاه چیزیه که اکثر ما دنبالشیم. این سلسله نوشته رو خیلی با اشتیاق دنبال میکنم. به امید روزی که مهارت یادگیری رو بیاموزیم.
سلام.قانون اول و تمرین و تکرارش و بعد اجرا در رفتار خیلی سخته استاد ولی به خودم تعهد دادم که رفتارمو بازسازی کنم درست یادبگیرم .من سی سالمه ولی شش ماهه دوباره متولد شدم ممنونم که حضور داری و جایی درستی قرار گرفتم …اگه سالها پیرو تناقض ها حرکت کردم و این روش تربیتی زندگی ماها بوده امروز خدا بهم فرصت داده یکبار دیگه خودم مسیر یادگیری و آموزش رو طی کنم همراه با فردی که از جنس نسل خودمه…مثل من میخنده مثل من گریه میکنه ..مثل من دلش به درد میاد و هزاران شباهت …با این تفاوت که از بدو تولد درست حرکت کرده و سی سال از من جلوتره…ولی از نسل وزمان منه….پدری که با فرزندانش فاصله سنی نداره و شاید…به حرمت وقتی که میزاری به حرمت دلی که گاهی از ما رنجیده میشه من متعهد میشم نظراتی که به نظرت شخصی است ولی برای من مسیر رو هموار میکنه رفتار درست و منش منطقی رو تمرین کنم یاد بگیرم و هیچوقت برای گذران وقت پا به خونت نزارم …چون میدونم دلیل بودنت ساختنه و نمیخوام روزی برای لحظه ای احساس کنی بیخودی برا این همه آدم وقت گذاشتی…ممنونتم
آزاده عزیز سلام
چقدر زیبا گفتی دوست خوب ما و ممنون که دوباره مینویسی . تلاشت برای تغییر ، قابل ستایش هست و خوشحالم که خودت به این باور رسیدی که باید بخوای تا به هدفت برسی (البته برداشت من این بود)
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام.من هم به خاطر حضور تک تکتون ممنونم و روزی امیدوارم نتیجه بودنتونو بهتون واقعی ثابت کنم…من حرف دلمو زدم فقط
آنکس که با «کشف تناقض» ارضا میشود، جدای از اینکه آموخته جدیدی نداشته، به سرعت لذت کشف قبلی را فراموش میکند و باید به دنبال تناقض بعدی بگردد. اما آنکس که با «کشف مصداق» خوشحال میشود، همیشه و همه جا میتواند لذت یادگیری را تجربه کند.
عالی بود٬ ممنون که طولانی بود:)
پی نوشت بی ربط: واقعا نمی دونم چرا وقتی یک پست جدید رو در فیس بوک می بینم٬ دوست دارم که بیام و از اینجا بخونمش!!
سلام
شب عید سال ۹۲ ، توی همین خونه ، از من پرسیدین که برنامه ات برای سال جدید چیه ؟بیش از ۶ ماه نمیشد که با شما و تفکرات شما و ذهنیت شما آشنا شده بودم . از برنامه ی خودم گفتم و کارهایی که دوست داشتم انجام بدم . امروز اومدم بگم ، خوشحالم که اون شب از من پرسیدین و من هم اینجا نوشتم .دیروز یکی از روزای خوب زندگی من بود ، مثل همه ی روزهای خوبی که شما برای من ساختین … http://trainingskills.blogfa.com/post/520
محمدرضا
ممنونم از اینکه هستی
ممنونم از اینکه می نویسی
ممنونم از اینکه به معنای واقعی کلمه ، معلم هستی
ممنون از اینکه هم تنبیه میکنی و هم تشویق
ممنونم به خاطر همه ی لحظه های خوب
ممنونم از اینکه اون شب گفتی:
“بعد از اینکه هدف گذاری هات رو انجام دادی، حتماً Weekly Plan درست کن.
ما یا برنامه ها رو با دقت روز می نویسیم که به محض اولین شکست در اجرا، کل برنامه رو کنار میگذاریم
یا اینکه برنامه های کلی تنظیم میکنیم که هرگز اجرا نمی شن.
عادت اروپاییها اینه که برنامه ریزی هفتگی انجام می دن.
مثلاً میگن تا هفته ۱۲ باید، فلان کتاب خونده بشه.
یا هفته ۱۴ و ۱۵ میخوام برم مسافرت.
یا هفته فلان…
تنظیم Weekly plan خیلی کمک میکنه که آدم وقتهای گرفتاری و وقتهای آزادش رو به درستی تشخیص بده و مدیریت کنه.”
خیلی جاها اشتباه کردم ، حرف هایی زدم و کارهایی انجام دادم که شاید بهتر بود که اون حرف ها گفته نمیشد ، یا در موقعیت بهتری گفته میشد . و کارهایی که در فرصت مناسب و با برنامه ریزی درستی انجام ندادم و باعث دلگیری اطرافیانم شدم .اما همیشه تلاش کردم و میکنم تا تصمیمی بگیرم که کمتر پشیمون بشم و کمتر باعث دلگیری بشم .
امیدوارم به اندازه ی دانسته هام مفید باشم ، و اگر دانشی کسب میکنم ، توهمی از دانسته ها نباشه …
در هر جامعه و فرهنگی – خصوصاً جوامع کمتر توسعه یافته – به نظر میرسد بیشتر از «به خاطر سپردن آموخته های جدید» آنچه در یادگیری صحیح مهم است، «از خاطر زدودن آموخته های کهنه» باشد.
یکی از شیوههای فسادانگیز در تربیت ما، باور به مفهوم «درست بودن مطلق» و تربیت «ذهن غلط یاب و تناقض یاب» است.
خطایی وجود ندارد
چشم های ما آنچه را نمی پسندند خطا می نامند ، و ما که اعتمادمان به چشم هاست، روی اعمالمان نام می گذاریم .
خطا آنجا مفهوم می یابد که در مقابلش صحیح وجود داشته باشد .راه درستی وجود ندارد در دنیایی که هیچ چیزش مطلق نیست !
سلام.طولانی نبود که شما ان قدر نوشتید که ببخشید )):
ممنون بابت این مبحث منم خیلی جاها ذهنم غلط یاب و دنبال مثال نقض درس خوبی بود ممنون استاد
خیلی عالی بود ممنون.
فقط واقعا بعضی وقت ها که نه بیشتر وقت ها بین دو راهی می مانم . که کدام یک نتیجه بخش هستن.
سخته انتخاب از بین این دو گزینه
سلام من معمولا خواننده ساکت نوشته های شما هستم.اما این بار خواستم مطلبی را که بارها به ذهنم رسیده بنویسم.متنهای شما همیشه آموزنده واغلب به شکل جالبی جدیدند. انگار از مکانی به مساله نگاه می کنید که کس دیگری نیست وخیلی وقتها انگار از زمان دیگری.این،خیلی باشکوه و زیباست.برای من تصور چنین جایی بودن سخته.امیدوارم برای شما فقط زیبایی باشه
سلام دوستان
یه اتفاقی چند وقته در من افتاده و اون هم اینه که با هر کسیکه یه ذره جوش میگیرم ازش می پرسم آیا سایت شعبانعلی و متمم رو میبینی؟!
اگه جوابش منفی باشه عصبانی میشم و اصرار میکنم که برو ببین!!
دفعه ی دیگه وقتی میبینمش دوباره می پرسم اگه بازم سست بوده باشه واقعأ دیدگاهم نسبت به طرف مقابل تغییر میکنه(از جنس منفی_حالا نه به این شدت ولی تغییر میکنه)!!!
به نظرتون من چمه؟؟؟
عاشق شدی ! عاشق متمم و یادگیری ! 😉
نیما کامل عزیز سلام
تقریباً من هم همین کاری رو که شما می کنی انجام میدم ولی با یک مدل دیگه . من همه رو دعوت به دیدن این سایت می کنم و فکر می کنم وظیفۀ من در قبالِ درس هایی که از محمدرضای عزیز و تیم محترمشون گرفتم ، اینه که همین عشق رو با عشق به بقیه پیشنهاد کنم . البته باید اعتراف کنم ، اونایی رو که دوستشون دارم و برام مهم هستن ، به طور رسمی و حرفه ای (follow up) پیگیری می کنم و رهاشون نمی کنم تا دستشون رو به یه گوشه از این خونه بند کنم . با هر کس به روش خودش وارد صحبت می شم . مثلاً یکی که به انسانیت ، اعتماد ، بخشش و سخاوت علاقه مند هست رو تلاش می کنم تا با خودِ محمدرضای عزیز ، منشِ ایشون ، متنِ کپی رایت سایت و سیاستِ تراست زون آشنا کنم ؛ یکی که دوست داره مطالب علمی و منطقی تر و محتواهایی در این زمینه رو بیشتر مطالعه کنه ، متمم رو بهش پیشنهاد می کنم ؛ یکی که به داستان و روایت و بیوگرافی خوندن و شنیدن علاقه مند هست رو به شنیدن فایل های رادیو مذاکره دعوت می کنم و تلاش می کنم که با دانود کردن فایل ها و حتی هدیه کردن فلش مموری حاویِ فایل های رادیو مذاکره ، در اون دوستم ایجاد انگیزه بکنم ؛ یکی که به مباحث مدیریتی و به خصوص مدیریت کسب و کار علاقه مند هست رو دعوت به خوندن و آشنایی با مبحث MBA اونم از نوع Motamem Business Administration می کنم ؛ یکی که دنبال مطالبِ به روز و اطلاعات عمومی هست و به نوعی روحیۀ تعاملی داره و نوعاً بیشتر خصوصیات افراد برونگرا رو از خودش بروز میده ، به خوندن فایل های روزنوشته ها دعوتش می کنم و به سراغ فایل های منتخبی از آرشیو میرم که برای خودم هم جذابیت داشته و سعی می کنم با آگاهی از نوعِ نیازِ مخاطب ، بهش محتوای موردِ علاقش رو توصیه کنم ؛ نیما جان عزیز ، به عنوان فردی که دغدغۀ مشابهی با شما دارم و دوست دارم این گنجینه رو با همه سهیم بشم ، فکر می کنم برای اینکه دعوتی که انجام میدیم و تلاشی که برای جذب افراد به این سایت ها می کنیم میبایست سیستمی تر و هدفمند تر باشه و با توجه به اینکه عمدۀ مخاطبین برای محتوایی که ( یا هر چیز دیگه ای که ) به آسانی به دست بیارن و برای بدست آوردنش ، تلاش و تکاپوی خاصی نکرده باشن ، ارزشی درخورِ اون چیز قائل نمیشن و از دست دادنش هم ناراحتشون نمی کنه ، نه تنها نباید از این بی تفاوتی ناراحت بشیم بلکه باید یک مشتریِ گذری و بالقوه رو به یک مشتری دائمی و بالفعل تبدیل کنیم . البته در خصوص مواردِ عکس هم مصداق های بسیار زیادی وجود داره که مخاطبین (مثل خود من) با روبرو شدن با اولین مطلب و محتوا ، مبتلا میشن و به ارزش و قدر و منزلت این مطالب و محتواهای با ارزش پی میبرن ؛ در هر حال باید به جای اینکه مثال های نقض ، ما رو از هدفمون دور کنه و انگیزمون رو از بین ببره ، باید مصادیقی رو پیدا کنیم که ابتلای اون افراد به خونه هامون (شعبانعلی.کام و متمم) میتونه انگیزۀ ما رو برای ادامۀ همین رویه ، به طور روز افزون ، افزایش بده
به امید روزی که همۀ افرادی که این سایت ها و خونه هامون میتونه براشون محلی برای توسعۀ مهارتهاشون باشه بتونن از هر طریقی و به هر شیوه ای با این خونه های ارزشمند آشنا بشن و از بودنِ در این خونه ها ، مثل ما ، لذت ببرن و اون ها هم همین رویه رو برای اطرافیانشون ، ادامه بدن
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام بر محمد رضای عزیز
یاد یه شعری افتادم که می گفت:
همه از پشت خنجرم زده اند! دوستانی خجالتی دارم!!
از این جهت میگم که نوع نگرش شاعر به کساییکه بهش بدی کردند جالبه! دوستانی خجالتی!!
ممنونم محمد رضا
خاظره ای از علامه طباطبایی شنیدم که آن قدر از شنیدن توضیح یک مسأله ای از مرحوم مطهری به شور و هیجان آمده بود که گفته است از شوق دلم می خواهد برقصم … حالا که توضیحات شما را برای هر مسأله ای به این قشنگی می بینم این شوق رو درک می کنم !
ممنون ، ی چیز جدید از معلم خوبم یاد گرفتم 🙂
یک نکته دیگه من بگم استاد!
اصلا برای انجام کاری چرا دنبال کسی هستیم که اون کار رو قبل از ما انجام داده؟
به طور مثال وقتی دانش آموز کنکوری با معدل کم برای قبولی در رشته شهر خوب تلاش میکنه!
از صد ها نفر سوال میپرسه که کسی با شرایط من بوده که موفق بوده باشه؟
به قول شما دنبال مثالن!
خوب چرا ما اولین کسی نباشیم که این کارو رو انجام میده!
ایا قبل از ادیسون لامپ تولید شده بود؟
خیلی خوب بود ممنون
خواننده تون را شرمنده میکنید که به خاطر نوشتن و در اختیار قرار دادن تجربیات و دانسته هاتون عذرخواهی میکنید
سلام
محمدرضا جان خیلی وقتا فکر میکنم که دنیارو با هیاهو ساختیم،هیاهو بیشتر مارو به خودش جذب میکنه.دیدی کسی که دنبال مصداق میگرده،اطرافیان فکر میکنن چیزی بارش نیست و ازین حرفا.
کلا علاقه ی شدیدی به ساز مخالف داریم…
خیلی دوست داشتم هنوز متن ادامه داشته باشه،برخلاف اینکه شما فرمودید که متن طولانی هست….
واقعا نگاهتون به مسائل جالب و تامل براگیزه…
بازهم مثل همیشه ممنون
ممنون آقای شعبانعلی ، من تا حالا چیزهای زیادی از شما یاد گرفتم امیدوارم نوشتن های شما و یادگیری من وسایرین ادامه داشته باشه یادگیری من هم نسبی هست ولی حتی اگر ۱۰ درصد هم مطلب رو بگیرم بازم مفیده . سربلند و پیروز باشید .
با سلام خدمت محمد رضا شعبانعلی عزیز. از مدتی پیش که تو فضای مجازی مطالبت دنبال می کنم احساس می کنم با یک دایره المعارف زنده روبرو هستم که نمیشه به حرفاش فکر نکرد! امیدوارم سایه شما و امثال شما ها تو این مملکت هر روز بر سر من و نسل من سنگینی کنه!! از ته دل برات آرزوی سلامتی و بهروزی دارم….
اخ جان ادامه مطلب قبلی اومد خیلی خیلی ممنون محمد رضا، من لحظه شماری می کنم برای ادامه مطلب یادگیری.
محمدرضای عزیز سلام
می دونم که نباید ازتون تشکر کنم و این مغایر با سیاست های کامنت گذاری هست ولی یواشکی ازتون تشکر می کنم چون بسیار ناب و زیبا ، با مصداق های عینی و مثال های متعددی که زدید ، قانون اولِ یادگیریتون رو ، ملکۀ ذهن من کردید . اینکه بپذیریم و به این باور برسیم که مدل ذهنی تناقض یاب ، که از بدو تولد در ذهن ما حکاکی شده و نهادینه شده در وجودمون ، می تونه اشتباه باشه و باید ( به قول یاسینِ اسفندیارِ عزیز ) باید این الگوی ذهنی تناقض یاب رو با الگوی ذهنی مصداق یاب جایگزین کنیم (در عین حالیکه بسیار بسیار سخت هست ولی غیر ممکن نیست ) . محمدرضای عزیز ، ازتون ممنونم که قوانینِ یادگیریِ خودتون رو (هر چند به عقیدتون نظرِ شخصیِ شماست) با ما سهیم میشید . ازتون ممنونم ، همین
ارادتمند – هومن کلبادی
محمدرضا هرچقدر طولانی تر باشه انگیزه ما برای خوندن و دقت کردن بیشتره ,چرا معذرت خواهی ?
موضوع نوشته آنقدر جذاب و ملموس بود که طولانی بودنش احساس نشد. ضمن این که عدم توجه به بحث یادگیری از طریق مصداق یابی در زندگی هر روز ما خودش را نشان می دهد. مثلا می شنویم با همه مردم با روی خوش برخورد کنید بلافاصله یاد فلان آدمی می افتیم که احترام و روی باز ما را بر پایه ضعفمان گذاشت و از موضع بالا به پایین برخورد کرد و یا مثال هایی از این قبیل… طبیعی است که وقتی یک گزینه برای انتخاب داشته باشیم راحت تر عمل می کنیم تا دو انتخاب! هر چه تعداد گزینه ها بیشتر می شو بیشتر مجبور به تحلیل قضیه می شویم و صورت مسئله سخت تر می شود. این جاست که میان برهای ذهنی که قبلا اشاره داشتید وارد عمل می شوند و مسئله را تنها به یک حالت تعمیم می دهند.
طبیعی است که دیتیل و جزئیات مطالبتان در ذهن باقی نمی ماند اما مغز و روح نوشته عمیق خودش را ثبت می کند… تشکر می کنم هم بابت گیرایی کلام و هم به رو آوردن تاول های ته نشین شده که گاهی آنقدر با آنها خو گرفته ایم که یادمان می رود دردهای بین مسیرمان از کجاست؟!
سلام آقای محمدرضا شعبانعلی
بزرگترین چیزی که درموردشمامی توان گفت این جمله حضرت علی (ع)است.امیدوارم هروقت ازآموزاندن ومعلم بودن خسته شدیدبه این جمله فکرکنید:
خداازمردم نادان عهدنگرفت که بیاموزند،تاآنکه ازدانایان عهدگرفت که آموزش دهند.
ممنون مثال دو درس از کلاس مذاکره خیلی گویا بود.
اما من مشکلی دارم که ظاهرا ربطی به عنوان متن ندارد ولی خیال میکنم ریشه اش مربوط هست.
من اونقدر در یک مساله احتمالات مختلف رو در نظر میگیرم که برای خیلیها فهم حرف یا نظرم راحت نیست یا از موضع من تعجب می کنند. لحظه ای که طرف دارد به جواب مورد نظر خودش فکر میکند که انتظار دارد همان را بشنود من سوالی یا جمله ای مطرح میکنم که گیج میشود. چون معمولن انتظار دارند از تو بشنوند این درست است یا غلط ، هست یا نیست، ۰ یا ۱،
اما تو همزمان داری احتمالات دیگر را بررسی میکنی و مکث یا سوالی یا پاسخی با توجه به آن احتمالات ارایه میدهی که دیگری گیج میشود و یا به احتمال بیشتر فکر میکند تو خنگی یا حرفش را نفهمیدی یا این یک بازیست که درآورده ای یا میخواهی دروغی بگویی یا آدم خودبزرگ بینی هستی یا …
تقریبا همیشه جوابی که از دیگران میگیرم چیزیست که خودم به آن فکر کرده ام ( از بس احتمالات را همزمان در ذهن دارم) و شگفت زده نمیشوم (و دریغ از مقداری هیجان و شگفت زده شدن توسط دیگران) اما احساس میکنم این حالت من در گیج جلوه دادن خودم تاثیر شگفت و موفقیت آمیزی دارد.
البته این بیشتر در فضای رسمی هست که زیاد باز با دیگران صجبت نمیکنم. مثل محیط کار یا کلاس درس…
مشکل بعدی اینست که زیاد از گذشته درس نمیگیرم. احتمالا یک اختلال یادگیریست…
شاید بیشترین ابهام رو هم همیشه تجربه میکنم و البته سازگاری خوبی با اون دارم
اسم خودم رو هم گذاشتم صندوقچه ابهامات…
دوستان اگر راهنمایی یا تحلیلی به ذهنشون میرسه خوشحال میشم اونا رو بخونم…
از عزیزی که نمره منفی دادن تشکر میکنم ولی این کافی نیست خواهش میکنم نظرتون رو بنویسید تا من هم بفهممش و اگه اشکالی بجا بود برطرف کنم.
باید بگم:
در متن کامنتم زیاد از لفظ من استفاده کردم، خب البته بدون تفکر و ویراستاری نوشتم و یک احتمال شاید اینه که بصورت ناخودآگاه این من برام مهم هست … باید دنبال جمله بندیهای بهتر میگشتم تا این واژه رو تکرار نکنم.
🙁
استاد:)
شهرزاد:)
چیز دیگه ای ندارم که بگم جز اینکه من خیلی از شما یاد میگیرم. ممنونم .
لطفا همیشه باشید و طولانی بنویسید. 🙂
روزتون بخیر
سلام آزاده عزیزم
گاهی تشکر از دوستان، لطفی بیکران در خود نهفته دارد.
ممنون که هستی و تقدیرت، شایسته است.
شاد باشی دوست خوبم.
هیمشه وقتی راجع به یک موضوعی باهات صحبت می کردم از اینکه توی اون موضوع چخ زاویه دید عجیبی به اون قضیه داری تعجب می کردم.یه نقطه به صورت اتوماتیک پیدا می کنی و از اونجا به مسئله نگاه می کنی. این خلاقیت انتحاب پرسپکتیو حیرت زدم می کرد.چند وقت پیش قبل از ناهار که بحث یادگیری به صورت کوتاه پیش امد فکر نمی کردم که از زاویه ای به موضوع نگاه کنی که باز هم انقدر متعجبم کنه.اگر بخواهم یک ویژگی بارز راجع بهت بگم نه مذاکره یادم میاد،نه هر چیز دیگه ای که به خاطر اون شناخته شده ای By Far همین انتخاب پرسپکتیوت منو شگفت زده می کنه
همیشه با نوشته هات آدم رو غافلگیر می کنی…
منظورم اینه که نتیجه ای که در نهایت، از نوشته ت می گیری؛ به زیبایی هر چه تمام تر، آدم رو به حیرت و تفکر فرو میبره….
این به نظر من همونی می شه که آدم بتونه زاویه دیدش رو بازتر و بازتر کنه و چیزی رو که دیگران از یک زاویه بسته و از داخل می بینن، از زاویه بازتر و از بیرون بهش بنگره…
می دونی… توی پست “هدیه تولد” هم من چند درس بزرگ گرفتم … : (یابهتره بگم برام یادآوری شد)
درس اول: ذهنم رو مهار کنم و جز برای خیر و نیکی از قدرت تفکرم استفاده نکنم.
درس دوم: رفتارم رو مهار کنم.
درس سوم: گفتارم رو مهار کنم.
درس چهارم: صبور و شکیبا باشم.
درس پنجم: جز از شور و عشق و شادی برای خودم و اطرافیانم سخن نرانم.
(درس های بیشتری هم توی ذهنم هست، ولی از اونجایی که عدد ۵ رو خیلی دوست دارم، به همین ۵ درس اکتفا می کنم:) )
بعد از روزهایی که هوای حوصله م ابری بود!… بعد از این یک هفته سکوت توی این خونه قشنگی که برامون ساختی و تعمق بیشتر در درونم و حالا با خوندن این نوشته زیبا ؛ این ۵ درس رو فرا گرفتم (یا شاید برام یادآوری شد …)
ازت ممنونم…
سلام شهرزاد عزیز
درس هایی که گرفتید ، برای من هم مصداقِ آموزه هایی مشابه بود . خوشحالم که هوایِ ابریِ دلتون ، آفتابی شد . جا داره به نوبۀ خودم ، برای ابری کردنِ هوای دلتون عذر خواهی کنم دوست خوب هم خونه ای . به امید اینکه هوای دل هیچکسی ، هرگز ابری نشه ، به خصوص هم خونه ای های من
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام شهرزاد عزیزم
بی صبرانه منتظر اومدنت بودم.
ممنونم که مثل همیشه دست پر اومدی.
هر کدوم از دوستان، نوید بخش آگاهی و یادگیری هستند. از محمدرضا صاحب این خونه گرفته، تا تک تک شما عزیزان.
ممنونم و برایت رضایت و شادی آرزو دارم.
دوست خوبم.
دوستان خوب جزو باارزش ترین دارایی های یه آدم محسوب میشن و من همیشه شکرگزار خداوند بوده و هستم که از این نظر همیشه ثروتمندم …
دوستان عزیزم … چه شمایی که اینجا نوشتین، چه شمایی که جاهای دیگری برام نوشتین… واقعا از لطف و مهربونی همه تون بینهایت ممنونم.
جایی خونده بودم که: “دوستی، چیزی نیست که بشه تو مدرسه یاد گرفت. ولی اگه دوستی رو یاد نگیری، هیچ چیز دیگه رو نمی تونی یاد بگیری.” و حالا در این پست یادگیری و با لطف دوستانم، اولین چیزی که یادم افتاد همین جمله بود.
توی این خونه یا به تعبیر دیگری (که الان به ذهنم رسید) باغ یادگیری شعبانعلی دات کام؛ که در تصورم، پره از گل و سبزه و درخت و گنجشگ نغمه خون، و کلاً توی فرصت شگفت انگیز یکبار زندگی کردنمون؛ چقدر زیباست که در هر رویداد، هر حرفی، هر اشکی و هر خنده ای … درسی و پیامی و نشانه ای رو بگیریم برای اینکه به هدف اصلی آفرینش خداوند از خودمون نزدیک تر بشیم که به نظر من، همون رشد و تعالی و به معنای واقعی، انسان بودن هستش…
باز هم بخاطر همه چی، از صاحبخونه یا باغبان خوب این باغ و از همه ی دوستان خوب و نازنینم ممنونم… ( و از بقیه دوستان که ممکنه دلشون نخواد که خودشون رو مخاطب این کامنت بدونن یا علاقه ای به خوندن حرفهای من نداشته باشن هم خیلی عذر می خوام)