دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره فراموش کردن و ویژگی‌های دیگر حافظه بیرونی

پیش نوشت صفر: این مطلب، هنوز ساختار کامل و درست ندارد. فقط اینجا آن را نوشتم تا با توجه به نظرات و بحث‌های دوستان، به تدریج آن را تکمیل کنم. لطفاً آن را چیزی بیشتر از یک چرکنویس در نظر نگیرید.

پیش نوشت یک: قبلاً مطلبی نوشتم تحت عنوان دنیای دیجیتال و شکل گیری حافظه بیرونی و بعداً آن بحث را در مطلبی تحت عنوان شکل گیری حافظه بیرونی و درد جاودانگی ادامه دادم. در اینجا می‌خواهم همان بحث را در قالب چند سوال ادامه بدهم.

پاسخ‌هایی که برای آنها می‌نویسم، صرفاً پاسخ‌های پیشنهادی است و طبیعتاً ممکن است تحلیل‌ها و قضاوت‌های دیگری هم وجود داشته باشند که در این مقطع زمانی، هنوز به درستی نمی‌توانیم هیچ یک از این تحلیلها را، اعتبارسنجی کنیم.

سوال اول: آیا فراموش کردن، یک ضعف است؟ یا آن را می‌توان یک توانمندی در نظر گرفت؟

درباره هنر فراموش کردن

در اینجا طبیعتاً باید بین دو نوع فراموشی کاملاً متفاوت، تمایز قائل شویم. یکی فراموشی غیرطبیعی و Dysfunctional به شکل بیماری که در بیماری‌هایی نظیر آلزایمر آن را مشاهده می‌کنیم و طبیعتاً به دلیل غیرطبیعی بودن، برایمان آزاردهنده نیز هستند.

دیگری فراموشی طبیعی که در طول زندگی روزمره در مغز ما روی میدهد. افراد مختلفی مدل‌های مختلفی برای این به خاطر سپردن‌ها و فراموش کردن‌ها ارائه کرده‌اند که شاید مدل اتکینسون و شیفرین، شناخته شده‌ترین آنها باشد. اما نباید فراموش کنیم که مغز دقیقاً‌ دو یا سه یا چهار نوع حافظه ندارد. بلکه قادر به مدیریت یک طیف پیوسته از توانمندی به خاطر سپردن و ایجاد ارتباط بین اطلاعات جدید و دانسته‌های قبلی و نیز فراموش کردن آنها است که ما برای ساده‌تر کردن صورت مسئله، انواع تقسیم‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌ها را به کار می‌بریم.

شکل اول فراموش کردن (که البته خیلی از ما آن را فراموش کردن نمی‌نامیم) فراموش کردن در لحظه است. به معنای حذف اطلاعاتی که همان لحظه از طریق سیستم‌های سنسوری بدن (بینایی، شنوایی و …) دریافت شده است. شاید بتوان آن را Ignore کردن و صرف نظر کردن هم نامید. اما به نظرم به خاطر جنس آن، طبقه بندی به عنوان یکی از شیوه‌های فراموش کردن می‌تواند مفید و اثربخش باشد.

فرض کنید من خودرویی را که وارد خیابان می‌شود می‌بینم. گاهی پلاک آن را هم می‌خوانم. شاید این کار صرفاً برای گذران وقت باشد و شاید به این دلیل که به دنبال یک پلاک مشخص می‌گردم. ذهن بلافاصله آن را کنار می‌گذارد و اجازه نمی‌دهد مغز درگیر ذخیره‌سازی و پردازش بیشتر این اطلاعات شود.

شکل دوم فراموش کردن، فراموش کردن در کوتاه مدت و میان مدت و پس از به پایان رسیدن کاربرد اطلاعات است (Post-Usage Forgetting). فرض کنید در حال مرتب کردن کتابخانه خود هستید و کتاب‌هایی را که در خانه پراکنده هستند، جمع و طبقه بندی می‌کنید. طبیعتاً با دیدن فضای خالی کتابخانه، ارتفاع و عرض و عمق آن را به خاطر می‌سپارید تا ببینید کدام‌ کتابها را می‌توان در آنجا جا داد. احتمالاً مدت کوتاهی بعد،این اطلاعات فراموش می‌شوند. چون دیگر برای شما مفید نخواهند بود و مغز، دلیلی نمی‌بیند که خودش را به آنها مشغول کند.

شکل سوم فراموش کردن، فراموش کردن در بلندمدت و به دلیل ضعف تدریجی حافظه است. در اینجا می‌توان بسیار بحث کرد که آیا این اطلاعات همچنان در مغز هستند و قابل بازیابی‌اند یا اینکه واقعاً‌ از بین می‌روند و بحث‌هایی از این دست که هر سمت آنها ذی‌نفعان خودش را دارد.

شکل‌های دیگری از فراموش کردن هم وجود دارد که Suppression و سرکوب خاطرات یکی از انواع آن است. اینکه مغز، برخی از خاطرات تلخ خود را چنان سرکوب می‌کند (و به قول برخی از مکاتب روانشناسی به ناخودآگاه می‌راند) که دیگر به سادگی و در شرایط متعارف آنها را به خاطر نمی‌آورد.

این نوع تقسیم‌بندی‌ها را می‌توان به انواع و اقسام شکل‌ها انجام داد. اما به نظرم، برای پاسخ به سوال فعلی، همین تقسیم‌بندی غیرعلمی و ساده و سطحی هم، می‌تواند کافی باشد.

به نظر می‌رسد که فراموش کردن، یک توانمندی است. قابلیتی ارزشمند که اگر از آن بهره‌مند نبودیم، با حجم بسیار زیاد اطلاعاتی که دائماً از محیط به سوی ما در جریان است، سردرگم و دیوانه می‌شدیم. اگر چه، به صورت سنتی، مردم، به خاطر آوردن را یک توانمندی و مهارت ارزشمند می‌دانند و حتی می‌کوشند تکنیک‌ها و شیوه‌های آن را بیاموزند و به ندرت، فراموش کردن را از لحاظ ارزش و اهمیت، هم سطح آن قرار می‌دهند.

البته:

فراموش کردن و حذف اطلاعات، به خودی خود یک توانمندی نیست. چنانکه اگر یک نفر به دفتر کار شما یا خانه‌‌ی شما بیاید و همه‌ی کاغذ‌های خانه را دور بریزد، به فراموش کردن مستندان بی‌خاصیت کمک نکرده و حتی احتمالاً به شما لطمه‌هایی خواهد زد که تا ابد، نتوانید آنها را فراموش کنید.

توانمندی اصلی، تشخیص این مسئله است که چه اطلاعاتی فراموش شوند و چه اطلاعاتی در حافظه باقی بمانند. هنر بزرگ مغز ما، این است که در طول مسیر چند صد هزار ساله‌ی زندگی انسان بر روی زمین، به تدریج آموخته‌ است که چه چیزهایی را فراموش کند و چه چیزهایی را به خاطر بسپارد.

سوال دوم: آیا می‌توانیم فرض کنیم که “فراموش کردن” یک مهارت است؟

اگر فراموش کردن را به معنای دقیق علمی آن در نظر نگیریم و آن را از جنس استعاره در نظر بگیریم، به نظرم فراموش کردن به معنای استعاری آن، می‌تواند یک مهارت باشد.

فرض کنید من در یک مهمانی هستم و می‌بینم که دیگران، در حال حرف زدن از اسرار زندگی خصوصی یکی از آشنایان هستند. اینجا می‌توانم چیزی از جنس فراموش کردن نوع اول را به کار بگیرم. مشغول کار خودم بشوم و از این اطلاعات جدیدی که به من تحویل داده می‌شود، صرف نظر کنم.

یا اینکه در یک شبکه اجتماعی، انبوهی از پیام‌ها و پیامک‌ها و اطلاعات را می‌بینم و به سرعت، تصمیم بگیرم که کدامیک از آنها، متعلق به من و مناسب من نیست.

چنین کارهایی ساده نیست. اما شدنی است. نیاز به تکرار و تمرین دارد و به همین علت، من آنها را مهارت می‌نامم.

هر بار که چیزی را تا آخر شنیدم و بعداً گفتم که ای کاش آن حرف‌ها را از اول نشنیده بودم و هر وقت که مطلبی را تا آخر خواندم و بعد گفتم که کاش، وقتم را برای خواندنش نگذاشته بودم، می‌فهمم که در به کار گیری این مهارت، شکست خورده ام و نیازمند تلاش و تمرین بیشتری هستم.

فراموش کردن نوع دوم، هم یک مهارت ارزشمند است.

شاید شما هم کسانی را دیده باشید که شغل خود را تغییر می‌دهند، اما در محل کار جدید تا ماه‌ها و سال‌ها، هنوز از خاطرات و تجربیات شغل قبل می‌گویند و دائماً اینجا را با آنجا مقایسه می‌کنند. شاید استفاده‌ی موردی از تجربیات گذشته مفید باشد، اما ماندن در گذشته، بیماری کسانی است که از هنر فراموش کردن، بهره‌مند نیستند.

دوستی دارم که هنوز در مسائل ساده، مانند خوردن سالاد، از تفاوت ما شریفی‌ها و بقیه‌ی آدمها می‌گوید. او هنوز، نتوانسته دانشگاه خود را فراموش کند. کافی است یک بار به دانشگاهش سر بزند تا ببیند که ساختمانی که در‌آن درس خوانده تخریب شده و بنای دیگری به جایش ساخته‌اند و دربی که از آن وارد می‌شده، امروز دیوار بلندی است و دیواری که از روی آن، به داخل دانشگاه می‌پرید، الان به در تبدیل شده است. اما او هنوز، نمی‌تواند بخشی از اطلاعات گذشته خود را که کارکرد خود را از دست داده اند، به دست فراموشی بسپارد.

مصداق‌های فراموش کردن نوع دوم، در محیط بیرونی ما هم قابل تصور است.

معلمی داشتیم که به ما متودولوژی ۵S یاد می‌داد و همیشه با خنده و البته کاملاً‌ جدی می‌گفت: اگر در جابه‌جایی از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر، جعبه‌ای را دیدید که از جابجایی قبلی باز نشده است، آن را بدون باز کردن دور بریزید. چیزی که تا امروز متوجه نبودنش نشده‌اید، احتمالاً بعد از این هم، متوجه نبودنش نخواهید شد!

اما تمرین این مهارت هم، مثل هر مهارت دیگری جرات و شجاعت می‌خواهد. چه بسیار کسانی که روی هارددیسک و فلش‌مموری‌ها و سی دی‌های خود، فایل‌هایی را جابجا می‌کنند که هیچ چیز از آنها به خاطر ندارند. اما باز هم جرات ندارند آنها را دور بریزند و همیشه به این بهانه که شاید روزی لازم شد آنها را حفظ و نگهداری می‌کنند.

درست است که این اطلاعات جایی نمی‌گیرند، اما آیا هر چیزی که جایی نمی‌گیرد را باید نگه داشت؟ ما انباردار زندگی‌مان نیستیم که همه چیز را بر اساس مقدار جایی که می‌گیرد، بسنجیم. ما مدیر زندگی‌مان هستیم و باید مراقب باشیم بخش‌هایی از زندگی را که ضرورتی ندارند – حتی اگر جای چندانی نمی‌گیرند – به دور بریزیم. در غیر این صورت بعد از مدتی به یک گورستان متحرک و در بهترین حالت، به یک موزه‌ی متحرک تبدیل خواهیم شد.

فراموش کردن نوع سوم هم، عملاً چیزی از جنس فرسایش است که خارج از اختیار ما و بر طبق قوانین طبیعت، اتفاق می‌افتد. هر چقدر هم که در حفظ یک لیوان مراقبت کنیم، روزی جایی از دستمان می‌افتد و می‌شکند. وسایل به تدریج فرسوده می‌شوند. یادگاری‌های ارزشمند، آسیب می‌بینند و گم می‌شوند و همچنان که مغز، خاطرات قدیمی خود را به تدریج، گم می‌کند و به فراموشی می‌سپارد، دنیای اطراف نیز به میل یا به اجبار، به ما می‌آموزد که باید بعضی چیزها را به فراموشی بسپاریم.

فراموش کردن نوع چهارم هم، مهارت دیگری است که باید با تلاش و ممارست و تمرین، آن را به دست آورد.

فرض کنید من در گذشته، در سازمان خود، به خاطر تصمیم‌ها و سیاست‌های یکی از مدیران، آسیب دیده‌ام. امروز در یک سازمان دیگر یا در همان سازمان، در موقعیتی قرار می‌گیرم که با او هم رده هستم یا حتی بالاتر از او قرار گرفته‌ام.

خاطرات تلخ قبلی، اگر سرکوب نشوند و به فراموشی سپرده نشوند، مُخِل زندگی عادی و روزمره‌ی من خواهند شد و حتی ممکن است خروجی و عملکرد سازمان فعلی، قربانی خاطرات تلخ من از سازمان قبلی شود.

یکی از دوستانم، می‌گفت که به خاطر یک فشار بیرونی، وادار شده تا فردی را در مجموعه‌اش استخدام کند.

پرسیدم کارش چطور است؟ گفت عالی. گفتم راضی هستی؟ گفت قطعاً. گفتم پس چرا در ته لحن تو، نارضایتی حس می‌شود؟

گفت: محمدرضا. همه چیز خوب است. اما این فرد تنها کسی است که قوانین من را دور زده. مسیر استخدامی استاندارد را نرفته. همیشه احساس می‌کنم در نخستین روز در برابرش شکست خورده‌ام.

گفتم: خوب چرا اخراجش نمی‌کنی؟ اگر اینقدر حس تو را بد کرده، اخراجش کن و کسی را به جایش بیاور.

گفت: نه. او را لازم دارم. خیلی خوب است. یکی از بهترین همکاران است.

اینجا دردسر آغاز می‌شود. اگر او از مهارت فراموش کردن نوع چهارم، بهره مند نباشد، ضمن اینکه آن حس منفی برایش آزاردهنده می‌شود، ممکن است روی تصمیم‌ها و رفتار و قضاوت‌هایش هم تاثیر بگذارد. چه بسیار رابطه‌های شخصی و شغلی، که به دلیل ضعف ما در فراموشی نوع چهارم، برای همیشه آسیب می‌بینند و ظرفیت‌های خود را از دست می‌دهند.

حالا که کمی با مفهوم فراموشی بازی کردیم، می‌توانیم به سراغ سوال بعدی برویم:

توسعه‌ی تکنولوژی دیجیتال و شکل گیری حافظه‌ی بیرونی، چه تبعاتی را برای مکانیزم مهم و ارزشمند فراموشی، به همراه داشته است؟

در اینجا مطالب مختلفی به ذهنم می‌رسد که به نظرم می‌توان آنها را در یک مطلب جداگانه شرح و بسط داد. اما فعلاً به عنوان مقدمه این را بگویم که:

قبلاً دو شکل مشخص از حافظه وجود داشت. حافظه‌‌ای که در جمجمه‌ی سر ما وجود داشت و حافظه‌ای که به شکل فیزیکی، در بیرون بود. خاطرات گذشته در مغز ذخیره می‌شد و آلبوم عکس خانوادگی در گاوصندوق یا کمد دیواری. الان با شکل گیری ابزارهای دیجیتال، شکل سومی از حافظه به وجود آمده که از لحاظ شکل به دومی شبیه است اما از لحاظ هویت به اولی.

موبایل، از یک سو به آلبوم خانوادگی یا یک دفترچه خاطرات شبیه است. چون شکل فیزیکی یافته است. از سوی دیگر به مغز شبیه است، چون وسائل قدیمی و یادگاری‌ها، تنها اسنادی از گذشته هستند و موبایل، حامل بخشی از حال و آینده‌ی ما نیز هست. ضمن اینکه در موبایل، فقط اطلاعات ذخیره نمی‌شود. بلکه رفتار هم ذخیره می‌شود.

اگر امروز برای شناخت من، دو گزینه پیش روی شما باشد که یکی، حاوی مجموعه‌ی گسترده و کاملی از تصاویر fMRI مربوط به مغز من (که ۳۶ سال است همراه من است) در شرایط مختلف باشد و دیگری مجموعه اطلاعات روی موبایل من (که فقط دو سال است آن را در دست دارم)، فکر می‌کنم در انتخاب موبایل من، تردید نخواهید کرد. بخشی از مغز من که در بیرون جمجمه قرار دارد و اطلاعات روی آن هم، بدون تجهیزات پیچیده، قابل بررسی و مطالعه است و از قابلیت تحلیل بالاتری هم برخوردار است.

انسان امروز، که مغزش را در دستش می‌گیرد و راه می‌رود، اگر چه مجهزتر از گذشته است، اما تا نتواند تمام مکانیزم‌های قدرتمند مغز قدیمی (از جمله فراموشی)‌ را در آن تعبیه کند، میتواند تهدیدی علیه خود و دیگران باشد.

#حافظه بیرونی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


لینک دریافت کد فعال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser