پیشنوشت یک: مدتی نسبتاً طولانی است که قصد دارم در مورد سلیقهام در انتخاب کلمات چند نکتهای بنویسم. واژهی سلیقه را با تأکید به کار میبرم، چون بر این باورم که قضاوتهای ما در مورد زبانی که استفاده میکنیم کاملاً شخصی است و درست و نادرست ذاتی در آن وجود ندارد. تا حد زیادی میتوان انتخاب کلمات و ساختار زبان را به انتخاب پوشش و ترکیب لباس تشبیه کرد. هم به علت اینکه همهی ما کمابیش تا حدی میکوشیم از چارچوب عرف و قواعد متعارف – بسته به مجلس و مخاطب – خارج نشویم و هم از آن رو که در نهایت، انتخابی است که بر اساس سلیقه و منطق فردی انجام میشود.
پیش نوشت دو: اگر چه مدتهاست مترصد فرصتی بودم در این زمینه بنویسم، اما به سبک همیشه دنبال بهانهای میگشتم و این بار که علیرضا حقگو دوست عزیزم نمونهی ترجمهای را که دیده بودند نقل کردند، احساس کردم شاید فرصت خوبی برای مطرح کردن این نکات باشد. البته جز چند سطر اول حرفهایم، باقی آنها دور از فضای صحبت علیرضا است. اما به هر حال، رسم بر این بوده و در ابتدای هر نوشته توضیح دادهام که نطفهی شروع هر نوشتهای در کجا شکل گرفته است.
پیش نوشت سه: علیرضا جایی ترجمهی نوپدیدگی یا نوپدیده را برای کلمهی Emergence دیده بود (زیر آخرین نسخه کتاب پیچیدگی).
آیا نوپدیدگی یا نوپدیده میتواند معادل مناسبی برای Emergence باشد؟
من برای Emergence در نوشتههای خود از سه معادل استفاده کردهام و میکنم: ظهور، پدیدار شدن و تجلی
سومین مورد را به ندرت به کار میبرم و از میان واژههای ظهور و پدیدار شدن بسته به فضای متن معمولاً یکی را انتخاب میکنم؛ اگر چه باورم بر این است که در زبان فارسی واژهی ظهور بهتر از واژهی پدیدار شدن مفهوم Emergence را منتقل میکند.
بنابراین اصل این ماجرا را که از ریشه پدیده و پدیدار شدن میتوان برای Emergence معادل ساخت میفهمم. اما برایم ساده نیست که پیشوند نو را در واژههای نوپدید و نوپدیدگی درک کنم. نو و کهنه در محور زمان معنا پیدا میکنند. در حالی که Emergence اصلاً در محور زمان معنا ندارد و چیزی که Emerge میشود، به این معنا نیست که قبلاً نبوده و الان به وجود آمده، بلکه صرفاً در وضعیت خرد دیده نمیشود و در وضعیت کلان قابل مشاهده است.
البته اگر ماجرا به Evolution ربط داشت، میشد به نو و کهنه فکر کرد. چون Evolution در محور زمان شکل میگیرد و در بستر زمان معنا پیدا میکند.
بنابراین با وجودی که ظهور و پدیدار شدن را به عنوان ترجمههای Emergence میتوانم بفهمم، نوظهور و نوپدیده به نظرم از روح نظریه پیچیدگی دور هستند.
احساس میکنم در این نوع ترجمهها، همان شتابزدگی ترجمهی فرگشت وجود دارد که به جای واژهی تکامل نشست و نه تنها ما را از واژهای مأنوس به سمت یک اصطلاح نامأنوس برد، بلکه اصل نقدی که به واژهی تکامل وجود داشت را در خود حفظ کرد (قبلاً در کتاب پیچیدگی و جاهای مختلف نوشتهام که به نظرم اگر اصرار بر ترجمه داشته باشیم دگرگشت واژهی مناسبتری است).
از اینجا به بعد، به صحبتهای علیرضای عزیز ربطی ندارد و من صرفاً چون به نوعی به موضوع ترجمه و معادلسازی ربط دارد آنها را در اینجا میآورم.
مرزهای زبان فارسی دقیقاً کجاست؟
ابتدا لازم است بر این نکته تأکید کنم که اگر بحث به ادبیات مربوط بود، به نظرم باید به سراغ متخصصان ادبیات میرفتیم. اما در ترجمه و نگارشِ مفاهیم علمی، قاعدتاً دیدگاه آنها که علمی حرف میزنند و علمی مینویسند نیز تأثیرگذار است.
حتی اگر رسماً چنین نکنیم و ژست تواضع بگیریم که ما تخصصش را نداریم، میدانیم که در عمل ما نویسندگان هستیم که در مورد استفاده کردن یا نکردن واژهها تصمیم خواهیم گرفت. وگرنه احتمالاً قبول دارید که مثلاً تصمیم اعضای محترم فرهنگستان بر تصویب واژهی کامش، اگر چه بر بودجهی کشور تأثیر دارد، اما بر زبان مردم این کشور تأثیر نخواهد گذاشت. چرا که آنها که چنین واژهای را نیاز دارند و میگویند و به کار میبرند با آنها که این واژهها را تصویب میکنند، وجه مشترکی ندارند.
واقعاً چه کلمه ای فارسی است؟
به عنوان یک فارسی زبان و کسی که زبان مادریام فارسی است، مدتهاست به این سوال فکر میکنم. احتمالاً دوستان ترک و کرد و بلوچ و سایر هموطنان عزیزم هم به سوالهای مشابه در مورد زبان و گویش خود فکر کردهاند.
این سوال نخستین بار زمانی که با واژه سابق بر روی یک تابلو در یک کشور عرب زبان مواجه شدم برایم جدی شد. سابق به معنای بعدی به کار رفته بود و چیزی که در آینده خواهد آمد.
ما دقیقاً این واژه را با مفهوم عکس آن به کار میبریم. سابق به گذشته اشاره دارد و آنچه در گذشته بوده است.
حالا سوال این است: آیا واژهی سابق که ما در زبان خود به کار میبریم عربی است؟ قاعدتاً وقتی هیچ عربزبانی معنای این واژه را آنچنان که ما میفهمیم درک نمیکند، منطقی نیست که آن را عربی بدانیم.
مشابه همین مسئله در مورد واژههای بسیار دیگری وجود دارد. ما زائر را به معنای کسی که به زیارت مکانهای مقدس میرود به کار میبریم. در حالی که در زبان عربی این واژه کاملاً معادل Visitor و بازدیدکننده است و شما اگر به پارک در یک مکان کاملاً غیرمتبرکه هم بروید، میبینید که مثلاً به زائرین تذکر داده شده که آشغال نریزند.
همین نکته را میتوان در مورد واژههای لابد (در عربی: حتماً. ناگزیر. قطعی؛ در فارسی: محتمل، شاید) و وفور هم میتوان به کار برد.
وفور را ما به معنای فراوانی یا Abundance به کار میبریم، اما در زبان عربی، واژههای همخانواده با وفور بار معنایی متفاوتی دارند و صرفاً موجود بودن را نشان میدهد. مثلاً به جای Available گفته میشود: متوفّر.
قاعدتاً کسانی که متخصص زبان باشند مثالهای بیشتر و بهتری دارند. آنجه من اشاره میکنم صرفاً واژههایی است که در ادبیات روزمره با آنها برخورد کردهام.
حرفم این است که آیا ما حق داریم واژههای زائر و وفور و لابد و سابق و صدها واژهی مشابه را عربی بدانیم؟ یا فارسی ندانیم؟
بگذارید مثال دیگری بزنم. واژههایی که همهی ما میشناسیم و به کار میبریم: عکس و عکاسی.
به نظر میرسد که این واژهها هم دارای ریشهی عربی باشند و یا لااقل ما از ساختار عربی برای ایجاد واژهی عکاس استفاده کردهایم (مثل قناد که ساختار عربی برای ساختن شغل از واژهی فارسی به کار رفته است).
جالب است که در زبان عربی به عکس، صورة میگویند و به عکاس، مُصَوِّر. بسته به نیاز و فضای کاربرد، عبارتهای فَنّ التصوير و فوتوغرافي و التصوير الفوتوغرافي (عکاسی) هم مورد استفاده قرار میگیرد.
عکس در زبان عربی به معنای Reverse (همان معکوس خودمان) نزدیکتر است و ما عکس فارسی را از انعکاس گرفتهایم.
سالها قبل از عکاسی هم این مفهوم را داشتهایم:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
یا این مورد:
عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد
عارف از خندهی می در طمع خام افتاد
آیا به عنوان علاقهمندان زبان فارسی، باید بکوشیم زبانمان را از چنین واژههایی پاک کنیم یا حتی بکوشیم برایشان معادلهایی که فکر میکنیم فارسیتر هستند بیابیم؟
آیا باید به قول نوجوانان امروزی دست روی Ctrl-Z بگذاریم و آنقدر Undo کنیم تا به قبل از فردوسی برسیم؟
آیا باید گلهمند ابوالفضل بیهقی باشیم که در نقش آقای حداد عادل در قرن پنجم چنین نامهای را به دبیرانِ دیوانی نوشته:
«بجای شوریدگی اضطراب نویسند
به جای ترسانیدن تهدید نویسند
به جای خو سیرت نویسند
به جای استوار محکم نویسند
به جای کار پوشیده مبهم نویسند
به جای فخر کردن مباهات نویسند
به جای حق جستن تقاضا نویسند
به جای شتاب کردن تعجیل نویسند
به جای نیرومند کردن تقویت نویسند…» (منبع: بازاندیشی زبان فارسی / داریوش آشوری)
آیا امروز اگر کسی به جای موتور تقویت شده از اصطلاح موتور نیرومند شده استفاده کند، برای ما فارسیزبانها مأنوستر حرف زده است؟
اصلاً معیار ما از اینکه یک کلمه فارسی است یا نیست چیست؟
آیا معیارمان از فارسی بودن این است که این کلمه قبلاً هم به کار رفته باشد، این قبلاً دقیقاً چه زمانی است؟ فارسی پهلوی؟
آنجا هم همین انتقاد وارد است. میتوانیم به اینکه چرا الفبای ما از الفبای آرامائیک گرفته شده اعتراض کنیم و باز هم عقب برویم. آنقدر عقب که به عصر پاپیروس برسیم و خیالمان راحت شود که دیگر هیچ کلمهی مکتوبی وجود نداشته است.
چند وقت پیش که بحث خلیج فارس داغ بود، یکی از دوستان نوشته بود که شاخاب پایدار پارس.
به شوخی به دوستانم گفتم اگر مرحوم کوروش هم زنده شود با این ادبیات شاخابیِ ما دیگر نمیفهمد دعوا سر چیست و دقیقاً باید چکار کند.
معیار من این است که کلمهای که فارسی زبانانِ زندهی امروز میفهمند، فارسی است.
هیچ فارسی زبانی نیست که وفور نعمت را نفهمد؛ همچنانکه کسی نیست که کامپیوتر یا تاکسی را درک نکند.
آیا شما هم باید معیار من را بپذیرید؟ قطعاً نه. این معیار، مانند هر معیار دیگری سلیقهای است.
اما من دغدغهام حفظ زبان پارسی نیست. دغدغهام حفظ ابزار ارتباط انسانی است که یکی از مهمترین دستاوردهای گونهی ما بر روی زمین است.
زبان رسمی و زبان برای مخاطب خاص
این را میفهمم که دولتها علاقمند هستند زبان رسمی تعریف کنند و چارچوبهایی برای آن بسازند.
اما آنچه ساخته میشود زبان رسمی است که اگر چه مهم است، اما الزاماً با ادبیات ملی و زبان مردم یکسان نیست.
زبان در نهایت برای انتقال دقیق و ظریفِ معنا به مخاطب است و انتخاب مناسبترین واژه بدون اینکه مخاطب واژه را بدانیم و بشناسیم به نظرم چندان منطقی و معقول نیست.
به شخصه در مورد خودم، ترجیح میدهم همیشه بکوشم یک زبان دقیق بین خودم و مخاطبم داشته باشم و به نظرم اینجا هدف وسیله را کاملاً توجیه میکند و کمتر دیدهام که بزرگان تاریخ هم، به تعبیر زیبای مولوی، در قیدِ حرف و گفت و صوت بوده باشند.
در بیرون فرهنگ خودمان، نیچه به نظرم یک نمونهی زیبا و دوستداشتنی از چنین کاری است.
او کتابی دارد به نام Die fröhliche Wissenschaft که در فارسی به حکمت شادان ترجمه شده است.
به نظرم اوج این کتاب (و شاید یکی از قلههای اندیشهی نیچه در حد شعور محدود من) این چند سطر باشد:
Ich will immer mehr lernen, das Notwendige an den Dingen als das Schöne sehen – so werde ich einer von denen sein, welche die Dinge schön machen. Amor fati: das sei von nun an meine Liebe! Ich will keinen Krieg gegen das Häßliche führen. Ich will nicht anklagen, ich will nicht einmal die Ankläger anklagen. Wegsehen sei meine einzige Verneinung! Und, alles in allem und großen: ich will irgendwann einmal nur noch ein Jasagender sein!
در اینجا وقتی به بحث زیبایی (Schöne) میرسد میگوید که من ضرورت (Notwendige) و زیبایی را یکسان فرض میکنم. چیزی که اگر چه در ادبیات او به بخشی از مدل بازگشت جاودانه تعبیر میشود اما به نظرم نزدیکترین مفهوم در فرهنگ ما به این نگرش، مقامِ رضاست. میگوید ضروری بوده باشد، پس زیباست. من خودم را معیار زیبایی در نظر نمیگیرم و آنچه را هست میپذیرم. در این میان ناگهان به سراغ Amor fati میرود. تعبیری لاتین به معنای عشق به سرنوشت یا دقیقتر بگویم: در آغوش کشیدن آنچه پیش خواهد آمد.
نیچه Amor fati را بارها به کار میبرد (حتی بیشتر از حدی که در نوشتههای لاتین میشود دید). در جاهای دیگر هم هیچ ابایی از به کار بردن واژههای فرانسوی و زبانهای دیگر ندارد. اتفاقاً با این کار تأکید بیشتری روی مفهوم میکند. انگار ناگهان تو را متوقف میکند. زیر یک عبارت خط میکشد و دوباره بحث را ادامه میدهد.
این کار در زبان امروز هم رایج است. در انگلیسی per se (پِرسِی) که لاتین است به عنوان تأکید در جملههای انگلیسی استفاده میشود و بسیار شبیه این است که ما در فارسی به جای به خودی خود بگوییم فینفسه یا بالذات.
مثال از این جنس زیاد است و من صرفاً به عنوان یک خواننده و کسی که گهگاه چیزی مینویسد میتوانم نظر بدهم و نظرم کارشناسی نیست. اگر کسی کارشناس باشد قطعاً مثالهای درستتر و بهتری دارد.
اما فقط خواستم بگویم هر بار که مثلاً مینویسم تکامل و نمینویسم فرگشت یا دگرگشت، این را در ذهن دارم که تکامل امروز برای ما یک واژهی فارسی است و ربطی به کامل شدن ندارد و معنا و تاریخچه و نوانس خودش را دارد.
همچنین هر بار که ظهور را به جای پدیدار شدن یا واژههای دیگر به کار میبرم، یک بار تمام این حرفها که اینجا نوشتم در ذهنم مرور میشود و در نهایت میبینم که ظهور برای من و مخاطب من یک واژهی فارسی است که بسیار بهتر از هر واژهی فارسی دیگری میتواند پیام را برساند و مخاطب چند دهم ثانیه روی آن مکث میکند. اتفاقی که ممکن است هنگام عبور از واژهای مثل پدیدار شدن نیفتد یا کمتر بیفتد.
پی نوشت نامربوط: شاید شما هم مثل من از دیدن این ترجمهی زیبای انگلیسیِ عبارت Amor fati لذت ببرید:
امروز مقالهای رو خوندم از مرحوم ابوالحسن نجفی و چون دیدم به فضای بحثهای اینجا نزدیکه، خواستم این مقاله رو معرفی کنم: آیا زبان فارسی در خطر است؟
هرچند این مقاله سال ۱۳۶۱ نوشته شده ولی حرفایی که در اون گفته شده، همون دغدغههایی هست که این روزها هنوز وجود داره.
جالب اینجاست که آقای نجفی معتقد بودن گرفتن واژگان از سایر زبانها نه تنها خطری نداره بلکه باعث تکامل اون زبان هم میشه. در واقع زبانهای مختلف همیشه در حال تأثیرپذیری از همدیگه هستن و زبان خالصی وجود نداره.
از طرفی اصلاً وام گرفتن کلمات رو مسألهی مهمی که موجب لطمه دیدن زبان فارسی میشه، نمیدونستن. به نظر ایشون با اختراع ابزارها یا اکتشاف یا نهادها کلماتی که قبلاً وجود نداشتن وارد زبان ما میشن، مثل: تلفن، اتم، الکترون، بانک.
مهم اینه که همه درک یکسانی از این کلمات داشته باشن و اینکه مثلاً بهجای کامپیوتر بگیم رایانه، نه علم ما زیاد میشه و نه توانایی زبان ما ارتقاء پیدا میکنه.
البته چیزی که نگرانشون کرده بود، گرتهبرداری معنایی و نحوی بود که با آوردن مثالهای متعددی بیان میکنن که این روزها باید بیشتر از گذشته به این نوع گرتهبرداریها و تغییر ساختار جملات دقت بشه.
این نوع نگاه آقای نجفی، یعنی تغییر مرکز توجه از جزء به کل (از کلمات به ساختار و بستر قرارگیری کلمات) برای من خیلی جالب بود.
بهرغم اینکه نمیشه واژهسازی و معادلسازی کلاً بیاهمیت دونست، باید به این نکته توجه کرد که اگه هزاران کلمهی فارسی داشته باشیم، ولی ساختار فارسی رو نداشته باشیم که باهاش بهدرستی پیام خودمون رو منتقل کنیم یا پیام دیگران رو بهدرستی متوجه بشیم، اون وقت چیزی به نام زبان فارسی وجود نخواهد داشت.
محمدرضای عزیز ممنون از این نوشتهی خوب،
یک سوالی مدتهاست که ذهنم رو به خودش مشغول کرده و احساس کردم با این محتوایی که از شما مطالعه کردم همخوانی داره و شاید پاسخی براش پیدا کنم.
مدتها قبل (حدود ۵ تا ۷ سال پیش) که وبلاگنویسی یا یادداشتهای روزانه داشتم، پیش دوستانی که رفتوآمد حضوری داشتم یا برخی از مخاطبین وبلاگ، به «دشوارنویسی و پیچدهکردن متن» محکوم میشدم و در عمل میدیدم که متن نوشتم و کلمه قطار کردم اما مخاطب هیچمعنایی از حرفهای من دریافت نکرده و انگار نه انگار که متنی مطالعه کرده باشه.
بعد از اون سالها تلاش کردم که در حرفزدن و یا نوشتن «تلاش کنم» به شکلی سادهتر جملهبندی کنم، در نوشتههای اخیرم در سایت هم بر همین اصل تاکید داشتم.
چند ماهِ قبل هم که استاد عزیزی (سالهاست پیگیر نوشتههای ایشان هستم) مشغول انتشار کتابهای ادبی و حکمتآموز هستند نظرم را جویا شدن و من به اندازه عقل و شعور خودم و تجربهای که در راه «سادهسازی زبان نوشتن و گفتن» خودم داشتم متن کوتاهی با این عنوان برای ایشون نوشتم: اولویت «محتوای کلام» بر «ظرف پیام»، و به طور خلاصه بر سادهسازی زبان نوشته تاکید کردم.
یک کتابِ رمان هم به تازگی گرفتم که کلا متن رو به زبان عامیانه نوشته (متاسفانه الان دسترسی به کتابخانه ندارم و اسم کتاب یادم نیست)، برای درکِ بهتر این روش، قرار گذاشتم که چنین نوشتههایی رو بخونم تا خودم به عنوان مخاطب حس و تجربهام رو کشف کنم.
شاید خندهدار باشه اما در این مدت به چند منبع توجه میکنم و تلاش دارم یاد بگیرم: گفتگوی راننده تاکسیها، پیرمردها و پیرزنهایی که سواد نوشتن و خواندن ندارند و ارتباطگیری و انتقال پیام خیلی ساده و شفافی که دارند و حتی نوعِ اسمگذاری سرخپوستان که برای هر چیزی که میدیدند و میفهمیدند در سادهترین شکل آن نامگذاری کرده و استفاده میکردند.
** سوالی که در این مسیر این روزها منو خودش مشغول کرده (و در ادامهی مسیر طی شدهی تجربهی شخصی من است) اینه که:
آيا ما در نوشتن متن سایت و وبلاگ (در گام اول) و در ادامه (اگر تخصص، توان و قصدی برای انتشار کتاب باشهو) بخواهیم کتابی با مخاطب عمومی جامعه منتشر کنیم؛ میتوانیم یا مجاز هستیم یا قابل دفاع است که با هدف «ارتباط بهتر و افزایش توانایی در انتقال مفهوم و منظور به مخاطب»، به زبان عامیانه (محاوره) متن را بنویسیم که من و شما و بقیه مردم در زبان عادی با هم حرف میزنیم؟
(این شیوه بیشتر توجه من را به خودش جلب میکنه که میخواهم از تکنیکهایی مثل داستانسرایی در متن استفاده کنم)
نمونه من برای عامیانهنویسی:
الان که متن به این خوبی رو نوشتی و ذهنمون درگیرش شده، اگر ممکنه و به این بحث ربط داره، خوشحال میشم جوابت رو، سرنخها و کلمات کلیدی احتمالی رو بخونم و خودم یاددشت کنم تا در آینده تصمیم بهتری برای سبکِ حرف زدن و نوشتنم داشته باشم
ممنون برای همهی زمانهایی که خلوت میکنی، مطالعه میکنی، فکر میکنی، یادداشت برمیداری و در پایان جمعبندی میکنی تا این خروجی ناب رو ما نوشِ جان و روح کنیم.
محمدرضا.
– وقتی از «نیچه» گفتی و به اون متن شگفت انگیز نیچه از «حکمت شادان» اشاره کردی، نکته ی جالبی (به نظر خودم) به یادم اومد که توی کتاب «انسانی، بسیار انسانی» نیچه، از مقدمه ای که «ریچارد شاخت» بر این کتاب نوشته بود برای اولین بار در اونجا متوجه شدم، و اون اینکه: نیچه در رشته زبان شناسی، تحصیل کرده بود.
و بعد که کمی بیشتر تحقیق کردم، متوجه شدم که او یک فیلولوژیست بوده. فیلولوژیست کلاسیک آلمانی و استاد زبانهای لاتین و یونانی.
(توضیح (برای دوستان): «فیلولوژی یا متنشناسی»: دانش مطالعهٔ نوشته در منابع تاریخی، با توجه به ترکیب جنبههای ادبی، تاریخی، و زبانشناختی آن است. (منبع: ویکی پدیا)
گفته میشه که او “در بررسي متون، وسواس خاصي داشت و به چگونگي پديد آمدن متون توجه ميکرد و متن را از افزوده هايي پاکسازي مي کرد که سنت ادبي بر آن انباشته بود و با تعيين اصالت تاريخي متن و افزودن پي نوشت هايي تاريخي و زبان شناختي به مقصود روشنگري، آن متن را براي چاپي سنجشگرانه و علمي آماده مي کرد در نتيجه او از ابتدا در مورد واژه ها و زبان، وسواس و دقت زيادي داشت. ” ( + )
راستش رو بخواهی، هر وقت که کتاب پیچیدگی (نوشته ی خودت) رو میخونم و به خصوص پی نوشت هاش – که خوندنشون برام همیشه با اشتیاقی افزون همراه هست – فکر می کنم یکچنین حساسیت و وسواس هایی در نوشته های تو، – به خصوص در همین کتاب پیچیدگی – هم وجود داره و به چشم میخوره و حس میشه؛ که برام بسیار خاص، دوست داشتنی و آموزنده است.
– در مورد مطلب ای هم که در مورد زبان نوشتی – و از خوندنش لذت بردم – به خصوص در جایی که به “حفظ ابزار ارتباط انسانی” اشاره کردی؛ دلم میخواست با اجازه ت در راستای این موضوع، به بخشی از گفته های دوست داشتنی و آموزنده ی «دکتر پرویز ناتل خانلری»، از کتاب «زبان شناسی و زبان فارسی» (که قبلاً در سه قسمت، بخش هایی از این کتاب خواندنی رو در وبلاگم نوشتم ( + )) اشاره کنم:
“هر نوع دستگاه و آلتی که اختراع شده، متمم عمل یکی از اعضای انسانی است.
به گمان من، ما حق داریم که تکامل خط و زبان را نیز به همین طریق مورد مطالعه قرار دهیم.
در اینجا با افزار فکر سر و کار داریم، که فقط در انسان تکامل یافته نه در حیوانات دیگر.
در میان جانوران کامل و برتر، چیزی که معادل زبان وسیع و گوناگون بشری باشد وجود ندارد.
نمیگویم که میان حیوانات هیچ وسیله ی تفیهم یا تفاهم یا میان جوامع حیوانی وسیله ای برای ابراز عواطف نیست. اما چیزی که معادل و مشابه گفتار آدمیان باشد، البته میان حیوانات نمیتوان یافت.
گفتار، خاصِ انسان است.
علت تکامل زبان نزد بشر، احتیاجات فردی بشر و احتیاجات جوامع بشری و وجود قوائی در طبیعت انسان است که مقارن پیدایش زبان، تکامل یافته است.
بنابر این، من نخست زبان را اختراع میشمارم و آن را یکی از نخستین اختراعات بشری میدانم که مقدمه و وسیله ی اختراعات دیگر بوده است.
سپس چون سخن از آلت و افزار به میان میآید، میگویم که زبان آلت ارتباطی افراد انسان در جامعه است.
تعریف مثبت زبان همین است.”
این نوشتار نوشته علی پارسا علیرغم اینکه برام خیلی جالبه ولی همه اش عقیده شخص من نیست و به هیچ وجه در تقابل با نوشته شما نیست چون من آنرا خیلی پیشتر خوانده بودم به نظرم جالب آمد که با قرار دادنش در اینجا بیشتر از شما محمدرضای عزیز بیاموزم
آﺳﯿﺐ شناسی وامﮔﯿﺮی و وامواژهﻫﺎ
ﺳﺎدهﻟﻮحی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﻢ اﮔﺮ واژه ی ﺑیگاﻧﻪای را وام ﮔﯿﺮﯾﻢ آﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ زﺑﺎﻧﻤﺎن نمیﻤرﺳﺪ و ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭼﻨﺪانی ﺑﺮ زﺑﺎﻧﻤﺎن ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ. ﺑﺮ ﻋﮑﺲ هر واژه بیگانه ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ورود ﻣﺎﻧﻨﺪ وﯾﺮوسی در ﭘﯿکر زﺑﺎن ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﻣی ﮐﻨﺪ. برای نمونه روزی ﮐﻪ واژه ی ﺑیگاﻧﻪی “ﻋﻠﻢ “ﺑﻪ زﺑﺎن ﭘﺎرسی ﭘﺎﻧﻬﺎد ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﮑﺮ نمیﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺰودی واژهﻫﺎی ﻫﻢﺧﺎﻧﻮادهی ﻋﻠﻢ “ﻧﯿﺰ می آﯾﻨﺪ ﯾﺎ دﻗﯿﻘﺘﺮ بگویم لشگر میﮐﺸﻨﺪ( .ﻫﺮ واژه ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ یک”واژه ﺧﻮﺷﻪ “اﺳﺖ ﮐﻪ اﮔﺮ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ یک واژه از این خوشه را وام بگیریم دﯾﺮ ﯾﺎ زود دیگر واژﮔﺎن آن ﺧﻮﺷﻪ را ﻧﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ .واژﮔﺎن ﺑﯿگانه ی ﻋﻠﻢ ، علوم ،معلم ، معلوم ،عالم ،تعلیم ، تعلم علیم ، علامه ،اعلام ، اﺳﺘﻌﻼم و .. همه در یک ﺧﻮﺷﻪاﻧﺪ و ﺷﻮرﺑﺨﺘﺎﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻣﺎ راه ﯾﺎﻓﺘﻪاﻧﺪ ﭘﺲ ﺑﺎ آﻣﺪن ﻫﺮ واژه دهﻫﺎ واژه ی دیگر می آﯾﻨﺪ و ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﻤﺎر اﯾﻦ واژﮔﺎن ﺳﺮ ﺑﻪفلک میﮐﺸﻨﺪ.
ﮔﺎهی ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪه میﺷﻮد ﮐﻪ “زﺑﺎن ﭘﻮﯾﺎﺳﺖ و ﺑﺎ زﺑﺎﻧﻬﺎی دیگر داد و ﺳﺘﺪ میﮐﻨﺪ و ﻫﯿﭻ زﺑﺎن ﭘﺎکی وﺟﻮد ﻧﺪارد و حتا انگیسی هم شمار زیادی واژه بیگانه دارد … و از این دست ژست های روشنفکرانه که بیشتر توجیه گر تنبلی ماست تا نتیجه اندیشه ورزی پیرامون زبان. هدف پاک کردن زبان از هر واژه بیگانه نیست بلکه برخورد خردمندانه با وام واژه و پاسداری از زبان پارسی است برای نمونه ، اگر هم وام واژه های پارسی تازیک، هندی … را به نسبت کل واژگان زبان آلمانی بسنجید خواهید فهمید که درسد وام واژه ها به بوم واژه ها در حد صفر است ولی در زبان پارسیک گاهی به هشتاد درسد هم می رسد که قطعا نشانه پویایی زبان نیست بلکه گویای تنبلی ما و برخورد نااندیشمندانه با واژگان بیگانه است زبان پارسی زبانی است توانمند و اگر به وام واژه ها نیاز داشته باشد این نیاز در حد نیازیست که هر زبان دیگر می تواند داشته باشد، و چه بسا کمتر از بسیاری از دیگر زبان ها نیازمند وام واژه هاست یا گفته می شود که زبان جنگلی وحشی است و بطور طبیعی رشد می کند اتفاقا باید گفت در همین جنگل وحشی درختان بسیاری هستند که خودرو نبوده اند و فرهنگستان آنها را کاشته و مردم نیز پذیرفته اند . جنگل وحشی دانستن زبان (به ویژه زبان علمی )به معنی درک نکردن رشد علمی و صنعتی روزافزون و چشم گیر بشر است. جنگل زبان علمی اتفاقا مصنوعی است . جالب این است این اظهار نظرهای به ظاهر اندیشمندانه فقط در مورد واژگان فارسی صدق می کند و همین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانه ی اطاله ، اعاده ، اضمحلال …(واژگانی که بیشتر مردم معنی آن را نمی دانند ) را می شنوند بی آن که نگران آسیب های این درختان درخت برای خاک این جنگل باشند می کوشند این درخت مصنوعی را به زور هم که شده در این جنگل خودرو بکارند زمانی که برخی طلاب و فاضلان گذشته درختان مصنوعی تعارض (conflict)تناقض(contradiction)تنافر، تطبیقی ( comparative) متعالی( transcendental)را در این جنگل بی صاحب می کاشتند روان کسی نمی پریشید ولی امروز که درختان طبیعی هم ستیزی، پادگویی هم گریزی همسنجشی ترافرازنده را می کارند همه جنگلبان شده اند.
اگر ورود این همه واژه بیگانه (۸۰درسد) به زبان ما ایرادی ندارد پس بیاییم این (۲۰) درسد بازمانده ( مشتی حرف ربط و اضاف… ) را هم به کناری نهاده و به یکباره زبان بیگانه را برای خود برگزینیم تا مجبور نباشیم مرگ تدریجی زبانمان را به تماشا بنشینیم . چنانکه بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا … چنین کردند البته پیشنهاد من این است که دست کم زبانی را برای خود برگزینیم که مشکلات کمتری داشته باشد واز پس واژگان دانشیک برآید نه زبانی که خود تا گردن در مشکلات فرو رفته و گویشورانش به این باور رسیده اند که بیهوده نکوشند و برای بازگفتن واژگان دانشیک از زبان دیگری بهره گیرند .
اگر از همان روز نخست واژه علم را به زبانمان راه نمی دادیم و در را به رویش می بستیم و از داشته های خود ( دانستن) بهره می گرفتیم امروز هیچ یک از واژه های بیگانه پیش گفته در زبان پارسی نبود در واقع اگر پارسی می اندیشیدیم واژگان پارسی دانش ، دانا، نادان ،دانسته، پیش دانسته، دانستنی، دانشمند ،دانشور ، دانشیار ،دانش آموز، دانشجو دانش پژوه ،دانش آموخته ، دانشگاه ،دانشسرا ، دانشکده ، دانش بنیان ، دانشنامه ، دانش افزایی و … را به جای واژگان بیگانه بکار می بردیم .
پس می بینیم که هر وام واژه انبوهی از واژگان بیگانه ی دیگر را به دنبال خود می آورد و امروز زبان پارسیک آکنده از واژگان تازیک شده است بگونه ای که امروز حتا جای فعل های زیبا و ساده پارسیک فرستادن ،کوشیدن، اندیشیدن، دیدن ، دریافتن، انگاشتن، پنداشتن، افزودن، کاستن، پناهیدن، رستن/ رهیدن ، تباهیدن، پذیرفتن، شگفتیدن، شرمیدن، شکیبیدن، شیویدن، شیفتن، شتافتن ، شتابیدن، گماشتن، خستن و… را فعل های ترکیبی بیگانه ی ارسال کردن، سعی کردن، فکر کردن ،مشاهده کردن ،درک کردن، تصور کردن، فرض کردن، اضافه کردن، کسر کردن، خلاص شدن، فاسد شدن، قبول کردن، تعجب کردن، حیا کردن، صبر کردن، عاشق شدن، عجله کردن منصوب کردن، مجروح شدن و… گرفته است و البته این پایان کار نبوده و ترکیب های شگفت انگیز سه واژه ای مانند در معرض نمایش گذاشتن، به مرحله عمل در آوردن، تحت سلطه در آوردن، به منصه ظهور رساندن ، موردحمله قراردان (تاختن) موردتحسین قرار داد ( ستودن) مورد تقبیح قرار دادن ( نکوهیدن) دچار استیصال شدن ( درماندن) ورود پیدا کردن ( درونیدن) … نیز ساخته شده اند ! که شاهکارند.
آسیب دوم این وام واژه ها این است که ویژگی های آواییک زبان را می دگرانند . هر زبانی ویژگی های آواییک خود را دارد و واژگان نو نیز هماهنگ با همان ساختار آواییک ساخته می شود . اگر وام واژه ها با ساختار زبان وام گیرنده هم خوانی نداشته باشند کم کم ساختار آواییک زبان را می آشوبند . بگونه ای که امروز حتا نام زبانمان ( پارسیک ) به فارسی دگریده است و ترجیح می دهیم نام زبان خود را به زبان تازیک بگوییم. زبان ما دگرش های آواییک بسیاری را پذیزفته ، چند واکه را از دست داده و چند واکه نیز دگرگون شده اند مانند دگرش گ به ج در واژگان بروجرد به بروگرد امزاجرد (امزاگرد) دستجرد به دستگرد و … در حالی که گرد در زبان پارسی معنی شهر را می دهد و با این دگرش زایش واژگان نو با پسون گونه گرد نیز فراموش و کم کم از میان رفته است نکته مهمتر این دگردیسی ها اینست که هر چه ساختار آواییک زبان بیشتر می دگرد راه را برای آمدن واژگان بیگانه بیشتر هموارتر می کند و چه بسا گویشوران آن زبان پس از مدتی با ساختار آواییک زبان خویش بیگانه شوند و به ساختار دیگری خو بگیرند برای نمونه امروز بازگفتن واژگان بیگانه محیرالعقول، مدعی العموم ، حق التحقیق ، مشمول الضمه ، استغاثه ، و… آسانتر از گفتن واژگان پارسیک زیبا و خوش آوای پادافره ، اوژندن ، بیوسیدن نیوشدن و غیره است.
آسیب سوم : این پایان داستان وام گرفتن واژگان بیگانه نیست که آغاز آنست . چرا که این واژگان بیگانه در ظاهر مشتی واژه اند که وارد زبان شده اند ولی در باطن روش و تکنیک واژه سازی و ساختار زبان منبع است که وارد زبان می شود . یعنی نه تنها وام واژه ها جا را برای واژگان پارسیک تنگ می کنند (آسیب نخست) و ساختار آواییک آنرا به هم می ریزند (آسیب دوم)که ساختار زبان را نیز می دگرانند و زایندگی آنرا می گیرند . بگونه ای که امروز ما ترجیح می دهیم استخراج را به جای درآورش و درآوردن بکار بریم و همچنین مقایسه ( همسنجش ) مصالحه ( همسازش ) تعمیر ( بازسازش ) تحلیل ( واکاوی _ واکافت) نازل کردن ( فرو فرستادن ) سقوط کردن ( افتادن/ فرو افتادن) تکامل یافتن ( فرگشتن) و بیشمار نمونه دیگر . در واقع برای ساختن واژه به سراغ روش های زبان خود نمی رویم بلکه روش های آسان یاب تر زبان بیگانه را برمی گزینیم و این بیشتر و بیشتر ساختار زبان را به هم می ریزد و ذهن ما را با روش های بیگانه ی زایش زبانیک می پرورد. این هم افزایی شوم توان زایش زبان را می کاهد و به جایی می انجامد که مجبور می شویم مانند بسیاری از ملت های جهان زبا های انگلیسی فرانسه و … را برای خود برگزینیم . اگر چه امروز نیز بیش از ۵۰ درسد این توان فراموش شده یا بکار نمی رود .
با اینکه نیاز امروز ما به روش های فراموشیده ی واژه سازی زبانمان بیشتر از هر زمان دیگریست ولی از آنجا که وام واژه ها دگرش های بنیادنی در زبان و اندیشه ی ما بوجود آورده اند زنده کردن آن روش ها دشوارتر و حتا ناشدنی می نماید ( مانند پیشوندهای آ ، اف ، ن ، اردا ، اپی ) همچنین برخی از روش ها که توسط فرهنگستان زبان و زبان شناسان زنده شده است هنوز نتوانسته اند ذهن زبانیک فرهیختگان و نویسندگان ما را بدگرانند چه رسد به ذهن مردم عادی (مانند پیشوندهای ترا ، پیرا ، اندر ، دش ، هو و … .
نکته دیگری که باید یادآوری کرد این است که حتا اگر واژگان بیگانه را پیرو دستور زبان فارسی کنیم و بتوانیم بر سر زبان مردم هم بیاندازیم (مانند فهمیدن) برخلاف نظر برخی باز هم نمی توان بطور کامل از ویژگی ها و توانمندی های زبان پارسیک بهره برد چرا پس از چند سد سال که از پذیرفتن ریشه فهم و برساختن فعل فهمیدن می گذرد هنوز نتوانسته ایم واژگان فهما فهمش فهمانش و فهمنده را بسازیم ؟ چرا ترجیح می دهیم از فهیم مفهوم و تفهیم و… استفاده کنیم ؟ ساختن مصدر برساخته فهمیدن باعث نشد که نویسندگان واژگان فهیم مفهوم تفهیم و استفهام را بکار نبرند. همانگونه که داشتن چهار گزینه ی هراسیدن ترسیدن باک و پروا ( که همگی زنده آشنا دم دست هستند ) باعث نشد تا خوف ،مخوف ،خوفناک و خائف به زبان راه نیابد پس بهتر است اصلا خطر نکنیم و از آغاز با حساسیتی میهن پرستانه جلوی واژه بیگانه را بگیریم ، حتا اگر پی رو دستور زبان پارسیک شده باشد .
با سلام به محمد رضای عزیز
این کامنت نه به معنای عدول از پیشنهاد جنابعالی که رعایت آن بر من فرض است . و لی اجازه می خواهم که مطالعه کتاب خوب استاد رضا منصوری با نام ” معماری علم در ایران ” مخصوصا فصل چهارم کتاب ” زبان ،تفکر و علم ” که در این ارتباط است را به همه توصیه کنم .
ضمنا نسخه الکترونیک کتاب رایگان موجود است .( با سبک فروش آغازین حرکت تراست زون )
در مقدمه کتاب میخوانیم :
“ساختمان یا ساختار علم ایران نه فقط رفعتي ندارد، که تلي بيشکل است. هنوز فاصله ی ما از ساختماني رفیع براي علم ایران آنچنان زیاد است که وحشت و گاهي افسردگي مي آفریند.
گامهاي کنوني ما، به ویژه آگاهي از گامها و نیز آگاهي براي برداشتن گامهایي دیگر بسیار تعیین کننده است. راست کردن خشت کج ساده نخواهد بود. پس خوب است هرچه بیشتر به گامهاي کنونی خودمان در جهت توسعه علم توجه کنیم .”
در ابتدای فصل چهار :
” علم و توسعه ی علمي به مفهوم نوین علم، در خلاء اتفاق نميافتد؛ احتیاج دارد به یک محیط زباني که همانگونه پویا و زایا باشد که خود علم و فرآیند آن هست. به ویژه در دوران اخیر، که اقتصاد کشورها دانش پایه است، درک نیاز به یک زبان زایا و پویا اهمیت ویژه اي دارد.”
مطلب شما منو یاد سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان دگرگونی برای مانایی انداخت. (فایل صوتی این سخنرانی که ۲ آذر ۹۶ انجام شده، در کانال تلگرام ملکیان هست).
تو این فایل، ملکیان میگه از خودمون بپرسیم فلان چیز برای چی به وجود اومده؟ یعنی بشر چه نیازی احساس کرده که مثلاً سیاست، دین، خانواده، تربیت، اخلاق و چیزهایی شبیه اینها رو اختراع کرده.
وقتی بهش جواب دادیم، در گذر زمان به فکر جواب دادن به اون نیاز باشیم، نه حفظ ظاهرِ تهیشده از معنای یک نهاد اجتماعی.
مثلاً سیاست برای جواب دادن به ۴ نیاز امنیت، عدالت، رفاه و آزادی اختراع شده. پس یک سیاستمدار در هر دورانی باید به فکر تأمین این ۴ نیاز باشه و دربارهٔ اونها ابداً کوتاه نیاد.
بعد از خوندن مطلب شما، به نظرم میاد زبان هم برای برطرف کردن نیاز ارتباط با دیگران، اختراع شده. بسیاری از مفاهیمی که ما امروزه باهاشون سروکار داریم، اصلاً در زمان نیاکان ما وجود نداشتند. این اصرار عجیب به پالایش زبان یا پاسداری از یک زبان رو نمیتونم درک کنم.
متوجه شدم که فرانسویها هم دغدغهٔ پاسداری از زبانشون رو دارند. تا جایی که به نظرم فرهنگستان ما میتونه از معادلهای اونا استفاده کنه. خیلی قبل از ما، کلمهٔ سلفون یا موبایل انگلیسی رو ترجمه کردند به portable یعنی همون کاری که بعدها ما هم با تلفن همراه انجام دادیم.
به نظرم اگر با تغییراتی که نیاز جامعه است همراه نشیم، محکوم به شکستیم.
دگردیسی زبان مساله ای طبیعی است، که در زبان فارسی اتفاق افتاده همانطور که در زبان انگلیسی یا فرانسه اتفاق افتاده
حالا انگلیسی با لاتین در آمیخته،فارسی با عربی
بعضی ها از این اتفاق متاسف هستند ولی به نظر من این تاسف بی جاست.
در زبان انگلیسی در ترجمه ،مواردی را که ندارند از لاتین یا فرانسه میگیرند و ما از عربی میگیریم
البته این غیر از کوشش برای آراستن زبان با کلمات فارسی یا فارسی کردن بعضی کلمات عربی یا خارجی است
مثلا من در کتاب «تاریخ فلسفه غرب» «مابعد الطبیعه» را «مابعد طبیعت» نوشتم
نظر استاد نجف دریابندری درباره تاکید بر فارسی نویسی
از کتاب«گفتگو با نجف دریابندری»انتشارات مروارید
بل اینکه با نظر شما موافقم و قبول که بسیاری از کلمه های بیگانه امروزه دیگه شناسنامه فارسی گرفته اند نباید با حذفشون باعث ناکارآمدی زبانمان بشویم ولی بر این باورم که ما امروزه در بکارگیری زبان بیگانه زیاده روی می کنیم به نظرم استفاده از کلمه بیگانه تاجاییکه نیازمونوبرطرف کنه و مخاطب رو بهتر متوجه منظورمون کنه ایرادی نداره اما امروز ما تا جایی پیش رفته ایم که دستور زبان بیگانه رو وارد زبانمون کردهیم مثلا واژه پیشنهاد را عربی جمع می بندیم می گیم پیشنهادات به نظرم لازم نیست حتی واژه های عربی رو به ادات جمع عربی جمع ببندیم .
مطلب زیر که یک مقدمه یک تحقیق صد صفحه است همین موضوع رو موشکافان می کاوه اگه بخواهید و امکانش باشه پی دی افشو به اشتراک می ذارم.
ﺳﺎدهﻟﻮﺣ یﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﻢ اﮔﺮ واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪای را وام ﮔﯿﺮﯾﻢ آﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ زﺑﺎﻧﻤﺎن ﻧﻤرﺳﺪ و ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭼﻨﺪاﻧ ﺑﺮ زﺑﺎﻧﻤﺎن ﻫﺮ واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ورود ﻣﺎﻧﻨﺪ وﯾﺮوﺳ در ﭘﯿﺮ زﺑﺎن ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﻣﮐﻨﺪ. ﺑﺮای ، ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ. ﺑﺮ ﻋﮑﺲ
روزی ﮐﻪ واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪی “ﻋﻠﻢ “ﺑﻪ زﺑﺎن ﭘﺎرﺳ ﭘﺎﻧﻬﺎد ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺰودی واژهﻫﺎی ﻫﻢﺧﺎﻧﻮادهی ،ﻧﻤﻮﻧﻪ “ﻋﻠﻢ “ﻧﯿﺰ ﻣآﯾﻨﺪ )ﯾﺎ دﻗﯿﻘﺘﺮ ﺑﻮﯾﻢ ﻟﺸﺮ ﻣﮐﺸﻨﺪ( .ﻫﺮ واژه ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﯾ “واژه ﺧﻮﺷﻪ “اﺳﺖ ﮐﻪ اﮔﺮ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﯾ واژه ، ﻋﺎﻟﻢ، ﻣﻌﻠﻢ، ﻋﻠﻮم، دﯾﺮ ﯾﺎ زود دﯾﺮ واژﮔﺎن آن ﺧﻮﺷﻪ را ﻧﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ .واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪی ﻋﻠﻢ ،از اﯾﻦ ﺧﻮﺷﻪ را وام ﮔﯿﺮﯾﻢ . اﺳﺘﻌﻼم و .. ﻫﻤ در ﯾ ﺧﻮﺷﻪاﻧﺪ و ﺷﻮرﺑﺨﺘﺎﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻣﺎ راه ﯾﺎﻓﺘﻪاﻧﺪ ، اﻋﻼم، ﻋﻼﻣﻪ، ﻋﻠﯿﻢ، ﺗﻌﻠﻢ، ﺗﻌﻠﯿﻢ،ﻣﻌﻠﻮم ﭘﺲ ﺑﺎ آﻣﺪن ﻫﺮ واژه دهﻫﺎ واژهی دﯾﺮ ﻣآﯾﻨﺪ و ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﻤﺎر اﯾﻦ واژﮔﺎن ﺳﺮ ﺑﻪ ﻓﻠ ﻣﮐﺸﻨﺪ. ﮔﺎﻫ ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪه ﻣﺷﻮد ﮐﻪ “زﺑﺎن ﭘﻮﯾﺎﺳﺖ و ﺑﺎ زﺑﺎﻧﻬﺎی دﯾﺮ داد و ﺳﺘﺪ ﻣﮐﻨﺪ و ﻫﯿﭻ زﺑﺎن ﭘﺎﮐ وﺟﻮد ﻧﺪارد و ﺣﺘﺎ اﻧﮕﻠﯿﺴ ﻫﻢ ﺷﻤﺎر زﯾﺎدی واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪ دارد “…و از اﯾﻦ دﺳﺖ ژﺳﺖﻫﺎی روﺷﻨﻔﮑﺮاﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻮﺟﯿﻪﮔﺮ ﺗﻨﺒﻠ ﻣﺎﺳﺖ – ﺑﻠﻪ ﺑﺮﺧﻮرد ﺧﺮدﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺑﺎ وام ، ﺗﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪی اﻧﺪﯾﺸﻪورزی ﭘﯿﺮاﻣﻮن زﺑﺎن. ﻫﺪف ﭘﺎک ﮐﺮدن زﺑﺎن از ﻫﺮ واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻨﺪی و ..را ﺑﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﮐﻞ ، ﺗﺎزﯾ، واژه و ﭘﺎﺳﺪاری از زﺑﺎن ﻓﺎرﺳ اﺳﺖ. ﺑﺮای ﻧﻤﻮﻧﻪ، اﮔﺮ ﻫﻤﻪی وامواژهﻫﺎی ﭘﺎرﺳ واژﮔﺎن زﺑﺎن آﻟﻤﺎﻧ ﺑﺴﻨﺠﯿﺪ ﺧﻮاﻫﯿﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ درﺳﺪ وامواژهﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﻮمواژهﻫﺎ در ﺣﺪ ﺻﻔﺮ اﺳﺖ وﻟ در زﺑﺎن ﭘﺎرﺳﯿ ﮔﺎﻫ درﺳﺪ ﻫﻢ ﻣرﺳﺪ ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﭘﻮﯾﺎﯾﯽ زﺑﺎن ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎی ﺗﻨﺒﻠ ﻣﺎ و ﺑﺮﺧﻮرد ﻧﺎاﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪاﻧﻪ ﺑﺎ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ ٨٠ﺑﻪ اﺳﺖ. زﺑﺎن ﭘﺎرﺳ زﺑﺎﻧ اﺳﺖ ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪ و اﮔﺮ ﺑﻪ وام واژه ﻫﺎ ﻧﯿﺎز داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، اﯾﻦ ﻧﯿﺎز در ﺣﺪ ﻧﯿﺎزﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ زﺑﺎن دﯾﺮ ﻣ ﺗﻮاﻧﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﮐﻤﺘﺮ از ﺑﺴﯿﺎری از دﯾﺮ زﺑﺎن ﻫﺎ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ وام واژه ﻫﺎﺳﺖ. ﯾﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻣ ﺷﻮد ﮐﻪ “زﺑﺎن ﺟﻨﮕﻠ وﺣﺸ اﺳﺖ و ﺑﻄﻮر ﻃﺒﯿﻌ رﺷﺪ ﻣ ﮐﻨﺪ” ,اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ در ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻨﮕﻞ وﺣﺸ درﺧﺘﺎن ﺑﺴﯿﺎری ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮدرو ﻧﺒﻮدهاﻧﺪ و ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎن آﻧﻬﺎ را ﮐﺎﺷﺘﻪ و ﻣﺮدم ﻧﯿﺰ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ .ﺟﻨﮕﻞ وﺣﺸ داﻧﺴﺘﻦ زﺑﺎن )ﺑﻪ وﯾﮋه زﺑﺎن ﻋﻠﻤ (ﺑﻪ ﻣﻌﻨ درک ﻧﮑﺮدن رﺷﺪ ﻋﻠﻤ و ﺻﻨﻌﺘ روزاﻓﺰون و ﭼﺸﻢﮔﯿﺮ ﺑﺸﺮ اﺳﺖ. ﺟﻨﮕﻞ زﺑﺎن ﻋﻠﻤ اﺗﻔﺎﻗﺎ ﻣﺼﻨﻮﻋ اﺳﺖ. ﺟﺎﻟﺐ اﯾﻦ اﺳﺖ اﯾﻦ اﻇﻬﺎر ﻧﻈﺮﻫﺎی ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ اﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪاﻧﻪ ﻓﻘﻂ در ﻣﻮرد واژﮔﺎن ﻓﺎرﺳ ﺻﺪق ﻣﮐﻨﺪ و ﻫﻤﯿﻦ اﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪان وﻗﺘ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪی “اﺿﻤﺤﻼل” و …)واژﮔﺎﻧ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮدم ﻣﻌﻨ آﻧﺮا ﻧﻤداﻧﻨﺪ (را ﻣﺷﻨﻮﻧﺪ ﺑﯽ آﻧﮑﻪ ﻧﮕﺮان آﺳﯿﺒﻬﺎی ،” “اﻋﺎده ،” “اﻃﺎﻟﻪ اﯾﻦ درﺧﺘﺎن درﺧﺖ ﺑﺮای ﺧﺎک اﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﮐﻮﺷﻨﺪ اﯾﻦ درﺧﺖ ﻣﺼﻨﻮﻋ را ﺑﻪ زور ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪه در اﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ،(conflict) ﺧﻮدرو ﺑﺎرﻧﺪ. زﻣﺎﻧﯿﻪ ﺑﺮﺧ ﻃﻼب و ﻓﺎﺿﻼن! ﮔﺬﺷﺘﻪ درﺧﺘﺎن ﻣﺼﻨﻮﻋ ﺗﻌﺎرض ( و ..را در اﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ transcendental) ( ,ﻣﺘﻌﺎﻟ comparative) ﺗﻄﺒﯿﻘ،” “ﺗﻨﺎﻓﺮ ،(contradiction)ﺗﻨﺎﻗﺾ ،” “ﻫﻢﮔﺮﯾﺰی ،” “ﭘﺎدﮔﻮﯾﯽ ،” ﺑﯽﺻﺎﺣﺐ ﻣﮐﺎﺷﺘﻨﺪ روان ﮐﺴ ﻧﻤﭘﺮﯾﺸﯿﺪ وﻟ اﻣﺮوز ﮐﻪ درﺧﺘﺎن ﻃﺒﯿﻌ “ﻫﻢﺳﺘﯿﺰی ! “ﺗﺮاﻓﺮازﻧﺪه” را ﻣﮐﺎرﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺟﻨﮕﻠﺒﺎن ﺷﺪهاﻧﺪ ،” “ﻫﻤﺴﻨﺠﺸ درﺳﺪ ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪه )ﻣﺸﺘ ٢٠ درﺳﺪ( ﺑﻪ زﺑﺎن ﻣﺎ اﯾﺮادی ﻧﺪارد ﭘﺲ ﺑﯿﺎﯾﯿﻢ اﯾﻦ ٨٠) اﮔﺮ ورود اﯾﻦ ﻫﻤﻪ واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪ ﺣﺮف رﺑﻂ و اﺿﺎﻓﻪ و (…را ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻨﺎری ﻧﻬﺎده و ﺑﻪ ﯾﺒﺎره زﺑﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ را ﺑﺮای ﺧﻮد ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻣﺠﺒﻮر ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ ﻣﺮگ آﻓﺮﯾﻘﺎ و … ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد ، ﺗﺪرﯾﺠ زﺑﺎﻧﻤﺎن را ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﻢ .ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎری از ﮐﺸﻮرﻫﺎی آﻣﺮﯾﺎی ﻻﺗﯿﻦ ﻣﻦ اﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ دﺳﺖ ﮐﻢ زﺑﺎﻧ را ﺑﺮای ﺧﻮد ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺸﻼت ﮐﻤﺘﺮی داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و از ﭘﺲ واژﮔﺎن داﻧﺸﯿ ﺑﺮآﯾﺪ ﻧﻪ
زﺑﺎﻧ ﮐﻪ ﺧﻮد ﺗﺎ ﮔﺮدن در ﻣﺸﻼت ﻓﺮورﻓﺘﻪ و ﮔﻮﯾﺸﻮراﻧﺶ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺑﺎور رﺳﯿﺪهاﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﻬﻮده ﻧﮑﻮﺷﻨﺪ و ﺑﺮای ﺑﺎزﮔﻔﺘﻦ واژﮔﺎن داﻧﺸﯿ از زﺑﺎن دﯾﺮی ﺑﻬﺮه ﮔﯿﺮﻧﺪ. اﮔﺮ از ﻫﻤﺎن روز ﻧﺨﺴﺖ واژهی “ﻋﻠﻢ “را ﺑﻪ زﺑﺎﻧﻤﺎن راه ﻧﻤدادﯾﻢ و در را ﺑﻪ روﯾﺶ ﻣﺑﺴﺘﯿﻢ و از داﺷﺘﻪﻫﺎی ﺧﻮد – اﻣﺮوز ﻫﯿﭻ ﯾ از واژهﻫﺎی ﺑﯿﺎﻧﻪی ﭘﯿﺶﮔﻔﺘﻪ در زﺑﺎن ﭘﺎرﺳ ﻧﺒﻮد. در واﻗ اﮔﺮ ﭘﺎرﺳ ﻣ ، )داﻧﺴﺘﻦ( ﺑﻬﺮه ﻣﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ، داﻧﺶآﻣﻮز ، داﻧﺸﯿﺎر ، داﻧﺸﻮر ، داﻧﺸﻤﻨﺪ ، داﻧﺴﺘﻨ ، ﭘﯿﺶداﻧﺴﺘﻪ ، داﻧﺴﺘﻪ ، ﻧﺎدان ، داﻧﺎ ،واژﮔﺎن ﭘﺎرﺳ داﻧﺶ ،اﻧﺪﯾﺸﯿﺪﯾﻢ داﻧﺶاﻓﺰاﯾﯽ و …را ﺑﺠﺎی ، داﻧﺸﻨﺎﻣﻪ، داﻧﺶﺑﻨﯿﺎن ، داﻧﺸﺪه، داﻧﺸﺴﺮا، داﻧﺸﺎه، داﻧﺶآﻣﻮﺧﺘﻪ ، داﻧﺶﭘﮋوه ، داﻧﺶﺟﻮ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ ﺑﺎر ﻣﺑﺮدﯾﻢ. اﻧﺒﻮﻫ از واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪی دﯾﺮ را ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺧﻮد ﻣآورد و اﻣﺮوز زﺑﺎن ﭘﺎرﺳﯿ آﮐﻨﺪه ، ﭘﺲ ﻣﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ وامواژه ،” “ﮐﻮﺷﯿﺪن ،” ﺑﻮﻧﻪای ﮐﻪ اﻣﺮوز ﺣﺘﺎ ﺟﺎی ﻓﻌﻞﻫﺎی زﯾﺒﺎ و ﺳﺎدهی ﭘﺎرﺳﯿ “ﻓﺮﺳﺘﺎدن ، از واژﮔﺎن ﺗﺎزﯾ ﺷﺪه اﺳﺖ ،” “ﺗﺒﺎﻫﯿﺪن ،” “رﺳﺘﻦ/رﻫﯿﺪن ،” “ﭘﻨﺎﻫﯿﺪن ،” “ﮐﺎﺳﺘﻦ ،” “اﻓﺰودن ،” “ﭘﻨﺪاﺷﺘﻦ ،” “اﻧﮕﺎﺷﺘﻦ ،” “درﯾﺎﻓﺘﻦ ،” “دﯾﺪن ،” “اﻧﺪﯾﺸﯿﺪن “ﺧَﺴﺘﻦ” و …را ،” “ﮔﻤﺎﺷﺘﻦ ،” “ﺷﺘﺎﻓﺘﻦ/ﺷﺘﺎﺑﯿﺪن ،” “ﺷﯿﻮﯾﺪن/ﺷﯿﻔﺘﻦ ،”٢ “ﺷﯿﺒﯿﺪن ،” “ﺷﺮﻣﯿﺪن ،”١ “ﺷﻔﺘﯿﺪن ،” “ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻦ ،” “ﺗﺼﻮر ﮐﺮدن ،” “درک ﮐﺮدن ،” “ﻣﺸﺎﻫﺪه ﮐﺮدن ،” “ﻓﮑﺮ ﮐﺮدن ،” “ﺳﻌ ﮐﺮدن ،” ﻓﻌﻞﻫﺎی ﺗﺮﮐﯿﺒﯽ ﺑﯿﺎﻧﻪی “ارﺳﺎل ﮐﺮدن ،” “ﺣﯿﺎ ﮐﺮدن ،” “ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮدن ،” “ﻗﺒﻮل ﮐﺮدن ،” “ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪن ،” “ﺧﻼص ﺷﺪن ،” “ﮐﺴﺮ ﮐﺮدن ،” “اﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮدن ،” “ﻓﺮض ﮐﺮدن “ﻣﺠﺮوح ﺷﺪن” و .. ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ .و اﻟﺒﺘﻪ اﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎن ﮐﺎر ،” “ﻣﻨﺼﻮب ﮐﺮدن ،” “ﻋﺠﻠﻪ ﮐﺮدن ،” “ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪن ،” “ﺻﺒﺮ ﮐﺮدن “ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪ ،” “ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻋﻤﻞ در آوردن ، ” ﻧﺒﻮده و ﺗﺮﮐﯿﺐﻫﺎی ﺷﻔﺖاﻧﮕﯿﺰ ﺳﻪ واژهای ﻣﺎﻧﻨﺪ “در ﻣﻌﺮض ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ “ﻣﻮرد ،( “ﻣﻮرد ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻗﺮار دادن)”ﺳﺘﻮدن ،( “ﻣﻮرد ﺣﻤﻠﻪ ﻗﺮار دادن”)ﺗﺎﺧﺘﻦ ،” “ﺑﻪ ﻣﻨﺼﻪی ﻇﻬﻮر رﺳﺎﻧﺪن ،”درآوردن “ورود ﭘﯿﺪا ﮐﺮدن)”دروﻧﯿﺪن( و …ﻧﯿﺰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪهاﻧﺪ ،( “دﭼﺎر اﺳﺘﯿﺼﺎل ﺷﺪن “)درﻣﺎﻧﺪن ،( ﺗﻘﺒﯿﺢ ﻗﺮار دادن)”ﻧﮑﻮﻫﯿﺪن ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺎرﻧﺪ! آﺳﯿﺐ دوم اﯾﻦ وامواژهﻫﺎ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ وﯾﮋﮔﻫﺎی آواﯾﯿ زﺑﺎن را ﻣدﮔﺮاﻧﻨﺪ. ﻫﺮ زﺑﺎﻧ وﯾﮋﮔﻫﺎی آواﯾﯿ ﺧﻮد را دارد و واژﮔﺎن ﻧﻮ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ﺳﺎﺧﺘﺎر آواﯾﯿ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﺷﻮد. اﮔﺮ وامواژهﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر زﺑﺎن وامﮔﯿﺮﻧﺪه ﻫﻢﺧﻮاﻧ ” ﺑﻮﻧﻪای ﮐﻪ اﻣﺮوز ﺣﺘﺎ ﻧﺎم زﺑﺎﻧﻤﺎن )ﭘﺎرﺳﯿ (ﺑﻪ “ﻓﺎرﺳ ، ﮐﻢ-ﮐﻢ ﺳﺎﺧﺘﺎر آواﯾﯿ زﺑﺎن را ﻣ آﺷﻮﺑﻨﺪ ،ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ، دﮔﺮﯾﺪه اﺳﺖ و ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣدﻫﯿﻢ ﻧﺎم زﺑﺎن ﺧﻮد را ﺑﻪ زﺑﺎن ﺗﺎزﯾ ﺑﻮﯾﯿﻢ! زﺑﺎن ﻣﺎ دﮔﺮشﻫﺎی آواﯾﯿ ﺑﺴﯿﺎری را ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ،( ﭼﻨﺪ واﮐﻪ را از دﺳﺖ داده و ﭼﻨﺪ واﮐﻪ ﻧﯿﺰ دﮔﺮﮔﻮن ﺷﺪهاﻧﺪ. ﻣﺎﻧﻨﺪ دﮔﺮش “گ “ﺑﻪ “ج “در واژﮔﺎن ﺑﺮوﺟﺮد)ﺑﺮوﮔﺮد ، دﺳﺘﺠﺮد)دﺳﺘﮕﺮد( و ..در ﺣﺎﻟﯿﻪ “ﮔﺮد “در زﺑﺎن ﭘﺎرﺳ ﻣﻌﻨ “ﺷﻬﺮ “را ﻣدﻫﺪ و ﺑﺎ اﯾﻦ دﮔﺮش ،( اﻣﺰاﺟﺰد)اﻣﺰاﮔﺮد زاﯾﺶ واژﮔﺎن ﻧﻮ ﺑﺎ ﭘﺴﻮﻧﺪﮔﻮﻧﻪی “ﮔﺮد “ﻧﯿﺰ ﻓﺮاﻣﻮش و ﮐﻢ-ﮐﻢ از ﻣﯿﺎن رﻓﺘﻪاﺳﺖ. ﻧﮑﺘﻪی ﻣﻬﻤﺘﺮ اﯾﻦ دﮔﺮدﯾﺴﻫﺎ اﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ راه را ﺑﺮای آﻣﺪن واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪی ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﻤﻮارﺗﺮ ﻣﮐﻨﺪ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﮔﻮﯾﺸﻮران ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر آواﯾﯿ زﺑﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣدﮔﺮد ( ﭼﻮ اﻓﺮاﺳﯿﺎﺑﺶ ﺑﻪ ھﺎﻣﻮن ﺑﺪﯾﺪ ﺷﮕﻔﺘﯿﺪ از آن ﮐﻮدک ﻧﻮرﺳﯿﺪ )ﻓﺮدوﺳﯽ ١ ( ﭼﻮ دﯾﺪه دﯾﺪ و دل از دﺳﺖ رﻓﺖ و ﭼﺎره ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻧﻪ دل ز ﻣﮫﺮ ﺷﮑﯿﺒﺪ ﻧﻪ دﯾﺪه از دﯾﺪار. )ﺳﻌﺪی ٢
اﻣﺮوز ، آن زﺑﺎن ﭘﺲ از ﻣﺪﺗ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر آواﯾﯿ زﺑﺎن ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻧﻪ ﺷﻮﻧﺪ و ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر دﯾﺮی ﺧﻮ ﺑﯿﺮﻧﺪ. ﺑﺮای ﻧﻤﻮﻧﻪ “اﺳﺘﻐﺎﺛﻪ” و .. .آﺳﺎﻧﺘﺮ از ﮔﻔﺘﻦ ،” “ﻣﺸﻤﻮلاﻟﻀﻤﻪ ،” “ﺣﻖاﻟﺘﺤﻘﯿﻖ ،” “ﻣﺪﻋاﻟﻌﻤﻮم ،” ﺑﺎزﮔﻔﺘﻦ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪی “ﻣﺤﯿﺮاﻟﻌﻘﻮل . “ﻧﯿﻮﺷﯿﺪن” و ..اﺳﺖ ،” “ﺑﯿﻮﺳﯿﺪن ،” “اوژﻧﺪن ،” واژﮔﺎن ﭘﺎرﺳﯿ زﯾﺒﺎ و ﺧﻮشآوای “ﭘﺎداﻓﺮه در ﻇﺎﻫﺮ ، آﺳﯿﺐ ﺳﻮم: اﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎن داﺳﺘﺎن وام ﮔﺮﻓﺘﻦ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ آﻏﺎز آﻧﺴﺖ. ﭼﺮا ﮐﻪ اﯾﻦ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ ﻣﺸﺘ واژهاﻧﺪ ﮐﻪ وارد زﺑﺎن ﺷﺪهاﻧﺪ وﻟ در ﺑﺎﻃﻦ روش و ﺗﮑﻨﯿ واژه ﺳﺎزی و ﺳﺎﺧﺘﺎر زﺑﺎن ﻣﻨﺒﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ وارد زﺑﺎن ﻣ ﺷﻮد. ﯾﻌﻨ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ وامواژهﻫﺎ ﺟﺎ را ﺑﺮای واژﮔﺎن ﭘﺎرﺳﯿ ﺗﻨﮓ ﻣﮐﻨﻨﺪ )آﺳﯿﺐ ﻧﺨﺴﺖ( و ﺳﺎﺧﺘﺎر آواﯾﯿ آﻧﺮا ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر زﺑﺎن را ﻧﯿﺰ ﻣدﮔﺮاﻧﻨﺪ و زاﯾﻨﺪﮔ آﻧﺮا ﻣﮔﯿﺮﻧﺪ. ﺑﻮﻧﻪای ﮐﻪ اﻣﺮوز ﻣﺎ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣدﻫﯿﻢ ،( رﯾﺰﻧﺪ )آﺳﯿﺐ دوم ،( “ﻣﺼﺎﻟﺤﻪ)”ﻫﻤﺴﺎزش ،( “اﺳﺘﺨﺮاج “را ﺑﻪ ﺟﺎی “درآورش و درآوردن” ﺑﺎر ﺑﺮﯾﻢ و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ “ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ)”ﻫﻤﺴﻨﺠﺶ ،( “ﺳﻘﻮط ﮐﺮدن)”اﻓﺘﺎدن/ﻓﺮواﻓﺘﺎدن ،( “ﻧﺎزل ﮐﺮدن)”ﻓﺮوﻓﺮﺳﺘﺎدن ،( “ﺗﺤﻠﯿﻞ”)واﮐﺎﻓﺖ-واﮐﺎوش ،( “ﺗﻌﻤﯿﺮ)”ﺑﺎزﺳﺎزش “ﺗﮑﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻦ)”ﻓَ ﺮﮔﺸﺘﻦ( و ﺑﯿﺸﻤﺎر ﻧﻤﻮﻧﻪی دﯾﺮ. در واﻗ ﻣﺎ ﺑﺮای ﺳﺎﺧﺘﻦ واژه ﺑﻪ ﺳﺮاغ روﺷﻬﺎی زﺑﺎن ﺧﻮد ﻧﻤروﯾﻢ ﺑﻠﻪ روﺷﻬﺎی آﺳﺎنﯾﺎبﺗﺮ زﺑﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ را ﺑﺮﻣﮔﺰﯾﻨﯿﻢ و اﯾﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ و ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺳﺎﺧﺘﺎر زﺑﺎن را ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣرﯾﺰد و ذﻫﻦ ﻣﺎ را ﺑﺎ روﺷﻬﺎی ﺑﯿﺎﻧﻪی زاﯾﺶ زﺑﺎﻧﯿ ﻣﭘﺮورد. اﯾﻦ ﻫﻢاﻓﺰاﯾﯽ ﺷﻮم ﺗﻮان زاﯾﺶ زﺑﺎن را ﻣﮐﺎﻫﺪ و ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣاﻧﺠﺎﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮر ﻣﺷﻮﯾﻢ درﺳﺪ ۵٠ ..را ﺑﺮای ﺧﻮد ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﯿﻢ. اﮔﺮ ﭼﻪ اﻣﺮوز ﻧﯿﺰ ﺑﯿﺶ از ، ﻓﺮاﻧﺴﻪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﻠﺖﻫﺎی ﺟﻬﺎن زﺑﺎﻧﻬﺎی اﻧﮕﻠﯿﺴ اﯾﻦ ﺗﻮان ﻓﺮاﻣﻮش ﺷﺪه ﯾﺎ ﺑﺎر ﻧﻤرود. ﺑﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﻧﯿﺎز اﻣﺮوز ﻣﺎ ﺑﻪ روﺷﻬﺎی ﻓﺮاﻣﻮﺷﯿﺪهی واژهﺳﺎزی زﺑﺎﻧﻤﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﻫﺮ زﻣﺎن دﯾﺮﯾﺴﺖ وﻟ از آﻧﺠﺎ ﮐﻪ وام – زﻧﺪه ﮐﺮدن آن روشﻫﺎ دﺷﻮار و ﺣﺘﺎ ﻧﺎﺷﺪﻧ ﻣ ، واژهﻫﺎ دﮔﺮشﻫﺎی ﺑﻨﯿﺎدﯾﻨ در زﺑﺎن و اﻧﺪﯾﺸﻪی ﻣﺎ ﺑﻮﺟﻮد آوردهاﻧﺪ ﺑﺮﺧ از روشﻫﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎن زﺑﺎن و زﺑﺎنﺷﻨﺎﺳﺎن ، اَﭘﯽ..(. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ، اردا، ن، اف، ﻧﻤﺎﯾﺪ)ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﯿﺸﻮﻧﺪﻫﺎی آ ﻫﻨﻮز ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪاﻧﺪ ذﻫﻦ زﺑﺎﻧﯿ ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎن و ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎن ﻣﺎ را ﺑﺪﮔﺮاﻧﻨﺪ ﭼﻪ رﺳﺪ ﺑﻪ ذﻫﻦ ﻣﺮدم ﻋﺎدی )ﻣﺎﻧﻨﺪ ،زﻧﺪه ﺷﺪه اﺳﺖ .(.. ﻫﻮ و، اﻧﺪر, دش ، ﭘﯿﺮا، ﺗﺮا، ﭘﯿﺸﻮﻧﺪﻫﺎی ﭘﺎد ﻧﮑﺘﻪی دﯾﺮی ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎدآوری ﮐﺮد اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﺎ اﮔﺮ واژﮔﺎن ﺑﯿﺎﻧﻪ را ﭘﯽرو دﺳﺘﻮر زﺑﺎن ﻓﺎرﺳ ﮐﻨﯿﻢ و ﺑﺘﻮاﻧﯿﻢ – ﺑﺎز ﻫﻢ ﻧﻤﺗﻮان ﺑﻄﻮر ﮐﺎﻣﻞ از وﯾﮋﮔﻫﺎ و ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی ، ﺑﺮ ﺧﻼف ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺧ ،( ﺑﺮ ﺳﺮ زﺑﺎن ﻣﺮدم ﻫﻢ ﺑﯿﺎﻧﺪازﯾﻢ)ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪن ، ﻫﺎی زﺑﺎن ﭘﺎرﺳﯿ ﺑﻬﺮه ﺑﺮد .ﭼﺮا ﭘﺲ از ﭼﻨﺪ ﺳﺪ ﺳﺎل ﮐﻪ از ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻦ رﯾﺸﻪی “ﻓﻬﻢ “و ﺑﺮﺳﺎﺧﺘﻦ ﻓﻌﻞ “ﻓﻬﻤﯿﺪن “ﻣﮔﺬرد ،” “ﻣﻔﻬﻮم ،” “ﻓﻬﻤﺎﻧﺶ”و “ﻓﻬﻤﻨﺪه “را ﺑﺴﺎزﯾﻢ؟ ﭼﺮا ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣدﻫﯿﻢ از “ﻓﻬﯿﻢ ،” “ﻓﻬﻤﺶ ،” ﻫﻨﻮز ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪاﯾﻢ واژﮔﺎن “ﻓﻬﻤﺎ ،” “ﻣﻔﻬﻮم ،” “ﺗﻔﻬﯿﻢ” و … اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ؟ ﺳﺎﺧﺖ ﻣﺼﺪر ﺑﺮﺳﺎﺧﺘﻪی “ﻓﻬﻤﯿﺪن” ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎن واژﮔﺎن “ﻓﻬﯿﻢ “ﺑﺎک “و “ﭘﺮوا “)ﮐﻪ ،” “ﺗﺮﺳﯿﺪن ،” “ﺗﻔﻬﯿﻢ “و “اﺳﺘﻔﻬﺎم “را ﺑﺎر ﻧﺒﺮﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ داﺷﺘﻦ ﭼﻬﺎر ﮔﺰﯾﻨﻪی “ﻫﺮاﺳﯿﺪن “ﺧﻮﻓﻨﺎک “و “ﺧﺎﺋﻒ “ﺑﻪ زﺑﺎن راه ﻧﯿﺎﺑﺪ. ﭘﺲ ،” “ﻣﺨﻮف ،” آﺷﻨﺎ و دمدﺳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪ ﺗﺎ “ﺧﻮف ،ﻫﻤ زﻧﺪه
ﺣﺘﺎ اﮔﺮ ﭘﯽرو دﺳﺘﻮر زﺑﺎن ، ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ اﺻﻼ ﺧﻄﺮ ﻧﮑﻨﯿﻢ و از آﻏﺎز ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺳﯿﺘ ﻣﯿﻬﻦﭘﺮﺳﺘﺎﻧﻪ ﺟﻠﻮی واژهی ﺑﯿﺎﻧﻪ را ﺑﯿﺮﯾﻢ ﭘﺎرﺳﯿ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ.
کاش به جای کپی و Paste کردن، یه بار دیگه از ابتدا تایپش میکردید.
اگر حرف ارزشمندی بوده که حتماً ارزش رونویسی داشته. برای خودتون بهتر جا میافتاد و برای ما هم قابل خواندن بود.
بنده مشخصاً قضاوتم در مورد متنی که ارزش تایپ مجدد نداشته و کپی شده اینه که محتواش ارزشمند نبوده. وگرنه خواننده دلش با مُثله شدن اینگونهی کلمات ریش ریش میشود.
به نظرم هنوز هم اگر این متن رو دوست دارید به نظرتون ارزش داره، یه بار کامل تایپش کنید و PDF اون رو نذارید.
اینطوری بهتر میتونید در مورد ارزشمند بودن یا نبودنش قضاوت کنید.
ما هم میتونیم بخونیمش.
ولی جسارتاً بنده با خوندن چند جمله احساس کردم نویسنده از نیاکان مرحوم شماست و شما ایشون رو از توی تابوت درآوردید. چون بیش از نیمی از مردم فارسی زبان، نوشتهی این مرحوم رو نمیفهمند. من هم نتونستم جملهها و زبانش رو بفهمم. خدا او و سایر رفتگان شما را بیامرزد و با مردگانی در مقام خودشان محشور کند.
در اولین فرصت تایپش می کنم
ممنون.
اما کاش در همون اولین فرصتی که برای تایپ داشتید، مینوشتید.
چون من خواهش نکرده بودم کسی شتابزده ظرف چند ساعت از انتشار مطلب کامنت بذاره.
خصوصاً که خودم چند ماه برای گردآوری مثالهای این متن وقت گذاشته بودم.
.
ظلمه زیر یک مطلبی که سه هزار کلمه هست چیزی رو کپی کنید و بعد در داخل اون مطلب گفته شده باشه: کسانی که از دینامیزم و پویایی زبان حرف میزنند در معادل سازی تنبل هستند.
حداقل ما انقدر حوصله داریم که مینویسیم.
شما که کپی کردید. نویسندهی گرامی هم که انقدر تنبل بوده زبان زندگان معاصر خودش رو یاد نگرفته.
درصدها رو هم که از روی آسمان آورده.
این اعداد و ارقام رو باید با مطالعه آورد. ادبیات، سیبزمینی و پیاز نیست که کیلویی در موردش عدد و رقم صادر کنیم.
سلام . یاد خاطره ای افتادم . در دوران دبیرستان دبیر ادبیاتی داشتیم به نام آقای فرشیدورد . یبار که داشتن در مورد زبان فارسی و کلمات غیر فارسی وارد به آن صحبت میکردن و به نوعی با مفاد نوشته شما همخوانی داشت میگفت :
علامه دهخدا جایی نوشته اینقدر نگید زبان فارسی پر از کلمات عربیه . نه . عرب که “مشاهِدِه” نداره . عرب “مشاهَدَت” داره . (ه رو با شدت حروف حلقی و با لهجه عربی میگفت) . عرب که “مکاشفه” نداره . عرب ” مکاَشفَت” میشناسه . اینا دیگه مال ماست . درسته از اونا گرفتیم ولی استفاده متمادی ازونا و با رنگ و لعاب بومی که بهشون زدیم دیگه مال ماست . عرب که چنین کلماتی مثل مشاهده یا مکاشفه متوجه نمیشه …
علیرضا جان. با حرفهای کاملاً شما موافقم.
فقط به عنوان یک نکتهی کاملاً کوچک؛ حتماً دقت دارید که «عرب» عنوان یک قوم است و این «عربی» است که نام یک زبان است.
ما نه نژادی به نام عرب داریم و نه زبانی به نام عرب (چنانکه نژاد ایرانی یا زبان ایرانی هم نداریم).
بنابراین فرض من این است که منظور شما «عربی» بوده.
شاید در شرایط متفاوت، چنین حساسیتی روی دو واژهی عرب و عربی یا فارس و فارسی مهم نباشد، اما به علت عقبافتادگی فرهنگی و بیسوادی شدید در میان برخی از ما ایرانیان و اینکه هنوز برخی افرادی که گرفتار فقر علم و فرهنگ هستند، درگیر نبش قبر هزارههای قبل و سرگرم کردن خود با خوابهای دروغ یا بیفایدهی تاریخی و عقدهگشایی از طریق تفرقه افکنی میان اقوام شدهاند، در این شرایط مهمه که دقت کنیم مفهوم قوم، نژاد و زبان با یکدیگر مخلوط نشن.