ماجرای نگارش تاریخ تمدن ویل دورانت، ماجرایی جالب و آموزنده است.
ویل دورانت و آریل دورانت، با نگارش کتابهایی مانند داستان فلسفه و کتاب کاخهای فلسفه (که بعداً به دلایلی تصمیم گرفتند نام آن را به لذات فلسفه تغییر دهند) درآمد اولیهای پیدا کردند که به عنوان نطفهی اولیهی تولد مجموعه تاریخ تمدن مورد استفاده قرار گرفت.
بعد از آن، با انتشار هر کتاب، هزینهی مطالعه و تحقیق و سفرهای مربوط به کتاب بعدی را تامین میکردند و به این شکل، پروژهای بزرگ انجام شد. کاری که به نظر، فراتر از توانایی دو نفر (حتی با وجود صرف تمام عمر بر روی آن) است.
کسانی که در زمان زنده بودن ویل دورانت و آریل، کتابی مثل مشرق زمین گاهوارهی تمدن را خریدهاند، با کسانی مثل من و شما که امروز آن کتاب یا کتابها را میخریم، تفاوتی مهم دارند. آنها به نوعی خالق آن مجموعه هستند و ما مصرف کنندهی آن.
نمیدانم چه اسمی باید برای این شیوه از مشارکت گذاشت.
در ادبیات جدید، اصطلاح Crowdsourcing و Collaboration برای پروژههایی مثل ویکی پدیا که با همکاری فکری عدهای زیاد (و سهم کوچک هر کدام از آنها) ایجاد میشوند به کار میرود.
اصطلاحی مانند Crowdfunding هم به معنای جمع کردن پول از طریق عدهی زیادی از افراد که هر یک سهمی بسیار کوچک دارند اما برایند تلاش آنها بسیار بزرگ است به کار گرفته میشود. به عبارتی این کار، شکلی از تامین مالی است که در بستر تکنولوژی تسهیل شده است و گاهی به این نوع شیوهها، Alternative Finance هم گفته میشود.
هر وقت با خودم فکر میکنم و حرف میزنم، در تحلیل حرکتهایی مثل کار بزرگ تاریخ تمدن، نمیتوانم اسم Crowdfunding را برای آن به کار ببرم.
برای خودم دلایل زیادی دارم.
از جمله اینکه با وجودی که از لحاظ تعریف تئوریک، به هر نوع کار خیریه که شامل گردآوری کمک مالی است، میتوان Crowdfunding گفت، اما در ادبیات رایج تکنولوژی و عموم نوشتهها و کتابها، دیدهام که معمولاً در Crowdfunding کسانی که در تامین مالی مشارکت میکنند، به نوعی سهم مادی نیز دریافت میکنند و هنوز برای مواردی که سهم مادی مشخص تعریف نمیشود، همچنان استفاده از واژهی Charity راحتتر و پذیرفته شدهتر است.
به همین دلیل، در ادبیات ذهنی خودم، به پروژهی ویل و آریل، Crowdfounding (بنیان گذاری مشترک) میگویم. Found به معنای بنیان گذاری را میتوان در این ترکیب بهتر فهمید.
پی نوشت یک: اگر فرصت داشتید، مطمئن باشید از خواندن مجموعه تاریخ تمدن هرگز پشیمان نخواهید شد. اما به نظرم دو کتاب درسهایی از تاریخ و دو زندگینامه را (حتی اگر اقبال خواندن کتاب تاریخ تمدن را ندارید) از دست ندهید.
همیشه وقتی میخواهم به عزیزترین دوستانم کتاب هدیه دهم، این دو کتاب برایم جزو گزینهها هستند.
پی نوشت دو: اگر چند دقیقه فرصت دارید، پیشنهاد میکند چند سطر از نوشتههای ویل دورانت و آریل دورانت تحت عنوان زندگی در نهایت پیروز میشود را بخوانید (از مجموعه پاراگراف های ارزشمند انتخاب شده توسط متمم).
قسمتی از کتاب لذات فلسفه هم با عنوان سرنوشت تمدن، ارزش خواندن و فکر کردن دارد.
محمد رضای عزیز ،
ای کاش وقت می کردی هر از گاهی در مورد کتاب هایی ک خوندی برامون بگی تا ما هم از این گنجینه ارزشمند بهره مند می شدیم …
سلام و سپاس فراوان بابت مطلب و کامنتهای بسیار مفید
اون دو تا کتاب که از دورانتها معرفی کردید که خواندنشان از اوجب واجبات است ترجمه شده اند؟ اگر آری معرفی بفرمایید ممنون میشم
درود محمدرضا خان
به نظرم این کار را نکن
همون طورکه از اینستا به فیس بوک و از فیس بوک به روز نوشته ها یه عده از افراد فیلتر میشوند
از متن روزنوشته ها به کامنتهای زیرش هم یه باز انگار…..
البته صلاح ملک خویش خسروان دانند
لطفا در کنار اسامی خاص و نام نو یسندگان ، نام اشخاص غیر ایرانی را به انگلیسی هم بنویسید. چون ما در فارسی حروف صدا دار را نمی نویسیم خیلی سخت می شه تلفظ نام ها رو تشخیص داد. بویژه اونهایی که کمتر شنیده شده اند.
هنوز که هنوزه ما شکسپیر رو دو جور تلفظ می کنیم. با تشکر فراوان.
سلام دوست خوب من .
الان مطلب زیبایتان را خواندم و لذت بردم .در این خصوص صحبت زیاد دارم . ولی فعلا وقت ندارم .
فقط می توانم به این عنوان بسنده کنم
دوستت دارم با هزاران دلیل بی دلیل .
سلام محمد رضای عزیز
ممنون که پاسخ سوالم را دادی.
من از حرفهایت اینگونه برداشت کردم که ازادی استفاده و بهره برداری مفید از اختیارات است به هرحال در هر کشور و دین و مذهب و سیاست و فرهنگ و جامعه و شرکت و دانشگاه و غیره یک سری اختیارات داریم و یک سری محدودیتها و یک سری ازادی ها . وقتی می توانیم خود را ازاد بدانیم که محدویت های خود را بشناسیم و بتوانیم از این محدودیتها به نفع رشد خود استفاده کنیم همیشه یه مثالی میزدی که میگفتی کبوتری که ارزوی پرواز مانند عقاب دارد ولی می بیند نمیتوانند مانند عقاب بپرد پس بجای عقاب بودن در جمع کبوترها پرواز مانند عقاب می کند شاید این مثال ربطی به این مطلب داشت.
میتونی لطف کنی در مورد رهایی از بردگی هم مختصر صحبت کنی.
خیلی ممنون از معرفی کتاب ها.
یه سوال داشتم، تاریخ فلسفه تا دوره ناپلئون داره، میشه کتابی معرفی کنید که بعد از اون تاریخ مخصوصا تاریخ چندین صدساله اخیر رو هم توضیح بده.
ممنون
سمانه.
طبیعتاً من تاریخ خوان حرفهای نیستم و با خوندن سی چهل تا کتاب تاریخی، نمیشه صاحب نظر شد.
فقط چیزهایی که خودم میشناسم رو میگم و امیدوارم از بین دوستانمون، کسانی که بیشتر و بهتر تاریخ رو میشناسن و کتب تاریخی رو خوندهاند، لطف کنند و بهمون بگن که چی برای خوندن بهتره.
من کتاب “تاریخ جهان در قرن بیستم” که سه جلدی هست و مال “گرنویل” هست رو خیلی دوست دارم. وقتی میخوندمش احساس میکردم نویسنده، نه چندان دل در گرو کاپیتالیسم داره و نه کمونیسم و فکر میکنم برای روایت منصفانه از قرن بیستم که بیش از رویارویی نظامی و حتی اقتصادی، دوران رویارویی دو مکتب بزرگ فکری است، این بی طرفی کمک زیادی بکنه.
یه سری کتاب مجموعه تاریخ جهان هم هست که کوچیکه و ققنوس منتشر کرده و عناوین زیادی مثل انقلاب سرخ و عصر صنعتی و فروپاشی شوروی و … رو پوشش میده و خیلی روان و دوست داشتنی نوشته شده به نظرم.
پی نوشت نامربوط: اگر حوصله داشتی برای مطالعه زندگی شخصی گورباچف خصوصاً ماه های آخر حکومتش و سالهای پس از فروپاشی وقت بذار. تازگیا دارم میچرخم و میخونم و برام خیلی جذاب و آموختنی بوده.
پی نوشت نامربوط ۲: یه کتاب هست که روایتی ساده و کمی طنز آلود از دوران حاکمیت کمونیسم در شرق اروپا داره. اسلاونکا دراکولیچ نوشته و اسمش هست” کمونیسم رفت. ما ماندیم و حتی خندیدیم”
حال داشتی. بخونش. اگر خودم میدیدمتون برای تو و صادق، میخریدم و امضا میکردم میدادم بهتون.
یه جای کتاب راجع به کمبود “دستمال توالت” و “تشت رختشویی” صحبت میکنه.
توضیح میده که کمونیسم رفت و دستمال توالت اومد و ماشین لباس شویی اومد و “زندگی” شروع شد.
مردم تشتها رو دور ریختند و همه چیز به حالت عادی برگشت.
اما با لحنی زیبا میگه (نقل به مضمون): اما من. همیشه تشت خودم رو نگه میدارم. چون این مردم و این فرهنگ، دیر یا زود ممکنه کاری بکنن که دوباره تشت، لازممون بشه!
خوندن این کامنت واقعا خوشحالم کرد. تازه از خواب بیدار شده بودم که خوندمش، ولی یهو کاملا بیدار شدم از خوشحالی 🙂 واقعا ممنون ازت محمدرضا 🙂 خیلی خوشحالم کردی.
محمدرضا خیلی ممنونم از اینکه مجموعه کتابهای تاریخ جهان انتشارات ققنوس رو معرفی کردی. دیروز رفتم و یک تعدادی از این مجموعه که به نظرم باید راجع بهشون بیشتر بدونم رو خریدم و قراره از امروز تایم مشخصی رو برای خوندن کتابهای تاریخی اختصاص بدم.
http://s6.picofile.com/file/8243440492/20160315_110100.jpg
با نگاه کوتاهی که به این کتابها انداختم، متوجه شدم نثر روان و سادهای داره و از همه مهمتر اینکه طبقه بندی موضوعیش و جداگانه بودن اونها از هم باعث میشه راحتتر چیزی که دنبالش هستم رو پیدا کنم.
من ویل دورانت رو با لذات فلسفه تجربه کردم. ولی در مورد زندگیش اطلاعات دقیق نداشتم. هر روز که میگذره انسانهای بیشتری رو میشناسم که با تکیه به تلاش مستمر و هدف گذاری درست خالق رویدادهای بزرگی میشن. گاهی با خودم میگم دیگه بررسی کافیه! باید ایمان آورد که میشه تصمیم به درست زندگی کردن گرفت و سختی راه رو به جون خرید.
ممنون استاد عزیز.
سلام دوست عزیز
وقتی نظریه ای ثابت شد دیگر قانون و حکم است و اثبات دوباره ان بی فایده است بجای تفکر در قانون بودن ان باید بفکر استفاده و کاربردی بودن و کاربردیکردن ان بود.
سلام
محمدرضاجان چند خطی در مورد یه موضوعی نوشته بودم که گفتم اینجا برات بذارمش
………………………………………
زیبایی دنیای تضاد
دوستان نزدیک من از علاقه ام به دیدن و مقایسه ی پدیده های اطرافم از دریچه تضاد اطلاع دارند.
ما انسانها برای درک دنیای اطرافمان از ابزارها و امکانات متعدد و متفاوتی بهره می بریم.از انتگرال ها و نمودارها و معادلات فیزیک گرفته تا ابزارهایی که بواسطه ی این علوم،ساخته شده اند که هر کدام پرده ای از این نمایش را برای ما به تصویر بکشند.اما بنظرم از آنجایی که هر کشف تازه نقطه ی اتکایی برای انسان بوده که کنترل و دخل و تصرف بیشتری برای او به ارمغان آورد.در نقطه ای مقابل،پاشنه ی آشیل این دنیا شده تا برای ما مسخرتر شود و آسیب پذیرتر،شاید یکی از آنها اختلال و دیگری اختلاف میان اقوام و گروه ها و ملل مختلف بوده.لذت این کشف ها و در اختیار داشتن امکانات برای درک بیشتر یا کوتاه بوده یا رنج و عذاب سایرین را به همراه داشته.شاید این چند سطر کمی بی ارتباط با موضوع اصلی که در ذهن دارم شد.برویم سر اصل بحث،زیبایی دنیای تضاد
همانطور که برای فهمیدن دنیای اطراف مدلهای متعددی وجود دارد،برای معنا کردن و یا معنا شدن دنیا هم گزینه های مختلفی پیش روی ماست،مثل دنیای تصاویر(خود من هم به این دنیا علاقه مندم) دنیای موسیقی،دنیای شعر و نقاشی و اساسا هنر که هر کسی بسته به روحیات و علایق شخصی خویش ممکن است به سمت یکی از اینها و گزینه های دیگر برود.
برای من یکی از این گزینه های معنا بخشی،دنیای ساده اما رمز آلود،زیبا اما فریبنده، لذت بخش اما بی قرار کننده ی تضاد بوده.حتی تفاوت هم نه،دوستش ندارم.در نظرم تفاوت ها گزینه هایی هستند شبیه واژه ی احمقانه ی حد وسط.یعنی یکی به میخ زدن و دیگری را به نعل کوبیدن،محافظه کار بودن و اگر متناسب با حال و هوای این روزها ی انتخاباتی بخواهم بگویم،شبیه رای ممتنع یک نماینده ی مجلس.این درحالی است که تضاد ها سرکش و ناسازگارند.
اگر قاعده ی تضاد را نادیده بگیریم بسیاری از پدیده ها معنا و هویت و جایگاهشان را از دست خواهند داد.بعید می دانم که تصویر ذهنی ما از سیاه و سفید،سرد و گرم، شب و روز،بالا و پایین،شکست و پیروزی،خیر و شر،تشنگی و سیرابی،جدایی و وصل،تولد و مرگ،و بسیاری موارد دیگر،بدون حضور تضاد،همین نگاهی باشد که امروز نسبت به آنها داریم.هر آنچه که نزد ما مورد ستایش قرار می گیرد و گاه برایش سینه چاک میکنیم،بخشی از اعتبارش را مدیون متضاد خویش است.
اصلا کسی چه می داند شاید این گزینه های متضاد،بده بستانی هم با یکدیگر داشته باشند.شاید اگر شری وجود دارد که نکوهش و مذمت می شود،بخاطر جایگاهی است که برای خیر به وجود آورده و هر بار که ما خیر را می ستاییم،پورسانتی به جیب شر می رود.
گاه به این می اندیشم که دنیا را با تضاد ساخته اند.ارزش گزینه ها به حضور متضادشان است.هرچه در تجربه ها و اتفاقات به گزینه ی تضاد نزدیک تر باشیم یا نگاه نزدیک تری به آن داشته باشیم،درک بهتر،نگاه روشن تر،لذت بیشتر و گاهی در آن روی سکه درد بیشتری را تجربه خواهیم کرد که بنظرم حاصل گزینه ی دوم پختگی است.
عالی بود . دستت درد نکنه
خواهش میکنم.
خوشحالم که پسندیدی.
سلام
مطلب جالب بود.
اما یک نکته کوتاه:
این مبحث تضاد از نگاههای ثنویتگرایانه شرقی ناشی میشود.
همانطور که غرب در تئوری پردازی، تمایل زیادی به تثلیلث دارد،
شرق تمایل شدید به ثنویتگرایی دارد.
اما نگاه توحیدی، نگاهی فراتر است که بیانگر این موضوع است
که نظام مادی و طبیعی ساختاری زوجی و تضادگونه دارد (همانگونه که به خوبی اشاره نمودید)
اما نظام مابعدالطبیعه هرگز.
ظاهرش زوجی و تضادگونه است ولی باطنش یکی است.
مثال بارز آن:
وجود و عدم
خیر و شر
حق و باطل
ارزش و ضد ارزش
و…
اینها وابسته هم نیستند، بلکه فقط یکی حقیقت داد و واقعا وجود دارد
و دیگری تنها دارای وجودی اعتباری و ذهنی است
و تضاد به مفهوم ثنویتی و زرتشتی در آن وجود ندارد.
موفق باشید
با سلام
من حتما خوندن این کتاب ها رو در الویت قرار میدم
واقعا این بخش معرفی کتاب لذت بخش و مفیده (البته کل متن هاتون مفیده)
از متن آزادی هم لذت بردم
ممنون
سلام و ممنون بخاطر معرفی اینچنین کتاب های ارزشمندی،
با توجه به پاسختون به سوال دوست خوبمون اقا رضا ،
که فرمودین دغدغه تون دانستن هستش ، درک میکنم واقعا
میخواستم ازتون سوال کنم، حداقل تو این برهه زمانی، نیاز شما به دانستن کدوم جواب سواله و عموما سوال های زندگی تون چطور بوجود میاد که برید دنبالش و اگاهی نسبت به اون بدست بیارید و کمابیش نسبت به اگاهی اون مورد خاص راضی بشید و برید سراغ سوال بعدی واموختن های بعدی؟
سلام محمدرضای عزیز
مرسی از معرفی کتاب عالی بود شخصا به تاریخ علاقه زیادی ندارم مگر مرور موفقیت های بشر هرچند که میدانم مطالعه درد هایی که بشر کشیده خیلی عبرت امیز و راهگشاست ولی چه کنم که خودمان شاید مصداق همان دردها باشیم و دیگر حوصله گذشته انسان را ندارم.اتفاقا این روزها دارم لذات فلسفه رو میخونم و چقدر زیبا و دلچسب نوشته شده و چه جالب با روشی سقراط وار ازشروع یک بحث و مطالعه روند های رشد و گسترش ان با حوصله و دقت هر چه تمام تر به بحثی خاتمه می دهد پیشنهاد میکنم این کتابو از دست ندهید دوستان.
خیلی ممنونم محمد رضا
کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت مجموعه ی کاملش رو من چند سال پیش توی یک نرم افزار یعنی به صورت نرم افزار خریدم ولی همون سال کارشناسی قبول شدم و رفتم دنبال دانشگاه دیگه فرصت نشد بخونم فقط یه بخش های جزیی مربوط به خاورمیانه و ایران و چیزهایی که نمیشه اینجا گفت خوندم! ولی خواستم بگم بعضی وقتها اگر یه کتابی رو نخونی دیگه فرصت پیش نمیاد که بری سراغش توی انبوه کتابهای دیگه که تو لیستت داری گم میشه اگه اون کتاب یک مجموعه سنگین و طولانی مثل تاریخ تمدن باشه که بدتر دیگه خیلی سخته فرصت پیدا کنم.
ولی اون دو کتابی که گفتید میخونم به احتمال ز یاد ممنونم ازت |درسهایی از تاریخ و دو زندگینامه را | .
با تمام وجود با مطالعه ی تاریخ از همون ابتدای زندگی انسان ها موافقم . من واسه کنکور هنر مجبور شدم تاریخ هنر رو بخونم؛ و خیلی روشنگرانه بود.
مطالعه ی تاریخ به یاد آدم میاره که ما آدما از نسل همون آدمای غار نشین هستیم . آخه انگار زندگی یه جوری به ما القا شده که خیلی مهم هستیم و در عصر خیلی پیشرفته ای هستیم و خیلی زیاد با انسان های اولیه فرق میکنیم !
تا حالا خیلی کتاب فلسفی نخوندم، ولی اگه الان ازم بپرسن چیزی که بیشتر از همه به دید فلسفیم کمک کرد چی بود؛ مطمئنا میگم تاریخ !!
سلام
لینک دانلود pdf تاریخ تمدن گر چه نسخه کاغذی خیلی بهتره
http://dl.bookiha.ir/falsafi/tarikhe%20tamadon_vil%20dorant%28www.bookiha.ir%29.pdf
کتاب “درسهایی از تاریخ ” نوشتهء دکتر رضا زاده شفق هست ؟
شراره جان.
ببخش که معرفی کتابها رو ناقص انجام دادم.
کتاب دو زندگینامه، زندگینامهی ویل دورانت و آریل دورانت هست که توسط خود این دو نفر تالیف شده و نثری روان و دوست داشتنی دارد.
کتاب درس هایی از تاریخ، بعد از نوشتن تاریخ تمدن، توسط ویل و آریل دورانت تدوین شده و برداشت این دو نفر را از تاریخ بیان کرده است.
تاریخ و اقتصاد، تاریخ و طبیعت، تاریخ و جغرافیا، تاریخ و دین و …، عنوان برخی از فصول این کتاب هستند.
این کتاب، در مقطعی با عنوان “درآمدی بر تاریخ تمدن” نیز منتشر شده که نیمی از آن کتاب، صرفاً فهرست عناوین سایر جلدهای تاریخ تمدن است و نیمهی دوم، همین بحث “درسهایی از تاریخ” را تشکیل میدهد.
در مورد لذات فلسفه هم، احتمالاً به خاطر داری که در متمم، بخشی از آن کتاب را در قالب پاراگراف فارسی نقل کردهایم:
http://motamem.org/?p=6886
ممنون از راهنمایی و توضیحات بسیار خوبتون
سلام
ممنون از معرفی کتاب 🙂
سلام محمد رضای عزیز
کاش وقت میکردی درمورد ازادی صحبت می کردی و مخاطب ازاد و ازاده را معنی میکردی
کاش وقت می کردی مفهوم بردگی و رهایی از ان را هم راه کار ارائه می دادی.
رضای عزیز.
من آزادی را به دو شکل میفهمم.
شکل اول آن اینکه: هر چه خواستی بگویی و هر چه خواستی انجام بدهی.
که به نظر من، اگر در این زمینه، آزاری به دیگران نرسانی، از “حقوق اولیهی بشر” است و انسان بودن با آن آغاز میشود و کسی که آن را انکار کند “انسان نیست”، حتی اگر به ظاهر، مانند سایر انسانها به دست و پا و اندامهای تولید مثل، مجهز باشد.
شکل دوم که به نظرم مهمتر است، آزادیِ اندیشیدن فراتر از چارچوبهایی است که “انسان بودن” به “انسان” تحمیل میکند. انسان بودن را به معنای فیزیولوژیک آن میگویم (چه آنکه معنای دیگری هم برای آن نمیشناسم). به معنای یکی از گونههایی که بر روی این کرهی خاکی زندگی میکند. آنقدر پیچیده است که در نگاه سایر همنوعان خویش، “غیر قابل پیش بینی” و “صاحب ارادهی کاملاً مستقل” به نظر میرسد. مهمترین مکانیزم طبیعی که در وی تعبیه شده، “تلاش برای بقا” است و “ترس از فنا و نابودی” و “ترس از ابهام” و “رغبت به تولید مثل”، ساختار پایهای وجودی وی را تشکیل میدهد.
اندیشیدن به چیزهایی که “خارج از این چارچوب” هستند و “دستاورد فکری – فیزیکی” این چارچوب نیستند، کار سادهای نیست.
“فداکاری به خاطر دیگران”، “نگرش بلندمدت”، درک مفهوم “جهان بی مرز”، “پذیرش اینکه همه چیز در عالم هستی، هم نوع ماست” یا “هیچ چیز هم نوع ما نیست”، درک همزمان “یگانگی با عالم و بیگانگی با آن” و “توانایی لذت بردن از فرایند تکوین بدون تلاش برای درک نقطهی آغاز و پایان” و “تحمل ندانستن و نتوانستن دانستن” بی آنکه درد آن را با مرهم “خرافه” شفا دهد، سادهترین و ابتدایی ترین مصداقهای رهایی از چارچوب تحمیلی طبیعت به ماست.
دستیابی به شکل اول آزادی، نیازمند شکستن زندانهای نوع دوم است و زندانهای نوع دوم، دیوارها و سقفی چنان شفاف و شیشهای دارند که گاه، تا زمان مرگ، متوجه نمیشویم که وجود دارند و آنها هم که میفهمند وجود دارند، در شکستن آن تردید میکنند و آنها هم که این دیوارها را میشکنند، در سکوت و تنهایی در میان انبوه زندانیان زندان شیشهای، در خود فرو خواهند شکست.
اگر آزادی دوم حاصل نشود، آزادی اول، صرفاً جابجایی از سلولی کوچک به سلولی بزرگتر است و شاید کسانی بتوانند آزادی اول را بسازند و آن را حفظ کنند که ابتدا از قید زندان دوم آزاد شده باشند که اگر چنین نباشد، هر نوع تلاشی برای آزادی، در بهترین حالت، دستاوردی موقت خواهد داشت.
بی دلیل نیست که گفتهاند، کسب آزادی مهم نیست. آنچه مهم است داشتن ساختاری برای حفظ آزادی پایدار است.
اما باور نمیکنم که چنین روندی، در کوتاه مدت و میان مدت زندگی نژاد انسان بر روی این خاک، قابل حصول باشد.
چرا که، آنها که از آزادی دم میزنند، عموماً نوع اول را میخواهند و نوع دوم را نمیشناسند و نمیفهمند و آنهایی هم که نوع دوم را میفهمند، سر در عزلت و تنهایی فرو میبرند و از “گله” رو برمیگردانند که به قول سعدی:
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد
البته اینها صرفاً حدس است. من هرگز دغدغهی آزادی را نداشتهام و حتی “نیاز به آزادی” را حس نکردهام. دغدغهی اصلیام “دانستن” است که پیش نیاز دستیابی به آزادی دوم است که خود، پیش نیاز رسیدن به نخستین شکل آزادی است.
محمدرضا، میدونم از تعریف بدت میاد ولی نتونستم بهت نگم که چقدر خوب در مورد آزادی نوشتی. شاید یکی از بهترین نوشته هات باشه( البته از نظر من و با درک ناقصم ). شاید هم بخاطر این انقدر خوشم اومده که در تایید باورهای خودمه متاسفانه!
خلاصه خیلی به دلم نشست. منو یاد شتر و شیر و کودک انداخت…
الان نميدونم با این کامنتم ازت تعریف کردم ؟
اگه لطف کنی در مورد “درک همزمان یگانگی با عالم و بیگانگی با آن“ توضیح بدی، خیلی ممنون میشم.
اینجا یه چیزهایی نوشتهام در موردش:
http://www.shabanali.com/ms/?p=6519#comment-68631
کلن به نظرم موجودات زنده بر کرهی زمین به دو دسته تقسیم میشن.
اونهایی که اون چهار تا لغت رو میفهمن و اونهایی که نمیفهمن.
ممنون میشم اگر فرصت کردید در روز نوشته هاتون مفهوم “درک همزمان یگانگی با عالم و بیگانگی با آن” رو بیشتر باز کنید.
سلام. راستش من بخش دوم متنت رو خیلی نفهمیدم! ولی همواره برای انجام کارهایی که نام “آزادی نوع اول و دوم بهش دادی” دست و پا میزنم و کلنجار میرم وخیلی نتونستم بینشون مرزی بذارم ( و حتی خیلی اوقات نمیدونم که این موارد به آزادی مربوط هست در حدی که زمانیکه با گوش دادن مسیر اصلی میخواستم نمره ی آزادی رو توی اولویت هام مشخص کنم، این ها رو به عنوان مصداقش در نظر نگرفتم ) و شاید به همین دلیل نتونستم این نوع تقسیم بندی رو بفهمم ولی فکر میکنم ( و اگه برداشتم از متنت درست باشه تو این قسمت باهات موافقم که) خیلی به هم مربوط اند و تجربه ی هرکدوم از آزادی ها و رفتن فراتر از چارچوب ها کاملا به دیگری ارتباط دار وبسیاری اوقات همین که بفهمی حق این رو داری که هرچی خواستی بگی و هرچی خواستی انجام بدی( بدون رساندن آزار به بقیه) زمانی امکان پذیر هست که توانایی اندیشیدن فراتر از چارچوب رو داشته باشی! و خود این اندیشیدن از دانستن میاد ولی دانستن واقعا دردناکه.
کاش این نوشته رو به عنوان یک متن مستقل در روزنوشته ها منتشر کنید و به کامنت بودنش اکتفا نکنید، چون در چند پاراگراف مختصر، چکیده ی خیلی مفاهیم به قول شما ساده و ابتداییه که همگی خیلی به “یادآوری” اش نیاز داریم. حیفه کسانی که به این خونه سر میزنن و اصل متن ها رو می خونن، این چکیده فوق العاده رو از دست بدن
برای من از جمله متن هایی بود که یه رونوشت دستی ازش برداشتم که روی میز، همیشه جلوی چشمم باشه
ممنون
شیوا.
دارم فکر میکنم که شاید یه باکس کنار صفحهی روزنوشته بذاریم کامنتهای آخر من (مثلاً ۱۰ – ۱۲ تای آخر) رو نشون بده که منم با خیال راحت هر جا دلم میخواد جواب بچهها رو بدم.
چون الان، هر بار یهو ۳۰-۴۰ تا کامنت اضافه میشه. من خودم از پنل پشت، کامنت همه رو میبینم و می تونم جواب بدم. اما ممکنه اون کنار نمایش داده نشه و بقیه مطلع نشن که مثلاً روی مطلبی که مال چند روز یا چند هفته یا چند ماه قبله، گفت و گویی در جریانه.
البته کلن توی کامنتهای من، حرف تکراری و دوباره گویی خیلی زیاده.
داشتم فکر میکردم که کم کم اینها رو یه فایل Pdf کنم (پستها و کامنتها و …) که یه جا جمع شه و ترتیبش به سلیقهی خودم باشه.
بهتر از اینه که بعد از خودم به ترتیب دیگهای که دوست ندارم، مرتب بشه.
یا به ترتیب تاریخ (که به نظرم چیز زیادی رو مشخص نمیکنه).
سلام
لطفن اگر صلاح میدونی و امکانش هست این کار را نکن
دوست داشتنی ترین قسمت وبلاگ همین فضای کامنت گذاری های پایین پستاس
و کامنتایی که جواب میدی
ی جور انگار اتاق پشتیه اینجاس که یه سری محاطب خاص داره
حیفه
البته صاحب خونه شمایید :))
خیلی عالی میشه…عملا اگر پاسخهای شما به دوستان نباشه کلا از نوشته ها هیچی نمی فهمم و به نظرم یادگیری کامل و درک بیشتر در پس همین سوال و پاسخ هاست.
پی نوشت :کاش می شد قابلیت سرچ رو هم فعال می کردید هرچند می دونم اینجوری خیلی کنار سایت شلوغ میشه
چه خوب
فایل پی دی اف خیلی عالی میشه
البته به موازات فایل پی دی اف، دو تا کار دیگه هم شاید بشه کرد. من تا به حال سایتی نداشتم و چندان از امکان پذیر بودن این ایده ها اطلاعی ندارم:
۱- کامنت هایی مثل این رو خودتون اولویت بدید و بره اول کامنت ها. یعنی اولین کامنتی که بعد از نوشته هست، همین جنس کامنت ها باشن
۲- آخر پستی که نوشتید، یه دکمه که لینک باشه به کامنت های منتخب بذارید که خواننده بتونه با یه کلیک مستقیماً اون ها رو بخونه
یه کاری هم میشه برای اون پست های قدیمی کرد که جدیدا گفتگویی زیرشون در جریانه:
تو همون باکس فعلی که آخرین کامنت ها رو نشون میده، این دست مطالب رو با یه رنگ دیگه نشون بدید. خواننده های روزنوشته ها رو هم از این قرارداد باخبر کنید که از این به بعد هر وقت اون رنگ رو در قسمت نظرات دیدن، بفهمن قضیه از چه قراره