این مطلب را برای عصر ایران نوشتم. مطلب ظاهری شبیه دلنوشته دارد. اما آنها که قبلاً نوشتههای اینجا و متمم را خواندهاند میدانند که تک تک جملههای این متن، قبلاً در مطالب من با ارائهی رفرنسهای علمی، از تحقیقات روز دنیا به بحث گذاشته شده است.
————————————————————-
نخستین روز سال تحصیلی، خاطرهی مشترک همه ماست. این روزها، با شادی و لبخند، خاطرات نخستین روزهای مدرسهی خودمان را مرور میکنیم. اما، اگر کمی فکر کنیم به خاطر می آوریم که آخرین روزهای تابستان، برای بسیاری از ما، آرام و غمانگیز بود. چیزی شبیه غروب جمعهها.
احساسی که نسبت به روزهای شروع سال تحصیلی داشتیم و داریم، میگذرد. تلخ یا شیرین، در طول زندگی آنقدر شروعها و پایانهای مهم را تجربه میکنیم، که کمتر فرصتی برای به یاد آوردن آن روزها، باقی میماند. اما، آنچه در طول سال تحصیلی روی داده است، برخوردهایی که پدر و مادر و معلم، با ما داشتهاند، فراموش نمیشوند. حتی اگر در ذهن هوشیار ما، باقی نمانند، در ناخودآگاه ما، میمانند.
رفتارهای خوب، همچون دانهای، جوانه میزنند و در سالهای بعد رشد میکنند و رفتارهای نادرست، زخمهایی به جان ما میزنند که اگر در ظاهر، التیام هم بیابد، جای آن را گاه تا پایان زندگی، میتوان در رفتارها و تصمیمهایمان مشاهده کرد.
آنچه در اینجا میآید، حرفهای جدیدی نیست. بیشتر از جنس «ذکر» است. بعضی حرفها را باید بارها و بارها گفت و یادآوری کرد. آنقدر زیاد که جدی گرفته شود و اجرا شود. حتی وقتی هم اجرا شد، باید گفت و تکرار کرد، تا اهمیت آنها هرگز به فراموشی سپرده نشود.
کاش به فرزندانمان بیاموزیم که شاگرد دوم بودن، چقدر میتواند از شاگرد اول بودن، ارزانتر باشد. به آنها بگوییم که شاگرد اول بودن از شاگرد دوم بودن بهتر است، اما در تصمیمگیری و انتخاب و برنامهریزی برای زندگی، فقط «بهتر» بودن مهم نیست. هزینهی مناسب کردن هم مهم است. اگر پنج ساعت درس خواندن در هفته به نمرهی ۱۵ و ده ساعت درس خواندن به نمرهی ۱۸ منتهی شود. شاید برای ۱۹ گرفتن بیست ساعت وقت لازم باشد و برای ۲۰ گرفتن چهل ساعت. وقتی که فرزند خود را وادار میکنیم که برای ۲۰ تلاش کند و توضیح میدهیم که ۱۹ برای تو خوب نیست، به او میآموزیم که نصف عمر مفید خود را «صرف بازی رقابت» کند.
او بزرگ میشود و به خاطر میسپارد که دوم بودن خوب نیست. «معاون شرکت» بودن خوب نیست و او باید «مدیر شرکت» باشد. از موقعیت خوب خود، ناراضی میشود. او خوب به خاطر دارد که شما تایید کردهاید که بیشتر وقت گذاشتن و اول شدن، به همهی سختيها و محرومیتها میارزد و او این بار، همسر و فرزندانش را از حضور خودش در خانه محروم میکند. زود میرود و دیر بازمیگردد.
در بین دوستانش، او بهترین خانه یا بهترین ماشین را ندارد و باز یاد شما میافتد که اول بودن، به هر قیمتی میارزد. پس به سراغ رشوه و فساد میرود. چون در کارنامهی شغلیاش هم، رتبهی نخست و نمرهی بیست را میخواهد.
نگویید که ما گفتیم بیست اما نه به هر قیمتی. گرفتن فرصت بازی و شادی و استراحت و رشد و یادگیری و محدود کردن افق دید فرزندان به صفحهی کتاب، بالاترین قیمتی است که در آن سن، میتوانستند پرداخت کنند و خوب به خاطر میسپارند که اول بودن، به هر قیمتی میارزد.
کاش وقتی فرزندمان نمرهی هفده را به خانه آورد، به جای اینکه بگوییم بقیه چند شدند و معدل کلاس چند بود، بپرسیم در آزمون قبلی، نمرهات چند شده بود؟ وقتی که یاد گرفت، معدل پایین کلاس میتواند توجیهی برای نمرهی پایین او باشد، در بزرگسالی نیز، رفتارهای نادرست بزرگ دیگران را بهانهای برای رفتارهای نادرست کوچک خود خواهد کرد. او یاد میگیرد که وقتی دروغ گفت، در توجیهش بگوید: دیگران هم دروغ میگویند. بیشتر از من. او این نحوه استدلال را از ما آموخته است. اما وقتی میپرسیم، نمرهی قبلیات چند بود، میآموزد که هر کس با گذشتهی خودش مقایسه می شود. او مسیر رشد و پیشرفت را طی خواهد کرد، بی آنکه جلوتر بودن دیگران، بیانگیزهاش کند و عقب ماندن اطرافیان، در دلش شادی نهانی ایجاد کند.
کاش هرگز از هوش خوب او نگوییم. از تلاش زیادش بگوییم. اگر از هوشش گفتیم، دیر یا زود، با هر شکست یا اشتباه، باور خود را به هوش بالایش و به حرفهای ما از دست خواهد داد. زندگی جایی نیست که شکست یا اشتباه، اجتناب پذیر باشد. اما وقتی از تلاش زیادش گفتیم، اگر هم شکست یا اشتباه کرد، باورش را به خودش از دست نمیدهد. بلکه تصمیم میگیرد که بهتر و بیشتر تلاش کند. هر شکستی او را محکمتر و پرتلاشتر خواهد کرد. ضمن اینکه به تدریج خواهد آموخت، که چیزی باعث افتخار است که برای تلاشش، زحمت کشیده باشد. نه چیزی که با آن، به دنیا آمده باشد.
کاش وقتی او به خانه آمد و گفت بالاترین نمره را به دست آورده و خیلیها، در امتحان حتی نمرهی قبولی نگرفتند، به جای لبخند و تشویق، بپرسیم: چه شد که قبول نشدند؟ تو هیچ کاری نمیتوانستی بکنی که نمرهی بهتری بگیرند؟ تا او بیاموزد که لذت و افتخار، زمانی معنا دارد که دیگرانی هم باشند که کمابیش در آن شریک شوند. او باید یاد بگیرد که در آینده هم، زمانی از خودرو گرانقیمت خود لذت ببرد، که دیگران، یک خودرو متوسط در اختیار داشته باشند. او باید یاد بگیرد که هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود و دانشآموزی که معدلش با میانگین کلاس، فاصلهی بسیار دارد، یا طرد خواهد شد، یا تنبل.
کاش به خاطر داشته باشیم، که مدرسه، در اولویت نخست، تمرین حضور در جامعه است و نه فرصتی برای کسب نمره و مدرک. مهم نیست که معلم به او نمرهی درستی داده یا نه. حتی مهم نیست که حقش بیشتر بوده یا کمتر. مهم آموختن این است که چگونه برای گرفتن چیزی که باور دارد حق اوست صحبت میکند. مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود…
آقای شعبانعلی می خواستم همچنین خواهش کنم که لطفا شما به عنوان کسی که فکر می کنم منصفانه نقد می کنید، اندکی هم درباره ی ممنوعیت ورود از ایران به سایت هایی نظیر khanakademy یا mathworks یا onlinecourses.nptel.ac.in
هم بنویسید. البته مطمئن نیستم، شاید روی اینترنت من بالا نمیان(؟!) ولی سرعتم هم پایین نیست آخه! ممنون.
هميشه قرباني افراط و تفريط هستيم
سلام به همه.میخوام در تایید بحث مقایسه انسان با گذشته خودش یه مثال بزنم که خودم خیلی بهش رجوع میکنم.
البته شاید مثال خوبی نباشه اما من دوستش دارم.
توی دانش دامپزشکی، برای اینکه تشخیص بدیم که کی باید در زایمان گاو مداخله کنیم یه لند مارک داریم که روند زایمان رو هر نیم ساعت چک میکنیم اگه بعد از هر بار چک کردن میزان پیشروی حتی یک سانتیمتر باشد مشکلی وجود ندارد اما اگر پیشرفت صفر باشد معنی این رادارد که باید به کمک حیوان رفت.من هم توی زندگی شخصیم خودم رو با شش ماه قبلم مقایسه میکنم اگر میزان جلو رفتنم صفر باشه اونوقت میفهمم که باید کاری بکنم
نکات بسیار ارزنده ای را تذکر دادید که آموزش انها را از وظایف خود می دانم .ممنون استاد عزیز
البته قطعا احساساتی شدم و سیاست های کامنتینگ رو رعایت نکردم 🙂
خیلی دوست دارم. ♥
سلام استاد محمد رضا
این یکی از قشنگترین و پرمحتواترین متن هایی بود که خوندم و از خوندنش خیلی لذت بردم
ممنونم
من فرزندی ندارم که بخوام با عمل به این نکات قشنگ، زندگیش را بهبود بدم ولی کودک درونم و شخصیتم که هست! چیزی که در آینده یکی از الگوهای رشد و تربیت فرزندم خواهد بود و همیشه هم نیاز به مراقبت و اصلاح داره.
با خودم خیلی فکر کردم، دیدم این حرف ها نه فقط برای پدر و مادر ها در اول سال تحصیلی، که برای همه مفیده، در همه سال و در هر مکانی.
بهتر بود عنوان نوشته به ” حرفی با خودمان در شروع سال تحصیلی جدید”
بازم ممنون از این تلنگر.
مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود…
بسیار متن خوب و مفیدی بود بخصوص جمله فوق.
سلام
با وجودی که شما نیاز به تعریف ندارید اما باور کنید که حرف های شما خیلی من رو آروم میکنه . به نظرتون کجا این حرف ها رو به آدم آموزش میدن ؟چقدر باید وقت صرف کنیم که به چنین تجربیاتی برسیم؟ به هر حال من خیلی خیلی خوش شانس هستم که حرف های شما رو میخونم و در موردشون فکر میکنم.
کاش وجه تمایز ادمها و معیار سنجش اونها فقط و فقط میزان هوششون نبود بلکه تلاش و کوششی تو یاد گرفتن و به دست اوردن دستاورد هاشون صرف می کنند باشه
جالبه که نوزادی که در حال رشد هستش برای حرف زدن، راه رفتن ، غذا خوردن و هر فعالیت دیگه ای تلاش مستمر انجام میده
با سلام و تشکر
چندی پیش یکی از اقوام تعریف می کرد، از مسابقه ی شطرنجی که در فدراسیون برگزار شده بود. از جو بیرون مسابقه. از صحبت های پدر و مادر یکی از شرکت کنندگان با هم:
– پدر از قسمتی که پسرش را از پشت شیشه قبل از شروع مسابقه می بیند حرکت کرده و سمت همسرش می آید: ای بابا این پسر داشت به حریفش نحوه ی ثبت حرکت ها را توضیح می داد.
– مادر : ای بابا هر چی هم بهش میگیم به کار خودش باشه گوش نمیکنه. اون (حریف) باید خودش یاد می گرفته – بزار برم بهش اشاره کنم
پدر: حالا این دفعه ول کن دوباره بهش می گیم
و حال ماجرایی حاصل برخوردهایی اینچنینی که بعد از مسابقه برای آشنای ما رخ میدهد. فامیل ما که پسر کوچکی است در بیرون ساختمان حریفش را می بیند دستش را بالا برده با لبخند چندین بار خداحافظی میکند و هیچ پاسخی نمیگیرد.
این بچه ها که پاسخ نمیدهند به نظرم همان هایی هستند که در متن فوق هم به آنها اشاره شد. آنهایی که می گویند خیلی ها نمره قبولی نگرفتند . اینها همان هایی هستند که امروز میبینیم از کنار کوچکترین کمک ها دز روابطشان به راحتی میگذرند.
جان مایه ی بحث، مفید بود و آموزنده….
با خاتمه و نتیجه بحث تا حدودی مشکل دارم… ” بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود”…
خیلی متوجه مفهوم این تفاوتی که شما قایل به اون هستید نشدم.
سلام آقای مهندس
مثل همیشه مستفیض شدم و با اجازتون با نام خودتون مطالب رو به دوستانم منتقل کردم امیدوارم و تلاش می کنم در عمل نیز موفق باشم.
از مطلب کاربردی و اثر بخشتان ممنونم،من داری فرزندی هستم که هنوز به مدرسه نمی رود وهمیشه به این فکر می کردم که فرزند من که نمی تواند پدر و مادرش انتخاب کند اگر می توانست آیا مرا انتخاب می کرد؟! ولی امروز یاد گرفتم که تا می توانم آموخته هایم افزایش دهم تا اول به خودم کمک کرده باشم و بعد به دیگران
سلام دوست عزيز :
اطلاعات و مطالب شما در زمينه هاي مختلف واقعاً دوست داشتنيه . من وقتي رفتارهاي خود و جامعه ام را با اين معيارها محك ميزنم ، از اينهمه انحراف معيار واقعاً بطور ناخودآگاه اشك در چشمانم حلقه ميزند و تاسف ميخورم كه متوليان آموزش و پرورش ما به چه حقي خود را به خواب زده و جامعه را به خواب غفلت فرو برده اند ؟! چگونه بايد آنها را بيدار كنيم . هرچند بقول معروف كسي كه خواب است ميشه بيدارش كرد ولي كسي كه خودش رو بخواب زده شايد نشه بيدارش كرد !
انشاالله ما پدر ومادرها همت كنيم و حداقل اين آموزشهاي ارزنده را به فرزندان و اطرافيانمان منتقل كنيم !
دست مريضاد ميگيم و قدر دان و سپاسگزايم .
همیشه باور دارم که قبل از تحصیلات ( که خیلی هم ارزشمند است ) پرداختن به سازه های شخصیتی مهم تر است. نمره ۲۰ و هی فقط رقابت در درس و نمره تنها از فرزندمان یک آدم ماشینی موفق می سازه که حتی بعد از اتمام تحصیلات و ورود به بازار کار و اجتماع حالش خوب نیست با خیلی از دراگ ها و دوپینگ های موقتی ورفتار های عادتی هم حالش که خوب نمی شه هیچ روز به روز بدتر هم می شه. مدارس ما که شده فقط آموزش درس ووقت و انرژی و خیلی زور بزنند کمی هم هی ورزش برای پرداختن به پرورش شخصیت بچه ها مون هیچ و دیگر هیچ …. مخصوصا که نام پرورشی هم که مغضوب است خود پرورش هم زیر سوال رفته … فرهنگستان واژه های زبان فارسی باید هر چه زودتر نام تا زه ای برای آن پیدا کند ….
نوجوان توانگر شروع بسیار عالی برای این امر است ولی هم کافی و جوابگوی آحاد بچه ها نیست وهم برای والدینی مثل من که پسرم از شهرستان خدمت دکتر شیری و شما استاد عزیز فرستادم با احتساب چند روز بیکار شدن پدرویا مادر، مخارج هتل و سفربه تهران سخت و پر هزینه می باشد و با اینکه به نظر من ارزشش را دارد ( هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد ) ولی همیشه و برای خیلی ها امکان پذیر نیست. با اینکه والدین هم اساسی نیاز به آموزش دارند ولی سرمایه گذاری روی نسل نوجوان و جوان مان که سرمایه ها ی زیر بنایی کشورند بسیار مهم تر و استراتژیک است
باشد که ما والدین که مسئولیت بزرگ فرزند دار شدن را پذیرفتیم : از جنا ب علیرضا شیری و محمد رضا شعبانعلی گران قدر به خاطر آغازگری و شروع این امر مهم قدر شناسی وسپاس گزاری کنیم …
سلام اقای شعبانعلی این متنو خوندم و جالب بود.
خیلی مشتاقم دیدگاه و نظرتون رو در مورد مطلب دکتر سریع القلم با عنوان” مهمترین مشکل کشور ما چیست” که در عصر ایران نوشته شد، را بدانم
ممنون.
آقای شعبانعلی.
حرفهایی رو که زدید شایدفقط من معنای واقعیش رو میفهمم.
من تا پارسال مدرسه ی تیزهوشان درس میخوندم. از اول ورودم به دبیرستان تیزهوشان شادی و سرزندگیم رو از دست دادم. تا پارسال که سوم بودم خودم رو علی رغم اینکه میدونستم حال خوبی تو مدرسه ندارم اونجا نگه داشتم.چون فکر میکردم تنها راه خوشبختی و سعادت از اون مدرسه میگذره(طبق حرفهایی که معلما به خوراکمون میدادن.) اواسط سال به دلیل استرس شدید و افسردگی مدرسه رو ترک کردم (یه جورایی ترک تحصیل).و حالا بعد یه دوران سخت که همه ی ارزشهام و آینده ام و زندگیم و تحت تاثیر قرار داد بعد از کلی هزینه ی روحی و جسمی و مالی به نظر میرسه دارم خوب میشم.
ای کاش نمی افتاد همه ی اتفاقایی که نباید می افتاد.
من یه تیزهوشانی ام زینب. یا بهتر بگم بودم زمان نوجوانی(ما این اسم تیزهوشانی بودن رو تا اخر عمر با خودمون میکشیم گاهی! به عنوان فاکتور مثبت مثلا!). بذار یه چیزی بت بگم. حداقل تجربه خودم. راه خوشبختی و سعادت هیچ ربطی به این مدرسه نداره.خیالت راحت. کلا فاکتور های کاملا مجزایی تو راه سعادت دخیلن! کاملا جدا از مدرسه و تیزهوشان و انتگرال و…..البته اگر در نظرت خودت و راهی که میخوای بری تحصیلات عالی جایی داره بالاخره باید تلاش کنی و کنکور رو از سر بگذرونی…ولی نه الزاما با اعمال شاقه!
زندگی کردن رو یاد بگیر. متعادل زندگی کردن. سالم زندگی کردن. برای خوشحال بودن اول از همه روح و روان سالم و مهارت زندگی کردن لازم داری. و یادتم باشه سعادت چیزی نیست که یه روزی یه دفعه ای بش برسی و بگی اخ جون سعادتمند شدم! میدونی…خیلی چیز برای یاد گرفتن هست! خیلی خوبه که داری خوب میشی…ادامه بده دوست من:)
سلام ممنون بخاطر علاقتون به همنوع بعد از اینکه مامان شدم و تحصیلاتم تقریبا کامل شد وبا کار وزندگی ودیدن افراد مختلف برام همیشه سئوال بوده که بعد از اینهمه تلاش باز چطور نمی تونیم مثل مادرای خودمون باشیم در تربیت فرزندانشون یا همسرداری فرقی نمی کنه چه خانم چه آقا .ماهاکه همه کارامون با برنامه بوده به نظر خودمون با درایت وعاقلانه انتخاب کردیم با برنامه ریزی دقیق صاحب فرزند شدیم اینهمه در مورد تربیت وپرورش بچه مطالعه کردم خدارو شکرکه تا حالا موفق بودم ولی باآشنایی با سایت شما چیزهای باارزشتر زیادی آموختم که همین آموختن کلمه تلاش به کودکه وجای کلمه تلاش همیشه خالی بود وباز بادرایت شما فهمیدم که چقدر از مادرم عقب هستم.
ودوم اینکه ما درشادی و موفقیت خودمون همه رو سهیم می کنیم ولی این دیگران هستند که بمحض موفق شدن دیگران دغدغه کوبیدن فرد رو دارن وبه دنبال نقطه ضعف یا خدای نکرده شکستشون هستند در حالیکه به قول دوست و استاد گرامی تلاشی که فرد انجام داده رو نادیده میگیرن بلاخره کسی که سرپاست خیلی تلاش کرده خیلی سختیهارو پشت سر گذاشته که تونسته در مقابل باد به لرزه بیافته ولی محکم بایسته.
محمدرضا ی عزیز از متن زیبایی که گذاشتی ممنونم و امیدوارم که ازت بیاموزم
معتقدم پدر و مادرامون همه تلاششون رو واسه ما کردن،اگه خیلی چیزا رو به ما نیاموختن واسه اینه که اونا خودشون هم خیلی چیزا رو بلد نبودن،من امروز آگاه شدم وسهمم ازاین اگاهی اینه که ایتدا خودم رو اصلاح کنم تا نسل آینده با مشکلات کمتری مواجه بشه
خدا به داد بچه های ما برسه ما ها که اینجوری رشد کردیم و اومدیم بالا همیشه داریم همه عقده هامونو سر نسل کودک خالی میکنیم !! خیلی دیدم بچه افتخار میکنه که همه تایمش پر از کلاسای درسی جور واجور میشه .وای وای وای چه کردیم با خودمون
با سلام و ادای احترام
محمدرضای عزیز متنهاشون به قدری زیبا و عملی است که به راحتی میشه احساس کرد و اجرا نمود. ایکاش همه ماهائی که با سایت و مطالب خوب ایشون در ارتباط هستیم بتونیم در اشاعه این روشها ، نگرشها و … به هر طریق ممکن در محیط اطرافمون سهمی داشته باشیم. مرسی
من پدرم که کارنامه ام رو میدید میگفت دختر همه اش بیست که خوشمزه نیست…
یه پونزدهی … شونزدهی … چیزی….
آموختیم. اندیشه ات روشن
سلام آقای مهندس…امیدوارم که پاییز خوبی رو شروع کرده باشید…من همونی هستم که هرروز به وبلاگ شما سر میزنم ومطالبتون رو یاد داشت میکنم وبرای همه میخونم بخصوص مادرم که ۴۰سال معلمی کرد وعاشق مطالب شماست…وگفت…یک ۲۰ از طرف من برای این معلم نمونه بفرست که بسیار زیبا بیان کردند..فقط میتونیم بگیم درود بر شما.که چراغ ها را برای همه روشن میکنید..امید وارم که همیشه شاد وسلامت وسربلند باشید .آمین
سلام
کاش پدر و مادر من اینگونه نبودن…
همیشه زود دیر میشه…
خدا کنه پدر مادر های این نسل جدید درست بچه هاشون رو بزرگ کنند
مرسی محمد رضای عزیز بخاطر همه ی این صحبت ها
مطمئنن موثر خواهد نشست
ممنون
من یه نصیحت کوچیک به دوستان گلم میکنم که فکر میکنم بی ارتباط نیست با موضوع مورد بحثمون!
هیچوقت پیروزیه خودتون رو در شکست دیگران نبینید!
و از شکست دیگران خوشحال نشید! فکر نکنید دوستتون که ۱۹ شده شما ۱۷ ! پس الان شده دشمن شما:)
حسادت رفیق! از رقابت رقیب خطر ناکه! به هم کمک کنیم به هم مهر بورزیم! از موفقیت همدیگه خوشحال شیم!
سلام
یاد بازی صندلی در ژاپن افتادم.
داستانی خونده بودم که در ژاپن بازی صندلی به این شکله که به بچه ها یاد میدن وقتی تعداد افراد بیش از تعداد صندلی هاست چطور همه شون رو صندلی ها جا بشن.
همه سعی می کنن مهربون تر بشینن تا جا برای همه باشه.
فکر کنم یه تجدید نظر باید تو بازی های کودکانه مون هم داشته یاشیم.
بچه ها اولین ابزارهای آموزشی شون، وسایلی هست که باهاش یازی می کنن اولین هم گروه های یادگیری شون هم، هم بازی هاشون هستن.
مهربونی و همدلی رو ای کاش از ابتدا یاد بگیرن.
دقیقا من هم همین فکر رو دارم! من فک میکنم جای رقابت سالم رو یه جنگ تمام عیار گرفته!
و از کودکی بچه های ما در سیستم آموزش پرورش به جای یاد گرفتن همدلی و همدردی متاسفانه چیز های بسیار بَد و به درد نخور دیگه ای یاد میگیرن!
به طور مثال من نقش معلم پرورشی رو از اول دبستانم تا الان ندونستم!
مرز بین سلطه جویی و سلطه پذیری و حرف زدن برای گرفتن حق خیلی نکته مهمی بود که خیلی از ما هنوز درست نفهمیدیمش.
نمونه ی کوچیکش مثلا در صف نونوایی وقتی کسی بی صف میخواد وارد شه نمیدونیم اعتراض کنیم یا نه یا چجوری حرف بزنیم.
وقتی همکارمون دوس داره با کولر خاموش کار کنه و ما نه و این تبدیل به یه لجبازی میشه.
کاش یه راه حلی هم واسه اکثریتی که درست تربیت نشدن هم وجود داشته باشه.
سلام
مامانم همیشه به من و خواهرم یاد داده بود: اگه تو پارک کسی شما رو هل داد و خواست نوبت تاب بازی شما رو بگیره باهاش دعوا نکنین نوبتتنو بدین.
اگه بزرگتری متوجه سلام کردن شما نشد، شما دوباره بهش سلام کنین.
الان میگن یعنی بچه های شما رو هل داد، شما هم هلش بدین.
اگه خواست نوبت شما رو بگیره اجازه ندین و…
ظاهرا تربیت امروزی آدما رو مستقل تر می کنه اما مهرو محبت و گذشت رو…
دیدگاه تکراری نیست
اجازه بدین بگم
خیلی وقته دوست داشتم این موضوع رو مطرح کنم.
سلام
مامانم همیشه به من و خواهرم یاد داده بود: اگه تو پارک کسی شما رو هل داد و خواست نوبت تاب بازی شما رو بگیره باهاش دعوا نکنین نوبتتنو بدین.
اگه بزرگتری متوجه سلام کردن شما نشد، شما دوباره بهش سلام کنین.
الان میگن یعنی بچه های شما رو هل داد، شما هم هلش بدین.
اگه خواست نوبت شما رو بگیره اجازه ندین و…
ظاهرا تربیت امروزی آدما رو مستقل تر می کنه اما مهرو محبت و گذشت رو…
این نگرش تربیتی همونیه که همه ما باید در راه ترویجش تلاش کنیم
باشد که نسلی بهتر (حتی یه ذره!) از خودمون تربیت کنیم
آقای شعبانعلی عزیز به مطلبی اشاره کردید که خیلی مهمه و دلیل اینکه بعضی از با سواد های ما بی سوادن همینه و بیشتر از این
محمدرضای عزیز، واقعا ممنون بابت تلاشی که در راستای بهبود آموزش و پرورش فرزندان ( در کنار همه خدمات ارزشمند دیگرتون) می کنید.
از عواقب منفی تشویق به اول بودن به هر قیمتی، مورد دیگه ای که به نظرم می رسه سرخوردگی، افسردگی و مسئولیت ناپذیریه. وقتی به فرزندمون القا می کنیم که اول بودن در درس و نمره بیست می ارزه به محروم شدن از لذتها و سرخوشی هایی که یک کودک یا نوجوان باید داشته باشه، بهش یاد میدیم چطور فرصت چشیدن طعم شیرین ترین لحظات زندگیشو به ارزانی از دست بده. سرخوشی ها و لذتهایی که میشه در کودکی و نوجوانی تجربه کرد، تکرار نشدنی اند و هیچ چیز ارزش محرومیت از اون رو نداره. این فرزند در آینده ممکنه به تجربه و خرد خودش متوجه بشه که “اول بودن به هر قیمتی” نادرسته و به فساد مالی و … که شما ذکر کردید کشیده نشه و از نظر اخلاقی سالم بمونه، اما همواره زخمی رو با خودش حمل میکنه ناشی از اینکه نتونسته به وقتش کودکی/نوجوانی کته. چنین آدمی، به واسطه همون تجربه و آگاهی که از فسادش جلوگیری کرده، ممکنه به این نتیجه برسه که اون همه تلاش و تحمل سختی برای هیچ و پوچ بوده و ارزششو نداشته. پس احساس سرخوردگی می کنه و اعتمادشو به “حصول نتیجه مطلوب با تلاش و پشتکار” از دست میده. بنابراین ناخودآگاه دست از تلاش برمیداره و به فردی مسئولیت ناپذیر تبدیل میشه البته اگه شانس بیاره و افسردگی نگیره!
مورد دیگه، تک بعدی بار اومدن و عدم رشد کافی مهارتهای لازم برای زندگی (از جمله هوش اجتماعی) هست. بدیهیه که به دلیل محدودیت زمان نمیشه در همه چیز اول بود (ولی میشه در چندین زمینه دوم، سوم یا هفتم بود!) و اگه اصرار بر اول بودن باشه، به دلایل فرهنگی، تاکید و تمرکز میره روی درس. نتیجه میشه یه سری مغزها و نابغه های ۲۰-۳۰ ساله ای که در حد یک بچه هم رفتار اجتماعی بلد نیستند در حالی که نه تنها برای رضایت از زندگی، بلکه حتی برای موفقیت های ظاهری (پول، شهرت، قدرت،…) هم همین رفتار اجتماعی فاکتور بسیار مهمتر و تعیین کننده تری از شاگرد اولی دانشگاه و مدال المپباد و … هست.
ببخشید که طولانی شد و کلی خطابه کردم!
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
محمد رضا جان ممنون
سلام به محمدرضا و همه خوانندگان این سایت پربار
کشورهایی که از نظر علمی پیشرفت کرده اند به خاطر این بوده که نگاه انان به علم ، کلی و فقط فیلسوفانه نبوده بلکه هر کدام سعی کرده اند در جزئیات غرق شوند تا بتوانند مرز علم را یک قدم به جلو ببرند
اینو گفتم برای اینکه بگویم محمدرضا و امثال او از گفتن نکات ساده و کابردی سعی دارند عرض زندگی را بیشتر و رفتارهای ما را در عمل بهبود ببخشند و گفتن کلیات اخلاقی و تکرار هزاران ساله آن ما را به جایی نمیرساند
محمدرضا عزیز دوست داریم و از دوستی با تو افتخار میکنیم
بله شیوه درست زندگی کردن هنری است که همه باید یادبگیریم . این مقاله هم در این مورد نوشته شده به نظرم مطالعه اش مفیده…
https://www.khanacademy.org/about/blog/post/95208400815/the-learning-myth-why-ill-never-tell-my-son-hes
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی
واقعا باید دست های محمد رضا رو بوسید کمتر کسی هست که علاوه بر افزایش سواد مدیریتی و ….
به فکر بهتر زندگی کردن دیگران هم هست
استاد من دستت رو از همین جا میبوسم به یاد تمام دیدن ها و لطف هایت
بخش درآورش اینه که بعدها میفهمی که مطالبی که آموختی برای محیط واقعی کسب و کار سودمند نیستند و باید از اول شروع کنی
از حرفاتون خیلی خیلی لذت بردم.چقدر دقیق و ریزبینانه به همه چی نگاه میکنین.اینارو باید یه جا بنویسم که اگه در آینده صاحب فرزند شدم به کار ببرمش 😉
سلام.
فقط یک نکته : این روش ناصحیح مقایسه کردن با دیگران که به وفور هم دیده می شود یک نتیجه ی بلا منازع داشته و آن اینکه، فرزندی که همیشه به جای همکاری ، به جلو زدن از دیگران تشویق شده، با کار تیمی مشکل پیدا می کند. او در فوتبال هم به جای کار خوب تیمی به مطرح کردن خودش می اندیشد. در شرکت و سازمان و جاهای دیگر هم همینطور.حتی ممکن است پنجاه سال از عمرش گذشته باشد و مدیری در سمتی بالا باشد، اما مثل کودکان هنوز درگیر رقابت برای برتر بودن است.
ممنون.
سلام.من کنکور ارشد دارم و از خوندن مطالب مرتبط با این موضوع خیلی انرژی میگیرم(تایم استراحتم میام تو سایت شما و ی چرخی میزنم)…میشه خواهش کنم که مطالبی درباره ی موفقیت،نتایج سخت کوشی و کلا هرچی که بنرژی زا باشه بذارید تو سایتتون…با تشکر شعبانعلی عزیز…
واقعا جالب بود برای من که آموزنده بود
احسنت.
متاسفانه همه در چارچوب یک رقابت مسخره افتاده اند و زندگی کردن را از یاد برده اند.
فقط میخواستم ازتون تشکر کنم به خاطر دغدغه هاتون
یاد مطلب تیزهوش هستی یا پرتلاش متمم افتادم…چقدر به جا گفتید و چقدر حسرت دوران تحصیلم را می خورم که میتونست با آرامش بیشتر و فرصت های بهتر یادگیری سپری میشد ولی افسوس که افتخار من و خیلی از هم نسلان من به گرفتن نمره ها و معدل های بیستی بود که به هر قیمتی طی شد و الان میفهمم چه لحظه های خوبی را از دست دادم.
جامعه داره بدجور بی رحم میشه …اون موقعه امروز شنیدم یکی میگفت این بی رحمی مال عصر صاحب الزمانه و این رو دلیل بر نزدیک بودن ظهور میدیدن و جوری حرف میزدن که انگار نامه ای از قبل نوشته شده و این بد شدن و بی رحم شدن جبر زمانه….واگه میتونستن همین دلنوشته شما رو بفهمن متوجه میشدن هر بدی نشانه اومدن خوبی نیست….دلم گرفت از حرفهاشون…هر جا فساد اتفاق میوفته میگن آخرالزمانه …هر جا گرونی میشه میگن عصر ظهوره…هرجا زنی یا مردی خیانت میکنه میگن نشونه ظهوره…هر جا جنگ میشه میگن قراره آقا بیاد …چرا وقتی قراره حضوره این همه پاکی رو اعلام کنن باید این همه رذالت و پستی رو نشونه کنن….
ازاينكه من اينها رو ياد نگرفته بودم غم بر لبانم نشست اما فكر اينكه فرزند اينده من اينها را با وجودش ياد خواهد گرفت لبخند برلبانم نشاند… ممنون استاد
سلام استاد ..خداقوت …استاد تو این حرفها فقط گذشته من و امثال من زنده میشه …همیشه بهتر از دیگران بودن هدف ما بود و همیشه یا صفر بودیم یا صد.استاد کاش غیر از ماها که شاید مربی نسل های بعد هستیم پدر و مادرهای این نسل کنونی هم این مطالب رو بخونن…کاش مدارس قبل از آموزش فرزندان یک هفته قبل باز شدن مدارس آموزش اولیا و معلمان داشتن.کاش به جای هزار ویک روش الکی آموزش فرزندان از خونه ها شروع میشد و….وهزاران ای کاش که سالها برای شکوفه زدن باورش زمان لازمه…
یاد خودم افتادم که نقره المپیاد رو گرفتم و خودم رو سرزنش میکنم که کاش از سال دوم شروع کرده بودم که طلا بشم.
مشکل ما در موفق بودن نیست، بلکه در موفقتر بودن است!
این جملات از رامبد جوان به دلم نشسته:
“کاش وقتی بچه هامون میرن مدرسه بهشون بگیم :
عزیزم من نمیخوام تو بهترین باشی
من فقط میخوام تو خوشبخت باشی
اصلاً مهم نیست همیشه نمرههاتو ۲۰ بگیری
جای ۲۰ میتونی ۱۶ بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببر.
از “ترین” پرهیز کن
خوشبختی جایی هست که خودت رو با کسی مقایسه نکنی
حتی نخواه خوشبختترین باشی
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن..
همین ….”
+ ای کاش این نوشته فایل صوتی هم میداشت، با اون آهنگهای زیبا!
حرفهایتان برایم یادآور این بود که نسل سوخته ای هستیم…
سلام، متن رو خوندم، ولی قبل ازینکه ازش تعریف کنم همش یه سوال تو ذهنم دور میزنه، شما این روزا اصلا کامنت ها رو میخونید؟ اصلا حس خوبی نداره وقتی ببینید میاین و حرف میزنید و نظر میدید ولی اونطرف انگار اصلا کسی توجهی به این حرف ها نداره…یادمه همیشه میگفتین مخاطبین خیلی براتون مهمن و اصلا به خاطر اونها هست که انگیزه اینهمه تلاش و یاد دادن دارید….
خب غر هام رو زدم راحت شدم. 🙂 تعریف هم نمیکنم چون یادمه که میگفتین برای تعریف به لایک کردن پای پست ها بسنده کنیم.لایک کردم!
آفرین جان سلام
اما من فکر میکنم یکی از لایک ها و دیس لایک های کامنت ها توسط محمدرضا انجام میشه
حرف شمارو قبول دارم اما باید شرایط رو هم برای ایشون درک کردم
موفق باشید
سلام.
والا در مورد اون حدستون من هم همین فکر رو میکنم، ولی چیزی که یادمه اینه که تا مدتی پیش علی رغم همه این گرفتاری ها _که فکر نمیکنم مختص دیروز و امروز باشه_اثری از کامنت های ایشون حتی شده ۱۰۰ تا یکی! دیده میشد و خب ادم دلخوش بود که بقول خودشون توی راه و آژانس و این ها خونده میشن کامنت ها.
البته اینجا خونه ایشونه و من کاملا متوجهم که قرار نیست لطف مکرر بشه حق مسلم.:)
من بیشتر مشکوکم که ایشون از سر دلخوری چیزی! 😀 مخصوصا بعد ازون پست :عزت نفس هنوز دغدغه بعضی از ما نیست… و کامنت هاش تصمیم گرفته باشن دیگه چندان واکنشی به کامنت ها نداشته باشن.
بهرحال… ما که همیشه از مطالب سایت استفاده کردیم و همیشه هم ممنونیم…ولی از همین تریبون استفاده میکنم! 😀 و یه جمله آشنا از آقای میثاق رو برای آقای شبانعلی میخونم:
هیچکس در این دنیا، همیشه و هر لحظه،
«مشغول و گرفتار و درگیر» نیست.
بحثی اگر هست،
بحث تلخ «اولویت ها» است…:)
آفرین.
برای حمزه نوشتم و لطف کن تو هم بخون چون جوابش در واقع جواب به تو هم هست.
من کامنتها رو با دقت میخونم و مهمترین مطالبی هم که تا کنون نوشتهام (چه اینجا و چه در رسانهها) یا مستقیماً در پاسخ به کامنت یکی از بچهها بوده یا از کامنت بچهها تداعی شده.
البته، اون حرف تو هم اگر چه ربط مستقیم به کمتر کامنت گذاشتن من نداره، اما واقعیتش اینه که خیلی روی نگاه من به مردم تاثیر گذاشت.
خیلی با خودم فکر میکنم که مثلاً اگر یک خبر عجیب منتشر شه که:
«محمدرضا شعبانعلی در خیابان به یک نفر تجاوز کرد!»
یا اینکه:
«مشخص شد که رابطهی بسیار نزدیک با بابک زنجانی داشته و میلیاردها دلار ثروت در خارج از ایران دارد»
یا اینکه:
«معلوم شد که به صورت شدید معتاد به مواد مخدر است» یا «ایدز دارد» یا ….
چه عکسالعملی در ذهن مردم ایجاد میکنه؟!
من خودم در یادگیری، باورم اینکه که یادگرفتن مثل پیدا کردن طلا در گل و لای است. در برخورد با هر کتابی،هر آدمی، هر مرام و مکتبی، به دنبال اون طلا میگردم و گلها رو کنار میزنم و دور میریزم. دستهام رو میشویم و شب هنگام، در خلوت خودم با این طلای یافته، عشق بازی می کنم.
اما مردم ما دنبال معدنی از طلا میگردند که غباری هم بر اون ننشسته باشه. مطلقگرا هستند. اینه که به سادگی انسانها و افکار و مکاتب و عقاید رو تکفیر میکنند.
کمی هم اگر عقده اضافه کنی و درد وجدان ناشی از گناهکاری، میشود همون کامنتهای عزت نفس. یعنی طرف طلا هم پیدا کنه به خاطر یک ذره گل که گوشهی اون هست میاندازدش دور.
ممکنه فکر کنی خوب اونقدر تمیزه که اذیت میشه.
بعد وارد زندگیش میشی میبینی در لجن زندگی میکنه و گهگاهی دهان از کثافت بیرون میاره و به ذکری یا حرفی، خودش رو و گناهانش رو تطهیر میکنه.
آرزوی من این بوده که اگر روزی همهی فسادهای عالم رو به من یا هر آدمی نسبت دادند، آنقدر شعور در مردم باشه که نوشتههای من رو بردارند. اسم من رو از بالای اون خط بزنند. و دوباره بخونند و تصمیم بگیرند که اون حرف ها و عقاید رو قبول دارند یا نه.
من با این آرزو، وقتی قضاوتهای بعضی مخاطبان رو اونجا خوندم، احساس کردم در اطرافمان (نه فقط من، خیلیها مثل من) لاشخورهایی زندگی میکنند که اگر هم با دقت تعقیبمان میکنند، نگاهشان از سر علاقه نیست، منتظرند تا ببینند پیکر بیجان ما در کجای این خاک،زمین میافتد تا بر سر لاشهی ما، بزمهای جانانه برقرار کنند…
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری …. لاشخورهای حسودت با تیردعاهای ما مغضوب خداوند می شوند… برای روح پلیدشان آمرزش بخواه … به بخشش توبه همین زودی نیازمند می شوند
سلام محمدرضا…چند لحظه اجازه بدین کامنت هاتون رو بخون چندبار و نکته هاش رو بکشم بیرون تا ببینیم چی باید بگم و چه سیاستی باید اتخاذ کنم… 🙂
خب هر دو کامنتتون رو خوندم. حرف حساب جواب نداره. 🙂
البته در حقیقت باید اعتراف کنم که نه با فکر و استدلالی اینقدر دقیق و کامل و عمیق و پرمغز(صفت بهتری به ذهنم نرسید) که توضیح دادین، ولی در حد خودم میدونستم که جواب ندادن کامنت ها از سر بی توجهی نیست, یه کمی از سر بدجنسی اون کامنت رو گذاشتم:D که شاید بهانه ای بشه برای حرف زدن و درک کردن حس و دلیل پشت این سکوت نسبی! که خب خوشحالم که شد و هم بیش از چیزی که فکر میکردم یاد گرفتم از جوابتون؛ هم بیشتر با ذهنیتتون اشنا شدم.:)
حمزه جان.
تو درست میگی. من تمام کامنتها رو می خونم. لایک و دیس لایک هم میزنم معمولاً. تازگی ها، به دلیل تراکم کاری، توی ماشین در مسیر کار و جلسات، کامنتها رو روی موبایلم میخونم و چون تایپ کردن سخته معمولاً به لایک و دیس لایک بسنده میکنم.
حتماً دقت کردی که خیلی از پستهایی که اینجا نوشته میشه به کامنتهای دو سه تا پست قبلی ربط پیدا میکنه. تازگیها، حرفهای بچهها رو یادداشت میکنم و از توش یک مطلبی درمیارم و مینویسم.
این روزها، دارم به یک چیزی فکر میکنم که خودم اسمش رو گذاشتم مقاومت در برابر یادگیری.
به نظرم در فرهنگ ما داره خیلی خیلی زیاد میشه. کامنتها رو که میخونم بیشتر یادداشت میکنم و گردآوری میکنم برای اون مطلب.
شاید اگر وارد بحث بشم، مسیر تحلیلی ذهنم مختل بشه.
اما برام خوندن حرف بچهها خیلی مهمه. صادقانه بگم نه به خاطر مخاطب و احترام به مخاطب. نظر بچهها باعث میشه که مجبور شم بیشتر فکر کنم و به جنبههای دیگهای از مسائل که به چشمم نیومده نگاه کنم. این برای کار آدمی مثل من، ضروریه و نمیتونم از چنین سرمایهای که اینجا جمع شده صرف نظر کنم