پیش نوشت: در مورد آنتونی رابینز یک بار در روزنوشته ها به بهانهی کتاب به سوی کامیابیاش حرفها و خاطراتی نوشتم.
آنچه در اینجا مینویسم نکتهی کوچکی است که چند ماه پیش توجهم را جلب کرد. فرصت نشده بود بنویسم.
این چند روز که تراکم کاری بیشتر بود و وبلاگ خلوت مانده بود، گفتم شاید به عنوان مطلبی که نوشتنش نیاز به فکر کردن ندارد، بتواند در به روز نگه داشتن وبلاگ کمکم کند.
اصل مطلب:
یکی از روایتهای جالب در کتاب آنتونی رابینز، ماجرای عبور از روی بستر زغال گداخته بود.
او در برخی از سمینارهایش، بستری از زغال گداخته آماده میکرد.
از شرکت کنندگان میخواست که خود را در حال عبور از روی زغال گداخته تصور کنند.
بسیاری از شرکت کنندگان حتی جرأت تصور چنین کاری را هم نداشتند.
اما به هر حال، آنتونی رابینز مجموعهای از حرفهای انگیزشی را آماده داشت و دارد و آنها را تکرار میکرد.
هر بار در هر سمینار، پس از مدتی بخش قابل توجهی از مهمانها شخصاً (يا در اثر فشار روانی دوستان و اطرافیان) حاضر میشوند از روی زغال گداخته عبور کنند.
در سالهای کودکی – که هنوز دسترسی گسترده به وب وجود نداشت – ما نمیدانستیم که واقعاً چنین کاری شدنی است یا نه.
البته شنیده بودم که مرتاضهای هندی هم چنین سرگرمیهایی دارند.
سالها بعد، ویدئوی این نمایش را هم دیدم. کاری که هنوز هم چند بار در سال در سمینارهای رابینز تکرار میشود.
اما طی دو سال اخیر، سه مرتبه (حداقل سه مرتبه را من خواندهام و دیدهام) پای چند نفر (۵ یا ۱۰ یا ۲۰ نفر – این حدودها) سوخته است.
در حدی که برگزارکنندگان همایش (یا بخوانید: نمایش) مجبور شدهاند از آمبولانس مستقر در سالن برای درمان سرپایی یا انتقال شرکت کنندگان به بیمارستان استفاده کنند.
البته این تعداد به نسبت تعداد کل شرکت کنندگان در سمینارهای آنتونی رابینز چندان بالا نیست. اما به هر حال اتفاق عجیبی است. خصوصاً اینکه در گذشته مشاهده نشده است.
اگر کمی در اینترنت جستجو کنید و مصاحبههایی را که با شرکت کنندگان در سمینار در این مورد انجام شده ببینید یا بخوانید، میتوانید علت را حدس بزنید (همچنانکه بسیاری از گزارشگران هم مستقیماً به آن اشاره کردهاند).
کسانی که در پشت یا نزدیک افراد سانحه دیده حرکت میکردهاند، دیدهاند که آنها به سلفی گرفتن با موبایل مشغول هستند.
به هر حال، در این روزگار قحط سوژه که مردم بند کفش خود را هم پُست میکنند، راه رفتن بر روی زغال گداخته چیزی نیست که بتوان از آن صرف نظر کرد.
حالا بهتر میشود فهمید که چرا چنین مشکلی قبلاً نبوده است.
قبلاً سلفی گرفتن رایج نبود.
نمایشی که آنتونی رابینز و مرتاضان هندی و سایر شعبده بازان انگیزشی دنیا اجرا میکنند، پایهی علمی سادهای دارد.
اثری که به آن اثر لایدِن فراست (Leidenfrost) میگویند.
سادهترین نمایش اثر لایدن فراست، قطرهی آبی است که در کف یک ماهیتابه – بر خلاف انتظار ما – به سرعت تبخیر نمیشود.
ظرفیت گرمایی نسبتاً بالای آب و شکل گرفتن یک لایه بسیار نازک از بخار آب بین قطره آب و کف ماهیتابه شکل میگیرد و از تماس مستقیم جسم گرم با قطرهی آب جلوگیری میکند.
در واقع راه رفتن سریع بر زغال داغ تماس با دمای چند صد درجه نیست. بلکه راه رفتن بر روی سطحی از بخار آب است که اگر چه دمای آن هم برای سوزاندن پوست کافی است. اما برای بدن انسان که نیم بیشتر آن آب است و ظرفیت گرمایی بالایی دارد، راه رفتن سریع مشکل آفرین نیست و اگر کسی توقف نکند مشکلی به وجود نمیآید.
این رویدادها، انعکاس گستردهای در رسانهها داشت.
البته نباید فراموش کنیم که شرکت کنندگان در سمینارها، پنج تا هفت هزار نفر هستند و ده یا بیست نفر، تعداد زیادی نیست.
همچنین باید به خاطر داشته باشیم که بسیاری از طرفداران رابینز هم در نقاط مختلف دنیا (و از جمله در همان سمینار بیداری قهرمان درون) حضور دارند و به تعدیل شدن خبر کمک میکنند.
به همین علت، چند روز پس از انتشار خبر – که ضرر اقتصادی بزرگی برای مجموعه رابینز محسوب میشود – مقالات دیگری هم منتشر شد که توضیح میدادند که سوختگی فقط درجه یک و دو بوده و یا اینکه مصاحبههای زیادی منتشر شد که دیگر شرکت کنندگان میگفتند: ما هزاران نفر بودیم. برای ما هیچ اتفاقی نیفتاد. این برنامه زندگی ما را متحول کرده است. ما اصلاً به انسان دیگری تبدیل شدهایم (حالا تعدادی هم سوخته شدند با در نظر گرفتن تعداد بیشتری که ساخته شدند، پذیرفتنی است).
رابینز آنقدر هوشمند هست که به جای هزینهی سنگینی را در آینده خواهد پرداخت، با هزینهی کمتری با رسانهها «رابطهی عاطفی» برقرار کند و کمی فضا را تعدیل کند. این را کاملاً از روی تاریخ مقالات منتشر شده و مقایسهی محتوای آنها هم میتوان درک کرد.
رابینز حتی میگوید خود من در مورد اثر لایدن فراست صحبت کردهام و میکنم. این صحبتها را شاید در جمعهای کوچکتر بشنویم، اما در سمینارهای بزرگش نمیشنویم.
علت مسئله هم واضح است.
این دو نوع سخنرانی را با هم مقایسه کنید:
سخنرانی واقعی:
دوستان من. عزیزان من.
به قدرت خودتان واقف باشید. غول درون خودتان را بیدار کنید.
هر ناممکنی ممکن است.
اگر فکر کنید چیزی ممکن است یا ناممکن است در هر دو حالت درست فکر کردهاید.
دوستان من.
حتی از روی آتش رد شدن هم، ممکن است. میشود رد شد و نسوخت.
به شرطی که باور داشته باشید نمیسوزید.
به شرطی که به نیروی درون خود باور داشته باشید. به شرطی که تصویرسازی های ذهنی مناسب انجام دهید.
به شرطی که از مرز ترسهای خود عبور کنید. موفقیت در آن سوی دیوار ترس است…
(این صحبتها را ادامه دهید یا ۹۰ دقیقه شود).
سخنرانی علمی (فرضی):
دوستان من.
شما قرار است از روی زغال گداخته عبور کنید.
پای شما نخواهد سوخت. به این پدیده اثر لایدن فراست میگویند.
البته طبیعتاً به شرطی که سریع بدوید و رد شوید و هرگز حتی برای لحظهی کوتاهی توقف نکنید.
وگرنه طبیعی است که دچار سوختگی جدی خواهید شد.
حتی قطرهی آب لایدن فراست هم – هر چقدر به ماهیتابه باور داشته باشد – در نهایت میسوزد و تبخیر میشود.
این آزمایش را انجام میدهیم تا شما بدانید که حتی عبور از روی زغال گداخته هم، اگر فیزیک آن را بشناسید و اصول آن را رعایت کنید، میتواند امکان پذیر باشد.
***
سخنرانی فرضی دوم، شاید (و فقط شاید) بتواند دانشجویان یک آزمایشگاه فیزیک را به انجام چنین کاری وادار کند، اما برای یک سمینار چند هزار نفره چهار روزه، هیجانی ایجاد نخواهد کرد. ضمناً سخنرانی نوع دوم، بیش از آنکه برای حرفهای رابینز اعتبار ایجاد کند، خاطرات مرحوم لایدن فراست را زنده خواهد کرد.
به نظر میرسد رابینز و رابینزها، بازی دشواری پیش رو دارند.
آنها باید بدون اشاره به ریشهی علمی کارهایشان، آن کارها را به عنوان مهر تاییدی بر حرفهایشان مورد استفاده قرار دهند.
شاید راهکار مناسب برای رابینز، نصب یک جملهی کلاسیک ایرانی در کنار مسیر آتش باشد. همان که سالها در مغازهها میدیدیم:
توقف بیجا مانع کسب است.
حتی شما دوست عزیز.
همونطور که تو دیرآموخته های محمدرضای عزیز خوندیم ،
شور اگر در پس آن شعور نباشد، فرصت نیست ، یک تهدید جدی است.
من هم تجربه های مشابه دوستان داشتم.
اگر کسی قبل از سخرانی های انگیزشی آموزش های مدریتی را اولویت خودش قرار میداد، بعد از اینکه شعور در اون پیدا شد حالا یک مقدار بحث های انگیزشی احتمالا باعث افزایش انرژی و انگیزه میشه
.اما متاسفانه برعکس هستش. تونی رابینز ها فروشنده های خوبی هستند و خوب بلدند یخچال را به اسکیمو بفروشند!!!
گاهی فکر میکنم وقتی کسی شعور حرکت پیدا کنه و خودش و محیط را بشناسه، برای حرکت انگیزه کافی!! پیدا میکنه و احتمال زیاد با خودش و محیط وارد یک تعلیق ذهنی میشه و در نهایت نیازی به بحث های انگیزشی اونها نداره
سلام
تقریبا سال های بین ۷۳ تا ۷۴ بود که با کتاب های آنتونی رابینز آشنا شدم ، توی کلاس تند خوانی علیپور بود که مربی با تسلط کلامی خوبش در ایجاد شعور و شوق از کائنات با انرژی مثبت نقش خوبی را ایفا می کرد به طوری که این واژه ها دل آدم را غنج می برد ،ما هم در شهرستان کمتر از اینجور ،تیپ آدم ها دیده بودیم و بیشتر حب و بغض و اخم سر کلاس برایمان آشنا بود .(علاقه به اینجور بحثها از اینجا شروع شد ) .
در اتاق شخصی خودم مقوای بزرگ را به چند بخش تقسیم کرده بودم وخلاصه کتاب هاو جملات مهم کتاب ۳ جلدی به سوی موفقیت را نوشته بودم و هر روز صبح با نگاهی به آن جملا ت کمی بیشتر با خودم خلوت و لذت می بردم و از اینکه کارکرد مغز و چگونگی عملکرد آن را می فهمیدم (بخوانید می دانستم ) حال خوبی برایم ایجاد می گردد ، حتی یک جزوه دست ساز در حد تقویم جیبی درست کرده بودم که یک طرفش عکس آنتونی رابینز و یک طرفش عکس شرلوک هلمز بود و خلاصه جملات را نوشته بودم این کتابچه کوچک نقش مهمی در بالا رفتن اعتماد به نفس من در آن دوران بازی می کرد بطوریکه در امتحانات سخت همیشه در کنار ورقه امتحانی ام قرار می گرفت و عکس العمل عجیب ناظر را ایجاد می کرد، در آنتونی رابینز آنقدر غرق شده بودم که توی کلاس به من تونی رابینز می گفتند و از بازگو کردن چیز های که یاد گرفته بودم در جمع دوستان مقبو لیت خاصی را بدست آورده بودم و همین برایم کلی جذابیت ایجاد می کرد . بعد ها به علم هیپنوتیزم علاقه مند شدم و مطالعات زیادی هم در این زمینه داشتم و افتخار شاگردی دکتر جلالی را هم به دست آوردم و این مسئله همزمان شده بود با دوره دانشجویی ام در شهر ارومیه که منابع خوبی هم در اختیارم قرار گرفت ، بیشتر این مطالعات از سر هیجان بود بطوریکه برای اینکه واکنش فیزلوژیک درد را روی خودم بررسی کنم و بفهمم دقیقا چه اتفاقاتی برای جسم و ذهن می افتد که در حالت عادی نمی تواند ایجاد شود شروع کردم به سیخ فرو کردن به بدنم و شکم و بازو البته با میل بافتنی، در این حالت با ترکیبی از تلقین و تصویر ذهنی و باور به داشتن توانایی ام (غلبه ذهن بر جسم ) می توانستم از عهده این کار به خوبی برایم (بدون درد و بدون خونریزی )که البته بعد ها که مطالعاتم بیشتر شد این کار را متوقف کردم و به دنبال اکتشاف اثر روانی کار رفتم که فکر می کنم جنس عبور کردن از روی ذغال هم از همین جنس باشد . به هر حال در دوران نوجوانی و اویل جوانی سرم بوی قرمه سبزی می داد و لی خوشحالم که این مسیر را رفتم زیرا اگر نمی رفتم امروز جنس علاقمندی به مطالعات روانشناسی بیشتر از جنس شو آف بود و همچنان دلخوش کنکی بیشتر نبود، اما امروز که کتاب های دن اریلی را می خوانم بیشتر لذت می برم این را مدیون گذر از همان دوران می دانم.
اولین آشنایی جدی من با آقای شعبانعلی از طریق مصاحبه یکی از همین دوستان با ایشان بود.
یاد روزهایی افتادم که الآن یه جورایی ازشون خجالت میکشم.
از چند صد سال پیش تو مناطق کردنشین درویش ها این کار رو میکنند یعنی من خودم از نزدیک دیدم شیشه رو می شکنند و قور ت می دهند یا روی ذغال راه میرند یا لامپ مهتابی میخورند حتی بنده با همین چشمام دیدم که چاقو رو هم بلعیدند! یا آب جوش روی خودشون میریزند تیغ را از زبان و گلوشون عبور میدند …بله آقا اینا جدید نیست و جالب اینکه آنتونی رابینز رو هم نمی شناسند شاید بتونند آنتونی رابینز رو هم قورت بدن 🙂
با فرضیه جذب هم کاسبی زیادی در کشورمان شد چقدر سخنرانی و دوره و کارگاه! برگزار کردند چقدر کتاب در این زمینه چاپ شد درباره چیزی که خودشان قانون جذب و یا قانون آفرینش! میخواندند و ادعا میکردند که انیشتین و نیوتن و خیلی افراد بزرگ تاریخ از این قانون استفاده کردند و معلوم نیست چرا با این همه کتاب و دوره و کلاس و کارگاه و سمینار و فیلم و برنامه تلویزیونی یک نفر مثل آنها نشده و یا چرا هر چی فرکانس میفرستند به کائنات که بیاید خواسته ها و لیست نیازهایشان را برآورده کند کائنات دایورت میکند!
جایی خواندم که تنها کسی که قانون جذب واقعاً برایش کار کرده نویسنده و ناشر آن بوده که با تیراژ میلیونی کتابش پول خوانندگان ساده دل را به جیباش ریخته است!
سلام
یه زمانی محصولات شناخته شده دو مدل داشتن، یکی اصلی و یکی هم تقلبی (fake). بعدش با توجه به گستردگی بازار و اینکه سهم بازار بیشتری گرفته بشه، به این تغییر کردن: اصلی، High کپی، کپی، تقلبی.
اصلی ها که مشخصند. مثل آنتونی رابینز.
“های کپی” ها که در ایران شناخته شده هستن و اینجوری سمینارشون رو شروع میکنن:” همین که از بین ۷ میلیارد نفر روی زمین، شما در این سمینار شرکت کردین، یعنی اینکه انتخاب شده اید برای تغییر و پیشرفت”. مدام هم همه چی رو پرتاب میکنن سمت کائنات. کائنات الان زباله دونی شده فکر کنم. همونایی که با وجود اینکه درد داری و مشکل داری و ایراد هم از خودته، مدام میگن بگو عالی هستم و بهتر از این نمیشم.
اما نمی دونم چرا نمی دونن تا درد رو قبول نکنی، نمی تونی بر طرفش کنی.
“کپی ها” سایت زدن و محتوا میفروشن. محتوایی مثل قانون جذب. آنچنان هم علمی می دوننش که نگو. حالا اصلا هم پیش فرض های یک نظریه علمی رو نداره ها. (البته موارد دیگه ای وجود دارن که کاملا علمی هستن و اگه دست به دست همدیگه بدن، خروجی مثل قانون جذب داره. البته اون موارد، واقعا منجر به خروجی میشه اما قانون جذب، یک تونل تاریکه که هیچیش مشخص نیست و هیچ چراغی هم دستت نمی دن) اما میخوان هر جور شده یه مورد غیر علمی رو مردم بفروشن.
اما تقلبی ها. اونا رفتن پیج ایسنتاگرام زدن. از خودشون تز و جمله در میکنن. مثلا: “هر وقت سرت درد گرفت، ولش کن” حالا کامنتهایی که زیرش میگیره جالبه. مثلا: “استاد عجب نکته ای پشت حرفتون بود”. محور پستاشون هم “عکس با Highcopy” است.
یه زمانی خیلی ناراحت بودم. میگفتم چرا همچین افرادی باید وجود داشته باشن. اما الان میگم شاید هر کدام از این افراد، بتونن بازار خاصی رو جذب کنن و شاید مفید باشن. مثلا اگر از ۰ تا ۱۰۰ به آدمها امتیاز بدیم (از نظر دانش و موفقیت و وضعیت مالی و شخصیت و …)، اصلی ها، افراد “مثلا” با امتیاز حداقل۶۰ رو جذب کنن و های کپی ها، حداقل ۴۰ و کپی ها حداقل ۲۰ و تقبلی ها هم حداقل ۱۰٫ و باعث بشن لااقل هر کدومشون جند امتیازی بیان بالا.
از طرفی هم می دونم که افرادی که دنبال موفقیت هستند و در مسیر موفقیت هستند و تغییر های بزرگ در سر دارن و رویاهای بزرگ، فرصتی برای نشستن پای صحبت “اصلی” ها هم ندارن، چه برسه به بقیه.
سلام.
و یک جمله ی دیگر برای سخنران اول:
«تامل» بی جا مانع کسب است.
همین.
جناب آقای داداشی عزیز
هیچ بقالی نمیگه ماست ما ترش است .
این وظیفه ماست که با تامل در تجربه دیگران از تکرار خطا های خودمان و جامعه بگاهیم و رسالت دوستان است که به انتقال تجربه همت می گمارند از هر فرصتی برای جلوگیری از هزینه بیشتر جامعه سعی در بیان یافته های خویش می نمایند . پر توان باد شمع هایی که روشنی بخش جامعه در این وانفسای کاسبی هستند .