آیا هوش زیاد باعث میشود زودتر به نتیجه برسم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که دیرتر به نتیجه رسیدن مفیدتر است.
آیا هوش زیاد باعث میشود منطقیتر مذاکره کنم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که فضای احساسی زودتر به نتیجه میرسد.
آیا هوش زیاد باعث میشود رابطهی عاطفیام بهترشود؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که این رابطه هرگز «بهتر» نخواهد شد.
آیا هوش زیاد باعث میشود زیرک و فهمیده به نظر برسم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که «احمق به نظر رسیدن» نتیجهبخشترین سبک مذاکره است.
آیا هوش زیاد باعث میشود انگیزههای همهی انسانها را در مذاکره خوب بفهمم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که ندانستن انگیزهها، تسلط تو را بر خودت در مذاکره افزایش میدهد.
آیا هوش زیاد باعث میشود دیگران بفهمند و بیاموزند که من بدون آنها هم قدرتمندم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که بهتر است دیگران تو را به خودشان وابسته بدانند.
آیا هوش زیاد باعث میشود که بتوانم همه را بهتر فریب دهم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که چه کسانی را نمیتوانی فریب دهی.
آیا هوش زیاد کمک میکند که در هر مذاکره برنده شوم؟
الزاماً نه. گاه هوش زیاد به تو میآموزد که منافعی که در «باختن» هست، هرگز در «بردن» نیست.
پس هوش در مذاکره تعریف مشخصی ندارد؟
چرا. هوش در زندگی و رابطهها و مذاکرهها و سیاست و مدیریت و گفتگو، همواره یک تعریف دارد:
قدرت تطبیقپذیری. اینکه «داشتنها و بودنها»ی خودت را بشناسی و «زمین بازی و مرزهایش» را خوب ببینی و نهایتاً با شناختی کاملتر از درون و نگاهی دقیقتر به بیرون، با کمترین هزینه مالی و احساسی و زمانی، به خواستههای خود دست یابی.
هوش همه جا معنای تطبیقپذیری دارد و طبیعی است که هوش مذاکره با افزایش تطبیقپذیری، هدفگذاری معقولتر، زندگی شادتر، رابطه سالمتر، مذاکره رضایتبخشتر، سیاست موفقتر و گفتگوی اثربخشتر را هدف خود قرار میدهد…
هوش میآموزد که هر قاعدهای استثنایی هم دارد و فرق انسانهای آرام و موفق با انسانهای ناآرام و ناموفق، در تبعیت از قاعده نیست. در تشخیص استثناء هاست…
ژان ژاک روسو، در اعترافات خود نوشته است: انسان هوشمند، اگر با نخستین تلاش به نتیجه نرسد، حتما دوباره تلاش میکند. اگر شکست خورد باز هم تلاش میکند. با شکست بعدی هم ناامید نمیشود. اما این تلاش بیثمر را تا ابد ادامه نمیدهد! فرق انسان هوشمند و غیرهوشمند، در پشتکار و تلاش نیست. در تشخیص درست لحظهای است که تلاش نکردن، توجیه پیدا میکند.
—————————–
پی نوشت: عنوان این پست را جدی نگیرید. این یک تبلیغ نیست. چون شما قبلاً در خصوص این سمینار مطلع شدهاید و هدف تبلیغ قرار گرفتهاید. برخی دوستان میگفتند که «هوش مذاکره» یک نامگذاری بازاری نیست؟ خواستم اینجا بنویسم که «هوش» شاید واژهای بازاری شده باشد اما برای کسانی که اهل دانش و مطالعه هستند، هنوز همان مفهوم علمی «تطبیقپذیری» را تداعی میکند. تیزهوشترین گونهها روی کرهی زمین، قدرتمندترینها و زیباترینها و سریعترینها نبودهاند. تطبیقپذیرترینها بودهاند. چنین است که دایناسورها منقرض شدند اما مورچهها و موریانهها و لاک پشتها، پس از میلیونها سال زندگی هنوز جایگاه خود را بر روی این کرهی خاکی حفظ کردهاند. شاید روزی، نسل انسان بر روی زمین نباشد اما مورچهای بر فراز تپهها، پیروزمندانه زمین خلوت شده و خالی از انسان را نظاره کند…
از این که به سوالم پاسخ دادید ، بسیار بسیار سپاسگزارم وهمچنان منتظر…
با تشکر از شما بحث شما و ریجانه خانم جالب بود و من می خواستم یک نکته را که به نظر خودم رسید خدمت هردو شما عزیزان بیان کنم
تصورمی کنم خانم ریجانه قدری مطلق نگری کرده و مثال های شما را به مناقشه گرفته اند و بسیار دور رفته اند و با این مثال ها – مثلا صرف امدن نام پاسکال به راهی رفتند که تصور می کنم – البته تصور می کنم صرفا و مطمئن نیستم – ایشان قدری از جاده اصلی دور شده اند. اما نکته ای که به نظر من رسید این است که چرا این قدر کلی گویی می شود. نمی دانم چرا میان هوش و شعور تفاوت قایل می شوید. امروزه هوش در روان شناسی تعریف ها و مولفه های متعددی دارد . امروزه هوش های مختلفی داریم که مجموعه این هوش ها یا سازوکارها واکنش انسان را دررویارویی با پدیده ها یا حوادث تعیین می کند.
درعین حال درروان شناسی امروزه ادراک دیگر اصالت قدیم را ندارد. اصلا شاید بتوان گفت چیزی به نام ادراک درمعنای مرسومی که ما این جا از آن سخن می گوییم دیگر موضوعیتی ندارد. زیرا ادارک بشر دیگر چیزی در ردیف توهم است به دلیل محدودیت های ادراکی بشر … که مانع از دیدن وشناخت می شود…. و …. به عنوان مثال من شخصا مدت هاست که توجه ام به مبحث هوش عاطفی یا هوش هیجانی جلب شده است. بحث هایی در حوزه مدیریت هیجانات یا احساسات. بحثی که شاید خیلی از دوستان بهتر از من درباره آن بدانند. فقط جسارتا یادآور می شود مدیریت احساسات با ” کنترل ” احساسات یکی گرفته نشود.
من طبق تجربه شخصی ام دریافته ام که بزرگترین نقطه ضعف من نه قدرت من و آگاهی و شعور من با هر تعریفی که از آن ارائه شود بوده است. فکر می کنم اگر در تربیت و آموزش رسمی و غیر رسمی من به جای تمرکز به هوش متعارف و افزایش دانش و آگاهی ومهارت های فنی اندکی هم به هوش هیچانی و عاطفی من- ما – تمرکز می شد – شاید دیگر درتاریخ معاصر خود این قدر شاهد منازعات وسیع و تکراری میان نخبگان و روشنفکران نبودیم و نیز درتاریخ نخبگان خود را نمی کشتیم و سوالاتی ازاین دست ذهن ما را درگیر نمی کرد…. درهر حال سخنان شما درباره هوش خوب و کاربردی و زیبا بود اما تصور می کنم بد نیست اگر شالوده های علمی آن را در روان شناسی نوین نیز در نظر آورید.سخن کوتاه می کنم به مدد سخن مولانا که می فرماید زیرکی بفروش و حیرانی بخر زیرکی ظن است وحیرانی بصر
درضمن یک سوال داشتم آقای شعبانعلی و آن این است با توجه به این که در تلاش برای راه اندازی موسسه ای فرهنگی دارید که همه دوستان درآن محیط به انگلیسی سخن می گویند و زبان دانی پیش شرط همکاری با این مجموعه است می خواستم بدانم آیا امکان همکاری من نیز ممکن است یا خیر. توضیح آن که من مترجم زبان انگلیسی هستم مدت ده سال در مطبوعات و …. اگرچه رشته اصلی من تاریخ است و چون در شمار علوم میان رشته ای است گریزی نیز طی سالیان به فلسفه و جامعه شناسی و ادبیات و روان شناسی زده ام….. خوشحال می شوم اگر بتوانم درجمع افراد فعال و پویا و طبیعتا به روز – حضور داشته و درصورت امکان همکاری داشته باشم. با سپاس از حوصله شما و دیدگاه های متفاوت شما و تمام مطالب خوب و متفاوتی که می نویسید
توکا
اقای شعبانعلی من چندتا مطلب از شما برام ایمیل شد که خوشم امد و متوجه شدم کلا آدم جالب ومتفاوتی هستید صرف نظر از همه شباهت ها ی تکراری همه آدم های هم شغل و هم رشته و هم گروه وخلاصه از نوع شما – ولی یک سوالی برام هست درباره شخص شما – آیا از زندگی تون در نهایت راضی هستید؟
دوم نکته ای درباره هوش خواستم خدمت شما عرض کنم– که البته صرفا نقل دیدگاه است و هیچ اصراری بر درستی آن ندارم. … و آن این است که نمی دانم چرا بین هوش و شعور تفاوت قایل شده اید درحالی که هوش در روان شناسی تعریف ساده ای ندارد و اگرچه سازگاری یکی از مهم ترین نشانه ها و فاکتورهای هوش است اما شرط کافی نیست . بحث انواع هوش برای خود من شخصا سالهاست که خیلی جذاب بوده و بخصوص تاجایی که دریافته ام هوش هیجانی یا عاطفی حلقه گمشده ای در فرهنگ و مهارت های ارتباطی ماست. همان حلقه گمشده ای که مانع برقراری ارتباط درست با خودمان با دیگران و با جهان و دررویارویی با حوادث ناخواسته و غافلگیرانه می شود. همان که سبب گیجی و واکنش های نامناسب و کورکورانه و اغلب مخرب و ناخواسته ما درموارد چالش برانگیز می شود. من شخصا دریافته ام که بیشترین آسیب را در زندگی از همان هوش و دانش خودم – هراندازه که بوده یا هست – خورده ام .
و به قول مولانا ای بسا شه راکه کشته فر او دشمن طاوس امد پر او ………..
من شخصا دریافته ام که کاش از ابتدای زندگی اجتماعی ام می دانستم که هوش ما – من – چه نارسا و چه خیانت پیشه و گمراه کننده است. چیزی که اکنون دریافته ام آن است که ما – من – بیش از هرچیز در رویکردهای آموزش و پرورش رسمی و غیر رسمی لااقل – آنجا که انتخاب و اراده خودمان در بازآفرینی وخلق دوباره روانی وروحی خودمان و پالودن خود از رنگ ها و زایدات فرهنگ و سنت و آموزش های رسمی وغیر رسمی و درواقع تلقینات ناخواسته فرهنگی و قالبی است، نیاز به هوش هیجانی دارم . نیاز به مدیریت هیجانات واحساسات … لطفا با کنترل احساسات اشتباه نشود — شما قطعا بهتر از من می دانید که مدیریت با کنترل تفاوت ماهوی دارند — باری ، در چشم اندازی وسیع تر از مشکلات فردی گاه فکر می کنم شاید اگر روشنفکران و دانش آموختگان دردانشگاه های ما دراین باره ودرباره مدیریت و هوش هیجانی ونارسایی ادراکات بشری – کمی دقت و تمرکز می کردند تاریخ ما – تاریخ معاصر ما این قدر انباشته از نزاع و به مسلخ بردن بزرگان و … خدمتگزاران خود نبود شاید زندگی ما – خودم را عرض می کنم این قدر پر از تبعیت های کورکورانه از هر دیدگاه و نظر و .. نبود و روشنفکرانی داشتیم که به قول حافظ عزیزمان- مدام از پی نظر و گمان نمی رفتیم- و به هردری که می خواندندمان بی خبر نمی رفتیم و نمی رفتند. — نقل به مضمون کردم –
به هر روی سخن کوتاه می کنم انجا که سخن از هوش است – همیشه به یاد مولانا می افتم که می گوید : زیرکی بفروش و حیرانی بخر زیرکی ظن است و حیرانی بصر —
شما درباره هوش سخن های بدیع و نکته های زیبایی گفتید – من این متن را برای دوستانم ایمیل کردم و هم مشتاق شدم که پاسخی برایتان بنگارم که با عرض پوزش نوشته آمد.
سوم – در مطالب شما خواندم که درکار سامان دادن موسسه ای فرهنگی هستید و نیز در فضایی هستید که همه مسلط به زبان انگلیسی باشند و باهم به این زبان گفتگو می کنند و …. من هم اکنون مترجم زبان انگلیسی هستم و البته این زبان را نزد خود آموخته و هرگز درهیچ موسسه آموزش زبان حضور نداشته ام – نمی دانم سطح انگلیسی من کافی است یا نه اما ده سالی است که ترجمه می کنم در مطبوعات و سایت ها و نیز به زبان انگلیسی سخن می توانم گفت. رشته اصلی من تاریخ است و ازآنجا که تاریخ از علوم میان رشته ای است از این رهگذر به فلسفه و ادبیات و روان شناسی و جامعه شناسی نیز گریزها زده ام . … مشتاق شدم درمحیطی آن گونه که شما توصیف مختصر کردید و با گروهی از دوستان و همکاران شما – همکاری کنم. خوشحال می شوم اگر ممکن ومیسر است به من نیز اجازه ورود وهمکاری درصورت نیاز بدهید.
با سپاس فراوان از حوصله شما و همه مطالب خوبی که از شما خوانده ام
توکای عزیز. حتما با هم بیشتر حرف میزنیم. اما در مورد رضایت از زندگی.
از هیچ لحظهای از زندگیم پشیمان نیستم و رضایت رو به شیرینترین شکل ممکن تجربه میکنم.
اگر این لحظههم قرار باشه این دنیا رو ترک کنم، حسرتی بر دلم نمانده است.
رویاهای مانده زیاد دارم اما تلاشی نیست که میتوانستهام بکنم و انجام نداده باشم.
این جمله ی آخرت محمد رضا فوق العاده بود:
رویاهای مانده زیاد دارم اما تلاشی نیست که میتوانستهام بکنم و انجام نداده باشم.
قبلش فک میکردم چطور آدم میتونه راضی باشه در عین نرسیدن به بسیاری از رؤیاهایی ک به قولی خودت فقط ی تیک لازم دارن ک تموم بشن این جمله خ آرومم کرد و فهمیدم که تا حد زیادی از زندگیم راضیم
راسی بخاطر آرم و لوگوی فوقآلعادت تبریک میگم ک هربار میبینم واقعآ لذت میبرم از طراحیش
محمد رضا
امیدوار بشه فایل صوتی و اسلاید سمینار رو به یه طریقی تهیه کرد(دانلود یا خرید).
من به یه دلیلی نیم ساعت اول رو از دست دادم. خیلی دوست دارم فایل صوتی و اسلاید رو داشته باشم.
امکانش هست؟
سلام مراحل ثبت نام واریز پول و پیام کردن شماره پیگیری و نام ونام خانوادگی هست وتمام ؟ یعنی حتی یک پیام از سمت شما نمیاد که خیالمون راحت بشه ثبت نام شدیم نشدیم . پیاممون رسید یا نه . جا دارین یا ندارین ….. هیچی به هیچی ؟
مهدی رضا جان.
آره مراحل ثبت نام همینه!
خود سیستم وقتی پر بشه اجازهی پرداخت نمیده.
الان که دارم کامنت مینویسم البته هنوز حدود ۶۰ تا خالی مونده بنابراین نگران نباش
با سلام
استاد من دانشجوی ترم۷مکانیک هستم
من این ترم قراره روی پروژم کار کنم و میخواهم که در زمینه کاری آیندم باشه اما مشکلی که من دارم اینه که نمی دونم واقعا دلم میخواد تو کدوم زمینه کار کنم
در واقع من به زمینه های:
طراحی بدنه و موتور خودرو
طراحی سیستم پرواز هواپیما
طراحی سیستم پایپینگ برای صنایع نفت و گاز
و طراحی سیستم های تهویه مطبوع
علاقه دارم
اما این آخری به خاطر این که شنیدم بازار کار و درآمد خوبی داره منو وسوسه کرده و در موردش تحقیق کردم دیدم که برای من یاد گرفتنش هم آسون و سریعه
اما باز فکر میکنم که من یک بار زندگی میکنم و نباید به خاطر پول الکی وارد زمینه ای بشم
از طرفی من با یکی از استادام که یه شرکت تولید قطعات کامپوزیتی داره رابطه ی خوبی دارم اما زیاد به این زمینه علاقه ندارم که بخوام پروژمو با ایشون بردارم
به همین دلیل من خیلی سردر گمم خواهش میکنم منو راهنمایی کنین که در کدوم زمینه فعالیت کنم
سلام محمدرضا
میشه ایمیل منو بخونی
ممنون
تعریف صحیحی بود .
استاد موفق باشید
از فلسفه متنفرم ولی باهوشم خیلی !
با سلام من امروز تبليغ شما را در دانشگاه ديدم،زمان ثبت نام تمام شده؟
نه فعلا حدود ۵۰ نفر جا داریم شیما جان.
سلام محمدرضا
یک تعریف زیبا و جامع از هوش که هیچوقت نتونسته بودم بگم!
اما خوشحالم که جاهایی درست عمل کرده بودم
محمدرضا نوشتی زبان،اون اوایل که روزنوشته ها رو راه انداختی قرار بود یک پست راجع به زبان و ترجمه بنویسی
من هنوز یادمه!
سلام
ممنون که هستید
من در زمینه اینترنت کار میکنم. برای دفتر جدیدتون که برای طرح متمم در نظر گرفتید من خیلی خوشحال میشم اگه بتونم کاری انجام بدم.(در مورد راه اندازی اینتر نت و کارهای مشابه )
سلام
محمد رضا از دید اونا زیااد میدونی عین عبارت ۱۹۸۴ جورج اورول امید وارم دل به حذفت نبندن
“گاه هوش زیاد به تو میآموزد که منافعی که در «باختن» هست، هرگز در «بردن» نیست.”
من به شخصه بارها اینو تجربه کردم.
آيا اين كلاس كمك ميكنه شكست عاطفيمون رو قبول كنيم؟ و شما كلاً چه پيشنهادي داريد؟
آقا شما ما را در انتظار ميذاريد يعني مي خواهيد پاسخ بديد يا حذف شديم؟
سلام..اقا من مشکلی با هزینه سمینار ندارم و خیلی دوس دار م برای اولین بارم که شده تو این سمینار از نزدیک ببینمتون..فقط اینکه اگه شد و اومدم اونجا میتونم نقدی هزینشو بدم؟.امکانش هست یا حتما از قبل باید بدم؟.
ما ترجیح میدیم که اونجا درگیر این بحث نشیم رضا جان. چون همکاران من خیلی دوست ندارند مستقیم پول از دست مردم بگیرند.
اما اگر اذیت نمیشی پیشنهاد بهتری دارم.
به اندازهی هزینهی سمینار برام کتاب یا موسیقی یا هدیهی فرهنگی بیار و اونجا بهم بده که همیشه نگه دارم برای خودم.
عجب پیشنهاد جالبی بود..از الان رفتم تو فکر اون کتاب یا موسیقی..اینطوری عزم اومدنم بیشتر شد..
مصداقی از هوش مذاکره رو میشه از این جواب دید . چه ایده ی قشنگی . بعضی وقتا میگم کاش سمینارهای بیشتری بود از تو محمدرضا ولی وقتی که نوشته هات رو میخونم میگم شاید همین نوشته های تو روش بهتری است چون که برای همیشه میمونه و میشه مدام بهش سر زد .
محمد رضا جان سلام خدا قوت امیدوارم شاد و سلامت باشی میخوام بخشی کوتاه از کتاب گریز دلپذیر اثر آناگاوالدا رو بنویسم و نظرتو درباره این دیدگاه بدونم :
همیشه که صبر کردن ، بخشیدن ، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود … لازم است گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ! باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچوقت بخشیدنت را نفهمید … تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد … وقتی می مانی و می بخشی ، فکر می کنند رفتن را بلد نیستی … باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد ! آدمها همیشه نمی مانند ، یکجا در باز می کنند و برای همیشه می روند ………………………..
محمد رضا فکر میکنی این روش هم میتونه برای بیدار کردن و یا آگاه کردن بعضی از اطرافیان موثر باشه ؟
جایی خوندم:
وقتی فرد قوی آنقدر ضعیف می شود که به فرد ضعیف بی حرمتی کند،فرد ضعیف باید یه راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.
آیا هوش زیاد ایرانی بوده که از زمان مغول ها خود را با حکومت وقت تطبیق داده است ؟
آیا هوش زیاد ایرانی بوده که از دویست سال پیش مصلحان ورهبران خود را به مسلخ فرستاده؟
با کدامیک از انواع هوش می توان مذاکرات روزمره این مردم را با تمدن شش هزارساله اش!!!! توجیه کرد؟
استاد عزیز راهی بس طولانی در پیش است….
وجود انسان های هوشمند و دلسوزی چون شما اینده روشنی را نوید می بخشد.
مینا من چون جامعهشناسی بلد نیستم قاعدتا حرفم در اینجا در حد نظر یک فرد بیسواد داخل تاکسی و اتوبوسه (ضمن اینکه محدودیتهایی هم هست که نمیشه بحث کرد خصوصا در حوزه برخورد ایرانیها با مذاهب وارداتی و …)
اما شاید همین باعث شده که این ملت در لابهلای مسیر پیچیدهی تاریخ زنده بمونه.
ملتی که رسمالخطش رو تغییر داد اما همچنان واژههای خودش را به کار برد!
و چنین است که ما مثل عربها مینویسیم اما حرفهای خودمان را مینویسیم. برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر که زبانشان تغییر کرد و عربی شد!
محمد رضای عزیز، شکسته نفسی می کنید. همانقدر که به بیسوادی یک فرد داخل تاکسی اعتقادی ندارم به شناخت شما از جامعه باور دارم و آنچه مرا نسبت به جامعه شناسی علاقمندتر کرد ، کتاب هایی بود که شما معرفی کردید. علیرغم تمامی محدودیت ها که می گویید و میدانم ، ای کاش می شد از خودمان هم بگوییم . چه بر ما گذشت ، آیا هوشمندانه ولی در مسیری نادرست حرکت کردیم یا شناخت کافی از طرف مقابل و تقاط قوت و ضعف خود نداشتیم و یا بالعکس . آیا فنون مذاکره هوشمندانه را ملموس و در بستر تاریخ کشورمان می توانیم بیاموزیم؟ریشه رفتارهای اجتماعی ما به کجا می رسد؟آنجا که ندانستیم از هوش خود چگونه استفاده کنیم؟
میان
میتونی کتابهایی که محمدرضا در مورد جامعه شناسی یا هر حوزه دیگری معرفی کرده(به جز اونهایی که در قسمت معرفی کتاب هستن)، بهم بگی؟
لطف میکنی 🙂
منظورم مینا بود. ببخشید، اشتباه تایپی بود.
سلام آقای شعبانعلی.گویا قراره سمینار هوش مذاکره به صورت محصول صوتی در سایت تراست زون عرضه بشه برای دسترسی غیر تهرانی ها,درسته؟میشه لطفا بگید چقدر زمان میبره تا روی سایت قرار بگیره؟
ببین. من قولهای زیادی داده ام که عمل نکرده ام. نمیخوام حرفی بزنم که نتونم عمل کنم. بنابراین روی این قضیه حساب نکن. اما:
ما اساساً یک تیم تخصصی تشکیل دادهایم که محتوا تولید کنند. چه این سمینار و چه مطالب دیگر را دوست داریم در قالب DVD های تصویری،فایلهای صوتی، اسلاید و … به دوستان ارایه کنیم.
این روزها در حال انجام نخستین تجربهها هستیم. اما به تو قول میدهم که طی یکی دو ماه آینده، آنقدر محصولات خوب روی تراست زون ببینی که اصلا احساس بدی نسبت به اینکه تهران کنار ما نیستی نداشته باشی…
روی قولت حساب می کنم
ممنون محمدرضا جان
ممنون که به احساسمون توجه نشون میدین..
محمد رضا من خیلی وقت نیست مهمونت شدم
اما فکر کردم اگه با اون اسمی که کامنت میذارم
این مطلب رو بنویسم یه جور دیگه بهم فکر کنی
محمد رضا من مشکل مالی شدید دارم
الان هم دارم واسه ارشد میخو نم می خواستم ازت یه سوال بپرسم به یه دونه از شاگرداتون کامنت گذاشته بود به خاطر مسائل مالی نمیتونه شرکت کنه
بهش جواد داده بودی حق چنین کاری نداره
من هم میتونم مضنون جوابت بشم با این تفاوت که
((اول ازتون معذرت میخواهم ولی میتونم هم جای کسانی باشم که در عوض کار کردن بهش پول میدی و هم ازت خواهش کنم هزینه سمینار رو از من قسطی بگیری))
محمد رضا احساس میکنم زیادی پر روئی که صد در صد هم هست
منو ببخش
اما بیشتر از اینکه جرات کنم با اسم واقعی خودم این کامنت رو بگذارم میخواهم بدونم با یه همچین ادمی مثل من چه بر خوردی میکنی؟به شرط اینکه بدونی یه دوستت هست که تو شرایط بد مالی گیر کرده باشه. و تو و افکارت رو هم خیلی دوست داشته باشه.
محمد رضا این قدر مهربون هست که اگه دوستی چنین گستاخی کرد اون رو ببخشه
یا تو ذهنت از من تصویر بدی شکل میگره جوری که اگه بعد ها باز هم به کمکت احتیاج داشتم اول این تتصویر که مثلا فکر کنی پول رو بیشتر از خودت دوست دارم بیاد تو ذهنت
یا این تصور که من این قدر رو دادی که همچین جسارتی بهت بکنم میاد توو ذهنت؟
یه سوال دیگه
هم میتونم بپرسم محمد رضا به کسائی که کار های اجرائی انجام میدن چه قدر دستمزد میدی؟
محمد رضا یه سوال دیگه به نظرت اگه تو روابط روزانه از کسانی دیگه مثل تو یا تو خانواده هم چنین شرایطی پیش بیاد
اگه ادم سکوت کنه بهتره یا ریسک رو بپذیره شاید طرف مقابل درکش کنه بهتره؟
دوست عزیزم (بدون ذکر نام) چند تا نکته.
۱) اساساً من به دلایل خاص و خوبی که دوست ندارم توضیح دهم، همیشه در حوزهی آموزش و کسب و کار منفی هستم و از جیبم هزینه میکنم. بنابراین الان که حرف میزنم اوضاع خوبی ندارم
۲) عمدهی کسانی که با من کار میکنند با هزینههای بسیار کم یا رایگان کار میکنند چون اوضاع من رو میبینند.
۳) من طی یک ماه آینده در حال تاسیس یک مرکز فرهنگی هنری هستم برای اینکه بتونم دوستان همفکرم رو کنار خودم جمع کنم و کارهای بزرگتر در قالب رسمی انجام بدیم و کسانی که شرکت میکنند منتفع هم بشوند چون تا ابد نمیتونم از همه ارزان یا رایگان استفاده کنم! حتی اگر بشود از همه رایگان کمک گرفت باز هم کار درستی نیست.
۴) برای همایش الان تعداد خوبی از دوستان اعلام آمادگی برای کمک کردهاند.
نتیجه:
۱- همایش رو شرکت کن و پولش رو قسطی بده بعدا.
۲- حدود یک ماه یا حداکثر دو ماه صبر کن و وقتی که اینجا رسما شروع کارمون رو اعلام کردم به من بگو تا برای تو یک فعالیت بلندمدت تر و درآمدزا پیشنهاد کنم (که محدود به یک یا دو همایش نباشه). اینطوری مشکل برای بلندمدت حل میشه نه برای یک عصر پنجشنبه.
۳- پیشنیاز اصلی برای کسانی که با من کار میکنند تسلط کامل بر زبان انگلیسیه. چون ما تقریبا کار فارسی نداریم. بر خلاف چیزی که در این سایت میبینی و همه چیز فارسیه تیم پشت ماجرا حتی در زبان روزمره هم انگلیسی حرف میزنه. دلیلش هم اینه که در نگاه ما انگلیسی ندانستن و نخواندن یعنی زندگی در ده سال تا ۲۰ سال قبل و آموختن دست چندم از منابع علمی دنیا.
بنابراین، در این چند هفته هم، اگر زبانت خیلی قوی نیست روی اون کار کن که بتونی داخل تیم با بقیه حرف بزنی.
سلام محمدرضاي عزيز. اين خبر كه قراره يه مركز فرهنگي درست كني و ما هم ميتونيم توش فعاليت داشته باشيم خيلي منو هيجان زده كرد. نميدونم يادته يا نه؟ اما تو ايميلي كه چند وقت پيش برات فرستادم گفتم كه تا يكي دوماه ديگه قراره بيام تهران. حالا كه فهميدم ميتونم در كنارت فعاليت داشته باشم حتما اين تصميمم رو عملي ميكنم. اما من زبانم مخصوصا تو صحبت كردن قوي نيست. به نظرت ميتونم تو اين يكي دوماه به تسلط برسم؟
نظرم اومد؟ يا ناپديد شد؟ 🙁
يه نظر نوشتم اما خطا گرفت گفت تكراريه! محمدرضاي عزيز اين خبر كه گفتي يه مركز فرهنگي هنري تاسيس ميكني منو خيلي هيجان زده كرد. لحظه شماري ميكنم براي اون روز تا بتونم در كنارت فعاليت داشته باشم . نميدونم يادته يا نه؟ اما چندوقت پيش تو ايميلي كه برات فرستادم گفتم قصد دارم تا يكي دوماه ديگه بيام تهران. حالا كه فهميدم امكان اين هست تا بتونم از حضورت چيزهاي زيادي بگيرم حتما اين تصميمم رو عملي ميكنم. فقط اينكه من زبانم مخصوصا تو صحبت كردن قوي نيست. به نظرت تا يكي دو ماه ميتونم به تسلط كافي برسم؟ چونكه من تنهايي زبان ميخونم و كسي نيست كمكم كنه.
سلام من خیلی سرم شلوغ هست اما اگه دوست داشتی منابع زبانی که خودم دارم هر روز روزی ۴ ساعت باهاشون کار میکنم رو و الان هم به سطح خوبی من رو رسوندن برات پست میکنم
البته هزینه رایت cd ها و پست سفارشی به عهده ی خودت
این هم ایمیل من هست
ehsase_suraty@yahoo.com
سلام دوست عزیز. حتما بهتون ایمیل میزنم تا لیست منابع زبانتون رو برام بفرستین اگه خودم نداشتم خیلی خوشحال میشم بتونم از کمکتون استفاده کنم. واقعا خیلی ممنون از اینهمه محبتت.
مریم جان از اینکه تنهایی خودت زبان می خونی اصلا فکر نکن نمی تونی خوب پیش یری
یه سر به سایت livemocha.com بزن اگه با سازوکار سایت خوب ارتباط بگیری می تونی از اون سایت خیلی استفاده کنی… اگه کمکی هم خواستی خوشحال میشم کمکت کنم
ممنونم باران عزیز و مهربون. حتما به سایت سر میزنم. اگه کمکی خواستم حتما از تو دوست مهربون کمک میگیرم. بازم ممنون از اینهمه محبتت.
عالي بود…
حتماً ميام.
به خانواده و همه دوستان هم توصيه كردم كه اين فرصترو از دست ندن!
مفهوم جدید هوش را درک کردیم، جالب بود
خیلی جالب گفتید!
“«هوش» شاید واژهای بازاری شده باشد اما برای کسانی که اهل دانش و مطالعه هستند، هنوز همان مفهوم علمی «تطبیقپذیری» را تداعی میکند. تیزهوشترین گونهها روی کرهی زمین، قدرتمندترینها و زیباترینها و سریعترینها نبودهاند. تطبیقپذیرترینها بودهاند.”
جناب شعبانعلی،
خواستم جسارتاً عرض کنم که هرچند در مورد هوش، به خصوصیات نسبتاً متفاوتی اشاره می شود، اما به طور مشخص می توان بین هوش و قابلیت انعطاف خط فاصل کاملاً مشخصی رسم کرد.
با دیدگاه هائی که وجود دارد، هوش(IQ) را می توان شامل اینگونه توانائی ها دانست:
حل مسئله، تفکر انتزاعی، سرعت یادگیری، استدلال، برنامه ریزی، یادگیری از تجارب مستقیم شخصی، درک مفاهیم پیچیده.
قابلیت انعطاف، نوعی توانائی در فرد است که موجب می شود فرد مجموعه شرایط درونی خود را، به خاطر نیازهای مختلف، با تغییرات بیرونی، با سرعت و وسعت بیشتری تغییر دهد. این خصوصیت،ارتباط مستقیمی با هوش(IQ) ندارد.
مثلاً ممکن است فردی که از هوش بالائی برخوردار است، در مقابل تغییرات محیطی مقاومت به خرج دهد. مانند کسی که لالائی بلد است و خوابش نمی رود.
برعکسِ این نیز ممکن است. ویروس HIV را نمی توان موجود با هوشی تلقی کرد. یعنی اگر HIV را با هوش تلقی کنیم، باید تمام موجودات حاضر در کره زمین را با هوش بدانیم، که در آن صورت «باهوش» معنی خود را از دست می دهد.
اکنون ما خوب می دانیم که چگونه ویروس HIV، با همه ی کوچکی و سادگیش، بعد از وارد شدن به بدن هر انسان جدید، شکل جدیدی به خود می گیرد. این به خاطر هوش بالای این ویروس نیست، بلکه به خاطر قابلیت انعطاف و انطباقش است.
بنابراین، هوش با قابلیت تطابق متفاوت است. هرچند ممکن است فرد در فرآیند تطبیق خود با محیط، از هوش خود(اگر دارای هوش باشد)، نیز استفاده کند.
اگر هوش را به معنی (EQ) در نظر بگیریم، شاید بیشتر معنی تطابق با محیط را در آن پیدا کنیم. اما این نیز عمدتاً در حوزهی هیجانات و عواطف، و در مقابل انسان های دیگر رخ می دهد و مثلاً نمی توان انتظار داشت که کسی که از EQ بالائی برخوردار است، وقتی در شرایطی قرار گرفت که برای انجام کاری به او پیشنهاد رشوه دادند، و در صورت عدم قبول، مورد اذیت و آزار قرار می گرفت، این کار را الزاماً انجام دهد. مقاومت هائی که در او برای خودداری از گرفتن رشوه وجود دارد، به EQ او مربوط نمی شود.
کسانی که خود را در راه هدفشان قربانی می کنند، نه می توان گفت که از هوش بالائی برخوردارند و نه می توان آنها را دارای هوش کمی دانست.
خود همین قضیه بیانگر این است که قابلیت تطابق بالا، همیشه هم چیز خوبی نیست!!
در مورد گیاهان نیز می بینیم که بعد از میلیونها سال خود را به شکل عالی با محیط وفق داده اند، اما نمیتوان از آنها به عنوان موجوداتی با EQ بالا یاد کرد.
ریحانه جان.
هوش به معنای IQ با تعریف بینه – استنفورد، مدتهاست بیشتر به عنوان Cognitive Ability ارجاع داده میشود تا با تعریف امروزی هوش التقاط پیدا نکند.
EQ (حاصل مطالعات پیتر سالوی یا آنطور که عموم بیشتر میشناسند حاصل تلاشهای دنیل گلمن) هم یکی از دهها مصداق هوش (در ادبیات امروز) است.
مفاهیمی مثل هوش اجتماعی (کارل آلبرشت)، هوش چندگانه (هوارد گاردنر)، هوش استراتژیک (مینتزبرگ و گری همل)، هوش سازمانی (گرت مورگان)، هوش تطبیقی (ریچارد داوکینز) و هوش رسانهای (نیل پستمن) و هوش رفتارهای مالی (دنیل کانمن) و هوش سیال و هوش کریستال (ریموند کتل) تنها نمونههایی از هوشهایی هستند که امروز فرموله شدهاند و در تحقیقات رسمی با متدولوژی شفاف و مشخص مورد استفاده قرار میگیرند.
اگر تعاریفی که این دوستان ارائه کردهاند را در کنار سایر تعاریف ارائه شده نظیر تعاریف اشترنبرگ و سالتر و روون و فویرشتاین قرار دهیم مخرج مشترک آنها «Adaptability» است.
بر اساس این نگرش اتفاقا ویروس HIV هم باهوش است و همانطور که شما اشاره کردید «تمام موجوداتی که امروز روی کره زمین هستند در مقایسه با موجوداتی که امروز دیگر روی کره زمین نیستند باهوشترند». اما این بدان معنی نیست که هوش تمام موجودات هماکنون در یک سطح است. گذر زمان نشان خواهد داد که کدامیک از ما تیزهوشتر بودهایم. اگر روزی انسان با استفاده از سلاحهای اتمی از روی این کره خاکی حذف شده و موریانهها باقی بمانند باید بپذیریم که آنها هوشمندتر از ما بودهاند!
مطالعه در حوزه شبکههای عصبی مصنوعی و به طور خاص کارهای دونالد هب و کوهونن نیز نشان میدهد که در مدلسازی مغز انسان نیز، مهمترین معیار سنجش عملکرد در تطبیقپذیری شبکه با محرکهای بیرونی و ارائه تطبیقپذیرترین پاسخ است. امروز تقریبا تمام تلاش در مرز علم برای شبیهسازی رفتارهای هوشمندانه در حوزه شبکههای عصبی بر این نکته متمرکز است…
پس بر اساس گفته شما و شبکه عصبی مصنوعی و همینطور طبق نظریه داروین میشه نتیجه گرفت این هوش و نظم طبیعته که منطبق ترین هارو با خودش انتخاب و اجازه گسترش بهشون میده و بقیه حذف میشن !!
چه جالب … چه پیچیده بالاخره من نفهمیدم کی این وسط باهوشه
اینکه شما می توانید نام اینهمه دانشمند را بیاورید، امتیاز بزرگی نصیب شما می شود، اما در اینجا نیازی به ذکر این همه دانشمند نبود.
شما وقتی در اینجا در مورد هوش صحبت میکنید، طبیعتاً در ذهن مخاطبین “تفاوت بین نظر گرت مورگان و ریچارد داوکینز” مطرح نیست. ساده ترین سوالی که ممکن است در ذهن یک مخاطب به وجود بیاید، این است که اگر کسی توانائی ذهنی بالائی داشته باشد(توانائی ذهنی آنقدر عام است که تعریف همهی دانشمندان مذکور را در بر میگیرد)آیا میتواند به وسیله ی آن در خود تغییراتی به وجود بیاورد؟
ما نمیتوانیم به این سوال به راحتی پاسخ مثبت دهیم. زیرا از یک طرف استفن هاکینگ را داریم که سمبل هوش و تطبیق با موقعیت است و از طرف دیگر، لاکپشت را که صدهاهزار سال است که با شرایط محیط خود به شکل بسیار عالی کنار آمده است و عمر بسیار طولانی دارد.
از طرف دیگر دانشمندانی را می بینیم که بسیار با هوش هستند و از سر افسردگی دست به خودکشی میزنند.
لودویک بولتزمن اطریشی، فیلسوف و فیزیکدانی بود که دقیقاً به خاطر عدم توانائی در تطبیق با محیط خود و بخصوص دانشمندی به نام ارنست ماخ، خود را حلق آویز کرد.
از این قبیل کم نبوده اند، آلن تورینگ، که ملقب به پدر کامپیوتر و هوش مصنوعی است، به خاطر تمایلات همجنس خواهانه، و دقیقاً عدم توانائی در تطابق با خواسته های اجتماع آن روز انگلستان، به شکل بسیار غم انگیزی به زندگی خود پایان داد.
فهرست، فهرست بلندی است.
اگر شما معدل نظرات آن دانشمندان که ذکر کردید را “قابلیت تطبیق” بدانید، هوشِ یک لاکپشت را با استفن هاکینگ برابر دانستهاید. زیرا هردو خود را به خوبی با وضعیت موجود تطبیق دادهاند.
اگر با تعریف هائی که شما دارید، به نظر شما هوش آنها یکی است، من باید یک فکری به حال هوش خودم بکنم!
ریحانه جان.
یک نکتهی کوچک:
خیلی ممنونم که با حوصله و با دقت مینویسی و تک تک کلمات را با دقت انتخاب میکنی و با وجودی که نظرت کاملا با نظر من – حداقل در قالب کلمات – فرق داره اینقدر محترمانه مینویسی.
حتی اگر همیشه و در همهی موارد هم برعکس هم فکر کنیم، باز هم به اینکه با تو دوست هستم افتخار میکنم و امیدوارم تو هم اگر جایی حرفی از من شد من را به عنوان «دوست» خودت که «البته بسیاری از حرفهایش را قبول نداری» یاد کنی.
اما اصل موضوع
احتمالاً این حرف ولتر را خواندهای (من تایید یا تکذیب نمیکنم و تنها نقل میکنم):
ریشهی اولیهي اعتقاد به جهان دیگر، زمانی شکل گرفت که انسان خود را برترین موجود روی زمین یافت. نمیتوانست باور کند که به همان سادگی که مورچهها و مگسها میمیرند و از صفحهی هستی پاک میشوند، او نیز از این بازی حذف خواهد شد. این بود که باور کرد پس از آنکه همهی موجودات ناپدید شدند، او از درون خاک بیرون خواهد آمد و زندگی جاودانه را آغاز خواهد کرد… غافل از اینکه من فکر میکنم اگر قرار است انسانها جاودانه باشند، مگسها و پشهها و … هم همگی جاودانه خواهند بود و در آن هنگام، بهشت چه جای نامطبوعی است! جایی که هنوز هم هنگام خواب، پشهها و مگسها آزارت میدهند…!!!
راستش به عنوان نظر شخصی. من در درون ذهن خودم هم بین انسانها و مگسها فرق نمیگذارم و مردن یک مگس همانقدر برایم عمیق و الهامبخش است که مردن اینشتین (احتمالا مرثیهای را که برای مگس مردهی روی میزم نوشتم خواندهای. آن مرثیه، یک متن ادبی نبود. من برای آن مگس چند دقیقهای اشک هم در چشمانم جمع شد).
احساس میکنم «بار معنایی واژهها» هم مهم است. از نظر تطبیق با موقعیت هاوکینگ به هیچ وجه تفاوتی با آن لاک پشت ندارد. من سگی را میشناسم که هر چهار دست و پایش در یک تصادف قطع شده و الان در نزدیکی کرج در یک مرکز بازپروری سگها، زندگی شادی را تجربه میکند. قطعا از نظر «تطبیق با محیط و شرایط» اگر نه بیشتر، لااقل به اندازهی هاوکینگ به او احترام میگذارم.
اما باور نمیکنم که من و تو تفاوت جدی دیدگاه داشته باشیم. خیلی فکر کردم. گفتم شاید این تفکیک معنایی بتواند ما را به هم نزدیکتر کند:
«هوش» و «شعور».
هوش به معنای تطبیقپذیری (که تقریبا با توجه به اجماع جهانی روی آن، مفهومش چندان قابل مذاکره نیست!) و «شعور» به معنای آگاهی از حضور ما در عالم.
زمانی پاسکال گفته بود که در نبرد بین «تیر» و «انسان»، تیر قدرتمندتر است چون انسان را میکشد. اما انسان «محترمتر» است چون «تیر نمیداند که میکشد و انسان میداند که کشته میشود!».
شاید کمی نامربوط باشد اما چون تو اشاره کردی و چون فکر میکنم که برای من و تو مهم است که بهتر همدیگر را – به عنوان دو دوست در این قبیلهی مجازی – بشناسیم، من همیشه در ذهنم کسانی را که خودکشی میکنند به دو دسته تقسیم میکنم:
قسمت بزرگی از آنها را کسانی میدانم که فشارهای روحی و روانی را تحمل نکردهاند و به صورت تکانشی خودکشی کردهاند (مثلا اگر یک هفته آنها را در یک مرکز نظارت بر بیماران روانی بستری میکردند هفتهی بعد به زندگی عادی بازمیگشتند!) و بخش بسیار کوچکی را «با شعورترین انسانهای عالم» میدانم. چون آنقدر بر خودشان و بر هستی تسلط دارند که روبروی عالم هستی میایستند و میگویند: «بر خلاف تمام انسانها که تا لحظهای که طبیعت و فیزیولوژی حمایتشان میکند به بازی زندگی ادامه میدهند، ما این بازی را ترک میکنیم. بگذار دیگران پای این میز قمار زندگی، تا آخرین قطره خون خود را ببازند…».
صرفا به عنوان یک نظر، به همان اندازه که «هوش» را برچسبی برای «تطبیق» میدانم، «شعور» را برچسبی برای «عصیان» میدانم و انسان، اگر از لاک پشتها و موریانهها و … برتر باشد نه به دلیل هوش بیشتر، بلکه به دلیل عصیان بر علیه طبیعتی است که او را خلق کرده است. چیزی که من آن را شعور و خودآگاهی نامگذاری میکنم. تو از لحاظ هوش شاید در حد آن حیوانهایی باشی که نام بردم یا حتی گیاهی که الان کنار پنجره اتاق من است، اما چیزی که باعث میشود به احترام تو تمام قد بایستم و تعظیم کنم شعور تو است. شعوری که برایت در کنار «تطبیق»، خودآگاهی و عصیان را نیز به همراه آورده است. تطبیق را خوب میدانی چون با واژهها و مفاهیم طرف مقابل صحبت میکنی که سادهتر قابل درک باشد و «شعورت» بسیار زیاد است چون وقتی مفهومی را میشنوی، قبل از آنکه تایید کنی، «تحلیل» میکنی…
————————-
چون بخشی از این بحث همان قضیهی قورباغه در تخممرغ است (یعنی
خب محمدرضا ی عزیز
چرا ما باید پای این بازی مضحک طبیعت باشیم؟
چرا باید بشینیم و نظاره گر این توالی و تکرار طولانی تاریخ باشیم؟
و خودمون هم قسمتی ازین بازی رو بچرخونیم؟
خسته نباشی
محمدرضا
منتظر نظرت باشم؟
به صورت جدی ازت میخوام نطرتو بدونم
به عنوان درخواست مهمون خونت
آرشام جان، پس می گوئی چه کار کنیم؟
از پاسخ شما ممنونم.
دوستی، امر بسیار با ارزشی است. جواهرات نیز با ارزشند و من هرگز ندانستم که چرا بیشتر سنگهای جهان جواهر نیستند. نمیتوان گفت که الماس فقط به خاطر کمیاب بودنش ارزشمند است.
ذکر سه نکته را لازم میدانم.
اول اینکه،
از اینکه به این توجه دارید که کلمات برای من اهمیت دارند، بسیار خوشحالم.
دوم اینکه،
شما «شعور» را در صحبت اخیرتان آوردهاید که به بحث جداگانه نیاز دارد.
سوم اینکه،
شما اشاراتی کردهاید مبنی بر اینکه، چه موجوداتی برای شما «مهمتر» هستند. نمیدانم چه چیزی در نوشتههای من شما را به این صرافت انداخت، که در این مورد، من غیر از شما فکر میکنم. من نیز برای یک مورچه بسیار ارزش قائل هستم، اما این هیچ تضادی با این ندارد که هاوکینز را از آن با هوشتر بدانم. راستش متوجه نمیشوم که چرا شما موضوع مهمتر بودن موجودات را در کنار بررسی هوش آنها میآورید؟
من خود، یک لاک پشت دارم که بسیار دوستش دارم ، اما نه به خاطر اینکه با هوش است، بلکه به خاطر اینکه میتواند خود را با محیطِ خود، به خوبی وفق دهد؛ البته در شرایطی که یک آدم با هوش، که من دوستش ندارم، آن را برعکس روی زمین نگذارد!(میتوان این قابلیت انعطاف لاکپشت را «هوش» نامید، همانطور که میشود پشت او را نوعی کاسه دانست).
مثالی که از پاسکال آورده بودید، هرچند زیاد به بحث مربوط نیست، اما جالب است(ظاهراً این جزء علایق شماست که از جادهی اصلی خارج شوید، که منهم دوست دارم)، اما بحث طولانی را میطلبد. سعی میکنم بسیار خلاصه بگویم.
هرچه پدیدهها متشکلتر و پیچیدهتر باشند، مقایسهشان با هم مشکل تر است.
مثلاً وضعیت دو سنگ را میتوانیم از حیث سرعت و اندازه، با هم مقایسه کنیم؛ هنگامی که کارگری در هنگام کار، سنگی را برای دیگری پرتاب میکند با هنگامی که یک فلسطینی آن را برای یک اسرائیلی پرتاب میکند.
شاید برای پاسکال به عنوان یک ریاضیدان و فیزیکدان، آنچه میتواند بین این دو سنگ مورد مقایسه قرار گیرد، فقط سرعت و جرمشان باشد. اما اگر پاسکال بخواهد در فضائی ماورای فیزیک، به مقایسهی عوامل موجود در این تبادل سنگ بپردازد، آنگاه باید موجودی به نام انسان، با تمام پیچیدگیهائی که در او وجود دارد، برایش مطرح باشد. این را از آن جهت میگویم که اگر پاسکال آبگینه ساز بود، صیقل پشت آینه را با انرژی جنبشی سنگ مقایسه نمیکرد.
به نظر من آنچه پاسکال میتوانست به آن توجه بیشتری بکند این بود که «قدرت»، فی نفسه چیز خوبی نیست. «قدرت» تا آنجا خوب است که «انسان» را به مقصودش نائل آورد، و اگر انسان «قدرت» را مهم میشمارد، به خاطر این است که هرگاه قدرت، در پشت او قرار گیرد، او را به اوج میرساند و هرگاه در مقابل او، او را به حضیض.
تیر پاسکال، «قدرت»(با تلویحات خوب) نیست، بلکه «قدرتی از روبروست». مهم است اما مطلوب نیست.
اگر دقیق تر بنگریم، در واقع، قدرت در تیر نیست، بلکه قدرت در انسان است. هرچه پریشان شونده تر باشی، قوی تری! تیر در مقابل سنگ قدرتی ندارد. و به هر حال، این همان قدرت انسان است که تیر را میسازد، و به فرض اینکه تیر غیب هم باشد، بر انسان بیشتر اثر میکند تا بر سنگ.
انسان یعنی سیستم. در سیستم، حرکت گردشی هست. حرکت گردشی از حرکت مستقیم پایا تر است، برای همین یک فرفره هنگامی که روی یک سطح صاف میچرخد، ثبات بیشتری دارد تا هنگامی که ایستاده است یا مثلاً به شکل غیر چرخشی حرکت کند(ژیروسکوپ). اما اگر هنگام گردش، کوچکترین انگشتی به آن بزنی(حرکت مستقیم، مانند تیر)، به شدت از خود واکنشهائی نشان میدهد که ممکن است به نابودی حرکت آن منجر شود. این پاشنهی آشیل آن فرفره است و نه قدرت انگشت من. نابود شدن به وسیلهی «تیر»، پاشنهی آشیل انسان قدرتمند است. انسان با چیزهای بسیار ضعیف تر از آن نیز نابود میشود. چیزی مانند ویروس.
در هر صورت بحث مقایسه ی قدرت ها باید با در نظر گرفتن «نوع» قدرت باشد.
یک نکتهی جالب،
فرض کنید به جای تیر، خود انسان با سرعت تیر حرکت کند. مثلاً او را از پنجرهی یک هواپیما پائین بیندازند. هنگامی که به زمین میرسد، سرعتش در حدود سرعت همان تیر است و جرمش هم که چندین برابر آن تیر؛ نتیجه تقریباً برابر است با همان برخورد تیر با او؛ کمی قطعی تر.
آیا ما در این موقعیت، آن انسان را دارای قدرت میدانیم؟ یعنی قدرت برخورد با زمین.(مانند همان تیر) یعنی فکر کنیم که «قدرت» آن انسان باعث مرگش شده است؟ فکر نمیکنم هیچکس چنین تصوری داشته باشد. پس چرا با اینکه شرایط مسئله، به جز جایگزین شدن حرکت تیر با انسان، یکسان است، باید برای تیر قدرت قائل باشیم و برای انسان نه(منظور همان قدرت انرژی جنبشی است و نه قدرتهای بشری)؟ جواب این است که انسان یک سیستم است، و قدرت یک سیستم را با مقدار انرژی جنبشی آن نمی سنجند؛ اما تیر چون یک سیستم نیست، قدرتی به جز انرژی جنبشی نمی تواند داشته باشد.
در هر صورت کبوتر را با کبوتر مقایسه میکنند و باز را با باز، آنهم، منقار کبوتر را با منقار کبوتر مقایسه میکنند و نه منقار کبوتر را با دم باز.
قدرت، وسیلهی رسیدن به احترام است و نه پدیدهای قابل مقایسه با احترام. همانطور که هوش ممکن است وسیلهی رسیدن به انطباق با محیط باشد. اگر بخواهیم معنی هوش را آنچنان وسیع در نظر بگیریم که شامل قابلیت انعطاف، که خود مقولهی جداگانهایست، هم بشود، میشود به پاسکال گفت که “استاد، شما خودتان را زیاد خسته نکنید، محترم بودن نیز نوعی قدرت است، فقط لطف کنید و مقدار آن را با قدرت تیر مقایسه کنید!”.
از آنجا که شما اسم پاسکال را آوردید، شاید اگر من یک مثال فیزیکی بزنم، موضوع کمی روشنتر شود. آب را اگر در یک وان بریزید، به شکل آن وان در می آید، اما اگر پاسکال را به درون آن بگذارید، به شکل وان در نمی آید. طبق گفتهی شما، باید آب باهوشتر از پاسکال باشد!
آب که به شکل ظرف در میآید، از یخ که به شکل ظرف در نمیآید، باهوشتر نیست. آیا شما معتقدید که یخ وقتی آب می شود، با هوشتر میشود؟ اگر این طور باشد میتوان به جای تعیین ویسکوزیتهی یک ماده، از نمرات ضریب هوشی برای تعیین سیال بودن آن استفاده کرد!
به شکل محیط درآمدن، خصوصیتی است که گاه حتی به جسمِ موجودات برمیگردد. نمیتوان گفت که یک آفتاب پرست، که مرتباً خود را همرنگ محیط میسازد، الزاماً با هوش تر از یک کلاغِ دائماً سیاه است.
عکاسی رنگی، الزاماً عمیقتر از عکاسی سیاه و سفید نیست.
انسانهای ابنالوقت(بوقلمون صفت)، از انسانهای دارای اصول، الزاماً با هوشتر نیستند.
به قول خانم مینا، این از هوش ایرانیها نبود که عربها دیدند در عرض مدت کوتاهی، ایرانیها از آنها مسلمان تر شدند. در ضمن، درست است که زبان مصری ها عربی شد، اما اکنون کسی در مصر، مانند ایران، اسم بچهاش را طوری نمیگذارد که به هر شکل شده، یک جوری شبیه اسمهای فرانسوی یا انگلیسی شود!
شما دیدید که همین مصریهای زبان برگشته، چگونه از ایرانیهای روان برگشته، بیشتر به قرارهای اجتماعیشان پابند میمانند!
و در آخر اینکه،
نان از خمیر، نیاز ما را بیشتر درک می کند.
هوش، درک محیط است، و انعطاف، پاسخ به محیط.
هوش از مقولهی توانائی فرآوری اطلاعات است(که به وسیلهی حواس دریافت میشود)، و انعطاف از مقولهی توانائی مهار.
سازگاری، هم به دریافت و فرآوری اطلاعات نیاز دارد، و هم به مهار؛ و نکتهی حائز اهمیت این است که منهم مانند شما فکر میکنم که این دوستی انسانها را اصلاً به هم نمی زند!
امیدوارم شما «دریافت اطلاعات» را دیگر در عداد مستمری بگیرهای «هوش» قرار ندهید!
راستی، آیا میدانستید که مگسها در بهشت، دیگر شما را آزار نمیدهند؟ زیرا، اولاً آنها هم، غذاهای بهشتی را به نشستن روی ما ترجیح میدهند، و از آن مهمتر اینکه، موجوداتی که تحت تنش نیستند، رنج هم نمیدهند.
ريحانه جون از مباحثتون لذت بردم.
شما دید وسیعی داری
ممنون که مینویسی
با اين تبليغ نمي تونم كه نيام !!!!!! 🙂
امکان اینکه در این سمینار شرکت کنم رو ندارم، دوباره برگزار نمیشه؟
متاسفانه نه
در انتظار ۴ مهر ماه، روزشماری میکنیم!:)
سلام
تبلیغ که کار بدی نیست، اتفاقا اگر بدونیم چطوری مورد هدف قرار گرفتیم که بهتره.
فوق العاده بود…
هوشمندانه ترین تعریف ممکن…
این یکی از بهترین تبلیغهایی بود که خواندهم 🙂