پیشنوشت: ترجیح میدادم که این مطلب را در زمانی دیگر، با حوصله و سر فرصت بنویسم. اما به خاطر نزدیک شدن ایام نمایشگاه کتاب، حس کردم شاید الان زمان مناسبتری برای نوشتن آن باشد. چون با توجه به بالا رفتن قیمت کتاب و محدود بودن بودجهای که اغلب ما برای خرید کتاب در نظر میگیریم، توجه به منابع و مآخذ میتواند یکی از مولفهها در تصمیمگیری برای انتخاب و خرید کتاب باشد. تلاش میکنم در اولین فرصت، چند عکس و نمونه از کتابهای مختلف هم به این مطلب اضافه کنم. بنابراین فعلاً آن را در حد یک چرکنویسِ غیردقیقِ ناقص در نظر بگیرید.
اهمیت ارجاع و استناد در نوشتههای غیرتخیلی
کلمههای Cite و Citation، برای همهی آنهایی که مطالعهی علمی و دانشگاهی داشتهاند آشناست. آن را میتوان به ارجاع یا استناد ترجمه کرد. به این معنا که نویسنده وقتی مطلبی را از منبع دیگری در نوشتهاش میآورد، به منبع اصلی اشاره میکند.
ارجاع دادن، کارکردهای متعددی دارد که بعضی از آنها را در اینجا فهرست میکنم:
-
- تأکید بر اینکه آنچه گفته شده، متعلق به ما نیست (تأکید بر اینکه دزدی نکردهایم و نمیخواهیم بکنیم).
-
- نشان دادن اینکه سایر بخشهای متن مقاله یا کتاب متعلق به خودمان است (وقتی کسی مقاله یا کتابی ارزشمند مینویسد و برایش زحمت میکشد، با ارجاع دادن و جدا کردن مطالبی که نقل میکند، این نکته را هم به خواننده گوشزد میکند که بقیهی مطالب، متعلق به خود اوست و دیدگاهها و اندیشه و نگرش خود او را بیان میکند. وقتی منبعی ذکر نمیشود، میتوانید فرض کنید که با یک Compilation روبرو هستید. یعنی چند تکه از کتابها و مقالات مختلف را به هم چسباندهاند و به شما ارائه کردهاند).
-
- کمک به خواننده برای اینکه بتوانند مطالعهی خود را در آن زمینه ادامه دهد و عمیقتر کند (یکی از ابزارهای یادگیری کریستالی)
- کمک به خوانندهی متخصص برای مقایسهی کتابها پیش از خرید (یک خوانندهی متخصص وقتی میخواهد در زمینهی تخصصی خود کتابی بخرد، با ورق زدن بخش منابع و ارجاعات و یادداشتها، میتواند تا حدی سطح کتاب و چارچوب کلی نگرش نویسنده را حدس بزند).
کسانی که مقالههای دانشگاهی منتشر میکنند، قاعدتاً با انواع سبکهای ارجاع دادن آشنا میشوند و بسته به نیاز خود، یکی را انتخاب میکنند. سبکهای ارجاع دادن یا Citation Style به جزئیاتی مانند این میپردازد که اگر میخواهید به منبعی اشاره کنید، مشخصات آن را در داخل متن، چگونه بنویسید و مثلاً سال نشر یا شماره صفحه را در کجای توضیحات خود بنویسید و منابع را بر چه اساس مرتب کنید و مانند اینها.
اما موضوع بحث من در اینجا، این سبکهای ارجاع نیست. چون این جزئیات بیشتر برای نویسندگان آکادمیک و حرفهای مهم میشود و نه کسی که میخواهد با ورق زدن کتاب در یک کتابفروشی، دربارهی خریدن یا نخریدن آن تصمیم بگیرد.
اگر با این استایلها آشنا نیستید یا میخواهید بیشتر آشنا شوید، یک نقطهی شروع خوب، صفحهی معرفی سبک ارجاعات در سایت دانشگاه پیتسبورگ است. APA و MLA و شیکاگو، جزو رایجترینها هستند. هاروارد هم سبکی دارد که بسیار به APA نزدیک است. سبک ارجاعات ویکیپدیا هم بر پایهی شیکاگو تعریف شده (شیوهنامه ارجاعات ویکیپدیا).
اما فعلاً دغدغهی من در حد بودن یا نبودن ارجاعات است و نه چگونگی فهرست کردن و جزئیات دیگر سبک نگارش.
کتابها و مقالاتی که به منابع ارجاع نمیدهند
وقتی از یک نوشتهی غیرداستانی یا non-fiction حرف میزنیم، قاعدتاً مبنای ما برای نوشتن آن، چیزی فراتر از تخیل بوده است.
نوشتن نوشتههای غیرداستانی و غیرتخیلی، شبیه ساختن ساختمان است. نویسنده، معمار ساختمان است؛ اما الزاماً تک تک آجرهای آن را با دست نساخته است.
ضمن اینکه میتوان حدس زد نویسنده، کتابها و مقالات دیگری را خوانده و اختلاف دیدگاه با آنها یا نواقصی که در آنها دیده، او را به نوشتن ترغیب کرده است.
همچنین قاعدتاً مطالب مفیدی هم پیش از ما دربارهی آن موضوع منتشر شدهاند. البته:
-
- اگر فرض کنیم اولین کسی نیستیم که در دنیا دربارهی یک موضوع نوشتهایم.
- و اگر فرض کنیم نویسنده، حداقل چند منبع مرتبط را مطالعه و بررسی کرده و کارهای مفید دیگران پیش از خودش را دیده است (در غیر این صورت، میتوان حدس زد که انگیزه از نگارش نوشته و کتاب، نشر علم نیست؛ بلکه کسب اعتبار است و ممکن است من و شما به عنوان خواننده، علاقهمند نباشیم با خرید کتاب، اسپانسر مالی کسب اعتبار دیگران شویم).
با این مفروضات، اینکه یک کتاب غیرداستانی مثلاً در زمینهی ارتباطات، مذاکره، روانشناسی، موفقیت، کارآفرینی، تصمیمگیری یا هر موضوع دیگر را باز کنید و در انتهای آن، بخش منابع و مآخذ را نبینید، خیلی تفاوتی با این ندارد که نویسنده، ادعای پیامبری کرده باشد و بگوید همهی آنچه نوشته به او الهام شده است.
در اینجا ممکن است یک نویسنده بگوید که من هر آنچه را گفته و نوشتهام، فقط تجربهی شخصی خودم است. در این حالت، ما با یک زندگینامه و خاطرات دستهبندی شده مواجه هستیم؛ حتی اگر عنوانی علمی و مهارتی (مثلاً ارتباط موفق با دیگران) برای نوشته برگزیده شده باشد.
ضمن اینکه من فقط بر اساس تجربه نوشتهام هیچ تفاوتی با اینکه من هیچ مطالعهای در زمینهی مورد ادعای خودم نداشتهام ندارد.
فرض کنید یک مدیر موفق دربارهی استراتژی کتابی بر اساس تجربیات شخصی خود بنویسد. بسیاری از مدلها و توصیهها و توضیحات در کتابها و منابع و کارهای پیش از او آمده که تجربیات او، یا تأییدی بر آنها و یا نقض آنهاست. اضافه کردن این نوع مقایسهها (Comparing & Contrasting) جایگاه کتاب او را بسیار بالاتر میبرد و کسی که کتاب مینویسد، بعید است از این فرصت افزایش اعتبار استفاده نکند (مگراینکه واقعاً در علم و دانش مطالعه، تهیدست و تهیذهن باشد).
البته اگر اهل خاطرهخوانی باشید، میدانید که در آن کتابها هم، ارجاعات و استناد، کم نیست و معمولاً نویسنده حرفهایش را «برهنه و خالی از استناد» به میان جمع خوانندگان نمیفرستد.
من هر وقت کتابی را باز میکنم و در انتهای آن، هیچ اشارهای به هیچ منبعی نمیبینم، ابتدا فرض میکنم نویسنده ارجاعات خود را پراکنده در پاورقیها آورده است. بعد از کمی ورق زدن و اطمینان از اینکه نویسنده، تعهدی به ارجاع و استناد نداشته، به شوخی میگویم که یک کتاب دُمبریده داریم (چون منابع معمولاً در انتها یا دُم کتاب ذکر میشوند). کتابهای دمبریده را معمولاً نویسندههای دُمبریده مینویسند و جز در شرایطی که پول و وقت نامحدود داشته باشیم، ممکن است خرید و مطالعهی این کتابها در اولویت ما نباشد.
در بررسی کتابهای کتابخانهام، متوجه یک اتفاق طنزآمیز شدم و آن اینکه خاویر کرمنت، نویسندهی کتاب بیشعوری از جملهی همین نویسندگان دمبریده است. البته تعداد دمبریدگان آنقدر زیاد است که پیدا کردن نمونههای آنها چندان دشوار نیست. کمی گشت و گذار در میان فعالان فارسیزبان شبکههای اجتماعی، شما را با تعداد زیادی از این نوع نویسندگان آشنا خواهد کرد.
بد نیست این را هم بگویم که آرون جیمز هم کتابی با عنوان بسیار نزدیک به همین کتاب خاویر کرمنت دارد (معرفی در آمازون) که در فارسی برای اینکه با آن یکی بیشعوری قاطی نشود، به اسم عوضیها ترجمه شده و اتفاقاً آرون جیمز شعور فراوانی به خرج داده و قواعد ارجاع در کتاب خود را به دقت رعایت کرده است (ترجمهی فارسی را ندیدهام و نمیدانم ناشر ایرانی با ارجاعات چه کرده است).
معرفی کلی منابع
شکل دیگری از معرفی منابع وجود دارد که بسیار ضعیف است؛ اما یک پله از بدون منبع بودن بهتر است.
آنهم زمانی است که نویسنده در انتهای کتاب، یک یا چند صفحه را به منابع یا مآخذ یا مراجع اختصاص میدهد. اینکه کدام اصطلاح را استفاده کنند کمی سلیقهای است (البته در پایین بیشتر توضیح خواهم داد). اما به هر حال، مهمترین ویژگی این معرفیهای کلی آن است که تناظر یک به یک بین منابع و مطالب وجود ندارد.
یعنی اگر مطلبی در کتاب برای شما جذاب باشد یا اینکه با دانش و تجربهی شما همخوان نباشد، نمیدانید که آن مطلب، جزو تجربیات و دیدگاههای شخصی نویسنده است یا اینکه از منبعی نقل شده. همچنین حتی اگر بدانید از جایی نقل شده، نمیتوانید به سادگی متن اصلی را پیدا کرده و جزئیات بیشتر آن را پیگیری کنید.
این نوع منبع دادن، بیشتر شبیه نوعی تأکید است که نویسنده در آن میپذیرد نوشتهاش، حامل و حاوی الهامات غیبی نیست و در نوشتن مقاله یا کتاب، وامدار دیگران نیز هست.
ارجاع در پاورقیها
سبکی وجود دارد که این روزها، کمتر شده اما هنوز هم به کار میرود.
آن سبک این است که نویسنده، بخش عمدهی ارجاعات را در پاورقی و داخل متن، متمرکز میکند. مثلاً حسن قاضی مرادی در کتاب درآمدی بر تفکر انتقادی، این سبک را انتخاب کرده است. او در انتهای کتاب، منابع خود را فهرست کرده، اما بیشتر ارجاعات داخل متنی در پاورقیها مطرح شدهاند.
استاد #شفیعی کدکنی هم معمولاً از ارجاع در پاورقی استفاده میکنند (مثلاً در کتاب با چراغ و آینه). اما سبکشان این است که در نهایت، در انتهای کتاب، دوباره ارجاعات خود را در بخشی مستقل (مثلاً با عنوان «مشخصات مراجع») فهرست کنند. البته پاورقیها در کتاب ایشان، به ارجاعات محدود نیست و توضیحات و تکملههای خودشان را هم در پاورقی میبینیم. اما دربارهی ارجاعات – که موضوع بحث ماست – هر یک از مراجع، حداقل یک بار (در انتهای کتاب) و گاه دو یا سه بار (در پاورقیها) به صورت کامل و باجزئیات معرفی شدهاند.
بعضی از ناشران، با سبک پاورقی زدن و توضیح نوشتن در متن موافق نیستند؛ اما برخی دیگر، دست نویسنده و مترجم را در این زمینه باز میگذارند.
این سبک را در کتابهای روز دنیا هم دیدهام و نمیشود گفت قدیمی است؛ بلکه صرفاً کمتر شده. نویسندگانی که احساس میکنند علاوه بر اصل کتاب، حرفها و حاشیههایی دارند که برای خودشان و خواننده مهم است؛ یا با اشاره به هر مرجعی، علاقهمند هستند توضیحات و دیدگاههای خود را نیز دربارهی آن مرجع برای خواننده شرح دهند، از این روش استفاده میکنند.
به هر حال، در این روش، اصول امانتداری حفظ شده و باقی قضیه از جنس سلیقه است.
یادداشت نویسی آخر فصل یا انتهای کتاب
این روش را در بسیاری از کتابهای پرفروش غیرداستانی سالهای اخیر دیدهاید.
نویسنده در اینجا هم، به نقل نام منبع راضی نمیشود و علاقه دارد توضیحات بیشتری را دربارهی هر یک از ارجاعاتش بنویسد. اما به خاطر اینکه متن نوشته به هم نریزد، آنها را در انتهای فصل یا انتهای کتاب متمرکز میکند.
چارلز داهیگ در کتاب قدرت عادت (نسخه انگلیسی)، حدود ۵۰ صفحه از کتاب ۳۷۰ صفحهای را به این یادداشتها (Notes) اختصاص میدهد.
منابع و مآخذ در انتهای کتاب
یکی از رایجترین شیوههای ارجاع، این است که ارجاع درونمتنی مختصری انجام شود و در نهایت، در بخش منابع و مآخذ انتهای کتاب، جزئیات بیشتر مطرح شود.
اصطلاح منبع در معنای دقیق آن، به معنای متنی است که خود نویسنده به چشم خود دیده است (Direct Citation). مأخذ (که جمع آن مآخذ است) به معنای دسترسی دست دوم است. یعنی مثلاً من جملهای از نسیم طالب را در متمم میخوانم و نقل میکنم؛ اما آن را در متن نسیم طالب ندیدهام. در این شرایط، متمم مأخذ من است و نه منبع من.
نویسندگان حساس، همیشه به این تفاوت توجه دارند و با این کار، دو هدف را دنبال میکنند:
-
- نمیخواهند ادعا کنند که بیش از حد واقعی، اهل مطالعه هستند و اگر یک جمله یا یک دیدگاه از کسی را در جای دیگر خواندهاند، نمیخواهند بگویند منبع اصلی را کامل خواندهاند.
- میخواهند بارِ خطا به گردن خودشان نیفتد. اگر مأخذ در نقل از منبع، خطایی داشته یا دخل و تصرفی کرده است، بار این خطا بر دوش مأخذ باقی بماند.
البته در بسیاری از کتابها، این تفکیک در این حد شفاف انجام نمیشود و ما منابع و مآخذ را در کنار هم میبینیم. اما نویسنده با توضیحات درونمتنی به ما میگوید که کدام منبع است و کدام مأخذ.
به هر حال، منابع و مآخذ در انتهای کتاب در کنار ارجاعات درونمتنی، نشان میدهد که احتمالاً با یک نویسندهی دقیق و اهل اخلاق روبرو هستیم.
کتابنامه
کار ارزشمند دیگری هم هست که برخی نویسندگان انجام میدهند و آن، ارائهی Bibliography یا کتابنامه در انتهای کتاب است.
کتابنامه یک معنای دقیق دارد و یک معنای مصطلح.
معنای دقیق این است که کتابنامه، شامل تمام منابعی است که نویسنده در زمان تألیف کتاب، آنها را در اختیار داشته؛ حتی اگر به آنها در هیچ جای کتاب ارجاع مستقیم نداده است.
با این کار، دِینِ نویسنده به کسانی که به شکلگیری ذهن و ذهنیت او در نگارش کتاب کمک کردهاند، اما مستقیماً در هیچجا از آنها چیزی نقل نشده ادا میشود.
اما معنای مصطلحتر این است که کتابنامه، به محلی برای معرفی منابع بیشتر تبدیل میشود. یعنی نویسنده هر کتابی را که مفید میبیند و اما در متن نیاورده، آنجا میآورد تا خوانندهاش، با کتابها و نویسندگان بیشتری آشنا شود.
بعضی نویسندگان، این بخش را با عنوان پیشنهاد مطالعهی بیشتر یا Further Reading در کتاب خود قرار میدهد.
به هر حال، نامگذاریها مهم نیست و آنچه مهم است، کارکرد این بخشهاست.
گاهی هم از Annotated Bibliography (کتابنامه با شرح) استفاده میکنند. یعنی هر کتاب را با چند جمله معرفی میکنند. چنین بخشی – اگر دقیق تنظیم شده باشد – برای خوانندهی علاقهمند مثل طلا ارزشمند است.
کافی است فکر کنید به موضوعی علاقهمند هستید و کسی برای شما ۵۰ یا ۱۰۰ کتاب مهم آن حوزه را هر یک در سی یا چهل ثانیه معرفی میکند.
موضع ناشران در قبال منابع در نشر ترجمههای فارسی
اغلب ناشران معتبر، توجه ویژهای به منابع دارند. مثلاً #نشر نو و #نشر گمان از جملهی این ناشران هستند.
نمونهی حساسیت نشر نو را میتوانید در کتاب انسان خردمند و انسان خداگونه ببینید که چگونه با حساسیت، منابع و مآخذ را در نسخهی فارسی قرار دادهاند.
نمونهی کار نشر گمان هم که در ذهنم مانده، کتاب فلسفه تنهایی نوشتهی لارس اسوندسن است:
بعضی ناشران دیگر، بسته به مورد، در اینباره تصمیم میگیرند. مثلاً #آریاناقلم – که نقش بیبدیل آن را در توسعهی منابع ارزشمند و کیفی فارسی مدیریتی هیچکس نمیتواند انکار کند – در کتاب هنر دستیابی توجه ویژهای به یادداشتها و کتابنامه داشته اما در کتاب مدل کسب و کار اشتراکی، تصمیم گرفته یادداشتها را در کتاب نقل نکند.
برخی دیگر هم، به علتهای مختلف به کلی توجهی به منابع و یادداشتها ندارند و آنها را به صورت سیستماتیک حذف میکنند.
گروهی از اینها به کارکرد این بخش آشنا نیستند و برخی دیگر نیز معتقدند که اشاره به منابع، حجم کتاب را افزایش داده و قیمت تمامشدهی کتاب را گرانتر میکند یا اینکه میگویند وقتی در فرم لیتوگرافی، چند صفحه خالی میماند و میشود تبلیغ کتابهای دیگرمان را بکنیم، حیف نیست آن صفحات را با یادداشتهای نویسنده حرام کنیم؟ (اصلاً نویسنده اگر حرف حسابی داشت باید داخل کتاب میگفت و کار به یادداشت نمیرسید 😉 ).
گاهی اوقات هم، شوخطبعی ناشر/نویسنده به شکلی است که نمیتوانید کتابها را ببینید و لبخند نزنید. مثلاً کتاب مدیریت تحول در سازمان، ترجمه و تألیف دکتر الوانی را در نظر بگیرید:
ایشان در کتاب از دو سبک مختلف بر ارجاع دادن استفاده کردهاند. اعداد لاتین برای ارجاعات نویسندهی اصلی و اعداد فارسی برای پاورقیهای خودشان است که البته همهی پاورقیها، صرفاً نگارش انگلیسی نامهای فارسی هستند:
اما در انتهای کتاب، هیچ بخشی برای مراجع وجود ندارد. به عنوان مثال، عدد ۱۱ در متن بالا، یک بنبست کامل است و به هیچ جای دیگری نمیرسد.
البته با توجه به آشنایی دکتر الوانی به ارجاعات و اهمیت آن، و نیز اینکه اعداد لاتین ارجاعات را در متن نگاه داشتهاند، میتوان نتیجه گرفت که ناشر به سلیقهی خود اینها را حذف کرده و دکتر الوانی پس از چاپ کتاب، فرصت نکردهاند نمونهی چاپ شده را به دقت بررسی کنند.
مورد دیگری که میل دارم به آن اشاره کنم، یکی از محصولات نشر چشمه است که خود ما هم در متمم آن را معرفی کرده و مطالعهی آن را توصیه کردهایم (هنر شفاف اندیشیدن).
در اینجا هم، عادل فردوسیپور عزیز و همکارانشان – ضمن ارادت همیشگی من به عادل – به کلی از ترجمهی یادداشتها صرفنظر کردهاند و کتاب را بدون منابع و مراجع به مخاطب فارسیزبان تحویل دادهاند.
تلختر اینجاست که یادداشتهای این کتاب، صرفاً نام منابع نیست و حاوی توضیحات فراوانی است. به این دو تصویر نگاه کنید:
نسخهی انگلیسی که من در اختیار دارم، Paperback ۲۰۱۳ است و اگر آن را معیار قرار دهیم از ۳۵۸ صفحهی کتاب، یادداشتها که ۴۹ صفحه هستند حذف شده و با تأسف باید گفت که خوانندهی فارسی زبان فقط به ۸۶٪ متن اصلی دسترسی دارد (بدون این نکته به او یادآوری شده باشد و او فکر میکند نسخهی کامل کتاب را خریده است).
برای درک بهتر نقدی که من به این محصول نشر چشمه دارم، روش آریاناقلم را در ترجمهی یادداشتهای کتاب نوآفرینی آدام گرنت ببینید:
با توجه به اینکه ما نشر چشمه را در حوزهی شعر و ادبیات داستان، به کارهای فاخر فرهنگی میشناسیم، امیدوارم در چاپهای بعدی کتاب، بخش حذف شده به کتاب افزوده شود و نسخهی کامل، در اختیار خوانندگان قرار گیرد تا برند این نشر در ذهن خوانندگانِ غیرداستانی (non-fiction) هم جایگاه مناسبی به دست بیاورد.
پینوشت یک: توضیح اینکه کتابها را بر اساس آنچه در ذهنم داشتم، نام بردم. بعداً با بررسی دقیقتر، اشارهها و مثالها را کاملتر میکنم و نمونههای بهتری را مطرح خواهم کرد. این نوشته را ناقص در نظر بگیرید.
پینوشت دو: در یک مطلب مستقل به این سوال پرداختهام که کاربرد منابع و مآخذ برای کسی که زبانش ضعیف است چیست؟
محمدرضا جان سلام
من دوتا اخلاق بد داشتم که یکیش هنوز همراهم هست و دیگری را ترک کردم. اول اینکه عادت به نتبرداری نداشتم و فقط مدت کوتاهی موقع مطالعه نتبرداری میکردم و چون هر انسانی که باز ماند از اصل خویش/ باز جستم روزگار بدون نتبرداری رو و البته اهمیت نتبرداری در ارجاع و ذکر منبع بر کسی پوشیده نیست و دیگر اخلاق ناپسندم نقل قول بدون منبع بود که خدا رو شکر ترک شد (البته گاها پیش میاد که دوستان ذکر منبع در صحبت شفاهی رو دلیل فخرفروشی و ادعای کتابخوانی داشتن میدونند- که نمیدونم چطور باید حلش کنم-)
راستش اهمیت اشاره به منابع و مآخذ رو از فردوسی یاد گرفتم. اگر فردوسی در آغاز کتاب اشارهای به دقیقی و کتاب خداینامه نمیکرد هم شاید کسی بر او خرده نمیگرفت و احتمالا امروز هم ما نه نامی از دقیقی شنیده بودیم و نه از وجود کتاب خداینامه با اطلاع بودیم.
فردوسی در ابتدا کتاب خداینامه و چگونگی بوجود آمدنش را شرح میدهد:
پژوهندهٔ روزگار نخست / گذشته سخنها، همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد / بیاورد کاین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان / وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند / که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به نیک اختری / برایشان همه روز کند آوری
بگفتند پیشش یکایک مهان / سخنهای شاهان و گشت جهان
چو بشنید ازیشان سپهبد سخن / یکی نامور نامه افکند بن
چنین یادگاری شد اندر جهان/ برو آفرین از کهان و مهان
سپس داستان دقیقی را شرح میدهد:
چو از دفتر این داستانها بسی / همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان/ همان بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشاده زبان / سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم این نامه را، گفت من / ازو شادمان شد دل انجمن
که متاسفانه توسط غلامش کشته میشه و فردوسی میخواهد که راه دقیقی را ادامه بده اما به منبع دسترسی نداره:
به شهرم یکی مهربان دوست بود / تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو / به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامهٔ پهلوی / به پیش تو آرم مگر نغنوی
و البته از حامی مالیش هم یادی میکنه:
بدین نامه چون دست کردم دراز / یکی مهتری بود گردنفراز
……
مرا گفت کز من چه باید همی / که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس / بکوشم نیازت نیارم به کس
و من این سالها با دیدن انواع دزدیهای ادبی و علمی و … بیشتر به بزرگمنشی فردوسی پی میبرم. شاهنامه هم دمبریده است ولی سر بزرگی داره چون منابع و مآخذ رو در سر کتاب نقل کرده همون اول اول.
راستش ترتیبی هم که کتاب شروع میشه برام جالبه؛ بعد از یاد خدا مستقیم به “ستایش خرد” میرسه بعد از ستایش خرد مسائل بعدی رو مطرح میکنه.
محمدرضای عزیز.
خیلی ممنون از اینکه در مورد اهمیت توجه به منابع و مآخذ در انتخاب و خرید کتابها نوشتید.
یکی از عادتهایی که من به مرور بهدست آوردم همین توجه به منابعی هست که توی کتابها نوشته میشه. وقتهایی که نویسنده هیچ منبعی برای حرفاش توی کتاب نمیگه، احساس میکنم که منو توی هوا رها کرده و به هیچجایی وصل نیستم. در حالیکه وقتی منبعی برای حرفاش معرفی میکنه، احساس میکنم منو به یه جایی وصل کرده و میتونم علاوه بر اعتبارسنجی حرفهایی که گفته، ادامهی مسیر رو خودم طی کنم.
دربارهی منبع، کارتون زیبایی توسط Jonathan Wolstenholme ترسیم شده که نمیدونم دیدید یا نه: cross reference
دو نمونهی خوب از اشاره به منابع در کتابها در ذهن من، یکی علی رضاقلی و دیگری محمود سریعالقلم هستن.
آقای علی رضاقلی در انتهای کتابهاشون یادداشتهای خوبی دارن. من دو کتاب جامعهشناسی نخبهکشی و جامعهشناسی خودکامگی رو از ایشون خوندم و واقعاً یادداشتهای خیلی خوبی در انتهای هر دو کتاب نوشته بودند که برای ادامه مطالعه خیلی کمککننده بود.
آقای محمود سریعالقلم هم در کتاب عقلانیت و توسعهیافتگی از سبک ارجاع در پاورقی استفاده کردن. با وجود اینکه این سبک کمتر شده، ولی من این سبک رو بیشتر دوست دارم. چون خیلی راحت حین خوندن جملات در همون صفحه میشه همزمان و خیلی سریع از منبع هم مطلع شد و دیگه نیازی نیست که به آخر فصل یا کتاب مراجعه کرد و منابع رو دید.
راجع به اینکه گفتید ناشران داخلی برای کتابهای ترجمهای به شکل سلیقهای منابع و مآخذ و یادداشتها رو منتشر میکنن، میخواستم به چند مورد مثبتی که تجربه کردم اشاره کنم:
– یکی از نمونههای خوب که شهرزاد عزیز هم بهش اشاره کرد، نشر نگاه معاصر هست. کتاب لوح سپید رو من از این انتشارات خوندم که ۶۰ صفحه منابع و یادداشت داشت.
– یه نمونه خوب دربارهی توضیح یکی دو خطی از هر منبع رو در کتاب «ذهن فریبکار شما» دیدم. واقعاً همون توضیحات کوتاه باعث شدن که بدونم هر منبع دربارهی چی هست و بهتره که کدوم منابع رو در ادامه بخونم.
– در مورد کتاب انسان خدایگونه نشر نو هم یه تجربهی خوبی داشتم. من چاپ دوم این کتاب رو خوندم. همراه با خوندن متن اصلی هم نیمنگاهی به منابع و یادداشتهای آخر کتاب داشتم. مواردی که برام جالب بود رو علامت میزدم که بعداً سرفرصت یه نگاهی بهشون بندازم. یادم میاد که یادداشتهای فصل ۱۱ چاپ نشده بود. همش احساس میکردم یه چیزی کمه و چقدر خوب میشد اگه یادداشتهای این فصل هم درست و کامل چاپ شده بود. برای همین برای نشر نو ایمیل زدم و این مورد رو بهشون گفتم. تقریباً بعد از یک ماه با خوشرویی پاسخ دادن که در چاپ جدید این مورد اصلاح شده. راستش وقتی جواب ایمیلشون رو دیدم خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم 😉
طاهره جان
سلام
چه خوب که این نکته رو ذکر کردی، من هم این سبک که منابع و توضیحات در پاورقی ذکر بشه رو بیشتر میپسندم و گاها بخاطر تنبلی حین مطالعه کتاب اصلا به آخر فصل و کتاب برای دیدن منابع نمیرم در صورتی که مطالعهاش در پاورقی زحمتی نداره
میخواستم از کارتون زیبایی هم که به اشتراک گذاشتی تشکر کنم 🙂
محمدرضا جان.
سلام. خیلی ممنون از توضیحات دقیق و موشکافانه ایی که در مورد منابع، ماخذ و اهمیت توجه به آنها بیان کردی. از این به بعد، بیشتر از گذشته به این موضوع دقت می کنم. راستش یک تشکر هم می خواستم بابت معرفی کتاب “هنر دست یابی” ازت داشته باشم. بلافاصله رفتم خلاصه کتاب رو تو سایت آریانا مطالعه کردم و تصمیم گرفتم کتاب رو کامل بخونم. فکر می کنم خیلی تو این روزها به مطالب این کتاب نیاز دارم.
ارادتمند.
جواد جان.
اگر وقت بشه میخوام یه کم کتابهام رو بررسی کنم برای هر کدوم از توضیحات بالا، عکس بگیرم و بذارم توی متن؛ که خوندنش راحتتر بشه (ترجیحاً قبل از نمایشگاه امسال این کار رو میکنم).
چقدر خوب شد در مورد هنر دستیابی نظرت رو نوشتی، برای دهمین کتاب در فهرست کتابهای پیشنهادیم، تردید داشتم که دیگه خیالم راحت شد و این رو گذاشتم.
نتیجه شد این ده کتاب.
آقا. باور می کنی، خیلی منتظر انتشار لیست پیشنهادی شما بودم. اتفاق جالبی بود و از آن خوشایند تر اینکه امسال متفاوت با سال های گذشته نوشته بودی و در حد توضیحات کوتاه، کتاب ها را پیشنهاد کرده بودید.
به امید دیدار.
آقا چند روز پیش رفتم غرفه انتشارات “گمان” تا کتابی رو که معرفی کرده بودی بخرم. به مسئول غرفه -که از قضا یکی از مدیران انتشارات بود- گفتم این کتاب رو استادم معرفی کرده گفت آقای شعبانی. گفتم نه. آقای شعبانعلی. بعد گفت خیلی دوست دارم از ایشون بابت معرفی کتابمون تشکر کنم و با وجودی که می دونم ایشان خیلی اهل مطالعه اند کتاب “فلسفه تنهایی” اثر لارس اسونسن رو به ایشون هدیه بدم ولی ظاهرا دسترسی به ایشون خیلی سخته. گفتم دقیقا همین طوره. نمی شه به ایشون دسترسی داشت.
در آخر هم خیلی کوتاه با هم گپ زدیم و او از کتاب های در دست چاپش (ظاهرا کتاب های نسیم طالب رو قراره چاپ کنند) گفت و خداحافظی کردیم.
خلاصه این گفت و گوی کوتاه چند دقیقه ای برام جالب بود که گفتم در اینجا- که به گفته خودتون فضای خصوصی تری محسوب می شه- بازگو کنم.
پی نوشت :
من هم دیروز پس از یک جلسه چالشی با همکاران و مشاهده قضاوت های زودهنگام و پیش فرض های ذهنی ناصحیح، با خودم فکر کردم که شاید بد نباشه من هم کتاب “فلسفه تنهایی” رو بخونم تا قدری، “تنهایی دوستی” رو تجربه کنم.
ارادت.
محمدرضا. امیدوارم خوب و خوش باشی:) و ممنون به خاطر این نوشتهی خوب و مفید، و امیدوارم بتونیم ادامه و تکمیل این نوشته رو هم به زودی بخونیم.
در مورد نکاتی که در موردشون حرف زدی، چند مورد به ذهنم رسید که دوست داشتم برات بنویسم.
– توی فایلهای صوتی هدیه نوروزی متمم (ویژگیهای انسان تحصیلکرده) وقتی از «کتابخوانی» برامون میگفتی، به نکتهی خیلی خوبی اشاره کردی و اون اینکه: [نقل به مضمون] بهتر و مناسبتره که وقتی میخواهیم کتابی رو بخونیم از همون ابتدا این موضوع رو در ذهنمون داشته باشیم که ما قراره با یک موضوعِ خاص، از دیدگاه و نگاهِ یک شخص، یعنی همون شخصِ نویسنده آشنا بشیم نه تماماً با خودِ اون موضوع، و همین نکته رو در پایان مطالعه اون کتاب هم، در ذهن داشته باشیم.
حالا من فکر میکنم این نکته در مورد کتابهای غیر داستانی که به منبع و مأخذی اشاره نکردهاند – اما به هر حال ما از مطالعهشون لذت بردیم یا برای ما نکات آموزنده و قابل تاملی داشتن یا دارن – حتی اهمیت صد چندانی پیدا میکنه و خوبه که حتماً بهش توجه کنیم. (به عنوان مثال: در مورد کتاب «هنر ظریف بیخیالی»)
– در مورد یکی دیگر از روشهای امانتداری یعنی “متمرکز شدن عمدهی ارجاعات در پاورقی و داخل متن، توسط نویسنده”، این مورد، من رو خیلی به یاد کتاب خودت – کتاب پیچیدگی – انداخت. البته میدونیم که هنوز این کتاب به پایان نرسیده و مطمئناً در انتهای این کتاب از روشهای دیگری که بهشون اشاره کردی هم استفاده خواهی کرد، اما در حال حاضر توضیحاتی که در پاورقیهای این کتاب مینویسی برای منِ خواننده، یکی از جذابترین و دوستداشتنی ترین قسمتهای کتاب هست که با علاقه و دقت میخونمشون و مستقل از بحث های اصلی کتاب، اون نوشتهها هم نکات زیادی برای دانستن و یاد گرفتن برای من دارند.
– در مورد توضیحاتی که در مورد منابع و مآخذ و کتابنامه برامون نوشتی، یاد کتابهایی افتادم که این موارد رو رعایت نکردن.
و البته یاد کتابها و نویسندههایی که اون رو به خوبی رعایت کردند:
به عنوان مثال، نویسندهای مانند «سوزان بلک مور» در کتابهای خودش – مثلاً کتاب «آگاهی» – در انتهای کتاب و در بخش «برای مطالعه بیشتر»، واقعاً اطلاعات تکمیلی خوبی رو در اختیار خواننده قرار داده.
یا کار قشنگی که «نشر فرهنگ معاصر» در ترجمهی همین کتاب انجام داده اینه که واژگان و اصطلاحات ترجمه شدهی فارسی در بخش نمایه (index) در انتهای کتاب رو، با معادل انگلیسی هر واژه همراه کرده. (اما مثلاً در کتاب «ژن خودخواه» (انتشارات مازیار) چنین کاری انجام نشده و واژه ها فقط به همون صورت فارسی آورده شدند)
یا مثلاً در «سیری در نظریه پیچیدگی» ملانی میچل هم میبینیم که در انتهای کتاب، در بخش واژه نامهاش، «فرهنگ نشر نو» هم این کار ارزشمند رو انجام داده و ما رو با معادل اصلی (انگلیسی) بسیاری از واژههای تخصصی ترجمه شدهی کتاب آشنا میکنه.
این روش هم به نظرم خیلی خوب و مفیده که از طرف برخی ناشرین انجام میشه و این امکان رو به ما میدن که بتونیم با بسیاری از واژه های اصلی کتاب آشنا بشیم و بدونیم که این کلمهی فارسی که در متن کتاب خوندیم، دقیقاً ترجمهی این واژه بوده که توسط نویسنده استفاده شده.
– به نظرم یک کار قشنگ و مفید دیگری هم که هر ناشری میتونه انجام بده اینه که عنوان اصلی کتاب رو هم در «فهرستنویسی پیش از انتشار» قید کنه. چون خیلی کتابها رو هم دیدم که متاسفانه این کار رو نمیکنن.