در برنامه فرزندپروری مضطربانه که معرفی برنامه نوجوان توانگر بود، برای پدرها و مادرها گفتم که:
اگر از شما بپرسم، پنجاه سال دیگر، قرار است جشن تولدی برگزار شود و هدیههای مختلفی هم آورده شود، چند نفر از شما میتوانید چیزی را که بیشتر از موارد دیگر، هدیه میشود حدس بزنید؟ یا با قطعیت قابل قبولی به من بگویید؟ تغییرات جهان بسیار سریع شده. بسیاری از وسایلی که بخشی از زندگی روزمره ماست، ده سال پیش قابل تصور هم نبوده. امروز شغلهایی وجود دارد که تعریف کردن و تفهیم آنها برای نسل قبل – که بسیاری از آنها فوت کردهاند و نیستند – به هیچ شکل امکانپذیر نیست. پس شما که در حد یک هدیه تولد هم، شناختی از پنجاه سال بعد – که برای فرزندانتان زمان بازنشستگی و لذت بردن از دسترنج چند دهه تلاش است ندارید، چگونه می خواهید به ما در مورد انتخاب رشته و شغل و شریک زندگی و محل زندگی کمک کنید؟!
در افتتاح برنامهی مدرسهی تابستانی شریف هم به شکل دیگری، حرفی متفاوت اما با همان معنای بالا را مطرح کردم. به بچهها گفتم که:
در مدرسه تابستانی شریف، به دنبال جزوه برداشتن و مطلب نوشتن نباشید. ما مدرسان شما، حرفهایی میزنیم که دیر یا زود فراموش میکنید و احتمالاً به کارتان هم نمیآید. همچنانکه مدرسان ما هم چیزهایی گفتند که به کارمان نیامد و امروز فراموش کردهایم. اما به رفتار معلمهایتان نگاه کنید. به حاشیهی کلاسها فکر کنید. به گفتگوهای غیررسمی زنگ تفریح توجه کنید و در آنها مشارکت داشته باشید. ممکن است آنجا، معلمهای شما، خواسته یا ناخواسته، حرفها و ایدهها و تجربههای مهمتری را به شما منتقل کننند.
علاوه بر همکاری در اجرای دورههای فوق، قبلاً هم در فایل رادیو مذاکره مربوط به گفتگو با مبینا محمدی یازده ساله، و همینطور در تدوین و گردآوری مطالبی که توسط متمم برای زندگی زیر بیست و دو سال منتشر شد، بیش از گذشته، چالش مواجهه با نسل نوجوان امروزی را حس کردم.
با مرور چند مورد تجربههای اخیر و همینطور خاطرات سالهای قبل (من کلاسهایی داشتهام که در آن مادربزرگ و پدر و دختر، در زمانهای مختلف در آن شرکت کردهاند!) چند نکته به ذهنم رسید که اگر چه بسیار خام است و نیاز به تحلیل و بررسی دقیقتر و علمیتر دارد، اما به عنوان گزارشی از سوی یک معلم جوان در تعامل با دانشآموزان نوجوان، می تواند مطالعه شود.
با وجودی که در عنوان نوشته از واژههای «فرصت و تهدید» استفاده کردم، اجازه دهید در اینجا روی آنها برچسبی نزنم. چون همان چیزی که من تهدید میخوانم، ممکن است در نگاه شما فرصت باشد و همان چیزی که من فرصت میبینم ممکن است در نگاه شما تهدید تلقی شود.
نکته ۱: به نظر میرسد «سن دغدغه آمیز برای فرزندان» در طول زمان در جامعهی ما در حال کاهش است. پدربزرگها و مادربزرگهای ما، به دهههای پنجم و ششم و هفتم زندگی ما فکر میکردند. آرزو میکردند که: «جوون. الهی پیر شی…» یا اینکه: «امیدوارم عاقبت بخیر بشی…». زمان کمی گذشت و دغدغهها به دههی سوم زندگی رسید: «میخواهم پسرم داماد شود. میخواهم عروسی دخترم را ببینم». زمان جلوتر رفت و سن هجدهسالگی و ورود به دانشگاه دغدغه شد: «میخواهم دانشگاه برود. دکتر بشود. مهندس بشود و …». رقابتها در دانشگاه زیاد شد و به انتخاب مدرسهی بهتر و دبیرستان بهتر رسید و امروز، تمرکز والدین بر سنین کودکی و نوجوانی بالاتر رفته است. همان سنی که سه یا چهار نسل قبل، بچهها را در حد «جوجههای مرغ و خروس» کم اهمیت فرض میکردند و زیاد میشنیدی که آرام و راحت میگفتند: آره. ما دوازده تا بچه آوردیم و الان پنج تاش مونده الحمدلله!
نکته ۲: پدرها و مادرها، حاضرند زندگی خود را برای فرزندانشان به آتش بکشند. کم نیستند پدر و مادرهایی که خودشان سالها قبل، برای اینکه فلان لباس را کمی ارزانتر بخرند کیلومترها تا بازار اصلی شهر راه میرفتهاند و برای چند درصد تخفیف، چند دقیقه و گاه چند ساعت، به اصرار و چانهزنی میپرداختهاند. اما امروز، ساده و بی دغدغه، هزینههای میلیونی برای مهدکودک و مدرسه و دبیرستان و کلاسهای فوقبرنامه میکنند.
نکته ۳: نظام آموزشی رسمی که در همهجای جهان، ناکارآمدی و کمکارآمدی آن پذیرفته شده است، در کشور ما – مانند بسیاری از خدمات دیگر – حتی با عرف کم کارآمد جهانی هم فاصلهی جدی دارد. مدرسه و دبیرستان و دانشگاه، بین پانزده هزار ساعت تا بیست هزار ساعت فرزندان ما را میسوزانند که اگر در این مدت در خیابان میدویدند و با مردم هم کلام میشدند و کمی کالا را به عنوان دستفروشی میفروختند و در کارگاهی کارگری میکردند و زمین میشستند، مهندسی و اخلاق و ارتباط با دیگران و ادبیات و فروش و کسب و کار را به مراتب بهتر از نسل فارغالتحصیلان امروز میدانستند که حاصل تحصیل و دانششان – از خبرهای رسمی رسانه ملی که بگذریم – جز شرمساری چیز دیگری به همراه ندارد. اگر هم مثال نقضی در ذهن دارید، آن بیست هزار ساعت را به خاطر بیاورید و ببینید آیا با دو هزار ساعت طراحی شده و درست، نمیشد به این دستاوردها و چیزهایی بیشتر از آن دست یافت؟
نکته ۴: بازار آموزشهای جنبی برای نوجوانان، از لحاظ اقتصادی بسیار جذاب است. اگر به ادبیات استراتژی و کسب و کار بگوییم، کوتاه بودن دیوارهای ورود، ارزانتر بودن و عملی تر بودن افزایش سهم از جیب به جای سهم از بازار و مدل ذهنی مبتنی بر رقابت که در جامعهی ما رایج و متعارف است، در کنار نکتههای اول و دوم و سوم، باعث شده که بازار و صنعت مربوط به آموزش جنبی، هر دو به سرعت شکل بگیرند و آماده رشد بیشتر هم باشند. هم مشتری به پرداخت پول و خرید خدمات آموزشی جنبی راغب است و هم عرضهکنندگان به سادگی میتوانند خدمات جدید عرضه کنند.
نکته ۵: پدرها و مادرها، در تشخیص نیازهای فرزندانشان ناتوان و عمدتاً ناشایسته هستند. تا میگویند ناشایست، ما یاد دروغ و خیانت و دزدی و قاچاق میافتیم. ناشایست، مخالف مفهوم شایسته و هم معنای مفهوم Competent است. اگر شما حسابداری ندانید و حسابدار شوید، شایستهی این شغل نیستید ولو اینکه پاکترین و مهربانترین و بااخلاقترین فرد در یک شرکت باشید. شایستگی چیزی از جنس توانمندی و شناخت در خود دارد. پدر و مادرهای امروز جامعهی ما، نسلی عموماً بیمار و زخم خورده هستند. نسلی که در دوران جنگ زندگی کرده. در روزنامه کیهان آن زمان، هر روز عکس سوسک داخل نوشابه را دیده و فردا برای همان نوشابه در صف ایستاده و بعد هم گفتهاند که نوشابه بدون ساندویچ داده نمیشود. نسلی که جبهه رفته و برای جامعهاش جان داده و امروز جامعهاش نهتنها خود را بدهکار او نمیبیند، بلکه طلبکار هم میداند! نسلی که فسادهای بزرگ دیده. نسلی که رانت دیده. نسلی که عدم تناسب عرضه و تقاضا در حوزه مهارت و اشتغال دیده. نسلی که پزشکهایش روابط خارجی را مدیریت کردهاند و معلمهای معروفش، به واردکنندگان خودرو تبدیل شدهاند. نسلی که به جای اینکه بانکها با التماس برایش نامه بفرستند که بیا و وام بگیر، برای وام گرفتن التماس کرده و رشوه داده. نسلی که برای زنده ماندن در یک جنگل بی قانون اجتماعی، جنگیده و هار شده. نسلی که برای برگزاری مهمانی معمولیش، به انواع افراد امتیاز داده. نسلی که در خیابان، داشبورد ماشینش را برای نوار کاست غیر مجاز، گشتهاند. نسلی که نسبتش را با همسرش، دهها بار به گشتهای خیابانی توضیح داده. این نسل، اگر فکر کند که عادی است و زندگی عادی دارد و مثل یک انسان عادی غیر بیمار، میاندیشد و فکر میکند، علاوه بر بیماری روحی، کم هوشی و ضعف قدرت تحلیل را هم باید به صفاتش اضافه کند! نسلی چنین بیمار و زخم خورده، در برنامهریزی زندگی فرزندش هم، التیام خاطرات و کابوسهای خودش را – ناخواسته – جستجو میکند. میکوشد هدفهای فرزندش را، با توجه به ترسهای سالهای گذشته خودش، تعریف و تعدیل کند.
نکته ۶: پدر ها و مادرها، آسایش و رشد و تربیت فرزندانشان را در اولویت خود قرار دادهاند. باور من – به عنوان کسی که دهها کشور دنیا را گشتهام و نه در هتلهای لوکس و با لبخندهای مصنوعی خدمتکاران آنها، بلکه در کنار مردم آنها زندگی را تجربه کردهام – این است که مردم کشور ما، بیشتر از بسیاری از نقاط جهان به آموزش و تربیت فرزند خود فکر میکنند. در این کشور، هنوز کلاس رفتن بچهها، یک نوع فخر فروشی است. خیلی بیشتر از قیمت موبایل پدر و مادرها. در این کشور هنوز، سلام و علیک مهمانیها با این جمله ادامه پیدا می کند که: پسرم / دخترم. کلاس چندمی؟ شاید بخشی از این اهمیت به آموزش و تربیت، مربوط به فرهنگ و تمدن ریشهدار ما باشد و بخشی به دلیل احساس اینکه نظام آموزشی رسمی، خیلی این دغدغه را ندارد یا در تحقق آن موفق نیست و اگر کاری هست، به همت خودمان باید انجام شود.
نکته ۷: پدرها و مادرها هستند که در مورد هزینههای آموزشی فرزندانشان تصمیم میگیرند! همیشه در حوزهی بازار و کسب و کار میگویند به جای اینکه به کسی که پول میدهد فکر کنی، به کسی که تصمیم میگیرد فکر کن. پول خریدهای روزمره را شاید مرد خانه بدهد یا در آن کمک کند. اما ۸۰٪ کل تصمیمهای مربوط به خرید خانه را زنان میگیرند. پس اگر تولیدکنندگان این حوزه میخواهند به کسی توجه و محبت داشته باشند، باید زنان را هدف قرار دهند. در مورد آموزش فرزندان، ماجرا جالبتر است. مخاطب نوجوانها هستند. اما کسی که تصمیم میگیرد و کسی که پول میدهد، پدرها و مادرها هستند! تا حد زیادی، میتوان گفت که نوجوانان نه قدرت مالی دارند و نه حق انتخاب.
نکته دردناک ۸: ما معلمها هم خودمان همهی مشکلاتی را که در اینجا برای پدر و مادرها گفتم، داریم. چون از آن نسل هستیم. کوری شدهایم عصاکش کوری دیگر.
حالا ببینید چه اتفاقی میافتد. من نوعی، وارد صنعت آموزش کودک و نوجوان می شوم و باید پدر و مادر زخم خوردهای را که هیچ تصویری از آیندهی فرزندش ندارد و نمیتواند داشته باشد، اما محبت و دلسوزی دارد و حاضر است جانش را برای فرزندش بدهد، قانع کنم که برای دورهی آموزشی من پول بدهد. مخاطب من، فرزند اوست که خواستهها و نیازها و دغدغههای دیگری دارد. اما مخاطب بازاریابی من، پدر و مادر هستند که به شکل دیگری میاندیشند و اگر بخواهم صادقانه – مثل همین نوشته – با آنها حرف بزنم، چکهای شهریه خود را به فرد دیگری تقدیم خواهند کرد!
آنچه اینجا نوشتم، مشکلات زیرساختی و استراتژیک این حوزه است که باید برایش چاره اندیشی جدی کرد. در مورد مشکلات اجرایی متعددی که در این دورهها به وجود میآید، حرف نمیزنم. چون باور دارم که مشکلات اجرایی، با کسب تجربه حل میشوند و تاکید بیش از حد بر آنها، میتواند نهال نوپای آموزش تکمیلی کودکان و نوجوانان در کشور را، بخشکاند و فلج کند. من صحبتهایم را خطاب به استاد بزرگوارم دکتر فیض بخش، در دانشگاه شریف با جملهای به پایان بردم که اینجا هم تکرارش میکنم: به قول جرج جرداق در مقدمهی کتابش: تقدیم به آنها که هیچ کاری نمی کنند و از اینکه دیگران هم کاری میکنند آزرده میشوند! باید دست کسانی را که به حوزهی آموزش نوجوانان فکر می کنند بوسید.
اما به خاطر هم داشته باشیم که فعالان آموزش، باید بیش از هر کس دیگری، دغدغهی نقد و بازسازی و فرهنگسازی و اصلاح داشته باشند. و گرنه در جامعهی ما کم نیستند کسانی که سالها خفته و خورده و خوابیدهاند و از کار کردن دیگران، به شدت آزرده میشوند. باید هم کار کنیم. هم تلاش. هم نقد. هم اصلاح. قبل از اینکه آن تنبلهای دگرآزار، بهانهای برای نقدها و رفتارهای بیرحمانه بیابند…
پی نوشت نامربوط: امروز صبح، گروهی از دانشآموزان مدرسه تابستانی شریف، مسئولیت بررسی و تدوین محتوای سری زیر بیست و دو سال متمم را بر عهده گرفتند. امیدوارم آنها، مسیر آموزش نوجوانان را با استفاده از حمایت و کمک و تجربهی ما، بهتر از ما بپیمایند…
سلام. علاقه مندان به مسائل اجتماعي مي تواند از سايت كودكان استراتژيست هم بازديد نمايند.
http://strategistkids.ir/
سلام معلم عزیزم، یادم مارک تواین افتادم، میگه هرگز اجازه نمیدم مدرسه رفتن جلوی پیشرفتم را بگیره.
پروژه مدرسه تابستانی قطعا میتونه موثر واقع بشه، ولی اونطرف قضیه یه نظام آموزشی هست خیلی قویتر و با نفوذتر از دانش آموز و به مراتب تعیبن کننده تر در سرنوشت دانش آموزان ! منظورم از نظام آموزشی اول خانواده است، بعد مدرسه و دانشگاه و خیابان !
بنظرم در حد رویا یا حتی آرزوست که بسیاری از پدر مادره حالا حالاهااااا به بچه ها اجازه بدند خودشون تصمیم بگیرند، ولی باااید برای رسیدن بهش در جهتش حرکت کرد، متاسفانه در فرهنگ عرف ما پدر و مادر از انتخاب رشته دبیرستان تا دوست و همسر و شغل دخیل اند، نمیدونم از سر دلسوزی ست یا ترس بدبخت شدن و حرف مردم ؟! شما اینجا چقدر از سلب حقوق دختران توسط خانواده، درس خواندن و …. نوشتید، ولی بنظر میاد بسیاری از دانش آموزان ما از این حرفا نشنیدند و مهمونی نرفتند از این حرفا بشنوند و بجاش ساعت مطالعه پر میکردند، یه جا نوشته بود بعضی ها خیلی فقیرن فقط پول دارند، منم تو ذهنم اومد بعضی ها هیچکاری بلد نیستن فقط مدرسه و دانشگاه میرند و تحصیل میکنند، اصلا همانطور که رویتر با ایران قرارداد تنباکو بست، بعضی از ما با دانشگاه قرارداد تحصیل امضا کردیم…
اونایی هم این حرفا رو میخونند و میشنوند این حرفا رو چه تو زیر بیست و دو متمم چه همینجا یا ….. ولی خونوادش نمیدونند یا نمیپذیرند، بی انگیزه تر با حسرت پشت دیوارهایی شیشه ای ذهنشون به زندگی و گذر عمر نگاه میکنند.
شاید تاثیر قدم ها و گامهای شما در این حوزه سریع نباشه ، ولی من ایمان دارم تدریجی و پایداره.
من که جامعه شناسی نمیفهمم، ولی بنظرم هروقت به سمتی رفتیم که علوم انسانی تو جامعه مون ارزشمند شد، شاید بشه گفت گامی مثبت به سمت توسعه، عقلانیت و بلوغ فکری برداشتیم.
ممنون که همیشه برای معرفیتون قبل از “فعال در حوزه کسب و کار” مینویسند : “معلم”
با عرض سلام و درود خدمت استاد عزیز و گرانقدر
نظری با شتاب و عجله و بی دقت داده بودم که لطفاً با این نظر کلاً جایگزین بفرمایید.
با تشکر از مقاله خوبتان که خیلی دقیق و کارشناسانه است با اجازه فقط نقدی بر نکته پنجم دارم، بنده هم فرزند همان دوران هستم و اصلاً منکر این نیستم که اتفاقات آن دوران از ما انسانهایی متفاوت ساخت که با نسل امروز تفاوت های بسیار دارند ولی خوب تمام آن ساخته شدن ها منفی نبوده و چه بسا مثبت هم بوده، الان اعتراض ها و دلشکستگی هایی که نسل آن زمان از نسل جدید دارند را خودتان آگاه هستید و می دانید که صد در صد هم بیراه نیست و در بعضی از موارد اخلاق و ادب و نگرش، نسل قدیم بهتر هستند و البته همه را به یک چوب نمی توان راند.
ارادتمندم استاد.
سلام
لطفا این دیدگاه رو منتشر نکنید
در مورد نکته ۵: استاد یه خورده در ارتباط با این مورد دلخور شدم. انتقادم احتمالا به جا نباشه و واسه همین میگم منتشر نکنید
ایرادم به قراردادن قاچاق، در کنار دزدی و دروغ و خیانته. تو شهر ما زیادند پدران و پسرانی که برای اینکه از اموال عمومی و حق مردم ندزدند و به مردم و خانوادشان دروغ و به آینده زن و بچه شون خیانت نکنن، دست به قاچاق میزنن، البته قاچاق کالاهای توجیه(غیر از مواد مخدر) و فقط خواستم بگم با تبعیض هائی که نسبت به مناطق مرزی غرب کشور نسبت به اشتغال ایجاد میشه، قاچاقچی بودن نه تنها عیب نیست، بلکه یه شغل پسندیده کل مردم است، چون مردم می دانند، قاچاق کرده که سالم زندگی کنه نه اینکه بخواد از طریق جیره خواری و کلاه برداری کسب درآمد کنه.
سلام برای دوستان فعال در عرصه آموزش مطلب ارائه شدهذیل نیز پیشنهاد میگردد
زنگها برای چهکسی به صدا درمیآیند؟
ناصر فکوهی . مدیر موسسه «انسانشناسی و فرهنگ»
“دو تهدید بزرگ به باور ما باید در حوزه آموزش مدنظر قرار گیرد: کیفیت و محتوای آموزش و نیاز به نوآوری در آن از یکسو و پرهیز و جلوگیری از حرکت نولیبرالی برای پولی و کالاییشدن آموزش و در نتیجه پایینآمدن کیفیت مدارس غیردولتی یا ارزانقیمتتر به بهانه بالابردن کیفیت کل مدارس.”
http://sharghdaily.ir/Default.aspx?News_Id=44335
با سلام و خدا قوت
مثل همیشه حرفهای شما منطقی،تاثیرگذار و از روی دغدغه است.کاش پدرها و مادرها، مسئولین و معلم ها این دغدغه ها رو می شنیدند چون اگر نگم همه اونها ولی اکثر قریب به اتفاقشون این مسائل رو نمی دونن.ولی من فقط امیدوارم پسر من یه معلم کلاس اول داشته باشه که این دغدغه ها رو بدونه و واقعا غیر از مطالب کتاب ها، مطالبی رو بهش یاد بده که به دردش بخوره و بتونه ذهن اون رو به سمت اندیشیدن و به دنبال راه حل بودن سوق بده.امیدوارم.
محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
ميشه لطفا اسم كتاب جرج جرداق را بنويسي ……….. ممنونم
با عرض سلام و درود خدمت استاد
با تشکر از مقاله خوبتان، در مورد نکته ۵ راستش یک منفی نگری کامل را که بر خلاف روحیه و اخلاق شماست مشاهده کردم که نمی دانم با چه ذهنیت و روحیه ای در حال نگارش آن بوده اید که در آخر آن نکته هم اضافه نموده اید که هر کس این مطالب را قبول نداشته باشد علاوه بر بیمار، فلان و فلان است. بنده هم فرزند همان دوران هستم و اصلاً منکر این نیستم که اتفاقات آن دوران از ما انسانهایی متفاوت ساخت که با نسل امروز تفاوت های بسیار دارند ولی خوب تمام آن ساخته شدن ها منفی نبوده و چه بسا بسیار مثبت هم بوده، الان اعتراض ها و دلشکستگی هایی که نسل آن زمان از نسل جدید دارند را خودتان آگاه هستید و می دانید که صد در صد هم بیراه نیست و در خیلی از موارد اخلاق و ادب و نگرش، نسل قدیم بهتر هستند و به نظرم این طور نیست که یک نسل بیمار قدیم مسئول تربیت و آموزش یک نسل سالم جدید هستند.
ارادتمندم.
سلام
هشت سال پیش مشاور آموزشی یه مهد کودک بودم. امسال همون مدیر با من تماس گرفت و ازم خواست تا دومرتبه با مرکزش همکاری کنم. طی جلسه ای با مربیان و تجربه قبلی از آن محیط، متوجه موانع سر راهمان شدم. طرز نگاه و دیدگاه مدیر مجموعه، طرز تلقی والدین و انتظارات و دل مشغولی های آنها و دیدگاهها و نگرش مربیان.
من به ضعف های آموزشی و پرورشی موجود و قبلی واقفم. چون چوب آن را خود بارها و بارها در هر زمینه ایی خورده ام.
ولی حالا شرایطی دست داده که من می توانم دو راه را انتخاب کنم.
۱- همانند دیگران بگویم کاری نمی شود کرد و ما نیز باید در مسیر حرکت آب رها شویم و جاری.
۲- دست به کار شوم و از فضایی که در اختیارم قرار داده شده است به نفع کودکان فردا، کاری کنم و چاره ایی بیندیشم.
شاید به خودتان بگویید چه کار عبثی! در یک محیط کوچک، با تعدادی کودک، نمی توان دنیای آموزش را تغییر داد.
اما من به این معتقدم که اگر بتوانم دیدگاه حتی یک نفر را تغییر دهم، هنوز به دنیایی بهتر امید هست.
در آن جلسه، پایه های تمرکز و آموزش آن مهد را روی گفتمان و مذاکره و صلح و همیاری گذاشتم.
و از رفتار و گفتار خودم با مربیان آن مجموعه آغاز کردم.
راه درازی در پیش دارم ایجاد فضایی دوستانه با والدین و پیدا کردن دغدغه های مشترک با آنها و همسویی آن با دیدگاه مدیر مجموعه و تعامل با مربیان و در آخر ایجاد فضایی سرشار از ایمنی عاطفی و روحی برای درک و آموختن بهتر کودکان.
ممنونم از استاد عزیزم که خود را وقف مردم وطنش کرده است.
سلام
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.
سپاس از اهتمامی که به انسان ها دارید. رفتارهای خوب هم مثل رفتارهای بد، می تواند به دیگران سرایت کرده و در آنان انگیزه ایجاد کند و شما این رفتار خوب را دنبال می کنید. امیدوارم پایدار و مستدام باشید.
_وقتی ۱۰ سالم بود در انشایی با موضوع میخواهید چه کاره شوید؟ نوشتم: “میخواهم وزیر آموزش پرورش بشوم چون کتابهای ما هر سال با همان مطالب سال قبل دوباره تکرار میشود، معلم وقتی شروع به درس میکند من بیشتر آنها را بلد هستم و مغز دانش آموزان دارد در مدرسه حرام میشود و…”
_وقتی راهنمایی رفتم هر روز بعد از ظهر با دوستی مینشستیم و حساب میکردیم امروز از ۷:۳۰ صبح تا الان چه یاد گرفتیم و به زحمت آن را به ۳-۴ جمله میکشاندیم
_وقتی اول دبیرستان بودم نوشتم من هر روز ۶ صبح بیدارم میشوم و مدرسه میروم اما چرا هیچ چیزی بلد نیستم، به عنوان مثال تا به حال … ساعت عربی خوانده ام تا حالا باید عربی دان شده باشم!
_وقتی پیش دانشگاهی بودم روزی سر کلاس با فکر به اینکه ۱۲ سال از بهترین سالهای زندگیم را در مدرسه تلف کردم ناگهان اشکهایم جاری شد
_وقتی با تمام ایده ها و آرزوهایم به یکی از بهترین دانشگاههای تهران پا گذاشتم نگاهم به پیکر بی جان و پوسیده ای افتاد که اغراغ نکرده ام اگر بگویم از شدت بی حرکتی بوی تعفن گرفته بود و “به اشتباه ناچار” مثل مرده ای در آن سرزمین مردگان خودم را مدفون کردم و خودم ۴سال دیگر را هم سوزاندم..
_وقتی دانشگاهم تمام شد نوشتم مثل معتادی مدتها باید بگذرد تا سم دانشگاه از بدنم بیرون برود و بعد از یک سال دیدم باید کاری کرد باید به زندگی برگشت باید جریان داشت
-امروز یکسال است که فاتحه خوانی و شیون بر مزار مقتول نظام آموزشی را پایان داده ام و به عملیات احیا پرداخته ام اما باید بگویم این روزها دائم احساس میکنم که وقت کم است و شتابزده و مضطرب ایستاده نمیدانم که اول باید سرم زد؟ شوک زد؟ یا کپسول اکسیژن وصل کرد؟ یا اول باید جراحی قلبی کرد یا مغزی؟…
اما میدانم که این مرده باید زنده شود!
از آنجایی که غلطهای املایی شدت یافته در فضاهای مجازی واقعا مایه تاسف است باید به این مطلب اضافه کنم که : البته املای صحیح “اغراق” را در این سیستم آموزشی هم میشود آموخت!!
سلام.
استاد عزیزم مطمئن هستم که می دانید من با فرمایش شما کاملا موافقم . اما اجازه بدهید دیدگاه بعضی والدین که به ناچار به این سمت رفته اند را با هم مرور کنیم:
من پدر، دو راه دارم :
۱- بگذارم نظام آموزشی ناقص و پر ایراد به بچه من آموزش دهد و خودم هم برای فرستادنش به کلاس های گران قیمت تر ولی با همان کیفیت یا پایین تر اقدام کنم ، با این نگاه که در شرایط فعلی اگر بچه من به این کلاس ها نرود راهی به سوی دانشگاه و پیشرفت و ارتقاء نخواهد داشت. و این نظام آموزشی پر ایراد تا پای گور من هم درست نمی شود و دست از سر فرزندم بر نمی دارد. همان طور که دست از سر من و نسل من بر نداشت.
۲- اجازه بدهم او درست آموزش ببیند و مهارت بیاموزد و حتی اگر دانشگاه هم نرفت، با توانایی ها و مهارت هایش باری از دوش جامعه اش بردارد.
بعضی از ما پدر ها و مادرها، می دانیم که راه دوم شاید به یک «محمدرضا شعبانعلی» ارزشمند دیگر تبدیل شود، ولی دشواری های رسیدن به این نقطه مخصوصا وقتی که قرار است خلاف جریان اقیانوس – نه رودخانه – شنا کند و شنا کنیم، بسیار بسیار زیادتر از توان یک آدم معمولی است.
عرضم این است که این نظام آموزشی، مثل بختک به جان بچه ها، والدین و تمام جامعه افتاده است . چشم انداز روشنی برای آینده ای بدور از این نظام به راحتی نمی توان ترسیم کرد . هرچند خود من نمونه ای از ظلم هایی هستم که این نظام آموزشی در حق یک نفر می تواند روا دارد.
پس تصمیمی می گیرم که در هر محفل خصوصی و حتی درخلوت، با خودم به ایرادات بسیار آن اذعان و اشاره دارم، ولی به ناچار انتخابش می کنم. و به شکلی عجیب امیدوارم فرزندم بتواند برخلاف من عمل کند و پا روی دلش نگذارد و تن به این تصمیم غلط برای فرزندش ندهد.
ممنون از شما
جناب داداشی عزیز
کامنتتون خیلی صادقانه بود از زبان یک پدر که چاره ای جز تن دادن به این سیستم نداره!
ولی کاش شروع کنیم به تکون دادن پیکر زخمی این بیمار و حداقل تا بیمارستان برسونیمش… من معتقدم که ما و نه سیستم، میتونیم یک تغییر ولو مختصر ایجاد کنیم، اگر فقط خودمونو مسئول بدونیم!
سلام خانم جلیلی و سلام دوستان عزیز.
با یادآوری دوباره ی این نکته که من از مخالفان و منتقدان نظام آموزشی فعلی هستم ، آن هم در همه ی سطوح و ابعاد از ابتدایی تا عالی ترین سطوح دانشگاهی ، از رسانه تا همه جا ، و با تاکید بر اینکه تک و توک تفاوت هایی هم دیده می شود، مثل همین سیمین خانم ابراهیمی مهربان که نقش موثری در این حوزه دارند، نکاتی را اضافه می کنم.
من به این تکان خوردن خیلی معتقدم . راستش این است که کلا زیاد از این تکان ها می خورم. زیاد هم تکان می دهم. ولی ببینید، وقتی من معلمم، در بعضی مراکز بدون گرفتن مجوز شخصا تصمیم به تغییرات و تکان هایی می گیرم که با پذیرش عواقبش اجرایش هم می کنم. شاید یک عده ای هم می گویند اوه چه جالب ! آفرین بر شما! چه خوب! و … ولی اولا خود آن افراد این ریسک را نمی پذیرند که خودشان هم یک دستی به این خودروی خراب بزنند و هولی بدهند شاید تکانی بخورد و از طرف دیگر در بقیه جاهایی که جلوی کار من را می گیرند، اقدامی نمی توانم بکنم. واقعیت اینکه باز هم تا آنجا که بتوانم ولو در جزییات ولو بدون نمایش دادن، تغییراتی در انجام می دهم، ولی این چه سهمی از کل ماجرای این خرابی هاست؟
و نکته آخر این که وقتی من پدر هستم نقش کمتری می توانم ایفاء کنم، چرا؟ برای این که مگر ما چند مرکز آموزشی واقعا متفاوت داریم؟ سرکار خانم و دوستان عزیز، پسر من به مدرسه ی خوبی می رود. ولی وقتی موقع درس پرسیدن به او می گویم همین توضیحی که دادی درست است، قبول نمی کند و می گوید نه ، معلممون گفته باید مثل کتاب بگبد.
بقیه اش را توضیح ندهم.
ممنونم
جناب داداشی عزیز
کاملاً دغدغه تون رو درک میکنم، هم به عنوان والدین یکی از مشتری های این سیستم، و هم به عنوان یک معلم و این رو هم از کامنتهاتون روی شبکه های اجتماعی مختلف متوجه شدم که شما از متفاوتهای این سیستم بیمار هستین! شما و امثال شما و آقای شعبانعلی هستین که امید ما رو توی این سیستم در حال احتضار زنده نگه میدارین… من ۸ سال توی این سیستم درس دادم و کم و کاستی هاش رو از نزدیک حس کردم، تموم حرفم هم اینه که هنوزم این ما هستیم که میتونیم این سیستم رو تکون بدیم و زنده نگهش داریم! ما نقشمون کمرنگ و کوچیک هست ولی بازم نقش داریم! ما معلمیم و نمیتونیم به این راحتی پا پس بکشیم…
مرسی که ایستادین و به اون چیزی که میدونین درسته عمل میکنین!
سلام.
قطعا همین طور است.
از حضور و تلاش های شما هم ممنون خانم.
——
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ زبون.
مورد ۵ واقعا به دل من چسبید. بیشتر حرفهای دل خودم بود که انگار نمیتونستم نگارشش کنم. مرسی
سلام
گاهی اوقات تحلیل شرایط موجود آدم رو به یاس و ناامیدی می رسونه به خصوص اگه خودت دست اندرکار یه بخشی باشی و هیچ کاری هم از دستت ساخته نباشه و با چشم خودت همه مشکلات رو از نزدیک ببینی و درک کنی همه اینها آدم رو مریض می کنه مگه اینکه بی خیال شی؟ البته گاهی هم می توان گفت کاری کنیم حتی اگر به اندازه دانه خردل؟! ولی خوب با همه اینها آدم از بی فایده بودن خودش دلش می گیره؟
روزگار غریبی است نازنین…
موفق باشید.
سلام
ممنون از توجه شما به مبحث آموزش
جمله “مدرسه و دبیرستان و دانشگاه، بین پانزده هزار ساعت تا بیست هزار ساعت فرزندان ما را میسوزانند” بسیار عجیب و تفکر بر انگیز می باشد
چگونه می توانیم علاوه بر تلاشهای فردی به کاراتر شدن آموزش و پرورش و آموزش عالی کمک کنیم
محمدرضا جان. ممنون از اين مطلب خوب…
من هميشه به اين فكر مي كنم كه اي كاش مي شد يك انقلابي! در اصلاح و تغيير نظام آموزشي، نه تنها در كشور خودمون بلكه در جـــــــــــــــهان، شكل بگيره …
اينكه به جاي بعضي از درس ها و مطالبي كه سالها و سالهاست داره در مدارس درس و آموزش داده ميشه، و هيچ اثر سودبخش و موثر بلندمدتي در بهبود وضع دنيا و آدمي و زندگي بشر نداره؛ درس ها و آموزش ها و مطالبي تهيه و تدوين بشه كه اثرات بلندمدت سودبخش، مفيد و موثري در رشد و تكامل فكري و ذهني و روحي و احساسي آدم ها، زندگي بشر و كلا بهبود وضع دنيا داشته باشه …
كاش اين اتفاق بالاخره در اين دنيا! بيفته …
درضمن چه اتفاق قشنگيه براي اين دانش آموزان كه مي تونن در طرح متمم مشاركت داشته باشند. واقعا بايد بهشون تبريك گفت.
و ای کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش مدرسه و دانشگاه نمی رفتم!
اما بجاش واقعی یاد می گرفتم! پوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووف.
ممنون
یک ضرب المثل چینی هست که میگه : «اگر فقط به فکر سال آینده هستی، بذری بکار. اگر به ده سال دیگر می اندیشی، نهالی بکار و اگر به صد سال آینده فکر می کنی، در آموزش(از نظر من پرورش) و ارتقاء فرهنگ جامعه بکوش.
البته این کلام حکیمانه مربوط به ولتر فیلسوف شهیر و متفکر فرانسوی است. در کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت به آن اشاره شده است.
سلام استاد خوب ما
تو حال وهوای اول مهر این حرفها تلنگر محسوب میشه.
استاد تمام حرفهاتون با گذشته وامروز و آینده پیوند خورده.با وجودم احساس میکنم وتجربه کردم و شاید هنوز جای فکر برای امثال من داره.استاد درد ما سالها خود معلم بودن بود و امروز خودمون هم نیستیم.
حالا که فکر میکنم میبینم داشته هام از همون لحظاتی به دست اومده که به جای شاگرد بودن با معلمم پدرم مادرم رفیق بودم .من از کلاس هیچی ندارم جز یه مدرک که هیچ …زیاد از ندونستن هام حرف نمیزنم…
استاد عکس ها فقط به من یک حسرت داد وآه.نمیگم معلم مثل شما نداشتم چون داشتم اما دیر ..اما خیلی کم..شاید کمتر از انگشتان یک دست..حسادت کردم به نسلی که از بودن شما ذوق دارن شور دونستن تو نگاهشون موج میزنه…شما و امثال شما برای این نسل جهت یاب هستید و اگه زمانی انتخاب کردن درست و اشتباه رو یکی بهشون گوشزد کرده راه براشون با قربانی شدن شماها هموار شده …من حسرت میخورم …امروز از نگاه معصومانه امثال شما خجالت میکشم چون داد میزنید زندگیتونو قربانی میکنید و شاید امثال من هم زیاد باشه که کر هستیم و نمیشنوییم…همیشه سلامت -فقط باشید –
بچه ها -پدرها -مادرها -و تمام معلم ها بشنویید .این نسل اینگونه به شماها احتیاج دارند.
سلام …………………………….چقددددددددددددددددددددددددددددددددددردوست داشتم جای این بچه ها بودم .حیف
من یادمه شما توی پیش گفتار متمم هدف از راه اندازی متمم رو این بیان کردید که دانشگاه و مدرسه نمیتونه آموزش های لازم برای گذروندن زندگی رو به جوونا بده!
و دقیقا نظرتون درسته استاد! آیا توی مدرسه به ما در مورد چالش های نوجوونی میگن؟ وقتی مشاور مدرسه یه شخصیه که اتاقش ماهی یک بار باز نمیشه !!!
سایت شما یه کلاس آنلاین و مجازی بسیار نا محدود و بزرگه! من دقیقا یادمه تک تک جملات شما رو! از اون اردک ها و قایق سوار ها! تا ادامه تحصیل و دلایلتون برای به سراغ دکترا نرفتن!
راستی من ارزومه روزی سر کلاس شما بشینم:) انشا الله به وقوع میپیونده!
بسیار جالب است که حداقل شما کمی به نسل جوان اعتماد می کنید تا مسئولیت بخشی از متمم را بر عهده بگیرند!
امیدوارم آنها هم این مسئولیت را جدی بگیرند.
با تشکر از شما و همکارانتان:)
دوست داشتم بعنوان پيشگيري بهتر از درمان ، نوشته قبلي تون رو اينجا باز نشر كنيد و البته موافقت كامل خودم رو هم باهاش ابراز كنم .
“دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری.
اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و
اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند.
من بهترین کاری را که میتوانستم برایت کردم،
آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم.
میدانم که هم تو مرا میفهمی هم خدای من.”
خیلی جالبه من برا شما احترام زیادی قاعلم ولی شما همه جیرو گفتید به جز هزینه ی گزاف ۴ میلیون و ۷۰۰ هزار تومن الان اینهمه خرج هست دبیرستانای غیر انتفاعی و جیزای دیگه که همینطوری کلی هزینه دارند برنامه واقا جالبیه ولی هر کس که پولدار باشه
در عین حال ممنونم
سلام
چه حال بدی دارم وقتی به دوران مدرسه فکر میکنم:(،کتابهای غیر درسی رو با چه اشتیاقی میخوندم در حالی که شب امتحان،هیچ انگیزه ای نداشتم برای خوندن کتابهایی که حیات و ممات آیندم!در گرو کسب نمره ی قبولی از آنها بود!
من اگه بخوام همه ی این حرفارو خلاصه کنم تو یه پاراگراف،میگم که:نسل قبل همه ی اون چیزهایی رو که انجام نداده رو،که بخشیش مربوط به رویاهاش میشه و بخشیش مسئولیتهاش،انداخته به دوش نسل بعد،جنس ترسها و واهمه هاش هم از نسل بعد از خودش قالبا از این جنسن،خیلی وقتها نسل امروزی با همه ناهنجاریهاش به گفته ی بزرگان!بی شیله پیله تر و چشمو دل سیر تر از نسل گذشته ست…
سلام استاد و دوستان عزیز
مطلب بسیار پر بار بود و دست استاد عزیز را بابت تحریر آن از راه دور میبوسم. صحبت یا اظهار نظر درباره این مطلب تخصص میطلبد که بنده ندارم. تنها در حد تجربه و بضاعت اندکم چند خطی مینویسم برای نشان دادن وضعیت گوشهای از جامعه.
در حال حاضر در مقطع راهنمایی مشغول تدریس زبان انگلیسیام. اگر بگویم وضعیت سیستم آموزشی چیزی در حد فاجعه و حتی فراتر از آن است، گزاف نگفتهام. اگر در تهران یا سایر شهرهای بزرگ والدین خود را به آب و آتش میزنند تا بچهها پیشرفت کنند، در منطقه سکونت و همچنین محل کارم، والدین کوچکترین اهمیتی برای آموزش یا پرورش آنها قائل نیستند. این موضوع که در طول سال تحصیلی تنها ۵ یا ۶ خانواده برای اطلاع از وضعیت درسی فرزند خود به مدرسه مراجعه میکنند بیش از مسائلی مثل کمبود شدید وسایل نوین آموزشی (جدای از نبود ماژیک در مدرسه!)، فضای بسیار خشک مجتمعها، عدم توجه مسئولین و هزاران مشکل ریز و درشت دیگر آزار دهنده است. نظام ارزشیابی توصیفی در مقطع ابتدایی که منجر به حذف نمره شده به خاطر پیادهسازی نادرست، مشکلات بسیار زیادی را به وجود آورده است.
به دو مثال کوچک از هزاران موردی که برخورد کردم بسنده میکنم:
۱- سال تحصیل گذشته در یکی از مدارس، ۲۷-۲۵ دانشآموز پایه هفتم (اول راهنمایی) داشتم. با وجود تغییر بسیار خوب کتاب انگلیسی و سایر کتابهای این پایه، اکثر دانشآموزان هیچ علاقه، انگیزه یا تلاشی برای یادگیری نداشتند. سعی میکردم با بردن لپتاپ خودم یا حمل میز کامپیوتر مدرسه به کلاس درس و پخش کلیپهای یادگیری انگلیسی و حتی کلیپهای جذاب TED اشتیاقی در اونا ایجاد کنم که البته عدهای از اونها واقعا علاقه نشون دادن ولی برای اکثریت کوچکترین تاثیری نداشت. دقیقا میدیدم که دانشآموزان انتظار دارند بدون کوچکترین تلاشی به مقطع بالاتر ارتقا پیدا کنند. دانشآموزان در تمام کلاسها فقط حکم مجسمه را دارند و علیرغم تلاش مضاعفی که همیشه برای درگیری کردن حتی ضعیفترین دانشآموزان داشتهام احساس میکردم کوچکترین تاثیری ندارد و تنها آب در هاون میکوبم. گاهی اوقات احساس میکردم من رو به چشم بیگانهای که از سیارهای دیگر به زمین آمده نگاه میکنند و اصلا متوجه نیستند که از آنها چه میخواهم (با وجود صحبت به زبان فارسی در مورد مزایای یادگیری زبان انگلیسی).
۲- هر سال علی رغم اصرار مدیرها و معاونین برای قبول کردن همه دانشآموزان و زحمت ندادن! به خودم برای طراحی سوال و تصحیح ورقه امتحانی شهریور، عدهای از بچهها تجدید میشوند. به قول آنها سیستم قبولی آنها را از تو میخواهد چه خرداد چه شهریور، پس چرا خودت را خسته میکنی؟
شخصا مخالف ارزشیابی به صورت برگزاری امتحان و نمرهدهی هستم و یادگیری و کسب مهارت را در اولویت میدانم. به مدیر و معاون میگویم اگر من در انجام وظیفهام کوتاهی کردهام بگذارید حداقل بچهها قانون ساده علت و معلول را متوجه شوند که اگر تجدید شدهاند، اشکال از معلمشان بوده که تدریس خوبی نداشته و اهمال کرده، و اجازه بدهیم با ثبتنام در کلاسهای جبرانی مدارس معرفی شده از طرف اداره و استفاده از همکاران مجرب، کم کاریام جبران شود اما چه سود دانش آموز ضعیفی که ۷-۶ ماه تلاشم برای یادگیریاش راه به جایی نبرده، در دو هفته کلاس جبرانی تابستان، نمرهای در حد ۱۸-۱۷ میگیرد. البته کسانی هم که در کلاسهای جبرانی ثبتنام نمیکنند سر جلسات امتحانات شهریور امداد غیبی (از طرف مدیر و معاون) دریافت میکنند!
معلم عزیز، جناب آقای حیدری
امیدوارم سال تحصیلی جدید رو با انرژی شروع کنید…
یه سوال برام پیش اومد: این همه از نظام آموزشی و پدر و مادرها و معلم هایی آنچنانی که باعث عدم رشد بچه ها میشن میگیم، اما شما توی این کامنت از خود بچه ها دارید صحبت میکنید… از بچه های بی انگیزه که صد البته محیط بی مسئولیت ترشون میکنه! اینجا دیگه حرفی ندارم! با اینا باید چی کار کنیم؟ اینا که تازه اول راهن و به همت معلم هایی مثل شما باید شروع به خودسازی کنن!
کاش میتونستیم شروع به علت یابی کنیم و به جای اینکه به فکر نسل بعد باشیم، اینا رو از این منجلاب بی انگیزگی بکشیم بیرون و طوری تربیتشون کنیم که مثل ما نشن!
چه جوری کمک بخوایم و چه طوری یه راه که نه چند تا راه پیدا کنیم؟؟؟ نگرانم! نگران نسلی که دارن بی دلیل هدر میرن!