این مطلب، یک مطلب یا یک حرف جدید نیست.
صرفاً به علت اینکه دیدم مجبورم هر بار توضیحات ثابتی را در ابتدای بخشی از نوشتههام به عنوان پیش نوشت بیاورم، ترجیح دادم آنها را یک جا بنویسم و از تکرار بیهودهی آنها اجتناب کنم.
تصمیم گرفتهام در روزنوشته ها یک دسته بندی جدید به نام گفتگو با دوستان تعریف کنم.
اینها همان مطالبی است که مشخصاً خطاب به یکی از دوستانم یا در پاسخ به کامنت و صحبتها و نظرات یک فرد مشخص از دوستانم مینویسم.
همیشه این نوع مطالب را داشتهام، اما تا کنون آنها را در یک دسته بندی مجزا و مشخص قرار نداده بودم.
امیدوارم این دسته بندی جدید، مرا مقید کند که بیشتر از قبل، این سبک نوشتهها را در روزنوشته منتشر کنم و از سوی دیگر، توضیح در مورد ویژگی های نوشته های “گفتگو با دوستان” باعث شود که دیگر، مجبور نشوید توضیحات زیر را در قالب پیش نوشت، دوباره و ده باره و صد باره بخوانید:
- گفتگو با دوستان، عموماً پاسخ به کامنتها و نظرات دوستانم در مورد سایر نوشته های اینجاست که به علت طولانی بودن، تصمیم میگیرم آنها را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم.
- در گفتگو با دوستان، از تکرار مطلبی که یک بار یا چند بار، قبلاً و به شکلهای مختلف گفتهام، ابایی ندارم. این مطالب بیشتر به نامه شبیه هستند تا درس و مطلب و مقاله و تکرار، اگر چه در درس و مطلب و مقاله نیز، میتواند توجیه پذیر باشد، اما در نامه قطعاً قابل درکتر و توجیهپذیرتر است.
- هر یک از مطالب گفتگو با دوستان، مخاطب مشخص دارد. چون دوستانم را از طریق نوشتههایشان در اینجا و متمم میشناسم، سعی میکنم بر اساس همان سابقهی ذهنی مشترکی که داریم بنویسم. بنابراین، پیشاپیش از اینکه سایر دوستان ممکن است مطلب یا اشاره یا جملهای را ببینند و برایشان ناآشنا یا نامربوط به نظر برسد عذر میخواهم.
- اگر چه هر کسی در هر جایی و هر زمانی و هر نقطهای از تاریخ و جغرافیا، هر چه میگوید نظر شخصی و سلیقه شخصی و ادراک شخصی او از دنیا و در دنیا است و من هم از این مسئله مستثنی نیستم، اما گفتگو با دوستان شخصیترین و سلیقهایترین نوشتههای من بوده و خواهد بود. بنابراین – مانند سایر نوشتههایم و بیشتر از آنها – هیچ نوع تاکیدی بر صحت و دقت آنها ندارم و حتی نمیدانم که در طول زمان و با یادگیری بیشتر، دیدگاههایم چه تغییری خواهد کرد. اینها را میگویم که بند ملاحظه های سنتی آکادمیک از پایم باز باشد و بتوانم راحتتر بنویسم.
تا کنون از سلسله نوشته های گفتگو با دوستان، مطالب زیر منتشر شده است:
برای سامان پیچیدگی و سیستم های پیچیده
برای سمیرا کرمی راد کشتی یا قلعه؟
برای باران تعادل در زندگی (قسمت اول و دوم و سوم)
برای مینا رهنما درباره معشوقه های حافظ
برای وحید نرم افزارهای مهندسی صنایع
برای علیرضا حق گو تصمیم مستقل یا تصمیم منفرد؟
برای دوست متممیام مهمانی در خانه دارم
برای محمد امجدی درباره مرز بین مربوطها و نامربوطها
برای مَرِضا نقطهی بهینهی این قصه کجاست؟
برای مهدی بازیار بحث چالشهای درونی و بیرونی در مدیریت توجه
برای سجاد سلیمانی زندگی موریانه ها – سیستم های پیچیده – توانمندی استقرا
برای سجاد سلیمانی درباره زندگی موریانه ها
برای بهروز ایمانی مهر نکاتی در مورد سئو و بحثهای پراکندهی دیگر
برای نیلوفر درباره ضرب المثلها و چیزهای نامربوط دیگر
برای محمد برای چه و برای که مینویسم؟
امیدوارم آنقدر که صلاح است عمر و فرصت باشد تا فهرست بالا آنقدر که لازم است، طولانیتر شود.
دوستان روزنوشته گفتهاند که راجع به موضوعات زیر هم خوب است حرف بزنیم (لطفاً مواردی که جا افتاده را یادآوری کنید)
(ترتیب و تقدم و تاخر زمانی ندارد و صرفاً نوشتم که فهرست شده باشد)
برای زینب درباره وبلاگ نویسی
برای مرتضی خیری و چند تا دیگه از بچهها درباره بازاریابی شبکه ای
برای سامان حباب = حامل بسته های اطلاعاتی به درد نخور
برای فواد ریشه های واقعی نبودن توجه / اگر اعتیاد به شبکه اجتماعی را کم کنیم، برایش جایگزینی نخواهیم یافت؟
برای محمدحسن در مزایای کمبود تمرکز و کمبود توجه
برای پیمان و صدرا و محمدصادق اسلمی رابطه بین توجه و تمرکز / چرا به جای تمرکز، بیشتر روی توجه تاکید میکنیم؟
برای علیرضا حقگو وقتی موازی کاری رضایتبخشتر است، چرا Single tasking؟
برای غزل استفاده از بازی برای افزایش تمرکز
جلیل شجاع زاده و بحث در مورد فلسفه تکنولوژی دیجیتال و نقشه راه یادگیری آن و البته بحث مهم هما که این نوع بحثها را که گاه مجرد و آسمانی به نظر میرسند، چطور میتوان به زمین و زندگی روزمره رساند.
توضیحات بیشتر در مورد اینکه چرا مطالب کوتاه مدت منتشر میکنم؟ (شیرین و خصوصاً هما)
زندگی کردن برای هدفی بزرگ یا زندگی متعادل (خدارحم کرمی و همینطور باران چون بحث او هم به موضوع تعادل، تنه میزد)
نرم افزار و تکنولوژی و درآمدزایی از طریق آن در سالهای آتی (بابک یزدی، وحید)
محمدصادق اسلمی و بحث در مورد رویکرد ما در رابطه با شبکه های اجتماعی با توجه به دو نگاه متفاوت به آن در متمم و روزنوشته ها
پیمان عزیز و مطالعات مناسب برای یک مدیر جوان (و البته دربارهی عشق به فلسفه)
برای سمانه در مورد انسان و عشق یه مقدار مزخرفات دارم که یادم باشه بنویسم!
کلاً بحث سجاد سلیمانی و پیچیدگی هم باقی مانده همچنان.
پی نوشت: لینک گفتگو با دوستان را کنار سایت گذاشتم که دسترسی راحتتر باشد.
[…] از این مثالها میتواند(نه لزوما) “ایدهی گفتگو با دوستان آقای شعبانعلی عزیز” در وبلاگهای شخصیِ نوپا باشد و دیگری نوشتهها را […]
سلام آقای شعبانعلی
سوالی در مورد قراردادهای تجاری داشتم و میخواستم نظرتون رو بدونم.
فرض کنید که ما قبل از عقد قرارداد یک یا چند ماه را صرف نوشتن پورپوزال برای کارفرما بکنیم و تمام طرح را با جزییات تحلیل و پیاده سازی و هزینه و زمان و …. بنویسیم . پر واقع میشود که از کارفرما درخواست مبلغی را برای انجام این طرح بکنیم یا نه ؟ و اگر صرفا قبول کنیم که این یک ریسک است و به هر حال رایگان انجام دهیم چطور میتوانیم مطمئن شویم که کارفرما طرح ما را به شرکت دیگر می دهد یا نه؟ یا اصلا میتوانیم جلوی این کار را بگیریم ؟ یا اینکار حرفه ای است اگر کل جزییات را به کارفرما ندهیم و کلیات طرح را فقط به او ارایه دهیم؟
میخواستم روال حرفه ای آن را بدانم و اگر وقت داشتید لطفا پاسخ دهید . متشکرم
سعی میکنم خلاصه بنویسم. شاید بیشتر یه درد و دل باشه تا سوال.
۱-اونطوری که شنیدم و تو خودم هم احساس میکنم، اینه که نسل ما جوون ترها به سمتی کشیده میشه که یا آرزوهامون کوچیکه یا شاید دنبال آرزوهای بزرگمون نمیریم یا هر چیز دیگه ای که باعث میشه به اندازه کافی کوشا نباشیم.
یه چیزی هم که شاید موازی با همینه، حس خستگی نسلمونه. اینو من از هیچ منبعی که اشاره کرده باشه، نمیگم. صرفا یه بازخوردیه که از دوستان گرفتم، یا از گشت و گذار تو توییتر و … فهمیدم. پس شاید اینطوری هم نباشه.
۲- نمیدونم معقولانه است این سوالو بپرسم یا نه(چون شاید هزاران بار پاسخ دادین بهش).
به نظرتون تو یه شهر کوچیک، چه راه هایی برای پول درآوردن(حتی در مقیاس خیلی کم) وجود داره که علاوه بر پول سازی، بشه ازش برای آینده های حتی دور هم ازش بهره گرفت. منظورم اینه که فقط یه کاری برای پول درآوردن نباشه، یادگیری هم توش باشه. دقیقتر اینکه شاید بیشتر کارهایی از جنس دورکاری مد نظرمه. گرچه من از هر پیشنهادی که شما بگید، سعی میکنم نهایت استفاده رو بکنم.
۳-یه چیزی که برای من و بعضی بچه های دیگه سخته، اینه که چطور بریم یه شرکت و بگیم میخوایم اینجا کار کنیم؟ اصلا ما چه میدونیم اونا چیکار میکنن؟ سوالم اینه که شما در اولین کارهای شرکتیتون، چطوری کار پیدا کردین؟ البته شاید شما سختی این مورد رو درک نکرده باشین. چون احتمالا همیشه آدم کاری ای بودین
سلام به همگی
دو سوال مدتیست ذهنم را مشغول کرده تمام تلاشم را برای پیدا کردن جواب کردم، که زحمت آن را به شما ندهم، ولی دست آخر مجبور شدم که آن را اینجا مطرح کنم.
سوال۱-
الف- محمدرضا من که در کسب و کار آنلاین هستم، به نظرم بهترین فرصت برای کار در وضع حاضر ایران و بالاترین پتانسیل برای درآمد زایی را، کسب و کار آنلاین دارد. از طرفی دیگر با پیشرفته ترین و پیشرو ترین تکنولوژی دنیا هم سرو کار داریم و همین خود دلیل بر درست بودن راه و کسب و کار است. ایران دارد به سمت آنلاین شدن می رود. آیا من که این طرز فکر را دارم، تحت تاثیر اثر مالکیت قرار گرفتم؟ به گفتاری دیگر، یا باید گفت آنقدر ها هم که من فکر می کنم این کسب و کار با پتانیسل و بی نقص نیست/
من رشته عمران خواندم و چون هیچ جا برای این کار راهم ندادند و سرمایه برای شروع عمران به صورت شخصی نداشتم رو به کسب و کار آنلاین آوردم (این تصمیم یک پاسخ بود نه اقدام). پیش خودم فکر می کنم چون آنجا نشد بروم می گویم اینجا خوب است.(ولی واقعا به نظرم اینجوری نیست و بسیار خوشحالم که امروز اینجایی هستم که هستم)
به دوستم که گفتم گفت حمید چون تو امروز روز با محمدرضا شعبانعلی آشنا شدی توی این زمینه موفق هستی، شاید اگر می رفتی در عمران و آنجا هم با شعبانعلی ای در عمران آشنا شده بودی خوب پیشرفت می کردی و راضی بودی. من گفتم شناخت محمدرضا در مدیریت و ادامه آن یک تصمیم استراتژیک بود برای من(بهترین انتخاب با منابع در دسترس). شاید هم در عمران می رفتم و با آدمی مثل او در حوزه عمران آشنا نمی شدم. ولی او را در قسمت مدیریت دارم که راهنماییم بکند. در ثانی تجارت الکترونیک را بیشتر از عمران قبول دارم و با روحیات من سازگارتر است و حیطه تاثیر گذاری آن بزرگتر و بازار کل دنیا را داریم. اگر من روزی بخواهم به کشور دبیگر بروم با زهم SEO همین است و ربطی به قوانین هیچ کشوری ندارد و این یک کسب و کار اینترنشنال است. یک متد برای همه دنیا.
ب-از کجا بفهمم که با این شدت که من روی کار خود تمرکز کرده ام دچار Focus Blindness نشده ام؟
۲- اگر الان من بگویم یک از بزرگترین مشکلات مردم ایران و دولت، عدم آگاهی به دانش مدیریت و نداشتن مطالعه است.
شما به من می گویی بروم و فایل” هنر شاگردی کردن” را گوش کنم؟(و در مورد کشور و مدیریت برم بیشتر بخوانم، بعد حرف بزنم) یا اینکه چون من می گویم این بزرگترین مشکل است، من دیدگاهم یک جانبه است و مهارت یادگیری ندارم؟(چون مهارت یادگیری باعث می شود به مسایل چند جانبه تر نگاه کنیم)
سلام به همه دوستان و آقای شعبانعلی
امروز کتاب مقدمه ای بر سیستمهای پیچیده رو خوندم و حسرت میخورم که چرا ادامه پیدا نمیکنه ولی تا همینجا هم برای من که تا حالا در این مورد چیزی نخوانده بودم جالب بود حتی باعث شد بیشتر در مورد این موضوع فکر کنم و با شناخت تقریبی مدل ذهنی شما در خصوص زندگی و هستی و…. کامنتهای شما رو بهتر بفهمم یعنی زاویه دیدتان برایم روشنتر شد.
آقای شعبانعلی یا سیار دوستان متممی ٫ من اگر بخواهم کتابی در این زمینه بخوانم چه کتابی پیشنهاد میکنید ؟ البته در حد مقدماتی چون تا حالا مطالعه ی من محدود به همین ۳۷ صفحه بوده است.
محمدرضا جان.
چند روزی هست که دلم میخواد بیام اینجا کامنتی بذارم و حرفی بزنم, ولی نمیدونستم که چطور بگم و چی بگم, ممنونم که حواست بود و این بهانه رو برام فراهم کردی ولی فکرم پریشان تر از اونه که بتونم درست و منسجم بنویسم بنابراین منو ببخش اگر خیلی پرت و پریشان می نویسم.
اینجا رو انتخاب کردم برای نوشتن که هم چون تنوع موضوعات مطرح شده زیر این پست زیاده, بی ربطی کامنت و حرفهای من خیلی توی ذوق نزنه و هم سوالی رو مطرح کنم.
محمدرضا, دلگیرم و ناراحت و ناامید و خسته و پریشان. حرفاتو خیلی میفهمم, خیلی. اینکه همه چیز, درسته و سر جای خودش. و همین آزارم میده. اینکه میدونم سیستم جهان جز این نیست, اینکه طبیعت همینه, اینکه مرگ سیستمها, شامل آدمها و رابطه ها اجتناب ناپذیره. این خیلی درد داره که مرگ یک رابطه تو رو بشکنه ولی از طرفی هم بدونی که باید اینطور باشه و جز این نمیتونه باشه.
خیلی درد داره که بدونی برای قوی تر شدن و زنده بودن باید رنج بکشی و بارها بشکنی, سخته بدونی که چاره ای جز سرپا شدن و ادامه دادن نیست. و خدا میدونه که من چقدر از این بیچاره گی بیزارم.
حرفاتو می فهمم محمدرضا. اینکه میگی همه چیز سیر طبیعی خودش رو داره و باید پذیرفت که همه چیز و هر اتفاقی طبیعیه. اما برای درک عمیق تر این حرفها میدونم که باید صبور باشم و با خوندن و فهمیدن مبحث پیچیدگیه که درک عمیق این حرفها برام بیشتر میسر میشه.
اما میخوام بدونم که برای داشتن آرامش و گذر کردن از این بحرانها و شکستنها چکار باید کرد؟
میدونم که باید بخونم و بنویسم و فعالیت فکری داشته باشم, اما حتی نمیتونم افکارمو متمرکز کنم که درسها و تمرینهای متمم رو انجام بدم.
ببخشید که نمیتونم بیشتر بنویسم و نتونستم حرفمو درست و کامل بزنم و نه سوالمو درست تر و بهتر مطرح کنم. در واقع این کامنت رو نوشتم که فقط ازت تشکر کنم و بگم حواسم هست که حواست بهم بود. ممنون که دردمو نگفته فهمیدی. و ممنونم به خاطر توجهت و حرفات که خیلی آرامم کرد.
این روزها یک مقدار ارتباط برقرار کردن با اطرافیان برام سخت شده، بهتر بگم ارتباط هست اما شاید چندان خوشایند نیست. دیگه تو جمع های خانوادگی یا دوستان مثل سال های گذشته یا حتی سال گذشته لذت نمی برم. میگن تغییر کردی خودم هم قبول دارم خواسته هام خیلی متفاوت تر از گذشته شده، شاید اغراق نکنم اگه بگم بیشترین انرژی رو از گذروندن وقتم در اینجا و متمم بدست میارم.
کتاب خوب خوندن هم برام لذت بخش هست ولی همه اینها باعث شده وقت کمتری رو در جمع بگذرونم. در طول هفته که اداره هستم و خیلی با تمرکز نمی تونم در متمم باشم. آخر هفته یا تعطیلات هم که می خوام به کارهام برسم بادعوت دوست یا خانواده اختلال ایجاد میشه. تو این مدت کوتاه می اومدم و به سبک رفتاری اجتناب برخورد می کردم و گاه در جمع حضور پیدا می کردم اما دلم و فکرم جای دیگه بود. گاهی سعی می کردم یک زمان هایی رو کاملا در اختیارشون باشم اما دیگه شنیدن صحبت ها و وقت گذروندنم در کنارشون، مثل گذشته نشاط آور و انرژی بخش نبود. تصمیم دارم این ارتباط ها رو کمتر کنم شاید به این شکل حداقل زمان هایی رو که در کنارشون هستم خوشایند و لذت بخش سپری کنم. نمی دونم تصمیمم به این شکل مفید تره یا نه. به هر حال هزینه این تصمیم کوچک نیست اما فکر می کنم دستاورد و نتیجه اش مفیدتر باشه.
سوالم اینه شما ارتباطاتتون رو چطور مدیریت می کنید؟ ممنون میشم اگه فرصت کردید برامون از مدیریت ارتباط با اطرافیانتون بنویسید.
پس از اینکه در جواب به کامنت یکی از دوستان خواستید که در سوال پرسیدن بیشتر دقت کنیم و تمرینی را در این زمینه پیشنهاد کردید. بیشتر فکر کردم و حاصل سوالات زیر شد؟
۱- سهم ارتباطات شما با اطرافیانتان به چه میزان است؟
۲- شما برای ارتباط با اطرافیانتان چه معیارهایی را در نظر می گیرید؟
۳- بطور کلی آیا ارتباط با اطرافیان جزو دغدغه های شما بحساب می آید؟
۴- کیفیت ارتباط با اطرافیانتان به چه شکلی است؟
۵- آیا ارتباط با اطرافیانتان بر اساس اولویت بندی خاصی صورت می پذیرد؟
۶- پیگیری اهداف تان در اولویت است یا ارتباط با اطرافیانتان؟
۷- در ارتباط با اطرافیانتان رضایت خودتان را بیشتر مدنظر قرار می دهید یا تائید و رضایت اطرافیان؟
۸- برای کاهش گله مندی و دلخوری اطرافیان از ارتباط کم با آنها چه تدابیری اندیشیدید؟
۹- هزینه و فایده ارتباط با اطرافیان در مقایسه با پیگیری اهداف و خواسته های شخصی بر اساس چه معیارهایی می سنجید؟
۱۰- در مسیر زندگی برای دستیابی به اهداف تان از یک سو و داشتن ارتباط با کیفیت مطلوب با اطرافیان از سوی دیگر چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟
۱۱- تا چه میزان توانستید ارتباط با اطرافیان را همسو و در راستای اهدافتان مدیریت کنید؟
۱۲- آیا مدیریت ارتباط با اطرافیان و پیگیری اهداف دو مقوله مستقل اند و ارتباطی با یکدیگر ندارند؟
۱۳- در صورتیکه بخواهم این دو مقوله (ارتباط با اطرافیان و پیگیری اهداف) را هم راستا با هم قرار دهم، چه فرایندی را جهت توسعه، تقویت و پیش روی آنها بایستی طی کنم؟
سوال آخر را بعنوان سوال اصلی انتخاب می کنم به این دلیل که فکر می کنم خواسته ام را همه جانبه تر مطرح کردم.
ببخشید فضای زیادی رو برای این سوال اشغال کردم، می خواستم نتیجه ی تمرینم را انعکاس دهم. هر چند برای طی کردن این مسیر (سوال پرسیدن) می بایستی شاگردی و تلاش بیشتری داشته باشم.
معصومه جان. خیلی ممنونم که وقت گذاشتی و من رو شرمنده کردی و اینطوری نوشتی (البته مطمئنم الان خیلی خیلی بهتر میفهمم که در ذهنت چی هست و چی میگذره).
این هفته بحثهای متمم بیشتر حول و حوش همین موضوع میچرخه. حداقل ۶ تا درسش رو میدونم و مطمئنم (بحث #حمایت اجتماعی).
قول میدم اولین روزهای هفتهی بعد، یک مطلب کامل بنویسم اینجا. فکر کنم اون موقع، ادبیات مشترکتری هم خواهیم داشت. اگر چه همین الان هم، ادبیاتمون بیش از حد انتظار شبیه و مشترک هست.
سلام محمدرضا
امروز که اون پست مربوط به کتاب پیچیدگی رو دیدم خواستم این سوال رو از شما بکنم که شما چطور برنامه ریزی میکنید و یا زمانتون رو مدیریت میکنید . آدم بعضی وقتها احساس نمیکنه که محمدرضا شعبانعلی ۱ نفر است.
یک بار پست شما رو در خصوص سبک زندگی دیدم ولی این نوع سبک برای من غیر قابل اجراست. آدم باید واقع بین باشه نمیتوانم مثل شما از زمانم استفاده کنم فقط میخوام کمی منظم تر بشم و به کارهام برسم الان کارهای عقب افتاده زیادی دارم و معمولا برنامه ریزی هام درست پیش نمیره. میشه در مورد مدیریت زمان و برنامه ریزی هر وقت فرصت کردید اینجا یا متمم برامون توضیح دهید یا اشاره ی کوچکی کنید که خودمون پیگیر بشیم و بفهمیم. ممنون
محمدرضای عزیز سلام
یه سوالی داشتم، یعنی بیشتر میخوام ازتون راهنمایی بگیرم اگر فرصت شد
برای انجام کارمون و جذب سرمایه گذار نیاز داریم که بیزینس پلن بنویسیم، من دیدم فرصت خوبیه که خودم هم به این فضا ورود کنم و بیزینس پلن نوشتن رو یاد بگیرم البته تا حدودی.
یه مقدار تحقیق کردم و از یکی از دوستام که تو دانشگاهی در المان درس میخونه هم خواستم که از استاد یکی از درس هاشون مشورتی بگیره ، خلاصه به مجموعه ای از کتاب ها و دوتا نرم افزار رسیدم.
که الان نمیدونم باید کدوم مسیر رو انتخاب کنم.
خودم حسم اینکه اگر یکی دو ماه وقت بذارم و ۲ ۳ تا کتاب خوب تو این زمینه بخونم اتفاق خوبیه (البته مشکلش اینکه نمیدونم کدوم کتاب ها رو انتخاب کنم، و یکی از خواهش هام این بود که بهم منبع معرفی کنید.)
نرم افزار business plan pro رو هم پیدا کردم که نسخه آنلاین هم داره، تو اینترنت هم مرور کردم دیدم خیلی ازش تعریف کردن. (همیشه این تعریف ها و ریوو های سایت های اینترنتی یه مدلی از تبلیغ میدونم و نمیتونم خیلی بهشون اعتماد کنم.)
خلاصه اگه فرصتش رو پیدا کردی لطف کن برامون راجب بیزینس پلن نوشتن بنویس و راهنماییمون کن که خودمون چطوری بتونیم اطلاعات کامل تری به دست بیاریم.
ممنون.
سلام محمدرضا
چطوری میشه یک انگیزه را برای مدت طولانی حفظ کرد؟ معمولا وقتی هدفهای کوچک و متوسطی برای خودم میگذارم و به آن میرسم بعد از رسیدن دیگر انگیزه ام را از دست میدهم و خیلی طول میکشد تا کار دیگری را شروع کنم. اگر هدف خیلی بزرگ و بلند مدتی هم انتخحاب کنم چون در توان خودم نمی بینم از شروع کردنش دلسرد میشم. به نظر شما چطور میشه بعد از وصال . بعد از گرفتن نتیجه دوباره سرد و بی انگیزه نشد؟
ممنونم
سلام. من هم به نوبه خودم ازت ممنونم که این وقت و موقعیت گفتگو رو فراهم کردی. در مورد سیستم های پیچیده منتظر شاخ و برگهایی که قراره به این درخت افزوده بشه مشتاقم بدونم و بخونم. امیدوارم که بتونم تا پایان بحث، مباحث سیستم ها رو در متمم بخونم تا بهتر از قبل، متوجه موضوعات مطرح شده باشم.
چند وقتی هست که دو تا سوال توی ذهنم دارم که می خواستم بپرسم، اما خب منتظر بودم کمی نشخوارش کنم و بعدش در جای مناسب بپرسم. فکر میکنم اینجا جای خوبیه برای پرسیدن.
اگر هر کدوم نامناسب یا خصوصی و غیرقابل قبول؛ بود، راحت از کنارش شما رد شو، منم صداشو درنمیآرم 🙂
سوال اول)
(البته خصوصی هم میتونه باشه، ولی خب تو کلاس درس جرات داریم از استاد بپرسیم)
محمدرضا این روزها، بجــز مطالعه کتاب و مقالات و سایتها، آیا استاد (یا اساتیدی) هم داره که حضوری ازش بهره مند بشه؟
ممنون میشم کمی در این مورد با توضیحات بنویسید. اگر نام اساتید مقدور نیست، میتونید به حوزه های مورد مطالعه اشاره کنید
سوال دوم)
در بحث گوسفندنگــری که در آدرس زیر مطرح شده بود:
https://goo.gl/w9tFdO
مدتها ذهنم درگیر شد و هست، اما واقعا امروز یک سوالی برای من پیش آمده و اون این هست که، با اصطکاک و توقفی که «گوسفندنگری» برای ما ایجاد میکند، چه کنیم؟
و اگر سوالم را بخواهم تکمیل کنم باید بگویم که این سبک نگاه، «عمق» می بخشد اما از شعاع و دامنه فهمیدن،کشف و حرکت بسیار میکاهد. چه محیط ها و کارها و رابطه هایی، ارزش آن را دارد که عینک «گوسفند نگری» را به خود بزنیم و از چه موقعیت ها و رابطه ها و فرصتهایی باید چشم بپوشیم
و بخش خصوصی این سوال می شود این: من که قصـد ندارم برای مدت طولانی در یک شغل بمانم، آیا واقعا ارزش دارد که «عینک گوسفندنگری» و استفاده از تمام ظرفیتهایش را به چشم بزنم؟
.
مجددا ممنونم که این فرصت گفتگو و فکرکردن و یادگرفتن رو برای من و ما فراهم کردی معلم عزیزم.
منتظرم و در کنارش امیدوارم بتونم درست فکر کنم و به جمعبندی این سوالها کمک کنم.
سلام
تا یکی دو ماه گذشته از کاری که در محیط سازمانم انجام می دادم رضایت داشتم و دلیل عمده عدم رضایت شغلی ام مربوط به برخورد نا مطلوب رئیس اداره بود و حالا پس از کنار رفتن آن شخص، رئیس اداره از نظر شخصیتی نقطه مقابل رئیس قبلی است. اما باز هم رضایت شغلی ندارم حتی احساس می کنم نسبت به قبل عدم رضایتم بیشتر شده دلیل آنرا هم می دانم صحبت های بیهوده، برنامه های شعاری و انجام کارهای غیر اثربخش و بی فایده، چطور می توانم رضایت شغلی و بصورت کلی مسیر شغلی مطلوب خودم را طی کنم؟ شما چطور موفق به این کار شدید؟ اینکه شغل برایتان شوق است و آنرا بعنوان کار نمی بینید؟ برای رشد و پیشرفت شغلی و داشتن رضایت شغلی، بایستی چه مسیری را در پیش بگیریم؟
سلام محمد رضای عزیز.
پیش نوشت۱: ممنون بابت جوابی که به سوال قبلیم دادی. راستش با خوندن اون یک جمله که برای سمانه نوشته بودی برداشتی از اون جمله کردم که با توضیح خوبی که دادی اون برداشت غلط بر طرف شد. ممنون.
پیش نوشت ۲: دیدم این مطلب گفت و گو با دوستان در حال تکمیله گفتم من هم از فرصت استفاده کنم و سوالمو بپرسم. تا اگر فرصت کردی و به نظرت ارزشش رو داشت بهش فکر کنی و اگر لازم دونستی منو راهنمایی کنی.
اصل سوال:
امروز از خواب که بیدار شدم با این این فکر و سوال روزم رو شروع کردم که کدوم یکی از این دوتا راه میتونه هم رضایت خاطر در طول زندگی رو برای ما داشته باشه هم در اخر عمر از زندگیمون راضی باشیم؟
اول : رفتن به راهی که دل میگه و صرف نظر کردن از مفروضات و هشدار های عقل.( احتمالا هیجان انگیز ولی پر خطر).
دوم : رفتن به راهی که عقل میگه و فراموش کردن چیزی که تو دلمونه (احتمالا در امنیت و ارامش ولی سرد و بی روح).
به این فکر میکردم که کدوم راه رو برم که نهایتا هم در طول و هم در انتهای مسیر از راهی که اتخاب کردم خوشحال باشم؟ چون به هر حال ما مسئول و محصول همین انتخاب هامون هستیم و یک جایی باید به خاطر این انتخاب ها به خودمون جواب بدیم. توی همین فکرا بودم که یه عکس نوشته از چارلز بوکفسکی برام اومد.
find what you love and let it kill you
این جمله به نظر من در بطن خودش به بهترین شکل جنگ همیشگی بین عقل و دل رو نشون میداد.
با خوندش سوالات زیادی برام بوجود اومد. این که ما در برابر کدوم مسئولیم؟ عقل؟ یا دل؟ و نهایتا باید به کدوم پاسخگو باشیم؟ و پاسخ گویی به کدوم راحت تره؟ عقل مفروضاتی داره که مبتنی بر اونها هشدار هایی میده که ای بسا فرض هایی خود انجام باشند یا در طول زمان به فرض هایی خود انجام تبدیل بشن. در این صورت پاسخگویی به عقل، وقتی که به راه دل رفته باشیم سخت تر نیست؟ از طرفی رفتن به راه عقل و در نظر نگرفتن دل هم نارضایتی درونی را در پیش داره و یک عمر شنیدن صدای منتقد درونی که هر کجا بریم مثل سایه دنبالمون خواهد بود. راه سومی هم هست ایا؟ یکی به میخ و یکی به نعل زدن ممکنه هر دو را راضی یا هر دو را ناراضی کنه. ایا نقطه ی بهینه ای برای این انتخاب ها میتونه وجود داشته باشه؟
محمدرضا جان در کتاب بیل اولت “راه اندازی کسب و کار در ۲۴ گام” https://goo.gl/ZlXh6z
یکی از رفرنسهایی که متمم در درس ارزش آفرینی معرفی کرده – فرایند شناسایی کاربر نهایی و ایجاد کاربرنما مشخصا توضیح داده شده است .
در مورد شرکتهای خدمات حسابداری و حسابرسی و صنایع مشابه ، پروفایل کاربرنهایی شامل چه کسی میشود ؟ از طرفی کسی که مستقیما با او درگیر هستیم حسابدار مجموعه است ، و از طرف دیگر گزارشات ما به مدیر بالادستی اوست . تصمیم گیرنده نیز همان مدیر است . حتی اگه ما با هزار بدبختی حسابدارها را هم شناسایی کنیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم چون کار ما عملا نظارت بر فعالیتهای خود اوست ، به احتمال زیاد نمیخواهد ما آقا بالاسرش باشیم و خدمات ما را به مدیر مربوطه پیشنهاد نمیکند.
گیج شدهام ، نمیدانم در این مورد باید کاربرنما را آن حسابداری در نظر بگیریم که ما کار نظارت بر نحوه عملکردش را داریم یا مدیر مجموعه ، که ذینفع اصلی این خدمت است .
ببخشید که سئوالم خیلی شخصی شد اما حس کردم شاید صنایع و خدمات مشابهی نیز وجود دارد که جواب این مساله برای آنها هم راه گشا باشد . متشکرم
سلام محمد رضا
چند روزی بود که در مورد این متن و چرایی این مطلب فکر می کردم ،حس خوبی بود ولی نمی توانستم مطلبی بنویسم ،چند بار متن را خواندم دیدیم هر یک از دوستان به فراخور طبع حال و هوای خود مطالبی نوشته اند و دغدغه هاو آرزوهایشان ،تشکر هایشان را نثارت کردند ،من هم دوست داشتن حس خودم را بنویسم در جستجو بودم ،تا اینکه چند شب پیش تصمیم گرفتم قبل از خواب جهت خارج شدن از حال و هوای رسمی یادگیری کمی برای خودم خلوت کنم ، مطالعه کتاب آرش نراقی (آیینه جان ) را انتخاب کردم و به متن زیبایی از حال و هوای مولانا قبل از آشنایی باشمس رسیدم (البته هنوز این جسارت را ندارم که بتوانم خود را با خداوندگار عرفان مقایسه کنم )ولی راستش مطلبی که در توصیف آن روزگار قبل از آشنایی با شمس و روح بیقرار خود توصیف شده بود خیلی نزدیک به حال و هوای و حس من نسبت به این وبلاگ و متمم و خودت است ، باشد من هم جز شاگردان خلف تو قرار بگیریم و بتوانم از چشمه معرفت و بزرگی شما لیاقت استفاده را پیدا کنم .
مولانا در آغاز میانسالی و پیش از دیدار شمس درونی نا آرام داشت ،او احساس می کرد که بیماری جانکاهی خوره آسا سرمایه روح ا و را می بلعد .او نیک می داند که تن خوش دارد ،اما گرفتار دل است .از این رو از خداوند می خواست که ولی از اولیای خود را برای درمان روح بیمارو رنجور او بفرستد . مولانا وقتی که به احوال خویش نظر می کرد ،وجود خود را مانند کرمی می دید که در درون پیله اش پس از سال ها ریاضت و مراقبه رفته رفته تبدل یافته و به پروانه ای بدل شده است ،اما این پروانه خوش خط و خال و رنگارنگ هر چه می کوشد نمی تواند حصار پیله ای را که بر گردش تنیده بدراند و در فراخنای باغ دلگشایی که در بیرون پیله می بیند جولان کند . او به چشم خود می دید که این پروانه پرورده و زیبا زنده زنده در گور آن پیله می میرد . این احساس وحشت و خفقان روح حساس او را تشنه نفس کشیدن و رهایی می کرد . تمام وجود او تمنای حضوری بود که شمشیر آسا پیله خودی ها او را بدرد و پروانه گرفتار روح او را رهایی بخشد .
در طریق معنا وقتی سوز طلب و شوق به رهایی در وجود سالک سر می کشد تمام وجود او طالب دیدار “ولی” می شود و درد طلب او را به جستجوی ولی الهی بر می انگیزد .
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم
شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
محمدرضا در مورد سبک زندگی میخواستم سوال بپرسم. قبل از ادامه بحث، معذرت میخوام که کامنتم طولانیه، و وقت خیلی خیلی خیلی ارزشمندتو میگیرم و درک میکنم حق دیگر دوستان را، که بخاطر خودخواهی در خلاصه نکردن نوشته، پایمال میشه.
چند ماه پیش که تو بحث سبک زندگی را در روز نوشتهها مطرح کردی من سوال بزرگی در ذهنم ایجاد شد که واقعاً چی میخواهم؟ به چی علاقه دارم؟ چی رو دوست دارم؟ تا اون روز به این مساله فکر نکرده بودم فقط میدونستم آدمها شبیه هم هستند و هر چیزی که بقیه لذت میبرند من هم قطعاً لذت خواهم برد. مدرک خوب، شغل دولتی، ازدواج، بچه، خونه. زندگی همینه و فرمولش خیلی سادهاس.
همیشه احساس کردم فقط به بقیه نگاه کردم و رفتارهای اونها را تقلید کردم (حتی تو) و بعدش به خودم دلداری دادم که نه این همون چیزی که میخوام. لذت ببر. ببین بقیه چقدر دارن لذت میبرن. حتی فاجعه اینکه: کتاب فلان را بخون ببین همه متممی دارن ازش لذت میبرن. تو هم لذت ببر.
من خودم شعر و ادبیات را دوست ندارم یعنی از حالم از خوندن بعضی شعرها که اینجا یا تو متمم یا هر جایی میشنوم و میخونم به هم میخوره. نمیدونم حداقل میدونم تو این مقطع از زندگی این حس را دارم. ولی جرات ندارم تو یک جمعی اینو مطرح کنم. فقط خودخوری می کنم که: تو “باید” مثلا شعر ابتهاج دوست داشته باشی چه مرضی داری که این شاعرو دوست نداری؟ عالم دوستش دارن.
اگر برگردیم به نوشته تو، به طور مثال، تو مطرح کردی که در مورد تعداد دوستان سطحی و غیرسطحی فکر کنید و بگید در آینده میخوایین چند درصد دوستانتون سطحی و چند درصد عمیق باشن. -البته همون جا هم اشاره کردی که این یک نمونه است و هر کس میتونه سوالات خودشو مطرح کنه-. ولی واقعاً من موندم اصلا چه درصدی تعیین کنم؟ میتونم مکانیکی نگاه کنم، میتونم یک هدف گذاری بکنم و بهش برسم و به خودم فشار بیارم که ببین این همون جایی که باید لذت ببری. من حتی در اینکه چی بخورم مردد هستم از یک طرف، دوست دارم همه چی بخورم و از طرف دیگه اینقدر پیام و عادت و چیزهای دیگه (حتی تو متمم) میخونم که یک نوشابه هم که میخورم کوفتم میشه. یعنی میخوام بگم در همین مساله ساده هم موندم. یعنی من برعکس دارم عمل میکنم، یکسری شواهد علمی، یکسری رفتار آدمهای موفق، یکسری حرف هایی که تو رسانه می شنوم را بهش عمل میکنم و بعد میگم: ها، ببین چقدر لذت بردی.
تنها مسکنی که هم استفاده میکنم اینکه که: ول کن این سوالاتو. همین کارهاتو ادامه بده، بیشتر متمم بخون، بیشتر کتاب بخون. تازه چند درصد مردم چیزی را زندگی میکنن که واقعا میخوان؟ قانون دنیا همین بوده خیلی ایده ال نباش. مردم شب تا شب دنبال یک لقمه نونن بعد تو داری این مباحث لوکس را مطرح میکنی.
وقتی هم در پاسخ باران اشاره کردی که ترس از مرگ میتونه از نشانههای سبک زندگی نادرست باشه، من اینو حس میکنم. من خیلی خیلی از مرگ میترسم. وقتی فکر میکنم فردا می میرم به خودم میگم: زوده، من باید خیلی چیزها را تجربه کنم. فرشته مرگ، خواهش میکنم الان نیا، یه چند سالی بهم مهلت بده.
احساس من این است که با زحمات تو و متمم، اسب مو برای رفتن آماده کردم (قبلاً پیاده بودم کفشم هم نداشتم) ولی نمیدونم کجا برم؟ انرژی رفتن دارم ولی مقصدی ندارم.
جدیدا قصد دارم درس عزت نفس را از متمم پیگیری کنم. فقط از تو خواستم بپرسم به عنوان کسی که وضعیت مشابهی را تجربه کردی چطور از آن نقطه (سبک زندگی نادرست) به این نقطه (سبک زندگی درست) رسیدی؟ آیا نکاتی وجود داره که به ما کمک کنه؟ چه اشتباهاتی وجود داره که نباید انجام بدیم؟
علی.
راجع بهش باید بیشتر و بهتر حرف بزنیم و امیدوارم فرصت پیش بیاد و این کار رو بکنیم.
علیالحساب (علیرغم اینکه میدونم در ذهن خودت حواست هست) خواستم یه تاکید مجدد بکنم (در مورد خط آخر نوشتهات) که شاید تعبیر سبک زندگی نادرست و درست خیلی تعبیر خوبی نباشه.
سبک زندگی دوست داشتنی و سبک زندگی دوست نداشتنی (یا کمتر دوست داشتنی) احتمالاً میتونن تعابیر دقیقتری باشن.
به عنوان نکتهی فرعی دیگه (تا قبل از زمانی که با هم حسابی در موردش حرف بزنیم) فکر میکنم مثلاً دوست داشتن یک شعر یا شاعر و دوست نداشتنش، از لحاظ جنس بحث و دغدغه، شبیه انتخاب کردن یا نکردن ادامهی تحصیل هست.
به طور خاص منظورم فشار اجتماعیش هست.
همونطور که به صورت نادرست، ما خیلیهامون فکر میکنیم دانشگاه رفتن بهتر از دانشگاه نرفتن هست و یا اینکه کسی که لیسانس داره بیشتر از کسی که دیپلم داره میفهمه (یا حتی سواد داره). به صورت نادرست فکر میکنیم که دوست داشتن مولوی بهتر از دوست نداشتنشه. یا مثلاً دوست داشتن حافظ یا سایه بهتر از دوست نداشتن اونهاست.
البته طبیعتاً منظورم احترام گذاشتن نیست. اینها بزرگان تاریخ انسان هستند و قطعاً شایستهی تحسین. اما تحسین با دوست داشتن فرق داره.
فکر میکنم خیلی مهمه که در این نوع انتخاب هامون هم، به خودمون آزادی انتخاب بدیم.
این شاعران و نویسندگان، ممکن است در لحظاتی پاسخ یک نیاز درونی باشند. یا روایت زیبایی از یک حس درونی که تجربهاش میکنیم اما نمیتونیم به خوبی بیانش کنیم.
ممکنه زمان دیگری اصلاً مناسب حال ما نباشند.
همون آبی که قراره ما رو سیراب کنه اگر زیاد باشه خفهمون میکنه و اگر گاهی اجازهی دفع بهش ندیم، نابودمون میکنه.
هیچکس قرار نیست حال ما رو همیشه خوب کنه.
تو ممکنه الان با سر زدن به روزنوشتهها حس خوبی داشته باشی و لطف کنی هر روز سر بزنی.
یه موقع دیگه ممکنه با شنیدن یا خوندن اسم من یا چیزی که مربوط به من هست، احساس تهوع کنی.
این اتفاقاً نشونهی سلامت فکری ما آدمهاست.
میدونم از شعر بدت میاد.
اما میخوام مثال شعری برات بزنم:
این همه شاعر میان از زیبایی بهار میگن و روییدن طبیعت و این حرفها.
یه جوری که انگار کسی بگه من حالم از بهار به هم میخوره (یا خیلی دوستش ندارم) مریضه.
اما میبینیم اخوان میاد میگه: باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
بعد هم آخر حرفش، اشاره میکنه که پاییز رو پادشاه فصلها میدونه.
فکر کنم بخشی از فرایند توسعهی نگرش شامل توسعهی این توانمندی ارزشمنده که بتونیم خیلی از پیشفرضها رو زیر سوال ببریم یا لااقل، بپذیریم که قطعی نیستند.
زمانی که از حکیم شیفت نوشتم، به یکی از جنبههای منفی شاعرانگی در فرهنگمون اشاره کردم.
هنوز هم فکر میکنم روحیهی پوزیدونی در فرهنگ ما خیلی زیاده و البته خودش هم خودش رو بیشتر تقویت کرده.
بگذریم.
اصل حرف تو اینها نبود. حواسم هست.
راجع بهش گپ میزنیم.
اما دلم خواست کمی نق بزنم. بعضی حرفها رو توی کامنت راحتتر میشه نوشت تا توی پستها.
ممنون محمدرضا از تذکرت، الان احساس میکنم کمی سبک شدم. الان به خودم میگم من این روزها، “سبک زندگی کمتر دوست داشتنی” دارم. بابت بحث شعر این نکته را از حرفات برداشت کردم که شعر، گذشته از ابزاری خوب برای معنا دادن به دنیا (که درموردش با شیرین صحبت کردی) وسیلهای است برای به چالش کشیدن پیشفرضها و قطعیتهایی که میتوانند قطعی نباشند. امروز هم میرم حکیم شیفت رونویسی کنم.
علی جان ممنونم از نوشتهی خوبت .خیلی از حرفا و دردهای تو حرفهای من هم هست.گرچه در مورد شعر حداقل من از ابراز کردنش به دیگران نمیترسم و رک راست میگم که از شعر بدم میاد.ولی در بقیه موارد همیشه احساس کردم مشکل از منه.چرا من نباید از چیزی که همه ازش خوششون میاد و به به و چه چه میکنند خوشم نیاد.راستش در یک مورد هم هنوز دارم خودم رو گول میزنم که اره من ازش خوشم میاد.
در هر صورت بازم ازت ممنونم که جرات کردی و نوشتی،چون مطمنا من این شهامت رو نداشتم.