قبل از هر چیز، لازم است برای دوستانی که به تازگی وارد فضای روزنوشتهها شدهاند و پیشزمینهی فکری اینجا را کمتر میشناسند توضیح دهم که آنچه در این نوشتهها به عنوان «مصداق» مطرح میشوند عموماً بهانهای برای «تداعی و تبیین مفاهیم» هستند. بنابراین لطفاً اگر قرار است بحثی انجام دهیم، کمک کنید که روی «مفاهیم» متمرکز بمانیم تا «مصداقها».
دو عکسی که در اینجا میبینید را در یکی از مراکز خرید کشورمان ثبت کردهام:
اینها نمونههایی از Ramp ها (مسیرهای شیبدار) یی هستند که برای هموطنان عزیزمان که به هر دلیل لازم است از ویلچر استفاده کنند در نظر گرفته شدهاند. اما دور تمام رمپها، میلههایی قرار گرفته و با روبان، تزیین شده است و الان بیشتر به عنوان یک زیبایی بصری مورد استفاده قرار میگیرند.
داشتم با خودم فکر میکردم که وجود «رمپ» در اماکن عمومی دو وجه دارد:
نخست وجه «دانش» آن: اینکه یک طراح و معمار، «بداند» و «بیاموزد» که موظف است در طراحی اماکن عمومی باید برای هموطنانش که «ناتوانی فیزیکی» دارند، امکاناتی برای سهولت تردد طراحی و تعبیه نماید.
و دوم وجه «نگرش» آن: اینکه ما مردم در نگرش ذهنی خود، به این نکته توجه داشته باشیم که همهی ما موظف هستیم تا حد امکان فضایی فراهم کنیم که همهی شهروندان، تا حد ممکن از حداقل امکانات بهرهمند باشند و نیز به خاطر داشته باشیم که اگر یک «ابزار» به جای روزی ده بار، هر ده روز یک بار مورد استفاده قرار میگیرد، این کمبود استفاده به هیچ وجه از اهمیت آن ابزار نمیکاهد و آن را به یک وسیلهی زینتی تبدیل نمیکند.
به نظر میرسد در بسیاری از حوزهها، شامل «معماری» «مهندسی» «علوم انسانی» و …، انتقال دانش بدون شکلگیری نگرش، عملاً به ایجاد «سربار» برای جامعه تبدیل شده است.
پرسیدن اینکه «کدام مقدم است؟ دانش یا نگرش؟»، سوال درستی نیست. ماجرا همان داستان معروف مرغ و تخم مرغ است. اما یک واقعیت وجود دارد، با آوردن تخم مرغ از خانهی همسایه و قرار دادن آن زیر لک لک های این خانه، هرگز مرغداری درست نخواهد شد!
همین مسئله را در استفاده نادرست از ابزارهای تکنولوژیک نیز میبینیم.
شبکههای اجتماعی که به جای نزدیکتر کردن ما به هم، همان رفتار سنتی «ایستادنهای جوانهای بیکار در سر کوچهها و سرک کشیدن به زندگی و تردد مردم» را تسهیل کردهاند.
سیستمهای نظارت و ارزیابی ارتباطات، که به جای ایجاد امنیت تبادل اطلاعات، ناامنی را به ارمغان آوردهاند.
دانشگاه و نظام آموزشی که هیچ توجهی به نیازهای جامعهاش ندارد.
رسانههای صوتی و تصویری کلان که نقش همان جارچیهای سابق را با توان و گسترهی بزرگتری بر عهده گرفتهاند و …
به نظر میرسد علاوه بر شهوت کسب دانش، باید به «اصلاح و توسعه نگرشهایمان» هم فکر کنیم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
من هم با نظرتان موافقم . رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
موفقیت قرینتان.
سلام استاد عزیز
اگر اجازه دهید، خطابم به آقا ی داداشی است.
سلام آقای داداشی من هم کارم تدریس است اما نه همانند شما.به خاطر اینکه احساس کردم این مساله ذهنتان را درگیر کرده، به خود اجازه دادم نظرم را با شما، همسایه این خونه در میان بگذارم.
لطفا در همان ابتدای ترم به دانشجویانتان بفرمایید که کسی که دغدغه اش آموختن باشد در پایان ترم نظرتان روی نمره اش تاثیر خواهد گذاشت و د ر طی ترم در گفتار و رفتارتان نشان دهید که معلمی هستید که آموختن برایتان مهمترین، مساله است.
از خودتان و از کلاستان شروع کنید و محکم روی موضع تان بایستید.خداوند این امکان را برایتان فراهم کرده که تغییر ایجاد کنید.
قطعا شما تاثیر گذار خواهید بود.
پایدار وبر قرار باشید.
سلام سرکار خانم
خیلی خوشحال شدم که نظرتان را فرمودید.
تقریباً شبیه این روشی که فرمودید را پیش گرفته ام با این تفاوت که باز در انتهای ترم برای همه شان تخفیف قائل می شوم و البته برای گروه با دغدغه آموختن، بیشتر. می دانید فکر می کنم ضربتی نمی شود ۱۰۰ سال ویرانی را آباد کرد. بیشتر دوست دارم پی ساختمانی که می سازم قوی باشد.
راستش اکثر دانشجو ها هم نشان داده اند که خوب متوجه تفاوت در روش های تدریس می شوند.
امکان ایجاد تغییر را بیشتر وظیفه و خوش شانسی خودم می دانستم، این که فرمودید امکانی خدادادی است برایم مهم تر و جدی تر شد.
باز هم ممنونم.
پاینده باشید و پیروز
به نظر من “بینش” ثمره و نتیجه ی عمل به “دانش” و ” صداقت با خویشتن” است…
با سلام
درست است که نگرش مهمتر از دانش است و نگرش بدون دانش خیلی بد است و….ولی قبول کنیم بدون دانش تغییر نگرش یا رسیدن به یک نگرش خوب نا ممکن یا خیلی سخت تراست البته با این فرض که دانش همان مدرک تحصیلی نیست گاهاممکن است یک تجربه خوب، یک دیالوگ از یک فیلمف یک مطلب از یک سایت یا متن یک سخنرانی ،یا هم نشینی با یک فرد ان چنان تغییری در نگرشمان ایجاد کندکه کل کلاس های درس و دانشگاه نتواند
استادعزیزم حالا که این بحثو پیش آوردی بگذار من هم بعنوان همون شهروندی که نیاز به این مسیرهای شیب دار داره صحبت کنم.چرا رفتی از مرکز خریدی عکس گرفتی که برای دلخوشی خودشون ازین مسیرها گذاشتند.میدونی مشکل جامعه من در قبال افرادی همنوع من چیه؟ هیچ وقت فکر نکرده تا رسیدن به همین فروشگاه یا امثال اون که rampداره هزار تا تو مسیر فرازو نشیب هست که باید اونها را طرف طی کنه تا تازه به در این فروشگاه برسه بعد دل اینهارو خوش کنه که تو فروشگاهشون همچین امکاناتی گذاشتندپس طرف ترجیح میده همچین زحمتی را کلامتحمل نشه پس یه معنای وجود روبان همین میتونه باشه که مفهوم خیلی خیلی تلخیه.مثلا دانشگاهو در نظر بگیر هیچ فکر کردی برای فردی مثل من چه امکانی گذاشته.بخداقسم بعضی وقتهاشرمنده اراده خودم و بی وجدانی بقیه میشم.جالبه که هرروز نظاره گر بودند و بی تفاوت رد شدند.بگذریمممممممممممممممممممممممم مهم اینه که با تمام این بی تفاوتیها درمعرض دیدشون باشم و بخندم
اطهر عزیز. کاملاً درست میگی و ممنونم که برام اینجا نوشتی. صبح فردای روزی که اون مطلب رو نوشتم، در خیابون برای رسیدن به یک رستوران، یک رمپ برای ویلچر رو دیدم که شیبش در حدی زیاد بود که تعداد بسیار زیادی از خودروهای کشورمون هم مطمئنم نمیتونستن از اون شیب بالا بروند.
مهم رمپها نیست. مهم امثال تو هستید که من می بینم مستقل از شیبها و و دیوارها تلاش خودتون رو انجام می دید.
من خودم اعتراف میکنم که همیشه از کارهای تو تعجب میکنم و خیلی وقتها احساس «ضعف و ناتوانی و معلولیت جدی» میکنم.
چون من رو میشناسی میدونی که این حرف من تعارف نیست…
سلام
قطعاً مدیریت شهری باید به همه شهروندان فکر کند و به بعضی بیشتر. ولی کو مدیریت؟ کو فکر؟ کو…؟
سلام محمدرضای عزیز.خیلی وقته فرصت نشده بیام ومتنهای زیباتو بخونم.این متنو خوشم اومد اینجا گذاشتم تابقیه هم بخونند…………….
در اولین جلسه دانشگاه استاد، خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بیابیم كه تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه كردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانهام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را دیدم كه با خوشرویی و لبخندی كه وجود بیعیب او را نمایش میداد، به من نگاه میكرد .
او گفت: “سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آیا میتوانم تو را در آغوش بگیرم؟”
پاسخ دادم: “البته كه میتوانید”، و او مرا در آغوش خود فشرد.
پرسیدم: “چطور شما در چنین سن جوانی به دانشگاه آمده اید؟”
به شوخی پاسخ داد: “من اینجا هستم تا یك شوهر پولدار پیدا كنم، ازدواج كرده یك جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم.”
پرسیدم: “نه، جداً چه چیزی باعث شده؟” كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگیزهای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.
به من گفت: “همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، یكی دارم.”
پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدیم و در یك كافه گلاسه سهیم شدیم، ما به طور اتفاقی دوست شده بودیم، برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك میكردیم، او در طول یكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه میرفت، دوست پیدا میكرد، او عاشق این بود كه به این لباس درآید و از توجهاتی كه سایر دانشجویان به او مینمودند، لذت میبرد، او اینگونه زندگی میكرد.
در پایان آن ترم ما از رز دعوت كردیم تا در میهمانی ما سخنرانی نماید، من هرگز چیزی را كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پیش مهیا شدهاش، آماده میكرد، به سوی جایگاه رفت، تعدادی از برگههای متون سخنرانیاش بروی زمین افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی میكروفون برگشته و به سادگی گفت:
عذر میخواهم، من بسیار وحشتزده شدهام بنابراین سخنرانی خود را ایراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهید كه تنها چیزی را كه میدانم، به شما بگویم
او گلویش را صاف نموده و آغاز كرد:
ما بازی را متوقف نمیكنیم چون كه پیر شدهایم، ما پیر میشویم زیرا كه از بازی دست میكشیم، تنها یك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجود دارد، شما باید بخندید و هر روز رضایت پیدا كنید.
ما عادت كردیم كه رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست میدهیم، میمیریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه میزنند كه مرده اند و حتی خود نمیدانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یكسال در تخت خواب و بدون هیچ كار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی میتواند پیر شود، آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد كردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است.
متأسف نباشید، یك فرد سالخورده معمولاً برای كارهایی كه انجام داده تأسف نمیخورد، بلكه برای كارهایی كه انجام نداده تاسف می خورد.
او به سخنرانی اش با ایراد «سرود شجاعان»پایان بخشید و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پیاده نماییم.
در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، یك هفته پس از فارغ التحصیلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بیش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفتانگیز كه با عمل خود برای دیگران سرمشقی شد كه هیچ وقت برای تحقق همه آن چیزهایی كه میتوانید باشید، دیر نیست
… چقدر زیبا بود نوشته ت و داستان اون خانم شگفت انگیزی که ازش تعریف کردی، اطهر عزیز… ممنون.
زندگی و طرز فکر زیبای اون خانوم، با اون سن، واقعا آدم رو تحت تاثیر قرار میده … دلم میخواست الان زنده بود و میتونستم در آغوش بگیرمش و بهش بگم که چقدر دوست داشتنیه و الهام بخش و بهش بگم که ما جوون ها قدر چنین جواهرهایی رو می دونیم و براشون یک دنیا ارزش قائلیم.
کاش این الگوهای ارزشمند و دوست داشتنی، بیشتر و بیشتر وجود داشته باشن…
محمدرضا،اگه یه کم تاریخی نگاه کنیم ، می بینیم از زمان جنگهای ایران و روس که عباس میرزای نائب السلطنه فهمید چقدر ما از دنیا عقبیم،ما این مشکل رو داشتیم تا الان .عباس میرزا فکر می کرد مشکل ایران نداشتن سپاه مجهز به توپ و اسلحه جدیده.مشروطیت هم به نظرم فراتر از مثالی که زدی ، قرار دادن تخم شتر مرغ همسایه زیر قناری وطنی بود.جالبه که وقتی برای اولین بار جوونای ایرانی به دانشگاههای اروپایی اعزام می شن ، می رن دنبال رشته های تجربی و از رشته های علوم انسانی هم حقوق.متاسفانه جهان اسلام ، اون چالش فکری بزرگی رو که مسیحیت باهاش روبرو شد ، تجربه نکرد.در اروپای بعد رنسانس،مسیحیت در مواجهه با سوالات فلسفی عظیمی که پیش اومد،بسیار متواضع شد و ادعاهای زیادی رو به نفع علم جدید فرو گذاشت.در عالم اسلام این اتفاق نیافتاد.اما محصولات علمی غربی به عالم اسلام سرازیر شد.می بینیم که امیرکبیر هم وقتی به عنوان یه اصلاحگر ، میخواد یه حرکتی بکنه،دارالفنون رو تاسیس می کنه که از اسمش مشخصه که فقط قرار بوده به علوم تجربی و محصولاتش بپردازه.چیزی که تو این مدت غایب بوده ، پرداختن جدی به فلسفه و کلا علوم انسانی بوده.همین علم روانشناسی بیشتر از ۸۰سال نیس که به طور رسمی وارد ایران شده.ظاهرا کار ما در چند سده اخیر به تعبیر حمید مصدق سیب دزدی از باغچه همسایه و دندان زده به خاک افکندنش بوده .الان هم سوال هممون اینه که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟
سلام اقای شعبانعلی من یه سوال داشتم من در حال حاضر در کلاس ۱۲ هستم در کشور المان و امسال باید تعیین رشته کنم میخواستم ازتون بپرسم نظرتون درباره رشته ی دانشگاهی technologie managment یا همون مدیریت فناوری یا نواروی جیست بازار شغلی در خارج از کشور و ایران
من هم فکر می کنم که نگرش باید در حین کسب دانش ایجاد شود.وقتی اتیش بازی کنیم یاد می گیریم که چطوری کنترلش کنیم اما اگر برامون اتشی بیاورند مسولیت مدیریت اتش را نمی فهمیم. به ما چه. همون کسی که اتیشو اورده و ساخته میبایست کنترلش هم می کرد.
شرمنده مورد اول و دوم رو جابه جا نوشتم….بدین وسیله تصحیح می شود ……
در بحث تغییر جامعه ، اگه بخواد اجباری انجام بشه اول رفتار گروهی مردم و بعد رفتار فردی مردم رو هدف قرار می دهند ، بعد دانش و در نهایت نگرش مردم رو .
ولی در بحث انتخاب آزادانه ترتیب ش برعکس ه. اول دانش بعد نگرش ، رفتار فردی و رفتار گروهی مردم. خب اگه مردم ، داخل آدم حساب بشوند مورد اول و اگه فقط در مواقع خاص آدم حساب بشند ، مورد دوم صادق ه…..
درود
پیش از هرچیز از خواندن مطالبتان بسی لذتمند شدم
و مشتاقم که در این پست دیدگاهی را بنویسم چون هم در حیطۀ معماری است هم مفاهیم و واژه ها را در بر می گیرد و چه بسیار مشتاقم آنچه به معماری می پردازد و آنچه به اخلاق و مفاهیم درست.
دیرزمانی است که دیگر پرداختن به صورت قضیه مشکلی را دوا نمی کند….در جامعه ای که ارزش ها کم رنگ شوند و ضدارزش ها پررنگ، با زدن تلنگر به اذهان و افکار مردم امیدی به اصلاح است…اما در اجتماعی که جای ارزش و ضد ارزش و جای هنجار و ناهنجار عوض شود به طوری که ارزش ها سرزنش و ضدارزش ها تشویق میشوند امیدی به اصلاح با زدن تلنگر نیست…
هرگز دربارۀ ژرفای مفاهیم و حقایق ناب و معنای عمیق کلمات و رفتارها و … با کسی به سخن نمی نشینم مگر آنکه بدانم که طرف مقابل از جنس مفاهیم و نگرش عمیق است…و با خواندتان عمیقتان یافتم…
در تمامی رفتارها و نمودهای برآمده از فرهنگ درونی افراد، ما با ریشه ها طرفیم…و هرچه سلول های آگاهی انسان پربارتر و ژرفبین تر باشد بیشتر به عمق ریشه پی می برد…
پس در این ژرفاژرف رفتارهای واژگون و نابخردانۀ مردمان این مرز و بوم با ریشه ها طرفیم… ریشه هایی که نیاز به ریشه یابی دارد…ریشه یابی آگاهانه و آزادمنشانه…که متاسفانه در تمامی این سرزمین شاید تعداد این افراد یک عدد دو رقمی باشد…
کشیدن باند گرداگرد این رمپ، ریشه در فجایعی عظیم دارد که مغز انسانهای آگاه را به شکنجه وا می دارد…
سلام
دقيقا” نكته ظريفيه اما اغلب فقط به كسب دانش به جاي توجه به نگرشها اهميت ميديم اما من سعي ميكنم نگرشم رو ارتقا بدم از لطفتون ممنونم
به شخصه با یک اعتقادی که ممکن است “خیلی” هم نادرست باشد با “نگرش بدون دانش” می تونم کنار بیام ولی با “دانش بدون نگرش” اصلا و آن را خطرناک هم می دانم (یه چیزی تو مایه های تیغ و کف زنگی مست)