دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

کارآفرینی را رها کردم تا زندگی‌ام را بازآفرینی کنم

عنوان این مطلب جمله‌ای است که دیروز یکی از دوستان قدیمی برایم فرستاد و بعد از آن حدود نیم ساعت با هم گپ زدیم.

دیشب در تمام مدتی که خواب بودم (یا خواب و بیدار بودم) به حرف‌هایش فکر می‌کردم و تعداد زیادی سوال بی‌پاسخ و پاسخ بی‌سوال به ذهنم رسید و در نهایت هم به جمع بندی خاصی نرسیدم.

اما دلم می‌خواست آن‌ها را اینجا بنویسم تا هم با خواندن حرف‌های شما، شاید به نتیجه گیری بهتری برسم و هم در سال‌های بعد، این نوشته را مرور کنم و ببینم که در این مقطع زمانی در مورد  چنین مسئله‌ای چگونه فکر می‌کرده‌ام.

دوستم قبلاً مدیر بازرگانی یک شرکت خصوصی بود و چند سال قبل کسب و کاری در حوزه‌ی بازرگانی راه اندازی کرد و اتفاقاً در آن موفق هم بود.

البته منظورم از موفقیت، رضایت نیست. بلکه همین شاخص‌های بیرونی است که ما معمولاً هم‌ارز با موفقیت  در نظر می‌گیریم: خانه‌ی بهتری خرید و ماشین بهتری سوار شد و در پرواز‌ها صندلی‌های First Class را می‌گرفت و خلاصه در ادبیات عامه‌ی جامعه (که شامل من هم می‌شود) فردی موفق محسوب می‌شد.

با این پیش فرض‌ها، اینکه او دیروز پیروزمندانه از رها کردن کارآفرینی می‌گفت و به سراغ کارمندی رفته بود، جالب و شاید کمی شگفت انگیز به نظر می‌رسید.

لحن صدایش هم هنگام حرف زدن، زنگ پیروزی داشت. چیزی که شاید در این چند سال اخیر کمتر از او شنیده بودم.

از جنبه‌های شخصی‌تر و اطلاعات کسب و کار که بگذریم – که نمی‌توان آنها را نقل کرد – چند نکته‌ی کلیدی در حرف‌های او بود:

  • وقتی برای خودت کار می‌کنی، مسئولیتت خیلی زیادتر می‌شود. اما درآمدت هرگز متناسب با آن زیادتر نیست.
  • وقتی از کارمندی استعفا می‌دهی، با کمی حرفه‌ای گری، می‌توانی کاری کنی که دوران گذار نرمی به وجود بیاید و هیچکس ضرر نکند. اما وقتی مدیر و مالک یک کسب و کار هستی،‌ رها کردن شغل، نابود کردن ده‌ها موقعیت شغلی است.
  • یک روز زودتر هم یک روز بود. شرکت بزرگ‌تر، زنجیر بزرگ‌تری بر پای من بود.
  •  می‌خواهم عصرها، وقتی از محیط کار بیرون می‌آیم، اجازه داشته باشم به هیچ چیز فکر نکنم.
  • می‌خواهم از حق مرخصی گرفتن بهره‌مند شوم. از کار خودت نمی‌توانی مرخصی بگیری.
  • تصمیمی نبود که شغلم و کسب و کارم در آن دخیل نشود. وقتی کارمند شوم، در زندگی‌ام تصمیم‌هایی وجود خواهد داشت که کار، هیچ وزنی در آن ندارد.
  • می‌خواهم خودم را بازآفرینی کنم. این از کارآفرینی پرریسک‌تر و سخت‌تر است. اما جذاب‌تر است.
  • چند کتاب خریده‌ام که شب‌ها آخر وقت بخوانم. قبلاً همیشه در خواندن کتابها، چیزی در گوشه‌ی ذهنم می‌گفت: چیزی بخوان که به «کار» بیاید.

دیشب نکات متعددی در ذهنم می‌چرخید که گاهی چندان هم به یکدیگر مربوط نبودند. آنها را بدون تقدم و تاخر، به ترتیبی که به ذهنم می‌رسد در اینجا می‌نویسم تا بماند و شاید روزی خوراکی برای بیشتر فکر کردنم بشود:

ترجیحات پیش فرض

همچنان در ذهن بسیاری از مردم، کارآفرین بودن موقعیتی بالاتر از کارمند بودن دارد.

شاید بتوان از وجود ترجیحات پیش فرض و  ترتیبات پیش فرض در باور ما حرف زد:

همچنانکه ما فوق لیسانس بودن را گام بعدی و بالاتر از لیسانس بودن می‌دانیم. همچنانکه ازدواج کردن را یک گام به جلو رفتن می‌دانیم. همچنانکه مهاجرت کردن به کشورهای دیگر را یک گام به جلو فرض می‌کنیم. به همان شیوه، فرض می‌کنیم کسی که از کارمندی به کارآفرینی حرکت کرده، یک گام به جلو رفته.

تردیدی نیست که در موارد زیادی، این فرض‌ها ممکن است درست باشد. اما در موارد زیادی می‌تواند نادرست هم باشد.

حتی اگر بگوییم در اکثر موارد درست است (که نمی‌دانم چنین هست یا نه) باز هم کمکی نمی‌کند.

چون شاید ما جزو اقل موارد باشیم. فرض کنید یک دارو، ۹۰٪ مردم را شفا داده و ده درصد را کشته است. کسی نمی‌گوید: این دارو را بخور. در اکثر موارد شفا می‌دهد. ازدواج، ادامه تحصیل، فرزنددار شدن، مهاجرت کردن، کارآفرینی در بهترین حالت چنین دارویی است (تازه به فرض اینکه بپذیریم آن عدد، ۹۰ است و مثلاً‌ ۷۰ یا ۵۰ یا ۳۰ نیست).

به هر حال، احتمالاً فرض بر این است که کارمندی چندان صفت زیبایی نیست، چون اکثر مدیران می‌آموزند که به جای کارمندان من، بگویند همکاران من.

احتمالاً اگر فکر می‌کردند که انتخاب مدیریت می‌تواند حاصل یک حماقت و انتخاب کارمندی می‌تواند حاصل یک هوشمندی باشد، واژه‌ی کارمند این چنین باری را تحمل نمی‌کرد.

مدیران منابع انسانی هم که می‌آیند کار را درست‌تر کنند، خراب‌تر می‌کنند. می‌گویند بگویید: سرمایه‌های انسانی.

غافل از اینکه سرمایه، در ذات خود ارزشی ندارد و برای مالک ارزش دارد. سرمایه‌ی انسانی، کارمند را چیزی شبیه دفتر شرکت و حساب جاری شرکت (به عنوان یک دارایی مولد)‌ فرض می‌کند. به هر حال، کارمند واژه‌ای دوست داشتنی نیست و می‌توان در مورد علتش فکر کرد.

در تمام سال‌هایی که کارمند بودم، با شنیدن لغت سرمایه‌های انسانی می‌گفتم: البته من سرمایه نیستم. کارمند هستم.

سهم بزرگ شده کار در هویت 

من در تصویری که از خودم برای خودم دارم، چه مولفه‌هایی را گنجانده‌ام و می‌بینم؟

نگاهی به پروفایل جوان‌ترها در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد که بسیاری از آنها مدرک تحصیلی را جزئی از هویت‌شان می‌بینند.

بخشی از ما هم با بزرگتر شدن، شغل را به عنوان بخش مهمی از هویت خود در نظر می‌گیریم و اعلام می‌کنیم.

سالها سر کلاس‌ها و دوره‌های آموزشی‌ام، از حاضرین (که محدوده‌ی سنی هجده سال تا هشتاد سال را داشته‌اند) خواهش کردم که خودشان را در سی ثانیه معرفی کنند. مواردی که هیچ اشاره‌ای به شغل و مدرک نشده را می‌توانم در ذهنم بشمارم.

در کلاسی که با نوجوانان داشتم، همین سوال را پرسیدم. جنس جواب‌ها متفاوت بود.

یکی گفت: من عاشق موبایل هستم. اصلاً به نظرم هیچ کس تا به حال موبایل را درک نکرده. من با آن زندگی می‌کنم.

کاری به فرجام این عاشقی ندارم. اما آیا این نوجوان، چند سال بعد هم ذهنش یاری می‌کند یا دلش همراهی می‌کند که در معرفی سی ثانیه‌ای همین را بگوید؟ یا باید شغل و مدرکش را مطرح کند؟

اینکه بسیاری از انسان‌ها دائماً به شکلی از تعالی فکر می‌کنند و می‌کوشند تصویری که از خودشان در ذهن دارند را بهتر کنند نسبتاً قابل درک است. این کار، شکل پیچیده‌تری از همان تلاش برای بقاء است که در گونه‌ی ما، به شکلی معناگرایانه تجلی پیدا کرده است.

اما شاید سهم شغل و مدرک در این تصویر بیش از حد زیاد باشد و باعث شده باشد که وقتی به بهبود و بالا رفتن و تعالی خودمان فکر می‌کنیم، تصمیم بگیریم از مقطع آموزشی فعلی به مقطعی بالاتر و از موقعیت سازمانی فعلی به پله‌ای بالاتر و از کارمندی به کارآفرینی فکر کنیم. چون از یک سو آموخته‌ایم که اینها تغییراتی مثبت هستند و از سوی دیگر، معتقدیم که تغییراتی بزرگ محسوب می‌شوند.

نیاز مالی

شاید بتوان به متوسط درآمد در یک جامعه و متوسط هزینه‌ها و متوسط نیاز مالی و متوسط رویاهای مالی هم فکر کرد.

اینها چهار عدد مختلف هستند که از جامعه‌ای به جامعه‌‌ی دیگر و از کشوری به کشور دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می‌کنند.

شاید اگر امروز متوسط هزینه‌های من یا نیازهای من فراتر از درآمدم باشد (یا بر این باور باشم که سرنوشت عموم افراد جامعه همین است) به این سمت سوق داده شوم که بزرگترین تغییرات زندگی را در شغل و مدرک جستجو کنم.

به قول آنها که هرم مزلو را خوانده‌اند (و قریب به یقین، مزلو را نخوانده‌اند) لایه‌ی اول هرم چنان فکر و ذهن ما را اشغال کرده که لایه‌های دیگر جایی برای ظهور و بروز نیافته‌اند.

بعید است که پدر و مادرهای زیادی هم در جامعه باشند که به فرزندان خود بیاموزند: این هرم آن‌قدر‌ها هم که باید قائم و استوار نیست و از پهلو بر زمین افتاده است و الزاماً یکی پیش نیاز دیگری نیست.

مدیرهایی که زندگی کارمندها را می‌خرند

اتفاق دیگری که زیاد می‌بینم مدیرهایی هستند که نگاهشان به کارمند این است که او زندگی‌اش را به شرکت فروخته است.

کارمندی که دوازده شب هم کارهای شرکت را پیگیری می‌کند، یک کارمند مفید و متعهد فرض می‌شود و نه یک احمق.

جالب‌ترین شکل این نگرش این می‌شود که ما گاهی در روز و در ساعت رسمی کار، درست و حسابی کار نمی‌کنیم و با اضافه کاری و کار در روزهای تعطیل و شب و نصفه شب، احساس بهتری را تجربه می‌کنیم و تصویر بهتری از خودمان می‌سازیم (در سازمانی کارآموز بودم. همه از ساعت ۴ تا ۷ سر کار می‌ماندند و بین خودشان هم به شوخی می‌گفتند: اضافه بیکاری داریم).

این فقط احساس شخصی من است. اما قاعدتاً این احساس و قضاوت در دوستی و آشنایی با چند صد مدیر کارآزموده شکل گرفته است.

فرض کنیم یک کارمند خوب (نمی‌گویم عالی. می‌گویم خوب) در روز ۱۰۰ واحد خروجی دارد.

اکثر مدیران به صورت ناخودآگاه بین دو کارمند عالی با مشخصات زیر دومی را انتخاب می‌کنند:

  • کارمندی که فقط در ساعت اداری کار می‌کند و جز در شرایط ضروری و شرایط خاص، در ساعات دیگر در دسترس نیست و متوسط خروجی او در روز ۲۰۰ واحد است.
  • کارمندی که در هر ساعتی از شبانه روز جواب تلفن و پیام و پیامک می‌دهد و متوسط خروجی روزانه‌ی او ۱۳۰ یا ۱۴۰ واحد است.

در کل، مدیران زیادی را می‌توانید پیدا کنید که احساس می‌کنند با حقوق خود، ۲۴ ساعت وقت کارمند را خریده‌اند.

یادم می‌آید مدیری داشتم که روزهای پنجشنبه، به شکلی با غرور و افتخار می‌گفت: جمعه‌ی خوبی داشته باشی که انگار، جمعه را او تعطیل کرده است. بعدها که دوست‌تر شدیم و شریکش شدم به شوخی به او می‌گفتم: آقای … همیشه خوب است به خاطر داشته باشیم که تعطیلی یک روز در هفته قانونی بسیار کهن است و حتی قبل از اسلام، در دین یهود هم به شکلی جدی‌تر وجود داشته است.

امروز اگر شرکت کانال تلگرامی مخصوص کارکنان داشته باشد و کسی عضو نشود، احتمالاً باید برای آن جواب بدهد.

این خیلی مهم نیست. مهم‌تر این است که احتمالاً این کانال در خارج از ساعات اداری هم آپدیت می‌شود.

و احتمالاً خیلی از آپدیت‌ها ضروری هم نیستند.

اما این مسئله تلویحاً ورود شرکت به فضای زندگی شخصی است.

شاید جوان‌ترها به خاطر نیاورند. اما ورود شرکت به زندگی شخصی، قبل از گسترس فضای دیجیتال امروزی با همان ترویج موبایل آغاز شد.

خوب یادم هست که ما در شرکت سه مدیر میانی داشتیم و ۵ کارگر که بار می‌بردند و قطعات را در کارگاه‌ها جابجا می‌کردند.

وقتی موبایل رایج شد. ۵ سیمکارت و موبایل خریدند و به کارگرها دادند. گفتند: مدیر موبایل لازم ندارد. چون در دفترش تلفن ثابت دارد. اما این باربرها، باید همیشه در دسترس باشند.

اینها را گفتم که بگویم شاید ماجرای دوست من و خیلی افراد دیگری که به کارآفرینی فکر می‌کنند، این باشد که محیط‌های کار ما محیطی سالم و حرفه‌ای نیست.

مدیری که نگاهی از این جنس به کارکنان دارد و احتمالاً فضای کار را هم (از شرح شغل تا تفویض اختیار) برای کارمندهای خود تنگ می‌کند، کار را به جایی می‌رساند که گزینه‌های پیش رو عوض می‌شوند.

در این فضای کسب و کار سالم، باید انتخاب‌ها این باشند:

  • کارمند می‌شوم: ساعات مشخصی در روز مسئولیت دارم و ساعاتی کاملاً برای خودم دارم. به ازاء این ساعاتی که برای خودم خریده‌ام، نسبت به یک کارآفرین احتمالاً درآمد کمتری خواهم داشت.
  • کارآفرین می‌شوم: تمام شب و روزم به کار اختصاص پیدا می‌کند. اما درآمد بیشتر، کنترل بیشتر بر محیط و احتمالاً موقعیت اجتماعی و اقتصادی بالاتری خواهم داشت.

اما شاید در بسیاری از فضاها (از جمله در بخش قابل توجهی از محیط‌های کاری که می‌شناسیم)‌ انتخاب این باشد:

  • کارمند می‌شوم: تمام ساعات روز باید پاسخگو باشم و ساعتی برای خودم نخواهم داشت. حتی اگر با حقوقم ماشین هم بخرم، مدیرم به شکلی به آن ماشین نگاه می‌کند که انگار از فیض وجود او چنین ماشینی خلق شده و به قول جورج اورول، مرغ‌های خانه‌ی ما هم زیر سایه‌ی او تخم می‌گذارند. در محیط کار هم، همزمان وظایف و مسئولیت‌ها به من واگذار شده. هم شیوه‌ی عملکرد به من دیکته می‌‌شود و هم خروجی عملکرد. در حالی که من می‌دانم که آن شیوه این خروجی را نخواهد داد و از ابتدا وارد روندی شده‌ام که در پایان، باید به خاطر محقق نشدن اهداف شرکت، شرمنده و ناراحت باشم.
  • کارآفرین می‌شوم: باز هم باید تمام ساعت روز پاسخگو باشم و ساعتی برای خودم نخواهم داشت. اما لااقل مالکیت زندگی‌ام را در اختیار دارم (مالکیت زندگی الزاماً به معنای کنترل زندگی نیست).

در چنین شرایطی، انتخاب بین کارمندی و کارآفرینی بیش از آنکه انتخاب بین سبک زندگی متفاوت با جذابیت برابر باشد، نوع انتخاب بین گزینه‌ی مطلوب و نامطلوب تبدیل می‌شود.

آلن دو باتن، جایی نوشته بود: آژانس‌های مسافرتی اگر زرنگ بودند، به جای اینکه بپرسند می‌خواهی به کجا بروی. می‌پرسیدند می‌خواهی از کجا فرار کنی؟

شاید اگر این سوال را از کارآفرین‌ها بپرسیم، پاسخ بسیاری از سوال‌هایی که الان برایمان مبهم است مشخص شود.

———————————–

دو مطلب مرتبط در متمم:

 دام‌های کارآفرینی (فایل صوتی رایگان)

 نقشه راه کارآفرینی

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



23 نظر بر روی پست “کارآفرینی را رها کردم تا زندگی‌ام را بازآفرینی کنم

  • فاطمه محمدی گفت:

    سلام
    آقای شعبانعلی خسته نباشید. سوالی داشتم آیا اساسا من می توانم ادرس این صفحه را برای یکی از کافرماهای قبلی ام بفرستم؟ هم می خواهم این مطلب را بخواند هم سایت شما را.
    دفعه پیش در مورد مطالب بازاریابی شکبه ایی که شما منتشر کردید من کل مطالب را همراه آدرس و لینک صفحه شما را تنها برای یکی از دوستانم فرستادم و به اشتراک عمومی نگذاشتم، متوجه شدم اشتباه کردم و به خاطر این کار از شما معذرت می خواهم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser