روزهای اخیر، احساس میکردم شاید صحنه اقتصاد و مدیریت کشور، پس از وضعیتی که طی هشت سال اخیر طی کرده است، قصد دارد دوباره گامهای رو به جلو را بردارد. اما وضعیت انتخابات و خط مشی به کار گرفته شده در تأیید صلاحیت ها، نشان داد که چهار سال آینده قرار نیست با چند سال گذشته تفاوتی داشته باشد.
پانزدهمین سالی است که در محیط کسب و کار ایرانی، کار و فعالیت رسمی میکنم. روزی بیش از ۲۰ ساعت کار کردن، خسته ام کرده است. جلسات ۵ صبح تا ۱ شب، آوارگی در فرودگاههای مختلف، رفتن از یک اتاق کنفرانس به اتاق دیگر، همه و همه فرسوده ام کرده اند. فکر میکنم با هر استانداردی، حق داشته باشم خودم را برای مدتی بازنشسته کنم.
چهار سال آینده زمان خوبی است. درهای دفترم را به روی مهمانان خواهم بست. سرمایه داران و سیاستمداران را رها خواهم کرد و به گوشه کتابخانه ام پناه خواهم برد.
بیشتر خواهم خواند و بیشتر خواهم نوشت. حضورم را در فضای مجازی حفظ خواهم کرد. سفر خواهم رفت. درس خواهم داد و معلم خواهم ماند.
به سازمانها کمتر سر خواهم زد. اگر هم باشد در حد چای و قهوه ای. آنقدر که از فضای عمومی کشورم دور نمانم.
مدیران صنایع، سرمایه داران و سیاستمداران هم، اگر خواستند مرا ببیند، میتوانند به کلاسها و سمینارهایم سر بزنند.
همیشه گفته ام، که «سختی ها» و «تلخی ها»، باید میوه ای داشته باشند. میوه چهار سالی که خواهد آمد، برای من، «دوستان خوب» خواهد بود، «کتابهای جدیدی که خواهم نوشت»، «تحقیقات جدیدی که انجام خواهم داد» و «دانشجویان تازه ای که همچون من، به امید روزهای خوب دور، نگاه از افق ها بر نمی گیرند».
«فعال اقتصادی» بودن، در این فضا، «طنزی تلخ» است. «معلم بودن» را بیشتر می پسندم.
———————————————————————————–
لینک مرتبط: نوشته قبلی من در خصوص انتخابات
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمدرضا، یه سوال، مسلما صلاح بدونی جواب میدی دیگه، اگه بگن بیا وزیر یا معاون اول دولت شو میری یا نه ؟ چرا ؟ فرض بگیر دولت فعلی باشه یا حتی رفسنجانی و خاتمی !
خیلی درد بزرگیه آدم به آینده کشورش ناامید شه! این درد مشترک همه اونایی که کم و بیش می فهمن چه خبره!
خیلی وقت بود در به در دنبال خوندن یه وبلاگی بودم که حسشو درک کنم، یعنی نه بگم: “چه قدر اول راهه”، نه بگم: “ایش، روشنفکرنمای از دماغ فیل افتاده” و نه چیزای دیگه. واقعاً باورم نمی شد وبلاگ یه مدیر، یه بیزنس من و استاد مذاکره ی ایران همچین ویژگی ای داشته باشه.
از طرف دیگه یه کم تصویر مبهی که از خودم دارم برام واضح تر شد. این که دارم بیزنس کار می کنم، ولی رویام، هرقدر مبهم، یه جای دیگه ست.
مرسی که برعکس این همه استادِ زیادی محافظه کار، تجربیات باارزش خودتونو در اختیار ما می ذارید. (و “نه مرسی” که کامنت ها رو بستید!)
با سلام،
استاد گرامی وقتی این متن رو خوندم، یاد این افتادم که با مشغله شما اگه این تصمیم تو ذهنتون جرقه نمیزد، شاید این ترم کلاس اصول مذاکره ما رو قبول نمیکردید. خوشحالم که من این سعادت رو داشتم که شامل این قسمت از صحبتاتون باشم. «دانشجویان تازه ای که همچون من، به امید روزهای خوب دور، نگاه از افق ها بر نمی گیرند».
واقعا خوشحالم و هر روز از شما و مطالب شما چیزهای جدید می آموزم.
قدردان زحمات بی دریق شما
خوشبحالتون که در فضای حقیقی استاد بزرگی دارید ..
چهار سال آینده شما هنوز هم فعال اقتصادی هستی.با مشغله بیشتر …
ولی خواهشا فرسوده نشید استاد …
برای ما بمانید .
برای فرزندان ما باشید
این نوشته رو ۴ خرداد نوشته بودید. الان نظرتون چیه؟؟
فعلاً فعالیت در فضای حقیقی رو محدود به دوستان خیلی نزدیک و کارهای خیلی خاص کرده ام و شرکتهایی که نیاز خیلی فوری دارند. زندگی مجازی آروم تر میکنه.
سلام
به نظرم انسانهای بزرگ نیاز به تأیید صلاحیت ندارن. انسانهای بزرگ نگاههای بزرگ دارن.انسانهای بزرگ دردهای بزرگ رو میفهمن و برای نجات انسانها حتی با وجود شرایط سخت تمام تلاششون رو میکنن. درد ما وجود عناصر بی مصرفه در رأس امور و بدتر از درد اینکه انسانهای عاقلمون جز سکوت کاری رو بلد نیستن. به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
ملت ما اسیر فقر فرهنگیه که یک فاجعه است. سرنوشتمون رو وقتی خودمون تعیین نکنیم مسلمه که یکی دیگه برامون تصمیم میگیره.