ویل دورانت در کتاب «مشرق زمین گاهواره تمدن» از کتیبه هایی در سومر خبر میدهد که عنقریب «پایان جهان» را پیش بینی کرده اند. ظاهراً در نخستین نوشته های تاریخ مکتوب بشر نیز، نشانه هایی از انتظار پایان جهان مشاهده میشود.
اینکه زمین و خورشید نیز، همچون هر ستاره و سیاره دیگری، زمانی متولد شده اند و زمانی خواهند مرد، واقعیتی انکار ناپذیر است. هنوز نفهمیده ایم و نمیدانیم که ما چندمین نسل از چندمین سیاره در چندمین کهکشان خلقتیم و شاید پاسخ به این سوال هرگز مشخص نشود.
آنطور که یونگ میگفت: اساطیر از تاریخ واقعی ترند. چراکه تاریخ، توافق مورخان بر رویدادهای مبهم است و اسطوره، نقطه مشترک رویاهای شفاف و انتظارات واقعی نسلها.
انتظار «پایان یافتن جهان» را میتوان چیزی از جنس اسطوره دانست. داستانی که مستقل از درستی و نادرستی آن، حکایت از دردی دارد که انسان، قرن هاست با آن خو کرده است: «نارضایتی از وضع موجود» و احساس ناتوانی در مدیریت آن.
ما به عنوان یکی از صدها نسلی که اسطوره پایان جهان را در دل خود حمل کرده ایم، دو راه پیش رو داریم. یا بنشینیم و پایان جهان را انتظار بکشیم و یا برخیزیم و جهانی در خور بسازیم.
مهم نیست نخستین گزینه را انتخاب کنیم یا دومین را. جهان بماند یا نماند، ما «ماندنی» نیستیم. جهان برای هر یک از ما «پایانی» دارد و پس از آن «فیامتی»* در کار خواهد بود. پس از «افتادن» ما، نسل بعد از ما بر خواهد «خاست» و درباره آنچه نکرده ایم قضاوت خواهد کرد.
ای کاش، چنان دور و ماندگار تأثیر بگذاریم که «نقطه پایان تأثیر ما»، «پایان جهان» باشد…
پی نوشت: معنای لغوی قیامت، برخاستن و ایستادن است…
ای کاش، چنان دور و ماندگار تأثیر بگذاریم که «نقطه پایان تأثیر ما»، «پایان جهان» باشد…