پیش نوشت صفر: این نوشته، چهارمین نوشته از سلسله نوشتههای هنر خواندن جملات کوتاه است (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم). فکر نمیکنم لازم باشد که برای چند صدمین بار، تاکید کنم که آنچه مینویسم، صرفاً دیدگاه شخصی من است و نه تنها در آینده مسئولیت آن را نمیپذیرم و ممکن است دیدگاهم تغییر کند، بلکه حتی امروز هم بر صحت و دقت آن اصرار ندارم. آنچه اینجا میخوانید، بیشتر فکرهایی است که به کلمه تبدیل شده تا در آینده، بتوانم مجدد به آنها مراجعه کنم و فرصت بیشتر و بهتری را به اندیشیدن در مورد آنها اختصاص دهم.
پیش نوشت (ظاهراً نامربوط) یک: حدس میزنم با آزمونهای برون فکنی (Projective) در روانشناسی آشنا باشید. یکی ازمعروفترین این آزمایشها، تست لکههای رنگ رورشاخ است. تعدادی تصویر از لکههای رنگ پراکنده شده بر روی کاغذ، به یک فرد نشان داده میشود و او در مورد تداعیهای ذهنی خود صحبت میکند.
اینکه شما در این تصویر (یا تصویرهای مشابه) چه میبینید، بیش از آنکه به تصویر ربط داشته باشد، به حال و هوا و خاطرات و تجربیات گذشته و احساسات شما در لحظهی مشاهدهی تصویر و ویژگیهای شخصیتی شما و دغدغههای غالب شما و مواردی از این دست، بستگی دارد.
تصویر بالا ممکن است پروانه، خفاش، اندام تناسلی، خرس، اسب پرنده، جادوگر یا هر چیز دیگری را تداعی کند. آزمونهای برون فکنی، با استفاده از ابزارهای مختلف میکوشند کمک کنند که ذهن ما زوایای پنهان خود را بیرون بریزد.
البته آزمونهای زیادی از این دست وجود دارند که از جمله آنها میتوان به آزمون هولتزمن، آزمون TAT و آزمون تداعی کلمات هم اشاره کرد.
ویژگی مشترک همهی آزمونها برون فکنی یا برون ریزی در این است که نقش مشاهده گر از نقش مشاهده شونده پررنگتر است و در آنها اهمیت گوینده بر اهمیت موضوع سایه میاندازد.
تصویر زیر هم نمونهای از کارتهای مورد استفاده در آزمون TAT است که در آن، بر اساس تداعیها و توضیحات فرد مشاهده کننده و همچنین تم و فضای کلی توصیفات او، ویژگیهای خلقی و شخصیتی وی تحلیل میشود:
ممکن است من درتصویر فوق، رها شدن و تنهایی را ببینم و شما اندوه. یا من در تصویر فوق، یتیم شدن را ببینم و شما شکست. حتی ممکن است فرد دیگری بیاید و بگوید که فضای غالب در این تصویر، پشیمانی است.
پیش نوشت مربوط دوم: یکی از مفاهیم بسیار مهم – در نگاه من! – در حوزه یادگیری و اندیشیدن و مکانیزمهای احساسی و شناختی ذهن انسان، مفهوم تحریک کنندهها یا برانگیزانندهها یا Triggers است.
وقتی که بوی عطر یک رهگذر، من و شما را به خاطرات ده سال قبل میبرد، آن عطر برای ما یک محرک بوده است. وقتی یک موسیقی، حس شادمانی یا اندوه را در روح و جان ما برمیانگیزد، نقش یک محرک را بر عهده گرفته است. وقتی یک قاب عکس زیبا در اتاق پذیرایی، به ما احساس آرامش را القا میکند، آن قاب عکس در جایگاه یک محرک قرار گرفته است. وقتی یک رستوران فست فود، از رنگهای زرد و قرمز برای دکوراسیون خود استفاده میکند تا گرسنگی و هیجان (و سایر احساسات نزدیک به آنها) در ما برانگیخته شوند، رنگها در جایگاه محرک قرار گرفتهاند.
اما باید به یک نکتهی مهم دقت داشته باشیم. محرکها را میتوان در یک طیف قرار داد. برخی محرکها، مستقل از اینکه چه فردی با آنها مواجه شود، خروجی و اثر قابل پیش بینی دارند و اثر برخی دیگر، میتواند به شدت تابع این باشد که “چه کسی با آنها مواجه شده است”. در واقع این ویژگی را میتوان به صورت یک طیف، در نظر گرفت.
به این چند جمله (به عنوان یک Trigger یا محرک) توجه کنید:
فراموش نکنید که صبحتان را با یک لبخند آغاز کنید.
همهی ما اشتباه میکنیم. اما بزرگترین اشتباه، تکرار دائمی یک اشتباه است.
محدودیتها، گاهی میتوانند موجب رشد و پرورش خلاقیت شوند.
ازدواج یک حماقت غیرقابل درک است.
“وابستگی پاسخ ایجاد شده در مخاطب به ویژگیهای شخصی مخاطب” در این جملات – به گمان من – از بالا به پایین، افزایش مییابد. تقریباً همهی ما با جملهی نخست، راحت هستیم. یا با خواندنش لبخند میزنیم یا هیچ عکسالعملی نشان نمیدهیم. این جمله در توییتر یا در اینستاگرام یا فیس بوک، با کمترین تعداد بحث و کامنت، از جلوی چشم مخاطب رد خواهد شد و البته احتمالاً مورد لطف و محبت خوانندگان (در قالب لایک) قرار خواهد گرفت.
جملهی دوم هم، چیزی شبیه جملهی اول است. شاید تنها ویژگی این جمله در آن باشد که برای مخاطب، احساسات و خاطرات و تجربیاتی از دوران گذشته را تداعی کند. اما به هر حال، پاسخی که این جمله به عنوان یک محرک ایجاد میکند، تا حدی تابع مخاطب است.
جمله سوم وابستگی بیشتری به مخاطب پیدا میکند. برخی از مخاطبان، علاقمند هستند که مثالهایی از زندگی خود را در تایید آن بیان کنند و برخی دیگر، ممکن است مواردی را در ذهن داشته باشند که محدودیت گسترده، فرصت سادهترین رشدها و خلاقیتها را هم از آنها (یا دوستانشان) سلب کرده است.
جملهی چهارم، میتواند در حد یک جنگ فرقهای مذهبی، اختلاف نظر و جنجال ایجاد کند. پاسخی که جملهی چهارم به عنوان یک محرک ایجاد میکند، به شدت به فرد خواننده وابسته است. جنسیت او، مجرد بودن و متاهل بودن او، تجربهی موفق و ناموفق او در رابطههای عاطفی قبلی، همه و همه میتوانند بر روی نوع و شدت پاسخی که در مخاطب ایجاد میکنند، تاثیر بگذارند.
اصل ماجرا – من به عنوان یک مخاطب، در خواندن یا گردآوری جملات کوتاه به دنبال چه میگردم؟
این سوال بسیار مهمی است که ممکن است در تراکم فعالیتهای روزمره یا در آشفته بازار دنیای دیجیتال و شبکه های اجتماعی، فرصت کافی برای اندیشیدن به آن نداشته باشیم. بعید میدانم برای این سوال، یک پاسخ درست قطعی و مشخص وجود داشته باشد. به عبارتی، هر کس با توجه به نیازها و دغدغهها و ارزشهای خودش، برای سوال اخیر پاسخ متفاوتی دارد.
من در اینجا نکاتی را که به ذهن خودم میرسد، با شما در میان میگذارم و میدانم که شما هم، احتمالاً نکات و دیدگاههای دیگری را خواهید داشت و مطرح خواهید کرد:
نکته اول: به نظر میرسد که افرادی که در شبکه های اجتماعی، اکانتهای پرطرفدار و شلوغ با جملات کوتاه درست میکنند (که عموماً هم این جنس محتوا، محتوای موفقی برای جذب مخاطب است) بعد از مدتی به تجربه میآموزند که بهتر است به سمت محرکهایی با پاسخ عمومی (مستقل از فرد) بروند. جملاتی با کمترین چالش و جنجال که عموم مخاطبان، با آنها موافق یا لااقل خنثی هستند.
اکانتهایی که در شبکه های اجتماعی از موفقیت یا شادی یا رضایت یا ارتباط با کائنات صحبت میکنند، چیزی از این جنس هستند و معمولاً مخاطبان زیادی هم دارند و بسیاری از ما، در صورت حضور در شبکه های اجتماعی، چند مورد از این نوع صفحات را دنبال میکنیم.
مشاهدهی محتوای این اکانتها، نوعی تنفس در تایم لاین محسوب میشود. مهم نیست که اینستاگرام باشد یا توییتر. فیس بوک یا تگد.
نکته دوم: به نظر میرسد، جملات مشمول گروه اول، بیشتر محرکی برای احساسات (Affective Triggers) هستند و حال خوب ایجاد میکنند. اما جملاتی که وابسته به مخاطب هستند (شبیه مثال سوم یا چهارم) محرکی برای سیستم تحلیلی مغز (Cognitive Triggers) محسوب میشوند.
اگر چه تحمل جملات محرک وابسته به مخاطب ساده نیست، اما به نظر میرسد به دلیل اینکه بخشی از آنها با باورها و تجربیات ما، در تعارض و تضاد هستند، فرصتی ایجاد میکنند تا مغز، از ناحیهی امن باورهای خود خارج شود و عینکهای دیگری برای مواجهه با دنیا بیابد. حتماً آن حرف زیبای مولانا را به خاطر دارید که میگفت:
پیش چشمت داشتی شیشهی کبود
زان سبب دنیا کبودت مینمود
جملاتی که در دستهی محرکهای وابسته به فرد قرار میگیرند، گاه و بیگاه به ما یادآوری میکنند که عینکهای دیگری هم برای نگاه به دنیا وجود دارد و عینک ما، تنها عینکی نیست که برای مشاهدهی دنیا قابل استفاده است.
به همین دلیل، به عنوان یک سلیقهی شخصی، همیشه در مطالعهی جملات کوتاه، به دنبال افراد یا مجموعههایی میگردم که سهمی از این جنس جملات را در اختیارم قرار دهند.
اگر من جملات کوتاه اسکار وایلد را دوست دارم، به این دلیل است که به ندرت جملات کلی تاتولوژیک را از او میشنوم و میخوانم. حتی در ابتدا تا انتهای یک کتاب مشخص هم (مثلاً A picture of Dorian Gray) جملاتی مینویسد و حرفهایی میزند که با یکدیگر در تناقض هستند. ضمن اینکه جنس جملاتش، به شدت در گروه Cognitive Triggers قرار میگیرند. به این جملات نگاه کنید:
یک هنرمند، هرگز چیزها را آنچنان که هستند نمیبیند. اگر چنین بود، هنرمند بودنش متوقف میشد.
بین مرد و زن، دوستی ممکن نیست. شوق شاید. عشق شاید. پرستش شاید. دشمنی شاید. اما دوستی هرگز!
تنها کار خوبی که با یک توصیهی خوب میتوانید بکنید این است که آن را به فرد دیگری تحویل بدهید.
زیبا بودن از خوب بودن بهتر است. اما خوب بودن را به زشت بودن ترجیح میدهم!
عاشق خود شدن، آغاز یک داستان عاشقانهی ابدی است…
منتقد، مردم را تربیت میکند. هنرمند، منتقد را.
اینکه تو حاضری برای حرفت بمیری، باعث نمیشود که حرفت درست باشد!
نکتهی سوم: حرف زدن و کامنت گذاشتن و بحث کردن با دیگران در مورد جملات کوتاه (در شبکه های اجتماعی یا گفتگوهای شفاهی) میتواند اثربخشی آنها را کاهش دهد. در مورد بسیاری از ما، فرایند فکر کردن با شروع حرف زدن به پایان میرسد. چون به احتمال زیاد، به سرعت میبینیم که دیگران حرف ما را نادرست فهمیدهاند یا کامل نفهمیدهاند (و این طبیعی است. چون آنها در لا به لای حرف ما، به جستجوی حرفهایی هستند که ارزشها و باورهای خودشان را تایید کند، همچنان که ما هم در لا به لای حرف آنها، به دنبال همین مسئله میگردیم) و مجبور میشویم که بیشتر از پیش با توصیف و توضیح و تمثیل، منظور خودمان را بیان کنیم و قطعاً کسی که بیشتر از هر کس دیگر، توصیف و توضیح و تمثیل ما را میفهمد و از آن تاثیر میپذیرد، خودمان هستیم!
اما در صورتی که تصمیم بگیرم شراب حرفها را به تنهایی و به کندی و جرعه جرعه بنوشم و عروس زیبای مفاهیم را که به تازگی دستم بر گرد کمرش حلقه شده را شهرهی شهر نکنم، در اندیشیدن انفرادی یا مکتوب کردن برای خود، فرصتهای بیشتری خواهم داشت تا تضادها و تعارضها را ببینم و هر جمله را مانند منشوری در دست بچرخانم و انعکاس نور را در زوایای مختلف آن ببینم و طبیعتاً زیباییهای بیشتری از آن را درک و تجربه کنم.
یکی از ویژگیهای دوست نداشتنی شبکه های اجتماعی – در نگاه من – ویژگی شگفت انگیز آنها در فشار به اشتراک گذاری یا Impulse to share است که قرار بوده و هست به صورت مستقل در موردش بنویسم. ما وقتی جملهی کوتاه زیبایی را میبینیم، قبل از آنکه بخواهیم آن را درک و تحلیل کنیم و چند روزی به عشق بازی با آن مشغول شویم، ترجیح میدهیم آن را با دیگران به اشتراک بگذاریم. درست به همان شیوه که غذای سفرهمان، قبل از معده، به سرور اینستاگرام میرسد و عملاً بر خلاف روند چند میلیون سالهی تکامل، غذاهای فکری ما قبل از آنکه جذب شوند، دفع میشوند و بعد همه همزمان، بر سر سفره آنها مینشینیم و با هم در مورد رنگ و طعمشان حرف میزنیم!
چند وقتی است که قراری را با خودم گذاشتم و به طرز شگفت انگیزی روی من اثرگذار بود. شاید برای برخی از کسانی که این نوشته را میخوانند هم اثرگذار باشد. هرگز نمیگذارم بین مشاهدهی یک محتوا (عکس یا متن یا موسیقی یا کتاب یا جمله کوتاه) و بازنشر آن، کمتر از ۷۲ ساعت فاصله بیفتد.
حتی اگر فرصت نکنم در مورد آن فکر کنم، باز هم آن را جایی در موبایل یا دفتر یادداشت یا کامپیوتر خود ذخیره میکنم و صبر میکنم تا سه شبانه روز از آن بگذرد.
نتیجهی این کار شگفت انگیز است و – به تقلید از قدما – فکر میکنم اگر بتوان چنین عادتی را چهل روز رعایت کرد، تغییری در درون ما روی میدهد که اثرش را میتوان برای چهل سال آتی زندگی درک و تجربه کرد!
تا اینجای صحبت، میخواهم حرفم را با یک توضیح تمام کنم و آن اینکه در دنیای مدرن امروز (به معنای تجدد نمیگویم و دقیقاً به معنای مدرنیته میگویم) ما انسانها، نمیتوانیم به سادگی هر حرفی را بپذیریم و به حق، انتظار داریم که حرفها و شنیدهها و توصیهها و جملات، از فیلتر مغز و باورها و ارزشهای ما بگذرند و اگر هم قرار است تحولی در ما روی دهد، آن تحول باید در درون شکل بگیرد و نه آنها از بیرون تحمیل شود.
در چنین دنیایی، دیگر جملات حکیمانه و حکمت آمیز، به اندازهی گذشته معنا نخواهند داشت. جملات ارزشمند، نمیتوانند حکمت را از بیرون به روح و ذهن ما تزریق کنند. بلکه میتوانند ذهن ما را به اندیشیدن دعوت کنند و محرکی برای پرورش و رشد نگرش و جوشش حکمت در درون ما باشند.
به عبارتی، یک جمله، به خودی خود ارزشی ندارد و ترکیب «جمله + مخاطب جمله» است که اثربخشی یا اثرنبخشی آن را تعیین میکند. در چنین فضایی، هنر من جستجوی جملاتی از جنس محرک وابسته به شخص و مواجههی صبورانه و آرام با آنها در سکوت کامل خواهد بود. پس از مدتی که آن حرفها و جملات هضم و جذب شدند، میتوانم آنها را به شکل مادهی خام نخستین یا مفهومی تحلیل شده و پردازش شده در اختیار دیگران قرار دهم تا نطفههای دانش و اندیشه، در سفرهی مان بزاید و بزید…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمد رضاي عزيز
سلام
به نظرم ميرسه كه خوندن ادبيات ايران و جهان ميتونه به لطيف شدن نوشتن و حرف زدن كمك كنه . پس مي خواستم خواهش كنم براي ارتقاي خودم در زمينه شناخت و كاربرد مناسب كلمات و جملات و علاقمنداني مثل من و در صورت صلاحديد ، اگر كتابي رو در حوزه ادبيات و رمان ايران و جهان مطالعه كردي و تجربه خوبي داشتي براي ما هم اون رو معرفي كني تا ما ضمن خوندن كتابهاي مذكور درگيري ذهني سازنده اي براي خودمون داشته باشيم و ترکیب «جمله + مخاطب جمله» رو از اين كتابها براي افزايش لطافت و جذابيت كلام استفاده كنيم .
مشابه پستهاي زنگ تفريح متمم كه كنار درسهاي جدي متمم در بيشتر موارد به غير از حس خوب كلي آدم رو به فكر فرو مي برن.
اگر ارتباط كامنت با پست كمه پيشاپيش عذر خواهي مي كنم .
سلام
فواد من بهت پیشنهاد میکنم اگه خواستی از اسکار وایلد بخونی نمایشنامه ی اهمیت ارنست بودن،نمایشنامه سالومه و رمان تصویر دوریان گری رو بخونی.(اهمیت ارنست بودن با رویکرد کمیک و هم زمان انتقادی به شرح زندگی انسانی میپردازد که انسان بودن و زندگی کردن در اجتماع را یک حقیقت معنادار و انسانی تلقی نمیکند و خود را بیرون از دایره چنین حقیقتی تصور و تعریف میکند،یعنی بی آنکه به زندگی،دیگران و خصائل انسانی خودش ،ذهنش اسیر تعاریف و قردادهای غلط و دلش پی جوی آرایه ها و الایه های ظاهری و تحمیل شده یک دوران تاریخی و یک طبقه اجتماعی خاص باشد در آن صورت حتی موقعی که به موضوع مهمی مثل عشق می اندیشد یا آن را طلب میکند،چیزی جز یک دروغ بزرگ و یک موجود مضحک و خنده دار نخواهد بود-بخشی از نقد و بررسی نمایشنامه در ماهنامه تخصصی تئاتر)
من این سه تا اثر اسکار وایلد رو خوندم و واقعا لذت بردم
ممنونم استاد به خاطر مطرح کردن این موضوع خیلی رایج توی شبکه های اجتماعی .
بحث ۳ روز یا ۷۲ ساعت هم جالب بود من میخواستم زودتر کامنت بدم ولی جلو خودم رو گرفتم تا امروز فکر کنم قرار نبود اون روز اصلا این مطلب رو بنویسم الان یه چیز دیگه دراومد هر چند مطمئن نیستم که این روش خوبیه !
من بیشتر به نویسنده جمله اهمیت میدم یعنی اگر کسی که مدیر یک شرکت بزرگ ایرانی یا خارجی باشه و یا کسی که در یک زمینه به خصوصی کار کرده باشه با جملات کوتاهی که در این مورد گفته میتونم ارتباط برقرار کنم یعنی باید ببینم نویسنده ش کیه و خوب بشناسمش ، کتابهای اسکاروایلد رو نخوندم و نمیشناسمش به همین خاطر هر جمله ای هم بگه توی مغزم رسوب نمیکنه ولی اگه چیزی از همینگوی یا داستایفسکی یا موراکامی بشنوم فورا میگیرمش . راستی دوستان اگر من بخوانم چیزی از اسکار وایلد بخونم بهتره چه کتابی رو بخونم و آیا اصلا خوندنش ارزش داره ؟
سلام فواد
کتاب “از اعماق” کتاب خوبیه. خوب که نه عالیه
ترجمه هم شده
ممنونم رفیق ، حتما میخونم
محمدرضای عزیز سلام
بسیار زیبا و آموزنده بود متشکرم
با این وجود به نظرم باید روی این نوشته هاهم (مطالب بالا)۷۲ساعت فکر کنیم.ولی مشکل زندگی پر هرج ومرج امروزمونه که اجازه فکر کردن به خیلی چیزارو نمیده مخصوصا جوونترا شاید بهونه به نظر بیاد ولی دلایل خودمو دارم.
از مطالبت درباره جملات کوتاه لذت بردم اقای شعبانعلی عزیز مثل همیشه به جا بود
“اما در صورتی که تصمیم بگیرم شراب حرفها را به تنهایی و به کندی و جرعه جرعه بنوشم و عروس زیبای مفاهیم را که به تازگی دستم بر گرد کمرش حلقه شده را شهرهی شهر نکنم، در اندیشیدن انفرادی یا مکتوب کردن برای خود، فرصتهای بیشتری خواهم داشت تا تضادها و تعارضها را ببینم و هر جمله را مانند منشوری در دست بچرخانم و انعکاس نور را در زوایای مختلف آن ببینم و طبیعتاً زیباییهای بیشتری از آن را درک و تجربه کنم”
یکی از بهترین توصیف هایی که تا به حال خونده بودم….ماشاالله داری یه پا شریعتی میشی واسه خودت محمدرضا….مرسی که هستی
حالا که معلم پیشنوشت بی ربط مینویسه میشه منم یه کامنت بی ربط بنویسم؟
میدونم سوالم نا بجاست ولی چون نمیدونستم کجا باید بپرسمش اینجا پرسیدمش
سوالم اینه که چرا دیگه قصه شهر موشها رو ادامه ندادی؟ خیلی جالب شده بود
به نظرم نحوه برخورد ما با یک جمله ی کوتاه خیلی مهمه: من اکثرا سعی می کنم اگر جمله را خواندم زود نسبت به ان جمله قضاوت نکنم…و به دنبال پارگراف های بعد و قبل آن جمله و اگر خیلی حوصله داشته باشم کل ان منبع و کتابی که آن جمله از ان گرفته شده بود را می خوانم تا با دیدگاه گویند جمله اشنایی بیشتر داشته باشم …البته سعی میکنم خودم را جای گوینده بگذارم و شرایطش را درک کنم و ببینم در چه وضعیتی اقدام به گفتن آن کرده… فکر کردن درباره یک جمله از زاویه های مختلف و طرز تفکرهای مختلف به نظرم خیلی کمک کنده است تا بهتر به مفهموم پی ببریم…
همونطور که نمیشه با خواندن یک کتاب از یک نوسنده به طرز تفکر اون و منظومه ی ذهنیش پی برد….
زمانی که من جمله “ازدواج یک حماقت غیرقابل درک است.” را خواندم چون یک جمله ناقص هست و پیام ناقصی و مبهم رو برای من داشت همان طور که گفتید به دنبال مرور گذشته و خاطراتم می روم و دنبال قسمتی از ان می گردم تا به ان مرتبطش کنم و ابهام جمله را برطرف کنم . اما اگر این جمله قسمتی از یک رمان غم انگیز بود که در پارگراف قبلش توضیح داده بود که آن فرد چه گونه بی توجه به ارزش هایش دست به یک ازدواج زودهنگام زده قطعا من خواننده ,این مسله را درک می کردم که ان ازدواج واقعا حماقت غیرقابل درک خواهد بود
سلام
فردا روز بازگشایی مدارس است میخواستم نظرت را درباره آموزش و پرورش بدانم
به نظر شما آیا مدارس ما کارکرد مناسبی دارند؟
آیا دانشآموزان آن مهارتهایی را که بیاید میآموزند؟
این محفوظات واقعاً چند درصدش کاربردی است و به ما کمک میکند استعدادهایمان را بشناسیم یا در زندگیمان تصمیمات بهتری بگیریم؟
(جواب اکثر این سئوالات روشنه!)
اصلاً سئوالات قبلی را فراموش کن! و به این یک سئوال لطفاً جواب بده : مدارس ما چگونه باید باشد؟ میشه مطلبی در این باره بنویسی
شاید این مطلب تو سرآغاز تحولی برای ۱۳ میلیون دانش آموز ایرانی باشد که فردا به سر کلاس میروند
سلام
اكثرا با شير كردن مطلب، خودمون رو به سرعت از دستش خلاص ميكنيم. در واقع كارمون مثل فوتباليستي ميمونه كه به
محض رسيدن توپ به پاش، پاس ميده به نفر بعدي. در واقع انگار حسي در ما هست كه بايد ديگران را از مطالب خوب بهرهمند كنيم و يادمون ميره كه اين مطلبي كه شخص ديگري نوشته يا شير كرده، براي خود ما هم هست و نه اينكه فقط پاسكاري و دست به دست بشه. اين اتفاق به خصوص در نرم افزارهاي پيام رسان موبايل با سرعت بسيار بيشتري انجام ميشه. بين كلي مطلب به درد نخور يك نوشته زيبا پيدا مي كنيم كه ممكنه چند ساعت بشه ازش لذت برد رو در كسري از دقيقه ميخونيم و پاس ميديم به نفر بعدي و ميريم سراغ نوشته بعد. بعدش اصلا يادمون نميمونه كه چي خونديم.
در مورد جملات كوتاه هم بايد بگم كه به شخصه براي من چيزي كه خيلي مهمه تجربيات و نظرات آدمهاي پيشرو و سرآمد در مورد دنياست. جملاتي كه بزرگان در آخر عمر ميگن گاهي اوقات عصاره تجربهشون در يك زمينه خاصه كه دوست دارم بدونم از ديد اونها دنيا چه شكليه و چه تجربيات خاصي دارند.
سلام معلم عزیزم! بیشتر از یک سال است که مهمان این خانه ام. از همان موقعی که رادیو عصر ایران را به راه انداختی. نمیدانم چه شد که ادامه نیافت اما نتیجه اش برایم فرقی نداشت. من به این خانه نقل مکان کردم و از همان موقع آموزش و یادگیری ام، در مورد آنچه که خلاء ذهنی ام بود شروع شد. به مرور و بدون عجله روزنوشته ها را خواندم که بتوانم فرصت فکر کردن داشته باشم، جرعه جرعه بنوشم و لذت ببرم؛ مطالب برایم عمیق شوند و آن بلوغ و گذر زمان ضروری که در یکی از نوشته هایت در مورد تبلیغات گفته بودی حاصل شود(از نظر خودم آموزش من نیز باید چنین می بود). همه را خواندم معلم عزیزم ؛ از تجربه آموزش زبان تا قوانین زندگی ات که بسیار مجذوبش شدم، از قوانین یادگیری که برایم فوق العاده لذت بخش بود تا نامه هایت به رها که به طور قطع خودم یکی از رها ها هستم؛ چیزهای ارزشمندی از تو آموختم ؛ بسیاری شان را به کار بستم و بعضی شان را نه. تا اینکه یک هفته پیش روزنوشته ها تمام شدند. در این مدت خواننده ی خاموش مطالب بودم جز یکی دو مورد که سعی کردم نظر بگذارم. حس کردم بهتر است که ابتدا همه ی مطالب را بخوانم و بعد نظر بدهم. یک هفته صبر کردم مطلب جدیدی بگذاری و جزو اولین نظر دهندگان باشم تا همه بدانند…
همه بدانند که کارت چقدر برای من و امثال من که کسی را نداشتیم این خلاء ها را برایمان پر کند، ارزشمند است.
همه بدانند که چقدر وضع آموزش درست رفتار کردن در جامعه خراب است که من دانشجوی پزشکی، این چنین احساس نیاز میکردم.
و همه بدانند که بخشیدن حس خوب به انسان ها مخصوصا افراد محروم، فراتر از لذت های گذرای پوچ و بی معناست.
میخواستم به خاطر لطفی که در حق مان میکنی تشکر کنم. به حق که اسم مقدس معلم برازنده ی توست. ممنونم که هستی ، ممنونم که این همه حس قشنگ را به من بخشیدی. امیدوارم بتوانم از نزدیک ببینمت و حضوری تشکر کنم.
برای اشتراک هر چیزی اعم از عکس، فیلم و متن، قانونی که برا خودم دارم اینکه روی من یک تاثیر نسبتا عمیق داشته باشه. ممکنه این تاثیر تغییر رفتار، فکر کردن در یک بازه زمانی طولانی به اون مطلب، ناراحت یا خوشحال کردن و یا هیجان زده کردن باشه. نمی تونم قبول کنم که مطلبی که روی من تاثیر نذاشته باشه، وقت دیگرانو بگیره.
سلام..
متشکرم از اینکه دغدغه های ذهنی و افکارتون رو صادقانه با دیگران به اشتراک میگذارین..
من اغلب مطالبتون رو میخونم.البته زیاد اهل کامنت گذاشتن و حرف زدن نیستم. نه اینکه کم حرف باشم؛ باید خیلی هیجان زده شده باشم ( من معمولا از خوندن نوشته های شما هیجان زده میشم)یا اینکه چیز متفاوتی به ذهنم رسیده باشه که بخوام نظر بدم ..(شاید هم یه ضعف باشه . البته سالهاست که تمرین میکنم وقتی احساساتی میشم ، چیزی نگم . چون ممکنه پشیمون بشم). فقط میخواستم بگم که در مورد موضوع جملات کوتاه منم مدتهاست که روش فکر کردم و می کنم و تقریبا مدت زیادی که دارم اونا رو اجرا میکنم، چه قبلنا تو ایمیل یا بعدها فیس بوک و .. یا آخرا وایبر و واتساپ و تلگرامو و …( مخصوصا موضوع جملات کوتاه رو ) . در ضمن هر مطلبی رو هم برای همه دوستان یا همه گروهها نمیفرستم بلکه سعی می کنم با کمی زمان بیشتر مطلب خاص ، شعر یا خبری رو به شخص یا اشخاص خاصی که می دونم پیگیر همون موضوعات هستند ارسال کنم ..حتی گاهی اوقات شعرهایی که ارسال میشه شاعرش رو اشتباه مینویسن. من سعی کردم هرکدوم رو که می دونم (البته اگه ارزش ارسال داشته باشه ) با اصلاح ارسال کنم .حتی در مورد خبرهای بدون منبع که متاسفانه در شبکه های اجتماعی خیلی سریع پخش میشه..من از افراد نزدیک و دوستانم شروع کردم . امیدوارم همه دوستانی که مطالب شما رو میخونن هم به این قضیه توجه کنن.
از کامنت های دوستان هم متشکرم ..اونها هم برام اموزنده هستن..
و در آخر اینکه امیدوارم حالا حالا ها ما رو از خوندن و دونستن دغدغه هاتون ، افکارتون و نتیجه آنها محروم نکنین و همیشه شاد باشین
سلام و روز بخیر
ظاهرا اولین کسی هستم که کامنت میذارم…
میشه توضیح بدید که چجوری باید یک محتوا رو جایی بنویسم…منظورتون تز این کار چیه و چه تاثیری داره…حقیقتا که تازه فهمیدم هیچی حالیم نیست.البته ببخشید..
همش منتظر بودم که متن رو تا آخر که خوندم و برام که جالب اومد شروع کنم به شر کردن اون تو گروه ها و شبکه های اجتماعی اما وقتی رسیدم به اون قسمت که گفتی وقتی جمله ای میخونی ۷۲ ساعت صبر میکنی منصرف شدم و منم خواستم به قول تو با نوشته و متن عشقبازی بکنم و جرعه جرعه بنوشم . و این عادت رو از همین جا جابندازم . بعد از اون این کار رو بکنم . و یه کار دیگه هم که میخوام بکنم . فکر کنم میتونه به منم کمک کنه همون کاری بود تو اینساگرام کردی و یه مرخصی و تنفس و پاکسازی مجازی یک هفته ای . فکر میکنم برای همه ما لازم باشه .
مرسی محمد رضای عزیز .
مهدی عزیز
سلام
امیدوارم که با نوشیدن جرعه جرعه این مقاله بسیار زیبا ی محمد رضا لذت دو چندان ببری .
اما ذکر یک نکته شاید خالی از لطف نباشد و آن اینکه موضوع مورد بحث ” جملات کوتاه” است نه نوشته ای که کلی پیش نویس دارد و کاملا” شفاف مطلب را بیان می کند .
با این همه به تلاش برای شروع یک عادت خوب به شما تبریک می گویم و آرزوی بهروزی و موفقیت برای تمامی دوستان متممی دارم .