پیش نوشت صفر: این نوشته، چهارمین نوشته از سلسله نوشتههای هنر خواندن جملات کوتاه است (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم). فکر نمیکنم لازم باشد که برای چند صدمین بار، تاکید کنم که آنچه مینویسم، صرفاً دیدگاه شخصی من است و نه تنها در آینده مسئولیت آن را نمیپذیرم و ممکن است دیدگاهم تغییر کند، بلکه حتی امروز هم بر صحت و دقت آن اصرار ندارم. آنچه اینجا میخوانید، بیشتر فکرهایی است که به کلمه تبدیل شده تا در آینده، بتوانم مجدد به آنها مراجعه کنم و فرصت بیشتر و بهتری را به اندیشیدن در مورد آنها اختصاص دهم.
پیش نوشت (ظاهراً نامربوط) یک: حدس میزنم با آزمونهای برون فکنی (Projective) در روانشناسی آشنا باشید. یکی ازمعروفترین این آزمایشها، تست لکههای رنگ رورشاخ است. تعدادی تصویر از لکههای رنگ پراکنده شده بر روی کاغذ، به یک فرد نشان داده میشود و او در مورد تداعیهای ذهنی خود صحبت میکند.
اینکه شما در این تصویر (یا تصویرهای مشابه) چه میبینید، بیش از آنکه به تصویر ربط داشته باشد، به حال و هوا و خاطرات و تجربیات گذشته و احساسات شما در لحظهی مشاهدهی تصویر و ویژگیهای شخصیتی شما و دغدغههای غالب شما و مواردی از این دست، بستگی دارد.
تصویر بالا ممکن است پروانه، خفاش، اندام تناسلی، خرس، اسب پرنده، جادوگر یا هر چیز دیگری را تداعی کند. آزمونهای برون فکنی، با استفاده از ابزارهای مختلف میکوشند کمک کنند که ذهن ما زوایای پنهان خود را بیرون بریزد.
البته آزمونهای زیادی از این دست وجود دارند که از جمله آنها میتوان به آزمون هولتزمن، آزمون TAT و آزمون تداعی کلمات هم اشاره کرد.
ویژگی مشترک همهی آزمونها برون فکنی یا برون ریزی در این است که نقش مشاهده گر از نقش مشاهده شونده پررنگتر است و در آنها اهمیت گوینده بر اهمیت موضوع سایه میاندازد.
تصویر زیر هم نمونهای از کارتهای مورد استفاده در آزمون TAT است که در آن، بر اساس تداعیها و توضیحات فرد مشاهده کننده و همچنین تم و فضای کلی توصیفات او، ویژگیهای خلقی و شخصیتی وی تحلیل میشود:
ممکن است من درتصویر فوق، رها شدن و تنهایی را ببینم و شما اندوه. یا من در تصویر فوق، یتیم شدن را ببینم و شما شکست. حتی ممکن است فرد دیگری بیاید و بگوید که فضای غالب در این تصویر، پشیمانی است.
پیش نوشت مربوط دوم: یکی از مفاهیم بسیار مهم – در نگاه من! – در حوزه یادگیری و اندیشیدن و مکانیزمهای احساسی و شناختی ذهن انسان، مفهوم تحریک کنندهها یا برانگیزانندهها یا Triggers است.
وقتی که بوی عطر یک رهگذر، من و شما را به خاطرات ده سال قبل میبرد، آن عطر برای ما یک محرک بوده است. وقتی یک موسیقی، حس شادمانی یا اندوه را در روح و جان ما برمیانگیزد، نقش یک محرک را بر عهده گرفته است. وقتی یک قاب عکس زیبا در اتاق پذیرایی، به ما احساس آرامش را القا میکند، آن قاب عکس در جایگاه یک محرک قرار گرفته است. وقتی یک رستوران فست فود، از رنگهای زرد و قرمز برای دکوراسیون خود استفاده میکند تا گرسنگی و هیجان (و سایر احساسات نزدیک به آنها) در ما برانگیخته شوند، رنگها در جایگاه محرک قرار گرفتهاند.
اما باید به یک نکتهی مهم دقت داشته باشیم. محرکها را میتوان در یک طیف قرار داد. برخی محرکها، مستقل از اینکه چه فردی با آنها مواجه شود، خروجی و اثر قابل پیش بینی دارند و اثر برخی دیگر، میتواند به شدت تابع این باشد که “چه کسی با آنها مواجه شده است”. در واقع این ویژگی را میتوان به صورت یک طیف، در نظر گرفت.
به این چند جمله (به عنوان یک Trigger یا محرک) توجه کنید:
فراموش نکنید که صبحتان را با یک لبخند آغاز کنید.
همهی ما اشتباه میکنیم. اما بزرگترین اشتباه، تکرار دائمی یک اشتباه است.
محدودیتها، گاهی میتوانند موجب رشد و پرورش خلاقیت شوند.
ازدواج یک حماقت غیرقابل درک است.
“وابستگی پاسخ ایجاد شده در مخاطب به ویژگیهای شخصی مخاطب” در این جملات – به گمان من – از بالا به پایین، افزایش مییابد. تقریباً همهی ما با جملهی نخست، راحت هستیم. یا با خواندنش لبخند میزنیم یا هیچ عکسالعملی نشان نمیدهیم. این جمله در توییتر یا در اینستاگرام یا فیس بوک، با کمترین تعداد بحث و کامنت، از جلوی چشم مخاطب رد خواهد شد و البته احتمالاً مورد لطف و محبت خوانندگان (در قالب لایک) قرار خواهد گرفت.
جملهی دوم هم، چیزی شبیه جملهی اول است. شاید تنها ویژگی این جمله در آن باشد که برای مخاطب، احساسات و خاطرات و تجربیاتی از دوران گذشته را تداعی کند. اما به هر حال، پاسخی که این جمله به عنوان یک محرک ایجاد میکند، تا حدی تابع مخاطب است.
جمله سوم وابستگی بیشتری به مخاطب پیدا میکند. برخی از مخاطبان، علاقمند هستند که مثالهایی از زندگی خود را در تایید آن بیان کنند و برخی دیگر، ممکن است مواردی را در ذهن داشته باشند که محدودیت گسترده، فرصت سادهترین رشدها و خلاقیتها را هم از آنها (یا دوستانشان) سلب کرده است.
جملهی چهارم، میتواند در حد یک جنگ فرقهای مذهبی، اختلاف نظر و جنجال ایجاد کند. پاسخی که جملهی چهارم به عنوان یک محرک ایجاد میکند، به شدت به فرد خواننده وابسته است. جنسیت او، مجرد بودن و متاهل بودن او، تجربهی موفق و ناموفق او در رابطههای عاطفی قبلی، همه و همه میتوانند بر روی نوع و شدت پاسخی که در مخاطب ایجاد میکنند، تاثیر بگذارند.
اصل ماجرا – من به عنوان یک مخاطب، در خواندن یا گردآوری جملات کوتاه به دنبال چه میگردم؟
این سوال بسیار مهمی است که ممکن است در تراکم فعالیتهای روزمره یا در آشفته بازار دنیای دیجیتال و شبکه های اجتماعی، فرصت کافی برای اندیشیدن به آن نداشته باشیم. بعید میدانم برای این سوال، یک پاسخ درست قطعی و مشخص وجود داشته باشد. به عبارتی، هر کس با توجه به نیازها و دغدغهها و ارزشهای خودش، برای سوال اخیر پاسخ متفاوتی دارد.
من در اینجا نکاتی را که به ذهن خودم میرسد، با شما در میان میگذارم و میدانم که شما هم، احتمالاً نکات و دیدگاههای دیگری را خواهید داشت و مطرح خواهید کرد:
نکته اول: به نظر میرسد که افرادی که در شبکه های اجتماعی، اکانتهای پرطرفدار و شلوغ با جملات کوتاه درست میکنند (که عموماً هم این جنس محتوا، محتوای موفقی برای جذب مخاطب است) بعد از مدتی به تجربه میآموزند که بهتر است به سمت محرکهایی با پاسخ عمومی (مستقل از فرد) بروند. جملاتی با کمترین چالش و جنجال که عموم مخاطبان، با آنها موافق یا لااقل خنثی هستند.
اکانتهایی که در شبکه های اجتماعی از موفقیت یا شادی یا رضایت یا ارتباط با کائنات صحبت میکنند، چیزی از این جنس هستند و معمولاً مخاطبان زیادی هم دارند و بسیاری از ما، در صورت حضور در شبکه های اجتماعی، چند مورد از این نوع صفحات را دنبال میکنیم.
مشاهدهی محتوای این اکانتها، نوعی تنفس در تایم لاین محسوب میشود. مهم نیست که اینستاگرام باشد یا توییتر. فیس بوک یا تگد.
نکته دوم: به نظر میرسد، جملات مشمول گروه اول، بیشتر محرکی برای احساسات (Affective Triggers) هستند و حال خوب ایجاد میکنند. اما جملاتی که وابسته به مخاطب هستند (شبیه مثال سوم یا چهارم) محرکی برای سیستم تحلیلی مغز (Cognitive Triggers) محسوب میشوند.
اگر چه تحمل جملات محرک وابسته به مخاطب ساده نیست، اما به نظر میرسد به دلیل اینکه بخشی از آنها با باورها و تجربیات ما، در تعارض و تضاد هستند، فرصتی ایجاد میکنند تا مغز، از ناحیهی امن باورهای خود خارج شود و عینکهای دیگری برای مواجهه با دنیا بیابد. حتماً آن حرف زیبای مولانا را به خاطر دارید که میگفت:
پیش چشمت داشتی شیشهی کبود
زان سبب دنیا کبودت مینمود
جملاتی که در دستهی محرکهای وابسته به فرد قرار میگیرند، گاه و بیگاه به ما یادآوری میکنند که عینکهای دیگری هم برای نگاه به دنیا وجود دارد و عینک ما، تنها عینکی نیست که برای مشاهدهی دنیا قابل استفاده است.
به همین دلیل، به عنوان یک سلیقهی شخصی، همیشه در مطالعهی جملات کوتاه، به دنبال افراد یا مجموعههایی میگردم که سهمی از این جنس جملات را در اختیارم قرار دهند.
اگر من جملات کوتاه اسکار وایلد را دوست دارم، به این دلیل است که به ندرت جملات کلی تاتولوژیک را از او میشنوم و میخوانم. حتی در ابتدا تا انتهای یک کتاب مشخص هم (مثلاً A picture of Dorian Gray) جملاتی مینویسد و حرفهایی میزند که با یکدیگر در تناقض هستند. ضمن اینکه جنس جملاتش، به شدت در گروه Cognitive Triggers قرار میگیرند. به این جملات نگاه کنید:
یک هنرمند، هرگز چیزها را آنچنان که هستند نمیبیند. اگر چنین بود، هنرمند بودنش متوقف میشد.
بین مرد و زن، دوستی ممکن نیست. شوق شاید. عشق شاید. پرستش شاید. دشمنی شاید. اما دوستی هرگز!
تنها کار خوبی که با یک توصیهی خوب میتوانید بکنید این است که آن را به فرد دیگری تحویل بدهید.
زیبا بودن از خوب بودن بهتر است. اما خوب بودن را به زشت بودن ترجیح میدهم!
عاشق خود شدن، آغاز یک داستان عاشقانهی ابدی است…
منتقد، مردم را تربیت میکند. هنرمند، منتقد را.
اینکه تو حاضری برای حرفت بمیری، باعث نمیشود که حرفت درست باشد!
نکتهی سوم: حرف زدن و کامنت گذاشتن و بحث کردن با دیگران در مورد جملات کوتاه (در شبکه های اجتماعی یا گفتگوهای شفاهی) میتواند اثربخشی آنها را کاهش دهد. در مورد بسیاری از ما، فرایند فکر کردن با شروع حرف زدن به پایان میرسد. چون به احتمال زیاد، به سرعت میبینیم که دیگران حرف ما را نادرست فهمیدهاند یا کامل نفهمیدهاند (و این طبیعی است. چون آنها در لا به لای حرف ما، به جستجوی حرفهایی هستند که ارزشها و باورهای خودشان را تایید کند، همچنان که ما هم در لا به لای حرف آنها، به دنبال همین مسئله میگردیم) و مجبور میشویم که بیشتر از پیش با توصیف و توضیح و تمثیل، منظور خودمان را بیان کنیم و قطعاً کسی که بیشتر از هر کس دیگر، توصیف و توضیح و تمثیل ما را میفهمد و از آن تاثیر میپذیرد، خودمان هستیم!
اما در صورتی که تصمیم بگیرم شراب حرفها را به تنهایی و به کندی و جرعه جرعه بنوشم و عروس زیبای مفاهیم را که به تازگی دستم بر گرد کمرش حلقه شده را شهرهی شهر نکنم، در اندیشیدن انفرادی یا مکتوب کردن برای خود، فرصتهای بیشتری خواهم داشت تا تضادها و تعارضها را ببینم و هر جمله را مانند منشوری در دست بچرخانم و انعکاس نور را در زوایای مختلف آن ببینم و طبیعتاً زیباییهای بیشتری از آن را درک و تجربه کنم.
یکی از ویژگیهای دوست نداشتنی شبکه های اجتماعی – در نگاه من – ویژگی شگفت انگیز آنها در فشار به اشتراک گذاری یا Impulse to share است که قرار بوده و هست به صورت مستقل در موردش بنویسم. ما وقتی جملهی کوتاه زیبایی را میبینیم، قبل از آنکه بخواهیم آن را درک و تحلیل کنیم و چند روزی به عشق بازی با آن مشغول شویم، ترجیح میدهیم آن را با دیگران به اشتراک بگذاریم. درست به همان شیوه که غذای سفرهمان، قبل از معده، به سرور اینستاگرام میرسد و عملاً بر خلاف روند چند میلیون سالهی تکامل، غذاهای فکری ما قبل از آنکه جذب شوند، دفع میشوند و بعد همه همزمان، بر سر سفره آنها مینشینیم و با هم در مورد رنگ و طعمشان حرف میزنیم!
چند وقتی است که قراری را با خودم گذاشتم و به طرز شگفت انگیزی روی من اثرگذار بود. شاید برای برخی از کسانی که این نوشته را میخوانند هم اثرگذار باشد. هرگز نمیگذارم بین مشاهدهی یک محتوا (عکس یا متن یا موسیقی یا کتاب یا جمله کوتاه) و بازنشر آن، کمتر از ۷۲ ساعت فاصله بیفتد.
حتی اگر فرصت نکنم در مورد آن فکر کنم، باز هم آن را جایی در موبایل یا دفتر یادداشت یا کامپیوتر خود ذخیره میکنم و صبر میکنم تا سه شبانه روز از آن بگذرد.
نتیجهی این کار شگفت انگیز است و – به تقلید از قدما – فکر میکنم اگر بتوان چنین عادتی را چهل روز رعایت کرد، تغییری در درون ما روی میدهد که اثرش را میتوان برای چهل سال آتی زندگی درک و تجربه کرد!
تا اینجای صحبت، میخواهم حرفم را با یک توضیح تمام کنم و آن اینکه در دنیای مدرن امروز (به معنای تجدد نمیگویم و دقیقاً به معنای مدرنیته میگویم) ما انسانها، نمیتوانیم به سادگی هر حرفی را بپذیریم و به حق، انتظار داریم که حرفها و شنیدهها و توصیهها و جملات، از فیلتر مغز و باورها و ارزشهای ما بگذرند و اگر هم قرار است تحولی در ما روی دهد، آن تحول باید در درون شکل بگیرد و نه آنها از بیرون تحمیل شود.
در چنین دنیایی، دیگر جملات حکیمانه و حکمت آمیز، به اندازهی گذشته معنا نخواهند داشت. جملات ارزشمند، نمیتوانند حکمت را از بیرون به روح و ذهن ما تزریق کنند. بلکه میتوانند ذهن ما را به اندیشیدن دعوت کنند و محرکی برای پرورش و رشد نگرش و جوشش حکمت در درون ما باشند.
به عبارتی، یک جمله، به خودی خود ارزشی ندارد و ترکیب «جمله + مخاطب جمله» است که اثربخشی یا اثرنبخشی آن را تعیین میکند. در چنین فضایی، هنر من جستجوی جملاتی از جنس محرک وابسته به شخص و مواجههی صبورانه و آرام با آنها در سکوت کامل خواهد بود. پس از مدتی که آن حرفها و جملات هضم و جذب شدند، میتوانم آنها را به شکل مادهی خام نخستین یا مفهومی تحلیل شده و پردازش شده در اختیار دیگران قرار دهم تا نطفههای دانش و اندیشه، در سفرهی مان بزاید و بزید…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام
در مورد موسیقی، چرا ۷۲ ساعت؟ بقیه رو درک کردم چرا به خودتون زمان میدید اما موسیقی رو نفهمیدم. در مورد تاثیرگذاریش هم بگید. چه تاثیری میتونه داشته باشه. آیا تجربه ای داشتید؟
ممنون
ایده شما در باب خواندن جملات کوتاه به همه زندگی قابل تعمیم است، تمامی رویدادهای پیرامونمان در همان دسته بندی جملات کوتاه جای می گیرند و در حکم تداعی کننده هستند، تمام اشیا، به مثابه همان جملات کوتاه هستند. شاید احساسات مواج و متعارضمان ریشه در همین جدی گرفتن تک تک جملات کوتاه متناقض و نیاندیشگی در پی آن است هر چند در یک نظرگاه کلی، لابد میتوان وحدتی در میان آنها دید و یا علت تناقضشان را دریافت. دارم فکر می کنم چگونه “من” یک نوزاد ساخته میشود و او بر چه اساسی این جملات کوتاه را میخواند؟ دارم فکر می کنم تموج احساساتمان و تعارضات از بدون “من” بودن و یا ناتوانی “من” نیست ؟ شاید هم از بی قوارگی “من” . خیلی منو به فکر بردی.
سلام
می خواستم از شما تشکر کنم بابت نوشته های خوبتون. یک ماهی هست که با این سایت آشنا شدم و دارم مطالب قبلیتونم می خونم. گاهی شگفت زده میشم که عواطف انسانی رو چطور تحلیل می کنید.
این صبرو حوصله ویژگی بسیار پسندیده ای است که شما به زیبایی در بحث انتشار محتوا و روش پیاده کردن اون اشاره کردید. مطلب دیگه این که این عدد چهل را دوباره در خاطر من آوردید بسیار سپاسگزارم.
این مطالب گرانبها میتونه به من ایرانی کمک کنه که بیشترین استفاده را از این انواع و اقسام فرصت های جدید ایجاد شده در قالب فناوری های شبکه های اجتماعی ارائه کنه.
سلام، به نظر من جملات كوتاه حاصل أفكار إحساسات وتجربياتي هستش كه باگذر زمان بدست أمده و طبيعتا فهم ودركش هم براى من خواننده به اين سادگي نخواهد بود . نگاه من به اين جملات اينه كه ، وقتي فكر ميكنم ميتونم باهاش ارتباط برقرار كنم برام جنبه ياداورى به خود و جنبه تذكرى داره .و با كسايي به اشتراك ميزارم كه زاويه ديدشون رو ميدونم در غير اينصورت ٧٢ ساعت هم برام خيلي كمه،
درست مثل حسي كه دير اموخته ها بهم داد، اگه در طول زمان خودت پيداش نكني با خوندن صرف شايد نتوني لمسش كني ، بطوريكه اون ها جزو بديهيات دانسته هات بشه كه حتي از فرط بودن ندوني كه چنين دركي وجود داره
فکر می کنم برای فهم و درک بالاتر کلمات و برای رسیدن به معنا و مفهوم واقعی کلمات و چشیدن طعم شیرین آنها و درک لذت آنها یکی از گزینه ها همان بود که گفتی صبر و سکوت و غوطه ور شدن در کلمات…
سلام به استاد عزیز و فرهیخته محمد رضا
مدتیه که روزنوشته هات رو جدی تر از قبل دنبال میکنم. و از وقتی که ازت یاد گرفتم قبل از اینکه خبری رو قبول کنم از صحت و سقمش با خبر بشم محتاط تر نسبت به شنیدنی ها و خواندنی هام برخورد میکنم. زمانی در یکی از روزنوشته هات در مورد “پیامهاییکه در شبکه های اجتماعی منتشر میشه و خواننده بدون اینکه بدونه خبر صحیحه یا نه فقط به صرف اینکه جالبه یا حس غرور ملی رو ارضا میکنه اون رو نشر میده” خوندم و مثالی که در مورد دکتر مصدق تو دادگاه انگلیس زدی، روی من تاثیر فوق العاده ای گذاشت و اگه من توضیحات قبلش رو نخونده بودم حتما اون رو نشر میدادم. از اون موقع بود که سعی کردم در مورد چیزهاییکه میشنوم یا میخونم قدری بیشتر بیندیشم تا اگه قرار شد اون رو جایی بیان کنم یا نظری بدم نظرم خیلی از واقعیت دور نباشه حتی اگه اون نوشته های محمد رضا شعبانعلی باشه که مطمئنم رو چیزهاییکه مینویسه خیلی مطالعه میکنه. چون این لازمه شاگردیه استادی چون محمد رضا شعبانعلیه.
سلام.
از صبح که مطلبتون رو خوندم منم مثل باقی دوستان به ۷۲ ساعت فکر میکردم، اتفاقا بخاطر روز اول مهر و مدرسه یه عکس انداختم اومدم بگذارم اینستاگرام که ۷۲ ساعت در ذهنم پررنگ شد…. به خودم وقت دادم که این سه روز عکس هايى كه گرفتم رو نگاه کنم و افکاری که این سه روز به ذهنم میرسه رو بنویسم ( گریز به مطلبی که در مورد نوشتن ذهنیت بود) بعد از سه روز نوشته هامو بخونم شاید تکاملی در نگاهِ من و دیدگاهم در مورد عکسهایی که میگیرم و پست هایی که میگذارم، بوجود اومده باشه….
یه مسئله جالب امروز به ذهنم خطور کرد، اونم اینکه شاید بشه بعضی تصمیم هايى رو كهدر لحظه های آخر میخوام بگیرم حتی بعضی حرفهایی که میخوام به زبون بیارم هم این ۷۲ ساعت رو اجرا کنم… الان فقط در ذهنمه به عمل درآوردنش احتمالا سخته….
منم بخاطر بی ربط بودن کامنتم معذرت….
واقعا ممنون و سپاسگزارم
متن را کامل تا آخر خوندم و چندین بار تصمیم گرفتم آن را به اشتراک بگزارم ولی منصرف شدم و باخودم قرارگذاشتم به ۷۲ ساعتی که شما گفتید عمل کنم. این روزا شلوغی شبکه های مجازی هم مثل شلوغی خیابان ها و کوچه ها گاهی آزار دهنده است ولی همانطور که چاره ای نداریم حتما برای رفت و و آمد باید از خیابان های شلوغ عبور کنیم گویا برای رد شدن از خیابان های زندگی هم باید از شبکه های اجتماعی گذشت و چه بد…
سپاسگزارم محمد رضا