رهای عزیزم.
ارزشهای زیادی است که انسانها در کلام، مقدس میشمارند، اما در عمل، جرات اتکا به آنها را ندارند.
ایمان یکی از آنهاست. عصیان یکی دیگر. صداقت و شهامت هم ازین گروهند.
نسل بشر، داستان شگفتانگیزی را در این هزاران سال، تجربه کرده است.
در طول این تاریخ طویل،
آنها که شهامت داشتند دنیا را به شکل دیگری بفهمند و ببینند،
آنها که جرات داشتند سرزمینهای ناشناخته را بپیمایند،
آنها که شجاعت داشتند به باورهای نادرست پیشینیان خود بخندند،
آنها که تبر در دست گرفتند و در معابد نیرنگ و فریب، بتهای شرک را شکستند،
آنها که جرات پرسش داشتند،
یکی پس از دیگری، در آتش انتقام سوزانده شدند و به طناب اعدام آویخته شدند و به شمشیر نفاق، دو تکه شدند و در بهترین حالت، در سکوت استبداد، خفه شدند.
قسمت غالب آنچه بر روی این کره خاکی مانده، از نسل بزدلانی است که در سکوتی پاک به اتکای مغزهایی پوک، در حالی که عرق میریختند، هیزم برای آتش آنها بردند و کوشیدند ضخیمترین طنابها را ببافند و بفروشند تا رزق حلال بر سر سفره برند و شمشیرها را در آتش گداختند و به ضربات پتک، سخت کردند تا نان بازوی خود خورده باشند و گروهی نیز، پس از قربانی شدن اهل شهامت، داستان شهادت ایشان را برای دیگران گفتند که این خود، هوشمندانهترین شکل بزدلی بود، چرا که لباسی از شجاعت بر تن داشت. در عین اینکه خوب میدانستند که روایتگر نبردهای کهن را، وقتی که هر دو سوی جبهه، سالهاست به خاک افتادهاند، هیچ خطری، تهدید نمیکند.
چنین شد که این نسل بزدل امروزی، عموماً بر اساس ترسهایشان زندگی میکنند، نه خواستههایشان.
ایمان دارند. اما نه به دلیل یقین به وجود خداوند. بلکه به دلیل تردیدی در دل، که اگر جهمنی بود، چه خاکی بر سرشان کنند.
ازدواج میکنند.
نه برای حرکت به سمت دنیایی شیرینتر و روشنتر که در ذهن خود ساختهاند
بلکه برای فرار از دنیای تلخ و تاریکی که از تنها و مجرد ماندن برای آنها ترسیم شده است.
فرزند میآورند. نه از آن رو که تمدنی شگفت ساختهاند و میخواهند نسلی دیگر آن را تجربه کند،
بلکه از آن رو که توحشی عمیق را تجربه میکنند و میترسند در تنهایی بیفرزندی، در کهنسالی، توسط هم نوعان خود تکه تکه شوند.
چنین مردمی، با هم میاندیشند و حاصل هماندیشی خود را به عنوان «دستاورد نسل بشر» به تو، تجویز میکنند.
اما تو اکنون، پس از تمام داستانهایی که گفتم، خوب میدانی که تجویز چنین مردمی، چه خواهد بود.
شهامت داشته باش.
در این دنیا، هر موجودی یا بت خواهد شد، یا بت پرست. یا بت شکن.
نمیخواهم تو، «بت» بودن را زندگی کنی. نفرت دارم از سکوت و جمود بتها که هیچ چیز، حتی نالهی مردمان، دلشان را به درد نمیآورد.
نمیخواهم تو، «بت پرست» باشی. نفرت دارم از چشمانی که ضعف خود را، به پیشگاه ساختههای دست خود، گریه میکنند.
دوست دارم، همواره در دست تو، یک تبر ببینم. شجاعانه و پرشهامت. در جستجوی بتهای کهن.
شاید زندگی برایت چندان ساده نگردد، اما بدان که همین بزدلان، پس از تو، ترسهایشان را با روایت شجاعت تو، تطهیر میکنند.
هیچ حیوانی از چارچوب تنگ ترس طبیعی پا بیرون نگذاشته است.
تو پا بیرون بگذار و انسان شو. و بدان که آن هنگام، خدا، با رضایت کامل، به تو لبخند میزند…
بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار
چه ساده دل بود ابراهیم!
{نیچه}
معلم خوبم…
شاید الان فقط سکوت بتونه حالمو توصیف کنه…دلگرمم به نوشته هاتون به احساستون و بودنتون…
آه پدر,وقتی تبر را بلند کردم و خواستم بتها را بشکنم با شجاعت و شهامتی که تو دوست داشتی و فکر میکردم خدا هم دوست دارد همان بزدلانی که گفتید رجزها خواندند و کثرت و همنوایی آنان در مقابل تنهایی ام و اتکا به اراده صرف خودم و خدایی که دوست خود فکر می کردم، بارها بارها وجودم و روحم را شکست، زور بازوی آنان بر زور اراده ام چربید، پدر، من افتادم برخاستم افتادم برخاستم بازهم افتادم و برخاستم به خاطر چیزهایی که از تو آموختم،باز افتادم و دیگر برنخاستم چون هم اکنون تنم بسیار زخمی و روحم حیران و خسته است و سردرگم که خدا با کیست با من یا آن دون همتان،کائنات با کیست با من یا با آنان.
شگفتا! بزدل ترین انسان نیز دوست دارد “حلاج” را تا حوالی میدان اعدام بدرقه کند و برایش در دل هورا بکشد! تا از زمره ی حق طلبان به حساب آید.
: سیدحسن حسینی
(بیش از دو ماه سپری شده است و من هنوز از این نامه به رها خلاص نشده ام)
نوشته ای را که انتخاب کرده اید جالب به نظر می رسد ولی خوب بود نویسنده محترم آنجا که تبر به دست رها می دهد و با شجاعت از او می خواهد تا به جستجوی بتهای کهن برود کمی آرامش خود را حفظ می کرد و اولا به جای تبر قلم وفکر و اندیشه را در دستان رها قرار می داد تا رهایی او را به شکل بهتری رقم بزند فرانسیس بیکن بتهای زیادی را در زندگی ما آدم ها بررسی و شناخته است لاکن برای مبارزه با هرکدام از آن بتها تبر را پیشنهاد نداده است . پیروز و موفق باشید
سلام : من بطور اتفاقی به سایت شما دسترسی پیدا کردم و وقتی مطالب را خواندم و باز بینی کردم خیلی لذت بردم . من یک خانم خانه دار هستم و مطالب شما را به سایت ناظم سرا میفرستم که اونجا خیلی استقبال شد البته لینک سایت را براشون فرستادم . انشاالله که هیشه موفق باشید .
خدادادی از استان اصفهان
خانم خدادادي! – يك خانم بسيار خوب و محترم و نازنين – …
به اينجا خيلي خوش اومدين.:)
چقدر برام جالب بود و چقدر خوشحال شدم وقتي اسم و فاميلتون رو اينجا ديدم و فكر كردم كه چقدر اسمتون برام آشناست…!
و يادم افتاد به همايش توانگري كه دكتر شيري عزيز در اصفهان داشتند و اونجا با هم آشنا شديم… و از شما و دخترتون با دكتر شيري عزيز عكسي گرفتم و براتون ايميل كردم … ( يادتون اومد؟:) )
سلام شهرزاد خانم عزیزم حالتون خوبه ، چقدر خوشحال میشم که جاهای خوب همدیگر را پیدا میکنیم انشاالله دوباره از نزدیک شما را زیارت کنم موفق و موید باشید.
زیبا می نویسید. قلمتان را دوست دارم. پیروز باشید.
سلام بر آقای شعبانعلی
واقعا حس خوبی باخوندن این متن بهم دست داد.
حسی که چند وقتی بود تجربه اش نکردم
متن شما رو بارها و بارها خواندم
مرسی
متن جالبی بود با هدفی خوب بخصوص این جملات:
نمیخواهم تو، «بت» بودن را زندگی کنی. نفرت دارم از سکوت و جمود بتها که هیچ چیز، حتی نالهی مردمان، دلشان را به درد نمیآورد.
نمیخواهم تو، «بت پرست» باشی. نفرت دارم از چشمانی که ضعف خود را، به پیشگاه ساختههای دست خود، گریه میکنند.
دوست دارم، همواره در دست تو، یک تبر ببینم. شجاعانه و پرشهامت. در جستجوی بتهای کهن.
استاد عزیزمان ما دوست داریم متنهای شما همیشه قوی و بی نقص باشد. با توجه به آموزه های شما در مورد استدلالهای قوی و وابسته بودن قدرت استدلال به ضعیفترین حلقه، همچنین کلی گویی نکردن و امکان وجود حتی یک مورد نقض در مورد کلی گویی ما این پاراگراف به نظر من مناسب نیست:
«پس از قربانی شدن اهل شهامت، داستان شهادت ایشان را برای دیگران گفتند که این خود، هوشمندانهترین شکل بزدلی بود، چرا که لباسی از شجاعت بر تن داشت. در عین اینکه خوب میدانستند که روایتگر نبردهای کهن را، وقتی که هر دو سوی جبهه، سالهاست به خاک افتادهاند، هیچ خطری، تهدید نمیکند.»
با توجه به این که می دانیم حتی قرنها پس از وقایعی مانند عاشورا و … راویان آن و حتی زائران با انواع تهدیدات ، شکنجه ، مجازات و اعدام و ترور روبرو بوده اند. چیزی که تا دوره حاضر نیز در حکومتهای مختلف به انواع مختلف ادامه دارد.
سلام
در پایان متنهای شما حرفی برای گفتن باقی نمیماند….فقط از خداوند سپاسگزارم که فرصت خواندن این متن را به من داد…خدا قوت
حقیقتا زیبا بود و از خواندن آن لذت بردم گویا شریعتی بزرگ مجدد خواسته باشد دلنوشته ای تحریر کند
محمدرضای غم زمانه خور خداوند بر توانت بیافزاید و واسطه فیض شعور و “بیان” باشی که پروردگار بزرگ پس از ذکر رحمانیت خود و یادآوری اینکه خلق الانسان فرمود علمه البیان
سلام من داستان رها رانمی دانم ولی استاد عزیز متن فوق العاده ، تاثیر گذار و همه گیر است(عذر خواهی می کنم ازکلمه همه گیر استفاده کردم ، خودم گرفتار تر ازهمه ) . اما این روزها عده ای به همان نان حلال نیز بسنده نمی کنند نه تنها از ترس گرسنگی بلکه …. نمیدانم چه اسمی برایشان بگذارم . می گویند هیچ حیوانی برای لذت بردن ویا ذخیره کردن شکار نمیکند هیچ حیوانی هم نوع خود را شکار نمیکند. ایا اسم این ادمها را فقط باید بزدل گذاشت ؟
چنین شد که این نسل بزدل امروزی، عموماً بر اساس ترسهایشان زندگی میکنند، نه خواستههایشان.
واقعا عالی ممنون استاد
با خواندن این نوشته، پس از سالها “عمیقا” گریستم.
من اهل مطالعه تلقی میشوم نسبتا. و بایستی تصریح کنم که این نوشته از آن دست متن هایی است که نمیتوانم به آن بگویم “کم نظیر” ؛ بی هیچگونه تردیدی میگویم “بی نظیر”.
چقدر روانکاوانه، هوشمندانه، دردمندانه، مسئولانه و تعالی جویانه نوشته شده است این متن.
و چه بی رحم است این متن؛ زخم میزند، می شکافد، تحقیر میکند، افشا میکند، برملا میکند ….. و تکان میدهد، هشدار میدهد، بیدار میکند، نظام اخلاقی میانمایگان را به چالش میکشد، معنا می آفریند، حرکت می آفریند، تشجیع میکند …..
“منِ پس از خواندنِ این متن”، دیگر نمیتواند همان “منِ پیش از خواندن این متن ” باشد.
محمد رضای عزیز
چه کردی تو با من با این نوشته. چه بهنگام بود این متن برای من. چقدر محتاج بودم که تشجیع شوم؛ و سپاسگزارم بخاطر این همخانگی؛ زیرا: همنشینی با شجاعان، مرد را سازد قوی / چونکه با سوهان نشیند تیغ، برّان میشود
بسیار امیدوارم که با این نوشته و نوشته هایی از این دست از تو، نوزایشی در این سرزمین در پیش باشد.
سالیان دراز فروزان باد خورشید اندیشه ات بر آسمان مردمان این سرزمین.
تشکر استاد
کل متن زیبا بود بجز چند کلمه آخر که با کل متن از نظر من در تضاد بود . این هم این قسمت بود ” بدان که آن هنگام، خدا، با رضایت کامل، به تو لبخند میزند “
محمدرضا عزیز سلام
دوست دارم بدونی که خوندن نوشته هات بهم انرژی میده و همیشه اولین page باز شدم سایت shabanali.com هست ناراحت باشم یا خوشحال با خوندن نوشته هات پر میشم از انرژی و امید.
ممنونم ازت و امیدوارم بتونم جبران کنم.
رها جان یادت باشد در کنار شجاعت رها بمانی از بند رویاهای دیگران، با رویاهایت رها باش انوقت بهترینی
«رسالت يك انسان براي رسيدن به آزادي در صف ايستادن نيست!
بلكه برهم زدن صف است.» چه گوارا
اين يك نامه ساده نبود
اعلاميه اي بود به آنان كه روز خود را به روزمرگي مي گذرانند. البته اولين آنان خودم هستم
خيلي انرژي گرفتم.
به قول استاد دمت گرم و سرت خوش باد.
چه جوری انرژی گرفتی؟ من که از دیشب این نامه رو خوندم خیلی به هم ریختم…
هر چی که استاد نوشته عین واقعیته… فقط به هم ریختم نمی دونم چی کار باید بکنم …نمی دونم،فقط عذاب می کشم.