داشتم کامنتهای دوستان متممی خودم رو میخوندم که به حرف دوست خوبمون شیرین رسیدم (لینک شناسنامه شیرین در متمم). در مورد نام گذاری فرزندان نوشته بود و خیلی ساده و صمیمی.
احساس کردم حیفه که حرفهای شیرینِ شیرین رو نخونیم. این بود که اینجا به صورت کامل (و بدون هر گونه تغییر و ویرایش) نقلش میکنم. برای من تداعیهای تلخ و آموزنده زیادی داشت:
—————————————————————————————————-
بعضی از والدین هستند که برای فرزندشون دوتا اسم انتخاب می کنن. این رفتار ناخودآگاه فکر من رو به چند جهت میبره؛ اینکه چه دلیلی باعث میشه اونها این کارو انجام بدن؟! آیا عدم توافق اونها یا عدم قدرت تصمیم گیری یا ملاحظه کاری باعث چنین تصمیمی می شه؟ ازونجایی که خودم قربانی چنین انتخابی بودم مخالف این کار هستم و عقیده دارم این وسط ظلم بزرگی به نوزاد بیچاره ای که صداش به هیچ جا نمیرسه، میشه.
اسم الان من اسمیه که همیشه باهام بوده از وقتی که بدنیا اومدم همه به این اسم منو صدا میزدن و ازونجایی که بدلیل ملاحظه کاری(تولد در سالگرد مادربزرگم به همین نام) انتخاب شده بود محبوبیتم رو نزد والدین و فامیل، دو چندان کرده بود! اما از طرف دیگه خواهری دارم که اونزمان با اصرار میخواد اسم من بر وزن اسم خودش باشه و اسم یه پیرزن مرده روی من گذاشته نشه و اینکه بروز و باکلاس! باشه. خانواده هم به دلیل ملاحظه کاری برای خواهرم و عدم توافق بر سر یک اسم، دو اسم برام انتخاب میکنن و اسم باکلاسه میره تو شناسنامم! گذر زمان رسید به اونجایی که من رفتم کلاس اول، سر صف، اونموقع هرچی ناظم بنده خدا اسم باکلاس من رو برای رفتن به کلاسم اعلام میکرد بنده متوجه نمیشدم داره منو صدا میزنه و فقط به این فکر می کردم که این دختره که هم فامیلیمه رو بعدا پیدا کنم ببینم کیه! بعدها هم که بزرگتر شدم این مشکل با هزاران طریق سر رام سبز میشد و بخشی از زندگی روزمره ی بنده به فکر کردن به چنین جفایی که در حقم شده بود می گذشت و دم نمی زدم. وای از روزی که بچه های فامیلمونم همکلاسی از آب در میومدن اونموقع دامنه ی اختلاف بر سر صدا زدن من به همکلاسیا و معلما هم کشیده میشد و یکی از سخت ترین لحظه های زندگیم رقم می خورد(واکنش به تعجب دیگران و توضیح دادن برای وجه تسمیه ی اینجانب).
بزرگتر که شدم فقط به این فکر می کردم که اسم شناسنامم رو به اسم الانم تغییر بدم چون واقعا احساس دوگانگی می کردم و وقتی اینکار رو کردم واقعا احساس آزادی عجیبی رو چشیدم البته وقتی که نگام به صفحه ی توضیحات شناسنامم میفته تموم اون خاطرات جلوی چشمم رژه میرن ولی مهم اینه که الان اسم خودم رو دارم و عاشقانه دوستش دارم 😉
پی نوشت ۱ : خواهش میکنم تا اونجایی که امکانش هست و عرف، ملاحظه و قدرت تصمیم گیریتون اجازه میده، برای فرزنداتون دو تا اسم انتخاب نکنین. بنده در این راستا از دو اسمی های زیادی نظرسنجی کردم و تقریبا اکثرشون چنین مشکلی رو داشتن البته بودن افرادی که این موضوع براشون تفاوتی نداشته.
پی نوشت ۲: گاهی وقتا اسم فرزند جدید، قربانی اسامی سایر اعضای اون خانواده میشه و اصرار بر هموزن بودن اسم با بقیه ی افراد هستش، اینکار انتخابمون رو محدود میکنه. بنظرم واقعا ضرورتی نداره که اسم همه ی افراد خانواده بر وزن هم ودر عین حال ناخوشایند خودمون باشه!
————————————————————————————————————————————-
حرف کوتاه نامربوط من برای شیرین:
شیرین عزیز. آرزو میکنم تو و من و همهی کسانی که در این فرهنگ دوگانه زا و دوگانه زی رشد کردهایم و میکنیم، روزی بتونیم یگانه زیستن رو تجربه کنیم.
من گاهی به شوخی میگم وقتی واژهی زیبای Hybrid در فارسی به دوگانه سوز ترجمه شد، نشون داد که ما فرق دو مفهوم ترکیب مولد و شترگاوپلنگ رو چندان حس نمیکنیم یا لااقل در فرهنگ ما، این دوگانه سوز بودن، چنان در نگرش و رفتار و کسب درآمد و دریافت موقعیت اجتماعی، مفید بوده که این لغت، به جای اینکه مسخره به نظر بیاد، به سادگی و بدون هرگونه دردسری، در فرهنگ ما انسانهای دوگانه سوز، پذیرفته شد.
راستی. توضیحی که در پروفایل متمم خودت در مورد خودت نوشتی، خیلی دوست داشتنی بود:
من پیوسته در حال یادگیری هستم و همه کامنت هایم متعلق به زمان گذشته اند. لذا خواندن دیدگاه های گذشته ام در زمان حال، به منزله تایید آنها از جانب من نیست.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
اگر جای من بودید چه کار می کردید. اسم من ابراهیم. ولی هر کسی هر جور دلش می خواد من رو صدا می زنه به عنوان مثال ابی ابرام ایبو ابراهوم ابیش و این اواخر براهیم. فکر می کنم به جای دوگانه سوزی به مالتی سوزی دچار شدم.
سلام
موضوع جالبی بودف موضوعی که من هم روزگاری با اون دست و پنجه نرم میکردم!
یه علت اینکه آدم با دو تا ام دچار دوگانگی میشه، اینه که یکی رو توی جمع فامیل صدا میزنن و یکی رو در جمع مدرسه توسط معلمین. نتیجه این میشه که وقتائی که توی محیط خانواده هستی، میشی x ؛ و وقتایی که در محیط رسمی هستی، میشی y .
این میشه که رفتارهای رسمی و سنگینت با اسم y ظهور پیدا میکنه و رفتارهای خودمونیت با اسم x .
به نظر می رسه برای این هست که آدم شرطی میشه.
منم یه زمانی خیلی اذیت میشدم. و واقعا داشتم دوگانه میشدم! یک بار هم زدم زیر گریه!
ولی خب الان شکر خدا، هیچ احساس خاصی ندارم.
اتفاقا از داشتن ۲ تا اسم خوشحالم!!
چون یاد گرفتم من، جدای از نام هام هستم؛ من باید خودم رو پیدا کنم و بشناسانم؛ اینکه بقیه من رو با این این اسم میشناسن یا هر اسم دیگه ای؛ اهمیتی نداره!
🙂
من و خواهرم هردو دو اسمی هستیم چون سید بودیم تو شناسنامه به پیشنهاد مادربزرگم زهرا و فاطمه ولی مادرم از همون ابتدا مارو ملیسا و مارینا صدازد و تا الان همه دوست و فامیل هم ملیسا و مارینا صدامون میکنن. ما همیشه با این دو اسمی بودنمون مشکل داشتیم و داریم و هربار مساله ای پیش میاد داغ دلمون تازه میشه و دوباره تمام.مشکلاتی که برامون پیش اومده رو دوره می کنیم. نسبت به اسم زهرا هیچ حسی ندارم هربار تومدرسه معلم به این اسم صدام زد احساس نامانوس و عجیبی داشتم. با خودم می گفتم من زهرام الان؟!!! جالبه که ملیسا رو هم خیلی دوست ندارم. همیشه برای معرفی خودم بعد از این اسم باید توضیح میدادم که این اسم غیر رسمیمه و اون یکی رسمی. و خلاصه ترحیح میدادم یه اسم ساده با فراوانی بالا داشتم ولی دو اسمی نبودم..
من یه فرد ۲ اسمی هستم. غزل و زهرا. فرزند آخر خانواده ام. مامانم شوق داشتن دختر داشت, به من می گه “سوره کوثر می خوندم که دختر باشه و اسمش را بزارم زهرا…”. من هنوز درست نفهمیدم چرا از بچگی بهم غزل میگن(حالا امشب درست پیگیری می کنم و بهتون میگم:D ). البته من هر ۲ اسمم را دوست دارم زهرا بهم حس پاکی و اراده را میده و غزل هم حس غزل…
از بچگی بهم غزل گفتن و به جز مواقعی که خودم خودم را با نام زهرا خطاب قرار میدم, معدود دفعاتی معلمی به من گفته زهرآ.
فامیلی من ایزدی هست. راهنمایی که بودم بچه ها به من میگفتن ایزد(izad یا ized) یکی از بچه ها هم میگفت ایزو بر وزن ایزو ۲۰۰۹…
وقتی دبیرستان بودم تو یکی از جشنای مدرسه رفتم آواز خوندم(ته صدایی دارم:D)اونجا همکلاسیام هم صدا میگفتن “ایزی” اینطور شد که واسه بچه های مدرسه هم شدم ایزی(فک نکنم بچه های دبیرستان من را جز با این نام بشناسن)
تو دانشگاه هم که واسه بچه ها شدم غزل و به اشتباه هرجایی اسم من را مینویسن غزل ایزدی و من باید حواسم باشه:)
بنظرم علاوه بر ۲ اسمی ها, واسه اسم های ۲ قسمتی هم همین داستان هست مثلا میگم اسم داداش من علی محمد هست ولی همه اون را علی صدا میزنن…
نمیدونم الان این فکر به ذهنم رسید نکنه واسه این تعدد اسامی که داشتم اسامی آدما یادم نمیمونه یا بطرز خنده داری به یه اسم دیگه میاد میاد تو ذهنم…
شاید این حرف من کمی تُند به نظر بیاد. اما “ایمان” من هست و هرگز به این ایمان، “کافر” نمیشوم.
همیشه گفتهام و دیدهام و نشان دادهام که باور دارم زندگی “هنر انتخاب کردن است”.
نه انتخاب کردن بین بد و خوب که این را حیوانات سادهتر از ما با مغزهای کمتر توسعه یافته هم میفهمند.
بلکه هنر انتخاب کردن از میان دو گزینهی مطلوب. دو گزینهای که هر دو خوب هستند.
یا دو گزینهای که خوبیها و بدیهایشان آنقدر قابل مقایسه هست که برایند آنها و مقایسهی آنها و انتخاب گزینهی برتر به سادگی امکان پذیر نباشد.
باور نمیکنم کسی که جرات و توانایی کنار گذاشتن یک گزینه و انتخاب گزینهی دیگر را ندارد و یا اینکه مُشرک ضعیف النفسی است که خدا و خرما را با هم میپرستد، مفهوم زندگی را تمام و کمال فهمیده باشد.
چنین کسی محافظهکاری دو رو یا چند رو خواهد بود که مانند موش، فقط راه میانه را برمیگزیند و میکوشد آسه برود و آسه بیاید که هیچ گونه گربهای شاخش نزند.
انتخاب دو اسم برای کودک، به نظر من، ناتوانی والدین در انتخاب یک گزینه و یا لااقل موازنهی مثبت به نفع دو ذی نفع است (که میتواند ملیت و مذهب، یا مادر زن و مادر شوهر یا هر چیز دیگری باشد).
به نظرم مادر و پدری که چنین تعارض سادهای را نمیتوانند حل کنند و در آخر با انتخاب همزمان دو اسم، از چنین انتخاب سادهای فرار میکنند، در آینده نمیتوانند به فرزندشان “هنر انتخاب استراتژیک” را بیاموزند.
اگر پدر و مادری، بگویند که به دلیل اشتباه در پیشگیری، فرزنددار شدهاند، من به مشکل نامگذاری آنها احترام میگذارم. اما در غیر این صورت، حتی اگر به آنها چیزی نگویم در دلم میگویم: اینها هنوز به بلوغ انتخاب استراتژیک و درک دشواری انتخابهای زندگی و هزینههایش نرسیده بودند و ای کاش، قبل از رسیدن به این بلوغ، مسئولیت چنین انتخاب بزرگی را (به دنیا آوردن فرزندی دیگر) بر عهده نمیگرفتند.
البته حدس میزنم که برخی خوانندگان، استدلال من را تند ببینند. اما فکر میکنم این جامعهی میانمایگان که ما امروز عضوی از آن هستیم، که همه چیز را با هم میخواهد و هیچ چیز هم ندارد، این تحصیل کردگان گرسنه که گدایی شغل میکنند و هیچ تخصصی ندارند، این مردمی که غیرسیستمی فکر میکنند و…، همه و همه فرزندان فرهنگی هستند که “جرات انتخاب استراتژیک” را نداشته و ارزش آن را نفهمیده.
همان فرهنگی که میخواهد همیشه جوری موضع بگیرد که نه سیخ بسوزد و نه کباب و حاصل این میانه رو بودن، زندگیهایی است که مانند زغال، میسوزد و دود میشود و زندگی نسل بعدش که به سیخ کشیده میشود و کباب میشود.
به نظرم میانه رو بودن هم یک انتخاب هست. به شرطی که این انتخاب آگاهانه باشه ممکنه ارزشمند هم باشه. مشکل این هست که ما معمولا تن به میانه رو بودن می دهیم و همواره بین دو انتخاب حرکت می کنیم بدون اینکه دلیل و هدف مشخصی از این کار داشته باشیم. ممکن هست کسی واقعا دوست داشته باشد که میانه رو باشد ( البته اگر میانه ای وجود داشته باشد، چون در مثال نام گذاری چیزی در میان دو اسم وجود ندارد و بین دو اسم چیزی نیست جز عدم)
در بعضی موارد ما واقعا می توانیم دو گزینه را با هم داشته باشیم و فکر کردن در مورد اینکه من باید یکی را از بین چند گزینه انتخاب کنم شاید فکر کردنِ عبثی باشد. مثل کسی که می تواند در جیبش چند میوه بگذارد و وقت و انرژی خود را تلف می کند تا حتما یکی از میوه ها را از مهمانی بیرون ببرد. البته ممکن هست بگویید انتخاب های بزرگ زندگی از نوعِ میوه های بزرگ هستند که یک و فقط یکی از میوه ها در یک جیب جا می شود. می خواهم بگویم در بعضی جاها می توان چند گزینه را با هم داشت و داشتن دغدغهِ انتخاب و فکر کردن در مورد آن، زحمتی بیش نیست. عاقل کسی که بداند کجاها موقع انتخاب هست و کی باید تنها یکی را داشت .
بعضی مواقع هست که شرایط آنقدر مبهم هست که انتخاب کردن ، عینِ دیوانگی است. راننده ای را فرض کنید که در فضای مه آلود باید مسیری را بپیماید اما مه آنقدر زیاد هست که انتخاب بینِ راست و چپ ممکن هست مساوی با مرگ باشد . شاید انتخاب های دیگری هم باشد مثل ایستادن در کنار جاده تا مه برطرف شود.
فردی که در تصمیم گیری عاجز هست و یا ترسو است را نباید تشویق و تهییج به اقدام سریع و قاطع در انتخاب کرد. زیرا جرئتِ این شخصِ ناتوان با بزدلی اش ، لزوما چندان فرقی ندارد. اگر کسی آنقدر عاقل هست که با توصیه و تذکر به انتخابِ قاطع بین خدا و خرما در نهایت یک انتخاب خوب می کند( آنطور که خود می پسندد) بدون این توصیه ها هم انتخاب خود را خواهد کرد. چون او می داند چه می خواهد و فقط ما به او یک تذکر دادیم مثل همه تذکر ها. اما اگر کسی نداند که چه می خواهد و فضا برایش غبار آلود هست و توانایی انتخاب ندارد با توصیه و تذکر راه به جایی نخواهد برد. او مشکلات بیش تری دارد نه فقط ضعف در قدرت تصمیم گیری و انتخاب. (البته همه علوم تصمیم گیری دارند به انسان کمک می کنند که انسان آنچه را که می خواهد و در نهایت رضایتش را جلب می کند به دست بیاورد و من منکر آن نمی توانم باشم)
به نظرم غالب افرادی که در رشته های خود متمایز هستند و بزرگانِ دنیای انسانی هستند مبتلا به درجاتی از جنون هستند .اگر از آن ها بپرسیم بیش ترشان حرف از عشق در انتخاب هایشان می زنند . شاید همین مردمانی که شما آن ها را میانمایه می خوانید تصمیماتی به ظاهر بسیار منطقی تر و معقول تر می گیرند . کسانی که مبتلا به جنون و شیدایی هستند تصمیم های بهتری می گیرند . مثل کودکی که بی هیچ ترسی راهی را می رود که هیچ عاقلی آن را نمی رود و جالب آن که دنیای ما را همین دیوانگان می سازند. نمی دانم کجا خواندم که می گفت: « اکثرِ مردم آن قدر عاقل هستند که دنبال آرزوهای خود نمی روند ».
عاشق شو ار نه روزی ، کارِ جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه گیتی
شاید باید تنها جرئت رفتن در پی معشوق را داشته باشیم و دانستن و درکِ تفکر سیستمی و تصمیم گیریِ استراتژیک به ما ارزشِ یوسف های زندگی مان را یادآور می شود . چیزهایی که در جریان زندگی یادمان می رود.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
ببخشید اگر جریان زلال را گل آلود کردم. وقتی حرف از انتخاب می زنید برایم همیشه یادآور درد و ناراحتی هست . نمی دانم چرا. شاید من هم از آن میانمایگانی باشم که گفتید.
همیشه می گویم چرا باید بین خدا و خرما یکی را انتخاب کنم . چرا گزینه سومی نیست که من آن را بپسندم ؟ آیا خدا و خرما دانستن انتخاب ها ناشی از همان ذهنِ انسان غارنشین نیست که همه را یا دوست می بیند یا دشمن و هیچ طبقه بندی دیگری ندارد؟ چرا دنیا را باید همیشه طبقه بندی کنیم و بعد خود را مجبور به انتخاب بینِ گزینه ها ببینیم؟ ( البته می دانم تمثیلِ خدا و خرما برای بیان عمق مطلب تعبیرِ زیبایی است اما کاش تمثیلی هم بسازیم که تصویری از انتخاب های خوب را به ما بدهد و بدانیم انتخاب خوب چگونه انتخابی هست و قرار هست چه دنیایی را با انتخاب خود بسازیم. همیشه حرف از دشواریِ انتخاب می زنیم اما هیچ وقت نمی گوییم که دنیایی که بعد از این جنگ درونی برایمان ظاهر می شود چگون دنیایی است . همیشه تکرارِ تلخی جنگ برایمان پیروزی نمی آورد. باید بدانیم یا حداقل تصوری از غنایمِ بعد از جنگ داشته باشیم. شما گام مهمی برداشته اید در اینکه برایمان خبرِ جنگ را داده اید و به ما تذکر می دهید که شما در گیرِ جنگِ نفس گیرِ انتخاب هستید . شما حتی اصول مبارزه را هم در این جنگ -در متمم و اینجا-به ما یاد می دهید . شاید رویاهای هر فرد تصویر زیبای غنایمِ بعد از جنگ باشد. اما مثل ها و تمثیل های مشترک و رویاهای همگانی در این مورد نمی دانیم- حداقل من نمی دانم-. همه اش در مورد خدا و خرما می گویند(شرک آمیز ترین و تلخ ترین تمثل دنیا) شاید قدم های بعدی بعد از فتح بابِ شما پیدا کردن همین تمثیل ها باشد که به نظرم در جرئت و قدرت انتخاب تاثیر می گذارد.
تکرارِ دشواری انتخاب خیلی خیلی کام مرا تلخ می کند. شبیه سوالی است که جوابی ندارد. شبیه قمار می ماند . هر از گاهی می گویم ذهن خطاسازِ انسان باعث می شود ما متوجه قمارهایی که می کنیم نشویم و راحت مشغول بازی شویم. به هر حال گریزی از این تلخی نیست و برای نچشیدن زهرِ تلخ ناکامی های بیشتر باید تذکر ها و نصحیت های خدا و خرمایی را بشنویم و تکرار کنیم.
توضیحی که در پروفایل متمم خودت در مورد خودت نوشتی، خیلی دوست داشتنی بود:
من پیوسته در حال یادگیری هستم و همه کامنت هایم متعلق به زمان گذشته اند. لذا خواندن دیدگاه های گذشته ام در زمان حال، به منزله تایید آنها از جانب من نیست.
*****
این عبارت من یاده یک عبارت معروف که منتسب به ایت ا…بروجردی می اندازد که می گفتند:انا کل الیوم رجل! من هر روز یک انسان متفاوت ام و هر روز فکر میکنم.
شیرین عزیزم چقدر خوب بیان کردی 🙂 من خودم سه اسم دارم و از کودکی دچار چندگانگی هستم:)) خانواده، مدرسه و دانشگاه و ی سری از فامیلهای نزدیکمون هم (به خاطر علاقه ای که از بچگی به من داشتن!!)با اسم های مختلف منو خطاب قرار میدن :))) و اینکه خودم هم خودم رو به اسم دیگه ای صدا میکنم که کسی جز خودم نمیدونه و این تنها خود واقعی منه :)))
سلام
نمی توان حکم کلی داد که انتخاب دو اسم کار درستی هست یا اشتباه .این امر بیشتر برمی گیرد به اینکه والدین دو اسم را دوست دارند وقدرت انتخاب یکی از آن را ندارند . در کل نظر بنده این هست که افراد دو اسمی مثل افراد دو شخصیتی هستند . و این شخصیت ها در زمانی که اسم ها نامربوط باشند بیشترخودشون رو نشان می دهند و ضرر آن صاحب آن اسم می کند .
نظر من این است که یک انسان یک اسم یک شخصیت یک معبود یک دین یک معشوقه یک شغل یک تخصص با ید داشته باشد و در آن یک مورد که انتخاب نموده موفق و ممتاز باشد .و البته این اخلاق و سیرت افراد هستند که به اسما زیبایی می دهند نه بر عکس .
نامم را پدرم انتخاب کرد،
نام خانوادگي ام را يکي از اجدادم!
ديگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد …
محمد رضا جان یاد بگیر ببین چقد روون نوشته .
با ارزوی شادی زایدالوصف هم برای شیرین و هم محمدرضای عزیز
این مشکل به نحوی دیگه در زندگی من وجود داره و تاریخ تولد واقعی با تاریخ شناسنامم برای اینکه زودتر برم مدرسه یک ماه تفاوت داره. هر بار که جاای تاریخ تولدمو میخوام بنویسم حس دورغگو بودن بهم دست میده شاید خیلی عادی به نظر برسع برای بقیه دیگران و اما واقعا فکر کردن بهش هر بار و اینکه داری دروغ میگی حس بدیه.
سلام
راستش من هم جزو دسته دو اسمی ها هستم. اما نظرم با نظر شیرین خانم کمی متفاوته.
من هم معتقدم که اگر اسم شخص یکی باشه، شاید بهتر باشه، اما این که اگر کسی دو تا اسم داره تمام زندگیش رو مختل کنه و به اون بیندیشه به نظرم درست نیست.
ایشون جایی از صحبت هاشون فرمودن: “ازونجایی که خودم قربانی چنین انتخابی بودم” راستش اگه من از وسط متن شروع می کردم به خوندن، فکر می کردم چه اتفاق وحشتناکی برای ایشون رخ داده و از چه انتخاب سختی دارن صحبت میکنند رنج میبرند. من فکر می کنم این رنج ایشون بیشتر ناشی از حساسیت های دخترونه بوده و توجه به این موضوع که مردم چی میگن و چطور من رو صدا میکنند. فکر کنم تو زندگی مسائل خیلی مهم تری هست که فکر کردن به اون ها مجال فکر کردن به این موضوع نمیده.
من فکر می کنم کسانی که روی این موضوع بیش از حد حساس اند، خیلی وقت ها نام رو با هویت یکسان فرض می کنند. و به همین دلیل فکر میکنند چون دو تا نام دارند، یعنی دو هویت مجزا دارند. در صورتی که اینها دو چیز متفاوت است. هویت، مجموعه نگرشها، ویژگیها و روحیات است که یک فرد را از دیگران متمایز میکند. (موسی نجفی. هویت شناسی.) اما اسم: کلمهای است که میتواند مستقیماً نهاد جمله باشد و برای دلالت بر شخص، حیوان، شی یا مفهومی به کار میرود.
این که من خونه یک لباس به تن می کنم و بیرون از خونه یک لباس دیگر، نباید من رو آزار بده. البته شاید بگید لباس با اسم فرق می کنه. اما اگر کمی فکر کنیم، خیلی فرقی نمیکنه. مثال دیگه ای میزنم: این که یک شخص مثلا کُرد، در خونه با اعضای خانواده کردی صحبت می کنه ولی بیرون از خونه (به دلیل اینکه با افرادی ممکنه تعامل داشته باشه که کردی نمیفهمن) با زبان فارسی صحبت می کنه. این موضوع باید اون فرد رو آزار بده؟ پس یعنی الان تعداد زیادی از مردم کشورمون (شمال ، جنوب، شرق و غرب) که دارای این شرایط هستند در حال زجر کشیدن اند؟
البته بحث قدرت تصمیم گیری جداست. که اگر بخواهیم از اون جنبه نگاه کنیم، اسم “محمد رضا” که تقریبا بیشترین اسم استفاده شده برای مردهاست، بهترین مثال نشون دهنده عدم قدرت تصمیم گیری در بسیاری از خانواده های ایرانیه. چون خودش از دو اسم (محمد+رضا) تشکل شده. و خانواده ها که بلاخره نمیدونستن محمد بگن یا رضا، ترجیح دادن خودشون رو راحت کنند و بگن محمد رضا، امیر حسین، امیر محمد…
محمدرضای عزیز. نحوه بیان من تا حدودی بازی با کلمات هستش و به عمد قصد داشتم کامنتم حالتی طنزگونه داشته باشه و نه ایجاد رعب و وحشت، چرا که رنج های روانی عموما حتی با کلمات هم قابل مشاهده نیستن. با نظرتون مبنی بر اینکه “صحیح نیست اسم فرد، اندیشه و ذهن رو مختل کنه و مسائل مهمتری برای اندیشیدن وجود دارن” موافقم و در دومین پی نوشت کامنتم در همین صفحه از روزنوشته ها، بهش اشاره کردم. اما قضاوتتون رو درباره منشا رنج(حساسیت دخترونه) رد می کنم ولی در عین حال موافق پیدا کردن ریشه های این رنج روانی هستم. به عنوان کسی که بیشتر از شما به شناخت خودم اشراف دارم اعتراف می کنم علاوه بر حس دوگانگی که مهمترین منشاء اجرای تصمیمم بود، حس جلب توجه و هویت گرفتن از این اسم، هم تا حدود زیادی موثر بود ازین جهت کمی صمیمانه تر و غیر رسمی تر این قسمت داستان رو هم تعریف می کنم.
منشاء دوم؛ جلب توجه: حدود ۲۷ سال پیش با توجه به محبوبیت پدرم در خانواده و فامیل فوق گستردمون! خبر تولد بنده و انتخاب اسم مادر محبوب تر از خودشون برای من، تا ناکجاآباد سفلی هم می رسه، خلاصه بگم که بدون اغراق تا همین الان پدرم و همه ی عمه ها و عموها، بنده رو مامان صدا میزنن و بچه هاشون، بعضا من رو مادربزرگ یا ننه خطاب میکنن و اینکه برای پسرخاله های پدرم خاله هستم و الی آخر …! بر این اساس بود که در کامنتم به محبوبیتم در بین فامیل و خانواده اشاره کردم. ازاینکه اسمم من رو در راس توجه قرار میداد خیلی خوشحال بودم و طبیعتا حاضر نبودم به این فکر کنم که اسم دیگه ای بخواد این محبوبیت رو ازم بگیره اگرچه هیچکدموشون از وجود اسم دوم باخبر نبودن. البته در حال حاضر بنا به دلایلی این منشا، دیگه هیچ اهمیتی برام نداره.
و اما منشا سوم؛ هویت: بدون رودرواسی اعتراف میکنم شوخ طبع بودن یکی از ویژگی های بارز بنده هستش که اطرافیانم بارها برچسبش رو تقدیمم کردن بدین جهت اکثر اونها میگن اسمت خیلی بهت میاد! ضمن اینکه وقتایی هم هست که طبیعتا همه ی ما به اصطلاح در مود خودمون نیستیم و یا بد اخلاق میشیم اینجاست که مجددا همون اطرافیان بهم میگن اسمت اصلا بهت نمیاد! میخوام بگم شاید نام و هویت بقول شما دو چیز مجزا باشن ولی حداقلش در مورد من کاملا اینطور نیس و دیگران اکثر اوقات و در شرایط متفاوت، ویژگی ها، نگرشا و روحیاتم رو بر اساس اسمم توصیف میکنن مثلا میگن برخلاف اسمت اوقات تلخی داری یا رفتار تندی کردی یا … . چنانکه تعدادی از دوستان متممی هم اقرار کردن دیگران اسمشون رو به هویت و شخصیتشون نسبت میدن.
پی نوشت: به نظر محمدحسین و البته خودم، حس دوگانگی با هویت در ارتباطه و “اسم و هویت” به یک معنی نیستن. بنظرم اگر قبول کنیم “هویت” پکیجی از نگرش ها، روحیات و ویژگی های ماست میشه گفت “اسم” برچسبیه که این پکیج رو بطور خلاصه برای اطرافیان تداعی می کنه و تاحدودی معرف و مرجعی برای یادآوری هویت ما برای دیگران، هستش. ضمن اینکه لباس با توجه به شرایط زمانی، مکانی، مالی و … دائما و با اختیارات کامل، در حال تغییره و بالطبع نقش چندانی در معرفی هویت ما نداره ولی “اسم” تقریبا یک عنوان ثابت برای فرد، با “هویت” نسبتا ثابت هستش و ما اختیار تغییرش رو به اندازه ی لباس یا لهجه نداریم. بنظرم اسم ها هم ابزاری برای تمایز فرد با دیگران محسوب میشن همونطور که گاهی وقتا لباس یا لهجه در موقعیت خاص، می تونه وجه تمایزی بین افراد باشه ولی در کل معتقدم اسم در تداعی هویت افراد بیشتر موثره تا در ساختن هویت، از طرف دیگه “هویت” با اسم رابطه بیشتری داره تا با لباس و لهجه.
مجددا در این کامنت از همه دوستانی که به بنده ابراز لطف کردن، تشکر می کنم.
شیرین خانم واقعا توضیح پروفایل تون در مورد خودتون خیلی زیبا بود ممنونم .
آقای شعبانعلی از شما هم بابت باز نشرش ممنون.