چند روز بود که دوست داشتم روزنوشته رو آپدیت کنم اما هیچ موضوعی نداشتم (البته کامنت میذاشتم، اما پست تازه نذاشته بودم). این روزها خبرهای داخلی و خارجی جالبی هم هست که بعضیها رو با خوف (و اندکی نگرانی) و بعضیها رو با رجا (و کمی لبخند) میخونیم، اما علاقهای ندارم روزنوشته رو به اونها آلوده کنم.
خلاصه در بیموضوعی مونده بودم که امیر جواهری کامنت گذاشت که عکس از خودت و کوکی بذار. دیدم بهانهی خوبیه که روزنوشته رو با عکس آپدیت کنم.
طبق سفارش امیر، یک عکس تکی گذاشتم و یه عکس دوتایی. البته کوکی علاقهی خاصی به عکاسی نداره و برای اینکه حاضر بشه کنارم بشینه و به دوربین نگاه کنه، کلی مالت به عنوان جایزه گرفته و خورده. تار بودن و نور بدِ عکس رو هم بذارید به حساب حرکتهای کوکی و سفید بودنش که دوربین رو حسابی گیج کرد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمدرضا.
از وقتی که اوقات بیشتری رو بهخصوص توی این روزهای کسل کنندهی کرونایی توی اینستاگرام میگذرونم و صفحههای بیشتری رو در مورد حیوانات به خصوص گربههای دوست داشتنی یا دنبال میکنم یا پستهایی رو مدام ازشون توی اکسپلوررم میبینم و لذت میبرم (و جالبه برام که چقدر هم زیاد شدند توی این مدت اخیر – هم ایرانی و هم خارجی)،
بعد وقتی یاد کوکی میفتم و یادم میفته که تو از این گربهی ناز از وقتی که خیلی کوچولو و ضعیف بود تا الان داری نگهداری میکنی، این موضوع خیلی برام قشنگتر و دوستداشتنیتر میشه.
راستش با دنبال کردن بیشترِ این پیجها و دیدن اینجور پستها و خوندن مطالبی که در مورد نگهداری از حیوانات خانگی نوشته میشه، تازه بهتر و بیشتر دارم متوجه میشم که نگهداری یک نفر از یک حیوان خانگی مثل گربه – به خصوص که توی محیط آپارتمان زندگی کنه – اونطور که ممکنه از طرف دیگران به نظر برسه اصلاً کار آسون و پیشپا افتادهای نیست.
اگرچه این دوستی به هرحال شیرینیها و لذتهای خودش رو هم داره.
دیروز هم که اون گربهی کوچولوی ناز بیپناه رو توی یکی از این پیجهای خارجی دیدم که از سرما به یه گوشه پناه برده بود و سعی میکرد همونطور که به یه میله تکیه داده بود ایستاده بخوابه، بعد از اینکه کلی بخاطرش اشکم دراومد و کلی قربونش رفتم و با تمام وجودم دلم میخواست که اون لحظه من اونجا بردم و میتونستم بیارمش توی خونه توی یه جای گرم و نرم و بهش یه غذای خشک خوشمزه بدم و …، (البته یه حسی بهم میگه که کسی که ازش فیلمبرداری میکرده به احتمال زیاد اون رو بعداً با خودش برده خونه تا ازش نگهداری کنه. یعنی امیدوارم)
بعدش یاد تو و کوکی افتادم.
برای همین دلم میخواست این کامنت رو اینجا بنویسم و باز هم ازت تشکر کنم که اون روز بیتفاوت از کنار این موجود دوستداشتنی و بی پناهِ اون روز رد نشدی، و از اونموقع تا الان هم – با وجود تمام مسائلی که هست – داری ازش نگهداری میکنی. و کوکی هم الان پیشِ تو حالش خوبه و خوشبخته.
خدا حفظش کنه. و همینطور خودت رو. 🙂
سلام محمدرضا
اگر سال بعد از کمند کوید ۱۹ رهیدیم یک گردهمایی بذار کوکی رو هم بیار
محمدرضا.
منم همین رنگِ این چراغ مطالعهی IKEA رو دارم. چند سال پیش دوستی اون رو به من هدیه داد و بین چراغ مطالعههام، این یکی مورد علاقهام هست.
تابش نورش رو در تاریکی مطلق اتاقم در شب، خیلی دوست دارم. گاهی به خودم میام و میبینم غرق در همین تابش شدم و فقط به همین نور و غباری که روی میز نشسته و این نور نمایانش کرده، خیره شدم.
راستی. نمیدونم کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» رو از Elizabeth Tova Bailey خوندی یا نه (The Sound of a Wild Snail Eating: A True Story). من تازه خوندمش.
وقتی توصیفها و نگاه نویسنده از حرکات حلزون رو میخوندم، این به ذهنم میاومد که محمدرضایی که از حرکات کوکی غرق لذت میشه، شاید از خوندن توصیف Bailey از حرکات و زندگی حلزون هم، لذت ببره.
من بارها به صدای هویج خوردن حلزون که در سایتش گذاشته گوش دادم (www.elisabethtovabailey.net).
چقدر خوبه که از خودتون عکس میگذارید. لبخند شما و جدی بودن کوکی خیلی عکسو قشنگش کرده.
چه فضای خوبی داری . هم اون زمان سنج و چراغ مطالعه . من هم همون روزی که توی اینستاگرام پست گذاشتی یدونه زمان سنج تخم مرغی خریدم ولی متاسفانه بعد از یکی دو بار استفاده دیگه زنگ نمیزنه . کوکی هم خیلی خوشگل شده و چه با قدرت هم نگاه میکنه به دوربین .
محمدرضا،
تو اون دور همی که مد نظر داری بزاری کوکی رو هم بیار
هم از نزدیک میبینیمش، هم تنها نمیمونه و دنبال پانسیون نمیگردیم براش
البته اگه خودش دوست داشته باشه و اذیت نشه
به کوکی حسودیم میشه که از نزدیک تو رو میبینه
محمدرضا تو اون دور همی که مد نظر داری بزاری کوکی رو هم بیار
هم از نزدیک میبینیمش، هم تنها نمیمونه و دنبال پانسیون نمیگردیم براش
البته اگه خودش دوست داشته باشه و اذیت نشه
به کوکی حسودیم میشه که از نزدیک تو رو میبینه
فامیلی یکی از همکارانم کوکی هست و با دیدن این روزنوشته از شما
بی اختیار خیلی خندیدم
آیا دلیل خاصی داشته که اسمش را کوکی گذاشتید؟
صادق جان.
زمانی که کوکی رو آوردم پیش خودم فقط چند روز از عمرش میگذشت، ضعیف و بیمار بود و نمیتونست روی پاهاش راه بره.
شکل راه رفتنش خیلی مصنوعی و تصنعی به نظر میرسید. انگار یه ماشین رو کوک کردن و داره قدم برمیداره. این بود که اسمش شد کوکی.
البته الان مثل شیر راه میره و خیلی قوی و قدرتمند شده. اما اسم «کوکی» روش موند. شناسنامهاش رو هم به همین اسم گرفتم.
محمدرضا. نمیدونم خودت هم تا حالا به این موضوع فکر کردی یا نه؟
موضوعی که خودم تازگی متوجهاش شدم و برام خیلی جالب و دوستداشتنیه.
وقتی عکسهای کوکی رو یکییکی از همون بچگی تا الان که دیگه بزرگ و بالغ شده نگاه میکنم، حس میکنم اینکه از بچگی پیش تو رشد کرده و بزرگ شده، انگار یه شخصیت خاصی در او شکل گرفته.
حس میکنم یه متانت و وقار و اطمینان و آرامش خاصی توی نگاهش و حالتهاش به چشم میخوره که فقط مختص خودشه، و من – تا جایی که یادم میاد – در گربههای دوستداشتنی دیگری، این حالتهای خاص کوکی رو ندیدم.
مخصوصا توی همین عکس آخری که به نظر من چیزی از یک اثر هنریِ زیبا کم نداره و هر چی نگاهش میکنم سیر نمیشم.
خیلی برام جالبه که به نظر میرسه حیوانات هم مثل ما انسانها هر کدوم شخصیت خاص خودشون رو دارن.
دو سری خانواده کبوترها که توی بالکن خونهی ما بچهدار شدن و جوجههاشون رشد کردن و بزرگ شدن و پرواز کردن و رفتن، خوب که به رفتارهای این دو خانواده مختلف و جوجههاشون دقت کردم و با هم مقایسهشون میکردم، متوجه شدم که اگرچه در ظاهر شبیه به نظر میرسیدن، اما چقدر ویژگیهای شخصیتی متفاوتی با همدیگه داشتن.
و حالا در مورد کوکی، به این موضوع فکر میکنم که آیا واقعاً محل زندگی و فضایی که او توش رشد کرده و کسی که در کنارش بزرگ شده و داره باهاش زندگی میکنه، چقدر توی شخصیتش تاثیرگذار بوده؟
آیا اگر جای دیگری بزرگ میشد و یا با کس دیگری زندگی میکرد، الان جور دیگری بود و شخصیت دیگری داشت؟
خیلی برام جالبه این موضوع.
سلام
عکسهای شما رو که دیدم دو مفهوم 《ارزش افزوده》 و 《مینیمالیزم》 در ذهنم تداعی شد.
ارزش افزوده ای که شما با درس های متمم و البته مطالب روزنوشته ها برای ما اهالی متمم بوجود آوردید و دوم مینیمال بودن محیطی که به واسطه ی این عکس دیده میشه.