دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

لحظه نگار – زنگ تفریح میان نوشته‌ی دیگر

مهم‌ترین انگیزه از گذاشتن این عکس – همان‌طور که معمولاً اشاره می‌کنم – فاصله انداختن میان نوشته‌هایی است که چندان روان یا دوست‌داشتنی نیستند یا طعم‌شان شیرین نیست. خصوصاً این‌که دو سه مطلبی هم که قصد دارم در روزهای آتی بنویسم، باز خشک و جدی هستند و لازم بود در میانه‌ی آن‌ها، فاصله‌ای ایجاد شود.

ما این کار را در متمم، با انتشار عکس گرگ و جغد و روباه و گاو تحت عنوان زنگ تفریح انجام می‌دهیم. اما وقتی خودم هستم دیگر به سگ و گاو نیازی نیست و همین نوع عکس‌ها همان نوع کارکردها را دارند.

دومین انگیزه هم، اشاره‌ی جواد در یکی از کامنت‌ها بود که عکس بگذار و چون جواد به ندرت خواسته‌ای را مطرح می‌کند، وقتی حرفی می‌زند نمی‌شود انجام نداد.

سوم هم این‌که خواستم در کنار کتابخانه‌ی جدیدم عکسی داشته باشم تا آخرین تصویری که از من در ذهن‌تان دارید، با آن کتابخانه‌های قبلی نباشد (مردم معمولاً مراقبند با لباس‌های قبلی‌شان عکس تکراری نداشته‌ باشند؛ من این بیماری را با کتاب و کتابخانه‌ام دارم).

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



57 نظر بر روی پست “لحظه نگار – زنگ تفریح میان نوشته‌ی دیگر

  • یاور مشیرفر گفت:

    احتمالا تنها مورد مجاز برای دزدی، همین باشد که به این منبع عالی دانش دستبرد بزنم 🙂
    البته حتما باید با وانت بیام.
    شخصا اما فکر می‌کنم با دیدن این حجم از کتاب‌هایی که اخیرا به دلیل مسدود شدن حساب بانکی‌ خارجی‌ام بیشتر وقت‌ها فقط با حسرت به توضیحات چند صفحۀ اولشان در آمازون بسنده می‌کنم، حتما سکته کنم یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت در راه از شدت هیجان و عدم توانایی در اولویت‌بندی تلف شوم.
    (این عکس را با اجازه‌ات می‌گذارم کنار آن عکس‌هایی که قبلا از کتاب‌خانه‌ات برایم فرستاده‌ای. حتی نگاه کردنشان هم کلی انرژی و حال خوب به من میده.)
    لطفا باز هم از کتابخانه‌ات برایمان عکس بگذار.
    با مهر
    یاور

  • محمد مقیمی گفت:

    سلام محمد رضا
    خدا قوت
    این کامنت ارتباطی با پستی که منتشر کردی نداره. فقط چون سایر مسیرهای ارسال پیام به شما بسته بود و متمم هم فقط در ۳ موضوع بخصوص اجازه ارسال پیام میده، مجبور شدم اینجا بنویسم که بخونی. پس لطفاً این کامنت رو تایید نکن که منتشر بشه
    اخیراً درسی در متمم منتشر شده تحت عنوان پیشنهادهای نگارشی به دوستان متممی و توی نکات اون درس اشاره شده که استفاده از فعل “می باشد” نادرست و نامناسبه
    بعنوان یک مطلع عرض میکنم که این مطلب صحیح نیست
    “باش” بن مضارع بی قاعده فعل بودن است. می باشم و می باشد در متون قدیم هم به کار رفته. ولی بعضی ویراستارهای کم سواد به خاطر سو برداشت از شیوه نامه نجف دریابندری برای انتشارات فرانکلین که چهل پنجاه سال پیش منتشر شد، اینو اشتباه میدونن. اخیرا یه مجری تلوزیونی هم به این موضوع اشاره کرده که میباشم و می باشد اشتباهه که برنامه ش بازخورد بدی داشت.
    ببخش که مصدع شدم. چون روی متمم غیرت دارم و احساس کردم روی اون درس بخصوص وسواس بخرج داده نشده خواستم به پدر متمم تذکر بدم. امیدوارم جسارتمو ببخشی.
    دوست کم سواد تو
    محمد مقیمی

    • محمد جان.
      اولاً یاد بگیر تعارفت رو با حرف‌هات تطبیق بدی.
      اگر چنان که آخر متن گفتی، کم‌سواد هستی؛ نظر نده.
      اگر فکر می‌کنی سواد داری، نسبت دروغ به خودت نده.
      تازه وسط متن گفتی به عنوان مطلع (این دیگه چه واژه‌ایه؟ متخصص داریم. نویسنده داریم. محقق داریم. مطلع چیه؟ مگه قتل یا خبری اتفاق افتاده که بگی مطلع هستم؟ مگه قصه‌ی خونه‌ی همسایه‌تونه که می‌گی مطلع؟)
      این همه درباره ی یکپارچگی صحبت کردم، نوشته‌ی تو شده نمادِ تکه‌پارگی.
      لطفاً قبل از بحث درباره‌ی باشد و نباشد و چیزهای تخصصی دیگه، معنی واژه‌های مطلع و کم‌سواد و سایر واژه‌هایی که به‌کار بردی رو بررسی کن.
      ضمناً متمم یه بخش تماس با ما داره. اونجا بگو (اونجا برای کاربران ویژه ایمیل معرفی شده):

      اگر مساله ای وجود دارد و در سوالات متداول به آن اشاره نشده و همچنین با موضوعات مشخص شده در بخش ارسال پیام پایین منطبق نیست، از طریق ایمیل important at motamem.org با ما درمیان بگذارید.

      اگر هم جایی مسیری برای اظهارنظر در نظر گرفته نشده، حتماً به صلاح‌دید گروه متمم بوده.
      تو نمی‌تونی بری جای دیگه مسئله‌‌ای رو (اونم به عنوان مطلع: یعنی هیچی؛ نه صاحب‌نظر و متفکر و آگاه و نویسنده یا حتی نظر شخصی) بگی.
      چند بار مثال ماست و سلیمانی رو زدم؟
      حرفم اینه که من اگر هم با سلیمانی کاله دوست هستم و ماست رو توی سوپرمارکت پیدا نمی‌کنم یا ماستش ترشه، غلط می‌کنم زنگ بزنم به خودش نظرم رو بگم.
      تو الان من رو پستچی خودت فرض کردی که پیامت رو برم بدم به واحد تحریریه‌ی متمم؟
      چه تصوری از من داری؟
      امیدوارم دوباره اینجا پاسخی به این کامنت ندی.
      در مورد نظر نادرست و درکِ غیردقیقت هم، پاسخ دارم (گزاره‌ی درستی نوشتی که بسترش و مورد کاربردش رو نفهمیدی). اما به من ربطی نداره. مسئله‌ی متممه. چرا باید این‌جا بحثِ یه جای دیگه رو مطرح کنم؟ اگر به متمم می‌گفتی، جواب خیلی ساده‌ی حرفت رو مطرح می‌کردن و یاد می‌گرفتی.

      پی نوشت آخر: نمی‌دانم بعد از چند سال چطور متوجه نشدی و می‌گی کامنت رو تأیید نکن؟ کامنت‌های اینجا اتوماتیک تایید میشه. چند ساله. اگر هم می‌خواستی چنین حرفی بزنی، توی متمم یه جایی کامنت می‌ذاشتی و می‌گفتی تأیید نشه (چون اونجا فرایند تأیید کامنت داره).
      پدر و غیرت و واژه‌های نامربوط دیگه رو هم که به‌کار بردی نمی‌فهمم. متمم یه مجموعه‌ی علمی آموزشیه. ظاهراً واژه‌هات و مدل ذهنیت مال همون دوران انتشارات فرانکلین و چهل سال پیشه 😉

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام
    محمدرضا به این فکر میکردم که برای چیدمان این کتابها از چه اصولی استفاده کردی؟بعد دیدم جلد ۱ و ۲ کتاب بازاریابی رو جدا از هم تو دو ردیف گذاشتی،به این نتیجه رسیدم که قاعده ی خاصی نداره:))
    راستی کتاب پویاشناسی سیستمها از دکتر مشایخی رو دیدی؟

    • توضیحاتش رو برای شیرین نوشتم 😉
      کلاً هر وقت یه کتابخونه دیدی که همه چی توش درست و مرتب هست و هر چیزی سر جای خودش، یقین بدون که تزئینی هست.
      مگه میشه یکی کتاب برداره و بخونه و باهاش سرحال و سرمست شه و بعدش که می‌خواد بذاره سر جاش، بفهمه داره اون رو کجای کتابخونه می‌ذاره؟
      آره کتاب دکتر رو دیدم و خوشحال شدم که روایت خودشون رو از دینامیک سیستم نوشتن (من دینامیک سیستم و کنترل رو با دکتر مشایخی گذروندم و فارستر رو هم کامل خوندم موازی با کلاس‌شون .ظاهر تیترها شبیه و این کاملاً طبیعیه. اما نوع نگاه‌شون و میزان تأکیدی که بر حوزه‌های مختلف دینامیک سیستم دارن، با نگاه فارستر تفاوت داره و از این نظر، این کتاب خیلی ارزش داره).
      اتفاقاً یه معرفی هم برای این کتاب تنظیم کردیم که توی متمم منتشر کنیم. فقط چون الان فضای این هفته‌ها توی متمم یه کم فرق داره، گذاشتیم با دو تا مطلب دیگه توی دینامیک سیستم در زمان مناسب‌تر یه دفعه با هم منتشر کنیم

  • امین- طاها گفت:

    درود
    * وقت بخیر محمدرضای عزیز؛
    -میخوام کلی حرف بزنم، اما نمیدونم این روزا چی شده ذهنم ی جور قفل شده، راستش منم تا حدودی دارم کم کم از کتاب های که زحمتشون دادم آوردم خونه خجالت میکشم، که ی نگاهی بهشون نکردم.
    – دیروز یا یکی از دوستان گران جان، رفتیم کتاب بخریم، خلاصه کلی کتاب انتخاب کرد و آور که حساب کنه بریم، منو دید که دستام خالیه گفت تو چرا چیزی نگرفتی، خب منم نگفتم که میشم حمال کتاب در وضعیت فعلیف گفتم تو کتاب هاتو بخون تموم کردی بده من بخوونم.
    خلاصه اینطوریاس.

  • محمد صالح ناصحی گفت:

    سلام معلم عزیز
    با دیدن این عکس، جلسه این هفته کلاس استراتژی دکتر آراستی در ذهنم تداعی شد.بحثی بینمون جاری بود که آیا مدل کسب و کار مقدم بر استراتژی یا برعکس.(البته هنوز هم جواب سوال برامون حل نشده)
    با کمی کنجکاوی در لابلای کتاب ها (البته اگر اسمش فضولی نباشه) ترتیب خاصی در ستون چهارم از راست توجه من رو جلب کرد.از پایین به بالا: هوش هیجانی،عزت نفس،استراتژی،حل مسئله،دنیای دیجیتال، بازاریابی
    فکر میکنم یه جورایی تقدم دسته بندی کتاب هات برای هر آدم وهر کسب و کاری لازم یا حداقل من اینجوری تصور یا تخیل میکنم.
    در کنارش حساب کتاب میکردم وقتی وارد خونه میشی و با ۴۰ تا ۶۰ ستون ازین کتابخونه مواجه میشی چقدر میتونه لحظه آرامش بخشی باشه.خدا نصیب ما هم بکنه.
    عذر من رو به خاطر فضولی بپذیر .
    سالگرد تولد اینچنین معلمی رو به خودم (نه شما آقای شعبانعلی) تبریک میگم .(دارم پزشو میدم 😉 )

    • محمد صالح.
      چیزی که فهمیدم اینه که من توی عکس، مانعِ بزرگی محسوب می‌شم و اگر نبودم کار تو خیلی راحت‌تر انجام می‌شد. 😉
      جدای از این شوخی، حتماً یه بار با دوربین و رزولوشن بالا، عکس از کتابخونه می‌ذارم که دیدنش راحت‌تر باشه (قدیم یه بار گذاشته بودم. اما خوب؛ کتابهای زیادی تغییر کردن و خیلی‌ها رفتن به کتابخونه‌های فرعیِ خونه).
      مشکل انداختن عکس اینه که باید یه جوری خونه رو خالی کنم که چهار پنج متر از کتابخونه فاصله بگیرم و مانعی بین دوربین و کتابها نباشه تا بشه یه عکسِ نسبتاً به دردبخور انداخت.
      از این‌ها که بگذریم، خیلی حس خوبی پیدا کردم با دیدن اسمِ دکتر آراستی.
      نسلِ شما رو نمی‌دونم. اما نسل ما، یه ویژگی داشت که می‌شه گفت نسبتاً هم فراگیر بود. ما اون‌قدر که باید قدر استادها رو نمی‌دونستیم یا ارزش کارها و تلاش‌شون رو نمی‌فهمیدیم.
      اگر هم‌دوره‌ای‌های خودم رو توی لیسانس با نسلی که توی ارشد بودیم مقایسه کنم (که اتفاقاً یه عده از اون‌ها از لیسانس مکانیک به ارشد MBA هم اومدن)، حتی فکر می‌کنم ما یه جورایی قدر و ارزش استادهای کارشناسی رو بیشتر می‌دونستیم تا کارشناسی ارشد.
      گاهی فکر می‌کنم علتش اینه که کارشناسی، رشته‌های تخصصی فنی-مهندسی بود و راحت میشد بفهمیم که با یک استاد متخصص روبرو هستیم.
      توی ارشد، از علوم دقیقه فاصله گرفته بودیم و اومده بودیم توی حوزه‌ی علوم انسانی.
      یه جورایی حس می‌کردیم حرف زدن توش راحت‌تره و صاحب‌نظر بودن هم خیلی با صاحب‌سلیقه بودن، تفاوتی نداره (غافل از این‌که سلیقه رو در ابتدای ورود به یه حوزه‌ی علمی هم میشه داشت؛ اما برای صاحب‌نظر شدن، باید سال‌ها تلاش کنی).
      خوش‌بختانه من همیشه به اساتیدم احترام زیادی گذاشته‌ام از این نظر احساس شرمندگی ندارم. اما احساسِ خُسران دارم. چون فکر می‌کنم میشد بیشتر ازشون یاد بگیرم.
      مثلاً در مورد دکتر آراستی، همیشه بهشون ارادت داشته و دارم و ایشون هم همیشه من رو مشمول لطف و محبت‌شون قرار داده‌اند و هنوز هم، همیشه کمک و حمایت می‌کنند و شرمنده‌شون هستم، اما با همه‌ی این رابطه‌ی خوب و نزدیک، فکر می‌کنم تازه بعد از بیرون اومدن از دانشگاه، به تدریج حس کردم که چقدر حرف‌هاشون ارزش داشته و من کمتر از چیزی که باید، جدی می‌گرفتم صحبت‌ها و درس‌شون رو.
      شاید به این خاطر که وقتی دانشجو هستیم و پای درس استاد می‌شینیم، فکر می‌کنیم یه سری مطلب و سیلابس هست و به هر حال استاد، تلاش می‌کنه اون‌ها را به خوبی آموزش بده.
      بعداً می‌فهمیم که چقدر «تنوع موضوعات قابل طرح» زیاد بوده و استاد چقدر با انتخاب‌های متعددی مواجه بوده و چه چیزهایی رو حذف کرده تا جا برای چه بحث‌هایی باز بشه و ارزش زحمت استاد، به تشخیص این حذف‌ها و انتخاب‌هاست (دقیقاً همون چیزی که توی خود استراتژی یاد می‌گیریم).
      مثلاً من فکر می‌کردم استراتژی همینه دیگه: یه مقدار بارنی می‌گن. یه کم بیزینس مدل اشاره می‌کنن. با گری همل و Strategic Intent هم سرگرم‌مون می‌کنن و چهار تا قصه هم از صنعت ریتیل و دو تا کیسِ خط هوایی باهاش قاطی می‌کنن.
      اما امروز می‌فهمم که چقدر حرف‌های دیگه می‌شد به اسم استراتژی آموزش داده بشه (که خیلی جاها هم داره گفته میشه) و اصلاً جا رو برای این همه حرف های ارزشمندی که مطرح شد، تنگ کنه.
      می‌شد بدون این‌که هیچ‌کدوم این موضوعات رو یاد بگیریم، فارغ التحصیل بشیم و فکر کنیم استراتژی رو یاد گرفتیم.
      خیلی حرف‌هام طولانی شد. اما حیفم اومد این‌ها رو نگم و اعتراف نکنم.

  • على امين ترابى گفت:

    محمد رضا جان اين كه عكست رو با ما به اشتراك مى گذارى حس خوبيه و حس اين رو مى ده كه ما تو يه خانواده بزرگيم .
    قربانت
    على

  • لیلا گفت:

    اومدم بنویسم که خاطرم شوریده است و از این روی برایت می‌نویسم، به خودم گفتم نه ننویس. بعد تصمیم گرفتم که تو وبلاگم با خاطرِ شوریده چیزی بنویسم و اسمش رو بگذارم شعر. اما شوریده‌تر از آن بودم که بنویسم، نمی‌دونم چطور شد که خاطر شوریده رو سرچ کردم و به آهنگ “شوریده خاطر” از وحید تاج رسیدم و گذاشتم روی تکرار و لذت می‌برم و به شعر زیر که دوست داشتم برای شما بگذارمش.(معمولا بهم غر می‌زنن که بنویس بذار نه بگذار، منم گوش نمی‌دم : ) )
    **
    «روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی

    تو چه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی

    حُسن گویند که چون دیده شود دل برباید

    تو بدین حُسن دل از دیده و نادیده ربایی

    خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی

    طاقت جمع بدین موی پریشیده ربایی

    آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن

    تو بدین روی خوش و خوی پسندیده ربایی

    با چنین لعل لبان پیش درخت گل سوری

    گر بخندی تو دل از غنچۀ خندیده ربایی

    دیگر از چهرۀ تابان تو در دست دل من

    نیست تابی که بدین گیسوی تابیده ربایی

    تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن

    دل «شوریده» روا نیست که دزدیده ربایی».
    از شوریده‌ی شیرازی
    **
    پی‌نوشت: دیروز زیر کامنتی که برای سامان نوشته بودید، آنچه در ادامه می‌گم رو نوشته بودم ولی ارسال نکردم، الان می‌نویسم که یکم کامنتم شاد بشه. ” با اون توضیحات ریزی که در مورد کتاب‌خونه‌ها دادید احساساتم جریحه‌دار شد، خبر می‌دادید خودم میامدم هم پول وانت رو می‌دادم هم پول دوتا از قفسه‌ها رو شما هم یه چای وانیلی بهم می‌دادین : ) (البته چای وانیلی نخوردما، بستنی لیوانی وانیلی دوست دارم، هر وقت تو جمع از اینا سفارش می‌دادم بقیه شبیه پوکر فِیس می‌شدن، شایدم حق داشتن فکر کنم خیلی بی‌کلاسیه وقتی همه می‌گن مگنوم تو بگی بستنی لیوانی وانیلی، شانس آوردم بستنی زی‌زی‌گولو دیگه تولید نمی‌شد وگرنه تاکید می‌کردم اگر لیوانی نداشت زی‌زی‌گولویی : D ”
    سخن کوتاه کنم، ” خوشحالم که هستید. “

  • سمانه گفت:

    چه خوب که این پستو گذاشتید. برای لحظاتی لبخند زدم 🙂

  • فرید آقاجانی گفت:

    محمدرضای بزرگوار سلام
    یه سوالی داشتم که مدت هاست می خواستم خواهش کنم درباره اش مفصل مطلب بنویسی یا از هر دیدی که صلاح میدونی تحلیل کنی.
    آیا گرفتن سود بانکی و گذراندن زندگی از راه سود بانک اخلاقی یا از نظر سیستمی درسته یا خیر؟
    من خودم برداشتم از مدل ذهنی شما اینه که باید درآمد حاصل از کار و اندیشه باشه، نه دلالی و نشستن یه گوشه
    ولی اگه ایشالا بازش کنی موضوع رو واقعا ممنونم

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    سلام محمدرضا جان
    راستش چند روز پیش داشتم تعداد آدمهای ارزشمند رو تو زندگیم شماره می کردم هر چی تو در و همسایه و فامیل و دوست و آشنا گشتم دوباره ذهنم چرخید به سمت خودت.
    اگه تو این روزهای سخت لحظه لحظه زندگی ام برام ارزشمنده و ازش لذت می برم بخش زیادیش رو مدیون تو هستم بنابراین باید حتما تولدت رو تبریک بگم، هر وقت مهر میاد و یادم میفته تولد محمدرضاست بیشتر از پیش مهر رو دوست دارم.
    تقارن مبارکیه مهر و تولد تو

  • امین جباری اصل گفت:

    سلام
    محمدرضای عزیز
    دیدن کتاب خونه جدیدت یه لذتی داره و دیدن کسی که در کنارشون وایساده و همه اون کتاب های جدا از هم رو خونده و بیینشون بی نهایت ارتباط برقرار کرده، لذت بخش تره.
    تجربه دیدن کتاب خونه ای که قدش از قد خود ما بلندتر باشه رو یا در کتاب خونه داشتم و یا در جایی که کتاب خونه جزوی از دکور محیط محسوب میشده.
    وقتی یه کتاب جدید می خونم و بعد از خوندنش دو دستی تو سرم میزنم که چرا من این رو زودتر نخونده بودم، درک بیشتری از این پیدا می کنم که خوندن این همه کتاب یعنی چی ( به علاوه همه اون کتاب ها و حرف های خونده شده ای که یا در این کتاب خونه نیستند و یا قاب عکس فرصتی برای نمایششون نگذاشته)
    راستی با کامنتی که در جواب سامان نوشتی خیلی خندیدم، مخصوصا اون قسمت قابلی نداره 🙂

  • باران گفت:

    سلام
    چه کتابخونه قشنگی. آفرین بر شما که سفید خریدین. منم مدتهاست می‌خوام یک کتابخونه جدید سفارش بدم و تمام دیوارهای خونه رو دارم می‌سنجم که بهترین جا براش پیدا بشه. پرده تون هم خیلی شیک و ساده است. خودتون هم خیلی خوبین. از همه لحاظ خوبین. در کل همه چیز عکس هارمونی آرامش‌بخشی داره. مرسی 🙂

  • علیرضا حق گو گفت:

    نه آقا ! اینجوری نمیشه . دیگه عکس ات ما رو راضی نمیکنه . باید فیلم اش رو بزاری .:)))))

  • سعید میربرون گفت:

    من تبریک و خوشحالی خودم رو از جانب اون کتابهایی که توی کتابخانه قبلی روی هم چیده (تلنبار) شده بودند و اینجا مجالی پیداکردند تا بایستند و قدی صاف کنم ابراز میکنم 🙂

  • ساجده ممتازیان گفت:

    سلام بر محمدرضای عزیز

    و او به سبک درخت
    میان عافیت نور منتشر شد
    همیشه کودکی باد را صدا می کرد
    همیشه رشته ی صحبت را
    به چفت آب گره می زد
    برای ما ،یک شب
    سجود سبز محبت را
    چنان صریح ادا کرد
    که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
    و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser