دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

علم، منطق، حکمت، فلسفه، ادبیات (قسمت اول)

پیش نویس: من تا قبل از ده سالگی، منظم تلویزیون می‌دیدم. خیلی برام جذاب و آموزنده بود. اون موقع هر وقت توی برنامه‌ها می‌خواستن یک حرف خیلی حکیمانه بزنن، یا کنفوسیوس گفته بود یا در قالب نصیحت‌های سرخپوستی توی نمایش‌ها و کارتون‌ها گفته می‌شد. کنفوسیوس یه چیزی بود تو مایه‌ی همین پروفسور سمیعی خودمون. بنده خدا اون همه زحمت کشیده بود، اما بار حرف همه رو تحمل می‌کرد. دیگه جایی که به هیچ قیمتی نمی‌شد حرف‌ها رو در دهان کنفوسیوس جا داد، سرخ‌پوست‌ها به داد می‌رسیدند!

یادم میاد توی یه برنامه، یک سرخپوست داشت به فرزندش یکی از حکمت‌های بزرگ سرخپوستی رو یاد می‌داد. اینکه چگونه می‌شه ۱۰ کبوتر رو در ۹ لانه جا داد، بی‌آنکه هیچکدوم بی‌لانه بمانند یا اینکه در یک لانه، دو کبوتر باشد (اعتراف می‌کنم که آن شب، تا صبح بیدار ماندم و تلاش کردم ۹ نخود را در ۸ خانه‌ی شطرنج جا بدهم که نشد. اما من هم به تلویزیون ایمان داشتم و هم به آن پیرمرد سرخ‌پوست که به هر حال، چهره‌اش حکیم‌تر از معلم ریاضی مدرسه نشان می‌داد. همان معلمی که فکر می‌کرد در هشت خانه، بیشتر از ۸ نخود را نمی‌توان جا داد).

هفته‌ی بعد، در قسمت بعدی نمایش، پیرمرد به فرزندش گفت: ای آبشار خاموش اما خروشان (همه‌ی اینها اسم اون بچه‌ بود! اسم‌های سرخپوستی طولانی هستند. مثل همین محمد رضا شعبان علی…). دقت کن که اگر ۹ لانه‌ی کبوتر داری، شاید بهتر است برای داشتن کبوتر دهم تلاش نکنی. آن کبوتر از آن تو نیست. حتی اگر در سرزمین تو باشد.

دیگر مطمئن بودم که این حرف را، نه تنها معلم ریاضی دوم دبستانم نمی‌فهمد، بلکه معلم کلاس پنجم که می‌گفتند می‌تواند ذهنی رادیکال هم بگیرد، درک نخواهد کرد.

در آخرین قسمت برنامه سرخ پوستی، دوباره داستان لانه و کبوتر تکرار شد و پیرمرد سرخ پوست به فرزندش گفت: یک سرخ‌پوست، جایگاه هر موجودی را در طبیعت می‌داند. کبوتر زیباست و می‌تواند چنان در آسمان پرواز کند و دور شود که همچون ستاره‌ای بر قلب آسمان بنشیند. اما به خاطر داشته باش که نیاز واقعی یک سرخ پوست، اسب است. اسب از پریدن ناتوان است و هر بار می‌جهد دوباره پا بر زمین می‌گذارد. اما اگر حیوانی بتواند تو را تا سرزمین های دور ببرد، آن حیوان اسب است و نه پرنده.

سرخ پوست واقعی، پرنده را در آسمان می‌خواهد. آزاد و رها. تا از دیدنش لذت ببرد. اما هنر خویش را در حل کردن معمای لانه و پرنده، برای بستن ۱۰ اسب به ۹ چوب به کار می‌گیرد. سرزمین‌های تازه را، با اسب می‌توان کشف کرد و نه با پرنده. بگذار پرندگان؛ تنها پیام آور فتح و پیروزی تو، برای قبیله‌ات باشند.

اینها را گفتم تا بهانه‌ای باشد و در آینده‌ی نزدیک، کمی از پرنده‌ی ادبیات و اسب علم و عروس منطق و عینک فلسفه و سیمرغ حکمت بگویم. گاهی احساس می‌کنم جابجا گرفتن اینها، از جمله بندهای فریبی است که سالها، بر پای ما مانده و حاصل این شده که در آموختن ضعیف شده‌ایم و در گشایش سرزمین‌های تازه، سوار بر پرندگان شده‌ایم و اسب‌ها را به آسمان فرستاده‌ایم!

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



39 نظر بر روی پست “علم، منطق، حکمت، فلسفه، ادبیات (قسمت اول)

  • حبیب گفت:

    درود بر شما
    در اخر متن فرمودین:گاهی احساس می‌کنم جابجا گرفتن اینها، از جمله بندهای فریبی است که سالها، بر پای ما مانده و حاصل این شده که در آموختن ضعیف شده‌ایم)
    می خواستم ازتون بپرسم مارا در اموختن چه چیزی ضعیف کرده؟
    با تشکر و درود فراوان

  • امیرعلی گفت:

    سلام علیکم
    بطور کلی فلسفه و عرفان است که معرفت ما را نسبت به خداوند متعال بالا می برد مثال خوبی که مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه می زنند این است که بلا تشبیه خداوند همانند آب است و ما ماهی وقتی به ماهی میگویند که آب مایه حیات توست می گوید آب چیست؟ وقتی او را از آب بیرون می اندازند می فهمد که آب چیست.
    نه تنها آب بلکه تمام وجود ما از خداوند متعال است و آن به آن دارد به ما علم و حیات و قدرت افاضه می فرماید و آن به آن با ما همراه است یعنی خیلی خیلی بالاتر از آب برای ماهی.
    بنابراین فلسفه و عرفان خداوند را همیشه همراه و کنار ما می آورد.
    خواهشمندم برای روشن شدن مطلب به این لینک که از مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه است مراجعه نمایید
    http://motaghin.com/fa_Default.asp?RP=M_News.asp&P1N=NewId&P1V=26&NewCategoryID=27

  • بزبز قندی گفت:

    سلام
    سخن از “مطرب و می “یادتون نره استاد عزیز.

  • شبنم گفت:

    بی صبرانه منتظر قسمت بعدی ام…

  • شاهین سلیمانی گفت:

    سلام محمدرضا جان … نمی دونم دقیقا می خوای چیکار کنی با ادبیات و چه بلایی سرش بیاری ! …
    اما واسه اینکه ، به روال عادی برنامه ( این تکه کلام نوذری خدا بیامرز بود ) قبل از اینکه اصلا معلوم بشه چی می خوای بگی ، شروع می کنیم به درگیر شدیم با خودمون ! ( و بعد می اندازیمش گردن طرف مقابل ، در صورتی که خوددرگیری خودمون بوده !)
    منم یکم می خوام با برداشت های خودم ( و پیش بینی های آینده ی یادداشت های تو ! [ اینطوری انسان احساس خوبی داره ، آدمها دوست دارن از قبل همه چیز را پیش بینی کنن و بگن : دیدی گفتم اینطوری میشه ! ] ) کمی با خودم درگیر شم ! :))

    محمدرضا ، ادبیات خیلی هم خوب است ! مگر چه اشکالی دارد که سوارش شویم ؟! شاید راه هم بُرد ! …

    تابستون بود که فیلم گتسبی بزرگ را دیدم و بعد رمان سلینجر ( که اتفاقا تو آرمان هم در این مورد یادداشتی نوشتم که ، سلینجر و کشورش و همه ی آبا – اجدادش با هم نابود شدن ! )
    محمدرضا … روزی با یکی از دوستان خل و چل و روهوا و علافم ! ( تو این کشور به کسی که هم فیلم بسازه ، هم روانشناسی بخونه ، هم خیلی کارهای دیگه بکنه ، هم اثار ادبی را بشناسه و از اینها بدتر لکان و یالوم هم دوست داشته از این لقب ها می دن ! ) تو کلاس خودم شروع کردیم به بحث اینکه چرا آمریکا الان اینجاست و برام شروع کرد تاریخ آمریکا را مرور کردن که آمریکای صنعتی و ثروت آفرین وقتی به وقوع پیوست که پایه های فرهنگی اون کشور درست ساخته شده بودن ! آمریکای اون قدیمها که هنوز زیاد جنایت کار نشده بود و شیکاگو لقب پایتخت تفریحات دنیا را به دوش می کشید ، آمریکایی بود بهشت نویسندگان و مهد تولد سبک های موسیقی جهان تکانی ، همچون ” جاز و بلوز و راک “…
    وقتی پاکودلوسیا ( نوازنده فلامنکو و جز فلامنکوی خدابیامرز ) به آمریکا سفر کرد ، گفت : مردم آمریکا موسیقی فلامنکو را گویا از مردم اسپانیا بهتر می فهمند !!!…
    پایه های تحول آمریکایی که استیوجابزها و وارن بافت های ” رانت خوار ! ” از توش متولد شدن ، تحول فرهنگی آمریکا بود …
    چند تن از اصحاب کسب و کار ما ، خواندن رمان یا رفتن به تئاتر را در برنامه هایشان می گنجانند و اعتقاد به زیست فرهنگی دارند … احتمالا دنبال تحقیقاتی باید باشند که توش نشان دهد که خواندن رمان و تئاتر دیدن و سینما رفتن و این جورکارها وقت تلف کنی نیست و باعث افزایش سود آوردی مالی شون میشه !!!
    در کشوری که مردمی با سطح سواد و تحصیل و درآمد بالا ، هنوز دانلود کردن موسیقی و نخریدن آلبوم ها را به صورت اورجینال ، زرنگی می دانند چه افتخاری است دانستن SCIENCE که باعث wisdom یا کمی کوتاه بیاییم knowledge نگردد
    ، جز اینکه ما دچار فقر فرهنگی وحشتناکی هستیم که جز در آیینه ی اهمیت به ادبیات و هنر رخ نخواهد داد ؟!
    روزی در یکی از کلاس های تاریخ هنر ، استاد پاور پوینتی را نشان داد . آگهی استخدامی بود مربوط به دوره انتهای کلاسیک و شروع دوره رومانتیک بود … ” پیشخدمتی مسلط به نواختن پیانو ! ” …خنده دار است نه ؟!
    متاسفانه در کشوری زیست می کنیم که اصحاب کسب وکارش نمی داند که شاید اگر یک جمله از داسایوفسکی را برای تبلیغش استفاده کند احتمالا خیلی جوابگوتر از جملات بی معنی و نازیبایی باشد که سطح شهر را گرفته و انسان با خواندنش احساس حماقتی عجیب بهش دست میده …از آن بدتر تابلوهای تبلیغات محیطی است که گویا یک نفر با یک روز ور رفتن به یک نرم افزار گرافیکی موفق به ساختنش شده !!! …طراحی هایی که نشان می دهد ، نه شخص طراح و نه شرکت تبلیغاتی حدودا بوی زیادی از هنر استشمام نکرده اند ! …
    اینها همه به خاطر جامعه ی عجیب و غریبی است که آسایش را در داشتن جیب پرتر و نه مغز پرتر و اخلاق برتر و قانون مندی بیشتر می داند ……
    مردمی که اگر همین یک ذره قانون هم نبود ، احتمالا اخلاق را کاملا قربانی می کردند و با ماشین از روش رد می شدند و چند تا بوق هم واسش می زدن و دستی هم تکان می دادند !!!…

  • محمد علی هشیار گفت:

    یک کتاب خوب بهم پیشهاد شد
    همون جا که گفتی ابشار خروشان خاموش یادش افتادم
    اسم کتاب تربیت درخت کوچک ه‍ست
    گفته بود توی کتاب های رسمی تربیتی امریکا تدریس میشه
    و از روش یک فیلم هم ساختند
    این درخت کوچک اسم پسر سرخپوسته هست
    و این استاد من هم ویالونیست هستند
    میگفتند که به بچه ها یاد دادم از استرس به دور باشند فقط بازی کنند
    و زندکی جالبی برای کودکان هفت ساله ترسیم کرده بود

  • سارا گفت:

    شاید که نه با احتمال خیلی بیشتر، مطابق با سیاست های کامنت گذاری نیست اگر بگم که : چرا حرفاتون تکراری نمیشه و چرا هربار میتونید با یه نوشته من خواننده رو مسحور دنباله کلماتتون کنید؟ امیدوارم من رو ببخشید اگر این جملات رنگ تعریف زیاد داره.
    منتظر خوندن نوشته های بعدیتون که مرتبط با این مطلبه هستم.
    توانایی انتخاب بین پرنده و اسب برای رسیدن به مقصد شاید فقط تو این متن واضح باشه اما تو زندگی دقت زیادی میخواد. یه حرف جالبی زدین اینکه معلم ریاضی پنجم دبستان انقدر موجود خفنیه که رادیکالو ذهنی حساب میکنه یکی از فانتزیای ذهنی اون دوران منم برمیگرده به آدمایی که تو تلویزیون نشون میدادن و اعمال ریاضیو رو عددای چند رقمی، ذهنی با سرعت بالا حساب میکردن مدتها تلاشم این بود که منم بتونم اینکارو بکنم تنها جایی که بدردم خورد کنکور بود جای دیگه اگه بدردم خورد هم یادم نمیاد:) شاید اینکار منم یجورایی پرواز اسب بوده.

  • میسا گفت:

    سلام
    وقتی کامنت ها رو خوندم دیدم در مورد کتاب استاد عشق صحبت کرده بودید،من این کتابو حدود ۶سال پیش خوندم و انقدر واسم جذاب بود که سه بار حداقل این کتابو خوندم!حدودا پارسال همین روز ها یه نقد از دکتر ضیا موحد در مورد این کتاب دیدم.
    نقد تندیه!نمیدونم باید با چه نسبتی به کتاب و این نقد رجوع کرد تا چیزی که درست هست رو فهمید ولی خوندن اون نقد شاید واسه کسی که این کتابو میخونه بد نباشه!
    هنوزم این نسبت واسم علامت سواله امیدوارم تو نوشته ای که دارین اماده میکنین جواب سوالمو بگیرم
    ممنون و خسته نباشید!

  • علیرضا گفت:

    با سلام
    موضوعی که متوجه نشدم اینه که در متن شما از پروفسور سمیعی نام بردید در حالیکه نظریات دوستان در مورد پروفسور حسابیه . شاید هم من اشتباه میکنم

    • علیرضا جان.
      متن در مورد پروفسور سمیعیه. اهورا در مورد پروفسور حسابی یک چیزی رو گفت. بعد بحث ادامه پیدا کرد. فقط چون دوستانمون به جای Reply زدن، کامنت مستقل می‌نویسند، اگر تشخیص اون مسیر کمی سخت شده و کامنت‌ها ممکنه نامربوط به نظر برسه.

  • سارا گفت:

    سلام
    من متن را چند بار خوندم بار اول شعف کودکانه ی یادگیری یک گفته ی زیبا را داشتم چرا که واقعیت جالبی بود که اگر سالهای سال هم باز به تحصیلات حوزه ی فعلیم ادامه میدادم، بدون شک به ذهنم چنین استفاده ای خطور نمیکرد. اما موضوعی که اکنون ذهنم را درگیر کرده است این است که واقعا چند در صد از افرادی که این متن را خوانده اند تفاوت اسب و پرنده را در محیط، زندگی یا هر بخشی که خودشان بهتر میدانند، تشخیص میدهند. واقعا من خودم درگیر این موضوع شدم چون در حال حاضر نمیتوانم اسب را از پرنده در زنگی ام تفکیک کنم ولی احتمال میدهم که اشتباه نگهداری پرنده به جای اسب در زندگی بنده کم نبوده است. خیلی سپاسگزار میشوم که اعضای عزیز این سایت مصادیقی را ارائه دهند.

  • بهاره محمدی گفت:

    شعور آدم ها همیشه متناسب با دوره شان نیست!
    گاهی آدم ها آفریده می شوند که سالها پس از مرگشان شهرت پیدا می کنند
    ما هم می رویم و کالبد شکافی آنها را می کنیم
    نمی دانیم که در دوره خودمان هم چنین آدمی هست…
    نمی بینیم اش…!!
    شاید همین نوشته گواهش باشد…

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    راستش من به «ادبیات» از سنین کودکی علاقه ی شدید داشته و دارم.
    هنوز هم بخش قابل توجهی از کتاب هایم متعلق به این حوزه هستند و هنوز از ادبیات جدا نشده ام و نخواهم شد.
    «فلسفه» و «منطق» را در حد مطالعات ابتدایی پس از پایان دوره ی دبیرستان مطالعه کرده ام و احساس کردم هر دو مباحث شیرینی دارند و -احتمالاً به دلیل ابتدایی بودن سطح مطالعه- دشواری خاصی که به این دو منتسب می کنند را متوجه نشدم.
    امیدوارم معلم عزیزم که این روزها کمتر توفیق مطالعه ی نوشته هایش را دارم در باب این حوزه ها کمی رعایت سطح سواد من را هم بکند.
    از همین حالا می توانم – پیشاپیش – اعلام کنم که در حوزه ی ادبیات کامنت های جدی تری از من خواهید دید تا حوزه های دیگر.
    روزگار عزت تان مستدام.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser