در آمریکای جنوبی افسانهای هست که میگوید:
زمانی در جنگل، رقابتی در جریان بود تا سلطان پرندگان را انتخاب کنند. قرار شد همهی پرندگان یکی از پس از دیگری پرواز کنند و آنکه بالاترین ارتفاع را پرید، سلطان موجودات پرندهی جنگل باشد. پایان رقابت تقریباً مشخص بود. همه حدس میزدند که عقاب، برندهی این رقابت خواهد بود.
همه به ترتیب پرواز میکردند تا نوبت عقاب رسید. عقاب پرواز کرد و آنطور که انتظار میرفت فراتر از همه پرید. در لحظاتی که در اوج بود، مگسی که خود را لای پرهای او پنهان کرده بود بیرون پرید و خود را در حد چند سانتیمتر به بالا پرتاب کرد!
سپس به پرندگان گفت: «اینک این منم! سطان پرندگان جنگل! مگسی که از عقاب هم بالاتر پرید!».
از آن روز، اهل جنگل به دو دسته تقسیم شدند. گروهی که میگفتند: «قانون، قانون است. مگس در چارچوب قانون رقابت کرده و اکنون باید پذیرفت که سلطان پرندگان است» و گروهی که میگفتند «قانونی که در آن، عقاب، سلطان پرندگان نباشد قانون نیست»…
———————————————-
پی نوشت: این نوشته را برای «یک مخاطب خاص» نوشتم. دوست خوبم که به خاطر ترجیح منافع «مردم» به منافع «یک گروه اقتصادی غیر متعهد به اخلاق و انسانیت»، موقعیت شغلی را رها کرد و جامهی ریاستی را که تنها بر قامت او سزاوار بود از تن درآورد و کنار رفت.
بدان که ما فرق عقاب و مگس را خوب میفهمیم.
بدان که عریانی تو، پس از اینکه جامهی ریاست را از تن به در آوردی، مایهی شرم نیست. مایهی شرم آنهایی هستند که لباسی را که بر قامت تو دوخته شده به تن کردهاند.
بدان که «عقاب»، حتی در قفس، «عقاب» است و ندیدهام کسی را که جرات کند که با یک عقاب، چشم در چشم شود. حتی وقتی که او آزاد و عقاب در قفس باشد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
درود بر چنین انسانی که انسانیت لایق وجودش است
محمد رضا جان شعر عقاب از دکتر پرویز ناتل خانلری را برای چاپ آماده کرده ام و به نظرم کار زیبایی شده است فکر کنم جالب باشه اگر ببینید.
http://fekrnevesht.blog.ir/1392/05/06/eagle-poem
محمدرضا یه سوال
فکر می کنی وقتی که آدم فکر می کنه تو مکان و زمان دلخواهش نیست ، تو شرایطی که میخواد نیست
بهتره توش بمونه و کم کم تغییرش بده یا اینکه از همه چیز بزنه بیرون ، وابستگی هاشو رها کنه بره دنبال هدفش؟ بیخیال ترس ها و وابستگی هاش
آرشام بحث تو خیلی مهمه. تاییدش نمیکردم تا بنشینم و مدام نگاهش کنم و اولین باری که تونستم حس ام رو به این بحث در قالب کلمات بنویسم، اونها رو بیان کنم. امیدوارم زود راجع بهش حرف بزنیم.
اوهوم ، هر موقع حس چنین شرایطی رو داشتی و حال و هواش برات بازآفرینی شده بود ، اون موقع ، بهم بگو
من صبر می کنم حتی تا چند مااااه
۱*آقای شعبانعلی تازه با سایتتون آشنا شدم و خسته نباشید عمیق میگم به شما و تیمتون.
۲*تقریبا یکسال از کامنت آقای آرشام میگذره و من امروز در همین نقطه که آقای آرشام گفته ایستادم و دوپاره شدم (یک نوع فروپاشی درونی).
۳*لطفا راهنماییم کنید که چطور میتونم بفهمم چه راهی درسته؟
۴*انتخاب روش راهنمایی با شما: ایمیل، تماس تلفنی، معرفی کتاب یا مقاله یا سایت و … (در حد توانم هزینه ها را متقبل میشوم.)
در ذهن به دنبال جملاتی فاخر می گشتم تا در خور شان این نوشته شما تشکرم را بنویسم . جمله ای زیبا تر از بسیار زیبا بود نیافتم . نوشته آن است که بر جان نشیند و قلم شما این چنین است . حیات غرب
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری وزحمت ما می داری