مقدمه خیلی مهم – قبل از اینکه برای شما یک داستان را نقل کنم، برای اینکه سوء برداشت نشود، باید یک مقدمه بنویسم. من در طول سالهای اخیر احساس خوبی به پلیس داشتهام و دارم و به شدت به آنها مدیونم. بارها برای کارهای مختلف با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتهام و موردی نبوده که سریعاً و با احترام کامل انجام نشود. در خیابانها بارها و بارها با ماموران پلیس مواجه شدهام و برخوردهایی بسیار متین و مهربان دیدهام. دوستان زیادی هم در نیروی انتظامی دارم که به دوستی با آنها افتخار میکنم.
بنابراین، آنچه اینجا مینویسم، «نمونه رفتار نیروی انتظامی» نیست بلکه یک «استثناء» است و برای من که همیشه با لذت و خوشی، با پرسنل زحمتکش نیروی انتظامی مواجه شده و حرف زدهام، مشاهده این یک استثناء هم سخت و دشوار بوده است.
نقل یک خاطره – چند هفته پیش، با ماشینم در خیابان در حال برگشت از یک جلسه بودم، که دکتر شیری با من تماس گرفت و فهمیدم که از مکه برگشته است. تصمیم گرفتم به او سر بزنم و دیداری تازه کنم. اما پلاک ماشین من فرد بود و آن روز، روز زوج. دفتر دکتر شیری هم داخل منطقه زوج و فرد در ناحیه مرکزی تهران. تصمیم گرفتم جریمه را پرداخت کنم و به او سر بزنم. هزینه تاکسی گرفتن و رفتن و برگشتن هم همان بیست هزار تومان میشد.
یکی از چیزهایی که اصلاً دوست ندارم این است که پلیس به من اعلام کند که بایست. احساس مجرم بودن میکنم. این است که همیشه خودم زودتر از پلیس خواهش میکنم که جریمهام کند و از اینکه در حال انجام عمل خلاف قانون هستم، عذرخواهی میکنم.
زمانی که به محل استقرار پلیس نزدیک شدم، دستم را از ماشین بیرون آوردم و از پلیس اجازه خواستم که کناری پارک کنم. آقای پلیس پرسید: «مشکلی پیش آمده؟». پاسخ دادم که: بله. من مجبور شدهام وارد منطقه زوج و فرد شوم و میخواستم اگر ممکن است لطف کنید و من را جریمه کنید. پلیس چند ثانیهای من رو نگاه کرد و پرسید: معاینه فنی داری؟ گفتم نه! گفت پس باید جریمه شوی. به ایشان توضیح دادم که ماشین من هنوز به سن معاینه فنی نرسیده و اگر لطف کنند برای همان «زوج و فرد» که خودم تقاضا کردهام، جریمهام کنند.
آقای پلیس دوباره به من نگاه کرد و گفت: میدونی چی سخته؟ اینکه اینقدر زیاد پول دارید که اصلاً بهتون فشار نمیآد که جریمه بدید. توضیح دادم که چرا فشار میآد. اما به جریمه و کار پلیس اعتقاد دارم و دلم میخواهد اگر کاری خلاف قانون کردم، هزینهاش را بپردازم. گفتگو ادامه پیدا کرد و حرفهای دیگری هم شنیدم که ربطی به این خاطره ندارد.
زمانی که آقای پلیس، گواهینامه و کارت ماشینم رو نگاه کرد گفت: من شما رو میشناسم! پسرم زیاد از شما نقل میکنه. حرفهای شما رو گوش میده. بعد گفت: اشکال نداره. این بار جریمهتان نمیکنم چون احتمالاً مجبور شدهاید خلاف کنید.
من خواهش کردم که: «لطفاً جریمهام کنید. چون من به هر حال خلاف قانون رفتار کردهام». بعد از کلی اصرار، موفق شدم جریمه شوم. هنگام جدا شدن از آقای پلیس به ایشان گفتم: از اینکه به من لطف دارید ممنونم. اما، هیچوقت از اینکه کسی با لبخند و احترام جریمه شدن را میپذیرد ناراحت نشوید. من خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، معلم مجازی فرزند شما هستم. نخواهید که معلم فرزندتان، برای بیست هزار تومان، سرش را به التماس جلوی شما کج کند. اگر چنین شود، شاید فرزندتان مجبور شود روزی برای هزارتومان سرش را جلوی دیگران کج کند.
از یکدیگر دوستانه، جدا شدیم و من داشتم به این فکر میکردم که پدر و مادرهای ما، هر کدام در شغلشان، چقدر موجب کاهش عزت نفس ما شدهاند. زمانی که پدری یا مادری، در جایی در یک برخورد روزمره، در حال خرج کردن از کیسه عزت نفس ما هستند، کاش فکر کنند که جایی دیگر هم، کسی همین رفتار را با فرزندشان دارد. شاید محتاط تر باشند.
پی نوشت: دلم میخواهد یک بار دیگر از پلیسهای خوب شهرمان تشکر کنم. از همه آن دهها نفر دیگری که به هر دلیلی با آنها مواجه شدم، چنان خوشبرخورد بودند که روز خوبی را برایم ساختند. آنها که وقت سرقت ماشین، کمکم کردند. آنها که وقتی تصادف میکنی به فریادت میرسند. وقتی با آنها تماس میگیری با بیشترین احترام با تو برخورد میکنند و به امروز و فردای جامعه، امیدوارترت میکنند…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
ی چیزی بگم من همون محمدی کامنت گذار واقعیت تلخ دوستی هستم. نتوستم اونجارو دوباره پیداکنم. اصلن برا این دوباره اومدم ک اینو بگم. ی هفته ی خیلی خیلی پر اشوبی رو داشتم از بهترین دوستم متنفر شده بودم و مشاورم وقتش پر بود مشاور اینترنتی پیدا نمیکردم. ی سر زدم اینجا و اون دوخطو خوندم. یکی دو روز بش فک کردم. و تونستم دوباره سبک سنگین کنم و دوستمو از دست ندم. و الان خیلی خوشحالم بخاطرش. میخاستم بخاطر اون پست از شما تشکر کنم. من خیلی جاها دنبال جواب میگشتم ولی فکرشم نمیکردم اینجا پیداش کنم. راستی گویا فردا میهمان ارسباران هستید؟ اگه کهکشانها سرجاشون باشن ی بار دیگه افتخار داریم گوینده و شنونده ی هم باشیم. پس خوشحال باشیم.
سلام استاد
من در دوران خدمت سربازی افسر راهنمایی و رانندگی مشهد بودم.
اجازه بدید در این مورد با افسر مذکور همدردی کنم. با خوندن گفتگوی شما لحظه ایی خاطرات تکراری آم دوران برام زنده شد.
یکی از چیزهایی که واقعاً در حین ساعتها انجام وظیفه کردن (گاهی ۱۳ ساعت در روز) به ما فشار عصبی وارد میکرد باز دارنده نبودن برگه های جریمه بود. هر چند من معنی دقیق حرکت شما را الان که پشت میز کارم نشستم درک کردم ولی مطمئناً اگه در اون شرایط پست تو خیابون بودم شما رو با خیل عظیم افرادی که گاهی عمدا و برای خرد کردن شخصیت پلیس تخلف میکردند و خودشون هم درخواست برگ جریمه می کردند اشتباه میگرفتم.
با آرزوی توفیق و سلامتی برای استاد گرامیم
مرسی…
امروزم رو با انرژی شروع کردم با خوندن نوشته شما.
امیدوارم که عزت نفس دغدغه همه مون بشه وای اگه بشه چی می شه …..
این خود در گیری ها حل می شه انسان آرامش پیدا می کنه و خیالش راحت می شه
ممنون استاد تلنگری زدی به وجدان همه مون واسه همین بعضی ها گفتند : آخ ………. منظوری نداشتند
چرا بجای دریافت پیام مثبت این مطلب دنبال نقد و تلاش برای کمرنگ کردن این موضوع هستید؟؟؟؟
با سلام
فایل صوتی در مورد عزت نفس را گوش داده و نکات مهمش را یادداشت کردم اما اگر کتاب خوبی جهت مطالعه بیشتر معرفی کنید ممنون میشوم
لطفا ایمیل کنید
سلام محمدرضای عزیز
من از فکر و اندیشه شما زیاد مطلب خوندم و شنیدم… از رادیو مذاکره شما بگیر تا روزنوشته ها و….
همیشه اموختم … ولی یک نقد اساسی دارم نسبت به نگارشتون …. در پس نگارش شما و فایل های صوتی شما در ۸۰ درصد موارد یک خودبرتر بینی و همچنین حرف هایی صرفا جهت اثبات خود به دیگران وجود دارد… که به نظر من این عمل به خاطره کمبود عزت نفس میباشد… همونطور که جنابعالی فرمودید عزت نفس میتواند مهمترین ابزار و راهکار به عنوان جایگزین برای هزار راهکار و ترفند در مذاکره ودیگر بخش های زندگی می باشد… پس اگر میشود برای بالا بردن عزت نفس خود و دیگران ( که کمبودش به شدت در تمام بخش های کشور از برخورد با دیگران تا مدیریت خویشتن حس میشود) گام هایی برداریم…
محمد رضای عزیز
جدای از مطلب زیبا و آموزنده ای که در مورد عزت نفس نوشته بودید و با اینکه نظرات دوستان و شما را هم مطالعه کردم لازم دونستم برای تمرین هم که شده خاطره شما را از دیدگاه تفکر سیستمی نگاه کنم.
در مباحث طرح متمم همواره به لزوم داشتن تفکر سیستمی اشاره کرده اید اگر بخواهیم تصمیم گیری در مورد ورود به محدوده طرح ترافیک و پرداخت جریمه را از لحاظ تفکر سیستمی و با بسط سیستم تا مرز یک جامعه، بررسی کنیم چه تصمیمات دیگری می توانستی بگیری؟
۱- با در نظر گرفتن جیب محمد رضا به عنوان یک سیستم می بینیم که واقعا فرقی نمی کنه ۲۰ هزار تومان کرایه یا جریمه داد. البته باید در نظر گرفت رفت و آمد با ماشین شخصی و کولر و موزیک و … خیلی راحت تر از تاکسی سوار شدن هست.
در سناریوی دوم سیستم رو بزرگتر می کنیم و دو حالت یعنی پرداخت جریمه یا پرداخت کرایه را در نظر می گیریم
حالت اول- خب سیستم را بزرگتر در نظر گرفته و محمدرضا گزینه جریمه را انتخاب می کند. در مورد محمدرضا همان ایتم شماره ۱ صدق می کند اما در مورد پلیسی که در گرما و آلودگی هوا در این فصل گوشه خیابان ایستاده و احتمالا شغلش را به دلیل همان عزت نفس دوست دارد و هویت خودش را در آن شغل می بیند چه اتفاقی می افتد؟ یک نفر از راه رسیده و به جای خرید طرح ترافیک تقاضای جریمه می کند. اول فکر می کند شوخی یا دوربین مخفی است. بعد با خود می گوید حتما طرف خیلی پول داره و از آنجا که با پول می توان همه چیز خرید قصد خرید قانون را دارد. بعد از کمی صحبت متوجه می شود محمدرضا کیست و از خیر جریمه می گذرد. چرا از جریمه گذشت؟؟ چون می خواست هویتش رو سر اون چهارراه حفظ کنه. چون معتقد بود شغلش مهمه و این اونه که تصمیم گرفته قانون استثنا قائل بشه. ظاهرا ماجرا اینجوری پیش نرفت و قبض جریمه بر اثر اصرار محمدرضا صادر شد. خب حالا چی برای اون پلیس مونده؟ احساس خوب؟ عزت نفس بیشتر؟ پول بیشتر؟ دانش بیشتر؟ من فکر می کنم حداقل دو مورد از موارد مذکور کاهش داشته. حالا باید دید بیست هزار تومن بیشتر می ارزه یا تسری احساس غیر مفید بودن به یک انسان. بیست هزار تومان به حساب دولت واریز شده تا احتمالا خرج مسائل مهم شود.
حالت دوم- اینبار فرض می کنیم محمدرضا از تاکسی استفاده کرده. خب بیست هزار تومان از جیبش کم شده، کمی در تاکسی گرما خورده و نیازی به جستجوی جای پارکینگ نداشته است. پلیس هم سر چهار راه وظایف هر روزش رو انجام داده و خوشحال است که فرد مفیدی برای اجتماع است. راننده تاکسی ۲۰ هزار تومان گیرش آمده و خوشحال از دخل امروز است و از کسادی بازار شکایت نمی کند. همه از اینکه به قانون احترام گذاشته اند خوشحالند چون احساس مترقی بودن و زندگی در یک جامعه ایمن می کنند. ( کاری ندارم که این احساس ها درست یا غلط است. مهم این است که وجود دارند) پول در میان افراد یک جامعه به نحوی جریان پیدا کرده که همگی راضی هستند.
اگر دوستان سیستم های دیگری نیز در نظر دارند که به نتایج دیگری می رسد لطفا راهنمایی کنند.
محمدرضای عزیز ممنون که تجارب خود را با ما در میان گذاشتی.
سلام فرناز
چه تمرین خوبی… 🙂
لطفا استاد نمره دهد…
عالی بود فرناز….تبریک