برنامهی شب قصه به همت خانهی توانگری طوبی (دکتر علیرضا شیری) در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. در کنار دکتر شیری عزیز، سهیل رضایی و نیکی کریمی هم بودند. من هم در قسمتی از این برنامه، یک سخنرانی بیست و پنج دقیقهای داشتم به نام: «تجربه عمیق زندگی». عواید این برنامهی خیریه به صورت کامل به جمعیت امام علی هدیه گردید.
فایل صوتی مربوط به سخنرانی من را میتوانید از طریق لینک زیر دانلود کنید:
لینک مربوط به دانلود فایل صوتی «تجربهی عمیق زندگی» گفتههای محمدرضا شعبانعلی
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمد رضای عزیز این که کم پیدا میشی این روزها فکر کنم به خاطر اینکه…
بابا ترکوندی…
چه قدر دوست داشتنی شدی محمد رضا
اخیش خستگی این چند وقت که کم مینوشتی با دیبدن این عکست برطرف شد
قابل تامل و ویران کننده بود با دقت شنیدم.
ممنون، اما ممنون برای شما کافی نیست. . .
استاد شما هم رفتید به جنگ فراوانی؟؟!!!
تو شلوغی کار، هر چند روز یکبار میایم با خوندن چند تا پست انرژی بگیریم، میایم میبینیم فقط یک پست!!! یه پست که انرژی نمیده آخه. أه ه ه! 😉
درسته هر چیزی که کم باشه یا دسترسی بهش سخت باشه، ناشناخته می مونه و بالتبع حرص و طمع روش زیاد میشه و تجربه کردنش همراه با لذت خواهد بود ولی این قانون اصلا اینجا صدق نمیکنه! از ما گفتن… : )
حالا منم از تجربه ی عمیق زندگیم بگم بعد برم. ما وقتایی که امتحان کلاسی داشتیم، یه وقتایی همه کار میکردیم غیر از درس خوندن! بعدش صبح امتحان نادم و پشیمان میرفتیم سمت مدرسه. اگر اون روز معلم نمیومد یا مثلا از دنده راست بلند میشد و ازمون امتحان نمیگرفت برامون اوج زندگی بوداااا! اینقدر قدردان اون لحظه ها بودیم. اینقدر با هم مهربون و متحد میشدیم. اصلا انگار ریاضت خدایی بود! : )) البته مواردی از این دست هم خیلی نادر بود چون عموما معلمهامون از دنده چپ بلند میشدن! 😉
(استاد تورو خدا کاری کنید دفعه بعد که میایم پنج شش تا پست اینجا باشه. حداقل! حداکثرش دیگه به کرم خودتون 😉 )
ممنون محمدرضای عزیز٬ لذت بردم و یاد این داستان افتادم:
“یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.
همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش. به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحههاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحهای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدربزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه میمونه!
یک اطمینان برات درست میکنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت… اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه میتونم شام دعوتش کنم. اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو میکنم. حتی اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی…
اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر میکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری میکنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه… درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه…
و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست…
و این تفاوت عشـق است با ازدواج…”
پی نوشت: موقع گوش دادن در حد فیلم زبان اصلی دیدن تمرکز داشتم٬ ماشالاااا به این سرعت صحبت کردن 😉
خوبه که حداقل شما قسمت های مربوط به خودتون رو رو سابت میزارید تا ما هم استفاده کنیم، کلا این که تو این مسائل بیزینسی برخورد نمیکنید برام جالبه 😉 🙂 موفق باشید
محمدرضای عزیز،
باهات موافقم،
من همیشه از سخنرانیت لذت می برم.
**
محمدرضا شب قصه قبلت واسم چیزه دیگه ای بود،
بارها گوش کردم،
انرژی، امید و توش موج می رد،
و من بعد هر بار گوش کردن حس خوب دارم،
خلاصه اینکه خواستم بگم خاطر تو خیلی می خوام.
سلام به محمدرضا شعبانعلی استاد بزرگوار و دوست داشتنی که طی این مدت مطالب بسیاری ازش اموختم که مهم ترینش از دید خودم این بود که من نمیدانم مادامی که تلاشی برای دانایی انجام دهم
با اینکه خودم میدانم که التماس دعا داشتن از همه عزیزانی که به این سایت سر میزنند برای رسیدن به مقصودی که دارم کافی نیست و باید خودم هم همه تلاشم رو انجام دهم ولی ایمان دارم که بسیار تاثیر دارد
من هفته اینده با مدرک کاردانی میرم تا در ازمون حسابرسی یک موسسه حسابرسی شرکت کنم امیدوارم بتونم این اولین قدم رو برای رسیدن به هدفم که حسابرسیه خوب و محکم بردارم
اگر کسی میدونه که چکار بکنم بهتر می تونم گام بردارم ممنون میشم بهم بگه
التماس دعا
من نمیدونم! ولی برای آزمون حسابرسیت آرزوی موفقیت دارم برات.
مرسی عزیزم ممنون
چه بحث خوبی رو مطرح کردید؛ وفور و راحتی دسترسی به منابع و واکنش ما نسبت به این وضعیت. همین الان که من و خواهرم با منابع محدود در حال راه بری یک استارتاپ هستیم کامل درک می کنم چی میگید. محدودیتها درک ما رو از اهمیت مدیریت مالی بالا برده و باعث شده یادبگیریم که هوشمنداته تر هزینه و بهتر بهره برداری کنیم، شاید اگر سرمایه قابل توجهی داشتیم ممکن نبود به این زودی یادبگیریم! 🙂
وقتی از فراوانی موزیک و هارد و کتاب زبان می گفتی داشتم به فراوانی تو رابطه ها فک می کردم اینکه تو این فراوونی هم جنسای من، دیگه جایی برا دیده شدن نمونده. به هممون ابزاری نگاه می شه چون مطمئنن اگه این نشد یکی دیگه هست که جاشو پر کنه پس نبود این خیلی به جایی بر نمی خوره.
مثل همیشه شاد باشید و سالم و سرزنده.
سلام؛؛
میم مثل مهندس؛؛
میم مثل محمدرضا؛؛
میم مثل معلم؛؛
میم مثل مذاکره؛؛
روزت مبارک مهندس محمدرضا شعبانعلی؛معلم مذاکره دوست داشتنی؛؛:-)
مهندس عزیز روزت مبارک
سلام استاد عزیزتر از جانم
من هم شاید گذشته ای شبیه شما دارم . ولی من یک دختر خانم هستم و میخواهم اینقدر موفق بشوم و روزی شبیه شما بشوم که خانواده من به من افتخار بکنند. تمام چشم امید خانواده به من هستش ولی واقعا از هیچ تلاشی فروگذار نکردم . استاد کاش میشد با شما حضوری صحبت بکنم و شما راهنماییم بکنید. متاسفانه این شانس رو نداشتم .
به امید روزی که شما رو ببینم.
چقدر خوبه که اینجا می شه دید که چقدر آدم با انگیزه تو مملکتمون داریم! بهارجان من حدس می زنم شما باید نوجوان یا مثل من در اوایل دوران جوانی باشی. این خیلی خوبه که دوست داری و تلاش می کنی مثل استادمون انسان مفیدتر و مولدتری برای جامعه باشی تا نه تنها خانوادت بلکه هم میهن هات هم به وجودت افتخار بکنند!
من هم مشغول برداشتن گام هایی در مسیر ارزش آفرینی برای جامعمون هستم. اگر فکر میکنی که مسئله ای هست که من یا سایر دوستان میتونیم در جهت حلش کمک بکنیم حتما مطرح کن، شخصا خوشحال میشم به افراد پر تلاشی مثل تو در حد توانم کمک بکنم:)
سلام بهاره جان .
واقعا از لطفت ممنونم دوست خوبم.
من کارشناسی ارشد MBA هستم. آدم پرتلاشی هستم البته این شاید فقط به درس خوندن خلاصه بشه . همیشه
توی ذهنم این بوده که هم در زمینه کسب علم و هم در زمینه کار شبیه استاد عزیزم بشم. پتانسیلشو دارم ولی شرایط تا حالا برام فراهم نشده و از این قضیه رنج می برم.
چه جالب هم رشته ای هستیم!
من یک پیشنهاد دوستانه دارم؛ هیچ موقع منتظر فراهم شدن شرایط نباش، خودت شرایطی که مطلوبت هست رو ایجاد بکن.
من قبلا از صبحت کردن در جمع اضطراب می گرفتم و زمان هایی که می بایست برای دروس مختلف ارائه می دادیم حالم خیلی بد می شد. این قضیه خیلی اذیتم می کرد و دلم می خواست بتونم راحت برای یک جمع زیاد سخنرانی کنم. تصمیم گرفتم اساسی این مشکل رو حل کنم! به دوستانم در انجمن علمی رشته مون پیشنهاد برگزاری یک برنامه برای ورودی های جدید رو دادم و قرار گذاشتیم من به عنوان دانشجوی سال بالاتر بیام و در مورد رشته و دانشگاه مون صحبت بکنم…روز برنامه برای اولین بار در عمرم رفتم رو سن سالن اجتماعات، ایستادم و برای ۴۰ نفر حدود ۳۰-۴۰ دقیقه صحبت کردم! این طوری شد که مشکل ترس و اضطرابم تا حد زیادی حل شد و حالا می تونم خوب صحبت کنم.
شما هم سعی کن فرصت های مطلوبت رو خلق کنی و مهارت های لازم برای یک مذاکره کننده حرفه ای رو در خودت تقویت بکنی. ان شالله که موفق می شی 🙂
خوش به حال آنهایی که توانستند بروند.
سلام،ظاهراً ۵ اسفند به نام روز مهندس نامگذاری شده. برای من این نامها خیلی غریب است.روز مادر، روز پدر، روز طبیب، روز دانشجو و…..نمیدانم در این روز قرار است چه اتفاقی بیافته! قراره یادمان بیاد چنین آدمهایی در کنار ما وجود دارند و از آنها تقدیر بشود. آنها همیشه هستند و بر اساس عملکردشان همیشه در یادها هستند و خواهند بود.
اما چرا خیل عظیم انسانها را فراموش می کنیم؟؟؟؟
روز فقرا و مستمندان، روز زنان بی سرپرست، و…. اینجا قرارمان میشود، آدمهایی که به توجه، عشق و امید نیاز دارند.
۲۰