سمینار پیامها در مذاکره، که حدود سه ماه، قسمت عمدهای از فعالیتهای گروه ما را به خودش اختصاص داده بود به پایان رسید. حدود یک سال بود که به برگزاری مراسمی برای نکوداشت شش دهه تلاش دکتر مسعود حیدری، برای توسعه و ترویج دانش مذاکره در ایران فکر میکردیم. برای ایشان برنامههای قدردانی زیادی برگزار شده. اما متاسفانه مانند بسیاری از فضاهای مشابه در کشورمان، عمدتاً کوشیدهاند از اعتبار ایشان و سایر بزرگان برای بازاریابی خدمات خود استفاده کنند.
بالاخره تصمیم گرفتیم، سمینار سالانهی خودمان را برگزار کنیم و به هیچ کس هم نگوییم که دکتر حیدری خواهند آمد و سپس در روز سمینار برای ایشان مراسم نکوداشت برگزار کنیم.
این بود که کمتر از یک هفته قبل از شروع سمینار، کسانی که ثبت نام کرده بودند از طریق ایمیل مطلع شدند که ایشان در برنامه حضور دارند.
سمینار سه بخش اصلی آموزشی داشت که بخش اول آن، به قدردانی از زحمات دکتر حیدری اختصاص داده شده و از تمبر اختصاصی ایشان، رونمایی شد.
ایشان همچنین در شروع سمینار، ضمن مروری بر مفاهیم پایهای مذاکره، از وضعیتی که امروز در مذاکرات بینالمللی کشور وجود دارد ابراز رضایت نموده و گفتند که امروز، به آینده خوشبینتر از همیشه هستم.
برای من، سمینار پس از پایان تقدیر از ایشان، عملاً تمام شد و آرزویی که مدتها با خودم به آن فکر میکردم عملی شد. اگر چه، برنامهی رسمی و ظاهری سمینار پنج ساعت دیگر هم ادامه پیدا کرد.
خوشحالی مهم دیگر این بود که بسیاری از دوستان خوبم را که همیشه در فضای مجازی میدیدم، در دنیای واقعی هم دیدم.
باید از همهی کسانی که لطف کردند و آمدند تشکر کنم و آرزو کنم که این «مهمانی بزرگ آموزشی خانوادگی»، برای آنها هم دوستداشتنی بوده باشد.
———————————————-
پی نوشت: اگر شادی و سمیه عزیز نبودند، نه این سایت، نه این سمینار و نه همهی این دوستیها و ارتباطات نبود. به اونها مدیونم. همین.
همینطور ممنونم از نرگس رحمانی و سعید هاشمی که مثل اعضای خانوادهی من میمونند و لحظهای ما رو تنها نگذاشتند.
و مسعود اصلانی فرد و مهرداد شرافت و ماندانا کافی و علی حکیمی که «همکار» نبودند، دوستان خوبی بودند که «همکاری صمیمانه» داشتند.
علیرضا نخجوانی که اسلایدها را ساخت و پویا شفیعی که مثالها را یافت و …
و بقیهی بچههایی که شمارش نامشان فضا و زمان زیادی میخواهد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
با سلام
تشکر فراوان از محمد رضای عزیز و دیگر دوستانی که در برگزاری این همایش بسیار مفید فعال بوده اند
بسیار راه گشا بود و واقعا نکاتی عالی و آموزنده برای من داشت در هر سهبخش و به خصوص منطق اتیکت که در پایان همایش بیان نمدید
امید که ” مروج و مبلغ رفتار و افكار مثبت افراد باشیم و نه خود افراد”
باسلام به محمدرضاي عزيز و همه هم خانه اي هاي محترم
خيلي دوست داشتم به اين مراسم بيام ولي به دلايلي نشد .
دوست داشم به اين مراسم بيام؛
جداي از همايش هاي محمدرضا كه سراسر علم و آگاهيه
دوست داشم اساتيدي كه در اين مدت از علمشان بهره ها بردم از استاد حيدري – استاد شعبانعلي – استاد نخجواني – استاد شيري و …. و همه دوستان رو ببينم
شايد باورتون نشه خيلي دوست داشم سامان عزيز – هومن پُر انرژي( اين همه كامنت گذاشتي بعد مراسم! ) خيلي دوست داشتم ببينمتان – سيمين خانم عزيز كه احساس و سرزندگي و محبت ازش ميباره كه اين محبت هم در عكسش و هم در كامنت هاش هويداست . خانم شهرزاد عزيز كه شادي و شور و احساس از كامنت هاش متصاعد ميشه . خيلي دوست داشتم عليرضا داداشي رو ببنيم خوشا به حال دانشجوهايش كه هر روز مي بيننش– خيلي دوست داشتم كيان عزيز- انصار رضايي بزرگوار حسن حميدي دوست داشتني هيواي عزيز – آزاده گرامي – محسن نوري و همه دوستان دوست رو ببينم. وقتي اين متون را مي نويسم و وقتي كامنت هاي شما بزرگواران را مي خوانم احساس دوستي ديرينه در شما پيدا ميكنم با اون كه شما رو نديدم ولي انگار مدتهاست با شما دوستم و شما را مي شناسم.
حيف شد خيلي حيف شد كه نتونستم بيام .
با تشكر از دوستان كه فضاي همايش را با كامنت هاي پر از احساسشون بيان كردند و
يه درخواست داشتم محمدرضاي عزيز . عكسهاي مراسم رو در گالري تصاوير بگذاريد خيلي خوب مي شود.
كمتر همايشي رو ديدم و يا بعبارتي نديدم كه اينطور مدعوينش به هم ابراز محبت كنند.
محمدرضاي عزيز ميدانيم كه اين همه كار خيلي از انرژيتو مي گيره ، خسته ات مي كند ولي انجام ميدهي. اين كار تو يك باور بزرگ ميخواد كه از منش بزرگت سرچشمه مي گيره
محمدرضاي عزيز اين همه احساس خوش زندگي
اين همه احساس پاك دوستي را مديون تو هستيم
به اميد ديدار محمدرضا و همه عزيزان
هميشه هميشه شاد و سلامت باشيد.
یاسین عزیز ما هم قلبا دوست داشتیم شما رو از نزدیک ببینیم. جای شما خیلی خالی بود. شاید تا سال دیگه باید انتظار چنین مراسمی رو بکشیم، اما امیدوارم در آینده نزدیک قسمت باشه شما و همه ی دوستان اینجا رو به صورت حضوری ببینیم.
سلام محسن جان
امیدوارم که به همت همۀ شما هم خونه ای های نازنین و با اجازۀ محمدرضای عزیز ، به زودیِ زود و به بهانۀ دیدنِ همدیگه ، شرایطی رو ایجاد کنیم که همه دور هم جمع بشیم . بی شصرانه منتظرِ دیدارتون هستم ، به زودیِ زود
هومن جان ممنون. امیدوارم دوباره در کنار هم جمع بشیم.
یاسین عزیز
به طور خاص ، حسابی دنبالتون گشتم ولی افسوس که نبودین . انشاالله به زودیِ زود ، همدیگه رو می بینیم
اسفندیار خان
شما لطف دارید.
قبل از سمینار ( به قول آقای سهیل رضایی مراسم!) خوشحال بودیم تک تکتون رو می بینیم.
توی سمینار هم گرم بودیم و جو گرفته بودمون. اما پس از آن، وقتی دیدیم دوستانی که نیومدن اینقدر بی تابی می کنن- که حق هم دارن- بغض کردیم.
عجب سمیناری دارید استاد.
خداروشکر با این همه جو و انرژی اون سالن منفجر نشد!!! 🙂
فکر می کنم همهء اینهایی که گفتید، حس مشترک همهء ماست و این چقدر ارزشمنده.
موفق باشی دوست عزیز.
آقای یاسین عزیز. خیلی لطف دارید. از نظر لطفتون خیلی سپاسگزارم.
وچقدر قشنگ فرمودید: “محمدرضای عزیز این همه احساس خوش زندگی، این همه احساس پاک دوستی را مدیون تو هستیم.”
باز هم ممنون و امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشید.:)
سلام.
من هم خيلي دوست داشتم شما و بقيه را ببينم. اتفاقاتي پيش آمد كه خودش براي من آموزنده بود.
به اميد ديدار.
منم یه تشکر از شما و تمامی دوستانی که به نحوی در برگزاری این سمینار مشارکت داشتن دارم
همیشه موفق، لبخند به لب و سر سبز باشید
به امید دیدار دوباره
سلام،
اگه تهران زندگی می کردم حتماً می آمدم سمینار، گرچه از یه زمانی به خودم گفتم که از این به بعد نمی رم سمینار مگر اینکه اون بالا باشم!
نفست گرم، شاد و خندون باشی محمد رضا
حیف شد نتونستم بیام
کلی برنامه ریزی کرده بودم نشد که نشد
سلام استاد عزیز ،
خوشحالم که بالاخره تونستم از دنیای مجازی به دنیای واقعی پا بگذارم و شما را از نزدیک ببینم ، قبل از سمینار احساس یک دختر بچه چند ساله را داشتم که بهش قول آبنبات چوبی داده بودند و لحظه شماری میکردم که لحظه دیدار فرا برسه ، خوشحالم از نزدیک دیدمتون و تونستم بگم که چقدر دوستتون دارم .
ممنون که هستید .
متاسفانه من دفترچه استاد حیدری را نتوستم برای نوشتن مطلبی داشته باشم اگر ممکنه از طرف من این نیم خط را به آن دفترچه ارزشمند اضافه کنید … ” هرگز مباد آن روز کز یاد رفته باشی ”
و تشکر فراوان دارم از تیم دوستان و همکاران شما که بی دریغ و از جان و دل مراسم روز پنجشنبه را برگزار کردند . دوستان خدا قوت
درود و سلام به همه ی دوستان..
وای که چقد لحظه های زیبایی رو این با هم بودن چند ساعته ساخته..چقد دلم می خواست که من هم باشم اما نشد.. لحظه لحظه هایی که دوستان وصف کردند رو میشد با عمق وجود حس کرد.لحظه های ناب…شهرزاد، سیمین،.ا.کبادی، پسرک خامه فروش و… همه دوستانی که اگه بخوام نام ببرم یک متن بلند بالا میشه، گرچه من جزو اعضای خاموش این خونه هستم اما با وجود نبودنم در اون روز با توصیف هایی که شما کردید، لحظاتی، اونجا بودن رو حس کردم.امیدکه سعادت باشه در آینده ای نزدیک در محضر استاد و دوستان ناب
سلام hirunn جان
واقعاً جاتون سبز بود . مطمئنم به زودی همه ، همدیگه رو میبینیم
سلام به دوستای عزیزم
وقتی به کامنت هایی که گذاشته شده نگاه می کنم ، خیلی لذت می برم . حتی با دیدنِ ۱ منفی در پایِ تک تکِ کامنتایی که گذاشتم که نشون میده دوستِ مخالفم ، رفیقِ نیمِ راه نیست و همیشه همراهیم میکنه . ایشون با ثباتِ رویۀ خودش نشون داد که رسماً با شخصِ من مخالف هست و من رو از این نگرانی بیرون آورد که فکر می کردم با نظرات و نوشته ها و کامنت هایِ من مخالف هست . اینجوری خیلی راحت تر می پذیرمش و با نهایت احترام ، تحملش می کنم . به امید روزی که ما به اندازه ای شهامت و منطق داشته باشیم که بتونیم با استدلال ، مخالفتِ خودمون رو بیان کنیم و امیدوارم خداوند به همۀ ما ، قدرت و توانِ تحملِ مخالفانمون رو بده چون بخشِ عظیمی از رشد و پیشرفتِ ما ، مدیون و مرهونِ همین مخالفانِ عزیز هست
زنده باشی مخالفِ عزیزم و به امید دیدار تو ، به زودیِ زود
هومن انگیزه این دوست مخالفت را فهمیدم! احتمالاً یک جائی گفتی استقلالی هستی ، اینه که اسمت را که می بینه یک قرمز میزاره کنارش ( :
سلام امید جان
جالبه که یواشکی بهت بگم که از ابتدا پرسپولیسی بودم ولی در سالهای اخیر ، طرفدار بازیِ خوب هستم و اساساً یکی از شیفتگانِ بازیِ تیمیِ تیمِ بارسلونا هستم 🙂
به امید دیدار ، به زودیِ زود
سلام
+خداقوت بابت برگزاری سمینار دیروز.
و با احساس رضايت دوستان قطعا این حس به شوما هم منتقل شده. از این خونه آموختم که این روحه که خسته میشه نه جسم. امیدوارم اگر خستگی جسمی حاصل شده با رضایتِ خاطر حاصله برطرف شده باشه.
+ دیروز لحظه به لحظه به یاد شما و اعضای خونه بودم و فضای سمینار رو واسه خودم بازسازی می کردم.
گویا سمینار دیروز حسابی پربربار بوده. انتظار ما برای سمینار شیراز کمتر از تهران نیست. و امیدوارم همینطور پرشور برگزار بشه. هرچند با خواندن عنوان این پست کمی دلم گرفت که شاید شما اصل سمینار امسالتون رو در تهران مدنظر قرار داده باشید.
+چه حس دلنشینی برای اعضای این خونه بوده زمانی که یکدیگر رو ملاقات کردند. فقط در عجبم که اکثر دوستان تهرانی هستند یا سمینار تهران رو ترجیح دادند!
دوست داشتم بدونم از اعضای این خونه کسی در سمینار شیراز شرکت میکنه ؟
+آقا معلم من هم در انتظار دریافت کارت پستالتون هستم. فقط به عنوان یادگیری از آقا معلم. – 🙂
+امیدوارم فضای سمینار واسه همه افراد مفید باشه. این حرف رو زدم چون چندین بار مجبور شدم توضیح بدهم به طور آزاد قصد شرکت در سمینار رو دارم نه از طرف سازمان یا شرکت خاصی. هرچند شاغل هستم ولی ترجیح دادم نامی از محل کارم نبرم.
+از همه دوستان ممنونم که تجربیات و احساساتشون رو با ما به اشتراک گذاشتند.
به قول آقای کلبادی به اميد دیدار در تاریخ ۶/۱۳
سبز باشید و برقرار
مهشید م عزیز سلام
حسابی جای همۀ دوستانی که نبودن (مثل شما) سبز بود . همیدوارم در ۶/۱۳ ، شاهد همین شور و نشاط در شیرازِ زیبا باشید . جایِ ما رو هم سبز کنید لطفاً . خدا رو چه دیدید ، شاید تونستم از خانمم اجازه بگیرم و یک سر به دیارِ مادری بزنم . چه دلیلی بهتر از حضور در سمینارِ محمدرضای نازنین
شاد باشید
سلام هومن عزیز
+ممنون که جای ما رو خالی کردید.
+جای شما هم اگر نبودید حتما سبز خواهد بود.
+به امید روزی خاطره انگیز و پرشور…
+سبز باشید و برقرار
مهشید م عزیز
+ ممنونم که جای ما رو سبز می کنین
+ مطمئنم یکی از بهترین روزهاتون رو در کنارِ محمدرضای عزیز و تیم محترم و زحمتکششون تجربه خواهید کرد
+ به زودیِ زود همۀ هم خونه ها همدیگه رو می بینیم
ارادتمند و به امید دیدار به زودیِ زود
سمیه جان خدا قوت.
مگه دفتر یادبود استاد واقعا گم شده؟! دوستان تو کامنتها گفتند که گم شده. خیلی ناراحتم..
آزاده عزیزم…نگران نباش..دفترچه الان پیش محمدرضا شعبانعلی هست:)
ممنونم که گفتی سمیه جانم. خدا رو شکر..خیالم راحت شد. 🙂
خوشحالم که پیدا شد. اگه امکانش هست یه تصویر از اوراق اول دفتر که نوشته های مهمانان رادیو مذاکره است تو سایت بذارید.
دوست و استاد خوبم، محمدرضای عزیز
دیروز یه عالمه حس خوب رد و بدل شد از طریق آموخته ها، نگاه ها و حضورها… مرسی از بابت حضور گرم و پر شورت… مرسی از بابت کلام نافذ و آموزنده ات و مرسی از امکانی هم برای تموم اون ۷۰۰، ۸۰۰ نفر فراهم کردی… امکانی که من اسمش رو میزارم یه پنجره به سوی یه تصویر بزرگ…. تدریس خوب و دلنشینت یه شبکه بزرگ از آدمها رو به سوی یه مسیر نو هدایت کرد پر از سوال و شگفتی…
شادی عزیزم، سمیه جان…. کاملاً درک میکردم که دیشب چه حالی داشتین و طی چندین روز و هفته های گذشته چه زحمتی کشیدین…. ممنونم…
آقای جباری عزیز… ممنون از مهمانوازی، اجرا و برگزاری عالی خودتون و تیمتون….
علیرضا نخجوانی عزیز، سپاس از بابت اسلایدهای خلاقانه و پر از فکر و زیبایی که ساخته بودین و تلاشی که موقع run شدن برنامه داشتین برای صدا و تصویر مناسب…
دوستای خوب و بامعرفتم، از شما هم ممنون که منو پیدا کردین و انرژی خوبتونو بهم منتقل کردین…. شهرزاد، آزاده، سیمین، آزاده، آذر، حسین شهریاری، هومن کلبادی… و همینطور دوستای خوب دیگه ام که باهاشون تجدید دیدار کردم و لذت بردم از بودنشون….
خدا قوت …..
طاهره جان سلام
من هم از دیدن شما بسیار خوشحال شدم و امیدوارم دوست همدل و خوبی برای شما باشم
به امید دیدارِ مجدد ، به زودیِ زود
هومن عزیز
از لطفتون بینهایت سپاسگزارم… خیلی خوشحالم که افتخار دیدنتون و آشنایی باهاتونو داشتم… 🙂
به زودی زود بیشتر میبینیمتون….
انشاالله طاهره جان
به زودیِ زود
طاهره از خلق صحنه ها برای عکس گرفتن و نگفتیا از اون بابتم تشکر کن
نگم چنتا عکس گرفتین با شیوا همون موقع هم تو وایبر میفرستادین 😉
:))))))))))))))))))))))))))))
یعنی آبرو برای من نباید بزاری؟ اینهمه سعی کردم کامنت باشخصیتی بزارم، بعد باید بیای لو بدی هر چی دیدی؟
اگه راست میگی برو زیر کامنت مرجان و ستاره و شیوا هم بنویس! بعدشم داشتیم پز جایی که هستیم رو به یه عده ای میدادیم… حالا بازم هر چی دیدی بگو، خجالت نکش!
لو بدمت که باید شیرینی بدی بهمون؟!!! بچه ها همه میریزن سرت….
من زیر کامنت تو گذاشتم به نمایندگی از ۳تاتون حالا شیوا و مرجانم میتونن بیان اینجا دفاع کنن از خودشون
ولی طاهره جداً حام خیلی خوب شد اومدم سمینار ، واقعا اگه نمیرسیدم سمینار خودکشی میکردم ، چقدر یاد کلاسا افتادم
عالی بود که دیدمت! حالا بیشتر میبینمت، تازه باید شیرینی هم بدی… 🙂
کلاس هم برگزار بشه که بازم هستیم…
ایشالا ، برای شیرینی هم من در خدمتم
راستی دفتر اگه پیدا نشده یه دفتر مجازی میتونه خیلی ایده جالبی باشه. هرچند صمیمیت و زیبایی دفتر واقعی رو نداره اما در هر صورت خوبه. حتی یه فتوبلاگ که افراد دستخط خودشون رو عکس بگیرن و ارسال کنند یا یه اکانت اینستاگرام.
محسن عزیز سلام
من که دیشب سعادت نداشتم ببینمتون ولی دفتر رو حسین شهریاری عزیز (پسرک خامه فروش ) به دست محمدرضای عزیز رسوند تا به دست استاد حیدری برسونن
به امید دیدار به زودیِ زود
هومن عزیز ممنون از خبر خوبت. تو فضای مجازی خیلی از کامنتهاتون بهره میبریم. امیدوارم به زودی شما و همه دوستانی که تو همایش سعادت دیدارشون رو نداشتیم رو از نزدیک زیارت کنیم.
محسن عزیز
ممنون از لطفتون . باید همۀ بچه ها همت کنیم و با اولویت قرار دادنِ این دیدارها ، به زودیِ زود ، قراری رو برقرار میکنیم (البته با اجازۀ محمدرضای عزیز )
ارادتمند و به امید دیدار به زودیِ زود
متشکرم هومن جان. امیدوارم تو این قرار نیمه رسمی یا غیر رسمی محمد رضا هم باشه و همه دوستان رو هم ببینیم.
محسن جان عزیز
اصلِ ماجرا ، محمدرضای نازنین و شادی جان و سمیه جان هستن که فکر می کنم به ما افتخار میدن و میان
سلام
خسته نباشید . ظاهرا روز پرکاری برای شما و همکارانتون بوده. من بدلایلی نتوستم در همایش خوبتون شرکت کنم و فکر می کنم امثال من هم زیاد باشند. با شناختی که از شخصیت شما دارم معمولا سورپرایزهایی برای ما دارید. آیا سی دی های صوتی یا تصویری یا مطالبی در سایتتون برای ماها که نتونستیم شرکت کنیم دارید؟
با آرزوی موفقیت بیشتر
سیمین جانِ بسیار عزیز
این نهایتِ لطفتون نسبت به من هست ولی به خدا از دیروز حالم خیلی خیلی خوبه . وقتی انقدر اشتیاق دوستانم و خودم رو برای دیدنِ هم دیدم و حسرتِ دوستانی که نبودن و نتونستیم همدیگه رو ببینیم ، قلباً تصمیم گرفتم که تدارکِ یک دیدارِ غیرِ رسمی رو در آینده ای زود ببینیم (با اجازۀ محمدرضای عزیز و با حضورِ ایشون و تیمِ محترمشون) که همۀ اعضایِ این خونۀ عزیز ، همدیگه رو ببینیم . سیمین جانِ عزیز ، صفاتی که در موردِ من گفتید ، عیناً در وجودِ خودتون و بچه ها بود و واقعاً از اینکه من رو به دوستی قبول کردین از همتون ممنونم و امیدوارم لیاقتِ این دوستی و دوستانِ نازنینی مثل شماها رو داشته باشم
به امید دیدار شما عزیزانم ، به زودیِ زود
سلام آقای کلبادی عزیز
این ایده دیدار غیر رسمی واقعا ایده اله . مخصوصا اگه امانش باشه که همه اعضای این خونه مجازیه که علاقمندن دعوت بشن . در پایان همایش من واقعا کمبود چنین چیزی رو حس کردم. اینکه آدمهایی که لااقل از نظر بینش ونگرش هاشون بیشترین شباهت رو به هم دارن، بتونن با هم یک شبکه دوستی داشته باشن و بعد از برنامه های رسمی ، امکان ارتباط و بحث و گفتگو در دنیای واقعی رو دشته باشن .
من خواهش میکنم اگه همچین برنامه ای رو ترتیب دادین ، به افرادی مثل من که افتخار اشنایی حضوری با بچه ها از طریق کلاس و کارگاه حضوری نداشتن هم خبر بدین .
اینجا و اقعا پتانسیل تبدیل شدن به یک شبکه دوستان ایده آل رو داره .
مریم محمودی عزیز سلام
از اینکه از این پیشنهادِ خودجوش استقبال کردید ممنونم و همینجا از شما و سایر دوستانی که با این طرح موافقن ، خواهش می کنم ،به عنوان یک micro action ، یک ایمیل با عنوان (subject) «هم خونه ای ها» به آدرس ایمیل hoomankolbadi@gmail.com ارسال کنید که بتونیم بعد از کسب اجازه از محمدرضای عزیز و ایجاد زیر ساخت های لازم ، تدابیری رو فراهم کنیم که بتونیم به زودیِ زود ، دور هم جمع بشیم . ممکنه یک کم زمان ببره ولی تمام تلاشم رو می کنم با کمک همۀ هم خونه ای های عزیزمون این امکان رو ایجاد کنیم
به امید دیدار ، به زودیِ زود
مرسی مرسی . ایملو زدم و آماده هرگونه همکاری برای برنامه، منتظر خبرتون هستم.
سلام.
“وقتی وارد سالن شدم دیدم یه نفر مثل پروانه داره دور یه پیرمرده خوش تیپ سفید مو می چرخه، کمکش می کرد،زیر شونشو می گرفت، بهش محبت می کرد، روی صندلی می نشوندش، جلوش روی زمین می نشست تا اون پیرمرد راحت تر بتونه باهاش صحبت کنه آخه اون پیرمرد براش سخت بود که بچرخه به سمت صندلی بغلی، بعد کنارش خبردار و آماده وایساد.
یه خورده که گذشت اون پیرمرد رو دعوت کردن که برای حضار صحبت کنه، اون پروانه دوباره شروع کرد به چرخیدن دور پیرمرد، زیر شونشو گرفت و بردش روی سن، مطمئن شد که پیرمرد راحته و به چیزی احتیاج نداره.
وقتی یه عکس از اون پیرمرد روی صفحه قرار گرفت اون پروانه چشماش پر از اشک شده بود
. در تمام این مدت اون پیرمرد داشت لذت می برد از اینکه پسرش چقدر دوسش داره و به خودش می بالید که همچین پسری داره تا جایی که وقتی داشت برای حضار صحبت می کرد دیگه طاقت نیاورد و به همه گفت که چقدر این پسرشو دوست داره و چقد براش عزیزه.
اون پروانه اسمش محمدرضا شعبانعلیه.”
محمد رضا تو با رفتارت به همه ما نشون دادی که ” افتادگی” هنوز هم یه ارزش انسانیه که فراموش نشده.
تو درختی هستی که شاید میوه هایی که به این مردم و آب و خاک دادی با میوه های هزاران درخت دیگه برابری کنه (تا جایی که من دیدم و درک کردم)، پس حتی اگه نوک قله هم بایستی بعید می دونم کسی این اجازه رو به خودش بده که چپ نگات کنه! ولی تو در اوج پرباری بازهم افتادگی، تواضع و قدرشناسی خودتو حفظ کردی،گوهری که توی زمانه ما بسیار کمیاب شده . و من با دیدن این رفتار و برخورد پر انرژی و فوق العادت با همه کسانی که اونجا بودند مطمئن شدم که اصلا در موردت اشتباه فکر نمی کردم.
سمینار دیروز نکات آموزنده زیادی داشت ولی برای من این درس از همش با ارزش تر بود.
با وجود تمام این رفتارهای آموزندت من هنوز مشتاق دیدن و تجربه کردن اون لحظاتی هستم که گوشه ای خلوت آروم نشستی و قلم در دست می خوای بنویسی، خیلی دلم می خواد که اون محمدرضا رو هم ببینم و اون لحظات رو باهاش تجربه کنم.
پی نوشت: دیروز از دیدن تو (و اون فشار شدیدی که به شونم وارد کردی و تا چند لحظه بعد لذت دردش باهام موند!)، از دیدن خانم قلی پور با اون متانت مثال زدنیش، خانم تاجدینی با محبت، همخونه های عزیز دیگه مثل هیوا،شهرزاد، هومن، حسین، آزاده ها، سیمین و… خیلی حس خوبی پیدا کردم و خوشحال شدم.
(شاید این کامنت با کامنتهای دیگه م خیلی فرق کنه ولی خب منم یه وقتایی احساساتی میشم)
سامان عزیز
اشک منو که در آوردید…
ممنون از توصیف زیبای زیبایی های این سمینار.
وقتی پروانه به دستهای پیرمرد جلوی بیش از هفتصد نفر بوسه زد اشک من هم در اومد..
کاش منم اونجا بودم…
آخی … راست میگین سامان عزیز …
ممنون که به این موضوع اشاره کردی و چقدر هم زیبا گفتی …
به جرات میتونم بگم بیشترین چیزی که از سمینار دیروز منو تحت تاثیر قرار داد و هنوز هم ادامه داره .. دیدن این تواضع عجیب و زیبای محمدرضا بود …
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم … وقتی دکتر حیدری رو کمک می کرد که برن روی سن و درجایگاهی که براشون تعبیه شده بود بشینن، وقتی پایین ایستاده بود و وقتی دکتر حیدری ازش تعریف میکرد، سرش رو مینداخت پایین … و وقتی دکتر رو در پایین اومدن از روی سن کمک میکرد و وقتی کمکش میکرد که از سالن میخواستن برن بیرون …
باور کن اینارو که مینویسم گریه ام گرفته … آخه خیلی صحنه های زیبا و باشکوهی بود بنظرم …
خیلی خوشحالم که تونستم این صحنه های شگفت انگیزی که محمدرضا با تواضع زیباش توی سیمناری که خودش سخنرانش بود خلق کرد رو از نزدیک ببینم….
سامان جان سلام
من هم از دیدن شما واقعاً خوشحال شدم و به داشتن دوستی مثل شما افتخار می کنم . بسیار زیبا اون حالِ محمدرضای عزیز رو وصف کردید و باید اعتراف کنم که چون ردیف ۶ نشسته بودم و به خوبی این روابط رو می دیدم ، بارها در سالن اشک ریختم و به وجود نازنین انسانهایی مثل پروفسور حیدری نازنین و نایب بر حقشون ، محمدرضای عزیز افتخار کردم
ممنون سامان جان و به امید دیدار به زودیِ زود