پیش نوشت صفر: این متن در ادامهی گام اول و گام دوم و گام سوم و گام چهارم و گام پنجم تا عید با متمم نوشته شده است. طبیعتاً مطالعهی این قسمت، پس از مطالعهِ قسمتهای قبلی میتواند تصویر شفافتری در ذهن خواننده ایجاد نماید.
پیش نوشت یک: مطلبی تحت عنوان تعریف سبک زندگی در متمم منتشر شده بود که بسیاری از دوستان، در مورد آن، توضیحات و نظرات خود را آنجا نوشتهاند. اگر آن را نخواندهاید یا نظرات دوستانمان را در آنجا مطالعه نکردهاید، احتمالاً مرور آن قبل از مطالعهی این مطلب، میتواند به درک این مبحث تا حد زیادی کمک کند.
اصل بحث: لغت سبک زندگی، لغت تازهای نیست. اما قبل از مفهوم پردازیهای جدید، عملاً مجموعهای از دستورالعملهای سنتی بود که در قالب بسته بندی جدید، به ما دیکته میشد.
کافی است درباره سبک زندگی، در اینترنت جستجویی کنید تا ببینید بحثهایی که در مورد سبک زندگی مطرح میشوند، از چه منظری به این حوزه نگاه میکنند.
سبک زندگی، واژهای است که در رسانهها هم تا حد زیادی معنای علمی خود را از دست داده است.
معمولاً نشریاتی که لبریز از خبرهای زرد و ازدواج این بازیگر با آن بازیگر و زاد و ولد مشاهیر و حاشیههای زندگی آنان و راهنمایی برای انتخاب لباس و رنگ و آرایش چهره هستند، خود را به عنوان زیرشاخهی سبک زندگی معرفی میکنند.
شاید مهمترین ویژگی تعریف مدرن سبک زندگی که ابتدا در جامعه شناسی و سپس در حوزههای مدیریت و بازاریابی مطرح شد، نگاه به انسان به عنوان یک مصرف کننده باشد.
این شکل از تعریف مفهوم سبک زندگی، میتواند نقطهی شروعی برای فکر کردن دقیق به شیوهی زندگی ما و برنامه ریزی برای مدیریت و بهبود آن باشد.
وقتی از انسانِ مصرف کننده حرف میزنیم، در واقع فرض میکنیم که انسان، منابع مختلفی (از جمله زمان، انرژی، تمرکز، حافظه، امید، عشق، پشتکار، کنترل خویشتن و …) در اختیار دارد و در بازار بزرگ دنیا میکوشد که با این منابع بهترین و مناسبترین کالاهای موجود را خریداری کند و سبد زندگی خود را پُر نماید.
شاید شما هم هنگام قدم زدن در سوپرمارکتهای بزرگ، گهگاه و ناخواسته، چشمتان به سبد خرید دیگران افتاده باشد.
حتی سبد خرید یک سوپر مارکت، می تواند نکات زیادی را در مورد سبک زندگی ما افشا کند. اما مهمتر از سبد خرید فروشگاهی، سبد زندگی ماست و اینکه آن را با چه چیزی پُر میکنیم.
متمم در مورد سبک زندگی توضیحات زیادی داده و در نهایت مدل AIO را مطرح کرده است.
طبیعتاً شناخت این مدل و مدلهای مشابه، برای کسی که میخواهد در حوزهی بازاریابی، #برندسازی و #فروش فعالیت کند، جذاب و حتی ضروری است. اما فکر میکنم وارد شدن به جزییات این مدلها، برای بهبود سبک زندگی شخصی ما، اثربخشی چندان زیادی نخواهد داشت.
آنها که به بازاریابی و فروش و برندسازی فکر میکنند، بعد از اینکه به اندازهی کافی از طریق تکنیکهای عادی و متعارف مانند تبلیغات، محصولات و خدمات خود را به ما فروختند، لازم است که سبک زندگی ما را تغییر دهند تا بتوانند درآمد بیشتری خلق نمایند.
شاید اصطلاح Lifestyle Selling یا فروش [مبتنی بر] سبک زندگی را شنیده باشید.
اگر به مثال تردمیل خودمان بازگردیم، فرض کنید که من تمام توان خودم را صرف کردهام و به هر کسی که میشده، یک دستگاه تردمیل فروختهام.
از یک جا به بعد، دیگر نمیتوان بازی را به این سادگی ادامه داد. هر کس تردمیل میخواسته، تردمیل دارد و هر کس تردمیل ندارد، تردمیل نمیخواسته است.
پس من باید تلاش کنم سبک زندگی انسانها را تغییر دهم و باور به اهمیت سلامتی و باور به چالشهای زندگی بدون تحرک مدرن را در میان مخاطبان خود ترویج کنم.
یا اینکه فرض کنید، من عرضهکنندهی سیگار هستم و هر کسی که میتوانسته و میشده، مشتری سیگار من است و بقیه هم نگران سلامتی خود هستند و به سراغ خرید سیگار نمیآیند.
پس من از یک جا به بعد، باید نگرش کوتاه مدت و لذتگرا (هدونیستیک) سطحی را ترویج کنم و نظام ارزشی طرف مقابل را به شکلی تغییر دهم که بپذیرد تلاش برای حفظ سلامتی در سن ۸۰ سال، در جامعهای که مرگ، زودتر از سرطان من را پیدا میکند، منطقی و قابل دفاع نیست و استنشاق کمی دود اضافی از سر اختیار، در کنار حجم زیاد دودی که از سر اجبار در ریههایمان فرو میرود، نمیتواند تهدیدی جدی (یا لااقل تهدیدی جدید) برای سلامتی باشد.
کاری به این بحثها ندارم. فقط میخواهم بگویم که بحث علمی و تخصصی در حوزهی سبک زندگی، در عین اینکه مهم است و جذاب است و من هم به آن علاقه دارم، خارج از حوزهی بحث ماست.
بنابراین، با تاکید بر اینکه از عمق و گسترهی این بحث آگاهی دارم و آگاهی داریم، میخواستم پیشنهاد کنم که از این نقطه، تا پایان این مطلب، کمی از آن تعاریف علمی دقیق و همه جانبه فاصله بگیریم و اجازه بدهید که با الهام از آن بحث، شیوهای ساده شده اما کاربردی را برای بررسی سطح زندگی خودمان پیدا کنیم.
به نظرم صحبت کردن در لایهی ارزشها و باورها و علایق، اگر چه بخش مهمی از سبک زندگی است و زیربنایی هم محسوب میشود، اما خروجی مطلوبی (لااقل در جامعهی ما) نداشته است.
تمام بحثهای مثبت اندیشی و موفقیت و نقل قولهای انگیزشی و “محکم بایستید و عمیق نفس بکشید” و “به دیوار لبخند بزنید” و “کائنات را جذب کنید”، سالهای سال است که فضاهای اطراف ما – از رسانههای مکتوب تا شبکه های مجازی – را اشباع کرده است و اگر قرار بود با این قطار، به مقصدی برسیم، تا به امروز باید در مسیر فرهنگ و توسعه و موفقیت، گامهای بزرگتری را طی میکردیم.
اما ظاهراً این قطار، از جنس همان قطارهای شهر بازی است که هیجان و سر و صدای زیاد ایجاد میکند و در نهایت، ما را در همان نقطهی اول پیاده میکند!
همهی اینها را گفتم که از شما اجازه بگیرم (یا به عبارتی پیشنهاد کنم) که در بحث سبک زندگی شخصی، بحثهای اصول و ارزشها و باورها و شعارها و حرفها را رها کنیم و فقط به بخشی از مسئله که قابل سنجشتر و قابل مشاهدهتر است، بپردازیم و آن: سهم هر یک از فعالیتها، در سبد زندگی ماست و اینکه منابع خود را در زندگی، برای خرید کدام محصولات صرف میکنیم.
در اینجا هر کس میتواند فهرستی برای خودش و بر اساس نیازها و دغدغهها و اولویتهای خودش تنظیم کند.
من چند نمونه سوال را (بدون توجه به اهمیت نسبی آنها) مینویسم و احتمالاً شما هم، سوالات دیگری در ذهن خواهید داشت و شاید لطف کنید و برای من هم، در زیر نوشته، مطرح کنید. تعداد این موضوعات و تعداد سوالات، نامحدود است و اینها فقط مثال هستند.
* سبد مصرف غذا: اگر غذاها را به چهار دسته تقسیم کنم (سالم و خوشمزه، سالم و بیمزه، ناسالم و خوشمزه و ناسالم و بیمزه)، هر کدام از آنها چه سهمی از مصرف غذایی من را تشکیل میدهند؟ (ناسالم و بیمزه میتواند غذای سلف دانشگاه باشد!)
* سبد مصرف وقت برای تعامل فیزیکی با دیگران: با بعضیها حرف میزنیم و رفت آمد میکنیم، چون ملاحظات اجتماعی و سنن کهن ما را به آن وادار میکند (مثل دید و بازدید از بستگان در عید نوروز).
با بعضیها حرف میزنیم و رفت و آمد میکنیم چون بخشی از دنیای کاری ما محسوب میشوند.
با بعضیها حرف میزنیم و رفت آمد میکنیم چون دوستشان داریم. همانها که معتقدیم ساعاتی که پیششان هستیم یا با آنها حرف میزنیم، جزو عمرمان حساب نمیشود.
با بعضیها حرف میزنیم و رفت آمد میکنیم چون از قدیم دوستمان بودهاند. الان تاریخ انقضایشان برای ما (و انقضایمان برای آنها) گذشته است، اما هیچکس جرات ندارد این را صریحاً بگوید و هنوز به صورت ماهانه یا سالانه، دور هم جمع میشویم!
* سبد مصرف وقت برای تعامل در دنیای مجازی: چه میزان از وقت من در هفته، به خواندن ایمیلها و پیامکهایی میگذرد که دیگران، بدون در نظر گرفتن ترجیحات و نیاز من، برایم فرستادهاند؟
چند درصد ایمیلهایی که دریافت میکنم، از سوی افراد یا سازمانهایی است که به نوعی، نیاز دارم (یا ترجیح میدهم) ایمیلهای آنها را دریافت کنم؟
چند درصد پیامهای تبریک تولد را از سر شوق جواب میدهم و چند درصد را از سر اجبار؟
چند درصد از کسانی که شمارهی تماس من را دارند، باید شمارهی تماس من را داشته باشند؟
اگر روی صفحهام در فیس بوک یا اینستاگرام یا هر شبکه اجتماعی دیگر، یا روی وبلاگم، اعلام کنم که نیاز مالی دارم و هر کس میتواند با پرداخت ۵۰۰۰ تومان، بخشی از مشکل من را حل کند، چند درصد افرادی که من را پیگیری میکنند، حاضرند این پول را پرداخت کنند؟
به چنددرصد کسانی که با آنها در تلگرام (یا واتس اپ یا هر جای دیگر) تعامل پیامکی دارم، میتوانم ساده و راحت بگویم: سرمای شدید خوردهام و لطفاً برایم یک سوپ بخر (یا درست کن) و بفرست؟
* سبد مصرف محتوا: همانطور که قبلاً هم توضیح دادهام، محتوا در دنیای امروز، انواع زیادی دارد.
بعضی از آنها خوانده میشوند. بعضیها شنیده میشوند. بعضیها دیده میشوند. بعضیها ذخیره میشوند.
به همین دلیل، زیباترین و علمیترین فعل برای محتوا، مصرف شدن است. محتوا مصرف میشود. درست مانند غذا. مانند نوشیدنیها.
به همین دلیل است که در ادبیات رسمی #استراتژی محتوا هم، از Content Consumption حرف میزنند.
در اینجا هم میتوان سوالات زیادی را پرسید:
چه میزان از محتوایی که مصرف میکنم، هدفمند است و چه میزان از آن، تفننی است؟ پیگیری یک صفحه که انواع طراحی روی ناخن را نشان میدهد، به همان اندازه هدفمند است که پیگیری یک وبلاگ تخصصی در حوزهی مکانیک کوانتوم. محتوای تفننی، عضویت در یک گروه تلگرام است که هر کسی از هر جایی هر چیزی میبیند در آن میریزد و هرگز نمیتوانی حدس بزنی که قطعهی بعدی محتوا که در آنجا عرضه میشود، به چه حوزه و موضوعی مربوط است.
چه میزان از محتوایی که مصرف میکنم، اجباری است (مانند کتابهای درسی دانشگاه) و چه حجمی از محتوا را به انتخاب خود مصرف میکنم؟ (مثل یک کتاب غیردرسی یا یک فیلم سینمایی).
چه میزان از محتوایی که مصرف میکنم مکتوب (و در قالب کلمات) است و چه میزان در قالب صدا و چه میزان در قالب تصویر؟
چه سهمی از محتوایی که مصرف میکنم، از جنس محتوای کوتاه (short-form) است و چه سهمی از محتوا، از جنس محتوای بلند (long-form)
* سبد رابطهی عاطفی: چه سهمی از احساسم را برای رابطههای عمیق و طولانی مدت سرمایه گذاری میکنم و چه سهمی را برای رابطه های سطحی کوتاه مدت.
چه سهمی از زمانم را برای هر یک از آن دو نوع رابطه میگذارم؟
در هر سال، چند مورد هدیه را از روی علاقه میخرم و چند مورد را از روی وظیفه؟
چند پیام را از روی دلتنگی میفرستم و چند پیام (یا پیامک) را از سر نیاز یا تعهد؟
دقت داشته باشید که من به هیچ وجه اصرار ندارم که هیچ یک از این سوالات، یک “پاسخ مشخص” یا یک “بهترین پاسخ” یا یک “سهم بهینه” دارند. از قدیم هم، همیشه به کسانی که از پاسخهای مشخص صحبت میکردهاند به دیدهی تردید نگاه کردهام و ترجیح میدهم با دیدنشان، کیف پولم را محکم بگیرم و به سمت دیگری فرار کنم.
به همین دلیل، در ابتدای این نوشته هم، از بهبود سبک زندگی حرف زدم و نه اصلاح سبک زندگی.
بهبود سبک زندگی، یعنی اینکه الان یک سبک زندگی داریم، میخواهیم بهترش کنیم. میخواهیم از آن لباس بهتری بر تن قلب و مغزمان بپوشانیم. اما وقتی میگوییم اصلاح وضع زندگی، لابد پذیرفتهایم که یک سبک زندگی کاملاً درست وجود دارد و هر کسی باید بکوشد که انحراف خود را از آن به حداقل برساند! (دوستانی که بحثهای #پرورش تسلط کلامی را دنبال میکنند، این نوع وسواسها را بهتر متوجه میشوند).
به این سوال که گفتم فکر کنید:
چند درصد کسانی که در فهرست موبایل من هستند، برای سرماخوردگی من سوپ میفرستند؟ (یا میتوانم به آنها بگویم که بفرستند)
آیا منظورم این است که هر کس سوپ نمیفرستند، حق ندارد شماره تماس من را داشته باشد؟
قطعاً نه! اما میخواهم بگویم این سوال، یک سوال مهم در سبک زندگی است. تغییر آن میتواند سرنوشت زندگی ما را تغییر دهد.
تا سال گذشته، من از جمله افتخارات غرورآمیز زندگیام این بود که چند هزار شماره تلفن ذخیره شده روی گوشی تلفن خودم دارم! این را به معنای روابط عمومی قوی و ارتباطات گسترده میدانستم و میگفتم خط تلفنی دارم که تقریباً به “هر کسی” در این کشور در هر سطح و مقامی زنگ بزنم، تلفن را روی من برمیدارد.
آیا این حرف من بد بوده؟ الزاماً نه. اما میتوانید به سادگی، نقش این وضعیت را در سبک زندگی من ببینید و حدس بزنید.
اینکه تلفن هرگز از من دور نخواهد شد. شبها هم خاموش نمیشود (اگر تلفن خودت را هر موقع دوست نداری خاموش کنی یا شبها خاموش کنی و بخوابی، نمیتوانی انتظار داشته باشی که هر موقع دوست داری، دیگران هم گوشی را روی تو بردارند!). میتوان حدس زد که سهم زیادی از وقتم، برای گفتگو با کسانی که ضرورتی به گفتگو با آنها وجود ندارد میگذرد و …
الان چند ماهی است که سیمکارتم سوخته است و فرصت پیدا نمیکنم (یا نمیخواهم پیدا کنم) که آن را درست کنم. آیا این مسئله بد است؟ الزاماً نه. اما میتوان حدس زد که این وضعیت جدید، نشان دهندهی یک سبک زندگی جدید است. تا زمانی که تعداد شماره تلفنهای دفتر تلفن من، جزو شاخصهای موفقیت من باشد، در حال ساختن سبک زندگی متفاوتی هستم.
آیا اصرار دارم که تعداد کمی دوستی عمیق، به تعداد زیادی دوستی سطحی میارزد؟ الزاماً نه.
تعداد زیادی دوستی سطحی، دردسرها و سختیهای خودش را دارد. برای حرفهای معمولیات همیشه هزار نفر آدم سراغ داری و برای یک حرف مهم، هیچکس دور و برت نیست.
اما یک رابطهی دوستی عمیق هم، دردسرهای خودش را دارد. گاهی یک حرف معمولی داری که میخواهی به یکی از آن هزار نفر بگویی و ممکن است همین دوست عمیق(!) بگوید که: عزیزم! تا من بودم چرا به سراغ کس دیگری رفتی؟ مگر من چه مشکلی دارم؟ ما چرا نمیتوانیم همهی حرفهایمان رابه هم بگوییم؟ و …
پیشنهادهای پایانی:
۱) به نظرم در کنار سه چهار عنوان کلیدی که من نوشتم، میتوان تعداد زیادی عناوین کلیدی دیگر نوشت و زیر هر کدام، به جای سه یا چهار مورد سوالی که من مطرح کردم، میتوان سوالهای بسیار زیادی مطرح کرد.
شاید بد نباشد اگر کمی فکر کنیم و برای خودمان، فهرستی از این موضوعات و سوالات را بنویسیم.
فقط دقت کنیم که سوالها از جنس رفتار باشد. یعنی به سادگی بتوانیم اثرات آنها را ببینیم. اینکه “چند درصد وقت من به شادی میگذرد و چند درصد به ناراحتی” سوال خوبی است. اما خیلی سخت میتوان شکل عددی آن را تصور کرد.
۲) پیشنهاد دومم این است که پس از نوشتن سوالات، پاسخهای آنها را هم (در وضعیت فعلی) برای خودمان بنویسیم.
۳) پیشنهاد سومم این است که در برگهای دیگر، پاسخ مطلوب این سوالات را برای چهار یا پنج یا ده سال بعد بنویسیم (خوشبختانه این سوالات، از جنسی هستند که در مقایسه با هدفگذاریهای رایج، ابهام محیطی روی آنها تاثیر کمتری دارد)
۴) پیشنهاد چهارمم این است که در برگهی سوم، پاسخ مطلوب این سوالات را برای نخستین روز سال آتی بنویسیم. طبیعی است که نمیتوان در مدت کوتاهی همه چیز را تغییر داد. اما مطمئناً میتوانیم مواردی را پیدا کنیم که به سادگی، قابل تغییر هستند.
۵) پیشنهاد پنجم من این است که با توجه به بحث میکرواکشن، همین امروز، اقدامی انجام دهید که یک گام کوچک به آن هدف نزدیک شوید.
۶) پیشنهاد ششم من این است که نظم شخصی در پانزده دقیقه را اگر هنوز نخواندهاید بخوانید.
پیشنهاد آخر هم اینکه، اگر نکتهای یا حرفی یا تجربهای دارید که فکر میکنید به این بحث کمک میکند یا تصمیم و ایدهای که میخواهید در روزها و هفتههای آتی به آن عمل کنید و خصوصی و محرمانه نیست، خوشحال میشوم برای من و دیگران هم، اینجا بنویسید.
آخرین دیدگاه