دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

پیش نوشت اول: نیمه‌های سال ۸۴ بود. سرپرستی خدمات پس از فروش یک شرکت را بر عهده داشتم و جز معدود ساعاتی در هفته (و گاه در ماه)، فرصت نمی‌شد که به خانه خودم بروم. مسافرت و ماموریت. از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا. از شهرک صنعتی قراملک در حوالی تبریز تا شهر صنعتی کاوه در ساوه. از بیابان‌های پشت بجستان تا ایستگاه راه آهن جلفا. از بافق تا اندیمشک. از بم تا آبشارهای بیشه‌ در لرستان.

جوانی و خامی من در حدی بود که فکر کنم با پنج شش سال سابقه‌ی کار رسمی و در کنار آن سه یا چهار سال، سابقه‌ی کار غیررسمی (به قول شرکتها: سابقه‌ی بدون بیمه!) حرف‌های زیادی برای گفتن دارم و تجربیات زیادی دارم که می‌توانم با دیگران به اشتراک بگذارم (مطلبی مثل گاهی قضاوت چقدر دشوار می‌شود) از آن جنس خاطرات و تجربه‌هاست.

وبلاگی بی‌نام و نشان درست کردم و شروع به نوشتن در آن کردم. می‌دانستم که خواننده‌ای ندارد و نخواهد داشت. اما فکر کردم شاید در سالهای بعد، بشود آن نوشته‌ها را جمع کرد و جایی مورد استفاده قرار داد.

دو سال در آن وبلاگ می‌نوشتم و کم و بیش، دوستانی هم در فضای بلاگستان آن سالها، پیدا کرده بودم. بعید هم نمی‌دانم که بعضی از خوانندگان این مطلب نیز، به تصادف جستجو یا به اشتباه خود یا به هدایت بی‌‌صدای من، سری به آن وبلاگ‌ زده باشند.

روزهایی که وبلاگ شلوغ بود، پنج یا شش نفر به آن سر می‌زدند. عدد بدی نبود. آنقدر به من انگیزه می‌داد که هر روز یا یک روز درمیان، مطلب جدیدی منتشر کنم.

سال هشتاد و شش، وبلاگ جدیدم را به نام برای فراموش کردن نوشتم. آنجا پراکنده می‌نوشتم. از کتابخوانی‌های خودم تا مسائل اجتماعی. از جملات کوتاه و نقل قول از دیگران تا حرف‌های سیاسی.

کم کم به فکر راه اندازی یک گروه برای آموزش‌های مدیریتی هم افتاده بودم. برایش نام متمم را انتخاب کردم (محل توسعه مهارتهای مدیریتی) و به همراه چند نفر از دوستانم از جمله وحیدگلشاییان (که پیگیری و ایده‌ی لوگوی اولیه‌ی متمم از او و یکی از دوستانش است) کارمان را شروع کردیم.

عکسی که می‌بینید مربوط به همان سالهاست که از داخل آرشیو قدیمی ایمیل‌هایم پیدا کرده‌ام:

motamem-old

کارمان پس از چند ماهی کند و عملاً متوقف شد. شاید مهم‌ترین دلیلش این بود که برای رشد جدی یک کار، باید “یک” کار داشته باشی. ما محافظه‌کار بودیم. می‌خواستیم ساعت‌های خلوت شبانه‌ در معدود زمان‌هایی که تهران بودیم را به برنامه ریزی و پیگیری کارهای گروه اختصاص دهیم.

همچنان وبلاگ‌نویسی ادامه داشت و من مطالب آموزشی را که مرتبط با متمم (به معنای آن زمان) بود، در هر جایی که پیش می‌آمد منتشر می‌کردم. چند سال بعد تصمیم گرفتیم یک وبلاگ دیگر داشته باشیم. دوستان سابق من دیگر ایران نبودند و باید با گروه دیگری کار را شروع می‌کردم. این بار دوباره نام جدیدی پیدا کردیم و گفتیم: مرکز توسعه مهارتهای فردی یا Personal Skills Development Center.

وبلاگ دیگری هم شروع کردیم به آدرس psdc.persianblog.ir

آن وبلاگ، بسیار غیرحرفه‌ای بود و در گذاشتن آدرسش عمد دارم. تا خودم یادم بماند که روند تغییرات سالهای قبل چگونه بوده. مدتی گذشت و بار کارها تغییر کرد و موقعیت من و دوستانم هم (به لحاظ شغلی و جغرافیایی و انگیزه)‌ تغییر کرد و دوباره نام دیگری بر کار قبلی گذاشتم و این بار با دوستان جدید‌ترم گروه مدیران پارس را درست کردم. آدرس سایت هم www.parsmanagement.com بود.

آن فضا هم مدتی ادامه پیدا کرد و به دلایل مشابه، متوقف شد. بگذریم از اینکه در نامگذاری هم اشتباهی جدی انجام داده بودم. یادم هست وقتی در بین دوستان خودم در آذربایجان بودم، به من گفتند که چرا گروه مدیران پارس؟ مگر شامل همه‌ی ایرانی‌ها نمی‌شود؟ بعداً این حس را به شکل مشابهی در میان دوستان عرب خودم در جنوب کشور هم تجربه کردم و فهمیدم که در نامگذاری به بی‌راهه رفته‌ام.

آن زمان خودم نشستم و کمی ووردپرس یاد گرفتم و این بار تنها، shabanali.com را راه اندازی کردم. همان سررسید قهوه‌ای رنگی که احتمالاً‌ خیلی‌ها به خاطر دارید.

آموخته های من در ده سال وبلاگ نویسی

بعدها عباس ملک حسینی کمک کرد و تم اولیه‌ی سایت (منظورم shabanali.com است و نه shabanali.com/ms) تغییر کرد و کمی شبیه چیزی شد که این روزها می‌بینیم:

shabanali-2013

شاید بهترین اتفاق آن سالها، پیدا شدن سمیه تاجدینی بود که از خوانندگان همین وبلاگ بود. هنوز کامنت‌های روزهای اولش در زیر نوشته‌های قدیمی هست:somayeh-1 somayeh-2

جدای از دانش تخصصی، با مرور این کامنت‌ها میشه به انعطاف‌‍پذیری سمیه پی برد. چون اون موقع، بر خلاف بی‌میلی من به شبکه‌های اجتماعی، توصیه‌ی جدی داشت که من در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشم و الان (نمی‌دانم از سر اجبار یا همدلی یا به عنوان انتخاب استراتژیک برای توسعه متمم و روزنوشته‌ها) به مدافع و حامی این باور من، تبدیل شده.

به هر حال، چیزی که امروز در متمم و روزنوشته‌ها دیده میشه (و نکات فنی زیادی که دیده نمیشه) حاصل کار سمیه است و به نظرم مهم‌ترین ویژگی‌اش اینه که ویژگی‌هایی رو که در مطلب قبل در مورد Developer‌ها گفتم نداره و این رو (که فهمیدنش خیلی سخته) می‌فهمه که اصول و قواعد، اگر به خروجی منجر نشوند، دلیلی برای استفاده از اونها یا تکیه بر اونها وجود نداره. حتی اگر برترین متخصصان دنیا، حاضر باشند برای دفاع از اونها، جان بدهند!

من گاهی به شوخی می‌گم اگر مطالعات رفتاری ما نشون بده که خواننده، از مطالعه‌ی مطالب با رنگ فونت سیاه بر روی پس زمینه‌ی سیاه لذت می‌بره و راضیه، من هرگز حاضر نیستم با طناب متخصصان UX و UI و …، به چاه برم و روی پس زمینه‌ی سفید با رنگ سیاه بنویسم! (جالب اینجاست که تجربه‌ی این چند سال، مواردی مشابه و البته نه به این شدت رو به من نشون داده و باورم رو تقویت کرده).

پیش نوشت دوم: طی این روزها، با مروری به مجموعه‌ی آن چیزی که در فضای دیجیتال از من منتشر شده، دیدم که حدود چهار میلیون کلمه مطلب نوشته‌ام! اگر متوسط بگیریم، با کمی اغماض می‌توان گفت به ازاء هر یک و نیم دقیقه از عمرم در ده سال گذشته، یک کلمه نوشته‌ام!

تصمیم گرفتم به مناسبت دهمین سالگرد نوشتن در فضای مجازی، بخشی از آموخته‌های خودم را در اینجا بنویسم. قاعدتاً لازم نیست برای خواننده‌ی آشنا تکرار کنم که اینها تجربه‌های شخصی و نظرات شخصی هستند و ممکن است بخش زیادی از مطالبی که می‌گویم، برای فرد دیگری در شرایط دیگری قابل استفاده یا استناد نباشد. اما به هر حال، من آنها را دوست دارم و اگر دوستی داشتم که می‌گفت به من اعتماد دارد و حاضر است نظرم را در بخشی از تصمیم‌های زندگی خود لحاظ کند، بی‌شک از او خواهش می‌کردم که موارد زیر را رعایت کند و یا لااقل در تصمیم‌گیری‌های خود، وزن کوچکی برای آنها قائل شود:

نخستین موردی که آموختم این بود که نوشتن در فضای مجازی، از هر رزومه‌ی دیگری ارزشمندتر است. به قطع یقین، اگر به سال ۷۶ برگردم (ورودی کارشناسی) یا سال ۸۴ (ورودی ارشد) و به من بگویند که بین قبولی در دانشگاه و اجازه‌ی نوشتن در فضای مجازی باید یکی را انتخاب کنم، با چیزی که در این ده سال تجربه کردم، لحظه‌ای در رها کردن دانشگاه و شروع به وبلاگ نویسی، تردید نخواهم کرد.

دومین موردی که آموختم: آموختم که وقتی در نوشته‌هایم اطلاعات شخصی و نظر شخصی وجود دارد، هرگز به صورت ناشناس، مطلب ننویسم. وقتی احساس می‌کنی مسئولیت حرفی که می‌زنی بر عهده‌ات نیست، به شکل دیگری می‌نویسی. بعضی جاها سطی‌تر. بعضی‌ جاها بی‌ملاحظه‌تر. نوشتن به صورت ناشناس، مثل راه رفتن بر روی زمین است و نوشتن با نام، مثل بندبازی (یا به تعبیر دیگر، تمرین صحبت کردن در غار دموستن). راه روندگان بر روی زمین بسیارند و اگر کسی در پی تمایز است باید دشواری بندبازی را به قیمت سختی‌ها و تنش‌ها و دردسرها و ملاحظات آن بپذیرد.

سومین مورد که آموختم این بود که در مورد سیاست ننویسم. از بین همه‌ی نوشته‌های سالهای دور خود، بیش از همه، به خاطر طعم و رنگ برخی از نوشته‌های سیاسی اجتماعی خودم ناراحت هستم. قاعدتاً اینها به خاطر ترس و نگرانی نیست. اتفاقاً من در تمام سالهای استقرار دولت قبل، نظرات خودم را صریحاً می‌نوشتم و بسیاری از دوستانم که امروز، نقد گذشته جزو نمک‌پرانی‌های روزمره‌ی آنهاست، از ترس تحمل دردسر و تبعات آن، جرات یک قهوه خوردن با من را هم نداشتند.

امروز که با خودم فکر می‌کنم، کسی که از سیاست حرف می‌زند، اگر در جستجوی آب و نان نباشد، لااقل در جستجوی مسیری میان‌بر برای اصلاح است و هم‌چنانکه سالهاست گفته‌ام به این باور رسیده‌ام که برای  بهبود پایدار وضعیت اقتصادی و برای رسیدن به زندگی بهتر و ساختن جامعه ‌ای مترقی و حل یک چالش یا مسئله (به صورت دائمی و پایدار) هیچ راه میان‌بری وجود ندارد.

هرگز این استعاره‌ی زیبا را که در یکی از نوشته‌های راسل اکاف خواندم فراموش نمی‌کنم که برای زندانی، نقب کوتاهی که در زیر زمین حفر می‌کند، راهی به سوی آزادی نیست. بلکه راهی به سوی زندانی دیگر است.

فکر می‌کنم برای رسیدن به جامعه‌ای توسعه یافته، باید بپذیریم که تغییرات جزیی و تدریجی در رفتار و فرهنگمان را ایجاد کنیم و با این هدف تلاش کنیم که دو یا سه نسل بعد (که قطعاً ما در میانشان نیستیم) نتایج پایدار و باثبات تلاش‌های ما را ببینند. نسلی که می‌خواهد خودش، دستاورد تلاشش را به تمامی و به صورت کامل مشاهده کند، به نظرم رو به سوی فساد و تباهی نموده است.

چهارمین موردی که آموختم این بود که هیچ‌وقت، وبلاگ و وبسایت و اکانت خودم در شبکه‌های اجتماعی را به نقطه‌ی بن بست حضور مخاطب تبدیل نکنم. قانون گردش، قانون عجیبی است. رشد و توسعه و تکمیل و تکامل در گردش است.

کسی که پولی به دستش می‌رسد و اجازه نمی‌دهد که آن پول از دستش خارج شود، به بن‌بست سرمایه تبدیل می‌شود. به نظرم باید بین سرمایه دار  و بن‌بست سرمایه تمایز قائل شد. بسیاری از کسانی که ما امروز می‌شناسیم، پولدار هستند. اما ثروتمند نیستند و به نظرم یکی از دلایل این وضعیت را می‌توان در این مسئله جستجو کرد که آنها بن‌بستی برای سرمایه‌ی اقتصاد هستند و اجازه نمی‌دهند سرمایه مانند خون، در رگ‌های جامعه به گردش در بیاید.

در این مورد، اگر فرصتی پیش بیاید، جداگانه تحت عنوان یکی از بحث‌های قوانین زندگی خواهم نوشت. اما به هر حال، زندگی در دنیای دیجیتال هم، تابع قانون گردش است. “ترافیک” نباید در جایی حبس شود. اگر شما به سایت من سر زدید، باید با انسانهای دیگری آشنا شوید و به سراغ آنها هم بروید. اگر به اکانت من در فیس بوک و یا اینستاگرام سر زدید، باید به سمت اکانت‌های دیگر هم هدایت شوید.

من وقتی می‌بینم که کسی بدون ذکر منبع مطلبی را نقل می‌کند، بیش از آنکه به کپی رایت یا مسائل مانند آن فکر کنم، می‌فهمم که می‌خواهد مخاطب را پیش خودش حبس کند. او نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بخشی از جریان گردش در عالم باشد. در کنار ماده و انرژی که هزار جور حرف‌های علمی و شبه علمی و غیرعلمی در موردشان گفته‌اند، جنس دیگری از وجود در دنیای امروز موجود است و آن، ترافیک است. منظورم Packet‌های دیتا نیست. بلکه جریان سیال انسانها در فضای سایبر است که اگر عمر و فرصتی بود، جداگانه در موردش خواهم نوشت.

پنجمین موردی که آموختم این بود که حجم اطلاعات رایگانی که در اختیار دیگران قرار می‌دهیم، یکی از مهم‌ترین شاخص‌هایی است که مسیر رشد و موفقیت آینده ما را مشخص می‌کند. این که هر کسی در هنگام نوشتن، خودش را تبلیغ می‌کند (یا می‌خواهد بکند یا حق دارد بکند) هیچ ایرادی ندارد. این کار، مبنای انکارناپذیر کسب و کار است. اما توجه به اینکه تمام حرف‌هایمان به تیزر تبلیغاتی تبدیل نشود، به نظرم خیلی مهم است.

اینها پنج مورد کوتاه‌تر بودند. پنج مورد دیگر، حجم بیشتری داشتند و خودشان به یک متن مستقل با همین حجم تبدیل شده‌اند.

آنها را جداگانه منتشر خواهم کرد.

لینک مطالب دیگری را که در زمینه وبلاگ نویسی نوشته‌ام ایتجا قرار می‌دهم تا اگر دوست داشتید بخوانید:

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


164 نظر بر روی پست “ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

  • محسن رجب‌پور گفت:

    سلام
    بعد از کلی کلنجار بالاخره یک وبلاگ درست کردم. اولین مطلبشم به افتخار آقای شعبانعلی به تحلیل کار حرفه‌ای ایشون پرداختم. دوست دارم یک سر بزنید و نظر بدید در موردش. نظر شما خیلی برام ارزشمنده.
    http://mohsenrajabpour.blog.ir/

  • رسول محمودی گفت:

    سلام
    در خصوص این مطلب که در بالا نوشتید:
    “من گاهی به شوخی می‌گم اگر مطالعات رفتاری ما نشون بده که خواننده، از مطالعه‌ی مطالب با رنگ فونت سیاه بر روی پس زمینه‌ی سیاه لذت می‌بره و راضیه، من هرگز حاضر نیستم با طناب متخصصان UX و UI و …، به چاه برم و روی پس زمینه‌ی سفید با رنگ سیاه بنویسم! (جالب اینجاست که تجربه‌ی این چند سال، مواردی مشابه و البته نه به این شدت رو به من نشون داده و باورم رو تقویت کرده).”
    آقای شعبانعلی عزیز، اگر متخصص UI و UX اصولی رو در طراحی اینترفیس میگه، باید و حتما، نتیجه مطالعات رفتاری باشد در غیر اینصورت او چیزی را که برای خودش می پسندد برای دیگران هم می پسندد که این نادرست هست

  • احمد رضا گفت:

    با سلام.
    متن جالبی بود، منتظر قسمت دوم می باشم..

  • هژیر گفت:

    سلام
    تقریبا دوسال است که به شما سر میزنم صدای شما را گوش میکنم و آهسته میرم خیلی حرف ها صحبت های دلنشینی است که حال آدم خوب می کند بعضی از حرف ها نکته هایی است که کار آدم خوب میکند هر دوش دوست دارم. فکر میکنم نقاط مشترک آدم ها موجب میشه حرف های دلشون برای همدیگر لذت بخش باشه

  • روناک گفت:

    چه زیبا نوشتید و چقدر دلگرمی خوبیه این متن برای شروع… یک شروع مطمئن… سپاس و سپاس ازینکه تجربه های با ارزشتون رودر اختیار ما قرار می دین و چقدر خوشحالم که با این سایت و با شما آشنا شدم… کشف این سایت یکی از بهترین اتفاق های سال ۹۴ برای من بود و یقینا اثر اون بیشتر از یک اتفاق خوب خواهد بود…

  • دریا گفت:

    کاش اجرای قانون بن بست و به اسم خود نوشتن رو شفاف تر می کردید. من همیشه از این می ترسم که نظراتم ناپخته باشه(ینی مطمئنم هست و وقتی چند سال بعد بخونم پشیمون میشم و آبروم میره!) و اینکه من مردم رو به جای دیگری هدایت کنم که باعث گمراهی شه!

  • جــــواد. گفت:

    الان متوجه شدم که به مطالعات رفتاری خواننده توجه می کنید به جای اینکه به متخصصان … توجه کنید.

    گاهی وقت‎ها مطالب را باید نوشت تا متوجه شد!!

    عذرخواهی میکنم. البته عذرخواهی‎های من زیاد شده:(

  • محمدرضا ترحمی گفت:

    با سلام
    حقیقتش من خیلی دست و دلم به کامنت گذاشتن نمیره، مخصوصا توی متمم که باید اول log in بشم…
    اما گمان میکنم وقتی حرفی برای گفتن هست باید زد.
    من حدود یک سال پیش در اینستاگرام “سخنان ماندگار” شما رو پیدا کردم و حالا هر هفته غرق مطالب ایمیل شما میشم که مخصوصا لینک هایی که در نوشته ها قرار میدید شدیدا وسوسه انگیز ان و دوست داشتنی
    گاهی اوقات که به عقب برمیگردیم و نوشته های خودمونو مرور میکنیم متوجه تفاوت نگارشی و سطح فکریمون میشیم و واقعا جالبه
    ممکنه اکثر اوقات به خودمون بگیم که چقدر خام بودیم و حداقل مثل خود من به خودمون بگیم کاش پخته تر مینوشتم کاش ملاحظه میکردم کاش و کاش و کاش
    اما گمان میکنم قسمت بزرگی از این “کاش” ها محصول سختگیری ما به خودمون هست،بطور مثال وقتی که من پنج سال پیش فلان نظری رو در خصوص یک بحثی مطرح کردم و الان از اون نوع نگاه فاصله گرفتم نباید حسرت بخورم چون اون نظر محصول فکر اون زمان من هست و من چون به درست بودنش باور داشتم دلیلی نداره که الان زیر سوال ببرمش.
    گاهی اوقات بعد نوشته های اغلب پرمغز شما به خودم میگم “آقای شعبانعلی چرا انقدر به خودش سخت میگیره و انقدر با تعاریف و مفهوم ها درگیر میشه”؟
    من در حال حاضر باور دارم که غلت زدن زیاد از حد در هر حوزه ای به منزله وسواس تلقی میشه که خود من هم درگیرش هستم حتی گاهی در پی نوشت هایی که مینویسید انگار معنای “مسئول دانستن خود در قبال افکار بقیه” رو میدن و میدونم شما دلسوزی خاصی در این مورد دارین ولی بیش از حدش برای منه خواننده کمی آزار دهنده اس.
    دانستن زیاد درد به همراه داره و نوعی عطش (این ادبیات من تحت تاثیر نوشته های شماست)
    بعضی وقت ها بنظرم میاد ادبیات و کلمات شما از دنیای ما فاصله زیادی میگیره و حداقل منی که نوشته های شما رو دنبال میکنم (مثل خیلی های دیگه) دوست داریم نوشته های خوبتون ملموس تر باشن.
    من در خصوص ارزیابی و قضاوت کردن علاقه و استعداد بالایی دارم اما قطعا اشتباه هم میکنم.
    امیدوارم نوشته ی نه چندان بلند و پراکنده من رو به فال نیک بگیرید.
    (ممنون میشم اگه به جای کلمه ی “رو” کلمه جایگزین مناسبی بمن پیشنهاد بدید، خیلی وقته دنبال کلمه بهتری میگردم)

  • مرجان گفت:

    چقدر این نوشته به دلم نشست…نمیدونم چرا ولی خیلی خودمانی بود در عین این که آموزنده هست…
    من چند وقتی هست به فکر ورود به دنیای وبلاگ و…هستم و این نوشته چقدر بهم چسبید…مخصوصا اونجا که سیر تکاملی حضور در فضاهای مجازی رو تعریف کردید :)) انرژی گرفتم و با تجربیات ده سال وبلاگ نویسی شما دوست دارم با حواس جمع تر این علاقه رو پیگیری کنم!
    متشکرم!

  • مرتضی بهاءالدینی گفت:

    سلام
    من بيشتر از دو ساله كه مطالبتون رو ميخونم و هميشه ايدئولوژي، طرز تفكر، ارزش ها، رفتار حرفه اي و كاريتون و سبك نوشتنتون رو تحسين ميكردم.
    در خصوص اين نوشتارتون بايد بگم همين پنج مورد اونقدر خوب و كارگشا بود كه من رو كه هميشه از نوشتن واهمه داشتم مصمم كرد كه ترس رو كنار بگذارم و شروع كنم به نوشتن ..
    براي حرفهاي بعديتون مثل هميشه مشتاقم.

    دوستدار و ارادتمند شما
    مرتضي بهاءالديني

  • هادی گفت:

    سلام
    خداقوت
    عالی بود
    ممنونم آقای شعبانعلی
    تجربه های شما خیلی به ما کمک میکنه .

    http://hadi24.blog.ir

  • سردار گفت:

    بی صبرانه منتظر مطالعه ۵ مورد بعدی هستم.

  • سردار گفت:

    یه وقتایی دلم می گیره از اینکه حس می کنم یه چیزای کوچیکی از رفتارای بقیه شمارو انقدر آزار می ده. وقتی گفتین دیگه همایش ندارین، شاید تنها دلیلی که یکم خوشحالم کرد این بود که می دونستم برای خودتون خوبه حداقل.

  • سعیده رواز گفت:

    سلام
    من یادمه سه سال پیش از طریق سایت دکتر شیری و یه همکاری مشترکی که باهم داشتین با سایت شما آشنا شدم و بعدش از طریق سایت شما با سایت و گروه متمم همون موقع ها آشنا شدم. ادعا نمیکنم خواننده هرروز سایت و مطالبتون بودم اما از خوندن گاه گدار مطالبتون هم خیلی چیزها یاد گرفتم یا خیلی مواقع به فکر واداشته شدم.
    جزو اعضای فعال سایت متمم هم نیستم ولی سایت شما و متمم جزو معدود سایت هایی هستند که تو این چندسال هنوز ارتباطمو باهاشون قطع نکردم (هرچند ارتباط یکرطفه بوده و در نقش خواننده بودم) . خیلی خوشحالم که افتخار آشنایی با شما و سایتتون و خواندن و فکر کردن به مطالبتون سه ساله جزوی از زندگی مجازی و حتی میشه گفت زندگی حقیقی من بوده و هست و خواهد بود.

  • پیام سلیمیان گفت:

    درود فراوان خدمت جناب شعبانعلی
    مطالبتون عالیه.واقعا از شما سپاسگزارم و از مطالب زیباتون و زحماتتون بسیار خوشحالم و تبریک میگم بهتون که مطالب بسیار خوبی را در اختیار همه قرار می دهید.

  • احسان گفت:

    سلام محمد رضا

    نوشته جالبت را خواندم، قسمتی که درباره قانون گردش نوشته بودی بیشتر نظرم رو جلب کرد.
    بعضی از دلایلی که گفته بودی رو از افرادی که سال ها و با نگرش و هدف وبلاگ می نوشتند نیز شنیده بودم و فکر میکنم کم کم دارم قانع میشوم وارد فضای وبلاگ نویسی شوم!
    منتظر ادامه مطلبت هستم.

  • سیدرسول گفت:

    سلام …. مطلبت آدم به هوس نوشتن می ندازه اما همه اینها که گفتی پیش زمینش احتمالا کلی مطالعه که شاید شامل خواندن، خوب دیدن، خوب شنیدن و ….. می شه. داشتم برای خودم حساب می کردم اگر هر دقیقه مثلا توی این ۱۰ سال اینقدر کلمه نوشتی باید دید توی این نزدیک چهل سال چقدر خوندی تازه خوندی + خلاقیتت + هوشت +…. و خیلی چیزهای دیگه شده این از یکی مثل من و امثال من که مطالعه کمی داریم خیلی بعیده که بتونیم این طوری باشیم . خلاصه حرفم اینه که نوشتن خوب پشتوانه می خواد که …. خدارو شکر شما دارید ممنون از نوشتتون. نمی خواستم بگم ولی جوابی که به سینا آئینه دادی انگار خیلی عصبانی بود. داشتم با لحنی که نوشتی تجسم می کردم اگه حضوری بودی کلامی می گفتی من خیلی می ترسیدم وایستم تو اون فضا 🙂 (ببخشید اگه گفتم)

    • محسن رجب‌پور گفت:

      منم در مورد حرف سیدرسول فقط ی ذره باهاش موافقم، اونم قسمت مطالعه بعد نوشتن، اصلا این چیزی که شما گفتن بین دانشگاه و وبلاگ نویسی یکیو انتخاب میکردیدو متوجه نمیشم، یعنی چی؟ شما همینجوری میومدین از هرچی دلتون خواست مینوشتید و بازخوردشو میدید؟ در قسمت بعدی خب اگه آدم بخواد نوشتنو شروع کنه باید با چی شروع کنه؟
      اگه امکانش هست پاسخ بدید.

  • کاپله گفت:

    یادش بخیر سال ۹۰ کاملا تصادفی با سایت محمدرضا آشنا شدم.
    از اون موقع این سایت مهمترین منبع یادگیری من شد.
    هنوز اون حس روز اولمو یادمه…خیلی خوشحال بودم…مخصوصا وقتی رادیو مذاکره ها رو گوش میکردم.

  • تارا اخوان گفت:

    مورد چهارم خیلی برام ملموس بود .درمورد پول با ادمهایی آشنا هستم که دقیقا بن بست سرمایه هستند. البته من میگفتم ثروتشون مثل مرداب
    راکده و انگار داره نابود میشه. ولی خب عبارت بن بست سرمایه شیک و مجلسیه!:)
    متاسفانه عموم افراد فکرمیکنند اگر علم و دانششون را بازنشر بدن دیگران از اونها ایده و فکر و اطلاعات و …میدزدن و خب لابد برای اونا چیزی باقی نمیمونه. کاش درباره دراختیار گذاشتن اطلاعات و دانش مطلبی شسته رفته می نوشتید! به نظر میرسه تو جوامع توسعه یافته چنین مشکلی وجود نداره

  • سمیرا کرمی گفت:

    مدت ها بود با خودم کلنجار می رفتم که وبلاگی با نام خودم داشته باشم ، الان احساس می کنم شجاعت لازم رو به دست آوردم!
    حتی تصمیم دارم از این به بعد با نام کامل خودم کامنت بذارم ،اینطوری همه چیز واقعی تر می شه .
    حرفتون در مورد رسیدن به جامعه ی توسعه یافته منو یاد این حدیث امیرالمومنین انداخت که مضمونش می شه :همیشه فساد در جامعه از خواص و اصلاحات از عوام شروع می شه .

  • ثریا گفت:

    همیشه گزارش هایی که از رشد تدریجی و تغییر و تحولاتتون ارائه میکنین برای من جذابه و بهم کمک میکنه که هر روز یه قدم برای رشد شخصی و شغلی خودم بردارم و امیدوار باشم که در آینده شاهد تغییر عمده ای خواهم بود.

  • محسن موسایی داریان گفت:

    محمدرضای عزیز سلام

    به توصیه نو گوش کردم و یه وبلاگ زدم. اسمش هم با اجازت گذاشتم روزنوشته. امیدوارم از دستم دلگیر نشی ولی آخه اصلا هنوز نمی دونم با این وبلاگ می خوام چی کار کنم جه برسه به این که اسم براش بذارم. فقط برای اینکه این هم مثل خیلی کارا که می خوام بکنم و شروع نمی کنم و مشمول زمان و فراموشی میشه نشه سریع وبلاگ رو ساختم. اگه دوس داشتی می تونی یه آدرس http://ruzneveshte.blog.ir/ به وبلاگ من سر بزنی. اگه فهمیدم با این وبلاگ می خوام چی کار بکنم همین جا زیر این پست برات می نویسم.

  • طاهره خباری گفت:

    سلام،
    تقریبا دو سالی هست که خواننده روزنوشته های شما هستم و مشارکتم در این دو سال محدود شده بود به کلیک کردن بر روی علامت می پسندم و بعد دیدن نوشته “از رای دادن شما ممنونم”. در این مدت موارد خیلی زیادی از روزنوشته هاتون یاد گرفتم ولی هیچ گاه نظر شخصی خودم رو اینجا ننوشته بودم. مثل یه کودکی که تقریبا در دو سال اول زندگیش فقط گوش میده ببینه بقیه چطور صحبت می کنن و بعد خودش کم کم شروع می کنه به حرف زدن.
    همیشه با خوندن نوشته هاتون از توجه و نگاه خاصتون به مسائل و همچنین شیوه بیانتون واقعا لذت بردم و شیفته صداقت و صراحت نهفته در این روز نوشته ها شدم.
    الان با خوندن این مطلب و مطلب قبلی که راجع به سر نزدن به اینستاگرام بود و اشاره به این نکته که اینجا و متمم رو خانه اصلی خودتون می دونین، تصمیم گرفتم که از این پس با خوندن هر مطلب، اگر نکته مفید و قابل بیانی به ذهنم رسید، براتون اینجا بنویسم.

  • امیر صیادی گفت:

    سلام
    رفتم اون سایت قدیمیه کلی نوشته های قدیمی رو دوباره خوندم…راستش قصدم این بود که مسیر این نوشته ها رو یادم بیاد و تغییر نوشته ها و دستخطتتون رو بیشتر بفهمم…اون پاکت نامه خیلی باحال بود 🙂 یادش بخیر
    امیدوارم همواره سلامت باشید و بنویسید و ما هم همواره سلامت باشیم و بخونیم
    امیر صیادی 🙂

  • shirin گفت:

    نمی دونم چه جوری می نویسید که هروقت نوشته هاتونو می خونم انگار تمام جملاتتون رو میشه قشنگ مزه مزه کرد . البته همیشه به همه میگم چون محمدرضا همه حرفاش از ته دله انقدر راحت به دل آدم میشینه دیگه . اصلا حرفاتون حال آدمو خوب میکنه . حتی نوشته های قدیمیتون هم این حسو داشت الان هم خیلی قوی تر از قبل هست .

  • زینب امیرحمیدی گفت:

    سلام. من از مورد چهارم خیلی خوشم اومد و خیلی در موردش فکر کردم. بنظر من قانون گردش بر تک تک اصول و قوانین حاکم بر جهان هستی (چه ساخته و پرداخته دست بشر، چه وضع شده بدست یگانه قدرت برتر) بر تک تک ویژگی ها و خصائص انسانی، بر تک تک حالات و احساسات، بر تک تک رفتارها و حرکات و حرف ها و صحبتهای انسان ها حکم رانی می کنه؛ و برای اینکه ما بتونیم به جنبه های والای هر کدام از اینها دست پیدا کنیم باید قانون گردش رو بشناسیم و به کار ببریم. اگر مورد احترام و یا محبت قرار می گیریم، به اطرافیانمون هم احترام و محبت بدیم، اگر دستی از غیب اومد و گرهی از کارمون باز کرد ما دست غیبی بشیم برای حل کردن مشکلات دیگران، اگر دانشی و یا مهارتی آموختیم، اون رو به دیگران هم یاد بدیم و هزاران مثال و نمونه دیگه. دنیا چه جای قشنگی میشه اگه فقط همین یه قانون رو رعایت کنیم، مدینه فاضله یا بهشت برین رو، نمی دونم، شاید بشه روی همین زمین خاکیمون تجربه کنیم.

  • جواد زاهدی گفت:

    سلام اقای محمد رضا 🙂
    زمان زیادی از حضورم در سایت شما نمیگذره. روزی چند بار به اینجا و متمم سر میزنم. چند وقتی هست که تصمیم گرفتم دیگه ساکت نباشم و اینجا اعلام حضور داشته باشم.
    سومین موردی که نوشتید رو خیلی میپسندم و قبول دارم . صحبت کردن از سیاست غیر از منفعل کردن ادم و بهونه دادن کار دیگری انجام نمیدهد.
    و حجم اطلاعات رایگانی که شما و دوستاتون تولید می کنید بی نظیر و بسیار بسیار قابل ستایشه٫ کاری که به صورت عجیبی اصلا بوی تبلیغ نمی ده و خیلی دوست داشتنیه منتظر ادامه این متن هستم. ممنون.

  • رضا ملتفت گفت:

    سلام آقای شعبان علی
    نکته دوم متنتون درباره مطلب گذاشتن با نام. منو یاد بدن های پوشیده و شخصیت های عریان انداخت. بقول شما وقتی احساس میکنی مسئولیت حرفی که میزنی بر عهده ات نیست به شکل دیگری مینویسی. بعضی جاها سطحی تر و بعضی جاها بی ملاحظه تر.
    با تشکر

  • golden sould گفت:

    سلام مورد دوم آموخته هاتون خیلی خوب بود به آدم احساس شجاعت میده اصطلاح بند بازی که به کار بردید واقعا توی ذهن من تصوریش حک شد ممنون از مطالب خوبتون.

  • احمدرضا نعمتی گفت:

    با سلام
    لااقل در این ۹ سالی که شما را از طریق فضای وب می شناسم این نوشته میل به پختگی در رفتار و اندیشه شما را نمایان می سازد و غیر از این هم از انسان توانمندی چون شما انتظار نمی رود.یادم می آید زمانی که با مطالب سیاسی خود در مقطع زمانی که هیجان خاصی جامعه را درگیر خود کرده بود نقطه نظرات شما واقعا بدون هیچ واهمه ای ابراز میشد اما پس از مدتی تحلیل شما این بود که در رسانه داخلی نیز ظاهر شوید که خود من از جمله مخالفین این طرح بودم ولی استراتژی شما بسیار مناسب بود چون بعدها اثراتش رادیدم و باعث شد افراد بیشتری با این مکان و نظرات شما آشنا شوند که این بسیار برای جوانان تحصیلکرده ما مناسب است.تنها موردی که به نظرم می رسد صرف محدود کردن خودتان در فضای مجازی هم شاید درست نباشد البته نظر بنده است . با سپاس فراوان

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser