پیش نوشت: از آنجا که برای بعضی دوستان عزیز، هر گردی قطعاً گردو محسوب میشود و این گونه دوستان، هر جا هر چیز گردی ببینند بلافاصله موضع خود را در قبال گردو یادآوری میکنند لازم به تذکر است که آنچه در اینجا به عنوان سیاه و سفید میگویم، با آن مفهوم سنتی که میگویند همه چیز را سیاه و سفید نبینید و طیف خاکستری را هم ببینید خیلی فاصله دارد. در واقع هر آنچه هست، صرفاً شباهت اسمی است.
مقدمه: چند وقت پیش احمدرضا نخجوانی در یک جمعی من رو مسخره میکرد که در دنیای محمدرضا، همه چیز به دو دسته تقسیم میشود: سفید و سیاه. فکر میکنم زمانی بود که داشتم مرگ سفید و مرگ سیاه رو میگفتم. نمیدونم. شاید هم استعفای سفید یا استعفای سیاه. شاید هم شورش سفید و شورش سیاه. درست یادم نیست. ممکن هم هست که آن موقع موضوع بحثم خشونت سفید و خشونت سیاه بوده باشه! به هر حال همین که الان نمیدونم سر کدوم بحثم با من شوخی کردند، ظاهراً تاییدی بر حرف احمدرضاست.
تاریخچه: اولین بار بحث سفید و سیاه را سالها پیش در مورد اعتیاد خواندم. سال هشتاد و سه یا چهار بود و میخواستم مطلبی در مورد اعتیاد به اینترنت بنویسم. آن موقع اینترنت مثل این روزها رایج نبود و افراد کمی به آن دسترسی مستمر داشتند. اما من نگران این روزها بودم و ده سال پیش یکی از نخستین مطالبی که در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم، نگرانیم از شکل گیری اعتیاد به اینترنت بود.
بگذریم. از میان مقالههایی که مرور میکردم دیدم که نویسندهای، در قسمت پایانی مقالهاش، چند جملهای نوشته که اگر چه کلمات را واضح به خاطر نمیآورم ولی پیام آن نوشته چنین چیزی بود:
اعتیاد به اینترنت میتواند حتی از انواع اعتیادهای شیمیایی شناخته شده خطرناکتر باشد. چون اعتیادهای شیمیایی دیده میشوند. جامعه هم نسبت به آنها نگرش بدی دارد. کسانی که به مواد شیمیایی معتاد هستند حتی شغل خود و زندگی خانوادگی خود را در معرض تهدید میبینند. به عبارت دیگر جامعه با بازخوردهای منفی تا حد خوبی اعتیادهای شیمیایی را کنترل میکند و این سیستم از حالت پایدار خارج نمیشود.
اما اعتیاد به اینترنت، جدی گرفته نمیشود. بخش عمدهای از جامعه آن را به عنوان اعتیاد قبول ندارند. گاهی اوقات حتی ممکن است تصاویر مثبتی مانند «به روز بودن» و «آنلاین بودن» و «مدرن بودن» به آن نسبت داده شود. این در حالی است که این اعتیاد رفتاری، دقیقاً میتواند اثرات محسوس فیژیولوژیک ایجاد کند. میتواند موجب از دست دادن شغل شود و حتی زندگی خانوادگی انسانها را از هم بپاشد.
اگر اعتیاد شیمیایی را اعتیاد سیاه بنامیم، اعتیادی که زود دیده میشود و جامعه با آن مخالف است و برای خود شخص هم تصویر نامطلوبی در میان اطرافیان ایجاد میکند، میتوان اعتیاد به اینترنت را اعتیاد سفید نامید. چون زود دیده نمیشود. جامعه مخالفت صریح – لااقل در حد اعتیاد شیمیایی – با آن ندارد. برای خود شخص تصویری تا آن حد نامطلوب ایجاد نمیکند. اما اثرات آن کمتر از اثرات اعتیاد سیاه نیست.
سه یا چهار سال بعد، در یک سمینار دیدم که یک روانپزشک در حاشیهی بحث خودش، در مورد الگوهای رفتاری انسانها بعد از طلاق و جدایی عاطفی حرف میزد. او گفت که: نشانههای افسردگی در این شرایط را به دو شکل مختلف میتوانید مشاهده کنید. یکی زیاد خوابیدن و خسته و فرسوده بودن و گریستن و سر کار نرفتن و لختی و بی حوصلگی. دیگری کم خوابیدن و بسیار پرانرژی بودن و بیشتر کار کردن و بیشتر مهمانی رفتن و قهقهههای مستانه و رقصیدنهای شادمانه.
در ادامه توضیح داد که:
متاسفانه نوع دوم خطرناکتر است. چون نوع اول را اطرافیان میبینند. نگران میشوند. حتی برای درمان فرد تلاش میکنند. اما در نوع دوم، همه فکر میکنند همه چیز عادی است. خوشحال هستند که عزیز دلبندشان، از جدایی لطمهی چندانی ندیده. خوشحال هستند که مثل همیشه و حتی بیشتر از همیشه کار میکند. خوشحال هستند که شاد و خندان است. آنها نامتعارف بودن این رفتار و افراطی بودن آن را نمیبینند. آنها نمیفهمند که فرد، از غمهای خود به رقصیدن فرار میکند و از تنهایی خود به میان جمع میگریزد و برای فراموش کردن غمهایش، ساعات حضور در خانه را کم میکند و در محل کار خودش را با کارها مشغول میکند.
این مکانیزمها اگر همراه با تلاش برای حل ریشهای مشکل باشد ایرادی ندارد، اما اگر اطرافیان همه فرض کنند که مشکل حل شده و فرد را رها کنند، او دیر یا زود اثرات این افسردگی را به شکل دیگری بروز خواهد داد.
شاید بتوان گفت این افسردگی دوم، از آن افسردگی سیاه نخستین، خطرناکتر است. چون دیده نمیشود و بازخورد منفی نمیگیرد.
به محض شنیدن این جملات، یاد آن مقالهای افتادم که در پایانش اصطلاح «اعتیاد سفید» به کار رفته بود. با خودم گفتم اگر آن نویسنده نازنین این روانپزشک دوست داشتنی را میدید، به او میگفت که: میتوانی این نوع دوم افسردگی را، افسردگی سفید نامگذاری کنی.
این مفهوم در ذهنم ماند تا یک سال بعد، وقتی با دوستان خوبم در بنیاد کودک آشنا شدم، خواستم برای معرفی آنها متنی را در نشریات بنویسم. آن زمان زلزله آمده بود و هر روز عکس کودکانی که آواره بودند منتشر میشد و همهی ما – از جمله خود من – به آنها کمک میکردیم. دیدم که چه جالب! اینجا هم همان ماجراست. زلزلهی سیاهی در کار است که همه میبینند و زلزلهی سفیدی که هیچکس نمیبیند. در آن زمان متن زلزله سفید را برای دعوت به کمک به بنیاد کودک و همهی موسسات خیریهای نوشتم که «نگون بختیهای سفید» را هم در کنار «شوربختیهای سیاه» میبینند و میفهمند.
زمانی در جمع دانشجویان صنعت نفت اهواز بودم و یکی از بچهها از من در مورد زندگی محافظه کارانه پرسید. چند دقیقهای صحبت کردیم و در آخر حرفم را برایش اینگونه جمع بندی کردم که: خدایی که من میشناسم، ما را به خاطر گناهان کوچکی که کرده ایم مجازات نخواهد کرد، اما باور دارم که ما را به خاطر هزاران کار خوب بزرگی که میتوانستیم بکنیم و نکرده ایم، بازخواست خواهد کرد.
همان لحظه اصطلاح «خطای سیاه» و «خطای سفید» در ذهنم شکل گرفت و آنجا برای بچهها در موردش صحبت کردم و بعد از آن این تقسیم بندی جدید هم به ادبیاتم اضافه شد.
مدتی گذشت و یک بار در صفحهی اینستاگرام خودم، جملهای را نقل کردم به این مفهوم که: «ما شاید حرفهای دشمنانمان را فراموش کنیم، اما سکوت دوستانمان را هرگز». دوست خوبم سپهر فریدی، در زیر آن جمله نوشت: همیشه دنبال اسمی برای این مفهوم بودهام.
من سریع یاد تقسیمبندیهای سیاه و سفید خودم افتادم و گفتم: شاید نام درستش خیانت سفید باشد!
امروز در دنیای من سیاه ها و سفیدهای زیادی هست. هر روز هم بیشتر میشود. سفید نه در برابر سیاه (که آن دوستان سطحی شتابزده، زود از طیفهای خاکستری هم نام ببرند). سفید به عنوان پوششی برای سیاه. چیزی که سیاهی را پنهان میکند اما از سیاهی آن نمیکاهد.
هر وقت مفهوم تلخی را دیدید مانند دزدی، خیانت، قتل، تجاوز، نفرت، تهاجم، توحش و …
از شما خواهش دارم: در همهی سالهای بعد اگر یاد من بودید، لطفاً یک بار پسوند سفید را به آن اضافه کنید و پنج دقیقه فکر کنید. اگر بیشتر از این هم به من لطف داشتید، بیایید اینجا و زیر این نوشته برای من هم بنویسید. دیدن درد، نیمی از درمان است. شاید بتوانیم اینجا آن را ببینیم.
پی نوشت: حدود سه سال پیش، به یکی از دوستانم که مرکز آموزشی بزرگی را مدیریت میکند، گفتم میخواهم هر آنچه را آموختهام، بنویسم و در وب منتشر کنم. یا حرف بزنم و ضبط کنم و منتشر کنم یا به هر شیوهی دیگری منتشر کنم. او به من گفت: محمدرضا. میدانی که دوستت دارم. این کار را نکن. تو امروز اگر چشم و گوشت را هم از دست بدهی، با تکرار همهی آنچه میدانی، یک عمر ثروت و سعادت را تجربه میکنی. دانش ما محدود است. اگر همهی آن را در دسترس دیگران بگذاری، خودت چه خواهی کرد؟ اینها سرمایههای توست. سالها برایش زحمت کشیدهای. هر ساعت تکرارش سر هر کلاس، برای تو صدها هزارتومان پول است. ما هیچکدام چنین کاری نکردهایم. اگر هم چیزی منتشر شده، تبلیغی است برای درسهایمان و مشاورههای سازمانیمان. تو هم نکن. بهتر است ریسک نکنی. هیچکس به تو نخواهد گفت چرا تمام آنچه را آموخته بودی ننوشتی. همان لحظه، یک لغت بود که در مقابل تمام آن وسوسهها که میشنیدم ایستاد: خطای سفید!
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
این روزها کشور و مردم ما درگیر مسائل مربوط به آتش سوزی پلاسکو هستند. قطعاً حادثه ی تلخی است که شنیدنش انسان را بسیار اندوهگین می کند. اما طی این روزها ذهن من درگیر یک مسئله است، چرا این حادثه را می بینیم و همگی دوست داریم کسی از این حادثه آسیب نبیند و برای درگذشتگان طلب آمرزش می کنیم. اما بسیاری از سوختن ها و یا حوادث به مراتب با شدت بیشتر را نمی بینیم. تنها چند روز قبل از این حادثه بود که تعدادی در یک خودرو سواری در جاده به طور کامل سوختند. اما کسی آن حادثه و حوادث بسیار زیاد مشابه را ندید. نمیدانم سوختگی در زیر بنای فروریخته ۱۵ طبقه با سوختگی در ماشین منفجر شده، چقدر تفاوت دارد. آیا کسی به خاطر این سوختگی دوم به فکر نه الزاماً درست استیضاح وزیر می رود؟ آیا کسی اصلاً احوال خانواده هایشان را می پرسد؟ کسی در پی بررسی می رود؟ و هزاران سوال دیگر. ما حوادث جاده ای را نمی بینیم و اهمیتی چندان برایش قائل نیستیم اما اگر یک قطار از ریل خارج شد یا ساختمانی فرو ریخت شروع میکنیم به توجه کردن. شاید بتوان حوادث نوع اول را حوادث سیاه نامید و حوادث نوع دوم که سالیان است ادامه دارد و کسی اقدام چندانی در جهت جلوگیری اش نمی کند را حوادث نوع سفید نامید.
خوبی دانش نسبت به دیگر چیزها همین . دانش با بخشش و نشر زیاد می شه و لی بقیه چیزها ازشون کم می شه. قدیم مردم دانششون رو فقط منتقل می کردن و دستمزدی نمی گرفتند. مثل ابن سینا بیرونی مولوی شکسپیر و … مطمینا زکات علم یاد دادن است و همانجور که وظیفه انسانها آموختن آموزش هم هست. ممنون از لطفتون
سلام
من داشتم در مورد عادتها و سنتهایی که در جامعه و شخصیت ما در جریان هست فکر میکردم .
بعضی عادتها و سنتهای قدیمی بد هستند و در اون هیچ شکی نیست . اما من نظرم این هست که برخی عادات و سنتها هم خوب اند هم کاربردی و راهگشا ی زندگی
اجتماعی و شخصی ما ادمها .
اما همیشه این عادات خوب برای ما چیزهای خوب به ارمغان نمیاره و تازه یک روزی جلوی دست و پای ما رو برای رشد و پیشرفت میبند.
مثلا ما عادت داریم از یک مسیر به محل کار بریم . این مسیر به خودی خود هیچ مشکلی نداره ولی انقدر این مسیر تکراری شده که عملا کمتر به محیط این مسیر توجه میکنم و حتی ولی وقتی چند وقتیرو از مسیر جدید بریم و دوباره برگردیم به مسیر قبلی حتی درختهای کنار خیابون ومثلا حوض وسط میدان برامون خودنمایی دارند .
به نظرم اگر بخواهیم عادتها ی شخصی و سنتهای قدیمی درست و قوانین برایمان مفید باشند و ابزاری برای رشد اجتماعیمان و شخصیمان بهتر است از روی اگاهی
و هوشمندی و دانش و اختیار و اختیار باشند .
مثل مهره های شطرنج که هر کدام از روی عادت و قوانین حرکات مخصوص به خود را دارند ولی این حرکات وقتی موثرند که از روی هوشمندی و اگاهی باشند .
(هوشمندی و اگاهی و اختیار باعث میشود که شخص خودش را ملزم کند برای یادگیری و فکر کردن و انتخاب درست).
عادات خوبی که فقط از روی عادت تکرار بشند شاید در کوتاه مدت و نهایت مبان مدت موثر باشند ولی در بلند مدت
سنگهایی میسوند در مسیرمان چون دیگر از روی اگاهی و اختیار تکرار نمیشوند ..
رعایت سنتهای دست و پا گیر و از روی افکار تعصبی نیکانمان و خودمان اگر خیانت ییاه باشد پیاده کردن عادتهای قشنگ و مفید و خوب صرفا از روی جهل و نااگاهی هم خیانت سفید خواهد بود.
خوب بودن خوب است ولی خوبی که از روی اگاهی باشد .
گفتیه بودید در مورد این مطلب هر وقت خواستیم بنویسیم
با عرض شرمندگی غلط املایی زیاد دارم چون با موبایل نوشتم و ضمن اینکه همین چند خط وقت زیادی ازم گرفت .
محمدرضا ی عزیز
عمیقا در حال تجربه این نکته هستم و الان دیدم که باز هم مثل همیشه دقیق، نکته بین و متعهدانه از چیزی نوشتی که گفتنش یه هنجار شکنیه..
ممنون از این شجاعت و سخاوتت در بخشش علم وتجربه.
مطلبتون فوق العاده بودمیتوان ازمرگ سفید یاسیاه نام برد..مرگ سفید زندگی است که اکثرمادرگیران هستیم :زندگی عمودی
سلام..مدت زیادی بود که با معضلات زیادی رو برو بودم از جنس همین سیاه وسفید اما عبارت و اصطلاحی ب ای شرح عمق فاجعه و جریان نداشتم .الان صفت سیاه و سفید رو شناختم.و بسیار هم کاربردیست.ممنون و سپاس از اینکه دست ودلبازانه در نشر علم می کوشید
سلام و وقت بخیر
محمدرضای عزیز درود بر شما
از اینکه این همه توجه و نکته سنجی داری بهت تبریک میگم بیان مشکلات از جانب تو خیلی رساتر و شیواتر میشه.
در محیط کار در ارتباط با مشکلاتی که در تمام جوامع فرهنگی و علمی و هنری و …. داره موج میزنه صحبت می کنیم. همیشه به اینجا می رسیم که همه دارن از یکسری رفتارهای اشتباه و غیر اخلاقی می نالن و اتفاقا وقتی توجه می کنی غیر از عده ی کمی همه دارن همون رفتار رو نشون میدن. پس چکار باید کرد؟ مشکل کجاست که ماها به حرفهای خودمون هم باور نداریم؟
یکی از همکاران گفتن که من بسته پیشنهادی ….. که از جانب یک کمیته ارائه شده رو دیدم که توی اون نوشته شده که وقتی رفتاری و نگرش و تفکری به غلط در کودکی در شما نهادینه شد دیگه در بزرگسالی واقعا سخته که عوضش کرد. یعنی ما باید بریم از همون مهدکودکها و دوران دبستان شروع کنیم و آموزش بدیم. به نظر می رسه که حقیقت همینه. الان در خانواده های ما چه چیزی به فرزندان آموزش داده میشه واقعا؟ فقط دیدن خود، بالا رفتن به قیمت له کردن دیگران، ارزش گذاری مادی در هر زمینه ای و خیلی خیلی آموزش های نادرست دیگه..
این تفکر غالب واقعا چطور باید عوضش کرد؟ جالب اینجاست که هر کسی برای رفتار نادرست خودش توجیه هم فراوون داره و نهایتش به اینجا ختم میشه که اگر اینجوری نباشی له میشی.
واقعا شما فکر می کنید چکار باید کرد؟
سلام
بیش از هر چیز خوشحالم که انسان های زیادی از این سایت استقبال کردن یعنی جامعه ما داره دنبال مفاهیم عمیق انسانی میره و از این سطحی بودن رهایی می یابیم
از اقای محمد رضا هم سپاسگذارم که اینقدر عمیق و شفاف می نویسن بسیار از مطلبشون لذت بردم
با ارزوی جامعه ای عمیق و شفاف که به قول وبر یکی از ویژگی های جامعه عقلانی شفاف بودن با خود و دیگران
سلام یکی از معضل های جامعه امروز ما شاید اینه که بی سوادی سفید خیلی توی جامعه رواج داره. من خودم دانش آموزم و حداقل روزی ۷ ساعت توی مدرسه ام اما ۷ دقیقه توی سایت شما خیلی مفید تره چون توی مدرسه و حتی دانشگاه مارو یه سری بی سواد به بار میارن. چه بسیارند درظاهر بیسوادان سیاهی که از ما با سوادترند.
ضمنا روز معلم را هم به شما دلسوز ترین معلمی که دیدم تبریک میگم.
یه دید تازه…مرسی
تن فروشی سفید و سیاه.
در مورد سیاه که بحثی نیست ولی در مورد سفید عرض کنم که دیدید بعضا مردم به خاطر پول و مقام و شهرت طرف طالبش میشن و میخوان باهاش باشن البته منظورم هر دوجنسه.همه هم تاییدشون میکنن که کارت منتقطه.
به تعبیر من این از جنس خود فروشی ست ولی در قالب سفید که همه مشوق آن اند.زیبایی روح و دمیدن عشق فروخته شد به پول و مقام و …..
دروغ ها را به دو گروه تقسیم میکنند: دروغ سیاه و دروغ سفید. دروغ سیاه دروغی است که با گفتن آن به زندگی فرد دیگری آسیب می زنیم. مثلاً فردی که به همسر خود خیانت میکند اما به او میگوید که هنوز عاشقانه دوستش دارد. شرکتی که درآمد سرشار دارد اما در اظهارنامه های مالیاتی، خود را ضررده معرفی میکند. کسی که از شرکت خود دزدی میکند ولی کس دیگری را برای این دزدی متهم می کند.
دروغ سفید دروغهایی است که برای آسیب به دیگران گفته نمی شوند. در جاده با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت رانندگی میکند اما در جمع دوستان میگوید که کمتر از ۱۲۰ کیلومتر در ساعت نمیرود. روزی یک صفحه کتاب میخواند اما در حضور دیگران میگوید اگر کمتر از ده صفحه در روز بخوانم نمیخوابم! هر روز تا ساعت ۱۱ صبح خواب است اما میگوید: من از هفت بیدار هستم! و …
چند روز اخیر که کتابهای پاول اکمن را بیشتر و دقیق تر میخواندم جمله ای نظرم را جلب کرد:
«من دروغهای سیاه را بخشودنی می دانم چون انسانها به دلیل حفظ منافع خود و در تلاش برای پیروزی در تنازع برای بقا، همنوعان خود را فریفته اند. این نوع دروغ حتی در رفتار حیوانها نسبت به همنوع خود نیز مشاهده میشود. اما دروغ سفید نابخشودنی است. این دروغ انسانها را به پرتگاه نابودی می برد».
بیشتر و بیشتر خواندم و دیدم راست میگوید. ما با دروغ سفید دیگران را فریب نمیدهیم بلکه «خود» را «فریب» میدهیم. به اندازه ای که تصویر بیرونی ما با واقعیت درونی ما تفاوت دارد، دچار تعارض و اضطراب و تنش میشویم. به همان اندازه وادار میشویم در مواجهه با دیگران نقاب بر چهره بزنیم و به همان اندازه از تحقق برنامه های توسعه تواناییهای فردی خویش، جا می مانیم.
اگر من روزی یک صفحه کتاب میخوانم و خود را متعهد کنم که در حضور دیگران نیز همین حرف را بزنم، زودتر به افزایش میزان کتابخوانی خود تشویق میشوم. اگر روزها ساعت ۱۱ از خواب بیدار میشوم و این را به دیگران نیز بگویم، انرژی من برای بیدار شدن در ساعت ۹ افزایش می یابد و به دیگران هم میتوانم با افتخار بگویم: «اخیراً هر روز ۲ ساعت زودتر بیدار میشوم».
اما کسی که ساعت ۱۱ بیدار میشود و به همه میگوید ساعت ۷ بیدار است، حتی وفتی دو ساعت از خواب خود کم میکند (و ۹ صبح بیدار میشود) دو گزینه برای دروغ گویی سفید پیش رو دارد:
گزینه اول: همچنان به همه بگوید ساعت ۷ بیدار میشود (پس هیچ جایزه ی بیرونی برای این تلاش دریافت نمیکند و بی انگیزه میشود)
گزینه دوم: از این به بعد به همه بگوید: من ساعت ۵ از خواب بیدار میشوم (و به این صورت در باتلاق دروغ سفید بیش از قبل فرو میرود و عزت نفسش نیز خدشه دار میگردد)
بیایید با هم قرار بگذاریم هیچوقت دروغ سفید نگوییم. اثرات این دروغ از هر نوع دروغ سیاهی بدتر است.
*پی نوشت: این متن کپی می باشد و متاسفانه منبع آن در خاطرم نیست