این رو در جواب کامنت جواد یکی از دوستانم میخواستم زیر پست رادیو مذاکره صحبت با احمدرضا نخجوانی بنویسم. گفتم اینجا بنویسم برای بقیه هم شاید جالب باشه.
سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ یک شغل جالب داشتم. در یک شرکت که نماینده شرکت خارجی بود، من رو سر یک کار جالب گذاشته بودند. باید نامههای سوالات فنی و شکایات مشتریان رو میگرفتم و فاکس میزدم به شرکتهای اصلی تولید کننده محصولات.
مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. میگفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.
مدیرم هم وعدهی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.
خوشحال میشم بدونم از بین کسانی که این متن رو میخونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرمافزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع. میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر میرفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!
هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.
هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم میرفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم میگفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.
دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم، یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه مینوشتم. شبها میومدم خونه تایپ میکردم. لپتاپ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.
ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی میکردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد، تماس میگرفتم و میگفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی دادهاند. فکر میکنید این جواب کمکی به شما میکنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟
گاهی مشکل حل میشد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل میشد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کردهایم اما مشکل حل نشده.
خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر، اگر این نامه رو بخونه به من جایزه میده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.
و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کردهاند و میخوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کردهام تشکر کنند.
ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».
من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه میدادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد، مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.
فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.
همین الان خیلیها میگویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمیرسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفهای کار نکردن است. حرفهای به معنای اینکه سادهترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت، حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایدهآل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.
آقای شعبانعلی
سلام. من تازه با سایت شما آشنا شدم. اولین چیزی هم که از شما خوندم متن ” دکترا نمی خوانم ….” بود که اتفاقا بدجوری ذهنم را درگیر کرد. من خودم دانشجوی دکترا هستم و آن متن را هم برای هم کلاسی هایم فرستادم و آنها نیز قریب به اتفاق موافق نظر شما بودند.
اما درباره این خاطره… شدیدا با آن احساس هم ذات پنداری کردم. مدتها بود که توی کارم با مشکلات بسیاری روبرو می شدم، از سختی کار گرفته تا لجبازی های بچه گانه یکی از مدیران و در نهایت هم قبولی در دکترا و مشکلات خاص درس خواندن حین کار و مرخصی گرفتن و … آن زمان همکاران و همسرم مدام به من می گفتند صبوری ات را در کار بیشتر کن… هر چند تمام تلاشم را به کار گرفتم تا در برخی مواقع واقعا فراتر از کارم و شرح شغلم عمل کنم و حتی یکبار به همین خاطر پاداش مادی خوبی دریافت کردم، اما در نهایت مشکلات عدیده باز طرفی و غرور بی جایم از طرفی اعث شد از کارم استعفا دهم؛ به تصور اینکه کارهایی نظیر این برای من زیاد است!!!
نشان به آن نشان که الان ۳-۴ ماهی است بیکارم و همین بیکاری و درگیری ذهنی ام باعث شده از درس و دکترا و آینده هم به کل ناامید شوم. متاسفانه من و هم نسلان من واقعا به آفت بی صبری دچار شده ایم. خود من نه در آن زمان که کار می کردم توانستم صبوری از خود به خرج دهم و نه الان که بیکارم و قاعدتا فرصت بیشتری است برای درس خواندن و افزودن توانمندی ها. همه عجولیم و دائم می خواهیم زود به مقصد و راحتی برسیم. این جمله را هر روز همسرم که فعلا با سخاوتمندی بار کل زندگی را به دوش گرفته به من می گوید!
سلاام
تازگیا یه کار پیدا کردم!به رشته ام هم مرتبطه
ولی شرایط کاریش یه کم برام سخته!کارفرما هم بشدت عصبی!
گاهی مجبورم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم!!با خودم میگم من انقد زحمت نکشیدم که حالا اینجا واسه این ادم بداخلااق کارای مسخر انجام بدم!
ولی باز میگم این اولشه!!همین که بیکار نیستم خوبه وو..
این متنو که خوندم خییلی انرژی مثبت گرفتم!:)
هر وقتم خسته یا ناراحتم از محیط کارم میام اینجا و اینو میخونم:)
خیلی خیلی خیلی ممنون:)
سلام محمدرضا جان. با تشکر از متن خوبی که نوشتی؛ راستش من مهندسی مکانیک خوندم و الان دارم در یک شرکت خصوصی نسبتا خوب فعالیت میکنم و در کنارش واسه خودم هم کارهایی رو انجام میدم که تقریبا راضی کننده هست. این متن رو که خوندم یاد شرایط کنونی خودم افتادم که مدت دو سال هست دارم طبق برنامه ریزی برای رسیدن به هدفم تلاش می کنم، شرایطم هر روز بهتره ( بیشتر از نظر شغلی ) و مطمئنم که بعد از سال چهارم یا حداکثر پنجم به هدفم می رسم ( پیشرفت شغلی و مادی در کنار هم)؛ اما نزدیکانم مدام بهم میگن با توجه به تخصص و رشته ات برو به سمت استخدام دولتی و دو سه سال دیگه با بالا رفتن سنت دیگه استخدامت نمی کنن و از اینجور حرفها و متاسفانه منو از بودن توی شغل آزاد میترسونن. اما من هدف مشخصی دارم و حرفهای دیگران هرگز ناامیدم نمیکنه همینطور که تا الان هم نکرده؛ چون شما، نوشته های ارزشمندتون و وب سایت خوبتون رو در کنارم می بینم.
۱۷ زبان برنامه نویسی ؟ مگه اون دوره زمونه چند تا پلتفرم مختلف بود ؟
بیسک .. زبان ها مایکروسافت که اون زمان ویندوز ۹۸ رایج بوده .. سی … بعضی خانواده های جدید سی هم نبوده رایج اون زمان … زبان های سطح پایین تر مثل اسمبلی …
اچ تی ام ال … و تازه اون زمان ها جاوا اسکیریپت یک چیز خفنی بوده … زبان های نسل سرور هم که اون زمان خیلی کم رایج بودند … پلتفرم های اپل .. یا اپن سورس هم رایج نبودند …
..
بازم هم جور حساب کنیم ۱۷ تا نمیشه .. !!! … احتمالا کمی اغراق توش بوده ؟ .. یا اشتباه تایپی چیزی ..
اگر واقعا ۱۷ زبان بلد بودید … با توجه به اینکه اون زمان کامپیوتر کلا چیز خفنی بود و یادمه اون زمان خیلی ها با توانایی ویندوز نصب کردن نون شب شون در میومد بل بیشتر … اصلا درک نمیکنم که چرا به جای کارمندی ابتدایی به حوزه کامپیوتر نرفتید .. ؟؟ .. لاقل به عنوان کار دوم چند تا برنامه مینوشتید …
شایدم شرکتش اونقدر خفن بوده که اسمش به هزار پول و ارشد و اینا می ارزیده شاید .. مثل اینهایی که الان باهاشون کار کردید …
البته من هنوزم تو تعداد این زبان ها مونده ام .. اخه اون زمان چند تا زبون رایج بوده مگه ؟!؟!؟! اصلا میشه این ۱۷ تا رو بنویسید ؟!؟!؟!؟! :دی یک لیست ساده ! … خیلی ببخشید هرگز قصدم جسارت یا دست کم گرفتن نیست ..
پژمان جان. تو یک کامنت دیگه جواب دادم. لطفا اون رو بخون.
اتفاقا اون زمان چون پلتفرم رایج نبود این مشکلات بود. تو مال این نسل های جدیدی فکر کنم.
زمان راهنمایی که ما کار رو شروع کردیم ویندوز ویندوز ۳ رایج بود. هنوز ۳٫۱ نیومده بود.
بعدش ۹۵ اومد و بعدش ۹۸ که تو یادته. بر خلاف الان که اگر خنگ هم باشه آدم پلتفرم ها آدم رو Developer می کنند اون زمان برای نوشتن برنامه ای مثل Tetris واقعا هوش وحشتناک لازم بود. با اون ۳۲ کیلو بایت حافظه آزادی که به زور بهت میدادند و برنامه های رزیدنت که پاک کردنشون از توی حافظه بعد از تموم شدن کار، یک پروژه جدی بود.
ما با کوبول حسابداری میکردیم و با لیسپ هوش مصنوعی کار می کردیم و با ADA کارهای یه مقدار جدی تر رو انجام میدادیم و با پرولاگ تحلیل زبان انسان
با فورترن میشد کار ریاضی مهندسی کرد. کلی هم Interpreter داشتیم در کنار Compiler ها.
بعدا دلفی و جاوا و ویژوال بیسیک و ویژول سی و سی پلاس پلاس و پی اچ پی (با کاربردی متفاوت از امروز) و … اضافه شد تا زمان سالهای ۲۰۰۱ – ۲۰۰۴ که مفهوم پلتفرم شکل گرفت و اساسا به جای اینکه کسی بگه من برنامه نویس سی هستم یا پاسکال یا کوبول یا پرولاگ یا … میگه من ویندوز کار می کنم یا iOS یا Android یا Linux یا …
راجع به این ماجراها جدا توی یک کامنت نوشتم.
اون زمان حداقل ۵ یا ۶ زبان باید بلد بودی که بگی کامپیوتر بلدی. از زبان هفتم و هشتم آروم آروم تخصص شکل می گرفت!
سالها بعد لغت پلتفرم وارد زبان کامپیوتر شد.
ضمنا اون زمان درآمد برنامه نویسی خیلی زیاد نبود. یک برنامه حسابداری می نوشتیم با سه ماه جون کندن میفروختیم ۵۰ هزار تومن. به همه هم پز میدادیم. یک سال هم به خاطر برطرف کردن باگ ها و … میرفتیم سراغ طرف.
ویلهلم وکستر: گاهی وقتا آدم سرنوشتش رو درست تو همون مسیری پیدا میکنه که داره از سرنوشتش فرار میکنه.
جهانی (The International) – محصول ۲۰۰۹
کارگردان: تام تیکور
دیالوگ گو: آرمین مولر استال (ویلهلم وکستر)
سلام من یک دهه شصتی هستم. (متولد ۶۹).
من و هم نسلی هام عادت کردیم که مقایسه شویم. نکته عجیب اینجاست که همیشه در این مقایسه ها این ما بودیم که درنهایت به جرم دهه شصتی بودن تو سری خوردیم و بازنده و بی انگیزه نشان داده شدیم. (که در بعضی موارد هم اینگونه بود).
ما عادت کرده ایم که بزرگتر هایمان ما را نصیحت کنند، از کارهایی که خودشان در کودکی انجام داده اند تعریف کنند، آن هم با یک شور و حال خاص! اما وقتی که نوبت به نسل من میرسد با نگاهی تحقیر آمیز توصیف میشوم.
آقای نخجوانی شما احتمالا یکی از افراد موفق نسل خود هستید، اما چرا خود را موفق های نسل ما مقایسه نمیکنید؟ بله. در هر نسلی اکثریت را افراد بی انگیزه و نه چندان موفق تشکیل میدهند و در این شکی نیست. طبیعی است که فرد موفق یک نسل با انگیزه تر و تلاشگر تر از اکثریت نسل خود و سایر نسل هاست.
ما نسلی هستیم که از بس همه خواستن ما رو هدایت به راه درست (راه درست هم الزاما راهی بود که اونا درست میدونستن!) کنن، راه خودمون رو گم کردیم. بله من اعتراف میکنم که راه خودم را گم کرده ام و نمیدانم از زندگی چه میخواهم. میدانید چرا؟ چون ۲۴ سال است که مطابق خواست دیگران زیسته ام و خواسته های دیگران (خانواده، معلم ها، جامعه) را برآورده کرده ام. ۲۴ است سعی کرده ام با معیار های اطرافیان خودم را بالا بکشم و موفق جلوه دهم. اما امروز که خواست و نظر دیگران برایم رنگ باخته، خودم گیجم و انگار خواسته و هدفی که مال من باشد، ندارم. مثل کودکی که تازه متولد میشود و از آنچه در اطرافش میگذرد بیخبر است، من نیز گنگ و بیخبر شده ام.
اینکه همه بچه های هم سن شما تابستون رو کار میکردن، یک هنجار بوده و شما هم از اون هنجار پیروی کردین. پس کار خیلی بزرگی هم انجام ندادین. (این حرفو منی میزنم که از ۱۱ سالگی تابستونا تو بازار تهران تو تولیدی کیف روزی ۱۴ – ۱۵ ساعت کارکرم که خرج تحصیلم رو در بیارم. در حالی که بچه های هم سنم تو کوچه یه قل دو قل بازی میکردن!)
فقط خواستم بگم مقایسه نسلی نکنید لطفا. چون مقایسه نسلی نیازمند شناخت تمام افراد اون نسل هاست. شما اطلاعاتی که میتواند مفید باشد را ارائه کنید و راه را تا جایی که میتوانید نشان جوانان دهید، و انتخاب این راه را به خود این جوانان بسپارید. مطمئنا حرفی که شما میزنید برای افرادی که میخوان موفق باشن و رشد کنن راهگشا خواهد بود. به نظرم اینگونه حرفها و نصیحتها، مبتنی بر تقاضاست. یعنی کسی که اهل رشد باشه و بخواد رشد کنه، حرفهای شما رو می بلعه و کسی هم که اینکاره نباشه فقط میشنوه و زود فراموش میکنه.
مسیر رشد و موفقیت، مسیری نستش که آدما رو بشه توش انداخت یا هل داد در این مسیر(این اجبار و هل دادن هم اگر باشه اثرش موقتی خواهد بود)، بلکه مسیری هستش که افراد آزادانه انتخابش میکنن، لذا پای سختی هاش هم وایمیسن و هزینه هاش رو هم میدن.
در کل ممنونم از شما آقای نخجوانی و مخصوصا از صاحب این خونه، محمدرضا که راه رشد رو به اهلش نشون میدید.
متولد ۶۹ نمیشه دهه شصتی
صفر تا ۱۰ : دهه ۱
۱۰ تا ۲۰ : دهه ۲
۲۰ تا ۳۰ : دهه ۳
۳۰ تا ۴۰ : دهه ۴
۴۰ تا ۵۰ : دهه ۵
۵۰ تا ۶۰ : دهه ۶
۶۰ تا ۷۰ : دهه ۷
حالا شما دهه چندی هستی ؟
خيلي ممنونم محمدرضا حان.اين خاطرت و مطالب مفيدت كمك خيلي زيادي به قطعي شدن يه سري از تصميماتم كرد.
اسماعیل جان.
نمیدونم تو هم مثل منی یا نه.
من اگر با منطق هم به یک نتیجه برسم و کاملاً نظرم قطعی باشه، هنوز دوست دارم داستانهایی رو بشنوم که نتیجهی تحلیل و فکر من را تایید میکنند.
میدونم از لحاظ علمی و منطقی و آماری، این داستانها اعتبار تحلیل رو افزایش نمیدن، اما به هر حال…
سلام محمدرضا
نوشته شما هم برای من کمکی بود به قطعی شدن یک سری از تصمیماتم.
قبلا هدفم مشخص بود تلاش میکردم به اون هدف برسم ولی همیشه ترس از نرسیدن داشتم و گاهی سرد میشدم ، الان هدفم مشخصه و تلاش میکنم به اون هدف برسم اما ایندفعه میگم تا آخرش میرم حتی اگه هیچ وقت نرسم.
حداقلش اینه که بعدها افسوس نمیخورم که چرا تلاش مضاعف نکردم و چرا تا آخر نرفتم جلو .
“الان دیگه از نرسیدن نمیترسم. از تلاش نکردن میترسم. “
محمدرضاي عزيز .تا اونجايي كه من تورو ميشناسم ميدونم كه اهل دلي و شايد اين باعث ميشه كه اينجوري بشه .تا حدودي من هم همچين خصلتي دارم و اين مدل بودن آرومم ميكنه .نمي دونم چرا؟
« فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.» به عنوان یک مادر برای دو دهه هفتادی،باید بگویم با تمام وجودم، معضل «صبوری کم» را برای نسل جوان حس می کنم.فقط به دنبال راه های میان بر برای رسیدن به موفقیت هستند. و به عنوان یک مشاور متاسفانه در دهه هشتادی ها هم شیوع پیدا کرده.
بعضی مشکلات آرام آرام جایگاهی پیدا می کنند و غده می شوند.در آن سال های دور،« بیداری شب امتحان » مختص دانشجویان بود ولی الان پایه ششم و هفتم مدارس هم با افتخار می گه: دیشب فقط سه ساعت خوابیدم!!
با کلیت موافقم اما یک سوال:
در همین مثال اگر شما مشاوره بدهید و برای مشاور شرکت تهدید محسوب بشوید (یک کاربلدتر ار او در شرکت است) چی میشه؟ ارتقا حاصل میشه یا حذف این نیروی خارج از کادر(یعنی شما!) ؟
درود
من تازه تازه با بلاگ شما آشنا شدم و دارم فایلهای مذاکره رو گوش میدم و سرک میکشم به بلاگ
۱۷ زبان برنامه نویسی؟ یه سری آموزشی برنامه نویسی هم بزارید من که فعلا دارم یاد می گیرم فعلا ۴ یه دونه سی شارپ هم اضافه بشه حله
آهان یه انتقادی داشتم اگه ممکنه اول فایلهای مذاکره هم شما هم مهمان یه سلام علیک داشته باشید واقعا تو ذوق میزنه فقط مصاحبه مدیر عامل شاتل بود که سلام دادن و خوب بود
مثل اینکه خیلی چیز خواستم یه چیزم اگه میسر باشه اینکه مطالبی در مورد تحصیل در خارج من الان دارم آلمانی یاد میگیرم شاید رفتم آلمان
ممنون
سینا جان.
زمان ما ماجرا فرق داشت.
اکوسیستم زبانهای برنامه نویسی خیلی رشد نکرده بود (مثل اوایل که خدا داشت دایناسورها و سایر موجودات رو تست بتا میکرد تا نهایتاً چند تا نسخهی آلفا بده بیرون!)
هر زبانی به درد یک کاری میخورد و نقطه قوت و ضعف خودش رو داشت. بعدها به تدریج اکثر زبانهای برنامهنویسی از همدیگه الهام گرفتند و اینه که الان خیلی معنی نداره اون کار.
اون زمانها:
اگر میخواستی یک کار خیلی کوچیک رو تست کنی میرفتی سراغ GW-Basic که اینترپرتر بود.
اگر میخواستی فایل Exe داشته باشی میرفتی سراغ QBasic
اگر میخواستی کار هوش مصنوعی انجام بدی باید میرفتی یا سراغ Ada یا Lisp
اگر میخواستی کار تجزیه و تحلیل جملات انجام بدی یا Natural Language Processing باید میرفتی سراغ Prolog
اگر میخواستی کار حسابداری کنی احساس میکردی COBOL دم دست تره.
اگر میخواستی کار گرافیکی کنی و سرعت بالا میخواستی مثل Ray Tracing باید میرفتی C کار میکردی.
اگر میخواستی یک نرمافزار جدی ایجاد کنی که بعداً قابل توسعه باشه میرفتی سراغ ++C به عنوان OOP
اگر میخواستی برنامهنویسی درس بدی PASCAL خوب بود.
اگه میخواستی باهاش کار حسابی بکنی باید پاسکال رو رها میکردی میرفتی سراغ Delphi
اون زمان به جای دعوا روی پلتفرم که الان مده (اندروید بهتره یا iOS یا Windows یا Mac) هی مینشستیم سر اینکه C بهتره یا Pascal بحث میکردیم.
روش بحث هم اینکه برنامه مینوشتیم و با ثانیه شمار ساعت سرعتش رو اندازه میگرفتیم. کامپیوترها اونقدر کند بودند که بشه اختلاف سرعت برنامهها رو با ثانیه شمار ساعت چک کرد!…
در مورد سلام. راستش شاید من خیلی دچار تهاجم فرهنگی شدم.
البته بگم. صدا و سیما هم بی تاثیر نیست. طرف میاد پنج دقیقه اخبار بگه. سه دقیقه اش رو از پیامبر اسلام شروع میکنه به سلام کردن تا روح شهدا و ملت شهید پرور و …
دیگه به اصل خبر نمیرسه!
بی ادبی من رو ببخیشد، هر کسی میتونه از صبر (نه به معنی عام) بهترین پاداش ها رو بگیره.
با جملهات موافقم محمود. اما نفهمیدم منظورت از بی ادبی چیه!
اصولاً صبر چیز عجیبیه.
نگاه شرقی اش میشه همین صبر و صبوری و Patience
و نگاه غربی اش همون مفهوم «زمان».
احتمالاً این جمله Time Heals رو شنیدی…
۱-منظورم از بی ادبی: پیرو کامنت قبلی ام که گفته بودم “کا منت ها رو که می خونم یاد چت روم می افتم !!” دو تا هم منفی گرفتم.
۲- منظورم از صبر: معنی عام یعنی رفتار آدم هایی که خودم تا حالا دیدمه (کمم نبوده)، تا بهشون میگی صبر داشته باش دنبال نقطه پایانشن.
🙂 آقای شعبانعلی، وقتی کامنت ها رو می خونم یاد چت روم می افتم !! ( گرچه همیشه برام جالب بوده اینطور عملکردها)
«كار آن است اي مشتاق مست
كاندر آن كار ار رسد مرگت خوشست»
مولوي
علاقه خاصی به بخش “کمتر خوانده شده اند” دارم!
خوشحالم که تعداد بازدیدهایشان از ۱۰۰۰ گذشت.
آزاده شاید برات جالب باشه. من خودم همیشه وبلاگم رو از همون قسمت میخونم. گاهی هم میبینم فضا عوض شده کمی متنها رو از همون جا ویرایش میکنم.
الان تلاشم اینه که متنها به قول نویسندههای متن آنلاین، Evergreen باشه.
اما قدیم بلد نبودم این بحث رو. اینه که گاهی اونها ادیت میخوان.
Evergreen یا همیشه سبز وقتی هست که متن همیشه معنی خودش رو داشته باشه:
انقلاب ایران در ۳۶ سال پیش پیروز شد.
انقلاب ایران در ۱۳۵۷ پیروز شد.
جمله اولی یک سال دیگه غلطه اما جمله دومی همیشه سبز و درست و زنده هست.
الان به این تفاوتها دقت میکنم اما قدیم بلد نبودم و باید نوشتههای قدیمی به تدریج اصلاح شه.
خیلی جالب بود. تا بحال اصطلاح Evergreen را نشنیده بودم. مثل خیلی چیزهای دیگه که نمیدانستم و از شما یاد گرفتم.
شاید روزی نباشد که نقل قول شما در خانه ما نباشد. من، خواهرم، برادرم و پسر برادرم شاگرد شما هستیم. البته شاگردهای پشت پنجره. فایلها رو گوش میدیم و در موردش صحبت میکنیم. شما خط فکری جدیدی رو در خانواده ما بوجود آوردید و ما همه از این بابت متشکریم. تغییر ناشی از آموزشهای شما در زندگی ما کاملا مشهود است.
پی نوشت: اصطلاح “شاگرد پشت پنجره”، یادگاری از آقای نیرزاده است، که ما سر کلاسش، بچه های پشت پنجره بودیم. حالا من این اصطلاح را برای یادگیری از راه دور استفاده می کنم. مثل بچه کنجکاوی که عضو یک کلاس نیست، اما سعی می کند از پشت پنجره و با شنیدن صدای معلم هر چه بیشتر یاد بگیرد.
حالا شاید پنجره همان windows است.
ما همه از پشت پنجره برایتان دست تکان می دهیم.
سلام
راستی دوستان مقیم مرکز و اصفهان ما خوب هستند ؟؟.این خبر طوفان حسابی ما رو نگران مون کرد.
همگی در پناه امن حضرت حق باشید.
کاشکی پیش بینی ها صحیح می بود و همین طور اطلاع رسانی می شد، تا مردم برای زمانهای خاص آماده می شدند و کمتر آسیب می دیدند. چرا که در کشورمون-حداقل در جایی که من و شهروندانم زندگی می کنیم- به این صورت طوفان نمی آید و طبیعتا فرم و شکل زندگی ما نیز برای این مواقع مناسب نیست. در حالی که اگر از قبل خبر داشتیم، مهیا تر و ایمن تر با آن برخورد می کردیم.
به امید اینکه همه ما بدانیم که در هر کاری که انجام می دهیم، تاثیر مهمی بر دیگر افراد می گذاریم و مسئولانه قدم برداریم.