چند وقتی است به این فکر میکنم که برای مدت کوتاهی در اینستاگرام پست بگذارم و بعد آن را رها کنم. انگیزههای متعددی از این کار دارم که دیدم بد نیست با شما در میان بگذارم.
اول اینکه افراد بسیاری برای شناختن من در اینستاگرام صفحهی من را جستجو میکنند و من را بر اساس آنچه پنج سال پیش (تا سال ۲۰۱۵) گفتهام میشناسند. حال آنکه من در این پنج سال بسیار تغییر کردهام و خوش ندارم من را به پنج سال پیشم بشناسند (به عنوان یک نمونه، حس من را تصور کنید که در روز دختر چقدر پیام میگیرم و از نوشتهام تشکر شده یا نقل میشود و میگویند در اینستاگرام خواندهاند. حالا من کجا به این جماعت بگویم که آن زمانها خام بودم و چنین مطلبی را نوشتم و امروز اساساً روز دختر و این جور مناسبتسازیها را اصلاً قبول ندارم).
دوم اینکه فضای کرونا تعاملات من را بسیار محدود کرده است. کاملاً در خانه (ایران / تهران) ماندهام و هیچ سفری نرفتهام. با دوست و آشنا هم به صورت بسیار محدود و کنترلشده – آنهم به تازگی – دیدار میکنم. و فاصلهام از آنچه قبلاً بود – و کم هم نبود – با دیگران بیشتر شده است. این تنهایی و انزوای کرونایی که شدیدتر از گوشهنشینی خودخواستهی من بوده، باعث شده که تمام تمرکزم روی مطالعه و تحقیق و کار باشد و لازم دارم با چیزی حواس خودم را پرت کنم و تمرکز بیش از حد ذهن خودم را از بین ببرم.
سوم اینکه حالا که زمزمههای بستهشدن اینستاگرام مطرح شده، بدم نمیآید شاید در این آخرین نفسهای این شبکهی اجتماعی، کمی فضای آن را تجربه کنم و در این زمینه بهروز باشم. قضاوتهای من دربارهی اینستاگرام به سالهای دور برمیگردد و برایم جذاب است که یک بار دیگر به شکل محدود، این باورها و قضاوتها را بیازمایم.
پینوشت یک: همچنان، شبکههای اجتماعی را جدی نمیگیرم و حضورم در اینستاگرام، به شکل محدود (شاید شبیه justfor30days تلگرام) خواهد بود و طبیعتاً چون آن را جدی نمیگیرم، به عنوان ابزاری برای آموزش یا بستری فاخر برای عرضهی محتوا به آن نگاه نمیکنم. چون به نظر خودم این ابزارهای آموزشی و بستر فاخر را در اختیار دارم و در طول این سالها ساختهام و با بهترین و نزدیکترین دوستانم، در آنجا دور هم جمع شدهایم.
پینوشت دو: این تصمیم جدید نیست و تقریباً از اوایل کرونا به آن فکر میکردم. پست آخر دوست عزیزم احمدرضا نخجوانی و کامنتهای زیر آن، تلنگر آخری بود تا این تصمیم را عملی کنم.
پینوشت سه: بر اساس همان اصل «جدی نگرفتن شبکههای اجتماعی» احتمالاً انرژیای برای تولید محتوای ویژه و خاص برای اینستاگرام صرف نخواهم کرد و بیشتر، بخشهایی از حرفها و نکتهها و جملههایی که پیش از این در روزنوشته یا متمم گفتهام بازنشر خواهم کرد.
پینوشت چهار: بر اساس آنچه قبلاً در روزنوشتهها گفته بودم و مشورتی که با تعدادی از دوستان داشتم، مصمم شدهام که به محض کمرنگ شدن کرونا، یک مهمانی فیزیکی (نه مراسم و سخنرانی آموزشی) فقط مخصوص متممیهای فعال برگزار کنیم و به دور از فضای درس و مدرسه، با یکدیگر بنشینیم و گپ بزنیم و دیداری تازه کنیم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمدرضا
خوندن جوابت به کامنت ها، خیلی برام شوک بزرگی بود. البته فقط از این جهت که خیلی از دست خودم ناراحت شدم و بعد چند دقیقه اشک هام سرازیر شد. دودل بودم که برات بنویسم یا نه. چون میدونستم تک تک کامنت ها رو میخونی، نمیدونستم کار درستیه با درد دل کردن وقتت رو بگیرم یا نه. بهرحال ازت عذر میخوام.
دوستان خوب متممی من انقدری برام ارزشمند هستند و میدونم که برای توام فوق العاده مهم اند که وقت گذاشتی و براشون نوشتی، برا همین با خوندن حرف هات فقط از دست خودم ناراحت شدم. خصوصا تو کامنت یکی از بچه ها که گفتی حس می کنی به اندازه کافی تلاش هات موثر نبوده. من که هیچ وقت حس نکردم در شأن تلاش هات شاگرد خوبی بودم ولی خب این تلنگر بزرگی بود که بیشتر به این فکر کنم چقدر از معلمم دورم. چقدر در تمام این سال ها برای رشد خودم کم تلاش کردم.
اولش فکر کردم اینجا جای درد دل نیست و برم زیر پست اینستاگرام برات بنویسم ولی بعد فکر کردم که بچه های اینجا رو بیشتر میشناسم و راحتتر می تونم باهات حرف بزنم. شاید برای خیلی از دوستانی که اینجا رو دنبال نمی کنند، علت نوشتن این حرف ها خیلی روشن نباشه.
داشتم با خودم فکر می کردم این مدت انقدر اتلاف وقت داشتم و خودم رو سرگرم چیزای سطحی کردم که به احتمال خیلی زیاد من هم جزء همون دسته ای محسوب می شم که بیشتر مخاطب حرفهای اینستاگرامیت باشم تا نوشته های وبلاگت. همون هایی که گفتی براشون از کتاب ۴۸ قانون قدرت نوشتی. شاید بخاطر همونه که بیشتر از برگشتنت خوشحال شدم تا از تصمیمی که برای اصلاح برندت گرفتی و این خوشحالی در برابر علت تصمیم سنجیده تو، خیلی سطحی بود…
یادمه حدود ۱٫۵ سال پیش داشتم با یکی از دوستانت صحبت میکردم، بهم گفت هیچ وقت ازت بت نسازم تا یهویی تو ذهنم نشکنی. اتفاقا تو اولین کسی بودی که انقدر متعادل توی ذهنم رشد کردی که هیچ وقت ازت بت نساختم. همیشه از اشتباهاتت صادقانه نوشتی و منم یاد گرفتم قرار نیست کسانی که میتونم ازشون چیزی یاد بگیرم معصوم و بری از هر خطایی باشند.
من امروز عمیقاً خجالت کشیدم که چند ساله دارم متمم رو میخونم و هنوز انقدر روی مدل ذهنیم کار نکردم که تو بعضی از بدیهیترین چیزها رفتار سطحیی دارم. انقدری این حرف ها رو دلم سنگینی می کرد که دوست داشتم خالیش کنم. ببخش اگر وقتت رو گرفتم.
نیاز دارم که خیلی بیشتر تلاش کنم تا بتونم شاگرد بهتری برات باشم.