دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

حرفهایی که گفته نشد: سرشت و سرنوشت (۴)

در قسمت اول نوشته‌های سرشت و سرنوشت، گلایه داشتم از برنامه‌هایی که هدف آنها آگاهی‌بخشی است اما در نهایت مخاطب را به سمت تکرار منفعل روایات سطحی داستان‌هایی سوق می‌دهد به دلیل تکرر و تکرار، اگر نتوانیم روایتی متفاوت و عمیق‌تر از آنها را بازگویی کنیم، کارکردی جز سرگرمی جمعی شبانه، نخواهد داشت. در قسمت دوم نوشته‌های سرشت و سرنوشت، مجموعه‌ حرف‌هایی را آغاز کردم که اگر فرصتی بود و مجالی دست می‌داد و شنونده‌ای بود، دوست داشتم داستان‌های شبانه‌ام حول محور آنها بگردد. این ماجرا را از «توجه بیشتر به کلمات» آغاز کردم و در قسمت سوم بحث سرشت و سرنوشت،‌ از امنیت و شگفتی گفتم.

در این مرحله دلم می‌خواهد کمی از «ریسک» و «ابهام» بنویسم. در پی اثبات آنچه می‌گویم نیستم. چون اثباتی ندارد. خلاصه‌ای از درکی است که من نسبت به جهان اطراف خود داشته و دارم. خواننده حق دارد و باید آن را در حد یک نظر شخصی بخواند و بداند و امیدوارم به من هم حق بدهد که آن را در حد یک باور شخصی برای خودم ارزشمند و قطعی بدانم. باوری که اگر بخواهم عصاره‌ی تمام این سالها مطالعه و کار و درس و زندگی را خلاصه کنم، جز در قالب کلماتی که می‌آید نخواهم نوشت.

کسانی که با مفاهیم اولیه مدیریت آشنا می‌شوند، تفاوت دو واژه را می‌شنوند. حفظ می‌کنند و امتحان می‌دهند: ریسک و ابهام.

مهم‌ترین تفاوت این دو واژه، در قابل سنجش بودن آنهاست. وقتی می‌گویند در این تصمیم ریسک وجود دارد، یعنی می‌دانم سرنوشت این تصمیم گزینه‌های الف و ب و ج و … است و احتمال وقوع هر کدام را هم می‌دانم. اما طبیعی است که نمی‌دانم چه روی خواهد داد.

سرمایه‌گذاری در بورس در شرایطی که اقتصاد کلان کشور، خیلی آشفته نباشد، بیشتر چیزی از جنس ریسک است. می‌دانم که با چه احتمالی سود خواهم برد و با چه احتمالی ضرر خواهم داد. ازدواج تصمیمی از جنس ریسک است. همان لحظه که ازدواج می‌کنم می‌دانم که به احتمال مثلاًُ یک سوم (از نظر آماری) این زندگی به جدایی منجر خواهد شد و به احتمال مثلاً دو سوم ادامه خواهد یافت. وقتی در مورد ایمنی خودروها حرف می‌زنیم از ریسک حرف می‌زنیم. همینطور وقتی که در مورد قمار کردن!

اما ابهام، ماجرای متفاوتی دارد. من تعدادی از گزینه‌های محتمل را می‌دانم. تعداد دیگری را نمی‌دانم. ممکن است بعداً بتوانم حدس بزنم یا نتوانم حدس بزنم. احتمال آنها را هم نمی‌دانم. وقتی تصمیم می‌گیرم که وارد یک غار تاریک بشوم، ریسک نکرده‌ام. بلکه در فضای ابهام تصمیم گرفته‌ام. وقتی برای اولین بار یک فروشگاه یا مغازه جدید با تعریف جدیدی از کسب و کار راه‌اندازی می‌کنم، یک تصمیم ابهام آمیز گرفته‌ام. اما وقتی شعبه‌ی جدیدی از یک رستوران قدیمی را افتتاح می‌کنم، ریسک کرده‌ام.

بدیهی است که ماجرای ریسک و ابهام هم، صفر و یک نیست و یک طیف است. سهم ریسک در ازدواج بیشتر است و سهم ابهام در تربیت فرزند بیشتر (چون خیلی از عوامل خارج از اختیار ماست و تعداد عوامل تاثیرگذار بیرونی و قدرتشان بیشتر است). سهم ریسک در یک مدل اقتصادی مشخص است و سهم ابهام در یک جهان‌بینی اقتصادی بیشتر. سهم ریسک در مهاجرت از شهری به شهری بیشتر است و سهم ابهام در مهاجرت از کشوری به کشوری بیشتر.

دنیای اطراف ما دنیای ابهام است. مسائل کمی هستند که از جنس ریسک باشند. اساساً انسان در زندگی با ابهام مواجه است. در مورد سرنوشتش. در مورد اعضای خانواده‌اش. در مورد درک بسیاری از پدیده‌های طبیعی. در مورد بلایای طبیعی. در مورد خودش. در مورد محیطش و در هزاران مورد دیگر…

کارکرد مهم علم این بوده است که ابهام را از ما بگیرد. اما همیشه و همه جا موفق نبوده. علم به زمان نیاز دارد. شاید هزاران و صدها هزارسال زمان بخواهد تا پاسخ تمام سوالاتی را که ما داریم، دقیق و روشن برایمان شرح دهد.

اما ما انسانها دو ویژگی داریم. اول اینکه برای دانستن و قضاوت‌کردن شتاب‌زده هستیم و دیگر اینکه از ابهام می‌ترسیم.

تمام خرافات و باورهای شگفت‌انگیزی که بشر در طول تاریخ خود به سراغشان رفته است، در بستر «گریز از ابهام» شکل گرفته اند.

بزرگ‌ترین کسب و کارهای تاریخ انسان، پول و ثروت و قدرت را از ما گرفته‌اند و به جایش، بار سنگین ابهام را از دوش ما برداشته‌اند.

تمام تاریخ جادو همین بوده. تمام منجمان دربارهای بزرگ، کارشان این بوده که بار سنگین ابهام را از دوش پادشاهان بردارند.

و امروز هم شبه علم، همین است. علاقه‌ی ما به اینکه در مورد خودمان و دیگران، بر اساس ماه‌های تولد و شکل چهره و حالات بدن قضاوت کنیم. شاید کمی از بار ابهام کاهش یابد.

علاقه ما به اینکه با شرکت در کلاس‌ها و دوره‌های مختلف، احساس کنیم که خودمان و دیگران را بهتر و بیشتر شناخته‌ایم. غافل از اینکه دانستن نیمه کاره‌ی یک علم،‌ بسیار خطرناک‌تر از ندانستن آن است. اما برای ما مهم نیست. برای ما مهم است که ابهام برایمان کمتر شده. حالا فکر می‌کنیم دیگران را می‌فهمیم. حالا فکر می‌کنیم تحلیل‌گر شده‌ایم. حالا فکر می‌کنیم عالم هستی برایمان مشخص و شفاف است و کروکی وجب به وجب آن را می‌دانیم و می‌توانیم ترسیم کنیم.

پذیرش ابهام به عنوان واقعیت انکارناپذیر جهان هستی، دشوار است. اما پس از اینکه هم آغوشی با ابهام را فرا گرفتیم، دنیا برایمان شیرین‌تر و جالب‌تر خواهد بود. کاسبان ابهام، دیگر نمی‌توانند ترس ما را معامله کنند و از آن برای خود کاخ‌های قدرت و ثروت بسازند. در قسمت سوم این نوشته، از امنیت و شگفتی گفتم و اینکه ما هر دو را از دست داده‌ایم. لذت بردن از ابهام، ذهنی بزرگ می‌خواهد. ذهنی که اگر بتواند از ابهام لذت ببرد، امنیت و شگفتی را، هر دو در کنار هم در آغوش خواهد کشید. اما این بار با لذتی بیشتر.

بر این باورم که «مقام حیرت»، آنچنانکه در ادبیات ما گفته شده است، به معنای تعجب از سر ندانستن و نفهمیدن و نداشتن شعور نیست. بلکه لذت بردن فرد از ابهام موجود در عالم هستی است بی آنکه به جستجوی جواب‌های سطحی، برای گریز از ابهامهای گریزناپذیر، ترغیب شود…

——————————————————————————————————————————-

پی نوشت آموزشی:

اگر قبلاً با مفهوم ریسک وابهام آشنا نبوده‌اید اجازه دهید یک تمرین ساده انجام دهیم. چند سوال را با هم مرور می‌کنیم. شما می‌توانید سوالات دیگری به فهرست زیر اضافه کنید. تمام سوالاتی که برایتان مهم است. در مورد هر سوال تمام پاسخ‌های احتمالی را بنویسید. بعد ببینید آیا می‌توانید احتمال دقیقی برای هر کدام از گزینه‌ها بنویسید؟ همه‌ی این کار را که انجام دادید، به آن سوال نمره‌ای بین صفر تا صد بدهید. صفر یعنی اینکه سوال کاملاً ریسک دارد و صد یعنی اینکه سوال کاملاً ابهام دارد.

بگذارید من این تمرین را انجام بدهم:

می‌خواهم کنکور بدهم و به دانشگاه X بروم و مهندسی برق بخوانم. حتی حاضرم یک سال پشت کنکور بمانم. اگر این ورود به این دانشگاه و این رشته برایم امکان پذیرنباشد مهاجرت می کنم. آیا در ایران به دانشگاه خواهم رفت؟

گزینه ۱) بله. سال اول قبول می‌شوم.

گزینه ۲) بله. سال اول قبول نمی‌شوم و سال بعد قبول می‌شوم.

گزینه ۳) خیر. قبول نمی‌شوم و مهاجرت می‌کنم.

گزینه‌ها مشخص است و گزینه‌ی دیگری را نمی‌توان تصور کرد. احتمال هر کدام هم حدوداً – حداقل برای خودم – تا حدی مشخص است. من به سوال کنکور و دانشگاه، نمره ۱۰ می‌دهم. چون به نظرم به ریسک نزدیک‌تر است تا ابهام.

سوال بعدی: من در پایان زندگی در چه شرایطی دنیا را ترک خواهم کرد؟

گزینه ۱) در حالی که خانواده‌ای آرام و شاد دارم و در تهران زندگی می‌کنم

گزینه ۲) در حالی که تنها در آمریکای شمالی زندگی می‌کنم.

گزینه ۳) در حالی که ثروتمند هستم و یکی از موفق‌ترین مدیران کشور هستم؟

گزینه ۴) در حالی که معتاد هستم و در جوی آب کنار خیابان افتاده‌ام؟

گزینه ۵)…

صدها گزینه می‌شود نوشت و احتمال آنها هم چندان مشخص نیست. اگر نمونه‌های زیادی از چنین سوالاتی در زندگی خود دارید،‌ باید بگویم که به دنیای شگفت انگیز ابهام خوش آمدید!

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



61 نظر بر روی پست “حرفهایی که گفته نشد: سرشت و سرنوشت (۴)

  • متین گفت:

    وای استاد تازه فهمیدم که چرا فیزیک کوانتومو دوست دارم!
    ابهامش شگفتی آوره!

  • بهنام گفت:

    خیلی خوب بود. ویژگی مطالب شما این است که ادم رو مجبور به فکر و تامل بیشتر می کند.

  • zoorba.booda گفت:

    زیستن در ابهام ، ” آزادگی” میخواهد
    و قبول ریسک ،غلبه بر ترس.
    و از نظر من راه رسیدن به آزادگی(رهایی) از خردمندی و حکمت میگذرد

  • * مهسا * گفت:

    اومدم یه سربزم،دلم نیومد به همتون یه سلام گرم و دوستانه نکنم.

  • حمید گفت:

    سلام
    یه مدت نبودم، خوشحالم که برگشتم. متن اصلی و توضیح مشروح رو خوندم. بخشی رو قبلا تجربه کرده بودم. یه قسمتهایی هم گرهی از کار این روزای من باز میکنه. ممنون
    دو نکته هم به ذهنم میرسه:
    اول اینکه فکر میکنم ابهام با اضطراب همراهه و اضطراب خوشایند عموم نیست. (البته به قول شما اگه ظرفیتش رو پیدا کنیم شرایط تغییر میکنه) و دوم اینکه ممکنه یک موقعیت یا وضعیت برای فردی به ریسک نزدیکتر باشه و برای فرد دیگر به ابهام!

  • مازیار معمر گفت:

    با سلام
    نسخه مناسب برای چاپ مقالات این سایت و سایت متمم را قرار بدهید. الآن که پرینت می گیریم هم حروف ریزند، هم سطور به هم چسبیده.

  • محسن نوری گفت:

    خیلی زیبا مثل همیشه. بیصبرانه منتظر نوشته بعدی این سری هستیم.

  • شهرزاد گفت:

    زیبا نوشتی محمدرضا جان… مثل همیشه…
    اوشو هم در همین ارتباط حرف قشنگی می زنه.
    می گه: ” نگویید عدم اطمینان، بگویید حیرت. و نگویید ناامنی، بگویید آزادی.”
    و می گه :”تنها راه مقابله با این دو، هشیاری و آگاهی است.
    اگر شما درک کنید که ابهام و ناامنی جزء لاینفک زندگی شماست، درآنصورت زندگی شما سرشار از آزادی و شگفتی های پی در پی می شود. هیچکس نمی داند در پس این لحظه چه چیزی نهفته است.
    کاملا طبیعی است که ناامنی وجود داشته باشد و انسان باهوش همیشه نامطمءن است. این اوج آمادگی برای پذیرش ناامنی، شهامت نام دارد. و این آمادگی کافی برای نامطمءن زیستن، اعتماد نامیده می شود.
    انسان باهوش کسی است که در هر شرایطی آگاه است و با تمام وجودش آماده واکنش است…”

  • سید رضا گفت:

    شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
    کجا دانند حال ما ؟
    سبکباران ساحل ها

  • sakineh گفت:

    سلام محمدرضا جان
    ممنونم از شما به خاطر پاسخوگویی به کامنت آقای شورابی ، که با این کار جواب خیلی از سوالاتی که برام پیش آمده بود را گرفتم.مخصوصا در مورد کارهای آقای یونگ ، چون من هم به خاطر علاقه مندی به کارهاشون زمان وهزینه زیادی رو صرف این موضوع کردم . نه تنها فقط در این مورد بلکه در مورد NLP، هیبنوتراپی، معنا درمانی . خیلی دوست داشتم اگر مجال و فرصتی برایتان بود نظرتون رو در مورد اونها هم بدونم و بتونم برای تصمیم گیری نهایی، با خودم به یک جمع بندی کلی برسم .چون دیدگاهتون برای شاگردی مثل من خیلی ارزشمنده !
    خاطر نشان کنم اگر جواب هم ندادید باز هم ازتون ممنونم که با بیان مطالب عمیق وکارگشاتون بسیاری از گره های ذهنیم رو باز کردید.

    • سکینه جان.

      قضاوت من در مورد یونگ، به قول علماء، صائب نیست. کلاً به نظرم نه فقط من، هر کس دیگری مثل من هم بخواد فقط با خوندن هفت هشت هزار صفحه مطلب در مورد یک آدم یا یک فکر، قضاوت قطعی داشته باشه، داره حماقت و ساده‌لوحی خودش رو نمایش می‌ده.

      احتمالاً دیدی مردم ما بعد از این سبک اظهار نظرها چی میگن. ما یک سبک بامزه داریم به این شکل:
      «من نمی‌خوام راجع به فلان چیز نظر بدما. اصلاً نمی‌خوام قضاوت کنما. اصلاً نیت بدی ندارم. خودم به ایشون ارادت دارم. ولی………..»
      بعد با تراکتور از روی طرف رد می‌شن!

      بعد از پاراگراف اول، من نمی‌خوام پاراگراف: «ولی…» اضافه کنم.
      به همین دلیل اجازه بده که برات اینطوری بنویسم که:

      من مدت زیادی نیست که یونگ رو می شناسم. حدود پنج سال پیش، با شنیدن یک نقل قول،‌ به این آدم علاقمند شدم. جایی که می‌گفت:
      آونگ عقل، بین چیزهای «قابل فهم» و «غیرقابل فهم» در نوسان است. نه بین چیزهای «درست» و «غلط».
      این مفهومی است که من عاشقش بوده و هستم. باورم این است که به تعبیر امام علی، مردم دشمن چیزی هستند که نمی‌فهمند.
      حتی باورم این است که پیروان امامان و پیامبران، دشمن دشمنان آنان نیستند. بلکه دشمن چیزهایی هستند که نمی‌فهمند. و خیلی وقتها به همین دلیل نفهمیدن‌ها، مستقیماً دشمن دوستان ایشان می‌شوند!

      من هم مثل نیچه، به زرتشت احترام نمی‌گذارم. آن روز که گفت: گفتار نیک. پندار نیک. کردار نیک. مفهوم خیر را مطرح کرد و مطرح کردن «خیر» و «کار خیر»، بلافاصله مفهوم «شر» را هم به ذهن می‌آورد. آنها که عاشق فرشته صفت‌ها شدند، دیر یا زود، باید عده‌ای را هم برچسب «شیطان صفت» بزنند و جز این چه چیزی شروع تضاد و تعارض است؟

      کاش ما لغت خیر و شر را حذف می‌کردیم. لفظ نیک و بد را حذف می‌کردیم. و واژه‌‌های «قابل درک» و «غیرقابل درک» را به کار می‌بردیم.

      حالا فرض کن با یک دزد مواجه شویم.
      اگر تو بگویی من این دزد را درک نمی‌کنم، چون اگر خودم بودم، این کار را نمی‌کردم.
      سوال ارزشمندی روی میز است.
      انگیزه‌ی این فرد از دزدی چیست؟
      خودش و خانواده‌اش و جامعه‌اش، چگونه او را به این نقطه رسانده‌اند که دزدی کند؟
      این شیوه قطعاً روشی است که به اصلاح جامعه منجر می‌شود.
      گاهی هم ممکن است بفهمیم که خودمان اشتباه می‌کرده‌ایم.
      پدر و مادری که می‌گویند اینقدر وابستگی به موبایل برای فرزندان خوب نیست.
      اگر می‌گفتند که این وابستگی فرزندان به موبایل را درک نمی‌کنیم،‌ سوال بهتری روی میزشان بود و کمک می‌کرد نسل بعد را بهتر درک کنند.

      اما چه کنیم که تفکر سنتی، نیک و بد را می‌فهمد و چه کنیم که به تعبیر آن شاعر اندیشمند:
      تا هست ز نیک و بد، در کیسه‌ی من نقدی
      در کوی جوانمردان، عیار نخواهم شد…

      خلاصه. این اولین مواجهه‌ی من با یونگ بود. بعدها بیشتر و بیشتر خواندم.
      بر این باور هستم که آشنایی با او کمک زیادی به نگاه من به دنیا کرده.
      آرکتایپ‌ها – به شکلی که خودش می گفت و نه الزاماً آن شکل که بولن و دیگران گفتند و الان مزه‌ی مهمانی Teenager هاست، ایده‌ی خوبی بود برای درک بهتر مفهوم تسخیر و تعادل و سرکوب.
      نگاهش به معنا، مثال زدنی است و می‌تواند در لحظه‌ای به جرقه‌ای معنا ببخشد.

      اما راستش، گاهی فکر می‌کنم یونگ هم، دارد به مذهب تبدیل می‌شود و این می‌تواند آغاز انحطاط یک تفکر باشد.
      تفکر آماده‌ی پذیرش مخالف خویش است و در همبستری با متضاد خود است که می‌زاید و رشد می‌کند.
      اما وقتی که به تنهایی در بستر خود رفت، چیزی جز فساد و ارضاء رویاها و خواسته‌های شخصی را به همراه نخواهد داشت.
      یونگ را دوست دارم. خیلی زیاد. اما یونگین‌ها را دوست ندارم. آنها در جامعه‌هایی مثل ما، نیاز «معنوی» مردمی را ارضا می‌کنند که از قرائت‌های جاری معنویت، دلزده شده‌اند و این در نگاه من، راهی به سوی درک بهتر واقعیت دنیا نیست…

      به سوال تو ربطی نداشت. اما بهانه‌ای بود برای حرف زدن با تو. سکینه جان

      • هیوا گفت:

        محمدرضا چقدر از جوابت کامنتهای این پست یاد گرفتم
        در طول روز با اینکه خیلی خیلی گرفتارم این روزها، ده ها بار یاد این حرفها و کاربردشون در زندگی خودم میفتم

        همیشه کامنتهاتو(مخصوصا کامنتهای صریح) بیشتر از پستهات و حتی متمم دوست داشتم! (و دکلمه هاتو از کامنتها)

        به طور مشخص در مورد یونگ ۱-۲ساله دو تا سوال مربوط تو ذهنم بود
        یکی اینکه چرا مذهبی ها میرن سراغ یونگ (و احتمالا هم غیر مذهبی ها هم گزینه های خاصی رو انتخاب می کنند)
        دو اینکه چرا یونگ داره پیامبر یه دین جدید داره میشه، موقع خوندن حرفهای یونگین ها غالبا دارم حس میکنم دارم یه متن مذهبی میخونم(گاهی با خوندن متون بعضی از اتئسیت ها هم همچین حسی پیدا میکنم!، بی دینی بعضی ها هم داره یه مذهب رادیکال میشه)…
        توی برنامه م هم بود که یه زمانی بشینم کلاً یونگ بخونم که با حرفهایی که در کامنتها زدی(اینکه بحث عمیقیه و باید متون اصلیش رو که خیلی سنگین هستند کامل خوند) احتمال اینکه انقدر وقت براش بذارم خیلی کمتر شد…

        امیدوارم کامنتها رو بیشتر جواب بدی، تاثیرشون روی من یکی که بسیارعمیق تر و کاربردی تره.

      • sakineh گفت:

        با طراوت ترین سلام ها خدمت شما محمدرضای عزیز!
        برای من بسی مایه غرور وافتخار که تجربیاتتون رو با شادمانی و بیشتر از آنچه انتظار داشتم در اختیارم قرار دادید.
        چقدر شیوا و رسا , استفاده کردن از واژه “قابل درک”و “غیر قابل درک” را بیان کردید
        این یکی از مهمترین درسهای زندگیست که یادآور شدید. تمام تلاشم را میکنم تااین موضوع رو سرلوحه اعمال و رفتارم قراربدم وچقدر زندگی دلنشین و زیباتر میشود هنگامی که تنشها, جبهه گیریها و خصومتها از زندگی انسان رنگ ببازد.
        بابت عیدی باارزشی که بهم دادید و مهمانوازیتان در این خانه متشکرم. هرچند که در این روز , عرف براینه که من باید بهتون عیدی میدادم ولی سعادتش رو نداشتم. عیدتان مبارک!

      • مجتبی مهاجر گفت:

        نگاه نیک و بد زاییده ی دیدگاه علت و معلولیه،وقتی از بچگی یاد میگیریم هر اتفاقی علتی دارد و معلولی،تازه به ما نگفتن که علتهایی دارد و معلولهایی!که اینجوری شاید اوضاع خیلی فرق میکرد حداقل برای اصلاح اموراتمون یه پله جلوتر بودیم.وقتی میگی علت و معلول،رابطه ها،اتفاقها،عکس العملها و نگاهها خلاصه میشه تو یه دیاگرام دو طرفه بین مثلا دزد و دزدی،اینجوری راحت تر میشه قضاوت کرد،خیلی وقتها هم میشه در امان موند!!

  • امیر محمد گفت:

    راستش در عجبم و پر بیراه نیست اگه بگم مثالهای تو بینهایت به دنیای واقعی نزدیکن. قبل از خوندن این مطلب داشتم با خودم فکر میکردم که در این نزدیک ۳۰ سال عمرم چرا همیشه یه سطح متوسط بودم؟ در درس.کار و خیلی چیزای دیگه..تو جواب کامنتت اما فکر کنم به جواب خودم رسیدم که در این جمله بود:
    ” آنکس که نصفه نیمه علم می‌آموزد، راه رفتن جدید را نمی‌داند و راه رفتن سابق را هم فراموش می‌کند.”
    راستی میشه بگید به نظر شما چطور میشه از سطح متوسط بالاتر رفت؟ فقط تلاش بیشتر و ناامید نشدن؟

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام استاد.
    من اعتراف می کنم که در دوره ای از زندگی که کوتاه مدت هم نبود از سر عطش بی پایان دانستن و اینکه فکر می کردم باید جواب هر سوالی را که هر کسی از من می پرسد بدانم، خواندن هر کتابی و واکاوی هر ابهامی را بر خود واجب می دانستم.
    رنج بسیاری هم در آن دوران به خودم تحمیل کرده ام.
    اما پس از آشنایی با تفکرات و اندیشه شما که نه فقط در اینجا، که در مواقع دیگر و در نوشته های دیگرتان هم گفته اید، دریافتم که «مفید بودن و نبودن» امری است که می توانم بر اساس آن برای خودم، برنامه ریزی کنم. حقیقت این است که حالا در مسیرهای مشخص تری مطالعه می کنم و به جای خواندن انبوهی مطلب که معلوم نیست چه حجمی از آن را کامل بفهمم وچه میزان از آن را بتوانم ادامه دهم، به قصد بیشتر کردن آموخته هایم ، با تخصیص زمان بیشتر برای یادگیری آنچه بیشتر دغدغه اش را دارم، مفیدتر و اثربخش تر می خوانم و از آزاری که پراکنده کاری ها برایم داشت رها شده ام.
    این را هم مدیون شما هستم.
    ممنون از اینکه هستید.

  • aseman گفت:

    چقدر جواب کامنت اقای شورابی را زیبا نوشتی.واقعا از ته دلم شاد شدم انگار باعث شدی خودم را بیشتر بشناسم وبرای بعضی رفتارهایم دلیل داشته باشم. ممنونم

  • سارا گفت:

    دیگه حرفی برای گفتن باقی نمی مونه

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser