آنچه در اینجا میخوانید ترجمهای آزاد (وفادار به معنی و بیوفا به کلمات) از نوشتهی زیبای Cloe Madanes دربارهی تکنیکهای ایجاد بدبختی است که آن را طی روزهای آینده به صورت کامل ترجمه میکنم. بدبخت باشید!
اکثر ما ادعا میکنیم که دوست داریم شاد باشیم. به زندگی خود معنا ببخشیم و لذت را تجربه کنیم. دوست داریم عشق و دوست داشتن را نه فقط با دوستان و عاشقان و همسر و فرزندان، حتی با سگ و گربه و سنگ هم به اشتراک بگذاریم.
اما به نظر میرسد که برخی مردم واقعاً به شکلی زندگی میکنند که «میخواهند» بدبخت باشند و عموماً در این تلاش، موفق نیز میشوند. حداقل در ظاهر به نظر میرسد که بدبخت بودن، مزیت چندانی ندارد. دیگران عاشق ما نخواهند شد. شغل بهتری به سراغمان نخواهد آمد. ثروت بیشتری کسب نخواهیم کرد. مسافرتهای شیرینتری نخواهیم رفت. پس چرا بسیاری از انسانها برای به دست آوردن احساس بدبختی تلاش میکنند؟
پس از مطالعه دستاورد عمیقترین متفکران موجود در حوزهی رواندرمانی، به این نتیجه رسیدهام که «احساس بدبختی» یک هنر است. وقتی شرایط پایدار است و جنگهای داخلی وجود ندارد و حداقل هزینهها برای گذران زندگی حداقلی وجود دارد، قحطی عمومی وجود ندارد و بیماریهای عمومی مثل طاعون نیامده. «ایجاد و القاي حس بدبختی» هنری جدی و قوی است که نیازمند قوه خلاق و تصویرپردازی و همینطور نبوغی عمیق است. چیزی که میتواند به زندگی تو یک معنای خاص و متمایز بدهد!
خوب فرض کنیم که میخواهید احساس بدبختی کنید. روشهای تضمینی و مطمئن برای این کار چیست؟
اجازه بدهید که موارد پیشپاافتاده مثل قمار کردن، قتل، اعتیاد، کتک زدن همسر و همسایه و … را از فهرست گزینهها حذف کنم. استفاده از این روشها ممکن است در نظر خیلیها، «بدبختی خودخواسته» به نظر بیاید. مهم این است که شما به شیوهای خود را بدبخت کنید که همه احساس کنند آرزوی شما شادی و خوشبختی است اما نتوانستهاید به این آرزو دست پیدا کنید. با این شیوه بهتر میتوان احساس ترحم و دلسوزی دیگران را جلب کرد!
در این قوانین من تلاش میکنم شیوههایی مطمئن برای ایجاد بدبختی در همهی جنبههای زندگی را به شما آموزش دهم. واقعیت این است که بدبختی فقط در یک حوزه، چندان مفید نیست. اگر بخواهید برای مردم از بدبختی خود یک تصویر غمانگیز بسازید لازم است احساس کنند که شما در «هیچ» حوزهای شانس نیاوردهاید. نگران نباشید. ایجاد حس بدبختی همهجانبه، چندان دشوار نیست. چون بخشهای مختلف زندگی همپوشانی خوبی با هم دارند و با زحمت و دردسر کمی میتوانید احساس بدبختی را در تمام حوزههای شخصی و شغلی تجربه کنید. حتی میتوانید این احساس بدبختی را به اطرافیان خود هم منتقل کنید به شکلی که تا لحظهای که شما را ترک میکنند، خود دلیلی مضاعف برای تجربهی احساس عمیق بدبختی باشند.
دستاوردهای احساس بدبختی را دست کم نگیرید. وقتی بدبخت باشید، دیگران برای شما احساس تاسف میکنند. حتی اگر کمی شعور داشته باشند احساس گناه هم میکنند که چرا نمیتوانند در بهتر شدن اوضاع شما کمک کنند! قدرت کمی نیست که بتوانید در دیگران احساس گناه ایجاد کنید. کسانی که شما را دوست دارند و اطرافیانتان، در رفتار و گفتار خود دقت میکنند که شما را بیشتر از این بدبخت نکنند و خدای نکرده آزار ندهند. تازه این فقط بخشی از خوبیهای احساس بدبختی است. وقتی بدبخت باشید انتظار بهبود اوضاع را ندارید و کسی که امید قوی ندارد ناامیدی عمیق را هم تجربه نمیکند!
تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید میتوانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و دهها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمیتوانند ادعای آن را داشته باشند!
قانون اول – همیشه بترسید. همیشه از اینکه ممکن است از لحاظ اقتصادی ضرر کنید بترسید.
میتوانید همیشه نگران باشید که شغل و درآمد خود را ممکن است از دست بدهید. روی این ترس، تمرکز کنید. آن را به یک اولویت زندگی تبدیل کنید. برای همه روضه بخوانید که اگرچه شکم شما امروز سیر است، اما فردا ممکن است گرسنه باشید. آماری از قیمتهایی که طی سالهای اخیر افزایش یافته تهیه کنید تا همیشه بتوانید دیگران را بیشتر تحت تاثیر قرار دهید. همیشه راجع به هزینههای زندگی صحبت کنید. هر وقت کسی خریدی انجام داد و خوشحال بود، به او یادآوری کنید که چند سال پیش، قیمت آن محصول یا خدمت، چند تومان بوده است. این قانون را دست کم نگیرید. خواص آن بیشمار است. باعث میشود کاری را که دوست ندارید تا ابد ادامه دهید و جرات استعفا یا تلاش برای بهتر شدن اوضاع را نداشته باشید. این نگرانی، میتواند در شما حرص و طمع را نیز به اوج برساند به شکلی که اسکروچ کارتونی نیز، در رقابت با شما عقب بماند! اگر کمی متقاعدکننده صحبت کنید، میتوانید همین احساس ترس را در اطرافیان خود نیز ایجاد کنید. به توانمندی خود اعتماد داشته باشید و از همین لحظه آغاز کنید!
تمرین کاربردی: روی یک صندلی آرام بنشینید. صداهای اطراف را قطع کرده و موبایل خود را ساکت کنید. برای ۱۵ دقیقه، روی تمام چیزهایی که دارید و میتوانید از دست بدهید تمرکز کنید: شغلتان، خانهتان، خودروتان، پساندازتان و … حالا کمی هم خوابیدن کنار خیابان را در ذهنتان تصور کنید. برای اثربخشی بیشتر، مناسب است تصاویر را به شکل سیاه و سفید و با کنتراست بالا تصور کنید.
قانون دوم – احساس خستگی و فرسودگی دائمی را در خودتان زنده نگه دارید.
در ذهن خود این فضا را شکل دهید که همه چیز قابل پیشبینی است. اینکه زندگی هیچ هیجانی ندارد. هیچ نوع ماجراجویی را نمیتوان تجربه کرد. اینکه حتی آدمی مثل شما که ذاتاً شاد و جذاب است، نتوانسته است امید به زندگی را در خود حفظ کند. با هر کسی که از راه میرسد دربارهی خسته بودنتان صحبت کنید. موضوع اصلی صحبت شما با همهی دوستان و آشنایان، باید خستگی باشد. چقدر خوب میشود اگر آنها احساس کنند رفتار و بودنشان، یکی از دلایلی است که این حس بد به شما دست داده است. یک بحران در زندگی خود ایجاد کنید که نشان دهید دارید از خستگی و زندگی تکراری فرار میکنید. یک رابطهی عاطفی پنهانی بسازید. اگر همسر داشته باشید و خیانت کنید خیلی موثرتر است. اگر با فردی دوست شوید که همسر داشته باشد دیگر عالی است! همه پولهای خود را خرج خرید کنید. ماشین، لباسهای گرانقیمت، لوازم عجیب و غریب به درد نخور. اگر میتوانید چک بکشید. پولهایی را که ندارید خرج کنید. اگر چند دسته چک از چند بانک داشته باشید که عالیست. میتوانید ثابت کنید که آدم سالم اینطوری دیوانهوار هزینه نمیکند و دیگران درک میکنند که چقدر احساس خستگی و دلمردگی در شما عمیق و واقعی است. اگر بتوانید دعواهای بیخاصیت با همسر و مدیر و فرزندان و دوستان و همسایگان هم داشته باشید خیلی خوب میشود. یک فرزند دیگر بیاورید. استعفا دهید. تمام پساندازهای خود را خرج کنید و وضعیتی را در زندگی خود ایجاد کنید که هیچ چیز از آن نفهمید و ندانید!
یک مزیت جنبی خسته و دلمرده شدن این است که شما برای دیگران هم خستهکننده میشوید. دوستان و بستگان از شما دوری میکنند. شما را هیچجا دعوت نمیکنند. هیچکس با شما تماس نمیگیرد. و اینطوری شما حتی احساس سرخوردگی را بیشتر و بهتر تجربه میکنید.
تمرین عملی: هر روز ساعتها بنشینید و برنامههای بیمعنی تلویزیون را تماشا کنید. سراغ چیزهایی بروید که هیچ حسی را در شما ایجاد نکند. از ادبیات و هنر و تفریح و «رابطههای قدیمی موجود» دوری کنید!
قانون سوم – شما به یک هویت منفی نیاز دارید.
احساسات منفی مثل سایر احساسات، زودگذر هستند. حالا که برای ایجاد این حسها تلاش کردهاید، باید بکوشید آنها را در شخصیت خود نهادینه کنید. احساس افسردگی با یک شخصیت افسرده فرق دارد. شک کردن با یک شخصیت شکاک فرق دارد. شما یک شخصیت منفی لازم دارید. کار سختی نیست. در مورد تمام نشانههای افسردگی مطالعه کنید تا بهتر بتوانید یک شخصیت افسرده را مدلسازی کنید. شما باید بتوانید مثل یک آدم باسواد ساعتها در مورد شخصیت ناامید و بدبخت خودتان صحبت کنید. به بدبختیهای خود فکر کنید. با کمی تلاش و تمرکز حتی میتوانید اشک هم بریزید. مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام دادهاید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بیتاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانههای خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفسهای عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدیدترین حسهای منفی را در خودتان ایجاد کنید.
تمرین عملی- یک برگه کاغذ بردارید و ده وضعیت مختلف را که در شما حس انزجار، اضطراب، افسردگی و ناامیدی ایجاد میکند را بنویسید. هفتهای یک بار به این لیست مراجعه کنید و با استفاده از فهرستی که تهیه کردهاید خودتان را به مدت ۱۵ دقیقه در وضعیت آزاردهنده قرار دهید.
قانون چهارم – اثر قدرتمند دعواهای بیدلیل را فراموش نکنید!
هیچ روشی به اندازهی دعواهای بیدلیل برای خراب کردن یک رابطهی عاشقانه مفید نیست. چند وقت یکبار، یک موضوع بیاهمیت پیدا کنید و بدون دلیل مشخص در مورد آن دعوا کنید. اتهامهایی را مطرح کنید که قابل بحث و دفاع کردن نباشد. این کار باید حداقل ۱۵ دقیقه طول بکشد و اگر در حضور دیگران باشد بسیار موثرتر است. در میانهی دعوا از شریک عاطفی خود بخواهید که آرام باشد و حس همدلی داشته باشد. بعداً از او بخواهید قبول کند که منشا دعوا رفتارهای او بوده است و او رفتارها و تنشها و سختیها و خستگیها و دشواریهای زندگی شما را درک نکرده و از این بابت شرمنده است. جوری برخورد کنید که مشخص شود رفتار ناشایست شریک عاطفی شما، به روح شما زخمهای جبرانناپذیر زده است.
روش بهتر و جذابتری هم وجود دارد. به صورت ناگهانی و بدون مقدمه به همسر یا شریک عاطفی خود بگویید که: «لازم است با هم صحبت کنیم!». سپس برایش توضیح دهید که دوستی و زندگی با او چقدر ناامیدکننده و آزاردهنده است. بهترین زمان برای این کار، وقتی است که همسر شما میخواهد یک فعالیت مفید و مثبت (مثل ورزش، مهمانی، کلاس و …) انجام دهد. این شکایتها و درددلها نباید کمتر از یک ساعت طول بکشد. روش بهتر هم این است که اساساً به وسیلهی اس ام اس با او دعوا کنید تا نتواند به صورت کامل پاسخ دهد و بیشتر از حالت رو در رو آزار ببیند. اگر همسر شما در خانه نیست از فرصت استفاده کنید و همین کار را با سایر دوستان در دسترس انجام دهید.
تمرین کاربردی: فرصتی را بگذارید و بیست اس ام اس عصبانیکننده را تنظیم کنید و در موبایلتان ذخیره کنید تا بتوانید در موقع مناسب، یکی پس از دیگری و قبل از اینکه طرف مقابل بتواند به شما پاسخ دهد، آنها را برای او ارسال کنید. لیست خود را هر روز کاملتر کنید و پیامکهای جدید به آن اضافه کنید.
فوق العاده بود دوست عزیز.فوق العاده.کلی خندیدم و بعد کلی گریه کردم.چه بلایی سر خودم واطرافیانم دارم میارم.
و البته من کامنت سمیه جان را لایک می کنم.همون که اون می گه.
بازهم ممنونم ازت محمدرضای عزیز.
بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم.
سلام
لذت بردم از این نوشته
فقط خواستم یه نکته رو یادآوری کنم، اینکه تو سایت شما چندین مطلب هست که فقط دارای “قسمت اول” هستن. همین الان من دیگه امیدی ندارم این نوشته قسمت دومی داشته باشه 🙂
متاسفانه حرفت درسته علی جان.
امیدوارم با نوشتن قسمت دوم این نوشته، برای اولین بار این عادت زشت نیمهتمام گذاشتن کار من شکسته بشه.
محمد رضا شما زحمت بكش ،فكر كن ،ترجمه كن ما لذت ببريم.
سلام اینها را که هم خوب بلدیم و هم خوب اجرا می کنیم! یه مطلب جدید بنویس!
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پیش به سوی حس خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
ممنونم محمد رضااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
واقعاً عالی بود! فوق العاده تأثیرگذار بود! من هم از این رفتارها دارم متأسفانه! اما از اووون لحظه که این متن رو خوندم به خودم قول دادم که دیگه تکرار نکنم! چون هیچ کس دوست نداره بدبخت باشه و ضمناً راه کارهای خوش بختی دیگه جواب گو نیست!!!
واقعا دلسوزی برای یه نفر که تلاش میکنه بدبخنیش دوام بیاره مدتی گریبانگیرم بود!دقیقا داره اپیدمی میشه
بابت ترجمه و به اشتراك گذاري ممنونم
سلام محمدرضا جان.
این نوشته ترجمه هست واسه اونور آب هست جایی که از نظر ما مثل بهشت میمونه توی این شرایط واقعا تو فاز منفی رفتن تلاش زیادی می خواد.ولی اینجا ایرانه محمدرضا فقط کافیه که باشی تا تبدیل به یک موجود منفی بشی.اینجا جهنمه.تلاش زیادی برای مثبت بودن می خواد.اما چیزی که جالبه به صورت سیستماتیک همه اون تکنیکها رو بدون آموزش انجام میدیم.حتی بدون استاد.راستی محمدرضا چرا مثبت بودن سالم بودن و موفق بودن نیاز به آموزش داره؟ولی تمام چیزهای منفی و نابودگر بصورت ذاتی انجام میدیم؟یادم نیست کجا خوندم اما گفته بود انسان ذاتا بدبینه و مستعد افسردگی…بنظرم پلیدی و گرایش به ویرانگری ذاتا در انسان وجود داره.اگر نظرت غیر از اینه.چرا برای مثبت بودن نیاز به تمرین و تمرین و پشتکار داریم؟؟؟؟
خیلی خیلی ممنون که اینگونه مطالب مفد را با ما به اشتراک می گذارید.
“تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید میتوانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و دهها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمیتوانند ادعای آن را داشته باشند!”
من بعضی وقت ها از این احساسات دارم، اما خیلی مطمئن نیستم که کاملا از جنس سایر احساسات و کارهایی باشد که در نوشته آمده است. شاید مرز بینشان را حداقل الان درست نمی بینم. فقط می دانم که حتی بسیاری از اوقات بخاطر اینکه از این جنس احساسات ندارم، خودم را ملامت می کنم. شاید فلسفه ی اخلاق نویسنده این احساسات را کنار سایر احساساتی که نام برده، چیده است
سلام اقای شعبانعلی
اول از ههمه واقعن بابت مطالبتون تشکر می کنم. و مدتی هم هست طرح متتم را به صورت جدی دنبال می کنم و هر هرفته شنونده پرو پا قرص برنامتون هستم. مدتی هست می خواستم سوالی از حضورتون بپرسم اینکه شما در حیطه زبان و ترجممه و خواندن مقاله های لاتین در حوزه ی رشته ی خودتون از نظرم خیلی حرف ها برای گفتن دارید. هر چند من هم کمی در این حوزه فعالیت دارم.و بسیار علاقه مند به توسعه اش هستم.می تونم بپرسم منبع شما برای این حوزه کدوم ها هستند. و منی که می خوام در حوضه رشته خودم( معماری) کمی تخصصی تر بخوانم از کجا می تونم شروع کنم.البته چندگاهی هست که بیشتر در علوم مهندسی دیگه هم کار می کنم. ولی دلم می خواد در این حوزه از شما الگوبرداری کنم.
نکته بعدی که می خواستم اشاره کنم مربوط به همین پسته : در مورد ترس در امور اقتصادیه. من در این مورد بسیار ملاحظه کارم و اونقدر دیر تصمیم گیری می کنم که به شخصه دچار خستگی می شم و قید این رسک رو می زنم. شاید اگه بخوام ۱ مثال ی زده باشم تعمیر لپتاپ خرابم و خریدن چیزی جایگزین ش بوده . قبول دارید که عوامل جانبی هم روی این تاثیرگذارن مثلا عدم تعادل در قیمتها. و دامنه ی درصد خطا ها برای کارها؟
این نوشته مثل آینه ایست که جلو کسی بگیرند ایراداتشو بفهمه.(کسی که این ها تکنیک ها جز یی از کارهای روزمره ش شده)گاهی ما یه رفتارهایی ازمون سر میزنه که زشتیش و بیهودگیشبه چشممون نمیاد و اگر بدونیم چطوری میشیم شاید روش دیگه ای در پیش بگیریم.مرسی محمدرضا….باعث شد تجدید نظری داشتم در رفتارم
یه سوال بی ارتباط با این متن. میشه بگین برای مطالعات روانشناسیتون از چه منابع اینترنتی استفاده میکنید؟من خیلی به روانشناسی علاقه دارم و خوشحال میشم این منابع رو دراختیار بقیه هم قرار بدین.ممنون
🙂 خب من خیلی با این پست ارتباط برقرار میکنم اینقدر که از خاموش بودن خارج شدم اصلا!
تقریبا بیشتر از سه سال با کل این حس ها دست و پنجه نرم کردم و موثرترینش هم همین کامنت سمیه بود که اصلا آخر آخرش بود !
و ادامه ی پست سمیه هم اینه که بعد از اینکه کل احساس بدبختی و تنهایی و بی اهمیت بودن کل وجودتو گرفت به این نتیجه میرسی هیچ چیز و هیچ کس تو این دنیا مهم نیست … گاهی مثلا تو یه جمع با انرژی مثبت خیلی زیاد قرار بگیری یکم شاد باشی ولی همون وسط باز حس میکنی چقدر بده که با این همه بدبختی میخندی … بعد همونجوری که وسط جمع نشستی تو ذهنت ازشون دور تر میشی و نمیفهمی بقیه چی میگن! و همچنان بدبختی ادامه داره ! ممکنه چند تا کار خطرناک! هم ازت سر بزنه که حالا یا موفق یا ناموفق ادامه میدی ! و ( در صورتی که بقیه بفهمین که خب اصلا این حس بدبختیه موجب جلب توجه هم شده که اصلا عالی میشه اونوقت!)
آخرش هم اینه که از دنیا فاصله میگیری! و تقریبا تو دنیای خودت زندگی میکنی! مبهم و پیچیده میشی ! گاهی هم از این پیچیده بودن و مبهم بودن لذت میبری …
نمیدونم این حرف آخرم میتونه مفید باشه یا نه دیدم نوشتن دوستان راهکار چیه ! چیزی که برای من جواب داد و الان یه موجود نیمه سرخوش شدم!! همون حس نفرت از این بدبختیه بود! یه روز دیدم هر روزم بدتر از دیروزمه از هرچی گریه و اشک و آه و ناله اس متنفرم! از قیافه ی خودم حتی تو آینه! با خودم گفتم من که زنده ام ! حتی جرات مردن هم ندارم! پس حداقل این مدتی که هستم و خوش باشم! و ….
برام جالب بود
اگر فرصت شد برای رها نامه بنوسید
تشکر