آنچه در اینجا میخوانید ترجمهای آزاد (وفادار به معنی و بیوفا به کلمات) از نوشتهی زیبای Cloe Madanes دربارهی تکنیکهای ایجاد بدبختی است که آن را طی روزهای آینده به صورت کامل ترجمه میکنم. بدبخت باشید!
اکثر ما ادعا میکنیم که دوست داریم شاد باشیم. به زندگی خود معنا ببخشیم و لذت را تجربه کنیم. دوست داریم عشق و دوست داشتن را نه فقط با دوستان و عاشقان و همسر و فرزندان، حتی با سگ و گربه و سنگ هم به اشتراک بگذاریم.
اما به نظر میرسد که برخی مردم واقعاً به شکلی زندگی میکنند که «میخواهند» بدبخت باشند و عموماً در این تلاش، موفق نیز میشوند. حداقل در ظاهر به نظر میرسد که بدبخت بودن، مزیت چندانی ندارد. دیگران عاشق ما نخواهند شد. شغل بهتری به سراغمان نخواهد آمد. ثروت بیشتری کسب نخواهیم کرد. مسافرتهای شیرینتری نخواهیم رفت. پس چرا بسیاری از انسانها برای به دست آوردن احساس بدبختی تلاش میکنند؟
پس از مطالعه دستاورد عمیقترین متفکران موجود در حوزهی رواندرمانی، به این نتیجه رسیدهام که «احساس بدبختی» یک هنر است. وقتی شرایط پایدار است و جنگهای داخلی وجود ندارد و حداقل هزینهها برای گذران زندگی حداقلی وجود دارد، قحطی عمومی وجود ندارد و بیماریهای عمومی مثل طاعون نیامده. «ایجاد و القاي حس بدبختی» هنری جدی و قوی است که نیازمند قوه خلاق و تصویرپردازی و همینطور نبوغی عمیق است. چیزی که میتواند به زندگی تو یک معنای خاص و متمایز بدهد!
خوب فرض کنیم که میخواهید احساس بدبختی کنید. روشهای تضمینی و مطمئن برای این کار چیست؟
اجازه بدهید که موارد پیشپاافتاده مثل قمار کردن، قتل، اعتیاد، کتک زدن همسر و همسایه و … را از فهرست گزینهها حذف کنم. استفاده از این روشها ممکن است در نظر خیلیها، «بدبختی خودخواسته» به نظر بیاید. مهم این است که شما به شیوهای خود را بدبخت کنید که همه احساس کنند آرزوی شما شادی و خوشبختی است اما نتوانستهاید به این آرزو دست پیدا کنید. با این شیوه بهتر میتوان احساس ترحم و دلسوزی دیگران را جلب کرد!
در این قوانین من تلاش میکنم شیوههایی مطمئن برای ایجاد بدبختی در همهی جنبههای زندگی را به شما آموزش دهم. واقعیت این است که بدبختی فقط در یک حوزه، چندان مفید نیست. اگر بخواهید برای مردم از بدبختی خود یک تصویر غمانگیز بسازید لازم است احساس کنند که شما در «هیچ» حوزهای شانس نیاوردهاید. نگران نباشید. ایجاد حس بدبختی همهجانبه، چندان دشوار نیست. چون بخشهای مختلف زندگی همپوشانی خوبی با هم دارند و با زحمت و دردسر کمی میتوانید احساس بدبختی را در تمام حوزههای شخصی و شغلی تجربه کنید. حتی میتوانید این احساس بدبختی را به اطرافیان خود هم منتقل کنید به شکلی که تا لحظهای که شما را ترک میکنند، خود دلیلی مضاعف برای تجربهی احساس عمیق بدبختی باشند.
دستاوردهای احساس بدبختی را دست کم نگیرید. وقتی بدبخت باشید، دیگران برای شما احساس تاسف میکنند. حتی اگر کمی شعور داشته باشند احساس گناه هم میکنند که چرا نمیتوانند در بهتر شدن اوضاع شما کمک کنند! قدرت کمی نیست که بتوانید در دیگران احساس گناه ایجاد کنید. کسانی که شما را دوست دارند و اطرافیانتان، در رفتار و گفتار خود دقت میکنند که شما را بیشتر از این بدبخت نکنند و خدای نکرده آزار ندهند. تازه این فقط بخشی از خوبیهای احساس بدبختی است. وقتی بدبخت باشید انتظار بهبود اوضاع را ندارید و کسی که امید قوی ندارد ناامیدی عمیق را هم تجربه نمیکند!
تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید میتوانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و دهها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمیتوانند ادعای آن را داشته باشند!
قانون اول – همیشه بترسید. همیشه از اینکه ممکن است از لحاظ اقتصادی ضرر کنید بترسید.
میتوانید همیشه نگران باشید که شغل و درآمد خود را ممکن است از دست بدهید. روی این ترس، تمرکز کنید. آن را به یک اولویت زندگی تبدیل کنید. برای همه روضه بخوانید که اگرچه شکم شما امروز سیر است، اما فردا ممکن است گرسنه باشید. آماری از قیمتهایی که طی سالهای اخیر افزایش یافته تهیه کنید تا همیشه بتوانید دیگران را بیشتر تحت تاثیر قرار دهید. همیشه راجع به هزینههای زندگی صحبت کنید. هر وقت کسی خریدی انجام داد و خوشحال بود، به او یادآوری کنید که چند سال پیش، قیمت آن محصول یا خدمت، چند تومان بوده است. این قانون را دست کم نگیرید. خواص آن بیشمار است. باعث میشود کاری را که دوست ندارید تا ابد ادامه دهید و جرات استعفا یا تلاش برای بهتر شدن اوضاع را نداشته باشید. این نگرانی، میتواند در شما حرص و طمع را نیز به اوج برساند به شکلی که اسکروچ کارتونی نیز، در رقابت با شما عقب بماند! اگر کمی متقاعدکننده صحبت کنید، میتوانید همین احساس ترس را در اطرافیان خود نیز ایجاد کنید. به توانمندی خود اعتماد داشته باشید و از همین لحظه آغاز کنید!
تمرین کاربردی: روی یک صندلی آرام بنشینید. صداهای اطراف را قطع کرده و موبایل خود را ساکت کنید. برای ۱۵ دقیقه، روی تمام چیزهایی که دارید و میتوانید از دست بدهید تمرکز کنید: شغلتان، خانهتان، خودروتان، پساندازتان و … حالا کمی هم خوابیدن کنار خیابان را در ذهنتان تصور کنید. برای اثربخشی بیشتر، مناسب است تصاویر را به شکل سیاه و سفید و با کنتراست بالا تصور کنید.
قانون دوم – احساس خستگی و فرسودگی دائمی را در خودتان زنده نگه دارید.
در ذهن خود این فضا را شکل دهید که همه چیز قابل پیشبینی است. اینکه زندگی هیچ هیجانی ندارد. هیچ نوع ماجراجویی را نمیتوان تجربه کرد. اینکه حتی آدمی مثل شما که ذاتاً شاد و جذاب است، نتوانسته است امید به زندگی را در خود حفظ کند. با هر کسی که از راه میرسد دربارهی خسته بودنتان صحبت کنید. موضوع اصلی صحبت شما با همهی دوستان و آشنایان، باید خستگی باشد. چقدر خوب میشود اگر آنها احساس کنند رفتار و بودنشان، یکی از دلایلی است که این حس بد به شما دست داده است. یک بحران در زندگی خود ایجاد کنید که نشان دهید دارید از خستگی و زندگی تکراری فرار میکنید. یک رابطهی عاطفی پنهانی بسازید. اگر همسر داشته باشید و خیانت کنید خیلی موثرتر است. اگر با فردی دوست شوید که همسر داشته باشد دیگر عالی است! همه پولهای خود را خرج خرید کنید. ماشین، لباسهای گرانقیمت، لوازم عجیب و غریب به درد نخور. اگر میتوانید چک بکشید. پولهایی را که ندارید خرج کنید. اگر چند دسته چک از چند بانک داشته باشید که عالیست. میتوانید ثابت کنید که آدم سالم اینطوری دیوانهوار هزینه نمیکند و دیگران درک میکنند که چقدر احساس خستگی و دلمردگی در شما عمیق و واقعی است. اگر بتوانید دعواهای بیخاصیت با همسر و مدیر و فرزندان و دوستان و همسایگان هم داشته باشید خیلی خوب میشود. یک فرزند دیگر بیاورید. استعفا دهید. تمام پساندازهای خود را خرج کنید و وضعیتی را در زندگی خود ایجاد کنید که هیچ چیز از آن نفهمید و ندانید!
یک مزیت جنبی خسته و دلمرده شدن این است که شما برای دیگران هم خستهکننده میشوید. دوستان و بستگان از شما دوری میکنند. شما را هیچجا دعوت نمیکنند. هیچکس با شما تماس نمیگیرد. و اینطوری شما حتی احساس سرخوردگی را بیشتر و بهتر تجربه میکنید.
تمرین عملی: هر روز ساعتها بنشینید و برنامههای بیمعنی تلویزیون را تماشا کنید. سراغ چیزهایی بروید که هیچ حسی را در شما ایجاد نکند. از ادبیات و هنر و تفریح و «رابطههای قدیمی موجود» دوری کنید!
قانون سوم – شما به یک هویت منفی نیاز دارید.
احساسات منفی مثل سایر احساسات، زودگذر هستند. حالا که برای ایجاد این حسها تلاش کردهاید، باید بکوشید آنها را در شخصیت خود نهادینه کنید. احساس افسردگی با یک شخصیت افسرده فرق دارد. شک کردن با یک شخصیت شکاک فرق دارد. شما یک شخصیت منفی لازم دارید. کار سختی نیست. در مورد تمام نشانههای افسردگی مطالعه کنید تا بهتر بتوانید یک شخصیت افسرده را مدلسازی کنید. شما باید بتوانید مثل یک آدم باسواد ساعتها در مورد شخصیت ناامید و بدبخت خودتان صحبت کنید. به بدبختیهای خود فکر کنید. با کمی تلاش و تمرکز حتی میتوانید اشک هم بریزید. مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام دادهاید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بیتاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانههای خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفسهای عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدیدترین حسهای منفی را در خودتان ایجاد کنید.
تمرین عملی- یک برگه کاغذ بردارید و ده وضعیت مختلف را که در شما حس انزجار، اضطراب، افسردگی و ناامیدی ایجاد میکند را بنویسید. هفتهای یک بار به این لیست مراجعه کنید و با استفاده از فهرستی که تهیه کردهاید خودتان را به مدت ۱۵ دقیقه در وضعیت آزاردهنده قرار دهید.
قانون چهارم – اثر قدرتمند دعواهای بیدلیل را فراموش نکنید!
هیچ روشی به اندازهی دعواهای بیدلیل برای خراب کردن یک رابطهی عاشقانه مفید نیست. چند وقت یکبار، یک موضوع بیاهمیت پیدا کنید و بدون دلیل مشخص در مورد آن دعوا کنید. اتهامهایی را مطرح کنید که قابل بحث و دفاع کردن نباشد. این کار باید حداقل ۱۵ دقیقه طول بکشد و اگر در حضور دیگران باشد بسیار موثرتر است. در میانهی دعوا از شریک عاطفی خود بخواهید که آرام باشد و حس همدلی داشته باشد. بعداً از او بخواهید قبول کند که منشا دعوا رفتارهای او بوده است و او رفتارها و تنشها و سختیها و خستگیها و دشواریهای زندگی شما را درک نکرده و از این بابت شرمنده است. جوری برخورد کنید که مشخص شود رفتار ناشایست شریک عاطفی شما، به روح شما زخمهای جبرانناپذیر زده است.
روش بهتر و جذابتری هم وجود دارد. به صورت ناگهانی و بدون مقدمه به همسر یا شریک عاطفی خود بگویید که: «لازم است با هم صحبت کنیم!». سپس برایش توضیح دهید که دوستی و زندگی با او چقدر ناامیدکننده و آزاردهنده است. بهترین زمان برای این کار، وقتی است که همسر شما میخواهد یک فعالیت مفید و مثبت (مثل ورزش، مهمانی، کلاس و …) انجام دهد. این شکایتها و درددلها نباید کمتر از یک ساعت طول بکشد. روش بهتر هم این است که اساساً به وسیلهی اس ام اس با او دعوا کنید تا نتواند به صورت کامل پاسخ دهد و بیشتر از حالت رو در رو آزار ببیند. اگر همسر شما در خانه نیست از فرصت استفاده کنید و همین کار را با سایر دوستان در دسترس انجام دهید.
تمرین کاربردی: فرصتی را بگذارید و بیست اس ام اس عصبانیکننده را تنظیم کنید و در موبایلتان ذخیره کنید تا بتوانید در موقع مناسب، یکی پس از دیگری و قبل از اینکه طرف مقابل بتواند به شما پاسخ دهد، آنها را برای او ارسال کنید. لیست خود را هر روز کاملتر کنید و پیامکهای جدید به آن اضافه کنید.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
میخواستم از مدل ذهنی و چهار چوب اعتقادی شما در ارتباط با حرفه تون الگو برداری کنم. این بهترین دانشی هست که میتونید در اختیار پیشرفت جوانهای این مرز و بوم بگذارید.ممنون
یه متن قشنگ برام فرستادن که نمی دونم از کیه و چرا گفته اما احساس کردم جنس حرفاش به حرفای شما شبیه بود. مال شماس؟
“ﻋﺰﯾﺰ دل ﮐﻮچ ﮐﺮدﻩ ای ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﺮد در ﻣﺤﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ در وﻧﮑﻮور زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر اﻗﯿﺎﻧﻮس ﻗﺮار دارد و ﻣﺤﻠﯽ اﺳﺖ ﺑﺮای ﻗﺪم زدن. ﯾﮏ روز در آﻧﺠﺎ ﻗﺪم ﻣﯽزدم ﻫﻮای ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮد . دﯾﺪم ﺻﻨﺪﻟﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺎم اﻓﺮادی اﺳﺖ ﮐﻪ آنﻫﺎ را ﺑﻪ ﻣﺮدم و ﺷﻬﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮدﻩاﻧﺪ. ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ ﻗﺪم ﻣﯽزدم، ِﺑﻪ ﻓﮑﺮم رﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﻬﺎﻟﯽ ﺑﮑﺎرم و ﯾﺎدﮔﺎر ﻣﻦ در اﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻌﺪﻫﺎ رﺷﺪِ آن را ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﯾﮏ ﺑﺬری اﻧﺘﺨﺎب ﮐﺮدم ﮐﻪ درﺧﺖِ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽﺷﺪ. و آﻣﺪم و ﺟﺎی ﺧﻠﻮﺗﯽ ﭘﯿﺪا . ﮐﺮدم . آﻣﺪم زﻣﯿﻦ را ﭼﺎل ﮐﻨﻢ و ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم وﻗﺘﯽ ِﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم، دﯾﺪم ﮐﻪ ﭼﻤﻦِ ﯾﮑﺪﺳﺖ ﻗﺸﻨﮕﯽ اﺳﺖ. درﺧﺖِ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪی ﻫﻢ در آﻧﺠﺎ ﺑﻮد. دﯾﺪم ﻧﻤﯽﺷﻮد. ﻣﯽﺧﻮاﻫﯿﺪ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮا؟ دﯾﺪم اﮔﺮ ﻣﻦ اﯾﻦ ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم، ﭘﺲ از ﻣﺪﺗﯽ اﯾﻦ ﺑﺬر ﺧﯿﺲ ﻣﯽﺧﻮرد و ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻪ زدن ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﺟﻮاﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻی ﺧﺎک ﻣﯽرﺳﺪ. ﺑﻪ ﻣﺠﺮدی ﮐﻪ ،ﺟﻮاﻧﻪ از ﺧﺎک ﺳﺮﺑﺮﻣﯽآورد و از ﺣﺪی ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮد ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﻣﯽآﯾﺪ و ﺳﺮِ آن را ﻣﯽزﻧﺪ. اﯾﻨﺠﺎ ﭼﻤﻦ اﺳﺖ و ﻫﻤﻪ ﯾﮑﺪﺳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻧﻬﺎل ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ دوﺑﺎرﻩ رﺷﺪ ﮐﻨﺪ و ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﯾﺪ. دﻓﻌ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ، دوﺑﺎرﻩ ﺳﺮِ ﭼﻤﻦ را ﻣﯽزﻧﺪ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻧﻬﺎل ﺧﺴﺘﻪ .ﻣﯿﺸﻮد. ﭼﻮن ﻃﺒﯿﻌﺘﺶ ﭼﻤﻦ و ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ِﻃﺒﯿﻌﺖ درﺧﺖ، ﺑﻠﻨﺪی و آزادﮔﯽ اﺳﺖ. و ﯾﮏ درﺧﺖِ آزادﻩ، در ﭼﻤﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﺪ رﺷﺪ ﮐﻨﺪ. ﯾﺎدم اﻓﺘﺎد ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ در آن ﺑﺰرگ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﻋﺮقِ ﺳﺮدی ﺑﺮ ﺗﻨﻢ ﻧﺸﺴﺖ . ﻋﺮقِ ﺳﺮدِ ﻣﻦ از اﯾﻨﺠﺎ ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﺪ ﮐﻪ اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎرﻧﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎی ﺑﺎاﺳﺘﻌﺪاد و ﭘﺮﺗﻮاﻧﯽ ﮐﻪ در ﺧﺎﻧﻮادﻩﻫﺎ و ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﯽ ﺑﺰرگ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ در آنﻫﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻋﺎدات، ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﺮﺑﯿﺖ، و ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم درس و داﻧﺸﮕﺎﻩ و ﻣﺪرﺳﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎم اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎی اﯾﻦﻫﺎ را از ﺑﯿﻦ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ . و اﺻﻼ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪارﯾﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ درﺧﺖ، ﺑﻠﻨﺪ اﺳﺖ و آن ﯾﮑﯽ ﻣﺘﻮﺳﻂ و آن ﯾﮑﯽ ﺳﺎﯾﻪدار . اﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ،ﻣﻮزﯾﺴﯿﻦ ﺷﻮد، آن ﯾﮑﯽ ﺷﺎﻋﺮ، دﯾﮕﺮی ﻓﯿﻠﺴﻮف ﯾﮑﯽ ِﻣﺨﺘﺮع … و اﯾﻦﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻔﺎوت دارﻧﺪ . و اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ، اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦِ اﻗﺘﺪارِ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻤﺎن را ﺑﻪ درون ﻣﯽﺑﺮد و ﻫﻤﻪ را ﯾﮑﺴﺎن و ﻣﺴﺎوی ﺑﯿﺮون ﻣﯽدﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ، ﻓﻮقﻟﯿﺴﺎﻧﺲ، دﮐﺘﺮا و … دارﻧﺪ. ﻣﺜﻞ ﻫﻢ ! ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺳﺮﮐﻮب اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ دﻧﯿﺎ و ﺗﺎرﯾﺦ رو ﻋﻮض ﻣﯿﮑﻨﻪ”
چقدرزیبابود! چه حس آشنایی !
نه خوشم اومد 🙂
کارتون رو بلدید
آفرین
منم همیشه وقتی تنها میشم یا یکی ک بهش وابسته بودم ولم میکنه ,احساس بدبختی میکنم خیلی شدید و توصیف ناپذیر,ب نظرم اگه ادم تو زندگیش بفهمه ک چی میخاد خیلی بهتره ,نیاز های اساسی ما باید براورده شه ,,تا بتونیم نیاز های سطح بالامونم براورده کنیم ,همه با هم فرق دارن ,خودتون باید بفهمید چیکار میکنید.
سلام استاد،بابت مطالب عالیتون ممنونم.
من پیش مشاورو روانپزشک زیاد رفتم و ببخشید مطالب شماهم قشنگه ولی منو عوض نمیکنه و من بشدت احساس بدبختی میکنم…
کاش میشداین خرفا آدمو واقعا عوض کنه
سلام استاد خیلی مطالبتون عالی بود
ممنون استاد که به فکر مشکلات امروز جامعه هستید
سلام، وقت بخیر
من فوق العاده و جالبی بود. ممنون. امیدوارم با یادآوری این موارد، حواسم باشه که همیشه برعکس عمل کنم.
واقعا ممنون. برای من که خیلی به موقع بود که حواسم رو جمع کنم.
استاد مرسی از مطلب جالبی که گذاشتید. و اینقدر نقد ها و تحلیل های شما واقعی و شفاف که هم به ادم تصویر میده هم اینکه نهایت دلسوزیتون هم از پشت این نوشته ها می شه دید. واقعا ممنون.
محمدرضا
این از مطالبی هست که باید هرچند وقت مخصوصا تو این روزهای کوتاه و دلگیر پاییزی خوند و خورد تا آدم حواسش باشه که ارزشش خیلی زیادتره تا اینکه اینجوری آگاهانه خودشه توجیه پذیر بی ارزش کنه.
به نظر من برای شروع و غلبه بر این احوالی که به خوبی اینجا و تو کامنتها برشمرده شد، در اولین قدم آدم باید تکلیفشو تو بعضی چیزها مثل بحث مهم عزت نفس یا وابستگی عاطفی هاش مشخص کنه.
ازت خواهشمندم ادامه این مطلب را در دستور کارهات قرار بدی و ازش غافل نشی که مثل بحث عزت نفس سایت تراست زون
بنزین خیلی از حرکتها و رشدهای فردی ما میتونه باشه
برقرار باشی