حدود یک سال پیش نوشتهای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنتهای مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پستها بحثهای طولانی مطرح شد که نمونههای آن را در پستهایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیهی مجازی صحبت کنیم. اما تجربههای ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گرههای کور تبدیل میشود. حرفها نیمه کاره رها میشوند و هر بحثی در میانهی بحث دیگر مطرح میشود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیتهای قابل توجهی دارد: نوشتهها ثبت میشود و آرشیو میشوند. گفتگوها به کلمههای محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمیشود. اساساً در کامنت گذاشتن انسانها به اندازهی چت کردن سطحی نمینویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنتها را تایید میکنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.
ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …
میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.
قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…
از همین الان میتوانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر میزنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، میآییم و میرویم و آب و جارو میکنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…
طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.
برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.
راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:
پروتکل پاسخگویی به کامنتها:
۱- همهی کامنتها، تایید میشوند.
۲- همه میتوانند به همهی کامنتها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید میکنیم.
۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنتها، من فقط میتوانم کامنتهای مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همهی کامنتها را با دقت و شوق میخوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که میدانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.
پیشنهاد من برای اینکه کامنتها سریعتر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:
موضوع: [خاطره / نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]
شرح: [باقی ماجرا]
نتیجهگیری شخصی من: [اگر نتیجهی خاصی گرفتهام!]
محمدرضا جان.
به لطف لینکی، بعد از مدتها برگشتم به این پست و همینطور به حال و هوای مهمونی مجازی اون شب یلدای فراموش نشدنی ۹۲٫
حرفهای خودم رو که داشتم در کنار حرفهای بقیه دوستانم مرور می کردم، با خودم میگفتم: جدی من چقدر پر انرژی بودم اون روزها! (و خیلی از دوستانم هم همینطور)
بعد به این نتیجه رسیدم که سهم زیادی از این انرژی ها، به خاطر پیدا کردن جایی مثل این خونه با نوشته های منحصر به فردش و مهم تر از اون به خاطر میزبان خاصش – نویسنده ای با قلم و افکار و احساسات و دغدغه های خاص و دوست داشتننی اش – بود؛
که واقعاً بخاطرش هیجان زده بودم.
نداشتیم کسی مثل این خونه و مثل خودت رو توی این دنیای وب. جدی میگم.
حالا چیزی که برام جالب بود، (و ببخش که منو وادار کرد که یه کامنت دیگه بعد از پنج شش سال، دوباره در اینجا بذارم) این بود که متوجه شدم:
بعد از گذشتِ حدود ۶ سال چقدر در حال حاضر، هنوز هم، به حرفهایی که اونموقع زده بودم اعتقاد دارم. (اگر چه توی این چند سال، خیلی چیزا هم تغییر کرده)
مثلا این که گفته بودم:
—————-
“واقعا خوشحالم که با شما آشنا شدم و هر چی بیشتر شما رو میشناسم بیشتر، از اینکه اوقاتی از روزمو از لابه لای شلوغی های روزانه! بتونم اینجا بگذرونم احساس افتخار و لذت می کنم. ممنون که اینقدرخوبین. ممنون …”
—————-
یا این یکی، که گفته بودم:
—————-
“می خواستم بابت میزبانی شگفت انگیز امشب، که خاطره بسیار شیرین و دلپذیری رو برای همه ما رقم زد، واقعا ازتون تشکر و قدردانی بکنم و بگم شما برای تک تک ما دوستانتون، عزیز و دوست داشتنی هستین و ما هم جرعه جرعه کلام و صدا و آموزه های شما رو می نوشیم و بهره می بریم.”
—————-
سلام به محمدرضا و تمامی دوستان محمدرضا و مخاطبین این سایت
نمیدونم امسال هم مثل سالهای پیش، جمع گپ و گفتگوی دوستان خواهد بود یا نه؟ اما فرصت خوبیه که محمدرضای ما، برای تک تک دوستانش فراهم میکنه تا ساعات خوش یلدایی هایی رو در کنار هم تجربه کنیم…
من با اینکه زمان کمی رو در جمع یلدایی دوستان داشتم، اما دلم تنگ شده برای شنیدن حرفهای تک تک دوستان این جمع… 🙂
امیدوارم محمدرضا عزیز هنوز هم تجربه ساعات یلدایی دیگه رو برای همه ما رقم بزنه
و کاش میشد حضور تک تک دوستان محمدرضا رو در جمع خودمون داشتییییم… 🙂
پیشاپیش از محمدرضا، و دیگر دوستان به خصوص سمیه جان و شادی جان ممنون…
چقدر خوندن کامنتها و جوابهای شما لذتبخشه…
سلام خدمت استاد شعبانعلی
میگم شما که داری انقدر پر قدرت تو سایت نویسی ظاهر میشید چی میشه به کامنت های همه ی مطالبتون پاسخ بدید؟؟؟؟
نمیدونم این که جواب یک سری خاص از کامنتارو میدید چه نوع طرز فکری پشتشه اما بالاخره ما هم بازدیدکننده ایم دیگه!!!!!
کامنتایی که در مطلب ” استراتژی ادامه تحصیل ” نوشته شده رو دوست ندارید یا …..؟
من فکر میکنم شما فقط و فقط جواب اون هایی رو میدید که یه احساس یا یه نظر رو بیان میکنند که از نظرتون جالبه.درسته؟
سوالات ما هم برامون جالبه ها…یه سری صفحات اصلا جواب کامنت ندارن.
بازم ممنون از نوشته های اثر بخشتون
چه حیف
من این شب رو از دست دادم
ظاهرا خیلی عالی بوده . برای شب عید برنامه ندارید؟…اگه دارید زودتر خبر بدید لطفا …من دوست داشتم باشم . گرچه با این حجم بازدید خوب و مشغله شما ، احتمالا درخواست معقولی نیست ….راستی من از بر و بچه های تربیت مدرس م، راه تون اونورها افتاد خوشحال می شم ببینم تون
سلام.شب یلدا فال حافظتون و گوش نداده بودم آقای شعبانعلی.امشب بعد از اینکه کل روز تا همین الان روی پایان نامه م کار کردم و حسابی خسته شدم یادش افتادم.وصف حالم بود.چقدر حس خوبی بهم داد.خیلی خیلی ممنونم ازتون.
متن کامنتم این بود :سلام محمد رضای عزیز .واقعن خجالت میکشیدم بازم بگم جواب ایمیل من چی شد. با خودم گفتم شاید معضوراتی داره که جوابمو نمیده .ولی این اخرین باره که ازت تقاضا میکنم چون مطمعنن دفعه بعد اصلن روم نمیشه.با احترام فراوان
۳ دی ماه ۷:۰۴ ب.ظ
محمدرضاجان بعد از ۸ روز حتی کامنتمم تایید نکردی!!!!!!!!!!!!!!
كامنتارو تا صفحه پنج تونستم بخونم،چشام در اومد،خدا قوت به همه دوستان و محمدرضاي عزيز
سلام و خدا قوت
ببخشید کامنتهای من از دیروز ناپدید میشن 🙂 چون قبلا گفته بودید یادآوری کنیم، اطلاع دادم. ممنونم
هستن آزاده. من میبینم و تایید می کنم. فکر کنم انقدر تعداد کامنتها زیاد شده به سادگی دیده نمیشه و پیدا نمیشه…
لطفا دوباره آدرس rss رو بذاريد هرچي ميگردم تو كامنتها پيدا نميكنم.
آیدا جان. حتماً دیدی که الان آدرس رو اون کنار گذاشتیم 🙂
سلام، خسته نباشید، چه حیف که من برای بهره بردن از همنشینی ،دیر متوجه شدم ولی برای گفتن حرفهام ، انگار که خیلی دیر نیست…
دوران کودکی با این طعنه دوستان سپری شد : ” آخه تو چقدر ساده ای …” دوران نوجوانی با نصیحت دلسوزان :” که یه خرده زرنگ باش، حواست رو جمع کن و از دیگران یاد بگیر…” دوره ۱۹٫٫۲۰ سالگی که دوره مواجه شدن با دنیای واقعی بیرون بود ، تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که بهترین حالت من برای دیگران( دوستان و نزدیکان) همین حالت ساده و راستگو و دیگرخواه هستش ولی چیزی که ناراحتم میکرد ، داشتن حس فریب خرده بود ، حس اینکه دیگران از این سادگی و صمیمیت که من به همراه داشتم ، “استفاده” میبردند ولی پذیرا نبودند و این رو به پای بلاهت میگذاشتند ، گرچه همه بر این باور بودیم که انسان ساده-ابله- ( از نظر اوشو کسی که بدون هیچ پیش زمینه آلوده کننده ولو سود آور به دنیا و مسائل مینگرد- البته برداشت من-) هستی رو بیواسطه درک میکند و و کمتر آلوده به منیت و فرافکنی است. ولی در عمل سادگی ارزش شمرده نمیشد. در پی مصاحبه های کاری بعد از گذشت از ننگ “بدون سابقه” که علی رغم توصیه های دوستان توانستم بدون دروغ ، کاری را دسته پا کنم ، هنوز خوب به یاد دارم جمله مدیرم را که نصیحت دوستانه میکرد : ” شما با استعدادی ولی از این سادگی بیا بیرون ، سیاست داشته باش، برای پیشرفت کارت خوبه” مابقی حرفهایش درست یادم نیست چون داشتم به این فکر میکردم که بعضی کلمات چقدر در زندگی “تکرار” میشوند. پس من سعی کردم که سادگی ام را کنار بگذارم و سیاست داشته باشم، سعی کردم آدمها را نه سفید و نه سیاه که خاکستری ببینم و از تمام تهدیدهای کاری فرصت بسازم … من پیشرفت چشم گیری کردم چه در کار و چه در ارتباطات با دیگران و اطرافیانم ولی …من هنگام ساختن پازل های موفقیتم، تکه های پازل روح خودم رو گم میکردم.من هنگام “بازی” با مفهومها ، با کلمات ، با آدمها با … ، “خود بودن ” رو میباختم و شبها که همه مشتاقن برای استراحت ، بین من و وجدانم غوغایی برپا بود ، با خودم میگفتم: ” من که کاری نکردم من هم مثل بقیه عمل کردم ، پیشرفت و موفقیت حق منه ، مگه فقط تو خوبی و دیگران بد و خودخواه هستند ، دست بردار از این جا نماز آب کشیدن ، تو فقط میخوای روی بلاهت و حماقتت سرپوش بگذاری” و در مقابل تمام ادله های منطقی من ، فقط یک جواب از وجدانم کافی بود تا شونه هام از ترس بلرزه :”همه جور میشه زندگی کرد، راحت باش، ولی یادت باشه خدا انسان را “تنها” آفریده و تنها میآیی و تنها هم میری، اون موقع که تنها میری، میپسندی که این جوری زندگی کرده باشی؟؟؟”من تا جایی که “خودم” امانم میداد در شرکتی میماندم و وقتی که دیگه نمی توانستم ، با یک دلیل خیلی شیک ، یک خداحافظی خیلی شیک و حرفهای فرو خورده ، اعتراض ها خفه شده به محل کار جدید میرفتم و وقتی که در اونجا هم “اخلاقیاتم” یقه ام را میگرفت ، “خودم” ، اخلاقیاتم” ،”وجدانم ” و “غرورم” را برمیداشتم و باز هم با یک دلیل شیک و یه خداحافظی شیک رهسپار جای جدید میشدم، واینقدر این نمایش رو خوب اجرا میکردم که آلان هم از محل کار قبلیم دعوت به همکاری دارم ، در مصاحبه های کاری اگر جوابهای “خودم” را میدادم ، من میماندم و چنارهایی که زیر پایم سبز میشد ولی وقتی جوابهایی که دوست داشتند بشنودند، را میگفتم برنده بودم… چه حال بدیه وقتی میمانی که راست بگویی و از دست بدی یا دروغ که نه،شیکتر بگویم با کلمات بازی کنی و چیزی را بگویی که خریدار دارد… این دغدغه بی پایان روزگار من است تا تصمیم گرفتم که دوره اصول و فنون مذاکره ای بیایم که شاید راه صحیحی پیدا کنم ، راهی که باشد که به این جنگ درونی پایان دهد ، راهی که “باشد” و من از آن بی خبر باشم ، البته این “خودم” باز هم پا پیش گذاشت و هشدار داد که:” به دنبال استادی باش ، که “راه درست” را نشان بدهد و نه راه را “درست ” نشان بدهد.استادی که دغدغه ات را بلاهت نشمارد “.سوء برداشت نشود خدای نکرده ، من نمیگویم که من سپیدم و دیگری سیاه، من از یک تمایز صحبت نمیکنم ، از یک تفاوت حرف میزنم ، تفاوتی که من در ارتباطاتم ( با خودم ) دارم ولی دیگران ندارند. گرچه تمام این مسائل از دید دیگران پنهان است و فقط گاهی به عنوان درد و دل آن هم با یک دوست صمیمی گفته میشود.دوستی که از آقای شعبانعلی اسم برد و سایت گوگل مرا به تراست زون لینک داد و فایل عزت نفس را شنیدم ، البته هنوز قسمت اولم … نمیدانم که بیان این ارتباط ،بین آنچه برای من دغدغه است و آنچه که لطف است برای راهنمائی دوستان، جسارت است به شما یا نه … اگر هست لطفا مرا عفو کنید و اگر نه لطفا راهنمائی … سپاسگزارم از “وقتی”که برای شنیدن ، گذاشتید.
با دقت و حوصله خوندم آتنا.
آره. راست میگی. ما معمولاً روند آموزش و تربیتمون جوریه که حیلهگری و سیاست بازی رو معادل «هوشمندی» میدونیم. دو بار این متن رو خوندم و دیدم دغدغهی خیلی از ماها هست. امیدوارم بهانهای بشه که بیشتر راجع بهش حرف بزنیم…
سلام آتنا عزیز
واقعا زبونم بند اومده… کلمات رو نمیتونم جفت و جور کنم برای تشکر ازت..
جملات “دل”م از زبون تو بیان شد! زبون “من” توانایی « فریــاد» این جملات رو نداره! 🙁 نکه نخواد، نمیتونه…
محمدرضا ! راهنمائی کن! لطفا…
ما دو تا رو راهنمائی کن..:(
استاد حقیقتا حرف های آتنا حرف های منم بود. لطفا ما سه تا رو راهنمایی کنید..
اییییییییییییییین فوق العادهههههههههست
محمد رضاي عزيزم خدا قوت
ممنون ميشم يه نيم نگاهي هم به ايميل من بفرستي
بخدا گناه دارم
عزیز من. چشم. امشب رو شب ایمیلها اعلام میکنیم!
ایمیل من هم سلام میرسونه خدمتتون…! 😉
نمیدونم چراکامنت منم گم شده
امیدوارم منم به آرزوم برسم ویه ایمیل ازطرف شماداشته باشم
يك دنيا ممنون محمد رضا جانم
خدا بهت قوت بده
استاد عزیزم
اساسا سماجت بی مورد و بی نزاکتی در کار نیست فقط با توجه به اینکه فایل صوتی رو که به آدرس ایمیل تون فرستادم به لحاظ کیفیت ضبط چنگی به دل نمیزنه ، خواستم خواهش کنم اگه مشغله روزانه تون اجازه داد ممنون میشم عنایت بفرمائید .
برقرار باشید
نیما جان.
گوش دادم. خیلی هم لذت بردم. میخوام روی یک پست آپلودش کنم. یکی دیگه از بچهها هم یک فایل صوتی فرستاده.
راستی خیلی خیلی خوب خونده شده بود اون متن نظر آهاری.
استادعزیزم بی نهایت از بذل توجه شما ممنونم .
نکته ای هست که نیاز به توضیح می بینم خدمتتون ، با اجازه به آدرس ایمیل تون میفرستم .
ممنون میشم وقتتون رو اختصاص بدید.
محمدرضا جان سلام
من نه شب اول و نه شب دوم نتونستم به موقع حضور داشته باشم میخوام داستان مختصری از زندگی کاریم برات بگم و ازت مشورت بگیرم،من از خیلی سال پیش قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم کار کردن جدیم رو با شاگرد بنایی شروع کردم و همزمان با ورود به دانشگاه یکسری فعالیتهارو تو یکی از سازمانهای شهرداری آغاز کردم که بیشتر بحث علاقه و دغدغه ها بود با یه گروه از دوستان،تو این سالها فروشندگی پنجره ی دوجداره کردم و همچنین تو یه فروشگاه کیف و کفش هم مدتی رو فروشنده بودم از سال۸۸ که هنوز هم تقریبا ارتباطاتی باهاشون دارم،در کنار همه ی این کارا فعالیتم رو در سازمان مربوطه ی شهرداری ادامه دادم تا اینکه دو تا کتابخونه رو تحت عنوان بخش خصوصی گرفتیم(باشرکتی که خودم ثبت کردم که الآن من هیچ سمتی تو این شرکت ندارم،)در حال حاضر یک شیفت تو این کتابخونه ها کار میکنم و اپراتور سالن های آمفی تئاتر هم هستم،(آقای محمدرضا جباری یکی دو باری تو سالن ما برنامه داشته)مدتی دست فروشی یک سری از تولیدات خودم رو هم انجام میدادم(یه جور نون روغنی)حالا بخاطر زمینه ای که تو بحث کیف و کفش و چرم دارم چون اون فروشگاه تولیدی کفش چرم هم داره،میخوام وارد این صنعت بشم بطور جدی و تمام توجهم رو به این کار معطوف کنم بنظرت این کار تو این شرایط عاقلانست؟تو این فکرم که یکسری محصولات با ضایعات چرم کارگاه درست کنم.بیست و چهار سالمه،دانشجوی مدیریت بازرگانی و همچنین سایت شعبانعلی دات کام هستم،تو شهر ارتباطات گسترده ای با اقشار مختلف دارم خصوصا دانشجوها،راستش چند وقته قاطی کردم،انرژی و زمان زیادی صرف کار میکنم اما دوست دارم یه کاری رو شروع کنم که واسه ی خودم باشه،وقتی تو رادیو در رابطه با از این شاخه به اون شاخه پریدن نقل قولی از معلمت کردی یاد خودم افتادم،حس میکنم اگه این کارو شروع کنم پریدم رو یه شاخه ی جدید و مدام فکر میکنم که بگردم ببینم چه قابلیت و مزیت بهتری دارم که تو اون موفق میشم فکر میکنم دچار وسواس شدم…
مجتبی دوست خوبم.
چقدر خوب که اینجا برای من همه چیز رو توضیح دادی. حالا خیلی بهتر همدیگر رو میشناسیم و میتونیم حرف بزنیم و همفکری کنیم.
من به نظرم انتخاب حوزهی چرم، به توجه به: «بازاری که هنوز براش وجود داره» و همینطور «تجربهی قبلی تو» و همچنین «دانش مدیریتی» که به صورت رسمی و چارچوبدار به دست آوردی گزینهی خوبی به نظر میرسه.
به نظرم اگر میخوای چنین کاری انجام بدی، لطفاً لطفاً یک طرح کسب و کار بنویس. نه از این طرحهایی که فقط مینویسند تا رانت اقتصادی خودشون رو مستند و منطقی جلوه بدهند و وام بگیرند. بلکه طرحی که بتونه آینده رو برای تو شفافتر کنه.
راستی امروز و فردا دارم حرفهایی رو که در حوزهی برند در شیراز و کارآفرینی در علامه زدم به همراه برخی حرفهای دیگرم، تحت عنوان «دامهای کارآفرینی» به فایل صوتی تبدیل میکنم که روی تراست زون بگذارم 🙂
امیدوارم اون هم به دردت بخوره.
در مورد طرح کسب و کار هم تلاش میکنم توی همین روزها مطالب کامل و خوبی بنویسم.
خیلی خیلی ممنون استاد…
من واقعا شرمندم، و عصبانی از دست خودم…!
که توانایی اینو “فعلا” ندارم که بتونم مسائل خودمو خوب توضیح بدم.
ولی این توانایی رو دارم که ۳ صفحه حرف رو توو ۳کلمه ابراز کنم! و بعد تازه توقع دارم که مخاطبم کل اون حرفارو از ۳کلمه من متوجه بشه و درک کنه!!! 🙁
آخ جون! فایل جدید رو trust zone!عالیه محمدرضا! اگه کمکی برای تهیه فایلش از منم بر می آد بهم بگو حتماً…
سلام
محمدرضا جان میتونم خواهش کنم اگر در روزنوشته ها در مورد طرح کسب و کار مطلبی (طبق فرمایشت کامل و کاربردی و نه طرح های رایج،مبهم و غیر مفید ) به اختصاص نوشته ای راهنماییم کنی ؟ به شدت نیاز دارم.
در گوگل جستجو کردم اما مطلبی به این عنوان در روزنوشته ها پیدا نکردم .
بینهایت ازت ممنونم
سلام و عرض ادب به صاحبخونه ی رئوف
اول از همه معذرت میخوام که باز دقیقه یا دقایقی وقتت را میگیرم .
با شرمساریِ بسیار اجازه دارم یک بار دیگر پرسشم را در مورد راهنمای مطلبی به قلم خودت مختص طرح کسب و کار بیان کنم ؟
ممنون میشم اگر پاسخ دهی محمدرضاجان
آقاي مهندس شبانعلي عزيز سلام و خداقوت و هزار تبريك به خاطر جمع دوستان صميمي كه داري كه البته براي شما كه استاد مذاكره اي دور از ذهن نيست كه بتوني چنين جمع صميمي رو در كنار خودت داشته باشي
هزار بار از بودنت تشكر مي كنم و از اينكه بدون منت دانسته هات رو در اختيار ما قرار ميدي سپاسگزارم كه اينگونه به بهتر شدن دنياي اطرافيانت كمك شاياني مي كني
من يه اي ميل براي شما فرستادم و تقاضاي مشاوره كردم اگر برايتان امكان پذير بود و فرصتي داشتيد كمك بزرگي به من مي كنيد تا مسير صحيحي را بيابم . با تشكر فراوان پاينده باشيد.
چشم هایده جان. همین امروز رو به من وقت بده 🙂
سلام شرمنده شدم قربان ! بايد ببخشيد لابد لحنم خيلي دستوري و رسمي بود ؟ :))))البته اينم يكي از مشكلات منه ديگه ! سپاسگزارم اگرم جواب نديد بازم دوستتون داريم و بسيار از شما مي اموزيم
ميدونيد چيه ؟؟بودن ادمهايي مثل شما حس امنيت فوق العاده اي ميده امنيت بابت اينكه ادمهايي هستن كه زبونت رو مي فهمن و برات گوش شنوايي دارن بازم سپاسگزارم كه هستي و مي شنوي و كمك مي كني
هایده. نه اتفاقاً. مشکل نوشتن اینه که حس آدم منتقل نمیشه.
اون «چشم» که من گفتم رو با این تصویر تصور کن:
محمدرضایی که خم شده و داره تعظیم میکنه و خجالت میکشه که داره این کار رو با تاخیر انجام میده…
:)))) ما دوستون داريم استاد
حق باشماست اين مشكل تو نوشتن هميشه هست كه ادما با شرايط خودشون نوشته ها رو مي خونن و تخمين مي زنن منم تخمينم با توجه به احساسي بود كه گاهي به خودم دارم كه خيلي رسميم
محمدرضا جان سلام
باز هم مثل همیشه تشکر بینهایت از بودنت ، محبتت و توجهت به این خونه مجازی. چند روز هست نتونستم کامنت بذارم برات بدلیل مشکلی که داریم و ذهنمون خیلی مشغوله …
استاد گرامی یه ایمیل برات فرستادیم(با همین ایمیلم از طرف من و همسرم) اگه لطف کنی و جواب بدی کمک بزرگی به ما کردی. میدونم سرت خیلی شلوغه و من چون عنوان عضو جدید خونه مجازیت هستم نمیشناسی اما امید دارم ایمیل رو بخونی و جواب بدی.
منتظریم
ممنون
نسیم عزیز. هنوز ندیدم. اما تا فردا صبح میبینم و حتماً جواب میدم.
میدونم نمیتونم حرفها و توصیههای پخته و ارزشمندی داشته باشم. اما همینکه میبینم من رو دوست و محرم خودتون میدونید برام به اندازهی یک زندگی ارزش داره 🙂
ممنون محمدرضا جان که اینقدر سریع جواب دادی به کامنتم(همینم منو خیلی خوشحال کرد) . اما واقعیت اینه که توی بازی سختی قرار گرفتیم و بعد از خدا تشاید تنها کسی که میتونه به ما تو این زمینه کمک کنه شما باشید چون واقعیت اینه که کسی رو تا به حال ندیدم که تو این زمینه کار کرده باشه و بتونه کمکمون کنه…
اگه حتی جوابت به ما هم منفی بود هیچ ناراحت نمیشم چون مطمئنم اگه میتونستی کمک میکردی…
باز هم یه دنیا ممنون
سلام استاد
خسته نباشید
من دیشب نتونستم توی مهمونی باشم..البته کامنت هارو خوندم واقعا از این جمع لذت بردم از این که هستید و با تموم مشغله هاتون وقت میذارید و از این کار خوشحال میشید ممنونم
من و همه ی دوستان آرزوی خوشحالی و آرامش شمارو داریم.
با سلام،
شب یلدا قصد داشتم در مهمانی با شکوهتان شرکت کنم. آمدم، لحظاتی چند حضور داشتم ، اما نمی دانم چرا حس ماندن نداشتم، پس رفتم. چون احساس میکنم کسی که به این خانه می آید و در چنین محفلی حضور می یابد باید با قلبش بیاید.
دی شب آمدم از ثانیه های ابتدایی، مشکلاتی در دریافت صفحه داشتم، میانه ی راه می خواستم مانند شب گذشته اش ترک کنم این خانه ی مجازی را. اما این بار چیزی در قلبم ندا می داد که بمان.
ماندم تا آخرین لحظات و اکنون خوشحالم که ماندم و حضور داشتم.
این کامنت، کامنت تشکری است از سوی من.
دوستان عزیزی که شرکت داشتند صمیمانه از حضورشان تشکر می کنم که با حضور شما این شب معنی پیدا کرد. با نوشته هایتان خندیدم، به فکر فرو رفتم و به گذشته هایی پای نهادم که به مانند شما مشکلاتی داشتم. اما خوشحالم، خوشحالم از اینکه اکنون کسی را کنارتان دارید که می تواند شما را راهنما باشد و بدون هیچ چشم داشتی یاریتان رساند. از شما به خاطر سوالاتی که کردید ممنونم چون با جواب آنها اطلاعاتی بزرگ بر دانش کوچکم افزوده شد.
و اما صاحبخانه های این خانه ی مجازی.
این اولین تجربه ی من بود که چند ساعت در نت با کسانی باشم که از نزدیک ندیدمشان. از شما ممنونم که بستری را فراهم آوردید تا چنین حس زیبایی را برای اولین بار تجربه کنم.
محمدرضا، آقا معلم مهربان و دوست داشتنی ام، محمدرضا جباری عزیزم، سمیه تاجدینی گلم و همه ی عزیزانی که اسم تان را نمی دانم اما حضور داشتید صمیمانه سپاسگذارم. اسم تان را بر دفترچه قلبم ثبت کردم.
پ ن: با خودم تصمیم گرفتم توانمندیهام رو در زمینه ی ارتباط آنلاین افزایش بدم چون واقعاً احساس کمبود می کنم. باید روی رهبری آنلاین ام بیشتر کار کنم.
دروود مجدد محمد رضا جان من فایل ضبط شده را فرستادم به ایمیلت عزیزم 🙂 پاینده باشی
سلام من دومین شب نشینی حضور نداشتم ولی کامنت ها رو خوندم
به عنوان یه تازه وارد ، جالب بود هم کامنت ها وهم دنیای مجازی ت و هم افراد قبیله ت استاد
ممنون بابت این یلدای قشنگ و متفاوت
محمدرضا جانم اگه اجازه بدی به تو و همه ی هم قبیله ای ها شب بخیر بگم؟
شبتون پرستاره خوشحال شدم از بودن در کنارتون
دوستتون دارم
بچه ها..اگه میخوان با هم گپ بزنن..من برای تایید کامنت ها در خدمتشون هستم
سمیه جان واقعا ازت ممنونم که انقدر با ما حوصله میکنی
شب خوبی داشته باشی عزیزم خیلی زحمت میکشی برامون
عزیزدلم سمیه جان شما هم برو استراحت کن..ممنون بابت زحمت هایی که میکشی. شب خوبی داشته باشی.
سمیه خانم سلام.واقعا ازتون ممنون بابت اینهمه تلاش و زمانی که برای ما گذاشتید و این فداکاری ای که می کنید.شبتون خوش.شما هم استراحت کنید
خدا قوت خانم تاجدینی
سمیه جون ببخش که اینقدر خسته ات کردیم. لطفا دیگه تایید کامنتها رو بذار برای فردا و برو استراحت کن عزیزم. ممنون بابت همه لطفت. شبت خوش.
مهربون…
سلام سمیه جان
خسته نباشید و خدا قوت میگم به شما و همه تیم کاری آقای شعبانعلی. چیزی که میگم ربطی به این نوشته نداره.
من گاهی اومدم و دیدم کلی کامنت زیر کامنتهام نوشته شده. اگه امکانش بود همه کامنتهای در جواب یک کامنت برای کامنت گذار ایمیل بشه خیلی خوب بود.
ممنون از زحمات خستگی ناپذیر شما
شب همه ي دوستان عزيز بخير. فردا ميام ادامه ي كامنتهارو ميخونم. بسياااااااااااااااااااااار از همصحبتي با شما لذت بردم.
سلام
ببخشید مثل اینکه من خیلی دیر اومدم
خداحافظ
دوستان خوبم. من دو شب هست که کلاً بیدارم و الان هم باید برم یک نامهی مهم بنویسم. با اجازتون الان میرم و البته فردا و روزهای بعد هم هنوز کامنتهای زیر این پست رو می خونم و پاسخ میدم.
نمیتونید تصور کنید که حضور تک تک شما و تک تک کلماتتون، چگونه من رو – که کمتر چیزی هیجان زدهام میکنه – به هیجان میاره. شاید در حالت عادی کمتر کامنتها رو جواب بدم ( به دلیل محدودیت فرصت). اما امیدوارم از بحثهای این یکی دو روز نتیجه گرفته باشید که با شما زندگی میکنم و تمام حرفهای شما رو حفظم و اگر روزی احساس کنم که نمیتونم ببینمتون، انگیزهی زیادی برای زندگی نخواهم داشت…
شبت بخير محمدرضاي عزيز. برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزومندم.
شب بخیر
ما هم ممنونیم
میزبان فوق العاده ای بودین، مثل همه ی روزهای دیگه.
انشالله به زودی باز هم مهمان شما باشیم.
بسلامت استاد. خدا قوت.شب بخیر
لطفاً لطفاً لطفاً به خاطر خودخواهی ما !!! بیشتر استراحت کنید. شب خوش
مرسی از میزبانی خوبت… یکمم استراحت کن که سالم و سرحال بمونی…. شبت سپید و آروم…
از صمیم قلب بخاطر حضورتون ممنون.خدا قوت و همیشه سلامت و شاد باشید.شبتون بخیر معلم گرامیم
دوست دارم،
خیلی دوست دارم…
کلماتت جرقه توو دل آدم میندازه…
امید ،
صمیمیت،
عشق…
خیلی دوست دارم…
یه خبر جدید … ما هم دیگه داریم با شما زندگی می کنیم … خیلی ممنوووون بابت همه چی ی ی محمدرضای عزیز … همه چی: یعنی همه چی ی ی ی … همین!
شبتون خوش و شب همه دوستان عزیزم هم بخیر.
شهرزاد من دو شب قبل رو خیلی حس خوبی داشتم .. دقیقاً حرفت عین تجربه ام بود… خوشحالم از بابت این زندگی دست جمعی…
طاهره جون، دوست نازنینم آره واقعا برای من هم یه تجربه شگفت انگیز و دوست داشتنیه. همه شماهایی که توی این خونه این برام عزیزین. این خونه پر از انرژی مثبت و عشق و آگاهی و صمیمیت و سخاوته و این زندگی کردن ما رو تو این خونه و در کنار هم به تجربه ناب و لذتبخش تبدیل میکنه. امیدوارم چراغ این خونه همیشه روشن باشه و صاحبخونه ارزشمند و مهربونش همیشه سلامت و دلش گرم و آروم.
خیلی خوشحال می شم وقتی میشنوم با حرف های ما هیجان زده میشی
و ناراحت ، وقتی دوباره جمله ی “انگیزهی زیادی برای زندگی …”
محمد رضا تو به خیلی ها امید میدی
ممنون برای همه چی ، من منتظر جوابم هستم
شبت بخیر
ممنون از شما شب خوش
شب خوبی داشته باشی استاد عزیز و همه دوستان عزیز ، محمدرضا مرسی بابت این برنامه یلدا خیلی ایده جالب و خوبی بود
شب همه دوستان که با کامنتاشون این پست رو ماندگار کردن بخیر، امیدوارم فرصتی ایجاد بشه که تو دنیای واقعی دور هم جمع بشیم
از سمیه تاجدینی عزیزم تشکر میکنم و خسته نباشید میگم بهت خانم امیدوار 😉
خوب بخوابی محمدرضای مهربون
نمیدونم چطور باید از شما تشکر کرد-همیشه این مشکل ر ا در ارتیاط با افرادی مثل شما دارم.
محمدرضای گرامی و دوستان خوبم ! خوندم ،لذت بردم ، امیدوارم این ۳ ماهه آخر ۹۲ رو خیلی خیلی خوب بگذرونید .
من هم برای تو همین آرزو رو دارم الهه
محمد رضا وقتی تو یک طرف صحبت نیستی حس بدی دارم ) :
من دارم تمام صحبتها رو میخونم و حرف هم میزنم دوست من…
محمد رضا ، اسم من امیده! از این به بعد می خواهم شناسنامه دار بشوم !!!
ولی همیشه شاگرد کوچک تو هستم و خواهم بود…
امید جان. خوشحالم که از این به بعد به این اسم میشناسمت و باهات حرف میزنم…
ممرضا بیا اینا منو تنها گیر آوردن! ر به ر میخان ازم امتیاز بگیرن..! 🙂
🙂 🙂
“شاگرد کوچک تو” الان وقتش بود بخونی (تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم. عزیـــــــــــزم ) 🙂
دوست عزیز ، این یک حس عمیق است و از این ناشی می شود که وقتی طرفم محمد رضا است انگار سر کلاسم و دارم یک چیزی یاد می گیرم. فقط همین .
امید جان واقعا از خوندن جملت یاد این ترانه قدیمی افتادم و اصلن اصلن قصد ناراحت کردنتو نداشتم،اگه ناراحت شدی ببخش،محمدرضا نورچشم همه ماست.
سلام به همه دوستان عزیز و صاحبخانه ی بسیار عزیز…محمدرضا تا حالا شده که انگیزتو از دست بدی و یا خیلی بی انگیزه بشی؟ یا اینکه حیلی از دستاوردها که برات بسیار مهم بودن دقیقا بعد از به دست آوردنشون هیچ احساسی نداشته باشی؟ می خوام بدونم اگه توی این شرایط بودی چه چیزی بهت انگیزه داده که دوباره شروع کنی؟ (من احساس میکنم جدیدا در تعلیق عجیبی به سر می برم، خیلی معنای اهداف و زندگی برام فرق کرده، احساس میکنم توی هر جریانی یک نگاه سوم شخصی دارم که خیلی آرام و عاقل از کنار همه چیز میگذره، مثلا اگه بحثی پیش بیاد که تا چند وقت قبل کلی این در و اون در میزدم تا نظر خودم رو اثبات کنم الان اصلا برام مهم نیست که حرف شخص دیگری به کرسی بشینه، مثلا اگه دو نفر باشیم برای کسب یه شغل عالی، واقعا برام مهم نیست که برنده باشم یا بازنده، حتی شاید به طرف مقابلم کمک هم بکنم…)
سعیده. آره. حس کردم. همه حس میکنیم. یک حس کاملاً انسانیه.
اما انقدر مهم هست که جداگانه در موردش بنویسم. مطمئنم در حد یکی دو روز بهم مهلت میدی…
ممنونم محمدرضا جان، حتـــــــــــــــــــما منتظر مطلبت میمونم.
سلام محمد رضا جان
من خیلی وقت بود که در کامنت دادن فعال نبودم ولی الان گفتم بیام فیس تو فیس ! بهت سلام بکنم
تشکر بکنم برای مطالب نه فقط قشنگی که، آموزنده و حتی بالاتر یعنی کاربردی ات که همیشه برامون به اشتراک میگذاری.
من نا خواسته همیشه حس می کردم با تو دوست هستم ؛ این حتما به خاطر رفتار گرم و صمیمی و راحت تو با جامعه اطرافت هست.
همیشه دوست داشتم به این دوستم کمک بکنم ، همون جور که تو به من کمک می کنی.
ولی هیچ وقت راه خوبی پیدا نکردم ؛ اون زمانی که یکم رادیو دیر به دیر ریلیز می شد فکر می کردم می شه بخش هایی از کتاب رو به جات به خونم برات بفرستم ولی واضح بود که هیچ چیز دهن گرم تو نمیشه ؛ بعد به فکر تراست زون و ترجمه افتادم …
خلاصه خیلی هیچ کار نکردم !
حالا خیلی خوشحال می شم خودت به من راهنمایی بکنی و بگی چه طور میشه در این پروسه کمکت بکنم ؟
حالا که فهمیدم حوصلهی کمک داری، حتماً مزاحمت میشم. ویژگی اصلی تمام کامنتهای تو رو، منطقی بودن و منصفانه بودن میدونم علی.
محمد رضا اگه الان چشم تو چشمم واستاده بودی می گفتم چه خوب بادی لنگویج من رو خوندی ولی الان باید چی بگم!
بگم “کامنت لنگویج” من رو خوندی !!؟ (که صد البته و جدا از شوخی همچین لنگویج و توانایی رو من در تو میبینم)
ولی خیلی برام جالب بود که تو هم من رو تحلیل کردی (کاری که ما متاسفانه برای نزدیکانمون هم نمیکنیم) هم از اون مهمتر بعد این همه مدت بیاد داشتی !
کنار یوزر من در پنل مدیریتیت تگ گذاشتی ؟
خیلی برام جالبه ، آخه چطور یاد مونده و چرا ؟
—————————
فکر نمی کردم پیشنهاد من رو برای کمک قبول کنی ولی خوشحال شدم که تعارف نکردی
فکر می کنی چه جوری بتونم کمک کنم ؟
توی صفحه ی تقدیم پایان نامه ام، نوشته بودم تقدیم به همه ی کسانی که برای توانمندسازی ایران عزیز می کوشند. شب خوش آقا معلم. همیشه سلامت باشی و ادامه بده مثل خودت برای توانمندی کشورمون. خدانگهدار
چقدر زود گذشت….
حواسم به وقت نبود وگرنه دقیقه اخر کامنت نمیگذاشتم.
خوشحال شدم ممنونم از شما
خداقوت و شب همگی به خیر
محمدرضا امروز داشتم مقاله میخوندم توش یه جمله خوب گفته بود، تقدیمش میکنم به تو استاد تاثیرگذار زندگیم:
The reward of teaching comes from teachers’ innate belief that every day they have the opportunity to enrich the lives of their students by igniting the human spirit, dignifying the human experience and inspiring human excellence…
میفهممش. نه با مغزم. با تک تک سلولهام.
اتفاقاً مغز کمتر این حرفها رو میفهمه. مغز یک کامپیوتر ۴۰ وات utilitarian هست و دیگر هیچ…
تو هم معلمی و میدونم که خوب حساش کردی که اینجا نوشتیش…
آره…منم یه معلمم که ۶ ماه پیش اعلام کردم دیگه نمیخوام معلم باشم، اما خیلی زود فهمیدم که من معلمم… امروز که این جمله رو خوندم دیدم حسی که این چند وقته داشتم فقط مال من نبوده و گویا همه معلما اینجورین و این حس رو دارن!
محمدرضا هیچ عقل و منطقی معلمی رو تایید نمیکنه… همونطور که گفتی برای مغز استفاده چندانی نداره این کار، اما دل خوب میفهمه که چه حسی داره وقتی سر کلاسی و هیچی حس نمیکنی جز آدمایی که رو به روتن و تو داری روحشونو touch میکنی! بیرون هیچ خبری نیست و فقط تویی و دوستات سر کلاس و دیگه هیچی…
من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
یلدایتان مبارک
۲۹/۰۹/۹۲
پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و کمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر
مطمئنم که بهترین تصمیم رو امسال یلدا گرفتین…
من هم مطمئنم. میدونم که سال بعد میاین و اینجا به ما میگید که بهتریت انتخابتون بوده. 🙂
ممنون. انشاالله
ممنون
این برای من یادآوری مسئولیت انتخاب بود.
من ۱۰۰۰ مین کامنتم 🙂
نه! ببخشید اشتباه شد.:( ۱۰۰۴ شدم 🙂
همه رو شمردی؟!!! 🙂
نه شهرزاد! شماره تعداد کامنتها گوشه سمت چپ خونه مون نوشته میشه بعد هربار تایید کامنت.:)
میدوونم آزاده عزیزم. خواستم باهات شوخی کرده باشم. 🙂
شهرزاد جانم ! منم خواستم بگم چقدر در و دیوارهای این خونه رو دوست دارم و جای همه تابلوها رو بلدم 🙂
این حس قشنگی که تو گفتی رو من هم دارم آزاده جونم. اینجا خونه عشقه… خونه عشق بهشته… پر رمزه … پر رازه … همه ایثار و نیازه… قبول داری؟
خانوم آرومتر! 🙂 بچه ها خوابن!
دقیقا شهرزاد عزیزم. اینجا رو خیلی دوست دارم. اینجا تنها جاییکه میدونی صاحبخونه تو رو دوست داره. و داره سعی میکنه بهت کمک کنه. اینجا امن و قابل اعتماده. اینجا به قول تو خونه عشقه. اینجا حتی بین ۱۰۰۰ تا کامنت یه کامنت دور از ادب نمی بینی. اینجا بهترین مردمان سرزمینمون دور هم جمع شدن شهرزاد 🙂 الهی که استادمون همیشه سلامت باشند و پر انرژی و به بزرگترین آرمانشون برسن.
راستی اینجا تنها جاییکه وقتی حس کردی صاحبخونه خسته ست و احتیاج به استراحت داره دوستانش درک میکنن و آروم و بی سرو صدا براش آرزوی خوابی آروم رو میکنن.:)
آره شهرزاد اینجا خونه عشقه 🙂
آزاده عزیزم. نمیتونی لذت محمدرضا رو تصور کنی وقتی از خواب بیدار میشه و حرفهای بقیهی اعضای خانوادهی مجازیش رو مي خونه و آروم میشه…
قربووووونتون برم …
خوشحالم بعد دو شب مهمونداری و پذیرایی بی نظیــــر، یه خواب راحت، و مهمتر یه بیداریه “لذت بــــخش” داشتی… 🙂
با اجازت آدرس این خونه رو به یکی دادم مهمونت بشه.
براتون لحظه های پر از آرامش آرزو میکنم و همه تلاشم رو میکنم که روز به روز برای بهتر شدنم برای بزرگتر شدنم تلاش کنم. سعی میکنم شاگرد خوب و پر تلاشی باشم. آخه میدونم بزرگ شدن مردم سرزمینمون باعث میشه ته دلتون شاد باشه و آروم…
نمیدونید چه لذتی داره مورد خطاب شدن توسط شما 🙂
آزاده عزیز و مهربون و بااحساسم. منم خیلی خوشحالم که با یک جمعی به این نازنینی دوست شدم و منم دیگه عضوی از این خونه عشق هستم. واقعا کم پیش میاد که توی اینترنت و کلا توی دنیای مجازی، این همه آدم دوست داشتنی، یکجا دور هم جمع بشن، و شاید به جرأت بتونم بگم اصلا شاید این، اولین نمونه ای باشه که وجود داشته و داره! که همه رو مدیون صاحبخونه نازنینش هستیم!
در مورد بقیه اون شعر دیشب که فکر می کردم، دیدم واقعا توصیف این خونه مجازی ماست و دلم میخواد بقیه ش رو هم اینجا بنویسم:
خونه تو خونه من
این حریم پاک و روشن
تکیه گاه و سنگر من
قبله گاه و باور من
خونه ای که از من و تو
تا ابد میمونه باقی
خونه ای از پیچک و یاس
گل مریم و اقاقی
پر از عشق و سخاوت
پر از عطر و طراوت
با حقیقت خو گرفته
با محبت کرده عادت …
خیلی قشنگ بود شهرزاد عزیزم…با هم و به کمک هم در باغچه خونه مون پیچک ، یاس، گل مریم و اقاقی میکاریم. تا همیشه اینجا پر از عطر و طراوت باشه. قبول؟
شهرزاد جان نمیدونم الان این خونه دو نفره رو داری یا نه، ولی برات بهترین همراه و امن ترین خونه رو آرزو میکنم.
شاد باشی و سلامت دوست مهربونم.
فائزه جان
چه نیایش قشنگی بود: کاش واقعاً بدونیم کلام چقدر قدرت داره و بتونیم در اختیارمون نگه داریمش… و بتونیم کنترلش کنیم و درست و به موقع ازش استفاده کنیم…
آزاده چقدر قشنگ گفتی… این خونه خونه عشقه و آدماش چقدر خوب باهم تعامل دارن واقعاً…
آره آزاده عزیزم، ۱۰۰% قبول دارم. ما همه مون باغبون های باغ این خونه میشیم! 🙂
در ضمن … بذار یه واقعیتی رو در مورد این شعر بهت بگم. من همیشه قبلا وقتی این شعر رو گوش می کردم، دنبال یه خونه دونفره! بودم که برای مفهوم قشنگش تعبیری پیدا کنم. اما حالا به این نتیجه رسیدم که با خونه چندصد نفری هم میشه تعبیرش کرد…
سلام دوستان عزيزم. ميبينم كه همچنان به گپ و گفت مشغولين و جاي من خاليه 🙂 چه تعبيراي قشنگي دارين از اين خونه و صاحبخونه و مهموناش.
يه چيزي كه براي من جالبه اينه كه اعضاي قبيله از اينكه محمدرضا كه اينهمه برامون عزيزه وقتي مورد محبت دوستان قرار ميگيره يا اون به يكي از اعضا محبت و توجه نشون ميده چقدر بقيه خوشحال ميشن و انرژي ميگيرن . خلاصه كه حسادتي وجود نداره. هرچند كه فائزه تو خواب يه چيزاي ديگه اي ميگفت 🙂
فائزه جون شوخي كردم. ناراحت نشيا 🙂
امااااااااااااااااااااان از دست تو. آقا یا خانم ناشناس 🙂
كامنت من كجا رفت؟
طاهره جان ممنونم ولی جمله “این خونه خونه عشقه” از شهرزاد عزیزم یاد گرفتم:)
اين ناشناس منم 🙂 چرا اسمم نوشته نشده؟
این خانم ناشناس، “مریم. ر” جون خودموووونه دیگه …. میشناااااسمش 😉
مریم جون برای من هم از این خواب ها ببینی نارحت که نمیشم هیچ، خیلی هم خوشحال میشم …! 🙂
آزاده عزیز ، دوستِ دوست داشتنیِ خودم… چه آرزوی زببایی کردی… خیلی از لطفت ممنونم. منم همین آرزوی قشنگ رو برای تو و همه دوستانمون دارم.
مریم جان شنیدی که میگن مهمان تا ۳ روز عزیزه. 🙂 دیگه امروز فرداست که صاحبخونه بیان و … البته شوخی بود. صاحبخونه ما بهترین و مهمان نوازترین صاحبخونه دنیاست. 🙂 خدا حفظشون کنه برای همه ما.
آزادهی عزیز. صاحبخونه که تویی. من آبدارچی هستم…
از فائزه به مریم .ر:
دستها رو به آسمان…
خدایا شکرت که موجبات خنده و شادی دیگران را به واسطه ی ما فراهم می آوری…
خدایا لطف کن من بعد نقش های قشنگتری در خواب دیگران به ما عطا فرما…
خدایا اگر نمیشود که نقش های بهتری به ما دهی، حداقل دیالوگ های قشنگترررررررررررررررر!!!!!!! لطفا!!!!!!!!!!!!!!!
آمیییییییییییییییین…
😉 😉 😉
فائزه خیلی مااااهی. خیلی دوست دارم. 😉 🙂 🙂
نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من، شما رو دوست دارم و امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشید و در کنارمون بمونید. بابت همه زحماتتون ممنونم و خدا قوت میگم. مراقب خودتون باشید.
شهرزاد جان ممنونم دوست خوبم. راستی من اسم شهرزاد رو همیشه دوست داشتم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم.خوشحالم که دوستم شدی. 🙂
فائزه جان تو خودتو زياد بابت اين خواب ناراحت نكن. ايراد از خواب بيننده ست . از قديم گفتن تا نباشد چيزكي مردم نبينند خوابها 🙂
آزاده جان اگه مهمونا مائيم كه تا ۳۰ روز هم ميريم و ميايم و به قولي از اخلاق خوب صاحبخونه استفاده ها ميبريم 🙂
شهرزاد جان سعي ميكنم يه خوابي هم برا تو ببينم، ولي قول بده مثل فائزه جون نياي با كامنتت مارو بچزوني 🙂
نفرمایید استاد! شما بزرگ ما هستید. من برای شما و همه دوستانتون که زحمت میکشن احترام زیادی قائلم. من شما رو دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و در کنارمون بمونید..
مراقب خودتون باشید.
شهرزاد جانم! ممنونم. من خیلی اسم شهرزاد رو دوست دارم ولی تا حالا دوستی به این نام نداشتم. خوشحالم که دوستم شدی 🙂
مریم جان فکر می کنم مهمانی شب یلدا تا شب عید طول بکشه. و هی ما بریم و بیایم. 🙂
۲ تا از کامنتهام رو پیدا نکردم. برای همین دوباره نوشتم. ببخشید که اگه پیدا شدن، شبیه هم هستن.
مریم جان. گلم. شوخی بود. من اصلا ناراحت نشدم. 🙂
شهرزاد جان. ممنونم از لطفت. من هم دوست دارم عزیزم.
همیشه شاد باشید.
آقا. ممنونم که منو مهمتر از بقیه میدونی و فقط به کامنتای من جواب میدی. خیلی مرسی… 🙂
(محض تعبیر شدن خواب بعضیا 😉 )
قربونت مریم عزیزم. مرسی که به فکرمن هم هستی! 😉
قصههای زمان بچگی ما، قصههای چمران بود و شریعتی و بچههای جنگ و…… برای بچههای این دوره ناراحت بودم اما خوشحالم که تو! قصه بچه های این دورهای! و خون شدی تو رگهای بدنهای خسته بچههای دیروز.
اشک در چشمان ما حلقه می زند با خداحافظی، مرگ، دروغ، دوری، خیانت، لذت یک شادی، لذت دیدن یک دوست، لذت به ثمر نشستن میوههایت، لذت یک صعود،لذت یک نگاه، یک لبخند،لذت یک خاطره تلخ و لذت غم زیبایی که او را از شادی دوستتر میداریم. اما این بار در چشمانم حلقه میزند اشک، از وجود او که در واپسین نفسهای بی جان امید ما، جانی تازه به جانهای به ظاهر زنده ما داد. نمیدانم به چه قیمت این کار را میکند؟ اما میدانم او قیمت گزافی را میپردازد. اصلا آیا می شود واژه قیمت را به کار برد؟! اما در این تاریکی و سرما همه از وجود مشعل نوری که خود میسوزد، آنقدر در شگفتیم که هیجان این شگفتی حالمان را بد کرده است و پذیرش آن را سخت!
شاید این بدان علت است که خودمان را آنقدر با خودخواهیهای خود محصور کرده ایم که وجود چنین انسانهایی برایمان شگفتی افرین میشود.
او قهرمان سرزمین من است و قهرمان قصههای امروز من، من تنها قهرمان زندگی خو بودم اما او قهرمان یک سرزمین است .بیاییم فاصلههای خود را با قهرمان داستانهایمان کم کنیم، بیاید شجاعت، شفافیت، اعتماد و تفکر کردن را با او زندگی کنیم و گام در راه تعادل بگذاریم تا مجبور نشوند انسانهایی که از همه چیز خود بگذرند تا باز هم داستان قهرمان تنهای سرزمین ما تکرار شود و ما برای همیشه در حافظه تاریخی خود شرمنده او باشیم .
مینای عزیز.
امیدوارم قصهی من و تو و دوستان من و تو و این قبیلهی مجازی، همیشه باقی بمونه و امید وانگیزه برای بقیه باشه.
و در عین حال، همواره به یاد بچههای جنگ هستم. شهیدان و جانبازانی که نامشان و هدفشان، قربانی برخی از کسانی شد که قصهگوی شجاعتشان بودند.
این روزها به شدت علاقمندم حرفی از اونها بزنم و متنی برای اونها بنویسم…
محمدرضا جان؛
یه سوال میپرسم، رک و بی پرده دوس دارم جواب بدی.
چندبار پیش اومده که از کامنت هایی که در وبلاگت میذارم دلخور شده باشی؟
راستش بعضی وقتا که لحن کامنت های من حالت شوخی داره، پیش خودم میگم شاید دوست نداشته باشه تو سایتش اینطوری کسی کامنت بذاره.
کلاً چندبار پیش اومده که وقتی کامنت من رو میخونی حست بد بشه؟
🙂
یک نکتهی ساده.
اونقدر کامنتهای تو رو دوست دارم که قبل از خوندن اول تایید میکنم که یک لحظههم شده زودتر بره روی سایت. بعد سر حوصله میخونمشون…
ممنونم.
چقدر ذوق مرگ شدم من 🙂
من کاملا درکت میکنم :))
خوش به حالتون! 😉 🙂
میدونید آخرین کامنت شب یلدا رو کی گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معرفی میکنم. – آزاده م- شاید سالهاست که این مشکل دقیقه ۹۰ رو دارم. تازگی ها دقت کردم دیدم طبیعت هم دیگه عادت کرده به این اخلاق بدم. مثلا دیشب همه سعیم رو کردم که باشم ولی نتونستم به دلیل مهمانی. کمک کنید دوستان. یه جوری این عادت بدم رو کنترل کنم. ممنونم
محمد رضا چرا کامنتای من همیشه دیر تایید میشه و معمولا بی جواب؟!!!
چرا بیجواب؟ من همین الان داشتم برات مینوشتم آرزو جان. در خصوص محیط کارت…
شرمنده فک میکردم ساعت ۱۲ میشه و بی جواب میمونه.مرسی از لطفت
اکثر وقتا با دوستام که حرف میزنم، آخرش حرف کم میارم. الانم جزء همون وقتا است. به همین خاطر ساکت میشینم و فقط کامنتها رو میخونم. البته احساس میکنم صاحبخونه احساس خستگی میکنه زیادی آرومه امشب.
دوستان عزیزم .. دلم میخواد تا وقت مهمونی تموم نشده و ناقوس دوازدهم ساعت به صدا در نیومده ( مثل سیندرلا) خیلی چیزها برای شما و برای محمدرضای عزیز بنویسم ولی نمیدونم چرا چیزی به ذهنم نمیرسه … 🙁
دوست دارم بیشتر نوشته های قشنگ شماها رو بخونم. 🙂
فقط بذارین یه جمله الهام بخش از “توماس ادیسون” بهتون بگم، و اون اینکه:
“من شکست خورده نیستم! من فقط ۱۰۰۰۰ راه را پیدا کرده ام که کار نکرد!”
سلام به همه دوستان
محمدرضا من خیلی کنجکاو شدم که هم خودتو وهم برنامه هاتو از نزدیک ببینم. تا حایی که کامنت سایر بچه ها رو میخونم انگار به گوشه و کنار ایران رفتی. خوشحال میشم یه سفری به سنندج هم داشته باشی و اینجا ببینمت
ژیلا جان. سنندج ۴ سال پیش اومدم و دیگه فرصتی دست نداد. اما از بهترین مسافرتهای داخل ایرانم بود. امیدوارم فرصت بشه دوباره بیام. اگر تو این فاصله تو هم تهران اومدی حتماً خبر بده…
امیدوارم دو باره فرصتی پیش بیاد که بیاین. خیلی مشتاقم که لاقل تهران، شما رو ببینم . شاید بهمن یا دی ماه اومدم
استاد یک راهنمایی میخوام
به دانشجو بی سواد پرادعا ۲۲ساله که مثلا رفته جامعه شناسی حالا فهمیده خیلی چیزها رو تو دانشگاه نمیتونه یاد بگیره..نمیخواد ده سال بعد پشیمون شه چی پیشنهادی میکنید ؟من درس خوندن دانشگاه رفتن دوست دارم ولی نه این استادای جزوه محور رو..
چی بخونم ؟چی یاد بگیرم که حسرت روزهای جوونی نخورم؟
عارفه جان. پیگیری مسیر علمی در کتابهایی خارج از رفرنسهای دانشگاهی، اونهم برای درسی مثل جامعه شناسی چندان دشوار نیست. منابع زیادی در این حوزه خوشبختانه در دنیا و در ایران وجود داره.
البته من قطعاً رفرنس خوبی نیستم چون کلاً ده دوازده تا کتاب جامعهشناسی بیشتر نخوندم. اما اگر انگلیسی میخوندی بگو یکی دو تا کتاب خیلی خوب دارم، آپلود کنم بخونی…
“پیگیری مسیر علمی در کتابهایی خارج از رفرنسهای دانشگاهی”نوشتم تو سررسیدم که جلوی چشمم باشه..
ممنون..
برای تکلیف کلاس زبان معرفی یک شخصیت بود خیلی فکر کردم از دکتر شریعتی تا خیلی ها دیگه من شما رو معرفی کردم با همون مختصری که از سایت فایل صوتی نوجوان توانگر میدونستم چه قدر خوشحال بودم که یک آدم میشناسم تو این زمونه که با شرایط سخت موفق شده و دغدغه این مردم خاک داره هنوز..
ممنون خیلی ممنون که هستید ..که این طور هستید
محمدرضا جان، لطفا اگه تونستی، اسم کتابهای جامعه شناسی که مدنظرت بود رو بگو
محمدرضا جان واقعـــــا دستتــــ درد نکنـــه ، من یکم مچ دستم ناراحته الانم با موس یکم بالا پایین زدم که کامنتارو تو جاهای مختلف بخونم دستم درد گرفته!!
دوباره سلام
استاد راستش من توی روابط ام خیلی مشکل دارم چه با دوستام وچه با اجتماع میرم وارد یه گروه می شم بعد حالا به دلایلی با ناراحتی بیرون میام و دوباره دوستی با یه گروه دیگه رو تجربه میکنم معمولا دوباره اونجا دوام نمیارم بیرون میام راستش زیاد نمی تونم صمیمی بشم به دیگران نزدیک بشم از نزدیکی زیاد احساس ترس میکنم معمولا نمی تونم حرفامو رک بگم خیلی از موقع ها از حق خودم می گذرم و با اینکه خیلی ادم احساساتی هستم هیچ وقت نمی تونم این احساس و بروز بدم معمولا به ادم خشک معروف میشم اگه کتاب یا راه خاصی بهم پیشنهاد کنید ممنون می شم
من به یکی از بچهها کتاب Crucial Conversations رو پیشنهاد کردم. کتاب Fierce Conversations هم خوبه. فکر کنم هر دو به فارسی ترجمه شده که البته نام مترجمها یادم نیست.
اما سرچ کنی پیدا میشه تو گوگل.
با چند سطر توضیحت نمیتونم نظر خاصی بدم اما احساس میکنم در این کتابها ممکنه حرفهای ارزشمندی پیدا کنی که بهت کمک کنه…
سلاااااااااام شب بخیر منم اومدم 🙂
خوش اومدی 🙂
ممنونم شهرزاد جان و نرگس عزیزم 🙂
سلام گلم خوش اومدی عزیزم
از دوستان فعال در حوزه آی تی تون چه خبر ، همون دوستانی که کسب و کاری برای خودشون راه انداختند و به درآمد های خوبی رسیدند
تا قبل از این که یه نوشته از همون دوستان رو سایت بزارین { طبق وعده ی خودتون}
امکانش هست یه لینکی به ما بدین در مورد کارآفرینی آی تی در ایران
حالا می تونه اسم این عزیزان باشه – یک سایت باشه یا یک کتاب- هر چی که صلاح بدونین
ممنونم ازتون
دوستتون دارم
چقدر بد که یادم رفته بود به تو در این زمینه قول دادم. به جان خودم الان در نرمافزار Keep روی گوشیم این رو زدم و زود یک حرف درست حسابی جور میکنم اینجا یا حداقل لینکی چیزی.
خیلی مخلصیم
دوستتون دارم خیلی زیاد
از این که وقتتون گذاشتین برای ما ها ممنونم ازتون
الیاس دو کتاب The Lean StartUp و Running Lean رو به شدت پیشنهاد میکنم(برای شروع).
وبلاگهای دو نویسنده این سایت رو هم پیگیری کنی خوبه.
دوره How to build a stratUp که توسط steve blank (استاد برکلی-استنفورد-کلمبیا) در سایت udacity.com ارائه میشه رو هم توصیه میکنم ببینی(یه دوره ویدئویی interactive)
اگه منابع بیشتری خواستی، بهم بگو
سلام هیوا
ممنونم ازت
اینا رو که خوندم مزاحمت میشم
باز هم ممنونم ازت
موضوع: خاطره از نوع کاری
زمان دانشجویی توی یکی از نهادها به صورت پاره وقت مشغول بودم. همه ی همکارا خیلی خوب با هم برخورد میکردن و مشکلات به خوبی حل می شد. البته به ظاهر. خیلی از دلخوریهای کوچیک که التیام پیدا نمی کرد کم کم تبدیل به یه زخم بزرگ میشد. منم سعی میکردم اختلافات رو تا حد ممکن حل کنم ولی اون زمان به نظر خودم باید مدیر این کارو میکرد نه من. چون یکی از وظایفش بود. تا وقتی که دیگه محیط برام غیرقابل تحمل شد. بدون اینکه به فکر جایگزین شغلی باشم، با وجود اینکه اقدامات رسمی شدنم هم انجام میشد اونجا رو ترک کردم. اوایل استرس داشتم که نکنه این کارم اشتباه بوده ولی سعی کردم روی توانمندیهام کار کنم و افزایش بدم. نتیجه اش شد شرکتی که حالا دارم با عشق و علاقه برای پیشرفتش تلاش میکنم.
نتیجه اخلاقی: اصولا قبل از تغییر شغل باید به دنبال جایگزین بود ولی بعضی وقتا قوانین رو رعایت نکنیم به نفعمون هست:)
هزاردلگیری کوچک بیشتر عشق ودوستی را تهدید میکند تا یک دلگیری بزرگ{محمدرضای عزیزم}
نرگس عزیز. نمیدونی جدای از خوندن جملهی خودم (که دوستش دارم و قبولش دارم) نام بردن از گویندهی جمله با این شکل محبتآمیز چقدر خوشحالم کرد…
از خوشحالیت ذوق زده ام محمد رضا جانم
برگ سبزیست تحفه درویش…
سلام بر محمدرضا شعبانعلی گرامی و همه ی اهالی این خانه مجازی .من چند ماهی هست که مخاطب این خانه ام و از اهالی خاموش.حال و هوای صمیمانه ای که تو این فضا جاریه و کلی مطلب الهام بخش که تو این مدت از رفت وآمدم به اینجا از شما و کامنت های دوستان نصیبم شده باعث شده که هر وقت به اینترنت وصل میشم حتما سری بزنم .فکر کنم اونقدر به اینجا سر زده باشم که دیگه خودم رو از اهالی این خونه بدونم.
یه دنیا ممنون برای ساختن این خونه و همه زحماتی که برای آبادی و هر روز بهتر کردنش میکشی.به تو و همه ی تیمت خدا قوت میگم و برای همه شما آرزوی رسیدن به آرزوهاتون رو دارم…
وجودمان گاهی چه گرم میشود…
به یک “دلخوشی کوچک”
به یک “هستم”
به یک “کجایی؟”
به یک “خوبی؟”
به یک “حضور”
به یک “سلام”
سلام مهربانان!
هزاران هزار شادی نصیبتان!
مونای عزیز. ممنون که برای من و بچهها نوشتی و کاش باز هم گاه و بیگاه بنویسی.
حتی اگر حوصلهی حرف زدن با من و بچهها رو نداری. یک کامنت خالی بگذار تا اسمت رو ببینم.
این رو فقط به تو نمیگم. به همهي صاحبان این خونهی مجازی میگم…
ممنون از لطفت. وباز ممنونم برای همه ی چیزهای خوبی که تا این لحظه از اینجا اومدن نصیبم شده.حتما .
سلام موناي عزيز. ممنون بابت انرژي مثبتي كه با خودت آوردي 🙂
سلام مریم عزیز. ممنون از لطفت.خوشحالم که حضورم این حس رو داد.برای من همیشه سر زدن به ایجا الهام بخش بوده.
خب برای اینکه تداخل ایجاد نشه، من امشب علامت © رو جلوی اسمم میذارم که تفاوت ایجاد بشه
morteza © ۲۰۱۳ All right reserved
موضوع: [ نظرخواهی]
حوزه: [ارتباطات کاری]
شرح: [با سلام.محمد رضا من ۲۴ سالمه و دارم برا دفاع پایان نامم آماده میشم.در این دوسال که ارشد میخوندم برای اینکه وقتم نسوزه و سابقه کار کسب کنم تو ی شرکت مهندسی مشغول شدم و چون هم راستای رشتمه تجربه خوبیه و راضیم ولی مشکلم با همین مبحث مدیران تصادفیه که شما در موردش پست گداشتین ، منم دارم با ی مدیر تصادفی بی سواد ، زیرآب زن کار میکنم دقیقا مدیران میانی شرکتمون اینظورین و اون پست شما گویای حال شرکت ما بود و همین ها هم تو شرکت ما پیشرفت میکنن. من این جو رو دوس ندارم. فعلا هم بخاطر اوضاع بد اقتصادی همه شرکتا در حال تعدیل نیرو بودن و نیرو نمیخواستن چون پروژه های زیادی هم براشون تعریف نشده بود. حتی ی شرکت معروف و بزرگ که همیشه آرزوم بود برم اونجا. همه مراحلشو گدروندم و گفتن که من شرایطشون رو دارم ولی شواهد نشون میداد و همه عنوان میکردن که اونجا فقط باید پارتی داشته باشی و من میخواستم با رفتنم اونجا نشون بدم اگه خودتم خوب باشی بدون پارتی میشه. که البته نتونستم.حالا باید چیکار کنم؟]
آرزو.
از این نوع شرکتها که من نوشتهام و تو دیدهای کم نیست…
در کوتاه مدت به نظر من پذیرش این فضا و تلاش برای کار در اونها میتونه توجیه داشته باشه. البته آرزو مي کنم که کار کردن در فضای نامطلوب، ارزش آرزوهای بزرگ و رویای مطلوب تو رو ازت نگیره و فراموش نکنی که «از بد حادثه اینجا به پناه آمدهای…».
مطمئنم که بهتر کردن توانمندیها میتونه با کمی صبر به گزینههای بهتر منتهی بشه.
به عنوان یک فعال صنعتی و اقتصادی کوچک، ميبینم که هر روز فضا برای فعالیت نیروهای کیفی، بازتر و مساعدتر میشه دوست من…
مرسی محمدرضا.امیدوارم اینطوری بشه
شب خوش دوستان
سلام به همگي منم اومدم
محمد رضا جان داشتم الان فايل ۳۵ راديو مذاكره رو گوش ميدادم. توي روش هاي يادگيري كه گفتي (مطالعه، حفظ كردن، كار اجرائي، آموزش به ديگران، يادگيري گروهي، پرسيدن و …) هيچ كدومش روشي نبود كه من حس كنم بطور مشخص ازشون استفاده مي كنم. من علاقه ي زيادي به انجام كارها و رفتن مسيرهايي دارم كه قبلا كسي انجام نداده يا نرفته و از اين روشه كه ياد ميگيرم و معمولا كارامو انفرادي انجام ميدم. اگر چه نتايجي كه بدست اوردم به ظاهر خوب و خيلي ملموس بوده ولي بعضي وقتا فكر ميكنم اينجور يادگيري و در واقع كسب تجربه خيلي فرسودم كرده و اگر ميتونستم از تجربه ي ديگران تقليد كنم و گروهي كار ميكردم به مراتب انرژي كمتري مصرف مي كردم و نتيجه ي بهتري مي گرفتم. مدتهاست كه ميخوام كه شيوه مو عوض كنم ولي انگيزه اي براي يادگيري از ساير روش ها و يا كار گروهي ندارم. به نظرت اين روش من هم يك الگوي منحصر بفرد از يادگيريه و اگر اينطوره چه اشكالي در اون ميبيني و راهكاري براي افزايش كارايي فردي با همچين خصوصياتي داري؟؟
مرتضی جان. چیزی که تو میگی معمولاً در قالب روشهای یادگیری طبقهبندی نمیشه یا لااقل من ندیدم که بشه.
اساساً آدمهای خلاق روششون Learning by Creation هست و این روش زمان بر و البته بسیار پر لذت هست.
به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیونها سال تلاش و نمونههای منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!
ازت ممنونم محمد رضاي عزيز. نميدوني چقدر حس خوبي گرفتم از خوندن اين جمله اخري كه گفتي (به عالم هستی نگاه کن. بعد از میلیونها سال تلاش و نمونههای منقضی و منقرض شده، الان به من و تو رسیده!). يك جمله از حضرت امير و يكي از رندي پاش رو ايميج كرده بودمو گذاشته بودم رو بك گروند صفحه دسك تاپ همين الان اين جمله شما رو هم image اش مي كنم و ميزارم كنار دو تاي قبلي تا هميشه جلوم باشه
رندي پاش كه ميدوني چي گفته و براي دوستام دوباره مينويسمش: ديوارهاي بلند را نساخته اند تا مانع رسيدن ما به روياهايمان شوند ديوارها را ساخته اند تا با سخت كوشي و عبور از انها به خود و ديگران نشان دهيم كه روياهايمان چقدر برايمان مهم هستند. ديوارها مانع ما نيستند. ديوارها وجود دارند تا مانع كساني شوند كه به اندازه ما ورياهايشان را ديوانه وار دنبال نمي كنند.
حضرت امير: خدا را در به هم خوردن تصميماتم و باز شدن غير منتظره گره هاي زندگيم شناختم
یادگیری معمولاً تلفیقی از روشهای مختلفه… روش هر آدمی مختص خودشه، اما در نهایت برآیند روش هاست که جواب میده برای هر کسی…
ببخشید که جایی که نظر استاد عزیزمو خواستین فضولی کردم، اما از تجربه و تخصصی که تو این چند سال داشتم اینو به دست آوردم…
سلام و وقت به خیر
من هم دیشب و هم امشب از کمی قبل از موعد مقرر و دیشب تا کمی بعد هم اینجا بودم و هستم.و همه کامنتا رو میخونم
بحث روش های یادگیری شد..من هم امروز فایل رو گوش دادم و روش یادگیری من ترکیبی از چند روش هست
یعنی اول کسی باید برام توضیح بده .
بعد خودم از چند کتاب با بیان های مختلف بخونم
بعد از کسی که کتاب رو خونده بپرسم.بعد مجدد کتاب رو بخونم و نت برداری کنم
و بعد اگر قرار باشه برای کسی توضیح بدم تازه متوجه میشم چیز زیادی یاد نگرفتم
قبل از یادگیری یک موضع یا مطلب هم حتما باید بدونم کلیات چیه…و با یادگرفتن اینا قراره به چه نتیجه ای برسیم و کاربردش چیه
گاهی باید عملا درگیر بشم
گاهی از یک روش ،گاهی ترکیبی از این روش ها رو استفاده میکنم.بستگی به زمینه ای داره که میخوام یادبگیرم.
زهرا جان
شما همون خانم دکتر قبیله ای؟
من خیلی دلم برای زهرا تنگ شده .اگه خانم دکتر مایی که خوشحالم کامنتت رو میبینم
اگر هم نه ،بازهم خوشحالم که با زهرای دیگه ای اینجا آشنا شدم 🙂
نه دوست عزیزم.من زهرا دکتر نیستم.:)
من همه دوستانی که اینجا هستند رو خیلی دوست دارم و احساس میکنم سالهاست میشناسم همه رو
منم خوشحالم بخاطر معلم خوب و دوستان خوبی که امسال به دست آوردم
مرسي طاهره كه از تجربياتت برام نوشتي. باهات موافقم كه يادگيري برآيندي از تمام روش هاست و البته يك روش هست كه در هر كسي غالبه و اون روش ميتونه مزيت نسبي فرد در مقايسه با بقيه افراد باشه كه اون روشو آدم بايد بزاره پيكر و بقيه روشها بشن دست و پا و گوش و چشم
ممنون استاد جونم.
همینکه منو دیدید کلی خوشحالم کرد .حتما واستون ایمیل میزنم و شرح حالم رو بیشتر میگم.خوش به حال ما که شمارو داریم.
خوش به حال من با دوستان خوبی مثل تو.
من تا امشب به شوخی با خودم فکر میکردم که مشکل تصمیمگیری دارم…امشب سر کلاس بهم ثابت شد که من یک decidophobia واقعی دارم و باید درمان کنم خودمو! علت اینکه الانم زندگیم این شکلیه همینه!
سر پایان نامه نتونستم تصمیم بگیرم و سر بقیه چیزا هم همینطوری هستم… بهم کمک کنین! امشب که دارم این مسئله رو بیان میکنم باعث آزار و مختل شدن زندگیم شده این موضوع!
سر کلاس هم امشب نتونستم تصمیم بگیرم محمدرضا!
سنگ قبرم که نتونستی بنویسی 😉
من فکر میکنم وسواس بیش از حد داری تو تصمیماتت
نمیدونم شایدم خودتو هنوز خوب نشناختی
داغونم یعنیا سجاد! دیدی که ننوشتم سنگ قبر رو هم! سر موضوع پایان نامه هم دقیقاً همینجوری شدم! یه عالمه Option اومد توی ذهنم که حالمو بد کرد و بستم گذاشتمش کنار کلاً!
نمیدونم چیه داستان اما میخوام درستش کنم!
مطمئنم میتونی درستش کنی شک نداشته باش
سلام محمدرضای عزیز … خسته نباشین از میزبانی های مهربونتون. 🙂
سلام دوستان عزیزم. ببخشید نتونستم زودتر بیام.
سلام شهرزاد جان. يه خبر خوب مهربان و محمدرضا آشتي كردن. كميته جواب داد 🙂
سلام مریم جون. جدی میگی؟ چقدر خوووووب. خیلی خوشحال شدم. مرسی عزیزم بابت این خبر خوب. 🙂 مهربان عزیز بهت تبریک میگم. دیگه واقعا مهربون باش، 😉 باشه؟ .. 🙂
خوش اومدی دوست مهربون…
با من بودی طاهره جون ؟ ممنووووووون دوست خوب و نازنینم. 🙂
بله، با شما بودم …. شما که همه رو Acknowledge کردی توی اون کامنت قشنگت…
قربونت برم. همه تون رو دوووست دارم. همه تووون رو.
سلام محمد رضا جان
من نماینده ی فروش یک شرکت بزرگ قطعات خودرو ام, یکی از قطعاتشون رو به صورت انحصاری می گیرم, خیلی مذاکره کردم که انحصاری بشه, خیلی هم امتیاز دادم و یه قول اخلاقی نه نوشتاری دادم که تا پایان سال تعداد ۶۰۰۰ عدد بفروشم که خیلی بیشتر از توانمه, حالا الان اون قطعه ایراد فنی داره و حدود ۳۰% و بیشتر مرجوعی داره , ۵ شنبه جلسه دارم به نظر چیکار کنم, به غیر زیر تعداد زدن چه امتیازایی می تونم بگیرم به مرجوعی بیش از حد قطعه. ممنون از تلاشت
سلام.
به نظرم نمیآد که درخواست امتیازی بیشتر از «تعدیل تعداد» منطقی باشه. ترمهای قراردادتون در خصوص شرایط پرداخت و ودیعهی نمایندگی رو هم نمیدونم. اگر ترمهای اون خیلی یک طرفه باشه شاید بشه اونجا هم مذاکرهای کرد…
مطمئنم به متریال تبلیغاتی و هزینههایی مثل تزیین فروشگاه و تجهیز اون و … و درخواست از شرکت برای کمک در این هزینهها هم فکر کردی…
ممنونم از اینکه وقت گذاشتی
مواردی رو که گفتی همه رو رعایت کردم, مشکلاتم فقط مرجوعی کالا نیست , من تقریبا مطمنم که به غیر از من کسی خواهان این قطعه نیست اینو بعد از تلاشم برای مونوپل کردن فهمیدم 🙂 اونا قبل موضوع مرجوعی مدام تهدید می کردن که اگه تعدادت به حد نصاب نرسه جنس انحصاری نخواهد بود قرار دادی هم امضا نمی کنن, البته منم چون خودم ضعف داشتم اصرار به قرار داد نداشتم, به علاوه ی اینکه شرکت قرار بود به غیر از این کالا یه سبد محصول به صورت انحصاری به من ارایه بده که از روابطی که با شرکت ها دارم و از طریق لابی نمایشگاه فهمیدم که با هیچ تولید کننده ای به توافق نرسیدن, بعلاوه اینکه رفتار کادر فروششوم ب غیر از معاونت فروش خیلی چیپ و سطحیه و آماتور و در عین حال خیلی خیلی مغرورانست چون شرکت بزرگین تقریبا تو زمینه ی ما بزرگترین , الان من خیلی برگ دارم هم تامین نشدن سبد محصول و هم مرجوعی قطعه و هم نداشتن رقیب قدرتمند, با این حساب به نظرم شاید باز هم بشه امتیاز گرفت , نه؟؟؟؟؟ ممنون میشم اگه جواب بدی,
خیلیم دوسسس دارم حاله این نیروی انسانیه مغرورشونو بگیرم نظرت چیه 🙂 :v
میشه گرفت. احتمالاً اونها هم میدن.
اما یادت باشه که بعدش، همیشه به این فکر میکنند که شاید بتونند با فرد دیگری کار کنند.
ممکنه اون آدم الان پیدا نشه. اما مطمئنی یک سال دیگه هم پیدا نمیشه؟ یا دو سال دیگه؟
به نظرم در حد معقول امتیاز بگیر و وقت امتیاز گرفتن هم باهاشون معامله نکن (حالا که اینطوری شد پس شما هم …)
بهشون نشون بده که تو اونها و محدودیتهاشون رو درک میکنی و و مشکلاتشون رو میفهمی و انتظار داری که اونها هم تورو درک کنند…
۱٫واقعا ممنونم که تو این تایم وقت میذارید من دو هفتس که باهاتون آشنا شدم تو این دو هفته تو ماشینم دیگه آهنگ گوش نمیدم فقط رادیو مذاکره گوش میدم خیلی خیلی کمک مبکنه اگه زود تر آشنا می شدم خیلی از اشتباهات رو مرتکب نمی شدم , فایل ها رو چندین بار گوش می دم تحلیل می کنم و نوت بر می دارم , کلا به این زمینه جدای از کمکی که بهم توی کارام میکنه علاقه مندم خیلی دوست دارم توی کلاسای حضوری شرکت کنم نمیدونم امکانش هست یا نه,
۲٫ من ۲۰ سالمه و یکی از بزرگترین مشکلاتم توی مذاکره سن و سالمه که به رسم ادب جلوی بزرگترم که مثلا یه مدیر فروش ۵۰ سالست نمی تونم هر حرفی رو بزنم , بعضی وقتا غرور طرف مقابل اجازه نمیده که خواستمو که کاملا منطقیه قبول کنه , شاید علت رفتار مغرورانه ی کادر فروش اون شرکت همین سن و سالمه, البته برای مقابله با این مشکل ریش میذارم که سنمو بیشتر نشون بده 🙂 , پیشنهادتون برام چیه؟ بازم هزار بار محبتتون ممنونم
سلام
دوست داشتم نظر شما رو راجع به یه موضوعی بدونم، اینکه فشارهای بیرونی چقد میتونه تاثیر روی موفقیت آدما بذاره، مثلا چند درصد ممکنه یه آدم همه تلاشش رو بکنه و به نتیجه نرسه مخصوصا به خاطر دیگرانی که حقشو ضایع می کنن یا کلا دلالیل بیرونی، آیا اگه عامل شکست آدم بیرونی هم باشه باز باید مسئولیتش رو خودمون گردن بگیریم که اگر من جور دیگه ای عمل می کردم این نمیشد… بعضی وقتا آدم واقعا خسته می شه…
مریم. نمیدونم این نوشتهی من رو در مورد مرکز کنترل خوندی یا نه؟
http://www.shabanali.com/ms/?p=197
کوچیکتر که بودم همه مرکز کنترل هام بیرونی بود اما کم کم یاد گرفتم وقتی مسئولیت یه سری اتفاقات رو خودم گردن میگیرم حس بهتری دارم، مسئول بودن بهتر از مظلوم بودنه، اما هیچوقت فکر نکرده بودم که میشه به همه اتفاقات این حس رو تعمیم داد، چند روزی بود پکر بودم…مرسی حالم خیلی بهتر شد…
آدم یه روز اینجا نیاد اصلا دلش تنگ میشه .. بد عادت شدیماا :دی
به نظرمن اینجا مجازی نیست واقعیه
سلام.من هیچوقت نتونستم همایشها و کلاساتونو بیام…اما وقتی امروز خوندم که قراره کلاسای آنلاین( که ایشالا تا سال ۹۳ راه میوفته ) داشته باشین واقعا خوشحال شدم.خوشحالم که هنوزم آدمایی مثل شما هستن
محمدرضا جان Mbaforum رو یادته؟ فکر میکنم ۶-۷ سال پیش بود، یه دوستی داشتم که تو سایت اکانت داشت، بعضی وقتها که میرفتم پیشش، با اکانت اون میومدم تو سایت و مقالات و کتابهاشو دانلود میکردم، اونجا خیلی فعال بودی، یادمه اونجا هم نسبت به بقیه خیلی بیشتر فعالیت میکردی. ۱۷-۱۸ سالم بود و مقالات شماها رو که میخوندم کلی به وجد میومدم و احساس شور و شعف میکردم 😀
بعدها کلاً رها شد رفت پی کارش.
آره مرتضی جان.
مالکیت اون مجموعه مال من نبود. من و رضا فرزانه دوستم و چند نفر دیگه با هم کار میکردیم.
بعد احساس کردم فقط به File Sharing تبدیل شده و از روحیهی من که Mind Sharing هست خیلی دوره.
اینه که اومدم فضای خودم رو شکل دادم.
با سلام .شبتون بخیر
خوشحال می شم به این سوالم جواب بدین
پسری که شرایط ازدواج رو نداره یا نمی خواد ازدواج کنه درست هست که وارد رابطه عاطفی با دختر بشه
من فک می کنم دختر در این شرایط فکر می کند که مورد سو استفاده قرار گرفته است-
ار لحاظ اخلاقی بیشتر مد نظرمه
{ اگر جو و فضای سایت هم اجازه بده در مورد رابطه فیزیکی هم صحبت کنید و گرنه این قسمت رو حذف کنید}
ممنونم
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه
من سواد شرعی ندارم. همینطور روانشناسی.
اما از نگاه مذاکرهای، همه چیز رو یک توافق میدونم و احساسم اینه که هر توافقی رو میشه در حدی شفاف کرد که طرفین توافق، از نظر منطقی و احساسی نبازند…
پر رویی می کنم
قطعا سواد شرعی و روانشناسی شما از من خیلی بیشتره
اگر صلاح دونستین به من هم انتقال بدین
باز هم ممنونم
دوستتون دارم
سلام بر شما محمدرضای عزیز و تمام دوستان گرامی
نخستین شب زمستانیتون به تندرستی و شادکامی
مدت زمان کوتاهی است که با این سایت آشنا شده ام و از آموزه ها و تفکرات شما به فراخور حال خودم بهره ها برده ام. به قول کازانتزاکیس” اگر می خواهی به زندگی دیگران نور و گرما ببخشی، باید درون قلبت، خورشیدی فروزان داشته باشی” و من یقین دارم که یکی از این آفتابهای درخشان در قلب محمدرضا می تپد. حالا که این کلمات را می نویسم، ایران نیستم و به اقتضای شغلی در یکی از کشورهای همسایه هستم. این چند رباعی از سروده های خودم در دوره ی جوانی تقدیم شما و همه ی دوستان و تعریف خاطره هم از کار و مذاکره طلب شما اگر فرصتی باشد.
در غربت یک غروب سرد یلدا / من بودم و یک دل و هزاران سودا
با آتش عشق، ناگهان شد پیدا / حالا من و عشق، هر چه بادا بادا !
آرام و قرار دل ربودی ، ای عشق / پنهان شدی و رخ ننمودی، ای عشق
این پشت خمیده همه جا جار زند / تو، از سر من زیاد بودی ، ای عشق
ای عشق ببین حال غریبی دارم / سرگشته و قلب ناشکیبی دارم
عکس تو بدست و تاج خاری بر سر / عمری است که بر دوش صلیبی دارم
این دل تو نگو خواهش بیجا دارد / یک حی علی الجنون تمنا دارد
آتش شده ام به عشق، ناز شستت / این سوختنم عجب تماشا دارد
چه هدیهی خوبی امیر جان.
ممنونم که ما رو از این نوشتهی زیبا بینصیب نگذاشتی.
آرزو میکنم اگر ناشکیبایی در قلبت هست، هرگز جز به دلیل عشق نباشد…
امیر قشنگ بود… امیدوارم عشقت همیشه گرم و پایدار باشه و قلبت همیشه بتپه و به تمام هستی عشقت رو ساتع کنه!
دروود و شب بخیر به همه ی هم قبیله ای های عزیز و محمد رضای دوست داشتنی … فقط خواستم یه عرض ادب کنم و بگم که دیشب بعد خوندن نوشته های شما دوستای هم قبیله و محمد رضای عزیز یه حس خوبی پیدا کردم و یه قطعه سه تار به یاد همه شما و به امید فردا های بهتر ضبط کردم که در اولین فرصت UPload می کنم و لینکش را می ذارم که اگر دوست داشتین گوش کنید … 🙂 دیگه زیاده گویی نمی کنم شب همگی زیبا …
محمد رضا خدا قوت و دست مریضاد استاد عزیزم 🙂
محمد مهدی. نمیشه به من ایمیل کنی که روی سرور خودمون آپلود کنیم؟ زودتر و سریعتر هم دانلود میشه…
واای چقدر عالی حتما همین کار را می کنم ،
ممنوووووون :):):)
سلام استاد عزیز.
من همین الان رسیدم.دیشب نشد که بیام .هنوز کامنتا رو نخوندم و یه عالمه شوق دارم برای خوندن کامنت های دوستان و همینطور شما.
بابت فال حافظ ممنون.شنیدن یکی از شعرهای مورد علاقم با صدای شما برای من که عاشق حافظ و البته همشهریش هستم حس فوق العاده ای داره.
به همه ی دوستان خوبتون هم که دارن برای این مهمونی باشکوه مجازی زحمت میکشن خسته نباشید میگم.به خصوص سمیه ی عزیز که میدونم خیلی برای این قبیله ی مجازی وقت میذاره و ازش ممنونم.
یلدای همگی مبارک.امیدوارم زمستون خوبی در پیش داشته باشید.
ممنونم شیدای عزیز. همیشه پیش بقیهی خانوادهی مجازیت باش 🙂
انگار امشب هیشکی من رو دوست نداره 🙁 پس من برم بشینم دم در .اگه کاری بود انجام بدم .
سلام دخترك چاي فروش. بعد از پسرك خامه فروش يه دخترك چاي فروش لازم داشتيم. چون هوا خيلي سرده و چاي ميچسبه حسابي 🙂
یه دخترک خامه فروش هم دیدم اون پایینا… آره… چای واقعاً میچسبه الان…البته با شیرینی خامه ای…
گیر دادید نون خامه ای رو از ما بگیریداااا.. 🙂
ما هم خودتو دوست داریم هم چای های لب سوز و لب دوزتو دختر چای فروش 🙂
آخی. بیا من باهات حرف بزنم. اینجا شلوغ پلوغه. خودشون هم نمیدونن کی به کیه! 🙂 . همینطور این به اون، اون به این پاس میدن فقط
بچه ها شما یعنی منونمیشناسین؟
من با اسم واقعیم هم برای شما اینجا مینویسم
اگه گفتین من کی ام؟
سمانه عبدلی!!!!!!!!!!!!!!!!!! آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
آقا چرا مارو تایید نمیکنید آخه؟!
این گوشه بی سر و صدا نشستیم داریم بیست سوالی بازی میکنیم. قول میدیم مزاحم شما نشیم.
فائزه جان. الان من باید چیکار کنم عزیز دلم؟
مشکل حل شد. شما به کارت برس!
فائزه من ديشب از اينجا كه رفتم خوابتو ديدم 🙂
به حق حرفای نشنیده مادر!
آره. خودم هنوز در تعجبم والا 🙂
چی گفتم بهت؟! اومدم گفتم من فائزه هستم؟!
نه اومدي تو سايت كامنت گذاشتي و به محمدرضا گفتي خيلي ازت ممنونم كه منو مهمتر از بقيه ميدوني و فقط جواب كامنتاي منو ميدي. 🙂
ديگه شرمنده نميدونم چرا اين خوابو ديدم.
: ))))))))))))))
مگر آنکه دیگران در خواب بینند!!!!!!!!!!!!!!! 😉
مریم جان واقعا خنده ام گرفت :))))) مرسی که خوابت رو تعریف کردی. خیلی جاااالب بووود.
ببین مریم چه کردی؟! آخر عمری مارو طنز محافل کردی رفت…
سمانه عبدلي عزيز 🙂
عزیزم سمانه جون چرا نشناسیمت وقتی طعم چایی هاتو چشیدیم 🙂
چه چااالب .. دخترک چای فروش!! 🙂
اتفاقا قبلش تو فکر بودم کاش یه دخترک کبریت فروش هم داشتیم که این اسم رو دیدم. خوش اومدی دخترک چای فروش.
فکر کنم با پسرک خامه فروش بتونین یه بیزنس موفق راه بندازین! 🙂
تا دیر نشده من برم “پسرک خامه فروش” رو ثبت مالکیت کنم!! 🙂 🙂
پسرک خامه فروش
من قصد بدی ندارم ازاینکه شدم دختر چای فروش،باورکنید!
من دختر چای فروش خیال محمدرضام .قبلا تو نوشته هام نوشتم . هر از گاهی یه چایی مهمون میکنم به قیمت لبخند 🙂 علاقه ای به مال دنیا ندارم 😉
خواهش میکنم.. شما پشکسوت ما هستید.
ولی چه قیمتـــی داره این چای شما…
نوش جونتون باشه، هم اون چایی ، هم اون لبخنـــد!
شما بزرگواری 🙂
حالا نون خامه ای های امشب رو که گذاشتین تو آشپزخونه بردارین بیارین ،مهمونا گلویی تازه کنن با این چایی هایی که اینجاس 🙂
سمانه جان گویا از شیرینی خبری نیست… همه رو با محمدرضا ۲ تایی خوردن! از دیشب کشتن ما رو با این بوی خامه و شیرینی!
اونو که ممرضا خووووورد! (به شیوه کلاه قرمزی خوتنده شود…!)
میگم بد نیست یه بازدید از کارخونتون برای بچه های قبیله بذارینا بعد ما با رییسمون پا میشیم میایم، تعدادمون خیلیم نیس :)) نفری فقطو فقط یدونه شیرینی میخوریم:))
شهرزاد جونم من کاملا شناسم اینجا
این اسمی هست که هر از گاهی پای نوشته هام مینویسم .امشب دیدم کاری از دستم ساخته نیس.گفتم حداقل یه حس خوب به بقییه بدیم 🙂
چه جالب … ببخش عزیزم من نمی دونستم. 🙂 ولی جناب پسرک خامه فروش، فکر کنم تازگی کارخونه خامه زدن گویاااا ….! 😉
پسرك خامه فروش قدر اين قبيله ي مجازي رو بدون. كارمند فروش اومدي اينجا كارخونه دار داري برميگردي 🙂
خدا را چه دیدی مریم جان … آرزو بر جوانان عیب نیست… 🙂
خدا كنه. از ما كه گذشت لااقل شاگرد كوچك ميره تو كارخونه ي پسرك خامه فروش مدير ميشه 🙂
🙂 🙂 🙂
همچین تازه ی تازه ام نه! یه ۶ سال هست داریم با لطف خدا پیش میریم.
“دوستش خواهید داشت…”
راستی پسرک خامه فروش
اگه گاوای من شیر خوب بدن ،شیرشونو میخرین که ازشون خامه بگیرین؟!!
البته هنوز چند تا بیشتر نیستن ،دارم براساس یه چشم انداز چند ساله حرف میزنم 🙂
چرا که نه!
زاد و ولد گاوهایتان بیش باد!! 🙂 (یاد سیاست تغییر کرده ی “فرزند کمتر، زندگی بهتر افتادم ناخودآگاه!) 🙂
دوستان عزیز ، من که از خیر کار کردن با این شازده گذشتم ولی شما مذاکراتتان را ادامه بدهید شاید سبب خیر شد و ما هم شیرینی خوردیم ( :
كميته تشكيل داديم ديگه. داريم تلاش ميكنيم.
دوستان … میگم حالا که این قبیله پسرک خامه فروش داره … دخترک چای فروش داره … شاگرد کوچک داره و خیلی آدم های دیگه … موافقین منم شهرزاد قصه گوی این قبیله باشم؟! 😉 …
بگو ای “شهرزاد قصه گو”…
بگو عزیزم… دیشب هم قصه ات قشنگ بود…
صب کن بینم! این چه مذاکره اییه؟!! چن به چند؟ 🙂 مظلوم گیر آوردید؟!
فکر نکنم شما زیاد هم مظلوم باشینااااا ! 😉
🙂 چی بگم والا..
سلام خدمت آقای شعبانعلی و همه دوستان.الان به جمعتون پیوستم.
خوش اومدی آوای عزیز من…
قبلا هم اینو گفتم ولی دوست دارم بازم بهتون بگم.جوری جواب هر کدوممون و میدید وخطابمون می کنید که احساس خاص بودن رو منتقل می کنید.منکه خیلی خوشحال میشم حتما بچه های دیگه هم همچین حسی دارند.دوست دارم بتونم مثل شما دیگران رو خطاب کنم ساده صمیمی بی ریا
آوای عزیزم. من تک تک نوشتههای بچهها رو یادمه. حتی اونهایی که جوابی براشون ننوشتم.
هنوز به خاطر دارم که مادرت سمنو دوست نداره و اشکهای تو وقتی که به صدای من در «مرا ببخش» گوش میدادی یادم هست…
شماها زندگی من هستین. تمام زندگیم…
جاااان … من واقعا قبول دارم این حرفتون رو محمدرضای عزیز… واقعا بهش اعتقاد پیدا کردم. واقعا …
خدایا باورم نمیشه از خوندن این نکات جزئی که یادتونه،نمیدونم چطور دارم کامنت میذارم.خیلی خیلی ممنون از تمام این حسهای خوب زندگی که به ما میدید
منم از خوندنشون احساساتی شدم
خدایا شکرت
زنده باشی محمدرضا جونم زنده باشی مرد مهربون
تو به ما زندگی کردنو یاد میدی محبت کردنو دوست داشتنو… خب حالا من با این بغض چیکار کنم…
آشنائي با محمدرضا از نعمتهاي خداست كه بايد قدرش رو خوب بدونيم و بارها و بارها شكر كنيم .
آره مریم جان. منم خدا رو شکر میکنم از اینکه ایشون رو داریم. 🙂 خدایا شکرت هزارتا
توهم تمام زندگی ما هستی محمد رضای عزیزم همه ی چیزی که از زندگی میخوایم
کل صفحه من ریخته به هم. کامنت ها رو پس و پیش می بینم. چه خبره؟ مال من فقط اینطوریه آیا؟؟؟
ستايش جان سايت يه كم مشكل داره انگار. صفحه ي من كمي ارور ميده ولي بهم ريخته نيست.
سلام محمدرضا جان . چه مهمونی گرم و باصفایی…من واقعا از خواندن کامنت ها لذت می برم و ترجیح می دهم ساکت گوشه ای بنشینم و کامنت های دوستان عزیز رو دنبال کنم. واقعا مفید و آموزنده هستند.
شیوای عزیزم. همیشه از اینکه در کنار من هستی و کمک میکنی تا بتونیم برای بقیه در حد توانمندیها و محدودیتهامون، کارهایی انجام بدیم، احساس غرور میکنم.
ممنونم ازت. 🙂
محمدرضا جان. تو بزرگواری و من هم به بودن در کنار تو و شاگردی تو افتخار می کنم. به امید اجرای تمام برنامه های ارزشمندت…
شیوا جان دستات پر از طلا از کار و تلاش روزانه…
طاهره جووون. عزیزم ممنونم از تو به خاطر کامنت زیبات و حضور گرمت
وای آقای شعبانعلی چرا نگفتین دارین میاین گرگان؟چه فرصتی رو از دست دادم …الان خیلی اعصابم خورده چیکار کنم؟
فرصتی از دست نرفته. من همیشه سر میزنم اینور اونور.
راستش اونقدر تراکم کارها زیاد بود که تقریباً چند شبانه روز نخوابیدیم و اگر دقت کرده باشی سه چهار روز حتی سایت هم آپدیت نشد.
البته در استان تبلیغات محیطی و روزنامهای و تلویزیونی بود اما احتمالاً تو هم مثل منی که از این نوع رسانهها استفاده نمیکنم.
یکی از افتخارات زندگیم خواهد بود روزی که بتونم شما رو از نزدیک ببینم و رودررو چند کلمه ای باهاتون صحبت کنم.خیلی دوس داشتم منم جز یکی از اون بچه های تیمتون بودم که شما کنارشونی هر چندکه میدونم کاراتون به شدت سنگین و سخته.
اگه اجازه بدین همیشه شاگردتون خواهم موند.دوستون دارم.فائقه
فائقهی عزیز. دیدن ما کاری نداره. اگر من و بچهها به شهرتون بیایم که حله و اگر نه هر زمان اینجا بودی بگو تا قرار بگذاریم و پیش ما بیای…
محمدرضا چرا پارتی بازی میکنی خب یه سرم بیا پیش ما یزد…..
و همینطور هم پیش ما چالوس…استاد عزیزم! اگه یه وقت چالوس و یا حتی شهرهای شمالی کاری داشتید خوشحال میشم در خدمتتون باشم.:)
اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست
اگه منظورتون چند روز پیشه من متوجه شدم مرتبا سر میزدم فکر میکردم شاید برنامه سفر از جهنم دارید و تمام وسایل ارتباطیتونو قطع کردید که هیچ خبری از کامنتهای جدید نیست.تازه اون زمان بود که متوجه شدم تو این چند ماه آشناییم چقدر دلبسته این قبیله مجازی شدم
محمد رضا سلام، امیدوارم پس از گفتگوهای دشوار!!! اینجا بتوانی باری سبک کنی ( :
سلام رفیق!
من متاسفانه متوجه شوخی شما نشدم در نهایت.
از این لحاظ سوال کردم کرد هستی که لحن نوشتارت_”مث شرفم می مانه”_ مث لهجه دوستان “کرد”م بود…
تذکرتونم درمورد احترام به قومیت ها کاملا بجا بود برای افرادی که این مهم رو انجام نمیدن.
سلام پسر کارخانه دار!!!
تو تا حالا کجا بودی؟ تو هم از این چراغ خاموشائی؟ که الان داره نور بالا میزنه ( :
سلام به همه ي دوستان عزيزم. من دير رسيدم، الان استرس گرفتم كه وقت نكنم همه ي كامنتارو بخونم.
از یه جا شروع کن مریم جان…. بعداً بقیه کامنت ها رو میخونی سر فرصت…
سلام.
خوب من حدود یک هفته هست که بعد از چند سال آمدم ایران. قبلا هم یک بار گفته بودم در این سایت که به نظرم نوشته های محمدرضا شعبانعلی خیلی امیدبخش هست برای کسانی که به دلیل سرخوردگی های مختلف از ایران رفتند. برای اینکه ببینند میشه کار کرد و گزینه ی برگشت به ایران براشون روی میز بمونه همچنان. ولی در همین یک هفته برگشت با مشاهدات محدودم در حوزه ی امور اداری- در سطح شهر و حتی خانوادگی، باز بار منفی قبلی از فرهنگ ایرانی برام تداعی شده. فرهنگی که اسمش رو گذاشتم فرهنگ خودآزاری و دیگرآزاری رو پررنگ تر دیدم و خود نبودن به خاطر گرفتن تایید دیگران… مسلم هست که دید من نمیتونه دید جامعی باشه اون هم در شمان محدودی که اینجا هستم اما برای یک دانش آموخته کشور دیگری که امکان اقامت در آنجا رو هم داره و از طرفی دغدغه ی آموزش (نه از نوع فیزیک و شیمی بهتره بگیم چیزی در اشل تفکر سیستمی و آموزش) الان واقعا برام سواله که کجا میشه مفیدتر بود… و به ایران موندن و تاصیر منفی محیط بر فردیت خودم حتی بیشتر و بیشتر مشکوک شدم… (درد دل دوستانه میشه حسابش کرد این کامنت رو چون آلودگی هوای امروز بر ذهنم اثر گذاشته درست نمیتونم طرح مساله کنم. آنالیز که هیچ:دی)
مرضیه. جایی که خرابه، فرصت آباد کردن هم بیشتره.
اما اعصاب پولادین هم میخواد.
خصوصاً وقت گذاشتن برای جامعهای که آنقدر در مورد خودش و دیگران بی رحم بوده که امروز، هر کمکی رو به دیدهی تردید نگاه میکنه…
محمد رضای عزیز سلام، شبت به خیر…
مرضیه نازنین ، ببخش خودم را وارد صحبت شما کردم ولی چون این موضوع دغدغه این روزهای منه ، خواستم از شرایط خودم بگم .یک دختر ته تغاری را در نظر بگیرین که خودش مانده و پدر و مادرش و یک وابستگی عمیق از آن طرف پذیرش از دانشگاه و امکان ادامه تحصیل و زندگی خارج از چارچوب های همیشگی…
اینجاست آن دشواری انتخاب، خودخواه باشم و بروم یا رویاهام را به بهای آرامش خانواده ام بفروشم؟
نمیگویم اگر بمانم می توانم دنیای خیلی ها را عوض کنم ، کاشکی می شد، زورم می رسید ولی وقتی یاد چهره پدرم می افتم که ۴ سال پیش نگران سرکوچه منتظرم بود فکر می کنم اگر نباشم چی به سر آنها می آید. از نظر من دوری با مرگ هیچ فرقی نداره .دیشب یکی از بچه ها حرف خوبی زد. می گفت چرا جائی برویم که نیازی به تلاش ما برای بهتر کردنش وجود نداره.مرضیه جان باید بشینیم و منصفانه و حتی کمی خودخواهانه بهای تمام آنچه را که به دست می آوریم و از دست می دهیم را حساب کنیم. به قول محمد رضا سر این میز قمار یا خوب بازی می کنیم و یک چیزائی هر چند اندک می بریم یا همه چیز زندگیمان را می گذاریم رو میز و همه را میبازیم .
خداوندا
آنان که به من بدی کردند سکوت را به من آموختند
آنان که از من انتقاد کردند راه درست زیستن را به من آموختند
آنان که مرا تحقیر کردند صبر و تحمل را به من آموختند
آنان که به من خوبی کردند انسانیت را به من آموختند
پس ای مهربانم
به همه آنهایی که در رشد من سهمی داشتند خیر دنیا و آخرت را عطا فرما.
خیلی قشنگ بود فاطمه جانم لذت بردم از خوندنش
آآآآآآآآآآمین
سلام محمدرضای عزیز و دیگر دوستان گرامی
من اولین بار با شما تو دوره ۱ روزه مذاکره در روز ۱۵ اسفند ۹۱ آشنا شدم و قبل از اون هم سمینار مذاکره ی دکتر حیدری رو رفته بودم و معتقد بودم وقتی میشه مذاکره رو از پدر این علم آموخت نباید دنبال بقیه ی افراد تو این حوزه رفت 🙂 ولی خب شرایطی پیش اومد که اون دوره رو اومدم و خیلی خیلی خیلی راضیم که اومدم و با شما و نوع تفکر و نوشته هات آشنا شدم و از اون به بعد پیگیر نوشته ها و دغدغه هات هستم و به دوستان هم معرفی می کنم شما رو.
خلاصه خواستم بگم ما هم اگرچه اکثر اوقات خاموش ولی پیگیریم و خوشحال و راصی از خوندن نوشته هات.
آرزوی شادکامی و سلامت براتون دارم.
حمید عزیز.
من اگر امروز در اینجا دارم تلاشهایی در حد خودم (به تعبیر دکتر حیدری به عنوان سرباز مذاکره!) انجام میدم به دلیل آموزشها و لطف و حمایت بیدریغ دکتر حیدری است. انسان بزرگی که به تعبیری که قبلاً نوشتم منش مذاکره رو بیشتر از دانش مذاکره (که در اون هم سرآمد هستند)دارند.
امیدوارم چند دهه بعد ما بتونیم ادعا کنیم که شاگردان خوبی برای ایشون و سایر بزرگان کشورمون بودهایم…
بله البته که دکتر حیدری بسیار بسیار انسان بزرگ و استادی معتبر در زمینه ی مذاکره هستند و بسیار هم دوست داشتنی و قابل احترام که باید به خاطر بودنش شکر گفت و آرزوی سلامتش را داشت، ولی خواستم بگم همون طور که خود ایشون هم گفتن استادانی چون شما نیز هستند که در این حوزه می توان به وجودشون و شاگردیشون افتخار کرد و از آن ها بیش تر آموخت و در مسیر رشد و توسعه شخصی گام برداشت.
ممنونم از شما که احترام استادتون رو خیلی خیلی زیاد دارین و رسم شاگردی رو به جا میارین.
ممنون که هستین و چیزایی زیادی به ما می آموزین.
سلام به معلم مهربونم و همه اهالی این خونه مجازی
ممنونم از همه شماهایی که اطلاعات و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارین تا من با درس گرفتن از اونا بهتر وقتم رو مدیریت کنم
میخوام فرصت رو غنیمت بدونم و یکی از دغدغه هام رو مطرح کنم
من تازه لیسانسم رو توی رشته مهندسی عمران-نقشه برداری گرفتم(بعنوان شاگرد اول + تجربه های پروژه ای ) و می خوام فوق لیسانس هم توی گرایشی که بهش علاقه دارم بخونم البته با یه فاصله زمانی ۵ ساله.
مساله ام اینکه ظرفیت خیلی کمه و من هم علاقه ای به سایر گرایش ها ندارم و فکر می کنم اگر ۸ ماه وقت بذارم و قبول نشم فرصت زیادی رو از دست می دم در ثانی علیرغم علاقه ای که به این رشته دارم دوست ندارم وقتم رو با تست ها و مطالب کنکوری که هیچ فایده ای در عمل نداره هدر بدم!
ممنون میشم اگه راهنماییم کنی
من باور نمیکنم گزینهی خیلی خاصی وجود داشته باشه.
اگر من باشم که اساساً ادامهی تحصیل در رشتهی مهندسی رو منطقی نمیدونم چون مزیت رقابتی قابل توجه ایجاد نمیکنه.
همیشه احساسم این بوده که در شرایط امروز اقتصادی و محیط کسب و کار ایران، ادامه تحصیل در رشتهی متفاوت با مقطع قبلی، میتونه بیشتر تمایز ایجاد کنه.
اما پیشنهادم اینه که اگر هم برای کنکور میخونی تمام وقتت رو به این کار اختصاص نده و بخشی از روزت رو به کارهای دیگه بگذرون تا:
۱) کارایی ذهنیات افزایش پیدا کنه و شانس موفقیت تو بیشتر شه
۲) اگر خدای نکرده نتیجه خوب نبود، احساس نکنی ۸ ماه از بهترین ماههای زندگیت رو باختی…
محمدرضا جان جوابت حسابی به دلم نشست
متشکرم بابت راهنمایت محمدرضای عزیز
اما این اصطلاح “مزیت رقابتی” از دیشب ذهنمو به خودش مشغول کرده میشه بیشتر برام توضیح بدی؟
من اساس تفکرم بر اینه که آدم توی یه رشته ای باید حرفه ای بشه و به قول خودت جزء ۱۰% اول اون رشته قرار بگیره ولی حالا این جوابت یه پارادوکس ذهنی برام ایجاد کرده!
مخلصیم معلم عزیز
من تعارض «مزیت رقابتی» و «۱۰ درصد برتر» بودن را نمیفهمم. میشه بیشتر توضیح بدی مهدی جان؟
ببخشید فضولی می کنم!
مهدی جان فکر می کنم با داشتن مزیت رقابتی بهتر می توانی جزو ۱۰ درصد برتر باشی. یعنی اگر مزیتی نسبت به دیگران نداشته باشی قطعاً جزو ۹۰% باقیمانده ای…
محمدرضای عزیز
برداشت من از جواب شما این بود که ” ادامه تحصیل در رشتهی متفاوت با مقطع قبلی، میتونه بیشتر تمایز ایجاد کنه یا به عبارتی باعث «مزیت رقابتی» بشه ” ولی من نظرم اینکه ” اگر توی همون رشته کارشناسی ادامه تحصیل بدمه که می تونم جزء اون «۱۰% برتر » برتر باشم و با تغییر گرایش توی مقطع ارشد موافق نیستم”
خیلی دوست دارم نظر شما رو هم درباره ی این نوع نگاه بدونم
سلاااام
از دیشب تو این قبیله یه اتمسفر خوبتر حس میکنم…. خییییلی خوبه… 😉 راستی محمدرضا از اینکه منو با دکتر شیری و همه ی دوستای خوب دیگه آشنا کردی واقعا ممنونم… ایشالا امکان دیدار حضوری هم مهیا بشه، خوشحال میشم یه سر به جنوب هم بزنین 🙂
کدوم شهر جنوبی مجیبه؟ من زیاد جنوب سر ميزنم…
محمدرضای عزیز .. انشاا.. اصفهان هم تشریف آوردین، ما درخدمتیم. 🙂
بندرعباس! جدا؟؟؟ دیدنتون برام یه آرزو شده!! پس ایشالاااا که بر آورده میشه 🙂
آره مجیبه. من پارسال دو سه بار بندر عباس اومدم. این بار بخوام بیام تو سایت اعلام میکنم که تو و بقیه بچهها رو ببینم.
ممنون استاد! با کلی هیجان مشتاق دیدار…
محمدرضا توی یکی از فایلهای صوتی گفتی که من نمیتونم به کسی دستور بدم .این یه نقطه ضعفه ؟یا اینکه جزئی از شخصیت یه نفر میتونه باشه؟
یک ویژگی شخصیتیه.
وقتی میگی ویژگی شخصیتی. یعنی میتونی رفتاری متفاوت با اون ویژگی داشته باشی اما فشار و تنش بیشتری رو باید تحمل کنی…
سلام به همگی.
من نمیدونم چرا همیشه تو تجربه های اولم گیر میکنم .تجربه اول کاری ، اولین تجربه جدی عاطفی، با وجودی که قدرت ریسک دارم ولی از نظرم هیچ مشکلی نیست که را ه حل نداشته باشه فقط مرگه که نمیشه کاری واسش کرد.گاهی فکر می کنم چقدر سخت جونم ، همیشه که نباید موند و همه چیز رو درست کرد ، گاهی باید رفت و تجربه های جدید کرد . لطفا منو هم ببینید و کمکم کنید مردیم از دیده نشدن 🙂
مینای عزیزم. دارم میبینمت. خیلی خوب!!
اما خوب دیدن که کافی نیست. قصهی کامل تر رو یا اینجا یا به صورت ایمیل به من بگو که بشینیم با هم فکر کنیم راجع بهش…
من از شبهای سالهای زندگی، یلدا شب حساب و کتاب زندگیم بوده است. حتی یلداهای عمرم از شبهای عید هم روشنتر تو ذهنم مونده. شابد دلیل اش این باشد که این موقع سال من از خانواده دور بوده ام و همین تنهایی باعث شده که فرصت بیشتری برای اندیشیدن داشته باشم و همین اندیشیدن این شب هارو تو ذهنم ماندگار کرد. هر چله که امسال بیست و هشتمینش خواهد بود، با خود می اندیشم که چه تغییراتی نسبت به سالهای پیشین داشته ام، چقدر بر من افزوده شده و چقدر کاسته. یلدای کنکور اول، کنکور دوم، و آزمون سوم، همه روشن در ذهنم مانده. یلدایی که سخت مردد بودم که به نهادی بپیوندم که بهش اعتقاد نداشتم و یا به تحصیل، با تمام ابهام سرانجامش، ادامه دهم، یلدایی که میان یار و تحصیل،دومی را انتخاب کردم. یلدایی ……….. . اما با تمام این تردیدها و ابهامات، هیچ احساس پشیمانی از انتخاب های خود ندارم. انتخاب مسئولیت آدمی است، مسئولیتی که خدا از تمام مخلوقات تنها برگردن انسان آویخت، و انتخاب خوب هنر آدمی است؛ هنری که برای بدست آوردنش باید همت، دانش و شجاعت داشت……….
اینک نیز میان دو انتخاب مانده ام، انتخاب محل اشتغال. فردا از یکی خواهم گذشت.
یلدایتان مبارک
۲۹/۰۹/۹۲
پاورقی: این نوشته را بعد از ظهر جمعه نوشته بودم و به گمان خود ارسال کرده بودم. اما امشب که به سایت نگریستم دیدم نیست و گمانی نماند که به دلیلی ارسال من به مقصد نرسیده و اینک با تاخیر می فرستم.
آرش عزیزم.
در حال تغییر هاست سایت بودیم. فکر کنم دقیقاً به همون موقع خورده.
به هر حال امیدوارم مستقل از اینکه چه انتخابی انجام میدی و نتیجهاش چیه، «حسات» به انتخابی که انجام میدی همیشه خوب باشه…
محمدرضا، یه درخواست عجیب دارم.
میشه یه عکس از کتابخونه ت بگیری بذاری توی سایت؟ طوری که عنوان کتابها مشخص باشه
میشه هیوا جان. الان خیلی سرم شلوغه. فردا این کار رو میکنم…
درسته که این یک اثر هنریه!!! ولی بهتر نیست لیست کتابها را بدهی…
من ۹۰۰۰ جلد کتاب دارم.
برای لیستش باید یک کارمند استخدام کنم دوست من…
۹۰۰۰ جلد کتاب کاغذی ؟؟
آره. دیجیتال که خیلی بیشتره…
khoda ziad kone :))))
کاش یه کارمند صلواتی استخدام میکردی(من :D). حاضرم ۱۰۰% پولی که دارم رو بهت بدم که بذاری این لیست رو برات تهیه کنم. ولی میدونم شدنی نیست…
توضیح تکمیلی : منظورم از دادن پول ممکنه باعث سو تفاهم بشه اما خواستم به صورت طنز (در مقابل بحث استخدام کارمند) بکارش ببرم که نشد 😉
من حاضرم این مهم را به عهده بگیرم محمدرضا…
عالیه. مرسی. عجله ندارم ولی خیلی وقته میخام مطرح کنم.اگه فراموش کردی یادآوری میکنم 🙂
منم منتظرشم
سلام
موضوع : خاطره / مذاکره
من حدود ۶ ماه هست با محمدرضا آشنا شدم و در کلاس مذاکره با شیطان و مذاکره دشوار شاگردش بوده و هستم و همچنین هر روز به سایت سر میزنم نوشته هاشو میخونم و فایلهای صوتی رو گوش میدم خاطره ای که میخوام تعریف کنم مذاکره من با مدیرم در مورد افزایش حقوقم هستش . یه روز بعد کلاس مذاکره پیش محمدرضا رفتم شرایم رو توضیح دادم که تو یه شرکت سرمایه گذاری رئیس حسابداریم و این شرکت تو زیر مجموعه کسی رو ندارن جای من بزارن و همیشه تو این ۵ ساله که در این شرکت کار کردم بحث مدیرم این بوده که ما تورو پرورش دادیم و میخوایم تو سطوح بالاتر از تو تو مجموعه استفاده کنیم و از این حرفا ، گفتم محمدرضا نظرت چیه من مذاکره رو تو چه سمتی ببرم واسه افزایش حقوقم که بتونم حداکثر استفاده رو ببرم (خوب یه سری چیزا از سر کلاس یاد گرفته بودم که نباید بگم هزینه هام زیادن و نیاز دارم به اینکه حقوقم بره بالاتر) محمدرضا یکم فکر کرد گفت ” نه تو از این روش که سر کلاس گفتم نرو تو از این در وارد شو که من میخواستم تو این شرکت بازنشسته بشم و انگیزه سابق ندارم و نمیدونم دلیلش چیه ”
منم طبق همین متد رفتم جلو و با مدیرم حرف زدم ، مدیرمم برگشت یه نگاه کرد و گفت والا حسین زاده جان دروغ چرا حسابای شرکتم که زیر دست خودته فکر اینکه اینجا بازنشسته بشی حقیقتا بیهودست چون من دوست دارم دارم این حرفارو بهت میزنم ، یه روزی ما فکرمون این بود تو پرورش پیدا کنی که خدارو شکر تو این چند سال رشد پیدا کردی و از اینجا به بعد دیگه میل خودته اینجا بمونی یا بری جای دیگه که پیشرفت کنی
نتیجه : دوستان من با حقوق الانم هم احساس بدی ندارم ، دارم فکر میکنم میبینم اینا هم بنده خداها بهم کمک کردن چرا باید الان تنهاشون بذارم 😉
ولی محمدرضا جان یکم متدتو بابت مذاکره افزایش حقوق تغییر بده 🙂
سجاااد سلام…
بالاخره..تو خاطره ای که میخواستی بگی رو… گفتی…..;)
سلام سمیه جان والا خاطره اگه بشه اسمشو گذاشت
آخه تازه اتفاق افتاده یه هفتهه ازش نگذشته
فکر کنم یکی از دشوارترین گفتگوها..همین گفتگو برای افزایش حقوق باشه…
آره سمیه جان باهات موافقم
سجاد قضیه تغییر شغل چی؟ منتفی شد؟
نه تو فکرش هستم ولی نمیخوام عجله کنم فعلا میخوام کج دارو مریز سر کنم تا یه جای خوب گیرم بیاد
کار بسیار نکویی میکنی سجاد… هر چند که فکر کنم خودت اینجا رو دوست داری و میخوای اینجا اوضاع مساعد بشه و مطمئنم بهترین شرایط جور میشه برات!
نه میخوام ببینم میشه شرایط بهتری نسبت به جاهایه دیگه جور کرد یا نه چون اینجا یه سری آزادیه عمل دارم و میتونم کرای دیگه که جاهای دیگه دارم رو هم هماهنگ کنم اگه یکم دوست دارم بمونم فقط و فقط واسه همینه وگرنه چیز خاصی واسم نداره
بعدشم سمیه خانوم امیدوار بود من آقای دلسوز بودم 🙂
در هر حال من هم امیدوارم و میدونم که یه اتفاق خوب برای تو میوفته! یادت نره که شاید اتفاقات تو لحظه حالمونو بد کنن اما همه میوه های خوب دارن برامون در نهایت امر و ماجرا….به این ایمان دارم! اگر قرار باشه بری میری یه جای بهتر با حقوق و آزادی های بالاتر، اگر نه همینجا برات این موقعیت پیش میاد!
ممنون طاهره جان بابت این کمنت قشنگت
البته خودم ایمان دارم این تاخیراتی که ما تو تصمیماتمون داریم حتما به صلاحمون بوده
modiretoon kheili ba tajrobe o kar koshtas fek konam,asan shayad shayestegie lazemo baraye afzayeshe hoghoogh nadashti, shayad vaghean poool nadashtan , shayad hoghoghe alanet tooye orfe in kar kafi v ziad bude, shayad ag hoghoogheto ezafe mikardan tavaghoate baghie bala miraft v baraye sazman moshkel pish miooomad, :)))))
نه مهدی جان من صورتهای مالی تلفیقی این شرکت رو ذر میارم و تو مجموعه خودمون و شرکتهای زیرگروهمون کسی نیست که بتونه این کارو انجام بده و حقوق من از سطح کل رئیس حسابداریهای شرکتهای گروه کمتره
حالا خارج از بحث طنزش محمدرضا من چه جوری میتونم این مذاکره رو ببرم سر میز و افزایش حقوق
بهم تا فردا مهلت بده روش فکر کنم سجاد. الان خیلی مغزم خستهاست و اصلاً دلم نمیاد جواب سرسری بدم.
مرسی که وقت ارزشمندتو واسه این کار میذاری
سجاد تو محشری به خدا…
چرا حرفهای محمد رضا را درست گوش نمی دی. عزیز دلم اگر می خواهی بروی سر میز مذاکره حقوق ، حداقل یک جای دیگر را زیر سر داشته باش که مثل حالا طرف گفت خوش آمدی ( که ۹۹% همینو میگن چون فکر نمی کنن ما امکان های دیگری داشته باشیم) تو هم با آرامش بگی خداحافظ خوش گذشت!!
شاگرد کوچک عزیز من اینجوریم نیست که جای دیگه رو زیر سرنداشته باشم ولی جای تاپی نیست که بخوام شرایطشون رو قبول کنم
محمدرضا جان من میپرسم اگه فک میکنید الان سوال پرسیدنم ناقصه بهم بگید اصلاحش کنم
با آدمی که درگیری ایجاد میکنه و آسیب شدید روحی می زنه و بعدش انگار نه انگار اتفاقی و افتاده انتظار داره همه چی عادی باشه چطور باید برخورد کرد؟!!
اکثر ماها همین رفتار رو داریم سپید.
من اساساً در ارتباطات و مذاکره بیشتر از اینکه برای طرف مقابل سهم قايل باشم برای خودم سهم قائلم.
به عبارتی باور نمیکنم اون فرد رو بشه تغییر داد. اما تلاش میکنم حساسیت خودم رو کنترل کنم و آسیبهای خودم رو کاهش بدم و به حداقل برسونم…
مرسی جوابمو دادی کم کم داشتم احساس میکردم روحم البته قبل شما طاهره جان منو ازین توهم نجات دادن :))
ولی جدای از شوخی یادمه یه زمانی گفته بودی مطلبی خواهی نوشت برای حفظ فاصله احساسی با مسائل خونوادگی.خیلی مشتاقم که بخونمش.ولی قبول داری وقتی که عملن از یه گوشه بلندت میکنن و میذارنت وسط ماجرا دیگه این دست تو نیست که خودتو درگیر کنی یا نه و ناخواسته آسیب میبینی؟!؟
عزیزم شما بسیار هم حضورت ملموسه…
سلااام
من فقط اومدم سلام کنم برم
دیروز خاموش همه ی کامنت ها رو خوندم ولی نمیدونم چرا کامنت نتونستم بذارم امروز گفتم حداقل سلام کنم بعد خاموش شم 😛
امیدوارم همه زمستون خوبی داشته باشین 🙂 و پاییزو هم خوب تموم کرده باشین 😀
عسل جان..سلام..خیلی خیلی خوش اومدی…چرا خاموش؟خوشحال میشیم قصه و یا تجربیات و خاطرات تو رو هم با موضوع مذاکره و یا ارتباطات بشنویم…
سلام سمیه جان 🙂 ممنون عزیزم
حقیقت اینه که تجربه ی کاری ای تقریبا ندارم و به خاطر شرایطم هم آدم اجتماعی نبودم تا الان؛ به همین دلیل خاطره و تجربه ای ندارم که بخوام تعریف کنم
برای همین از صحبت ها و خاطره های بقیه ی دوستان استفاده میکنم 🙂
سلام دوباره
دیشب فرصت نکردم تشکر کنم از شما بابت مهمونی
الان تشکر میکنم
راستش خیلی حسرت میخورم که نمی تونم کلاس مذاکره ی حرفه ای رو بیام 🙁
یک جلسه اومدم؛ اما رفت و آمد از شمال به تهران توی زمستون واقعا سخت و نشدنیه برام.
امیدوارم که دفعه ی بعد رو از دست ندم و بتونم شرکت کنم.
مریم عزیز. داریم سیستم آموزش آنلاین از راه دور رو به صورت حرفهای (نه فقط در قالب چند فایل صوتی و اسلاید) راهاندازی میکنیم. امیدوارم تا شروع ۹۳ این اتفاق بیفته و تو دانشجوی آنلاین من بشی و وقتی تهران میآی برای دیدن و گپ زدن و چای خوردن با هم باشه 🙂
چقدر عالی میشه
خبر خیلی خوبیه. 🙂
باید بگم همون یک جلسه ی کلاستون هم خیلی خوب بود؛ عالی بود در واقع. 🙂
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید
خیلی خوب میشه! اتفاقا داشتم الان غصه ی اینو میخوردم که چه حیف بخاطر بعد مسافت نمیتونم تو کلاسات باشم… اگه بشه چی میشه!!!
وای که اگه بشه چی میشه :-))
منم محمدرضا یزدم به عنوان شاگردکوچیکت قبولم میکنی؟
قول میدم شیطنت نکنم
نرگس عزیز. این چه حرفیه. من که شغلم رو گفتم. آبدارچی این خونهی مجازیم. نه با تواضع. بلکه با غرور و افتخار!
بي صبرانه منتظريم محمدرضا كه اين كار عملي بشه.
سلام به شما
خانوم ما شرمنده شما شدیم… 🙂 بابت استخدام اون دوستمون (شاگرد کوچیک تو)
استخدام نکردین اون بنده خدا رو؟ اونهمه دیشب Present کرد خودشو…
آره طاهره. ما موقع رفتن خيلي سفارش كرديم ولي ظاهرا دوست كارخانه دار ما توجه نكردن 🙂
ای بابا ! 🙂
درووووود به رئیس محترم قبیله مجازی و هم قبیله های عزییزم. من بعدا میام، باشه؟ خوش بگذره بهتوون 🙂
منتظرتم شهرزاد عزیزم
نرگس عزیزم ممنون بابت پیام پر مهر دیشبت. من الان متوجه اش شدم. 🙂
موضوع :نظر خواهی
حوزه:ارتباطات کاری
سلام بر همه ی دوستان
ایشااله که شب خوب و خوشی داشته باشید راستش یه پیشنهادی بهم شده که دودلم انجام بدم یا نه یکی از استادام ازم خواسته که یه کتابچه ی index و راهنما برای یکی از کتاب های طب سنتی بنویسم اگر چه این کتاب قراره به اسم خودم چاپ بشه ولی خیلی حس خوبی نسبت بهش ندارم شاید متهم بشم به بد بینی ولی… راستش یاد حرف استاد افتادم که می گفت مردم ایران همیشه دنبال اینن ببینن که اگر کسی کاری کرد سود خودش توش چی بوده!!!! نمی دونم اینم از همون فکر هاست یا یه جور احتیاط راستش فکر میکنم از من خواسته این کارو انجاک بدم برای این که کار خودش برای دادن مقاله راحت بشه به نظر شما من چی کار کنم اینکارو انجام بدم یا نه شما بودید چیکار می کردید؟
عاطفهی عزیز.
من اگر بودم به استادم میگفتم که خیلی دوست دارم این کار رو انجام بدم اما حسام به اینکه شما اینقدر زحمت میکشید و من رو راهنمایی میکنید و در نهایت من هستم که از اسم و رسم این کار استفاده میکنم، خوب نیست.
نمیدونم با حس بدم چه کار کنم…
فکر میکنم بتونی از استادت جواب خوبی بگیری.
یا میگه من فکر پیشرفت علم هستم… (که این یعنی براش کار نکن وگرنه بدبخت میشی!)
یا میگه خوب من هم اسم خودم رو کنار اسم تو روی کتاب میزنم.
یا میگه من از کنارش مقاله در میارم و … (که در دو مورد آخر می تونی با خیال راحت باهاش کار کنی!!)
ممنون از پیشنهادتون امتحانش می کنم.
چرا اگه گفت پیشرفت علم نباید باهاش کارکنه بدبخت میشه؟
چون این نمیتونه انگیزهی شمارهی اول یک استاد باشه. اگر بود دانشگاه نمیموند و میرفت به پیشرفت علم کمک میکرد…
سلام محمدرضای عزیز
امسال برای من خیلی سال خوبی بود از همه نظر . یکی از جنبه های خوبش این بود که دوستی مثل شما پیدا کردم 🙂
و این باعث افتخار منه .
در کل این آشنایی باعث رشد خوبی توی زندگی برام شده تا حالا . خیلی دوست دارم یه روزی من هم بتونم حتی اگه شده یه کار خیلی خیلی کوچیک برای تشکر از زحمات شما انجام بدم .
ممنون که هستید .
پی نوشت : من یه سوال بی ربط دارم . ببخشید که اینجا میپرسم . من دوست دارم وارد مباحث مربوط به بورس و سرمایه گذاری بشم . شما دوره ی آموزشی میشناسید که به من معرفی کنید ؟
مرسی
مریم عزیز.
ممنونم از لطفت. مطمئن باش که من هم بی اندازه شاد و مغرورم از داشتن دوستان خوبی مثل تو.
میشه جواب کوتاه سمبلی به پرسش مهم تو داد. اما دوست دارم جواب کامل درست و حسابی بنویسم. بهم یکی دو روز مهلت بده تا یک پست کامل راجع بهش بنویسم دوست من.
ممنون 🙂
خیلی خوب میشه اگر راجع به بورس بنویسید 🙂
سلام
مرسي كه هستي
سهیلای عزیز. منم از تو ممنونم که هستی و میای پیش من و بچهها.
سلام؛
دیشب که نبودم. امشب اومدم.
یاالله یاالله. اوهوم اوهوم. روسری ها رو سر کنید، چادرها رو به سر کنید، ما اومدیم.
نمیشه اینجا دور هم جمع بشیم و تو نباشی مرتضی…
منم اومدم… امشبم سلام…مهمونی دیشب که عالی بود… ببینیم امشب چه خبره…
خوش اومدی طاهره. دوست خوب من. خوشحالم که امروز بعد از خستگی کلاس «گفتگوهای دشوار» هنوز حوصله بودن کنار من و سمیه و شیوا و بچهها رو داری…
طاهره…سلام…چه طوری…؟تو این نیم ساعت که ندیدمت چه خبر؟:)
دوست جدید من! سلام…
هیچی… کلی ترافیک بود و سرما! خودت چه خبر؟
یهو یه آرامش خاصی گرفتم و به این نتیجه رسیدم که اتفاق بدی از بابت پروپوزالم نمیوفته اگه عجله هم نکنم! نمیدونم چرا یهو حسم اینجوری شد سمیه!
خوب خدارو شکر تا چهارشنبه هم که وقت داری ایشالا همه چی درست میشه
نمیدونم سجاد…اما فوقش به چهارشنبه نمیرسم دیگه…یعنی مطمئنم که نمیرسم اما اینجوری هم فایده ای نداره که بخوام استرس بیخود بگیرم…
آره قبول دارم شرایط خوبی نیست بخوای استرس داشته باشی ولی باید یکم به کارات سرعت بدی
بله، بسیار چیزه خوبیه سرعت.. سعی میکنیم اما بی استرس و ناراحتی!
سلام سمیه جان خوشحالم که امشب میبینمت
سلام نرگس جان…امیدوارم یه روز از نزدیک ببینمت…
محمدرضا باز فحش دادی؟ من سر کلاس انرژی گرفتم! واقعاً اون آدمی که وارد کلاس شد با اونی که باهات خداحافظی کرد یکی بود؟ من از بودن کنار شماها لذت بردم، مخصوصاً امشب که از حضور شیوا و سمیه هم بیشتر استفاده کردم و باهاشون بیشتر آشنا شدم و دوستای جدید پیدا کردم…
درضمن ببخشید اگه من با حال بدم Bored کردم شما و یا کس دیگه ای رو…
طاهره.
اولاً دلیل حال بدت رو میفهمم. ما دیوار نیستیم. انسانیم و این باعث میشه نگرانیهای یکدیگر رو بفهمیم.
ضمناً وقتی حوصله داری و سرحالی، هزاران نفر حاضرند در کنار تو باشند. ما دلخوشیم که دوست سرحال نبودنهای تو هستیم و با همون شور و شوق، کنارت هستیم. شاد باشی یا غمگین. پیروز یا شکست خورده…
هر چند که میدونم تو همیشه شاد و پیروز هستی و میمونی…
منم میدونم که دوستانمو به درستی انتخاب میکنم محمدرضا… و افتخار میکنم که دوستتون باشم و در کنارتون، کمکتون و تکیه گاهتون….
طاهره…منم کلی امروز از دوستی با تو خوشحال شدم…مخصوصا با تخمینی که آخر شب زدی و بهم روحیه دادی;)
سمیه کجا رفت ؟
چرا پیداش نیست؟
سجااااد دلسوز من همین جا هستم…هی کامنت تو و طاهره رو گم میکنم..امیدوار..بین کامنت ها میگردم تا پیداتون کنم…
منم هی گم میکنم… الان که همه رفتن اومدم از اول میخونم… انگار که یکی ندونه فکر میکنه من صاحب خونم!
سلام طاهره خانوم
من شیرینی آوردم، ولی محمدرضا چون اولین نفر بود همشو یجا خورد! 🙂
ای وای من… محمدرضا! خوب صبر میکردی باهم میخوردیم…
سلام دوست جدید خامه فروش من… چه قدر خوب که شما امشب هم اینجایین…. واقعاً خوشحال شدم!
يعني شيريني تموم شد؟ پس ما كه دير رسيديم چي؟ 🙁
بله… مثل اینکه شیرینی بی شیرینی امشب… لااقل بیاین یه صحبت شیرین داشته باشیم…
البته كه صحبت شيرين بهتره طاهره جان ، ولي شيريني تر هم باشه كنارش بد نيست 🙂
خب صحبت و خودت شروع کن طاهره
پس شیرینی ما چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام خسته نباشید همه دوستان
محمدرضا چرا تایید نکردی ؟
سلام عجب زمستونی شده شیراز خیلی سرده ماهم سرمایی…. امیدوارم زمستون قشنگی باشه برا همه دوستان. محمدرضا یه سوال داشتم من کلا مذاکره کننده جالبی نیستم حرف درست و توجیه منطقی واسه کارام خیلی دارم ( نظریه پرداز حوزه کاری و زندگی خودمم) اما تو صحبتام اول اینکه نمیتونم احساساتی نشم بعد هم اینکه صحبت طرف مقابل ( مافوق ،خواستگار و کلا کساییکه باهاشون درگیر مذاکراتم!!!) باعث گمراه شدنم میشه و سررشته حرف از دستم میره کتابی ، تمرینی دارید واسه ارتقا و حل این مشکل ؟ حالا ببخشید خیلی یلدایی نبود بهرحال چون میخوام یه تکونی به خودم بدم و زمستونه و شروع قشنگ زمستون هم با یلداست فرصتو مغتنم شمردم
الهه این سوال میتونه پاسخهای زیادی داشته باشه.
فرض میکنم وقتی اینجا این مطلب رو نوشتی، ۳۰ – ۴۰ تا فایل صوتی سایت رو گوش دادی و کتاب فنون مذاکره و ۵۳ اصل تصمیمگیری من رو هم خوندی.
با این فرض، پیشنهادم اینه که Crucial Conversations رو بخونی. ترجمه هم شده. اما یادم نیست کی ترجمه کرده. با یک جستجو در گوگل میتونی پیداش کنی.
ممنون از راهنماییات راستش خیلی نخونده از سایت دارم برنامه دارم واسه همشون . کنارتونم همچنان
سلام برمحمدرضای عزیزم وهمه دوستان
من امشب اومدم خونه آبجیم که بتونم با آرامش خاطر کنارتون باشم
صاحبخونه کجاست ؟خوبه؟
صاحب خونه که شماها هستید. اما مستخدم اینجاست در حال آب و جارو
سرورین شمااستاد خوشحالم که کنارتون هستم
الهییییییییییییی
! مستخدم چیه؟؟
آخه آدم انقد متواضع؟؟؟
سلام محمد رضا
از وسطای تابستون تقریبا هر روز به شما سرکی میزنم. طرز فکرتو تو بسیاری از مسائل قبول دارم و در کل حس خوبی ازت می گیرم. یه اعتراف بکنم؛ من پارسال که دانشجو بودم به دوتا آقای کارمند حدودا ۴۰ ۵۰ ساله تو نوشتن پایان نامه شون کمک کردم و پول خوبی هم گیرم اومد. راستش اون موقع حس خوبی داشتم چرا؟ چون هم کلی چیز یاد گرفتم هم اینکه خرج زندگیمو چند ماهی جور کرده بودم. چند صباحی از اون جریان گذشت تا اینکه یه مطلب نوشتی در این مورد و توی پاراگراف آخر این کارو با یه صنف خاص از کسبه مقایسه کرده بودی. نمی خوام بگم تمثیلی که زدی درست بوده یا اشتباه! اما از دید تو که به قضیه نگاه کردم بهت حق دادم اون لحظه. تاثیری که روی من گذاشت این بود که حداقل دیگه برای کسی نمی گم که من یه زمانی این کارو کردم.
روزبه جان.
من فکر میکنم باید Context و شرایط محیطی رو هم لحاظ کرد.
هیچ کاری به خودی خود خوب یا بد نیست. اساساً این ارزشگذاری خیلی کار سطحی محسوب میشه. به قول مولوی:
تا هست ز نیک و بد در کیسهی من نقدی در کوی جوانمردان، عیار نخواهم شد…
من فلسفهی اون کار رو قبول ندارم. اما ممکنه من و تو و هر کس دیگری در شرایطی قرار بگیریم که اون کار بهترین تصمیم ما باشه.
کسی حق نداره قضاوت کلی کنه مگر اینکه کلیه شرایط رو بدونه و چنین فردی کسی جز خود من یا خود تو نیست…
دوست عزیز آقا روزبه و یا استاد محمد رضای عزیز، میشه لینک اون مطلب رو که این کار با صنف خاصی مقایسه شده رو بفرستید، و یا عنوان مطلب رو، دوست دارم بخونمش…..
سلام حمید جان.
میتونی لغت مغزهای پوک رو در گوگل بزنی. اولین لینک منم.
یا اینکه:
http://www.shabanali.com/ms/?p=2082
ممنون، خوندمش، با قسمت عمده نوشته شما موافقم، تاسف برانگیز است!!! اضافه بر تاسف برای خریداران علم و صاحبان مدارک تقلبی، افسوس دیگری نیز باید خورد برای فروشنده، البته در اصل برای جامعه علمی و آموزشی و صنعتی و مدیریتی کشور، که شرایطی را به وجود آورده که فردی که توانایی انجام سخت ترین پروژه های دانشگاهی را دارد، فردی که توانایی نوشتن مقاله در ژورنال های معتبر علمی را دارد، ( نتیجه ساده این است که چنین فردی کار خود را در سیستم آموزشی به نحو احسن بلد است و، از رشته خودش سر در می آورد، کار بلد رشته خود است و …) در این شرایط این انسان کاربلد در رشته خود، آنقدر سردرگم و بی هدف است، آنقدر به او و به تخصصش بهایی داده نمیشودو فضایی برای نشان دادن خود ندارد که مجبور میشود علم خود را بفروشد آن هم نه گران بلکه ارزان بفروشد…
همین ارزان فروشی خود نمایانگر خیلی از چیزها هست، واقعا چرا ارزان؟؟!!!
جانا سخن از زبان ما میگویی…!
البته من یک ماهی هست که تصمیم گرفتم ارزون نفروشم ولی حالا از اساس با هستی پیدا کردنم روی این خاک کثیف مشکل پیدا کردم! کاش پدر و مادر من هم مثل شما فکر میکردن استاد یا کاش حداقل کمی فکر میکردن و من حالا، هر روز با هزارتا مشکل جدید درگیر نبودم.
تمام این مدت مشغول پس انداز کردن برای رفتن بودم، اما حالا که خوب فکر میکنم از خودم میپرسم، من کجا میخوام برم؟ مگر غیر از اینه که دنیا برای من همیشه همین رنگی بوده؟!
سلام بر دوستان عزیزم.
موضوع: [خاطره]
حوزه: !
شرح: [روی ساحل یه پرنده با بال شکسته و خونی آشفته این طرف و اون طرف می رفت،همون نزدیکی چند تا پرنده مرده دیگه رو زمین افتاده بودن،پرنده های سفید با منقار نارنجی و چشمای سیاه(کاکایی)،خیلی زیبا بودن،بغض گلومو گرفته بود،میخواستم حداقل به اون کاکایی زخمی کمک کنم ولی فرار میکردو بیشتر به خودش آسیب میزد:( ،نمیدونستم چی شده که این طفلیا این بلا سرشون اومده،بعد که از یکی از اقوام پرسیدم گفت محلیا هر بار به خاطر شکار یه پرنده که بهشون سیلیم میگفتن کلی کاکایی رو تلف میکنن و ولشون میکنن تو ساحل که تا شب خوراک جونواری وحشی میشن،آخه گوشت کاکایی خوراکی نیست و سیلیم برای پنهان شدن موقع پرواز بین کاکایی ها قایم میشه و شکارچی طماع با شلیک به اون کلی کاکایی هم میکشه…:( ]
نتیجهگیری شخصی من: [اینکه مراقب باشم برای رسیدن به اهدافم به دیگران آسیب نرسونم ]
چقدر قشنگ که به فکر بقیه هم هستی غیر از خودت و چه خوب نتیجه گرفتی…این اون قضیه ترجمه کردن رویدادها به زبونیه که برای ما قابل فهم باشه و پیامش بهمون برسه…
مرسی طاهره جان
ولی متاسفانه خیلی وقتا خودمون جز کاکایی هایی هستیم که آسیب میخوریم 🙁
آره… قبول دارم حرفتو! اما ما آدمای محکمی هستیم، بازم بلند میشیم، اما اونی که ما زمینش میزنیم ممکنه توان دوباره بلند شدن رو نداشته باشه، پس باید حواسمون باشه که با کسی این کارو نکنیم…
سلام شب همگی خیر.منم اومدم به این جمع دوست داشتنی…امیدوارم شب خوبی باشه
سلام،يلدا چه اتفاق قشنگيست خوب من …يلداتون شاد هرچند دير شادباش گفتم ….
محمدرضا بنظرم بعضی از روزنوشته هات مثل قوانین زندگی و مشاوره مدیریت و …. میتونه در قالب یه کتاب یا یه مقاله کامل باشه .اینطوری ادم به چشم یه مطلب گذری نگاهش میکنه و شاید تاثیرش کمتر باشه و مطالب به این مهمی اونطور که شایسته هست جدی گرفته نمیشه و هدر میره.
شاید باید یک روزی بهش یک سر و سامان حسابی بدم. اما فعلاً در حد شب نوشتهها و شطحیات یک ذهن مشوشه محمد جان 🙂
حیفه تو این شب نشینی های یلدایی یاد کرسی رو گرامی نداریم.
آخ گفتی……چه قدر دلم خواااااست
سلام
منم هستم
شیمای عزیز و دوست داشتنی. هنوز صدای بلند سکوت تو در سفر از جهنم یادم هست. خوشحالم که هستی و همیشه چهرهی آروم و مظلومت جلوی چشممه.
هیچ وقت فراموش نمیشی محمدرضا
خیلی زیاد دوست دارم یه بار تو دوره سفر از جهنم شرکت کنم
امیدوارم به موقعش امکانشو داشته باشم
سلام محمدرضا
سلام هم قبیله ای ها
دیشب بیمارستان بودم ،نشد که اینجا با شما باشم.شب شلوغ و پر از حس های متفاوتی رو گذروندم .با اینکه بارها و بارها دلم برای با شما بودن پرکشید.اما دیدن و بودن با کسانی که این دنیای رنگ رنگ بی رنگ رو دارن تجربه میکنن،هم حس خوب بهم داد ،هم حس غم.بودن با کسانی که دلاشون انگاری غمهای خیلی بزرگی رو دارن که نتونستن تحمل کنن.به قول مادربزرگامون انگاری دلاشون شکسته بود ،عین یه چینی گل قرمزی.که بعد از شکستن هرچقدر هم که تلاش کنیم یه چینی رو بند بزنیم ،مثل روز اولش نمیشه.دیشب پیش کسانی بودم که قلبشون یه جور دیگه میتپید.
کامنت بچه هارو خوندم .با خیلی هاشون خندیدم ،با بعضی از نوشته ها هم بغض کردم و چند جا هم گریه م گرفت .یکی اینجا بود که نوشته بودی:گاهی اونقدر تقسیم میشم که احساس می کنم چیزی ازم نمونده.
گاهی هم وقتی بعد از مهمونی خوردههام رو جمع میکنم و سر هم میکنم میبینم یک آدم دیگه شدم.
برای تو و همه ی هم قبیله ای هام سلامتی آرزو میکنم و دنیایی پر از حس های خوب .
سلام صابخونه منم اومدم 🙂 مرسی محمدرضا جان که باز یه فرصت خوب برای همصحبتی برامون گذاشتی
بچه ها همگی سلام
salam manam oomadam, yaldatooon mobarak
سلام شب همگی بخیرمن اومدم
شب زمستانی تون بخیراستادخوب هستین؟
سلام مهربان. قربانت. تازه از کلاس اومدم. بد نیست اوضاع.
منم دیشب تازه ازکلاس اومدم ببخشیدکه دیشب ناراحت شدین
ممنونم که بهم سر زدی امشب مهربان 🙂
خواهش میکنم امیدوارم همیشه موفق باشین
خواهش میکنم امیدوارم همیشه موفق باشین وهیچ وقت دیگه چیزی نگم که باعث ناراحتیتون نشم بذارین پای خستگی درس ودانشگاه
تو هم نق های من رو بگذار پای خستگی یک میزبانی که ۴۰۰ نفر در خانهی کوچک چوب کبریتیش اونشب در حال رفت و آمد بودن 🙂
این خونه ازصدتاساختمان سیمانی بتنی محکم تره لااقل من اینومیدونم
آقا نفرمایین اینجا برا ما یه دنیاس 🙂
🙂
سلام دوست مهربان. خوشحالم كه دلخوريهات از محمدرضا برطرف شده 🙂
سلام محمدرضای دوست داشتنی ما
دیشب سه ساعت رو اتوبان صدر گیر افتاده بودم. بودن در این جمع رو از دست دادم. امروز کامنتهای همه رو خوندم. امشب حاضرم.
حالت خوبه صاحب خونه ؟
هیوای عزیز. ندیدن اسم تو باعث میشه احساس کنم این قبیله نیمه تعطیل و در حال انقراضه!
مرسی از لطفت، محمدرضا.
نیمه چرا ، ۱/۱۰۰۰۰۰ 😉
راستی احساس میکنم یک یاچندتا از resource های هاست کامل مشغول هستن الان. احتمالا پهنای باند یا رم. چون ارور ۵۰۳ میده.
نگفتی، حالت خوبه ؟
آره داریم چک میکنیم. یکی از کارهای امشب و دیشب چک کردن Resource های هاست و بهینه کردن کدهای سایته.
یه سوال
افرادی هستن که به طور ذاتی، بدون اینکه آموزش خاصی ببینن توی مذاکرات مختلف حالا چه خانوادگی و چه کاری، به راحتی میتونن مذاکرات رو به سمت خودشون تغییر بدهند. سوالی که من داشتم اینه که شرایط محیطی میتونه این ویژگی رو که در این افراد هست به طور کلی از بین ببره؟؟؟؟
مذاکره هم مثل هر مهارت دیگری، استعداد و تمرین و شرایط محیطی مساعد میخواد. اگر یکی از این سه تا نباشه قاعدتاً نمیشه در اون مهارت قوی شد.
اگر چه در آدمهایی که در یک مهارت قوی هستند، ممکنه سهم این عوامل متفاوت باشه ستایش عزیز.
محمدرضا ی همیشه دوست داشتنی من .
نمیدونم چرا امشب عین ابر بهار شدم ،و همش از چشام اشک میاد ،حرف زدن هم یادم رفته 🙁
یه سر به کامنت بچه ها ی قبیله میزنم ،بعدش کلی حرف دارم باتو 😉
سمانه جان خاصیت ابر بهاری اینه که زودی میره کنارو آفتاب میتابه،آفتابی باشی همیشه عزیزم
سلام
ممنون از شما که این مهمونی رو ترتیب دادید . راستش من می خواستم از این فرصت استفاده کنم و خاطره یا دردلی از مذاکره با استادم بگم
من دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف بودم که برای پروژه ام نزدیک به دو سال کار زیاد کردم . از رشته و پروژه ایی که داشتم راضی بودم و با علاقه شروع به کار کردن کردم . در مورد استادو پروژه ام هم مطالعه کردم و همه ی مطالبی که به زحمت بدست میاوردمو به استادم نشون میدادم و سعی می کردم سوالات و ایرادات رو ازشون بپرسم . توی رشته ایی که من می خونم (فیزیک ) یک کم مسئله حل کردن و ایده دادن سخته . اما اگه یک نفر علاقه مند باشه خوب همه ی سختی هاشو تحمل می کنه . حقیقتش تعریف نباشه ، بچه درسخون بودم و سعی می کردم با پشتکاری که داشتم بتونم تو رشته ام پیشرفت کنم. اما نمی دونم چرا استادم از هر فرصت برای مسخره کردن و تحقیر من استفاده می کرد . آخه من جز احترام به استادم کار دیگه ای نمی کردم و همیشه با احترام باهاش صحبت می کردم . اما استادم همیشه منو پیش بقیه تحقیر می کرد . وقتی من می رفتم ازش سوال می پرسیدم به خاطر حضور من ازبقیه عذر خواهی می کرد . من به خاطر این که نمی خواستم با استادم دعوام بشه ، سکوت می کردم چون فقط به درس خوندن فکر می کردم . اما واقعا رفتاری که با هام کرد باعث شد که من چند سال از زندگی ام عقب بمونم . من برای پیشرفت ،سکوت می کردمو تنها کاری می کردم این بود که بیشتر به مطالعم ادامه میدادم. این رفتارا و این بی احترامی ها ادامه داشت تا اینکه کارم به جای خوبی رسید . اونوقت استادم کار رو ازم گرفت و به یک باره به موضوعی که با بی توجهی بهش نگاه می کرد ، علاقه ی شدیدی نشون داد و چند نفر از همکاراش رو هم علاقه مند کرد که کار رو ادامه بدن . مسئله رو من حل کردم ، برنامه نویسی کردم به یک جایی رسوندم بعد از دو سال یک آدم ( استاد ) علاقه مند میشه و کارو ازم میگیره . من هم الان فقط هاج و واج به این دنیا نگاه می کنم.
راستش من فکر می کردم که با تلاش زیاد همیشه به یک نتیجه ایی می تونم برسم اما نمی دونم الان که همی ی ذهنیت ام در مورد علم و دانشگاه به هم خورده باید چه کار کنم. کلا توی گروه استاد هر کی که چاپلوسی کرده تونسته به یک جایی برسه اما من که با جون و دل کار می کردم و بدون اینکه مدح و ستایش یک عده رو بگم ، زحمت می کشیدم باید آروم از صحنه ی علم کنار بکشم . برای حل مسئله ام یک مدت ۲۴ ساعته بیدار می موندم اما حاصلی جز تحقیر نداشت. آدمای دیگه با چاپلوسی و تعریف و تمجید از یک استاد بهترین نمره ها گرفتند . اما بنده حتی وقتی می رفتم سوال عادی می پرسیدم تنها حرفی که می شنیدم این بود که ” به من هیچ ربطی نداره ”
من می خوام بدونم جایی که چاپلوسی مطرحه ، مذاکره چه سودی داره؟
من سایت شما رو هر روز دنبال می کنم و همه ی مالب شما رو می خونم و از اینکه این مهمونی رو ترتیب دادید ، بی نهایت ممنونم. راستش هدف من از نوشتن این مطلب این بود که نظر شما رو در مورد سوالم بدونم
بازم ممنون
مریم عزیز.
اگر در افق کوتاه مدت یکی دو ساله نگاه کنی، تو بازندهای و استادت و اون دانشجویانی که دوستشون نداری برندهاند.
اما در افق بلندمدت، تو برندهای.
به دو شرط مهم:
یکی اینکه یادت باشه «ارتباط با انسانها» به اندازهی «ارتباط با عالم فیزیک» مهمه (ارتباط سالم نه چاپلوسی و …) و ندونستن مهارت ارتباطی میتونه خیلی خیلی هزینههای سنگینی به خودت و احساست و زندگی و پیشرفت شغلیت تحمیل کنه.
و دوم اینکه تلاش تو برای یادگرفتن و پیشرفت کردن، نتیجههای متعددی داره که یکی از کماهمیتترینهاش کسب نمره و … هست.
دانشگاه تموم میشه. مدارک رو اگر نگیری هم به زور بهت میدهند و معدل و موضوع تز تو رو هم، همه فراموش خواهند کرد.
اما رفتار و دانش و پختگی و حس خوبی که از «تکیه به دانش و توانمندیهای خودت» داری، سرمایهای است که میمونه.
احتمالاً فایلهای صوتی عزت نفس (مسیر اصلی)رو در Trust Zone گوش دادی. همین ماجرا رو توضیح دادم اونجا.
اما یک نکتهی نامربوط:
چاپلوسی بده. اما ایجاد حس خوب، لازم و ضروریه.
وقتی یک استاد احساس کنه که تو فقط از اون به عنوان ماشین پرسش و پاسخ استفاده میکنی، حساش خوب نیست.
استاد وقتی حساش خوبه که ببینه مثلاً تو ازش وقت گرفتی، تا دانشگاه رفتی سوال بپرسی، خستگی رو در چهرهاش میبینی و میگی: من امروز سوالم رو نمیپرسم…
ترجیح ميدم شما استراحت کنید.
نه از روی تملق. بلکه از روی درک اون انسان و محدودیتها و مشکلات و دغدغهها و تلخیها و شیرینیهایی که اون هم مثل من و تو تجربه میکنه.
مریم عزیزم حتما فایل های صوتی محمدرضارو درموردعزت نفس گوش کن
اونجاجمله ای از رزولت میگه که خیلی به دلم نشست(هیچ کس نمیتونه درشما احساس حقارت ایجادکنه مگر اینکه شما ازقبل حقیر بودن خودتون رو پذیرفته باشین)
پس به حرف آدمها اعتنایی نکن فدات شم بزرگ هستی برزگ باش
مریم خانوم منم دقیق همیم مشکل رو دارم.رتبه ۱۷ ارشد شدم.با کلی ذوق رفتم دانشگاه.ترم دوم هستم.ولی الان دقیقا همین اتفاقایی رو که گفتید داره سر منم میاد.کسی به علم کاری نداره. دیگه از درس زده شدم اصلا
من کاملا می فهمم که شما چه حسی دارید .من خودم مشکلات زیادی پیدا کردم ولی به عنوان کسی که تو این شرایط دفاع کرد ازتون خواهش می کنم که شما اجازه ندید تا محیط کودکستان شریف رو تون تاثیر بذاره .من از محیطش تاثیر گرفتم و این مشکلاتو زیاد کرد . می دونید اگه من تو این دانشگاه درس نمی خوندمو ، یکی به من می گفت کسی تو این دانشگاه به علم کاری نداره ، من می گفتم چه آدمیه . ولی الان با تجربه ای که دارم واقعا می تونم بگم که کسی به علم و توانمدی هات اصلا اهمیت نم ده . فقط فقط حاشیه مهمه . توانمدی هات تو این دانشگاه به هیچ دردی نمی خورن مسائل زیاد دیگه ای مهمن. اما نباید دلسرد شد و باید تلاش کرد .
نرگس جان از راهنمایی شما بی نهایت ممنونم . حتما گوش خواهم داد برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت دارم .
یادم رفت از جواب آقای شبانعلی هم تشکر کنم . به خاطر راهنمایی خوبتون ممنونم
سر رسید امروز: دلنوشته،
امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنیای رو تجربه کردم
فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظههایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگهای قسمت کرد.
رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بیکلک، مادرم… رفیق بیمنت،پدرم…
برخی برچسبها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظههای زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
رفیق دوستداشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظههای پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو میبالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
امضا: من، هندونه، محمدرضا.
سر رسید امروز: دلنوشته،
امروز صبح موفق شدم نظرات دوستان رو بخونم. خندیدم، تعجب کردم، بلند شدم، دوباره نشستم… دو ساعت لذت بردم، فکر کردم و کلی انرژی گرفتم ممنون از همه ی دوستان ممنون از محمدرضای دوست داشتنی.
دیشب به دور از خانواده در کنار دوستم لحظات فراموش نشدنیای رو تجربه کردم (از همون جنس شعبانعلی-جباری!)
فرصت کردم دفتر خاطراتم رو مرور کنم. همون لحظههایی رو که نمیشه به غیر از خانواده با کس دیگهای قسمت کرد.
رفیق باهوش،خواهرم… رفیق بیکلک، مادرم… رفیق بیمنت،پدرم…
برخی برچسبها اگه اغرق نباشه، اگه از دل باشه، تو دفتر لحظههای زندگی جاری است. خانواده، دوستان خوب، …
رفیق دوستداشتنی،محمدرضا شعبانعلی بسیاری از لحظههای پیدا و پنهان مرا به زیبایی با خاطرت آراستی. دوستت دارم و به تو میبالم. اینجایم که بار دیگر با خودم عهد ببندم که قدردان خواهم بود. متفاوت ولی ایستاده قدم برمیدارم.
امضا: من، هندونه، محمدرضا.
افشین عزیز. ممنونم که ادعای من رو که اینجا خونهی مجازی همهی ماست، باور میکنی و به اینجا سر میزنی و مینویسی.
در تک تک کلماتت، حس یلدا کاملاً به من و سایر دوستانی که این نوشته رو میخونن منتقل میشه. شاد باشی و آروم دوست من.
همیشه برای ما هم بنویس.
سلام استاد
نمیدونم چرا دیشب دستم توانایی نوشتن نداشت… شاید هم حرفی برای گفتن نداشتم. یا شاید بغض گلومو گرفته بود! هرچی که هست امشب هم همون حس و حاله.
دیشب تمام کامنتهارو تا لحظهیی که خواب منو به دنیای فراموشی برد، خوندم.
ممنون که همدم شبهای بلند پر از تنهاییم شدی…
پاینده باشید.
مریم عزیز. ممنون که تو هم کنار من و سایر بچهها موندی و نشستی و امروز حرف زدی.
حرف بزن. مهم نیست چی میگی. مهم نیست زیر کدوم پست و با کدوم عنوان و با چه کلماتی و به چه هدفی مینویسی.
اما حرف بزن. بنویس و یاد ما بنداز که یک دوست خوب داریم.
عزیزم…حرف زدن میتونه بهت کمک کنه؟ من میتونم بدون هیچ نوع قضاوتی بهت گوش بدم و سطل آشغالت بشم اگه دوست داری…
ممنونم طاهرهی عزیز و مهربون،
چقدر دوستای محمدرضا همگی گلن، مثل خودش
اصلا فکر نمیکردم روزی چنین دوستای نادیدهای داشته باشم. امیدوارم چراغ این خونه هیچوقت خاموش نشه….
فعلا اشکام اجازه خوندن و نوشتن نمیدن….
شبتون بخیر
اشکالی نداره… گریه کن و بزار اشکات بریزن که یه وقتایی حسرت یه قطره اشک هم به دل آدم میمونه! گریه کن و بدون که فردا روز قشنگتریه و حتماً چشمای قشنگت یه رنگین کمون پرفروغ دارن فردا و به دنبالش یه آفتاب زیبا…
من امشب به فکرتم و بدون که تنها نیستی نازنین…
من هم هستم مریم عزیزم..
چه جمع خوب و دوست داشتنی داری محمد رضا .
من دیشب متاسفانه سعادت حضور تو جمع دوستان رو نداشتم ولی مشخصه که حضور دوستان این شب سرد و با بحثای خودشون گرم کردن.
برای همه تون ارزوی شادی،موفقیت، عاقبت به خیری و سربلندی دارم
اگر هم دیشب نبودی ممنونم که امروز سر زدی.
کاش با هم نشستن و با هم بودن و قصه گفتن، سنت یک شبهی ما نباشه و به معنی زندگیمون تبدیل بشه.
ســـــلام
حالا حتما باید ساعت ۱۰ بشه؟؟؟!
بیرون بودم تازه رسیدم.
الان یه متنی ازت خوندم…
دوس دارم فقط بغلت کنم و از ته دل ببوسمت.
کاش میدونستم کدوم متنه!
نمیگم که باعث ناراحتیت نشه…
اولین سوالم:
یه کامنتی از یه دوستی خوندم، یه موردی اومد به ذهنم
توو روابط عاطفی جایگاه “دوس داشتن” و “عشق” کجاست؟ فک نمیکنی بهم ریختگیه خیلی از این روابط ناشی از عدم شناخت تفاوت این دو موضوع باشه؟
این بحث به نظر میرسه طی چند هزار سال گذشته حل نشده و به سادگی هم حل نشه.
به هر حال عشق، یک اتفاق هورمونی و فیزولوژیکه که سروتونین و تستوسترون و میلیونها سال تکامل و قسمت لیمبیک و آمیگدال و … پشتشه.
و دوست داشتن یک تحلیل ذهنی و احساسی با پشتوانهی منطقه که کورتکس مغز اون رو تشخیص میده و تحلیل میکنه و صرفاً چند ده هزار سال قدمت داره.
اینه که فکر میکنم انتظار شفاف شدن تفاوتش برای ما انسانها خیلی انتظار زیادیه.
خب با این اوصاف چیجوری میشه این دو موضوع رو از هم تمیز داد؟؟ -راه شناخت عشق چیه؟-
پسرک خامه فروش سلام 🙂
عشق رو نمیشه شناخت!
میاد به آدم میپیچه عین عشقه ،اونوقت جایی برای نفس کشیدن آدم نمیمونه
سلام همکار! 🙂
عجب داستانیه این “عشق”…
به نظر من عشق همون بعد فیزیولوژیکه که باعث میشه لحظات عاشقانه خلق بشن و موندگار تو ذهن و روحمون…. اما دوست داشتن شناخت یک نفر آدمه و کم کم غرق شدن در وجودش که با مرور زمان و تحلیل دو طرف و اعتماد و احترام مستحکم میشه!
درواقع “دوس داشتن” ماده اولیه “عشق” هستش که الزاما هم همیشه به “غرق شدن در وجودش” منتهی نمیشه..؟ (بنظر من غرق شدن همون “عشق”ه.)
نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری… به نظرم تو لحظات عاشقانه تو هویتی نداری… اگه به جای لحظه چند روز طول بکشن این لحظات، کاملاً یه آدم جدید میاد بیرون از این وادی! اما دوست داشتن به نظرم یه نوع سینرژیه… دو نفر با احترام به تفاوتهای هم همراه میشن و میسازن…
طی چند ماه اخیر من شدیداً نظریات خودمو در این مورد نقد و rewrite کردم و همه رو از نو نوشتم…شاید هم دارم اشتباه میکنم…
با پاراگراف اول متنت خیلی موافقم. “نمیدونم اما من حس میکنم غرق شدن عشق لحظه ایه، اما مال دوست داشتن ذره ذره است و در عین حال هویتتو مال خودت نگه میداری…”
من خودمو تو این زمینه خیلی باسواد میدیدم، چون پیکره زندگیم از عشق مطلقه! اما جدیداً، مخصوصاً در مورد عشق زمینی همه باور هام زیر سوال رفته و دیگه نمیدونم و نمیتونم هیچ چیزیو تشخیص بدم…
کاملا بت حق میدم؛ گاهی اوقات واقعا تشخیصش سخته…
نظرم اینه که تاُمل بیشتر رو بعضی موارد، الزاما وقت بیشتری رو همیشه نمیگیره و میتونه نتیجه بهتری رو برا آدم بهمراه بیاره.
میشه به من بگی؟؟/
من نمیگم به محمدرضا!! :دی
نه! اصرار نکن که گوشت میبوروم خین بیاد! 🙂
پسرک خامه فروش عزیز … اگه اجازه بدی منم در این مورد می خواستم یه نکته ای رو بگم:
عشق می تونه یا فقط یک Chemistry باشه! ( یعنی همون احساس گرم و شدیدی که یک انسان بدون هیچ دلیل خاصی به طرف مقابلش پیدا می کنه که حتی میتونه در لحظه پدید بیاد و تا مدت های طولانی هم ادامه پیدا کنه … که حس مالکیت بر روی فرد توی این حالت خیلی زیاده و میتونه خطرناک باشه !) ؛ یا می تونه عشقی باشه که بر اساس شناخت و گذشت زمان بوجود اومده و با یک فکر و احساس بالغ شده همراه باشه و حس مالکیتی درش وجود نداشته باشه …
که به نظر من اگه هر دو این دوتا، یعنی Chemistry و عشق بالغ با هم ترکیب بشن، زیباترین نوع عشق بوجود میاد و میتونه به هر دو نفر، زیباترین حس زندگی رو ببخشه …
سلام شهرزاد
ممنونم که تو هم نظرتو گفتی.
خواهش میکنم. البته نظر ما که با خامه های شما نمیتونه برابری کنه! 😉
شهرزاد قشنگ گفتی، اما مساله اینجاست که ما فقط حس مالکیته یا chemistry رو میگیریم…خیلی کم پیش میاد حتی بتونیم تمیزشون بدیم از هم، اما به اسمش همه کاری هم میکنیم!
بهترین راه اونه که پسر خامه فروش گفت… یکم فکر کنیم once in a while تا بفهمیم الان درونمون چی میگذره!
درسته طاهره عزیزم. واینو هم میدونم چیزی که الان توی حتی دنیا ازش به عشق نام برده میشه وتعبیر میشه با مفهوم واقعی عشق از زمین تا اسمون فرق داره. عشقی مفهوم واقعی رو داره که حاصل نهایی اش دوستی باشه…
سلام استاد
يكي از خاطرات تون كه هم در شب قصه كه به همت خانه توانگري برگذار شد وهم ديشب خلاصه فرموديد در مورد خانم وكيل نابينا براي من دوتا درس داشت :
۱-براي والدين اگر يك فرزند نابينا داشتند براي بزرگ كردنش چقدر بايد زحمت ميكشيدند پس براي فرزند سالم كه پيشرفتش قابل مقايسه با انسان معلول نيست چرا هزينه نكنيم.
۲-براي فرزندانمان اگر تصور كنند كه نابينا هستند براي رشدشان چند برابر بايد انرژي صرف ميكردند حال كه سالمند چرا نبايدبراي ساختن آينده خودشون وجامعه تلاش بيشتر كنند.
ممنون كه تمام درسها وخاطرات شما نقل محفل خانوادگي ماست.
من دیشب نتونستم حضور داشته باشم،امشب هم هستید دیگه؟
سلام به شما
بله، ۱۰ تا ۱۲ شب… البته دوس دارم زودتر شروع و دیرتر تموم شه.
سلام محمد رضاي عزيز و ممنون از اينكه هستي و سلام به هم قبيله يي ها . من ديشب خيلي سعي كردم سر بزنم اما كوچولو كمي كسالت داشت به اون رسيدم و كنار خانواده بودم البته كامنتها رو آخر شب خوندم و از فضاي ايجاد شده در سايت انرژي گرفتم از خاطرات مذاكره و ارتباطات يه سئوالي هميشه توي ذهنم باقيمونده كه دوست دارم جوابشو بگيرم……
اگر كسي مطمئن باشه داره به طرف مقابلش راست ميگه اما طرف مقابلش اصرار داره كه اون درست ميگه و شما رو متهم كنه به فراموشي و سپس با اصرار بيشتر شما بر درستي ، متهم به دروغگويي و كلاهبرداري كنه شما چه عكس العملي داريد؟
مثلا شما از كسي مثل پدرتون پول قرض گرفته باشي A ريال و معمولا چون توي يه خانواده هستيد سند و مدركي هم به هم نمي ديد بعد كه مي خواهيد پول را برگردانيد به شما بگه من ۲A ريال به شما پول دادم و تو يادت نيست و مطمئن بگه كه من اين پول رو به تو دادم و تو هر چه مدرك داري رو كني حتي حكم بياد كه قضاوت كنه و تو رو به حسابسازي متهم كنند چطور بايد از اين گرداب تهمت بيرون بيايي خصوصا كه پدرت هم هست !!!!!!!!!
ممنون ميشم اگه راهنمايي ام كني…
سلاااااااام به همگی شما عزیزان این قبیله مجازی، حدود یک ساعت و نیم زمان برد تا بتونم تمام کامنتای دیشب رو بخونم کلی کیف کردم و انرژی گرفتم. کامنتهای پسرک خامه فروش خیلی بامزه بود…مرسی… کامنت های شهرزاد عزیز و شیرین و طاهره جلیلی و فائزه و…. برام جالب و خوندنی بود… ای کاش من هم میتونستم تو این مهمونی ها شرکت کنم ولی حیف که….
امیدوارم امشب بیشتر از دیشب بهتون خوش بگذره جای من رو هم خالی کنید ;
محمدرضای عزیز و هم قبیله ای های دوست داشتنی، دوستتووووووووووون داررررررررررررررررررم
سلام آذر عزیزم. (راستش امروز من خیلی کامنت گذاشتم و وقتی اسم خودم رو توی ستون “آخرین دیدگاه ها” زیاد می بینم، یه جورایی عذاب وجدان می گیرم!! 😉 … ولی پیام پر مهر و پر انرژی تو رو که دیدم، واقعا دلم نیومد دوباره نیام و از تو دوست نازنین تشکر نکنم و بهت نگم که جات خیلی خالی بود. خوشحالم که تو هم مثل ما حتی از آرشیو کامنت ها هم که شده ، لذت بردی. برات زمستون شادی رو آرزو می کنم.
شهرزاد جان بودن زیادت در ستون “آخرین دیدگاه ها”نشون دهنده اهمیت تو به این قبیله مجازیه!!!! ممنونم که وقت گذاشتی و جواب کامنت من رو دادی خیلی خوشحال شدم خیلی زیاد….
پایدار و پیروز و شاد باشی
قربووونت برم. منم خیلی خوشحال شدم که باهات حرف زدم آذر جان. امیدوارم تو هم همیشه شاد باشی.
سلام شهرزادِ دوست داشتنی …
یه کامنت دو خطی درباره عشق نوشته بودی!!یادته؟؟ من خیلی خوشم اومد چند بار از روش خوندم که حفظش کنم ولی الان هرچی فکر میکنم هیچی ازش یادم نمیاد!!! الانم کل این ۹ صفحه کامنتای دوستان رو مرور کردم ولی اون کامنتتو ندیدم! میشه دوباره برای من بنویسیش؟؟
البته امیدوارم این کامنت رو بخونی!
یلدا محصول “حضور بیشترٍ تاریکی” نیست؛ بلکه معلول “غیبت بیشتر روشنایی” است.
از امروز خورشید بگونهای روزافزون، طولانیتر خواهد درخشید.
“روشن اندیشی” چنین می گوید.
درخشش روافزون خورشید را تبریک میگویم.
این برنامهی “ماه عسل” (که دخترم نخستینبار تو را در آن دید و ما را با تو آشنا کرد)، چه “عسلی” فراهم کرد غذای روحمان.
وقتی که اینگونه سخاوتمندانه در این خانهی باصفا از همخانهها و میهمانانت با خوان گسترده و رنگین دانش، معرفت و معنویتات پذیرایی میکنی، از جملهی کمشمار کسانی هستی که میتوانی مولاناوار بگویی:
سخنم خور فرشتهست، اگر سخن نگویم ملک گرسنه گوید که “بگو، خمش چرایی”
نیکو سخن میگویی محمدرضای عزیز
سخن بگو ….. و بسیار بگو.
دیشب نشد بیام دور هم باشیم. اولین روز زمستانی همگی بخیر
سلاام. اولین روز قشنگ زمستانی همه شما دوستان عزیزم از محمدرضای عزیز گرفته تا تک تک دیگر دوستان نازنین به خیر و خوشی. دیشب واقعا خوش گذشت. یه تجربه جدید و ناب و دوست داشتنی رو با اون میهمان نوازی گرم و مهربون و صمیمی و دوست داشتنی، برامون رقم زدی محمدرضای عزیز. بازم ازت ممنونم.
راستی … الان داشتم کامنت بچه ها رو سریع مرور می کردم (چون دیشب نرسیدم همه رو ببینم و بخونم) … واقعا لذت بردم، و بعضی قسمتهاش رو واقعا خندیدم. دوستان عزیزم، من هم به عنوان عضو کوچکی از این قبیله مجازی ، به سهم خودم از حضور قشنگ همه تون ممنونم.
“پسرک خامه فروش” ، “شاگرد کوچک تو”، مریم. ر” ، “بهاره”، “مجیبه” و…. ممنونم که با شوخ طبعی های قشنگتون، این محفل رو گرم تر کردین. 🙂 …چی چی زال؟؟ … هاهاها واقعا بامزه بود. “پسرک خامه فروش”، جدی پرسیدی یا شوخی بوود؟ 😉 … در ضمن طاهره جلیلی عزیزم، نگران نباش، من هم تقریبا باهات همدردم! منتظرم ببینم پروپوزالم تایید میشه که برم سراغ غول بزرگ تر که همون کار کردن روی پایان نامه ام باشه یا نه؟ انشاله خدا کمک کنه بهمون! 😉
“بهاره” جون، خیلی بانمک بود وقتی گفتی: ” آآآآآآآآآآآآآی ملت! آیا کسی هست در این میان که بتونه به این دوستمون کمک بکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!؟” …
“سارا نعمتی” عزیزم هم که به نظر میاد توی همه چی میخواد متخصص بشه … ای جااان … سارای عزیزم هنوز خیلی جوونی و هنوز خیلی وقت داری… نگران نباش و سعی کن اهدافت رو متمرکز کنی و محکم و استوار به سمتش پیش بری، و اجازه بده، گذشت زمان، بهت تجربه و دانش و آگاهی بیشتری رو هدیه میکنه.
“مهربان” هم که هیچ جوری نمی خواد کنار بیاد … به قول اونوریها! Take It Easy لطفا … 😉 راستی … من آخرش نفهمیدم “مهربان” عزیز، خانم هستند یا آقا؟ 🙂
… راستی، دوست عزیزمون”ناشناس”، که گفتند اون طرف دنیا تنها هستن، نمیدونم دیشب توی این جمع بودن یا نه؟ ببخش دوست عزیزم که یادم رفت سراغی ازت بگیرم… تا قبل از اینکه بیام، یادم بهت بود، اما بعدش فراموش کردم. میدوارم دیشب، اینجا بودی و اگه خاموش هم بودی، توی این جمع صمیمی بهت خوش گذشته باشه و بدونی که ما همه کنارت بودیم.
“محمدرضا جباری” نازنین هم که به عنوان یک میهمان افتخاری، واقعا به همه دوستدارانشون افتخار دادن و این رفاقت زیبای “۲ محمدرضا” رو به قشنگترین شکل، به نمایش گذاشتند. و “سمیه تاجدینی” عزیز، که در طول میهمانی، آروم و مهربون در کنار ما بودن، ازت ممنونم.
و مهم تر از همه ه ه ه … “محمدرضا”ی عزیز که با میزبانی شگفت انگیز و مهربون و دوست داشتنی شون، سنگ تمام گذاشتن. و چقدرررررررر این کلامتون به دلم نشست که : ” شاید به نظر بیاد برای چنین سایتی که ماهانه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار بار بازدید میشه دیگه اون تشنگی برای کامنت از بین میره. اما واقعا اینطوری نیست. من هنوز هم تک تک کامنت ها رو با شوق میخونم. باهاشون ذوق میکنم. میخندم. داد میزنم. فحش میدم. گریه میکنم. بغض میکنم.” یا اینکه : “مثل شراب، جرعه جرعه و کلمه به کلمه اونها رو مینوشم و هضم میکنم و یاد میگیرم.”
این خیلی خبر خووووووب و اتفاق قشنگییییییه … این جمله تون به نظرم اووونقدرر زیبا بووود که به اندازه یک شعر زیبا به دلم نشست. بهتون بابت زنده و تازه نگه داشتن تمام احساسات زیبای انسانی، تبریک میگم.
و همه ما واقعا ممنونیم که کامنت های ما رو با عشق دریافت می کنید و با عشق جواب می دید و حتی با عشق جواب نمی دید!! 😉
محمدرضای نازنین، هر چی ازتون تشکر کنم کم هستش و فقط می خوام بگم برای هه ماها همیشه بمونین و مراقب خودتون باشین که وجود شما و امثال شما برای همه ماها مایه دلگرمی و شوقه و همچنین موجب امید و امکانی برای پراکندن عشق و آگاهی هر چه بیشتر در فضای زندگی…
از همه ه ه ه دوستای نازنین دیگه هم ممنونم و امیدوارم همگی همیشه سلامت، شاد و پیروز باشین و به تمام آرزوهای قشنگتون به زودی زود و به امید خدا دست پیدا کنین.
میخواستم فقط تایید کنم شهرزاد جان. گفتم یهو دلخور نشی که به اندازهی کافی دیده نشدی! اینه که گفتم حتماً ازت تشکر کنم…
ممنون … دیگه شرمنده ام نکنین …!! گفتم که دیگه دلخور نمی شم …
سلام شهرزادجان. ديشب براي من هم خيلي شب خوبي بود و واقعا از همصحبتي با شما دوستان عزيزم لذت بردم. اونقدر بهم خوش گذشت كه ادامه ي گفتگوهامون رو تو خواب دنبال كردم 🙂 واي خيلي خواباي بامزه اي ديدم الان يادم ميفته كلي خنده م ميگيره. اگه امشب اومدم مهموني براتون تعريف ميكنم.
هرچي از محمدرضا تشكر كنيم كمه. محمدرضاي عزيزمون برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزو دارم.
سلام مریم .ر جون. خیلی خوشحالم که اینجا دوستان خوبی مثل تو و بقیه پیدا کردم . منم از همصحبتی با همه تون لذت بردم. 🙂
شهرزاد… مرسی که همه رو انقدر قشنگ دیدی و عنوان کردی…. من هنوز موضوع هم انتخاب نکردم و بهم گفتن تا ۴شنبه باید پروپوزال ۲۵ صفحه ای انگلیسیمو submit کنم…نمیدونم باید چیکار کنم… اما علی الحساب تو موفق باشی دوست مهربون و نکته سنج من…
طاهره عزیزم ببخش الان متوجه این کامنتت شدم. مرسی از مهربونی و لطفت. .. عزیزم اگه هر کمکی از دست من بر میاد خوشحال میشم بتونم به تو دوست خوبم کمکی بکنم. لطفا و حتما بهم بگو… خودم هم تقریبا تو شرایط خودتم. 🙂
سلام دوست جدیدم…
۱ هفته دیگه وقت گرفتم و قرار شد تا آخر هفته آینده Submit کنم… از امشب میخوام شروع کنم… کاش زود جمع شه… مطمئنم که پروپوزال تو هم تایید میشه شهرزاد جان…
سلام
خیلی دیر رسیدم. ولی بیشتر کامنتها رو خوندم. معلومه که به همه خوش گذشته. خیلی خوشحال شدم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.
استاد خدا قوت
به هر حال ممنونم که سر زدی آزادهی عزیز…
سلام
شب یلدای همه بخیر
این کامنت رو اینجا می زارم چون تقریبا آنلاین است.تازه با سایتتان آشنا شدم و پست چرا دکتری نمی خوانم را مطالعه کردم.
آقای مهندس باور کنید در بعضی رشته های نو پا (در کشور ما) مثل رشته خودم محیط زیست که تا مقطع ارشد هم خوندمش، وضعیت بسیار تاسف بار تر است.مدرک کجا،؟درک مطلب کجا،؟ بستر اجرا کجا،؟
راستی مطلب کاملا شخصی تان را هم توی سایت خواندم.به نظر من همه ما به فراخور موقعیت و شرایطمان به نوعی نیمکتهای تازه و فرسوده این دنیا هستیم . همه روزهایتان خوش
پگاه عزیز. ممنونم که بازخورد دادی. من هنوز هم فکر میکنم ممکنه دکترا برای برخی از ما گزینهی مناسبی باشه. اما شاید (صرفاً یک حدس کلی میزنم) از هر ۱۰ نفر که امروز در شرایط الان کشور دکترا مي خونن ۹ تاشون اشتباه این تصمیم رو گرفته باشند.
اما همیش به خاطر میسپرم که نفر دهمی هم هست که احتمالاً تصمیم درست گرفته.
رشتهی تو رو تا حدی میشناسم. اما این فضایی رو که گفتی نمیدونستم…
من یک سوالی دارم.
برای بعضی رشته های محض و پایه که راه پیشرفت در اونها در همه ی دنیا آکادمیکه؛ چکار باید کرد؟
من افراد زیادی رو میشناسم که صرفا به خاطر اینکه کار دیگه ای نداشتن؛ دارن دکترا میخونن توی ایران: ریاضی، بیوفیزیک، فیزیک، شیمی و…)
فارغ التحصیلان این رشته ها اگر نتونن از ایران برن برای ادامه ی تحصیل؛ از طرفی شرایط کاری مناسب هم نداشته باشن؛ باید چکار کنن؟
سلام آقای مهندس
الان یک ساعت میشه دارم میگردم در بین کامنت ها تا پاسخم را ببینم بالاخره یافتم !یافتم !یافتم !
مرسی که پاسخ دادین
بله.همچین فضایی وجود داره..حتما می دونید در سطوح بالاتر تصمیم گیری ها آخرین اولویت ها توجه به محیط زیسته.
تو دانشگاه دولتی درس خوندم.سعی کردم تا حدودی به درک مطلب دروس هم برسم.استادم بسیار اصرار داشت که ادامه بدهم اما خوب که فکر میکنم با خودم میگویم برفرض با تمام سختی پذیرش دکتری رشته ام ،تخصص تخصص یک مطلب را بگیرم که چه بشود.؟ تا آن را در دانشگاه به دیگری بیاموزم ! من که با این فوق لیسانس هم گره ای حتی کوچک از مشکلات محیطم باز نکرده ام؟ از یکطرف هم فرصت های شغلی بسیار نادر شده اند ؟.رشته ام را دوست دارم.که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
فرمودید رشته ام را می شناسید. اگر می توانید راهنمایم کنید.خیلی سردرگمم
ببخشید فکر کنم منم شدم شبیه عابر خسته و سردرگم پارک که نیمکت خالی دیده.
واااااااااااااای چقدر شلوغه این صف !
من هم شب یلدای دوست داشتنی رو به محمدرضاهای عزیز و عزیزتر تبریک می گم .ر 🙂
اینم فال شب یلدای محمد رضای عزیز با امید اینکه یلدا های زیادی پیش رو داشته باشی . شب های زندگیت خوش و اروم
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بیخبر آید
ممنونم دوست خوبم. خیلی ممنونم ازت 🙂
چند بارخوندمش…
این فال دیشب برای منم اومد
🙂
اصلا حالم خوش نبود. اما این شعر حس خوبی بهم داد
محمد رضا امشب یکی از بهترین شب یلداهای من بوود
چون فهمیدم برای آبادی این سرزمین که دغدغه مشترک ما اهالی این قبیله است تنها نیستم … هر چند هرکداممان باید این سفر را به تنهایی بریم اما بودن دوستانی با دغدغه مشترک ارزشمنده … و به آدم حس خوبی می ده و آدم را واسه ادامه مسیر شارژ می کنه …. برای آبادی باید از خودمون شروع کنیم و این قبیله به من نشون داد که خیلی ها الان از خودشون شروع کردن .
محمد رضا ی دوست داشتنی از خودت ممنوونم و ازتمام کسایی که تو را یاری می کنند واسه گرم موندن این خونه از جانب من از تک تکشوون تشکر کن
مررررسی محمد رضا 🙂 شبت بخیر هر وقت هم اصفهان کاری داشتی رو من حساب کن با تمام وجود در خدمتم دوست و استاد گلم 🙂
خوشحالم که در اصفهان، خانهای پیدا کردم دوست عزیزم. محمد مهدی عزیز. ممنونم. خیلی ممنونم. خیلی زیاد.
اون کسانی که این خونه رو برپا کردهاند همه با علاقه و شوق نوشتهی تو و بقیهی بچهها رو میخونند و با تک تک کلمات شما زندگی میکنند.
این رو در اشکها و لبخندها و دویدنها و ایستادنها و نشستنها و نخوابیدنهاشون میبینم.
یه خسته نباشیدو شب به خیر به همه بچه های قبیله و محمدرضا و همه ی دوستانی که برای این دور همی بهش کمک کردن
امیدوارم شب یلدا برای بچه های کار فقط کمی با شبای دیگشون فرق کنه
یکی از دوستام حرکت قشنگی رو انجام میده در حد بضاعتش که شب یلدا هم ازش مستثنا نبود رفت که پیش بچه های کار باشه،حالا قراره با دوستام گروهی تشکیل بدیم که کنار این دوستمون بتونیم کمی فقط کمی کنار این بزرگ مردان کوچک باشیم.
محمد رضای عزیز امشب من از ساعت ۹ اینجا بودم. ولی بیشتر مشغول مطالعه کامنتا و جوابا بودم که تجربه کسب کنم.
خیلی سایت و صحبتای علمی و دلنشینتون رو دوست دارم سعی میکنم تو زندگی بهشون عمل کنم.
همیشه سالم و شاد باشین.
بازم یلداتون مبارک و شب خوش
شب خیلی خوبی بود……
بازم ممنون ازت محمدرضا…استفاده کردم.شب خوش….
تبریک میگم این شب رو به همه اعضای قبیله .
از شماممنون استاد عزیز .نوشته هاتون به من سر نخ میدن.
مذاکره تجاری در پیش دارم ..کتاب فنون مذاکره شما رو یکی دو روز دیگه میگیرم میخونم.بعد اون چه کتابی رو پیشنهاد میکنید؟
بقیهاش شاید با جستجوی اینترنتی راحتتر گیرت بیاد آرمان جان.
با اجازه. من هم فعلاً برم. اما فردا شب ۱۰ تا ۱۲ دوباره اینجا مینشینیم و گپ میزنیم 🙂
ممنونم.همین…
خوابت خوش استاد عزیز
همه ما خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی دوستت داریم
راستی…
دلم با توست
“یلدا”مان مبارک!
سلام، شبتون بخیر آقای شعبانعلی. سوالی داشتم که ربطی به بحثتون نداره. میخواستم ازتون بپرسم تو ناامیدی چه چیزی باعث میشه که دوباره به ادامه حرکتتون فکر کنین؟ هدفتون تو زندگی چیه که اینقدر با شوق پیش میرین؟ البته شاید تا حالا هیچ دری (واسه یه مدت طولانی!) به روی شما بسته نبوده و چیزی نبوده که خواسته باشیدش اما بهش نرسیده باشین.
اصولا هیچ دری همیشه بسته نمیمونه. وگرنه دیگه در نیست. بهش میگن: دیوار!
من فقط دلم میخواد در ثانیههای آخر زندگی و قبل از مرگ، احساس خوبی به زندگیم داشته باشم. همین.
به بعد از مرگ فکر نکرده ام و نمیکنم.
جان هرکی دوس داری اینجوری حرف نزن..:(
اینجوری حس ترس میاد سراغم،
میترسم زود از کنارمون بری…
یادته دنبالت کرده بودم که یه متنی بت بدم که : بیشتر مواظب خودت باشی…؟
جان من اینجوری دیگه اینجوری حرف نزن! لطفا..
یلدا بهانه ایست برای تقسیم انتظار در طولانی ترین شب سال ، باهم و کنار هم
محمد رضای عزیز عذرم را بپذیر که دیر آمدم…
شاید بهترین فرصت است برای اینکه برای تمامی حرفهایم که از سر ناپختگی زدم در حضور تمامی دوستدارانت عذر خواهی کنم. این را به حساب گستاخی من نگذار، لطف و مهربانی تو این مجال را به من داد…
خوش گذشت و بسیار لذت بردم خداحافظ
۲ هفته ي پيش رفته بودم مصاحبه ي شغلي يك ارگان دولتي. ۲ نفر مصاحبه مي كردند كه يكي شونو (بخونيد اولي) كاملا ميشناختم و دومي رو كه آدم خوش منظري بود تا به اون روز نه ديده و نه ميشناختم. مصاحبه داشت خوب پيش ميرفت و آخر مصاحبه اولي ازم پرسيد آيا تجربه يا اطلاعاتي در زمينه توليد گلهاي فصلي دارين؟ منم گفتم: بله اتفاقا قرار بود امسال با بخش توليدات سازمان شما قرارداد ببنديم و تأمين بخشي از گلهاشونو بر عهده بگيريم كه با آقاي ايكس (رئيس توليدات همون سازمان كه من فقط فاميليشونو ميدونستم) صحبت كرديم و ايشون گفتند كه قبلا با چند نفر از توليد كننده ها كه ميشناختند قرارداد بستند و ديگه امكان بستن قرارداد جديد نيست (البته بطور غير مستقيم و بواسطه يكي از دوستانم كه در اون سازمان كار ميكرد و از رئيس توليدات رسيده بود اين خبر به من داده شد ولي من تو مصاحبه جوري وانمود كردم كه انگار خودم با مسئول توليدات صحبت كردم). اولي بهم نگاه كرد و گفت: مسئول توليدات ما رو چقدر ميشناسي؟ منم گفتم: والله تا حالا حضوري نديدمشون ولي بابت اين موضوع تلفني باهاشون صحبت كردم. مصاحبه كننده اولي برگشت و بهم گفت: آقاي مسئول توليدات در حال حاضر روبروي شما نشستند (يعني همون مصاحبه كننده دومي). خلاصه كه من يه جوري قضيه رو جمع كردم ولي احساس كردم با اين سوتي اثر خوبي بر مصاحبه كننده ها نگذاشتم
نتيجه گيري: نتيجه گيري رو ميزارم به عهده دوستان
سلام به همه ی دوستان، من دیر رسیدم…اما شبیه این جریان برای منم اتفاق افتاده، توی مصاحبه ی آزمون دکترا، یه نقل قولی گفتم، پرسیدن از کیه این حرف منم گفتم از آقای دکتر فلانی..بعد گفتن دکتر فلانی رو می شناسی؟ گفتم نه متاسفانه، بعد اون استادی که دقیقا کنار من نشسته بود با چهره ای سرخ شده گفت: دکتر فلانی منم!…نمیدونم چرا ناراحت شده بود که نشناخته بودمش، البته بسیار استاد مشهوری بودن ولی خوب منم تا حالا چهرشو ندیده بودم فقط کتاباشو خونده بودم، اون موقع هم در زمینه ی مذاکره و مهارت ارتباطی و… هیچ مطالعه ای نداشتم و اصلا به روی خودم نیاوردم یا حرفی نزدم که یه خورده جو برگرده و بهتر بشه…
این شب یلدا متفاوت خیلی حس خوبی به من داد کلی چیزی یاد گرفتم
جواب بعضی از سوال هایی که داشتم پیدا کردم
سادگی..صمیمیت هم اینجا پیدا کردم
کلی خوشحالم تجربه ی خیلی خوبی بود
ممنون از محمدرضا عزیز وهمه دوستانی که اینجا هستند.
طناز. تو همیشه برای من یک دوست خوب بودی و هستی.
سلام محمدرضا، یلدات مبارک:)
من دوست دارم امشب توی مهمونی تو چند تا چیزی رو که امسال یاد گرفتم تیتروار بگم.
۱) من امسال یاد گرفتم که چقدر سردرگمی هایی که تجربه می کنم از این ناشی می شه که خودم رو خیلی دوست ندارم.
۲) فهمیدم گفتگوهای درونی من این دوست نداشتن رو در من تشدید می کنه ( شاید هم ایجاد می کنه)
۳) فهمیدم راه حلش اینه که با خودم تکرار کنم که خودم رو دوست دارم ( جملات تاکیدی). و این تکنیک کار می کنه. علتش هم این هست که مغز من عادت کرده به شیوه ای فکر کنه که از اون، گفتگوهای ناخوشایندی ناشی می شه. و اگر من اون رو به شیوه ی دیگه ای عادت بدم کم کم یاد می گیره که چه جوری گفتگوهای درونی من رو بسازه.
۴) کمی با خودم که راحت تر شدم دیدم که چقدر خیلی از رفتارهای ناخوشایند بقیه به خاطر اینه که خودشون رو خیلی دوست ندارند و کارهایی که می کنند یه گریه است برای دریافت محبت از محیط بیرون.
۵) یاد گرفتم اگرچه آدم ها باید به دنبال عشق و محبت درون خودشون بگردند ولی من می تونم با عشق ورزیدن به اونها این مسیر رو بهشون نشون بدم.
۶) یاد گرفتم که مورد ۵ به حرف آسان و به عمل بسیار دشواره.
امیدورام خوب و خوش باشی همیشه، هم تو و هم همه ی دوستانی که مهمون تو هستند:)
ممنونم دلسای عزیز که اینها رو اینجا برای ما نوشتی…
چند ساعته رسیدم خونه بوی دود میدم..امشب با بچه های جمعیت امام علی رفته بودیم یک جای دور میون کارتون خوابا میون اون همه آدم معتاد ..یادم میفته بچه بودم میخواستم بزرگ شم تا واسه ایران کاری کنم..حالا این روزها هرچی بیشتر میگذره چیزهایی تو این شهر میبینم که نفس کشیدن برام سخت تره میشه.
چکار میکنید وقتی بدبختی مردمت میبینی؟چرا یک وقتایی کم میارم میگم میرم از این دیار تا نبینم حالا که نمیتونم کاری کنم
حال من هیچوقت خوب نیست عارفه.
همینه که در پس این خندهها و شوخیها و گرم گرفتنها و … همیشه داروهای ضد افسردگی توی کیفم هست…
بیشتر مواظب خودت باش دوستم
:(:(
“ای بازیگر گریه نکن…”
استاد… ما حس و حال خوبمون رو از شما داریم! ایشالا پالس این حال به شما هم برسه و دیگه خبری از دارو تو کیفتون نباشه 😉
راستی پسرک خامه فروش پا به پای شما مهمان نوازی کردن! ایول دارن 🙂 بیخود نیس کارخونه خامه دارن 🙂
مهندس و مهموناش قابل بدونن ما کفش جفت کنشونیم…
گیری کردیماااا… 🙂 والا بلا ما یه کارمند فروش بیش نیستیم!!
-کارمندی که ريیسش سید ضیاست و معلمش (اگه لایق باشیم) ممرضا شعبانعلی…-
بخدا یه بار با من بیای کوه انقدر با طبیعتو بچه ها میگیمو میخندیم که حسابی شارژت میکنه برا طول هفته،
البته نمیدونم جنس حال بدت با این جمع خوب میشه یا نه 🙁
منتظر بودم بگید امیدوار باش آینده این سرزمین خوبه این حرف ها..
متاسفم..کاش حال شما همیشه خوب باشه
عارفه عزیز،
همه آنها که رفتند ، اگر قلبی داشتند!! جاگذاشتند و رفتند.چرا توئی که دل نگران هموطنت هستی باید بروی و جائی زندگی کن که نیازی به تلاش تو برای ایجاد زندگی بهتری نیست. سخت است اما بمان ….
محمد رضای عزیز ، آگاهی تاوانی دارد که باید با جان یا خون دل داد. اما شاد باش که نمی توانی چشم بر زشتیها ببندی بلکه آنها را پر رنگ تر می کنی تا خواب دنیاداران را آشفته سازی …
محمدرضای عزیز … نمی دونم هنوز هستین یا نه ؟ یا میهمانی تموم شد؟! ببخشید که نتونستم کل مهمونی رو کنارتون باشم…
می خواستم بابت میزبانی شگفت انگیز امشب، که خاطره بسیار شیرین و دلپذیری رو برای همه ما رقم زد، واقعا ازتون تشکر و قدردانی بکنم و بگم شما برای تک تک ما دوستانتون، عزیز و دوست داشتنی هستین و ما هم جرعه جرعه کلام و صدا و آموزه های شما رو می نوشیم و بهره می بریم.
امیدوارم زمستان شاد شادی رو تجربه کنید و دلتون توی این سرمای زمستون همیشه گرم گرم باشه.
برای تمام دوستان عزیزم هم که چه امشب اینجا بودن و چه حضور نداشتند، بهترین و شادترین اوقات رو آرزو می کنم.
شب خوش.
منم از تو ممنونم که اینجا سر میزنی و پیش من هستی شهرزاد عزیز.
باعث افتخاره … ممنون. همیشه مراقب خودتون باشین.
محمدرضای عزیز درود به تو و شب یلدایت به نیکی
با اینکه به نت دسترسی نداشتم خودم رو رسوندم به جایی که فقط یه ذره درین دور همی در کنار تو و دوستان این قبیله باشم.
فقط میخاستم بهت بگم تو یکی از بهترین معلمانی هستی که در عمر ۳۰ سالم داشتم و دارم و تا عمر دارم مدیون درسهایی هستم که ازت یاد گرفتم.
روزگارت به نیکی/ دلت شاد
شادی عزیز. ممنونم که با همهی سختی به کوتاهی سری به خونهی مجازی خودت زدی.
استاد! مهمونی رو میشه تمدید کنی؟ (مثه تمدید رآی گیری لطفا !)
خوب فردا شب ۱۰ تا ۱۲ شب هم ادامهی مهمونیه دیگه عزیزم…
نگفتی منو یادت اومد یا نه؟
ای بابا ما رو دیوار کی یادگاری نوشتیم !!!!!!!!
محمد رضا دوربین مخفیه؟؟؟؟؟؟؟
🙂
یه دست برا دوربین ما تکون بده!!:)
ممرضا که به همه لطف داره… ولی منظورش از “آدم حسابی” کسی جز رییس ما سید ضیا نبود.
سلام به همه دوستان و عزیزانی که تلاش کردن امشب دور هم باشیم
خیلی ناراحت شدم دیر رسیدم به این ضیافت ولی همینکه اسم دوستای گلم رو اینجا دیدم حال خوبی پیدا کردم
امیدوارم شادیاتون به بلندای شب یلدا باشه
سلام
یلداتون مباااااااااااارک
مطمئنم به همه دوستان خیلی خوش گذشته
ما هم چون آخر مهمونی رسیدیم هر کاری مونده بگین انجام بدیم
سلااااااااااااااااام. خوبید؟ تهران نمیاین؟ دلم براتون تنگ شده دوستان خوبم…
ممنووووون
ما هم خیلی دلمون براتون تنگ میشه برای همین هر روز بهتون سر میزنیم ولی هیچ اثری ازمون باقی نمی مونه!!
اصولا چون هروقت تهران میایم تو اتوبان هاش گم میشیم!تا چند وقت دیگه نمیایم
محمدرضا جان رفتین؟
سلام استاد عزیزم
بالاخره مهمونی خونوادگی تموم شد. من بعد از چند ماه تونستم چند ساعتی با خانواده بگذرونم که خیلی لذت بخش بود. به شدت خسته ام. اما خواستم عرض ادبی کنم و ببینم اینجا چه خبره. راستش فرصت نمیشه کامنت هارو بخونم. خوشحالم که جمع گرمی داشتین.
یه نکته ی مذاکره ای هم اتفاق افتاد که منو از درون خوشحال کرد. برادرم بعد از مدتی که به دلیل دلخوری از مادرم به خونه ما نمیومد بعد از دعوت پدرم با خونواده به جمع امشب ما اومد و برام جالب بود که در مذاکره با نزدیکان گاهی ممکنه قوانینی نقض بشه و محبت حل مسائل رو ساده کنه. همیشه از مذاکره با نزدیکان فقط نکات منفیش تو ذهنم بود.
راستی شب یلدا شب انقلابه!! امشب خورشید به نقطه انقلاب زمستونی میرسه و همونطور که همه می دونید روزها بلندتر میشن. امیدوارم ما هم از درون انقلاب کنیم و خوبی ها و روشنی هامونو بیشتر و تاریکی هامون رو کمتر کنیم تا به اعتدال برسیم 🙂
شب خوبی داشته باشین
ندا. همیشه دیدنت خوشحالم می کنه. خودت. حرفهات. پیامهات و خوشحالی و لبخند آرومت…
🙂
سلام
من چند ماهی هست که به سایت شما سر میزنم
چیزای خوبی از شما یاد گرفتم
دیدگاه متفاوتی دارید نسبت به خیلی از آدما
ولی هر وقت خواستم براتون کامنت بذارم پشیمون شدم
دلیلشم اینه که وقتی کامنتا رو میخوندم میدیدم وقتی کسی ازتون انتقادی میکنه زیاد استقبال نمیکنید
اگه بخوام خودمونی بگم بعضی وقتا فکر میکردم کس دیگه ای غیر از اون کسی که متن اصلی رو نوشته داره به کامنتا جواب میده!
به هر حال امشب این جرات رو به خودم دادم و براتون کامنت گذاشتم
ممنون به خاطر همه زحماتی که میکشید
ممنون به خاطر سایت خوبتون
یلداتون مبارک
من در کامنت گذاری چند ایراد جدی دارم.
یکیش اینه که کسانی رو که محبت میکنند فقط تایید میکنم و کمتر پیش میاد که به کامنتها جواب بدم.
دوم اینکه وقتی یک نفر بدون شناختن من فقط بر اساس یک متن کوتاه نظر میده حرص میخورم. دوست دارم کسی که نقد می کنه کمی بیشتر بخونه تا تصویر کامل تری از من داشته باشه.
ضمن اینکه فکر میکنم گاهی اوقات آدمها یادشون میره که اطلاعاتشون در یک حوزه محدوده. به همون دلیلی که من وقتی یک ایمیل کوتاه یک صفحهای میخونم و در انتها کسی ازم نظر خواسته. جواب نمیدم و میگم با یک صفحه دلم نمیخواد قضاوت کنم. لطفاً بیشتر بنویس.
خندهدار ترین این نوع کامنتها رو میتونی زیر پست «مرا ببخش» ببینی. هفت سال دوستی کات شده. با هزار ماجرا. من یک پیام شخصی برای دوستم نوشتم.
مردم زیرش میان راه حل میدن! خوب واقعاً به نظرم شوخی میکنن.
۷ سال رابطه
۱۰۰۰ قصه
۱۰۰ بحران
۲۰۰ کتاب مذاکره و ارتباطات
و حدود ۲۰۰ هزار ایمیل در خصوص مشکلات عاطفی دوستان و دانشجویان و …
من بر اساس همهی اونها تصمیم میگیرم یک فایل صوتی بگذارم.
بعد یکی میاد بر اساس ۴ دقیقه فایل صوتی، تحلیل میکنه. پیشنهاد میده. نقد میکنه و …!!!
این چیزیه که باعث میشه من احساس کنم فرد به صورت گذری وارد این سایت شده. چون کسی که سالها پای حرف من نشسته باشه سبک حرف زدنش فرق میکنه.
محمدرضای مهربان، معلم گرامی و ارجمند
وقتی این حرفها را می گین احساس می کنم هنوز دلگیر هستید. من داشتم با محمد رضا شعبانعلی حرف می زدم و تصوری که داشتم کوهی سخت بود که نباید برای یک رابطه بشکنه.شاید برای همین بیان احساسات مفروضاتم را به هم ریخت. ولی حالا میدانم دارم با محمدرضایی حرف می زنم که مثل من و تمامی اهل این خانه می تونه عاشق بشه، دلتنگی کنه و در خلوت خودش اشک بریزه. کسی که درد مردم روحش را آزار می ده و به هر شکلی که شده برای آرامش و توسعه جامعه اش تلاش می کنه . تلاشی بی وقفه و خستگی ناپذیر.
محمد رضا، حق بده که همه می توانن اشتباه کنن پس من را ببخش…
فوژان. برای من حس خوب تو به عنوان یک دوست، خیلی ارزشمندتر از هویت برند من به عنوان یک «مذاکرهکننده» هست. هیچ حس بدی به عذرخواهی از تو ندارم و لبخند تو و دوستان دیگرم رو در این خانهی مجازی، با بزرگترین خانههای فیزیکی این دنیا معامله نکردهام و نمیکنم.
سلام محمدرضای عزیز…دیررسیدم وفک کنم مهمونی تموم شده.نمیدونم چرادوس داشتم امسال یلداروتنهاباشم، واسه همینم پاشدم رفتم حرم امام رضا(ع). البته دعاگوی همه ی هم قبیله ای هامم بودم.میدونی خوبیه رفاقتایه اینجاچیه؟ اینه که عاری ازهرگونه سودای سود ومنفعتن.
این منم محمدرضای عزیز.شب یلدای ۹۲، توحرم( دوس داشتی تاییدش نکن رفیق، من که تاحالابه صورت مجازی ازطریق فیلماوعکسات زیارتت کردم، گفتم شایدتوهم بخوای هم قبیله ایتوببینی.):
http://axgig.com/images/17393913131373592178.jpg
………………………………………………………………………
برای هممون بهتریناروآرزومندم.ممنون بابت همه چیز…
ممنونم از اینکه عکست رو و حسات رو به من هم منتقل کردی. خیلی هوس کردم سر بزنم به حرم.
خیلی زیاد.
شادی قلی پور ما، الان اونجاست. به نمایندگی از اعضای قبیله!
شادی جان این دعوت به زیارت امام رضا علیه السلام بر تو مبارک…
از طرف تک تک آدم ها سلامی به امام رضایمان برسان که صدایت زودتر شنیده شده، شادی جان.
آقا محسن زیارت قبول، امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه، با عکست مارو هم بردی حرم
ممنونم بابت دعای قشنگت.مهم توراهشون بودنه، که قطعاشماهاازمن توراه ترین.
خوش بحالت محسن…
منم خیلی دوست داشتم الان اونجا بودم…..
سلام.انگار آخر مهمونیه.یلداتون مبارک استاد.تبریک هم به شما و هم به دوستان پرانرژی تون.
سلام محمد رضا شعبانعلی عزیز
شب یلدای همه دوستان قبیله مجازی به سلامتی و مبارکی باشه…
من همیشه به سایتتون سر میزنم و از روز نوشته ها و فایل های صوتی بسیار لذت می برم،مخصوصا فایل های صوتی عزت نفس که به برادرم پیشنهاد کردم و اون هم استقبال کردواین هم اولین کامنت من بود
بهناز عزیز. ممنونم از لطفت و ممنونم از اینکه کامنت گذاشتی.
نمیدونی که چقدر آروم کننده است کامنت نوشتن تو و بقیه ی دوستان خوبم.
امیدوارم این وقت رو همیشه برای محمدرضا بگذاری 🙂
استاد میتونم ی سوال دیگه بپرسم؟
محیطی که توش زندگی میکنم بطور غیر مستقیم شدیدا” با فردگرایی مخالفن،خیلی دوست دارن (مطیع و فرمانبردار) باشی تا یاغی (البته منظورم جنبه ی مثبتشه) و گاهی حتی با برخورد شدید مواجه میشم که تو چرا اینقدر واسه خودت کلاس میذاری؟؟ در صورتی که صادقانه میگم صحبت من فقط درباره احترام متقابله و همینو فقط خواستم اما اونا فک میکنن باشون میجنگم (حواسم به لحنم هم هست) بنظرتون از این کار کم کنم؟ نرمتر بشم؟ یا عزت نفس این حرفارو نداره؟ چون واقعا” دارم فک میکنم مشکل از منه…
رفتارهای اجتماعی و عادتهای فرهنگی رو که ریشههای عمیق در سنت دارند نمیشه به سادگی تغییر داد. فکر میکنم یا باید برای تغییر و توسعه اونها در بلندمدت تلاش کرد یا به تغییر محیط و مهاجرت فکر کرد. 🙁
ممنون استاد
محمدرضا جان شب بسيار خوبي بود. يه دنيا ازت ممنونم. خيلي خوشحال شدم كه با تو و دوستاي ديگه تو اين قبيله مجازي صحبت كردم. شبتون بخير. و به اميد ديداري دوباره 🙂
محمدرضا جان شب بسيار خوبي بود. يه دنيا ازت ممنونم. خيلي خوشحال شدم كه با تو و بقيه ي دوستاي اين قبيله ي مجازي بودم. شبتون بخير. و به اميد ديداري دوباره 🙂
مریم عزیز. یادت نره که اگر تو و بقیهی بچه ها اینجا سر نزنن و با من حرف نزنن. من دیگه «وجود» ندارم 🙁
تو هميشگي هستي محمدرضاي بي نظير.
سلام خدمت استاد گرامي و دوستان همراه
شبتون يلدايي و شب يلدا براي تك تك شما عزيزان خوش…
چون در اين شب لطف كرديد و ساعات خوشتون را با ما قسمت كرديد، انجام وظيفه دونستم كه من نيز از شما تشكر كنم و بگم از محبت شما خيلي ممنون.
عظیمه. دلم برات خیلی تنگ شده. کاش دوباره به کلاسها سر بزنی.
استاد عزیز و ارجمند، سلام
این نهایت لطف شماست و محبت دارید. راستش مشغله هام خیلی زیاد شده… و میدونم که هنوز در مدیریت زمان حرفه ای نشدم!! منم دلم برای کلاس جمعه شما! تنگ شده. چشم، حتماً وقتی میگذارم با شادی جان هماهنگ میکنم و خدمت میرسم که سعادتی دوباره برای منه… 🙂
یلدا بهانه ای است برای تقسیم انتظار در طولانی ترین شب سال ، باهم و کنار هم
محمد رضا ، مرا ببخش که دیر آمدم ولی آمدم تا سلامی گویم و عرض ارادتی کنم…
فرصتی شد تا برای تمام حرفهایم که شاید از سر ناپختگی بود عذرخواهی کنم و بگویم از صمیم قلب دوستت دارم و هر آنچه گفتم به واسطه قلب بزرگ و روح پاکی بود که این مجال را به من داد…
من همیشه منتظر دیدن اسم تو هستم علی. و حرفهایی که برام میزنی. دیدن آدرس ایمیلت من رو شرطی کرده و حتی قبل از خوندن نوشته هات حالم رو خوب میکنه.
باز هم باش. لطفا.
یلداتون مبارک!
در نیکی و زیبایی رسم و آیین کهن جشن یلدا و دیگر جشنهای ایران باستان شکی نیست و بر ماست که آنها را گرامی داشته ، از نیکیهایش بهره برده و به نسلهای آینده انتقال دهیم.
اما ما نیز زمانی از تاریخ، به نام مردمان کهن یاد خواهیم شد؛ از ما چه خواهد ماند.
بیایید از همین حالا به فکر بنیانگذاری رسمی نیکو و ستودنی برای این آب و خاک و برای تاریخ ایران زمین و ای بسا جهان باشیم.
جای «روز خورشید»; در تقویم ما که سرچشمه در طبیعت و خورشید دارد بسیار خالی است.
من پیشنهاد می کنم روز ۳۱ خرداد ماه را که بلندترین روز سال است «روز نور » یا «روز آفتاب » یا «روز خورشید »و یا هر اسم مناسب دیگری که شما پیشنهاد می کنید با هدف پاسداشت روشنایی و دانایی و آگاهی و ظلم و ظلمت ستیزی بنامیم و آن را به یک جشن ملی تبدیل کنیم.
باشد که از ما در تاریخ به یادگار بماند
سلام
منم دیر رسیدم .
یلدامون مبارک.
محمد رضا خیلی دوست دارم.
رضای عزیز. ممنونم که اومدی خونهی خودت.
سلام،
فقط خواستم بگم: ممنـــونم که منو با دنیای MBA و مذاکره آشنا کردین.
یلداتون هم مبارک.
: )
ممنونم که وقت میگذاری و میای اینجا پیش من و سایر اعضای این قبیله مجازی 🙂 که این روزها برای من از هر حقیقتی حقیقی تره
سمیه جان سلام
خسته نباشی مهندس 🙂
یلدات مبارک :* 🙂
محمد رضا شعبانعلی عزیز از اینکه وقتتون رو برای ما گذاشتید خیلی خیلی سپاسگزارم امیدوارم شب خوبی داشته باشید و بازهم ازاینکه شما هستید خیلی خوشحالم 🙂
همیشه منتظر حرفها و کامنتها و ایمیل و … هستم شیرین…
ممنونم شما خیلی مهربونید امیدوارم همیشه شاد باشید و حضورتون کنار ما همیشگی باشه بازهم یلداتون مبارک
سلام به محمدرضای عزیز
سلام به همه آدم های خوب این خونه
من یه نیم ساعتی هست رسیدم فکر کنم اخر شب نشینی تون باشه
فقط خواستم بگم به یادتون بودم و این خونه وآدم هاش رو خیلی دوست دارم
محمدرضا متشکرم از اینکه هستی و بودنت اینقدر پرثمر، پررنگ وامیدبخشه(این جمله دیگه تبدیل به امضای من پای نوشته هایی که مربوط به تو هست شده)
یلداتون مبارک
مائده. همیشه باش. همین. باشه؟
دوست خوبم ، مرد بزرگ محمد رضا
بودن تو این خونه وموندگار شدن اینجا به خاطر صاحب خونه سخاوتمندش که یکی از بهترین دوست های منه
تبدیل به یه دلخوشی شده.متشکرم از اینکه به بودن دوست های خاموشت هم اهمیت میدی. باشه محمدرضا همیشه هستم (میتونی مطمئن باشی هر روز من اینجا سر می زنم و اینکار تا تو هستی و این خونه هست تداوم داره حتی اگه تو باشی و این خونه خدای نکرده نباشه من باز یه راهی پیدا میکنم به این بهترین دوستم سر بزنم)
طبق قراری که با خودم دارم آخر شب به عنوان کادوی شب یلدا ، من فالی رو که به نیت تو گرفتم رو برات میذارم
چون امسال فال شب یلدای خودم رو با گوش دادن به فالی که گذاشتی برای خودم گرفتم.
سلام محمد رضا. تو این ۵ ماه درگیر خوندن برا کنکور ارشد بودم نتونستم زیاد با برنامه هات پیش بیام. ولی باید بگم تو یکی دو سالی که باهات اشنا شدم خیلی حرفات برام مفید بوده. محمد رضا یکی از فرقهایی که تو با خیلی های دیگه داری اینه که یکجورایی سنت شکنی البته از نوع خوبش. مثلا همین که میگی رتبه تک رقمی ارشدشدم و نرفتم. اینجور موقع ها تصمیم گیری خیلی سخته…… من که خودما جای تو میزارم هیج جوری نمیتونم تصمیم تو را بگیرم. مثلا تصمیم داشتم برای ارشد عمران نخونم و امسال برم سربازی ولی بازم نتونستم باخودم کنار بیام و خودما انداختم تو هیاهوی یک کنکور دیگه.
همیشه ارشد رفتن بهترین تصمیم نیست. همچنان که ارشد نرفتن.
شاید مهمترین نکته همونه که تو گفتی. جرات اینکه با دیگران متفاوت فکر کنی. حتی با خودت.
من خدمت رییس دانشکدهمون بودم (مدیریت شریف). ایشون به من توصیه کردند که دکترا بخونم در شریف. به شوخی گفتن: فکر میکنم بعد از اینکه جنجالی ترین متن رو در مورد دکترا نوشتی این کار راحت نباشه.
من بهشون گفتم: هر زمان احساس کنم تصمیم جدیدی باید گرفته بشه از تغییر تصمیمم و نقدهای مردم نمیترسم. اگر چه امروز تصمیمم هنوز پابرجاست…
درست مثل قوانین زندگیت قسمت دومشش… نه سیاه نه سفید….. همینه که تصمیم گیری سخت میشه. ممنون از پاسخت محمد رضا خیلی جالب گفتی (جرات اینکه متفاوت فکر کنی حتی با خودت)
همگی سلامممممممممم… خوشحالم فرصتی شده تا هر چند کوتاه بشه با همدیگه حرف زد…… همین الانشم به نوعی درگیر یه مذاکره ایم البته اگه بشه گفت مذاکره….. داداش کوچکتر و بزرگترم سر یه موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده بودن که سعی داشتیم رابطشونو جوش بدیم که صد متاسفانه نشد……. تو زندگیم پره از این جور روابط … روابطی که هیشکی هیشکیو قبول نداره… حرف زیاده واسه گفتن فقط ای کاش وقت بشه
ممنونم که وقت گذاشتی و اینجا کامنت گذاشتی امیرسالار 🙂
سلام به استاد محمدرضا وبقیه دوستان
ممنون از مباحثتون من فقط استفاده کردم.
فرزند عزیزمون چطوره مهدی جان؟
آقای مهدی خانی همونی هستن که قرار بود برا پسرشون توو بورس سهم بخرن به پیشنهاد شما؟؟
آره 🙂 و هنوز قراره من یک متن کامل بنویسم با الهام از حرفها و دغدغه های ایشون.
بله دوست من
سلام “پدر” مهربان…
سلام کارخانه دار تولید خامه
سلام میرسونه
برنامه تابستونش انجام راهنمایی های شماست
خیلی خوشحاله از راهنماییتون
باز هم سپاس گذارم
راستی استاد علی (پسرمون)تمام فایلهای رادیو مذاکره تونو گوش میده.
مهدی جان. من سالهای زندگی خودم رو در کشورم اونقدر که باید دوست نداشتم. امیدوارم با همهي دغدغههایی که من و شما و دیگران داریم، علی و علیها در جامعهی بهتری زندگی کنند.
جامعهای که عقل و آزادی،
ایمان و شادی،
امید و منطق،
هدفگرایی و لذتطلبی
همه با هم در کنار هم به شکل متعادل تجربه بشه…
این جامعه دست پیدا کردنیه؟ حداقل تا ۱۵سال آینده…؟
من دارم به ۱۰۰ سال آینده فکر میکنم. دنیا مسیر قرون وسطی رو در ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال طی کرد. ما شاید کمی سریعتر…
شاید درست نیست ولی من هیشه فکر میکردم ما این مسیر رو دیر طی میکنیم
من یک سوال دارم،
البته اگر قبلا جواب داده شده از همین جا پوزش میطلبم، من تازه واردم و همه مطالب گذشته را هنوز نخوانده و نشنیده ام، در صورت تکراری بودن من را به مطلب مربوطه ارجاع دهید….
آیا این که بعد از مذاکره یا حرف زدن با شخص یا اشخاصی، این حس به وجود میاد که فلان نکته را یادم رفت بگم، یا بهتر بود از فلان واژه استفاده میکردم که تاثیر بهتری داشت و …. طبیعیه و به این برمیگرده که انسان معمولا دنبال چیزی بهتر از وضع موجوده و درصدی از پشیمانی همیشه به همراه انسانه و یا ناشی از عدم مهارت در مذاکره هست؟؟
تا حد خیلی زیادی میتونه با برنامهریزی برای مذاکره و تدوین سناریوهای احتمالی و همینطور افزایش تجربه مذاکره کمتر بشه.
اما من از مذاکره کنندگان بسیار حرفهای با ده ها سال تجربه هم این جمله رو زیاد شنیده ام حمید جان…
محمد رضای عزیزم سلام
یلدات مبارک
اینم فال حافظ امشب من بود البته نه از نوع صدا وسیماییش!!
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
از صبح بیصبرانه منتظر این ۳ ساعت با تو بودن بودم که الان که به ساعت نگاه کردم دیدم مثل برق وباد گذشت این ۳ ساعت جز بهترین ثانیه های زندگی من بود الان همه اشنایان خونه مادر بزرگم جمع شدن و چون اونجا دسترسی به اینترنت نیست من ترجیح دادم که با تو باشم والان تنهای تنها م همه جا ساکت ولی من تنها نیستم من کلی دوست امشب پیدا کردم خیلی خیلی بهم خوش گذشت
محمد رضا سپاس بابت مهمونی امشبت به تمام ویژگی های خوبت میزبانی خوب هم امشب اضافه شد .دوست دارم بینهایت.
مریم عزیز. ممنونم که پیش منی. و پیش سایر ساکنان این قبیلهی مجازی 🙂 همیشه باش و بمون و حرف بزن.
سلام به همه دوستان علی الخصوص محمدرضای عزیز
راستش من خیلی وقته به خونه مجازیت سر می زنم ولی این اولین کامنتمه
باید اعتراف کنم از وقتی به این خونه اومدم تغییرات محسوسی توی مسیر زندگیم ایجاد شده
جواب خیلی از مشغله های اساسی ذهنم رو گرفتم
یلدا رو به همه تبریک می گم
محمدرضای عزیز امیدوارم همیشه پایدار باشی و سربلند
چندتا آهنگ جالب واسه امشب از سانگ سرا گرفتم گفتم تک خوری نکنیم به شما هم بدیم
http://www.songsara.net/?p=10681
محمد. قدیمها که وبلاگ مینوشتن. زیرش مینوشتن که: «کامنت یادت نره!».
شاید به نظر بیاد برای چنین سایتی که ماهانه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار بار بازدید میشه دیگه اون تشنگی برای کامنت از بین میره. اما واقعا اینطوری نیست. من هنوز هم تک تک کامنت ها رو با شوق میخونم. باهاشون ذوق میکنم. میخندم. داد میزنم. فحش میدم. گریه میکنم. بغض میکنم.
کاش تو و بقیه بچه ها هم همیشه این لطف رو به من داشته باشید و برام بنویسید. حال من اینطوری خیلی خیلی خیلی بهتر میشه و بهتر میمونه…
بابت فایلها هم ممنون. دارم گوش میدم الان…
ممنونم محمد رضاجان
گفته بودم این چند وقتی مسیر زندگیم داره تغییر میکنه
من مشکل اساسی با کامنت نوشتن دارم (البته از الان دیگه، داشتم)
از امشب سعی می کنم برای همه نوشته هات کامنت بذارم
نمی دونم چطور باید ازت تشکر کنم
شبی که قرار بود به خاطر تنهایی، طولانی ترین شب سال باشه به یکی از کوتاه ترینش تبدیل میشه
ممنون بابت همه خوبی هات
ممنون به خاطر اینکه کنار من و بچهها هستی. تا حس تلخ تنها بودن و شنیده نشدن و دیده نشدن از خاطرهی من و خیلیهای دیگه حذف بشه و رنگ ببازه…
اول از دوست عزیز بابت آهنگ های زیبایی که لینک دادند تشکر میکنم،
و یک سپاس ویژه از استاد محمد رضای عزیر، واقعا لذت بردم از بیان احساسی که نسبت به خواندن کامنتها داشتید، اینکه تا این حد به کامنتها و مخاطبهای سایت اون هم در این حجم، اهمیت میدهید، واقعا ستودنیه و انرژی بخش
بچههای اینجا همهی زندگی من هستند. خیلی برام مهم هستند حمید جان. تک تکشون رو می شناسم و کامنتها و نوشتههاشون توی ذهنم جمله به جمله ثبت شده
آهنگها خیلی قشنگ بودن! ممنون بخاطر این هدیه
استاد یه سوال داشتم…
توی بحث دینامیک خوندم که محیط اثر بسزایی روی ذره داره جوری که میتونه روی حرکتش تاثیر بذاره و کندش کنه!
این ویژگی توی زندگی انسانها هم به این شدته یا تاثیر گذاری محیط کمتره؟
این بحثیه که سالهای ساله وجود داره و نتیجه ی قطعی نداره خالد جان.
اما در مورد رفتارهای فردی آدمها گزارش مایکل پاسر نشون میده که وراثت (که خودش یک فاکتور محیطی محسوب میشه) ۴۰ تا ۶۰ درصد رفتار ما رو میسازه.
فکر میکنم مولفه های فرهنگی مثل جمع گرایی و فردگرایی هم مهم هستند. در فرهنگ های فرد گرا تاثیر محیط کم رنگ تر میشه…
ممنون استاد
یه بحثی توی فیزیک کوانتومی وجود داره؛ اینکه ناظر( محیط، سیستم اندازه گیری؛…)اندازه گیری رو تعیین میکنه و روش اثر داره.
این بحث توی جامعه ی انسانی چقدر قابل طرحه؟
من چندجایی مطالبی دیدم در مورد اصول کوانتومی تجارت و…. راستش نمی فهمم اینا رو. یعنی تسری دادن این بحث ها رو.
نظر شما چیه؟
من احساسم اینه که این روش، شاید به عنوان استعاره مفید باشه اما خطراتش خیلی زیاده. چون به آدمهایی که دانش کمتری دارند حس عمیق بودن و علمی بودن القا میکنه.
از همین انرژی و انرژی درمانی بگیر بیا جلو تا عرفان کوانتومی!
من راستش نمی قهمم کسی که عمق کوانتوم رو حس نکرده چطوری می تونه تحلیل کوانتومی انجام بده.
اینجور ادم ها مثل همون مشاوره های مدیریت هستن یا منتقدهای هنری، چون کسی که ابزار یادگیری علمی رو به صورت درست در اختیار نداشته باشه؛ مثل کسیه که از بیرون استخر داره در مورد آب نطر میده؛ بدون اینکه تنی به آب بزنه.
ممنونم ار پاسختون. 🙂
البته كسى كه عمق كوانتوم رو حس كرده باشه يعنى هيچى ازش نمى دونه
اما کوانتوم مکانیک مطلب مهمیه. نه به خاطر تحول در علم؛ نه به خاطر انقلاب الکترونیک که محصول فیزیک کوانتومیه؛ نه به خاطر انرژی هسته ای و…
بلکه تفکر کوانتومی مهمه. چون به ما یادآوری می کنه که میشه یه جور دیگه به مسائل نگاه کرد؛ و اینکه همیشه یک عدم قطعیتی توی همه چیز عالم هست؛ حتی توی روابط انسانی…
چیزی که من میدونم اینه که کسانی که عمق کوانتوم رو لمس می کنن؛ خیلی سخت به چنین درکی می رسن؛ این راه هم مثل همه ی راه های دیگه میان بر نداره، درک اینکه چطوری یک اقتصاد دان مثلا تحلیل کوانتومی از بازار! ارائه میده برام یه کمی سخته.
چون هر علمی یک روش علمی مخصوص به خودش داره که با آزمون و خطا و در طول سالیان به دست اومده؛ و معمولا هم به آسونی آموخته نمیشه. به نظر من نمیشه که از روش های استدلال یک علم توی علوم دیگه اون هم با این درجه از قطعیت استفاده کرد. مثل کسانی که کل دستاوردهای علم پزشکی رو نفی می کنند و فقط به طب سنتی اعتقاد دارن.
امیدوارم که یک روزی همهدر جایگاه خودشون قرار بگیرن و در مورد همون چیزی که تخصص و تجربش رو دارند، اظهار نظر کنند.
سلام به همه قبیله ای ها! الان از مهمونی برگشتم، یلداتون مبارررک 😉
می بینم کامنتها بی امون زیاد میشه و من الان شبیه علامت سوال شدم که از کجا باید شروع کنم به خوندن و شرکت توی این مهمونی؟؟؟ 🙂 کلی هم هیجان دارم!!!
محمدرضا همیشه اسمم برای کامنت گذاشتن mojibe بود چون حدس میزدم درست به فارسی تلفظ نشه، اما از امشب که بیشتر از قبل با دوستانم در این قبیله آشنا میشیم به فارسی اسممو می نویسم
کار خوبی میکنی مجیبهی عزیز من 🙂
ممرضا! چیجوری خودتو بین این همه ” دوست” تقسیم میکنی؟؟ به چند قسمت؟!! اونم با رعایت انصاف و عدالت…
گاهی اونقدر تقسیم میشم که احساس می کنم چیزی ازم نمونده.
گاهی هم وقتی بعد از مهمونی خوردههام رو جمع میکنم و سر هم میکنم میبینم یک آدم دیگه شدم
مسلما یه آدمی فراتر از قبل…
یه جورایی قانون “بقای چیزه” محمدرضا…
محمد رضا، تا خودتی و یک آدم دیگه نشدی ، سفارش منو به این دوستت بکن…
دوستت مثل ماهی در میره!!!!!!!!!!!
ای بابا ! ما که هستیم رفیق.
اميدوارم تا فردا كه ميام دست اين دوست مارو تو اون كارخونه ي خوشمزه بند كرده باشي 🙂 شب بخير
خوبه، خوشم اومد مثل محمد رضا با مرامی…
حالا کدام پست های مدیریتی خالیه . چون باید درسهایی که خواندم پس بدهم!!!!!
“مدیر مدیره…!”:)
من فک میکنم شما کرد هستی…درسته؟؟
ببخشید ظاهراً اشتباه شد نباید با شما شوخی می کردم.
متاسفانه من کرد نیستم…
در ضمن یکی از قوانین این خانه را بهتان یادآور بشم و آن احترام به قومیت هاست.
موفق باشید
سلام رفیق
من متوجه شوخی شما نشدم متاسفانه.
آخه لهجه نوشتاریتون(!!) مث دوستان “کرد”م بود… _”مث شرفم می مانه”_
از این لحاظ سوال کردم.
بله، درست میفرمایید. تذکر شما برا همه کسانی که به قومیت های مختلف کشورمون احترام نمیگذارند بجا بود…
سلام استاد
بدو بدو اومدم یه سلامی به شخص بزرگوارتون بکنم
یلداتون مبارک
زمستونتون پربار
سلام دوست خوب من. خیلی خوشحالم که اینجا سر زدی.
سلام و شب بخیر به دوستان قبیله مجازی
سلام به محمدرضا عزیز
شب یلدای همگی مبارک 🙂
سلام محمدرضا جان
یلدای شما و دوستان مبارکا باشه
شادی و طراوت رو برا همه ی شما ارزومندم .
جواد عزیز. همین دیر به دیر هم که سر میزنی من رو خوشحال میکنی دوست خوبم…
من همیشه و هر روز سر میزنم …. هر روز با اشتیاقی بیشتر و بهتر …
منتهی نوشتنم کمتر شده …
خودمم نمیدونم چرا … اما حتما دلیلش اینه که خیلی کوچیک تر از اینم که در محضر شما و دوستان دست به قلم بشم ….
تشکرهای عالی و والا هم که همچنان که خودتون استحضار دارید همواره بر سرزبونم هست اما سعی می کنم اینا رو در همون قالب لایک خلاصه کنم که مایه تصدیع خاطر شما و دوستان نباشم …
متشکرم. نمیدونستم که فردا هم میشود بود. چون الان خیلی بدو بدو اومدم!
همه از شما به هر صورتی که میتونند بهتر بیانش کنند تشکر میکنند. آدم پیش خودش فکر میکنه که دیگه حرف تکراری نزنه اما واقعیت اینه که نمیشه از سپاسگزاری از شما گذشت!!!!
سپاس و سپاس و سپاس و……
بزرگوارید و بزرگ!
سلامت و پاینده باشید.
بخوام کسب و کار راه بندازم و خودم کارآفرین بشم چی نظرت چیه چون دیگه نمیشه جایی کار کنم متاسفانه
دروووووووووود محمد رضا من تمام سعی خودم را کردم و با دربست اووومدم که به مهمونی دوست و استاد عزیزی مثل تو و همه ساکنان این خونه برسم …. دوست دارم محمد رضا 🙂
.
.
.
امشب جایی حافظ خوانی داشتم به یاد تو تمام مهمونات یه دل سیر سه تار زدم …. همتوون را دوسسست دارم همه شمایی که برای بهتر زندگی کردن یاد می گیرید و یاد می دهید
🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂
یه عالمه مهر و محبت تقدیم به تو محمد رضا و تمام مهمونا 🙂
ممنونم که اینجا سر زدی محمد مهدی عزیز. همیشه حواسم به نوشته هات هست. هر چند کم مینویسی…
به به . چقدر انرژي مثبت سرازير كردي. :). ممنون
استاد می تونم یه سوال ازتون بپرسم ؟ البته شاید ربطی به بحث مذاکره خیلی نداشته باشه … نمی دونم تا حالا شده استرس زیاد روی رابطتون با دیگران تاثیر بزاره ؟ یعنی سعی کنید جلوی دیگران نشون ندید این اضطراب رو ولی باز هم از رفتار هاتون بشه فهمید …. چه جوری میشه همچین نگرانی هایی رو کنترل کرد ؟ من آدمی هستم که وقتی زیاد نگران چیزی باشم دیگه تو لحظه نیستم حواسم هست ولی احساس خوشایندی نسبت به اتفاقات اطرافم ندارم حتی اگر همه چیز خوب باشه .. این احساس رو نمی دونم چه جوری باید در ارتباطاتم کنترل کنم اون رو به دیگران منتقل نکنم
شیرین عزیز. آره. من هم تجربه دارم.
باید راجع بهش جدا نوشت. اما فعلاً این دو نکته به نظرم مهمه که:
قسمت زیادی از استرسی که ما تحمل میکنیم به دلیل حرف زدن های نادرست با خودمون و ابهام بیش از حد در شرایط محیطیه.
و دیگر اینکه استرس زیاد یکی از آسیب هایی که میزنه تمرکز بیش از حد ما روی یک موضوع و ندیدن موضوعات و جنبههای مختلف یک گفتگو، یک ارتباط یا یک مذاکره هست…
در مورد حرف زدن های نادرست باخودمون فکر می کنم گفتگو های درونی زیاده که من خیلییی زیاد با خودم دارم در حدی که واقعا کلافه میشم ودرسته قسمتیش به خاطر این موضوعه ولی واقعا سخته حذف اونها .. یا در واقع راه درستشو نمیدونم …
دقیقا همین طوره همین گفتگوهای درونی بخش عمده ای از تمرکز آدم رو می گیره … امیدوارم راجع به کنترل این استرس ها هم برامون بنویسید 🙂
سلااااااااااااااااااااااام
ببخشید
من خیلی دیر اومدم:(
استاد عزیزم
یلداتون یه عالمه مبارک
سلام ناهید عزیز. منتظرت بودم. ممنونم که اومدی…
ناخداااااااا یه تیوپم برا ما بنداز در این دریای متلاطم 🙂
یه خاطره هم من بگم ما یه شب توی کوه های گیلان چادرارو زدیمو بچه ها بعد شام به سرعت سمت چادرا رفتن که برای حرکت فردا تجدید قوا کنیم،ساعت ۲ شب بود که با صدای جیغ یکی از بچه ها که کمک میخواست همه پریدیم بیرون،انگار مار گزیدگی بود بعد چند دقیقه جستجو دیدیم توهم مار گزیدگیه!! حامد فک کرده بود که مار نیشش زده، یکی از پر تجربه ها به سرعت با چاقو پرید جلو چادر و فقط میگفت ببرید ببرید!! خلاصه بخیر گذشتو صبح شدو گروه حرکت کرد و تمام راه سوزه ما بود که احتمالا میلاد هم چادریش احتمالا شام کم خورده و گازش گرفته و چقد شانس آورده که دستشو با این توهم قطع نکردیم کلا 🙂
سلام به همه…
امشب طولانی ترین شب ساله اما واسه من خیلی سریع تر از شبای دیگه داره میگذره…نمیدونم داره بهم خوش میگذره یا نه…ولی این گذر سریع منو به این فکر فرو میبره که وقتی که واسه درست زندگی کردن دارم خیلی محدوده…پس باید بیشتر تلاش کنم…من خیلی فرصت هایی رو که میتونستم ازشون درست ومفید استفاده کنم از دست دادم…امیدوارم حالا که به خودم اومدم به لطف خدا زندگیمو بسازم تا ایندم جبران تمام روزهایی بشه که دارم به سختی میگذرونم…و اینکه از همه میخوام واسم دعا کنن…
دوستان عزیزم و خوش نشینان قبیله ی مجازی محمدرضا !
سلام و ارادت صمیمانه مرا پذیرا باشین 🙂
فقط خواستم یه کوچولو بیام و به همین اندازه سهم داشته باشم در جشن امشب این سرزمین دوست داشتنی
و مثل سایر دوستام بهتون بگم که:
در آستانه ی عاشقانه ترین شب سال*
شادی را به بلندای سقف آسمان
و غم را هرز چندگاهی ، به اندازه ی اندک تلنگری
که یادمان نرود که “همه چیز خوب است” برایتان آرزومندم
ارادتمند
ممنونم محمدرضای عزیز که به اینجا سر زدی. تو البته مهمان این قبیلهی مجازی نیستی. مثل من نقش آب و جارو برای سایر مهمانان این خانه رو داری و ممنونم از تمام کمکهایی که توی این سالها کردی که شاید خیلیهاش دیده نشه تا امروز ماها دور هم باشیم…
محمدرضا جباری چطوری؟خوبی؟شب یلدای خوبی داشته باشی…
سلااام آقای جباری عزیییز … خیلی از دیدنتون در اینجا خوشحال شدم. شب یلداتون مبارک و باز هم ممنون بخاطر تمام شعرها و فایل های صوتی پر احساس و زیباتون. براتون زمستان پیش رو را شاد شاد آرزو می کنم.
دوستان مهربان و عزیزم
سمیه ، شهرزاد ، مریم ، زهرا ، زینب ، سپید ، آیدا ، زهره و… سایر دوستان ارزشمندم
از لطفتون بی نهایت ممنونم
براتون آرزو می کنم که سهمتان از زندگی یک جفت چشم عاشقی باشد که برای یک عمر بماند.
آقای جباری سلام،
شما و محمد رضا یک زوج حرفه ای بسیار خوب هستید.تو فایل های صوتی یک جور تقابل بین جدیت و رافت را میبینم . شاید این حس من باشه و این به دلیل لحن صدای شما دو نفر باشد. ولی آنچه مسلم است اینکه هر دو قلبی مهربان دارید.
سلااااام سمیه جان
خوبی؟
نمی دونی اسمت رو دیدم چقدر ذوق کردم 🙂
فیس بوک ندارم اونجا برات پیام بزارم
امیدوارم شب یلدا بهت خیلی خوش بگذره.
ایشالا زود بازم ببینمت
سلام محمدرضا جباري عزيز. ممنون به خاطر حس خوبي كه به اعضاي قبيله ميدي. 🙂
خیلی خوش حال شدم شما و سمیه تاجدینی هم بودید.
ممنون از همه.شب خوبی شد…
ممنون بابت فایل های صوتی تون اقای جباری
سلام آقای جباری عزیز
ارادت داریم قربان
یلداتون مبارک
با لبخند حرف بزنیم
آن شعر زیبا و صدای دلنشین شما را در سمینار مهر ماه فراموش نشدنیست
یلداتون مبارک
امشب دیگه میشه این اقرار رو کرد که دل بزرگ توئه که می تونه این همه مهمون دعوت کنه و جا برای کسی هم کم نیاد و از همه مهمتر کسی احساس غریبگی هم نکنه
من به سهم خودم فروتنانه برای این همه زمان و انرژی عاشقانه ای که می زاری و از بودنت چون مشعلی فروزان برای همه صمیمانه سپاس گزارم
سلام.خیلی خوشحالم شما هم اینجا هستین.و ممنونم بابت فایل هاتون.یلداتون مبارک….
محمدرضا جباری عزیز سلام
صدای گرم و دوست داشتنیتون یکی از دل خوشیهای این قبیله مجازیه…
محمدرضای جباری عزیز صداتون واقعا به دل میشینه، بخاطر همه ی فایلهایی که برای ما میذارین ممنونم! ما هم برای تک تک لحظات زندگیتون شادی و روشنی آرزومندیم…
سلام محمدرضا (جباری) عزیز
خوشحالم اینجا دیدمت. امیدوارم یلدای قشنگی داشته باشی و امیدوارم بازم زودتر ببینمت
سلام آقای جباری
خیلی خوشحال شدم که کامنت شما را دیدم و از همین جا برای تمام محبت ها و فایلهای صوتی پربارتون تشکر میکنم
بسیار خوب می نویسید و بیان عالی دارید… و چون با سخنان هنر اندیشانه شما فقط از اینجا میشود همراه بود، از حضور بیشتر شما در این محفل های دوستانه بسیار خوشحال تر میشویم… 🙂
با ما همراه باشید، که افتخار بزرگی برای ما ست.
سلام استاد شبتون بخیر
مذاکره من و دوستام
من ادم صادقی هستم ومعمولا نظرم شفاف در جمع دوستام بیان میکنم .با تجربه ای که من داشتم این موضوع به نظرم شاید برای ادم گرون تموم بشه.مثلا من وقتی از کلاس یه استادی بیرون میام و اون کلاس برام مفید بوده حتی اگه یه چیز هر چند کوچیک از محتوای اون کلاس یا از رفتار اون استاد یاد گرفتم را به دوستام میگم و گاهی برعکسشم ممکنه باشه مثلا همون استاد خاص سر نمره دادن اذیت کنه یا… .و اینجور مواقع من برایند واکنش هایی که از دوستام گرفتم این بوده که مثلا موقعی که از اون استاد بین دوستام نقد میکنم اون تعریف هام یاد اوری میکنن وچماق میکنن و میزنن توسرم که مگه تو نبودی که فلان میگفتی!!! این جور مواقع من واقعا عصبی میشم از صداقتم .ولی دقت کردم که باسایر دوستانی که فقط از استادا بد میگن و پشتشون صفحه میذارن واکنش همون افراد خیلی مثبت تره به نسبت واکنشی که با من دارن !!! ویک مورد دیگه اینکه من معمولا با استادام سر کلاس به خوبی میتونم ارتباط برقرار کنم ادم کلا اکتیوی هستم بر خلاف سایر دوستام (دختر ها) که معمولا ساکت وخنثی هستن این موضوع باعث میشه اونها به راحتی پشت من صفحه بذارن و من تو بحثای خودشون راه نمیدن وبا من جوری برخورد میکنن که من ادم خنگیم و جلوی من با ایما واشاره حرف میزنن که من از بحثاشون چیزی نفهمم و… . اینجور مسائل ودورویی هامنو به شدت ازار میده وباعث شده که من کلا تو دانشکده با هیچ کس حرف نزنم وحتی سلام و علیک هم دیگه تقریبا قطع شده وخب حداقل الان یه ذره ارامش روانی پیدا کردم ولی تمام اخبار دانشکده واتفاقات بیخبر شدم…
استاد محمد رضا اشکال کار من کجاست؟
من اشکالی در تو نمیبینم مگر توجه بیش از حد به عکسالعمل دیگران!
بله استاد متاسفانه این بقیه ام بهم میگن که خیلی حساسی و سریع گریت میگیره ونمیتونی احساسات جلوی دیگران کنترل کنی.خودمم از دست خودم خسته شدم….
برادر عزیزم سلام،
این شب را به تو و تمامی میهمانان عزیزت تبریک می گویم و امیدوارم همگی ما شاهد طلوع خورشید پس از این شب ظلمانی باشیم…
دانشجوی ستاره دار عزیز…سلام…
سمیه عزیزم سلام،
تولدتان را تبریک می گویم ،ببخشید چند روز دیر شده ولی به بزرگواری خودتان ببخشید .
شما بسیار مهربان و متواضع هستید و از اینکه ارتباط محمدرضا با دوستدارانش را فراهم می کنید ازتان ممنون و سپاسگزارم.همیشه شاد باشید و سلامت…
صبا به اهل زمستان بگو که فروردین **** اگر چه دیر ولی اتفاق می افتد
سلام یار دبستانی…
دوستان عزیز … حالا شهرزاد قصه گو ! می خواد یه داستان کوتاه و زیبا رو توی این شب دوست داشتنی می براتون تعریف کنه، 🙂 امیدوارم لذت ببرین. ( شاید هم قبلا شنیده باشین)
” زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با ريش هاي بلند جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل
تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.»
و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد
که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهر گفت:« چه خوب، ثروت را دعوت کنيم تا خانه مان
پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از
عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:
« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي
هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست. “
لايك
بلی! تا وقتی عشق است زندگی باید کرد… ممنون شهرزاد قصه گو
خواهش می کنم مجیبه عزیزم … و به قول سهراب سپهری عزیز … ” آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.”
سلام ای رخ زیبای بهاری که بر این دل شوریده قراری
صفای دلی و مشعل روشن سر راه دل غمزده داری
(مطلعی از یک غزل خودم برای هماوردی با حافظ شیرازی!!! که چنین شبی طرفداراش خیلی زیاد میشن)
عرض ادب میکنم به استاد عزیزم و دوستان یلدایی، بویژه خانم مهندس تاجدینی و همه دوستان در پشتیبانی این ضیافت ..
منم بعد از دیدار با خونواده خودمو رسوندم. البته یک ساعتی میشه ولی داشتم از نظرات عزیزان استفاده میکردم
خوش باشید …
محمد رضا، از تفاوت میان دنیای کاری زنان و مردان گقته بودی و اینکه زنان برای اثبات خود و به دست آوردن جایگاه واقعی و پاداشی مساوی مردان باید بیشتر و سریعتر از آنها کار کنند.آیا راهکاری وجود داره که بشود این قواعد مردانه را در هم ریخت و هر کس فارغ از جنسیت پاداشی متناسب با عملکرد خودش بگیره؟
کتابهای Deborah Tannen خیلی توی این حوزه خوب هستند فوژان. اما جبر اجتماعی و نقشهای اجتماعی رو هم نباید فراموش کرد…
شما تصمیم ندارید از این کتاب ها در تراست زون بگذارید؟؟؟؟ ) :
راستش فوژان. خیلی خیلی خیلی سرم شلوغه این روزها. دارم کمی سبک کارم رو عوض میکنم. امیدوارم به زودی بتونم این کار رو بکنم…
ﻫﻤﻴﻦ اﻻﻥ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺗﻮ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﺎ اﻳﻨﺘﺮﻧﺖ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻭﺻﻞ ﺷﺪﻡ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﻣﻦ
ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺗﻮ اﻳﺮاﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﺮﻥ ﻣﻬﻤﺎﻧﻲ اﻣﺸﺐ ﻭﻟﻲ ﻣﺜﻟﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺎﻱ اﻳﻨﺘﺮﻧﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﻋﺰﻳﺰ ﻓﻚ ﻣﻴﻛﻨﻲ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻲ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﻳﺎ ﻣﻬﻤﺎﻧﻲ ﻭاﻗﻌﻲ, ﻣﻨﻜﻪ اﮔﺮ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻻﻗﻞ اﻻﻥ اﻳﻨﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩﻡ 🙁
شایان عزیز. در قسمت بالای پست توضیح دادم که من مهمانی واقعی رو ترجیح میدم. اینجا برای کسانیه که به هر دلیل الان اون فرصت رو ندارند یا ترجیح نمیدهند. فردا شب ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب ادامه ی شب نشینی هست برای کسانی که امروز در مهمانی هستند…
شاد باشی و امیدوارم کارهات در فرودگاه زود انجام شه…
سلام. شب همگی به خیر.
من تازه با شما و سایت و بچه ها آشنا شدم. مطالب سایت رو هم تازه دارم مطالعه میکنم. به همین علت اطلاعاتم کامل نیست. چه خوب بود که حوزه درسها و اصول و فنون مذاکره در رشته علوم سیاسی و زیرمجموعه های این رشته وارد میشد. شما اطلاعی در این خصوص دارید؟ فعالیتی در این خصوص صورت گرفته؟
خیلی زیاد در این حوزه کار شده توی دنیا. اما در ایران به دلیل محدودیتها ترجیح داده میشه که کسی وارد این حوزه نشه. من خودم در جاهایی که ازم خواسته شده کمک کردم اما اساساً حوزه مذاکره سیاسی حوزه ی ساده ای نیست… تنش ها و حاشیه های زیادی داره. در آینده در مورد برخی از کتابهای این حوزه بیشتر مینویسم…
وژدانن یه سوال اساسی که باید بپرسم اینه که شما چجوری انقد کم میخابی آخه؟چرا ما نمیتونیم؟عدالت خدا کجاست پس ؟ :))
پ.ن:ایمیل در باره خلاقیت با همین موضوع فرستادم.
آره این سوال منم هست
محمد رضا تو را خدا اگر بد حرف زدم تائید نکن!!!!!!!!!!!!!
قسمت دادم .
دوستان عزیز ، چون شما اگر بیدار هم بمانید کار خاصی انجام نمی دهید ( خدا و خلق خدا را خوش بیاد) پس برای شما خواب بهترین است …
شاگرد کوچک تو…ندیده قضاوت نکن…
سمیه جان ، دیدی که گفتم تائید نکن.
البته ندید هم میگویم ….. نه من نه پدرخوانده نه هیچکس دیگر نمی تواند به اندازه محمد رضا از زمانهای بیداریش استفاده کنه. ( این یک اعتقاده!!!)
این که گفتین خیلی کم پیدا میشن آدم های که عین محمدرضا از زمانهای بیداریشون استفاده کنن درسته….
ولی به نظرم هیچ کس ،حتی کسانی که به قول شما کارخاصی انجام نمیدن، دوست ندارن فک کنن که براشون خواب بهترینه…..
این سوال یه شوخی بود ولی متاسفانه من نمیدونم که چطور باید شکلک بذارم..
نه زینب جان
من منظورم همان ۸ ساعت در شبانه روزه . قطعاً یک انسان در شرایط عادی برای خود و جامعه اش سودمنده.
رکورد ها همیشه شکسته میشوند و این خاصیت رکوردهاست. حتی اگر صد سال و حتی بیشتر باقی مانده باشند، روزی خواهند شکست. بالاخره افرادی پیدا میشوند که نسبت به محمدرضا از زمانشون بیشتر استفاده کنند. دارم فکر میکنم چرا ما نکنیم این کارو. چرا ما عادت کرده ایم که فقط به دیگران بنازیم و نه به خودمون! حالا منظورم شما نیست، به خودم دارم میگم که چرا من یه آدم بزرگی برای مملکتم نباشم و منتظر محمدرضا ها باشم؟ پس نقش من واسه کشورم چیه؟ چرا عادت کرده ام که بقیه بسازند و من از حاصلش استفاده کنم بجای اینکه خودم شروع به ساختن کنم.
خلاصه اینکه “هیچکس” نمیتواند به اندازه محمدرضا از زمان بیداریش استفاده کنه، جمله غلطیه. توجه شما رو به قانون زندگی محمدرضا سری دومش جلب میکنم: “هر جملهی مطلق بدون طبقهبندی را یا «یک حقیقت بیاثر» میدانم یا یک «دروغ موثر!»”.
دوست من، این پاسخی بود به تمام کسانی که کم خوابی محمدرضا برایشان یک معماست شاید خودش بگه وقت کمه و خواب یعنی وقت تلف شده .ولی من به عنوان یک دوست با تمام ارادتی که به او دارم نه تنها این موضوع برایم جذاب نیست که نگرانم می کنه …
بگذریم …
دیشب کلی فکر کردم و یک راهکار پیدا کردم برای تمام دوستانی که می خواهند کمتر بخوابند!! مثل من معتاد بشین!!!!
شبهای اول تا ۱۲ و بعد ۱ و۲ نیمه شب بیایید اینجا!!! بخوانید ، نظر بدین و …
فردا صبح هم راس ساعت ۶ دوباره برگردید و نظرات جدید را مرور کنید
بعد از چند وقت دیگر نمی توانین زودتر از ۲ و بیشتر از ساعت ۶ بخوابین!!!
باور کنید جواب میده . من امتحان کردم ( :
امیدوارم دون کورلئونه هم پیشنهادم را جدی بگیره!!!!
پدر خوانده عزیز این بار پیشنهادی دادم که نتوانی رد کنی ( :
خواننده خاااموش ٤ماهه وبلاگتونم
امشب دلم خواست بنويسم يلدااااى همتون به كااام باشه
على الخصوص ميزبان پرحوصله…سهمتون زياد از اين شب نشينى
ممنونم که قابل دونستی و بعد از اینکه چهار ماه در این خونهی مجازی خودت رفت و آمد کردی، برای من هم که اینجا شغل آب و جارو کشیدن رو به عهده دارم پیام گذاشتی 🙂
شاد باشی و باز هم امیدوارم حرف بزنی برای من و بچهها…
تواضع شما توو هر شكل مذاكره منو به فكر ميبره..
ميخوام امشب بخونم و صدااى همرو بشنوم . خوشحاالم كه اينجا همه جور آدمى هست با تنوع زياااااد
انگار توو تاكسى ام يا مترو و همه بلند بلند ذهنشونو ميگن
یادم میاد یجا گفته بودی که تمام خواستت اینه که “خوانندگان خاموش” هم بیدار و به حرف بیان…
یه عذرخواهی منم بت بدهکارم استاد بابت این “خاموش” بودنم،
تا قبل از این شب نشینی احساس بدهکاری بت داشتم…
البته بدهی ما به شما تموم نمیشه ” آقا معلم”!
خبر داده اند زمستان در راه است
و تو وعده داده ای که نیستی…
و من چه خوش خیال می اندیشم
با بهار شاید بیایی…
سلام استاد.یلداتون مبارک باشه
من یکم دیر رسیدم اما به هرحال خوشحالم که امشب همگی میتونیم با هم صحبت کنیم..
راستش من اولین باره که توی همچین گفت و گویی شرکت میکنم اولین روزایی که با شما آشنا شده بودم و به سایتتون سر زدم(از طریق برنامه ی ماه عسل) خیلی لحظه شماری کردم تا ۴شنبه برسه و منم تو کافه آنلاین باهاتون حرف بزنم اما از همون هفته دیکه برنامه ی کافه آنلاین اجرا نشد..
ببخشید که توی اولین حرفام اینو مطرح کردم اما اینم برام۱خاطره بود….
استاد نمیدونم منو یادتون هست یا نه اما تو همایش هوش مذاکره که اولین بار بود دیدمتون ازتون خواستم یه چیزی برای برادرم که دوازده سالشه بنویسید خواستم از طرف اونم ازتون تشکر کنم…شاید باورتون نشه اما تاثیر حضورتونو توی زندگیش نمیتونم وصف کنم.
عطیهی عزیز. تو رو یادمه و نوشتهای رو که برای برادرت هم نوشتم کامل به خاطر دارم. بهش سلام برسون و هر وقت دوست داشت براش چیزی بنویسم بهم ایمیل بزن تا براش بنویسم و اسکن کنم و ایمیل کنم 🙂
شاد باشی و موفق دوست من.
ممنونم استاد عزیزم
توی این دنیا برای من یا برادرم و یا همه ی آدمایی که شمارو میشناسن چیزی با ارزش تر از این نیست که هنوزم کسی هست مارو می بینه فارغ از این که اهل کجاییم؟؟و بودنتون یه دلیل محکم میشه برای زندگی آدما مثل برادرم
و با ارزش تر از اون اینه که بهمون حس اعتمادی میده که همیشه آدم با خودش میگه هنوز هم دنیا دلایلی برای این داره که بتونی باهاشون زندگی کنی.
سلام:من مهمونيم،فردا حتما ميام،خوش بگذره به همه و بخصوص محمدرضاي عزيز
منتظرت هستم…
سلام استاد
شب یلدات مبارک.
شب یلدای دوستان هم میارک .
سلام محمد عزیز. و سلام به تمام دوستان خوبم توی صنعت نفت که خیلی خیلی زیاااااد دوستشون دارم و بهانهی بسیاری از اون دوستیها تو هستی…
مرسی شما لطف دارین.
همیشه از جلسه های شما بچه ها یاد می کنند.
موضوع: خاطره
حوزه: ارتباطات ساختمانی
شرح: ما ساختمونمون اینجوریه که فقط طبقات دوم و چهارم حق استفاده از پارکینگ رو دارن. من طبقه چهارمم. اول که اومده بودم تو این ساختمون که مصادف با اولین ترم دوره ی MBA بود این طبقه ی ۳ خیلی ابراز علاقه به پارکینگ می کرد. اومد کلید در ورودی از ساختمون به پارکینگ رو گرفت و گفت می خوام پله ها رو بشورم. منم دادم. بعد رفتم پس بگیرم گفت حالا می خواستم یه دونه از روش بزنم (اصلا حرفی از تکثیر کلید نبود هیچ وقت!)، منم یه جوری رد کردم و گرفتم ازش کلید رو. یه مدتی گذشت دیدم صبح صدا میاد از در پارکینگ. نگاه کردم دیدم داره ماشین می بره بیرون. عصبانی شدم ناجور. رفتم به طبقه ۲ گفتم شما به طبقه ۳ کلید دادین؟ گفت نه، به من گفت می خواد اب برداره منم کلید دادم بهش. مثل اینکه رفته بود از روی کلید کپی کرده بود. منم همون موقع رفتم یه قفل گرفتم زدم به در پارکینگ یه کلید هم دادم به طبقه ۲٫ شب که طبقه ۳ اومد و دید در قفله اومد تو ساختمون داد و هوار با طبقه ۲ بعدم اومد بالا. گفت چرا قفل زدی؟ گفتم طبق سند مال من و طبقه دوئه پارکینگ و طبقه دو هم به شما اجازه ی استفاده نداده. گفت دستگاه برش میارم قفلو می برم. منم گفتم شکایت می کنم. اونم گفت هر غلطی می خوای بکن. منم گفتم باشه شکایت می کنم. هیچ اتفاقی هم نیوفتاد و سال دیگه رفت طبقه دو و الانم از پارکینگ استفاده می کنه.
نتیجهگیری شخصی من: به نظرم یه تنش بی خود ایجاد کردم. اون موقع همسر این طبقه ۳ هم ظاهرا حامله بودن و نمی دونستم و الان فقط می تونم متاسف باشم از استرسی که به ایشون هم وارد شد در جریان این قضیه. به نظرم قبل از برخوردهای این شکلی یکم باید بیشتر فکر کرد و ملایم تر بود. ولی نمی دونم چطور میشه تشخیص داد که کجا باید ملایم بود و کجا باید قهری عمل کرد.
سلام بر همه عزیزان و حاضران
یه خاطره میگم از زمانی که تابستون تو بازار تهران به عنوان فروشنده تو بازار کیف مشیرالخلوت کار میکردم.
دو هفته اخر شهریور بود و ما که بنک دار(عمده فروش) بودیم و طی تابستون تک فروشی نمیکردیم، واسه اینکه ته مونده جنسا هم فروش بره و انبار خالی بشه تک فروشی هم میکردیم و پاساژ هم پر بود از خریدار. لذا کلا بیخیال تاکتیک فروش و ازین بحثا بودیم چرا که این بحثا واسه وفتیه که عرضه بیشتر از تقاضاست. ۳ نفر فروشنده بودیم. من که جوون بودم و ۲۰ ساله دم در داخل مغازه وایساده بودم که کسی کیفا رو کش نره!! ناصر اقا هم که پیر مرد و پیر بازار بود وسط مغازه و اقا سعید هم که صاحب اصلی و کارفرمای ما بود ته مغازه(پشت دخل) وایساده بودن. قمتگذاری کیفها هم واسه فروش عمده کاملا مشخص بود اما واسه تک فروشی هر کدوم از ما یه قیمتی همینجوری میگفتیم و البته قیمتها بیشتر از عمده فروشی و کمتر از تک فروشی های سطح شهر بود. لابلای مردم یه خانم چادری حدود ۴۵ سال پرسید از من “اقا فلان کیف چنده؟” منم گفتم ۱۲ هزار. چند ثانیه بعد همون خانم از ناصراقا قیمت همون کیف رو پرسید، ناصراقا هم گفت ۱۳ هزار!!!! اون خانمه بنده خدا کَفِش بریده بود!! گفت دیده بودیم دو تا مغازه یک جنس رو با دو قیمت بفروشیم اما ندیده بودیم تو یه مغازه این کارو کنن. منم دیدم خداییش حرفش حقه، گفتم خب من بدون تخفیف گفتم، حاج اقا با هزار تومن تخفیف! اون خانمه هم نخرید و رفت. البته واسه ما هم اصلا مهم نبود! جون تو اون مدت مغازه و پاساژ کیپ تا کیپ پر از مشتریه و نارضایتی یک مشتری اصلا مهم نبود واسمون. مخصوصا که اون مغاره بنک داری بود نه تکفروشی. این قضیه مال تابستون ۸۸ بود.
سلامی گرم به استاد و برادر بسیار بسیار عزیزم محمد رضا جان و تمامی دوستان .مهمان دارم اما بازم خدمت میرسم.
سلام حسین جان. ممنونم که به اینجا (خونهی مجازی خودت) سر میزنی…
محمد رضای عزیز هر روز که میگذره دین بنده به شما بیشتر و بیشتر میشه برام دعا کن شاگرد خوبی باشم تا سیاهی شبهامون به صبح سپید نزدیکتر شه.
سلام به محمدرضای عزیزم
سلام به همه دوستان این قبیله مجازی
شب یلدای همه مبارک
شب یلدای تو هم مبارک محمدرضا
واقعا شک داشتم که بتونم خودم رو به این شب یلدای مجازی باحال برسونم
۲-۳ باری شده که از جمع های اینجوری که محمدرضا (تو) سرپاش میکنی جا موندم (با کلی افسوس که بعداش باهام همراه بود) ولی الان رسیدم. واقعا خوشحالم.
راستش میخواستم مستقیم بیام حضوری پیشت و شب رو باهام باشیم (گفتم بقیه بچه ها اینجا حسودیشون میشه … ها ها ها) نیومدم .
شاید هم خلوتت رو بهم نزنم بهتر باشه.
خیلی لذت داره به کسی که شاید حدود ۴ سال هست که با افتخار شاگردش هست، شب یلداش رو اینجوری تبریک بگم
خیلی جاها بوده و هست که محمدرضا از من بیشتر از اون چیزی که هستم (خیلی بیشتر) تعریف میکنه و همیشه من شرمنده این همه محبت، لطفش و البته بزرگیش به تمام معنی نسبت به خودم میشم.
از همینجا بابت این همه توجه ازت ممنون هستم.
من اولین چیزی که در کلاسهای مذاکره به خوبی از محمدرضا یاد گرفتم در خصوص “اثر شلاقی” سال ۱۳۸۹ هست.
حالا چرا میگم اولین چیز،
نه اشتباه نکنید، خیلی موضوعات هست که قبل از کلاس “اثر شلاقی” از ایشون یاد گرفتم ولی “اثر شلاقی” موضوعی بود که من با استفاده از اون، فضای شکست در مذاکره یک معامله را با پیروزی در برهم زدن معامله اصلی به نفع خودم تغییر دادم.
داستانش کمی طولانی هست.
ولی شاید این رو محمدرضا بگه بد نباشه
میشه خلاصه بگی؛ اخلاق رو در مذاکره باید صرفا در قبول شکست و خارج شدن از میدان مذاکره و واگذاری اون به رغیب معنی کنیم یا این موضوع یه امر نسبی هست و میشه در صورت عدم پیروزی در مذاکره از راههای دیگه ای برای بیرون کردن سایر رقبا از مذاکره هم استفاده کنیم.
نمیدونم تونستم معنی نظرم رو برسونم…
محمد رضا خیلی دوست داشتم پیش همه ی دوستای خوبم بودم
اما امسال با چند تا از دوستام اومدیم بیمارستان کنار کسایی باشیم که شاید کسی به فکرشون نیست
پیش تو که رئیس قبیله ی ما ای و الان نشستی کنار اتیش و با ساز دهنی زیبات تو اوج این دنیای وحشی
یا شاید تو دل این کویر از کویریاتت برامون میگی
همه مشتاق اما من مشتاق تر و دور تر از همه تا صبح پای صحبت هات میشینم
کامنتم مثل همیشه بی ربط به موضوع اصلی اما اگه تائید کنی یه حس خوب بهم میده
جای ما خالی پیش تو که از ته ته ته قلبامون دوستت داریم
چقدر کار خوبی کردی. کجا رفتی محمدعلی جان؟ می تونم بپرسم کدوم بیمارستان؟
سلام به همه
سلام به محمدرضای عزیزم
شب یلدای همه مبارک
واقعا شک داشتم که بتونم خودم رو به این شب یلدای مجازی باحال برسونم
۲-۳ باری شده که از جمع های اینجوری که محمدرضا (تو) سرپاش میکنی جا موندم (با کلی افسوس که بعداش باهام همراه بود) ولی الان رسیدم
راستش میخواستم مستقیم بیام حضوری پیشت و شب رو باهام باشیم (گفتم بقیه بچه ها اینجا حسودیشون میشه … ها ها ها) نیومدم .
شاید هم خلوتت رو بهم نزنم بهتر باشه.
خیلی لذت داره به کسی که شاید حدود ۴ سال هست که با افتخار شاگردش هست، شب یلداش رو اینجوری تبریک بگم
خیلی جاها بوده و هست که محمدرضا از من بیشتر از اون چیزی که هستم (خیلی بیشتر) تعریف میکنه و همیشه من شرمنده این همه محبت، لطفش و البته بزرگیش به تمام معنی نسبت به خودم میشم.
از همینجا بابت این همه توجه ازت ممنون هستم.
من اولین چیزی که در کلاسهای مذاکره به خوبی از محمدرضا یاد گرفتم در خصوص “اثر شلاقی” سال ۱۳۸۹ هست.
حالا چرا میگم اولین چیز،
نه اشتباه نکنید، خیلی موضوعات هست که قبل از کلاس “اثر شلاقی” از ایشون یاد گرفتم ولی “اثر شلاقی” موضوعی بود که من با استفاده از اون، فضای شکست در مذاکره یک معامله را با پیروزی در برهم زدن معامله اصلی به نفع خودم تغییر دادم.
داستانش کمی طولانی هست.
ولی شاید این رو محمدرضا بگه بد نباشه
میشه خلاصه بگی؛ اخلاق رو در مذاکره باید صرفا در قبول شکست و خارج شدن از میدان مذاکره و واگذاری اون به رغیب معنی کنیم یا این موضوع یه امر نسبی هست و میشه در صورت عدم پیروزی در مذاکره از راههای دیگه ای برای بیرون کردن سایر رقبا از مذاکره هم استفاده کنیم.
نمیدونم تونستم معنی نظرم رو برسونم…
احمد جان. ممنونم که وقت گذاشتی و اینجا نوشتی.
همیشه لطف و محبت تو یادم هست. از اولین کلاسهایی که با هم داشتیم تا امروز که در این فضای مجازی کنار هم نشستهایم.
اثر شلاقی خیلی خیلی مهمه و طولانیتر از بحث زیر یک کامنت.
اما در فهرست چیزهایی که باید در موردشون بنویسم اضافه کردم و دوستانی که شتابزدهتر هستند مي تونند با جستجوی Bullwhip Effect در موردش مطلب پیدا کنند. در مورد اخلاق در مذاکره هم یک مقدار جواب بچهها رو بدم دوباره برمیگردم مینویسم 🙂
محمدرضا یادم رفت یه چیزی بگم شاید جالب باشه
آمار بازدید سایت امشب رو بعدا چک کنی بد نیست
نمودار نرخ بازدید کنندگانش باید دیدنی باشه.
محمد رضا سلام.
محمد رضا من قبلا هم گفتم که المپیاد کامپیوتر میخونم .گاهی اوقات ناامید میشم.یعنی وقتی می بینم کار هام زیاده(چون هم المپیاد و هم مدرسه رو باید جدی ببرم جلو)و افرادی هستن که مثلا همه وقتشون رو میزارن.گاهی وقتا احساس می کنم توی دلم خالی میشه ،یه جور حس شک و عدم اطمینان.با این حال نتایجم تا الان اکثرا خوب بوده .محمد رضا باید این یک سال رو با جدیت تمام ادامه بدم.صحبتی پیشنهادی توصیه ای برای من داری؟(به غیر ازینکه المپیاد رو رها کنم.من تصمیمم رو گرفتم.)
ببخشید ربطی به یلدا نداشت .
میلاد عزیز.
پیگیری المپیاد کار بدی نیست.
به ذهنت هم نظم و ساختار ميده.
حس عمومی من اینه که حتی اگر در المپیاد پذیرفته نشی از کسانی که تمام اون مدت تست حفظ میکردند عقب نیفتادی.
مهم اینه که بپذیری خوندن برای المپیاد، تصمیمیه که مستقل از نتیجهاش روی زندگیت و کیفیت فکر کردن و تصمیمگیریت تاثیر مثبت میگذاره.
امیدوارم در المپیاد قبول شی. اما اگر هم خدای ناکرده این اتفاق نیفته، خیلی زود میبینی که تاثیر مطلوبی روی کنکورت و بعداً زندگیت گذاشته 🙂
متشکرم .هیچ کس به من انقدر روحیه نداده بود تا حالا!
و امّا الوعده وفا…
شب، شب یلداست و شب قصّه …رمان …یلدا نامه ….نمیدونم هرچی که شماها دوست دارید اسمشو بذارین..
————————–
ما چند تا دوستیم که تصمیم گرفتیم از امروز خواندن این رمان قشنگ را باهم شروع کنیم- (هرکس یک بخش را می خونه،بقیه م خیلی قشنگ گوش میکنند …در حال حاضر در بخش ۱۴ این کتاب به سر میبریم )-و علاوه بر نکته برداری در مورد فضاهایی اش که به امشب “یلدا”مربوط میشه یعنی خودمون یه جورایی ربطش میدیم!! گفتگویی راه بیندازیم و من “مریم آ “با دیدن سایت شما عزمم را جزم کردم که بخشهای قشنگ کتاب را بعنوان شب قصه یلدایی برای بچه های خوب قبیله مجازی نقل نوشتاری کنم،البته جای شما خالی با صرف انار و اب انار وسیب سرخ حوا و بستنی و کیک و ژله و ……خلاصه هرچی تو خونه داریم و نداریم .
حالا بخشهایی کوتاه از این کتاب را که شامل داستانهایی “کردی” است،با نام”آخرین انار دنیا”(دوا هه مین هه ناری دونیا)؛ وبرگزیده فستیوال ادبی گلاویژ،را براتون میخوام نقل کنم:
——————
…*خیلی سال پیش “ممد دل شیشه ای”که می خواست از هر چیزی سر دربیاوردعتیقه فروشی را ملاقات کرد،نه مثل یک دبدار پیش پا افتاده و اتفاقیی که کسی را در کوچه ای ببینی،…دیداری که راز طلسمی را می گشود.
کلیدهایی در دست داشت و اناری شیشه ای در جیبش بود.
در غروبی که باران، نرم نرم می بارید “ممد دل شیشه ای” به آسمان نگاه می کند و با خود می اندیشد که تاکنون چنین ابرهای ترسناکی ندیده است. …
من هیچ گاه ممد دل شیشه ای را ندیده ام اما می توانم تصورش کنم که چگونه…؛ جوانی که تنها خودش می داند زندگی شیشه ای اش تا چه مقدار ظریف و شکننده است اما بی باکانه می رود و آواز می خواند.
انگار همه ی وجودش آماده ی پذیرش آن خرد شدن ناگهانی بود.
باران کم کم شتاب می گیرد مردم می گریزند،سیلاب بزرگی در می گیرد و همه چیز شناور روی آب …
اما ممد دل شیشه ای بی آنکه غرق شود روی سطح آب چهارزانو می نشیند و به دنیا لبخند می زند!
آب می بردش و او برای مردم با دست بوسه می فرستد و باسیب و پرتقالهای توی اب مثل بازیگران سیرک بازی می کند.
دیدن ممد دل شیشه ای در آن مصیبت تلخ،همه را به خنده می اندازد.
پس از گردشی طولانی ، دست اب اورا به پیچ تنگ……………………فریادی ناآشنا……….غروب عشق…کلیدها ..انارشیشه ای ……….
———————————————-
دوستای خوبم،اگر دوست داشتید ادامه شو بشنوید یا بخونید اعلام کنید،چون دوست ندارم قشنگترین شب هموطنان عزیزم را خراب کنم.
اگر هم نه کتاب را گیر بیارین و بخونید فراز و نشیبهای قشنگی داره
شبتون قشنگ_____
نمیدونم تصمیم بگیری بقیهاش رو بخونی اینجا یا نه.
اما به هر حال من حتماً کتاب رو تهیه میکنم و میخونم.
راستی من یک بایاس مثبت شدید نسبت به کردها دارم. چون دوستان کرد خیلی خوبی دارم…
کردا بی نظیرن…….یکیش خود من….من دیگه حرفی نمیزنم…
سلام