شاید نیمی از نامههایی که در حوزهی تصمیمهای زندگی از جوانان دریافت میکنم، نشاندهندهی وضعیتی است که آنها انتخاب خود را میدانند اما به دلیل فشارها و محدودیتهای والدین مسیر دیگری را ادامه دادهاند یا میدهند یا به دلیل همین تناقض، در مسیر زندگی متوقف شدهاند. این متن خطاب به آن والدین است و تقدیم به پدر و مادرم که اگر چه تحصیلات رسمی بسیار کمی داشتند، اما به من حق انتخاب و زندگی دادند. شاید به این دلیل که «شعور غیرطبیعی» پدر و مادر بودن در آنها بسیار بیشتر از «شور طبیعی» پدری و مادری بوده و هست.
—————————————————————————————————————————————————————————
هر کس محبت شما را انکار کند انسان نیست.
هر کس فداکاریهای شما را نبیند و نگوید، نابینا است.
لبخندهای پدر را فراموش نمیکنیم. همچنانکه شبزندهداریهای مادر را.
فراموش نمیکنیم تک تک سالهای کودکی را و پاسخ دادنتان به همهی سوالهای ریز و درشتی که میپرسیدیم.
فراموش نمی کنیم آن روزها را که پدر، قوی ترین و ثروتمندترین مرد جهان بود و مادر، صبورترین و داناترین زن.
یادمان میآید امنیت و لذت آن روزها را.
یادمان میآید آن روزها که نخستین گامهای زندگی را از شما آموختیم.
از غذا خوردن، تا بازی کردن، تا حرف زدن، تا مدرسه رفتن تا …
شما به ما کمک کردید تا زنده بمانیم. ما هم زنده ماندیم و بزرگ شدیم.
اکنون که به لطف شما زنده ماندهایم، وقت زندگی کردن فرا رسیده: وقت انتخاب.
وقت انتخاب رشته، وقت دانشگاه، وقت تصمیمگیری درباره ازدواج، وقت تصمیم گیری برای مهاجرت کردن یا نکردن.
حرف زدن را به ما آموختید و ما ممنونیم. اما نخواهید که تا لحظهی مرگ حرفهای شما را تکرار کنیم. اکنون که بزرگ شدهایم بگذارید حرفهای خودمان را بزنیم.
راه رفتن را به ما آموختید و ما ممنونیم. اما نخواهید تا لحظهی مرگ در راه شما گام برداریم. اکنون که بزرگ شدهایم بگذارید راههای مورد علاقهی خودمان را طی کنیم.
نوشتن را از شما آموختیم و ممنونیم. اما نخواهید تا لحظهی مرگ، دردها و رویاهای شما را بنویسیم. بگذارید از دردها و رویاهای خودمان بگوییم.
قرار نبوده که ما در کنار شما بایستیم و هم قد شما باشیم. قرار بوده که ما، روی شانههای شما بایستیم و دنیا را بهتر و بزرگتر و زیباتر ببینیم و بسازیم.
اشتباه خواهیم کرد. میدانیم. خوب میدانیم که اشتباه خواهیم کرد.
اما چارهی دیگری نیست که تقلید کورکورانه از شما و نگاه شما به دنیا، وقتی دنیا خود تغییر کرده است، اشتباهی بزرگتر است.
به ما زندگی هدیه دادید و این کم هدیهای نیست. اما سکهی زندگی روی دیگری نیز دارد و آن آزادی است. آزادی در انتخاب زندگی آنطور که خودمان می خواهیم.
در تمام این سالها، اخمها و لبخندهای شما، به ما آموخت که آنطور که شما می خواهید زندگی کنیم نه آنطور که خود می خواهیم.
شاید ندانید. اما شما با اخمها و لبخندهایتان قتل انجام دادید. منی را که می خواستم باشم، کشتید تا منی را که می خواستید باشد، به دنیا بیاید.
ما انسانیم. هر نسل ما باید در جستجوی ضعفها و خطاهای نسل قبل و جلوگیری از تکرار آنها باشد. با ترویج تقلید، این حق انسانی را از ما سلب نکنید.
آموزش این نیست که از ما بخواهید به «تصمیمهای شما» اعتماد کنیم و نترسیم.
آموزش آن است که به ما «اعتماد به خودمان» و «تصمیمهای خودمان» را بیاموزید. تنها در این صورت، در نبود شما نیز، خوب زندگی خواهیم کرد.
ما برای شما احترام قائلیم. شما هر کاری بکنید به هر حال الگوی ما خواهید بود.
اما بگذارید الگوی ما باشید «آنچنانکه بخواهیم چون شما باشیم» نه اینکه الگوی ما باشید تا بدانیم «چگونه پدر و مادری نباید باشیم…»
شما خریدن یک مبل دست دوم را دوست ندارید. پس نگذارید ما یک «زندگی دست دوم» را تجربه کنیم.
ما زندگی را با عشق به شما آغاز کردیم و به تدریج وادار شدیم دربارهی شما و افکارتان قضاوت کنیم.
لااقل بگذارید آخرین حسمان به شما، تلاش برای بخشیدنتان نباشد…
——————————————————————————————
پی نوشت: چند وقت پیش، یکی از دوستانم که هم سن من بود فوت کرد. پدر و مادرش در مراسم می گفتند: اگر میدانستیم که چنین میشود، می گذاشتیم به جای پزشکی، به همان رشته عکاسی برود که دوست داشت. حتی میگذاشتیم با مریم، آن دختری که دوستش نداشتیم، دوست باشد. حتی میگذاشتیم آن یکسال را که میگفت می خواهد کار نکند و در جنگل ها بچرخد، واقعاً این کار را بکند.
با خود فکر کردم: یعنی همهی شما والدین که تمام اطراف ما را با دیوارهایی از جنس شیشه محدود میکنید و ما را زندانی آرزوهای خود میکنید، فرض کردهاید که ما یک عمر پس از شما زنده خواهیم ماند و فرصت داریم پس از شما آنطور که خود میخواستهایم زندگی کنیم؟!
چرا وقتی کوتاهی عمر ما را میبینید و میشنوید، انتخابها و تصمیمهای خودتان را تغییر میدهید؟ آیا حق حیات و انتخاب و تصمیمگیری و زندگی، تنها از آن کسی است که قرار است فردا بمیرد؟
ما اگر بخواهیم سالها در کنار شما زندگی کنیم، باید از حق انتخاب و حق زندگی صرف نظر کنیم؟
اگر فردا در کنار شما نباشیم، باز هم با غرور از اینکه در تمام تصمیمگیریها به جای ما فکر کردهاید و انتخاب کردهاید حرف خواهید زد؟
[ مطلب مرتبط: پرورش کودکان هوشمندتر ]
[ مطلب مرتبط: سواد مالی کودکان و نوجوانان ]
[ مطلب مرتبط: روانشناسی پول ]
[…] […]
بی نهایت عالی بود
بدترین قسمت موضوعی کردن بحث ها اونجاست که شاید بعضی از موارد مهم در لحظه تصمیم گیری برای ما کمرنگ بشن
با مطلبتون کاملا موافقم
ولی
من انتخاب رشته ام را به سلیقه ی مادر و پدرم انتخاب کردم که بعد از ۲ سال هنوز نتونستم کاملا تحصیل در دانشگاه رو جزئی از زندگیم بدونم!
ولی
باز هم نمیتونم خودم رو مجاب کنم که از تصمیمم برگردم …..
نمیدونم ؛ شاید قبل از انتخاب رشته این متن میتونست خیلی روی تصمیم من “تاثیر” بذاره
مهمترین موضوع اینه که بدونیم کدوم موارد برای ما و برای آرامش ما “تاثیر” بیشتری دارن….
ممنون از تلاشتون …….
سلام. مطمئن نیستم این نقل قول از علی ابن ابیطالب باشه اما چند جا دیدمش:
Do not raise your children the way [your] parents raised you, they were born for a different time.”
― Ali ibn Abi Talib
من هم اگه جای اون مادرو پدر بوم همین حرفهارو میزدم.
اما امان از زمانی که آدم بزرگ میشه و میبینه که هر قدمی ک میخوای برداری احتیاج به پول داره…
بلی مقاله که ذکر شده واقعاً بسیار جالب وهم زیباست
سلام استاد
این روزها خواندن نوشته های شما تنها امید منه…
محمدرضای عزیز
سلام فایل صوتی مرا ببخش را شنیدم چرا این همه غصه داری ؟ بی خیال
اینجا جایی که شاید احساس لطیفی که داشتی تجربه نشه ولی به شما قول میدم از بودن کنار پدر و مادرت ( درست مثل دوران بچگی) چنان انرژی بگیری که خیلی زود شرایط برات عوض بشه
درور هم لذت ببرین ولی کمتر صحبت کن و فقط به اونها توجه کن
سلام محمد رضا جان … شاید بی ربط به موضوع این پست ولی پست مرتبط تری با چیزی که می خوام بگم پیدا نکردم .. به عنوان یکی از مادرا نگرانتم… اصلا امروز که بیدار شدم با این فکر بیدار شدم … جان من سرعتت زیاده ! یا داری درست می ری که بدخواها . حسودا ! مانع میشن یا بعضی وقتا کج می ری که با سرعت زیاد زودتر از زاویه اصلی دور می شی …کمی آهسته تر و با خودت مهربونتر … دعاییمان بدرقه راهت
ممنونم رویا جان. شرایط خوب نیست. اما با دلی آرام و قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدا، زندگی میکنم…
برای من خیلی دردناک بود ولی حرف دلم بود، ۳۶ سالی که هزینه سالار ماندن نام پدر شد.
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ” ﮐﻤﺘﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ “ﻫﺎ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﺎﯾﺖ ﺭﻭ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﯼ ﻋﺰﯾﺰ !
محمود جان.
منم دارم یک باگ رو کشف میکنم تو این «آمارگیر!».
بعضی پستها که آمارشون زیاد میشه ناگهانی ریست میشن!
بچهها قراره چک کنند اما الان چند تا کار اولویت دار دارند. حتماً چک میکنم. با پیغام تو مطمئن شدم که حدس من توهم نیست.
سلام
من در تاريخ ۲۱ آبان براي اين نوشته كامنت گذاشته ام . الان ديدم كه هنوز نوشته در انتظار بررسي است.
شايد اينهم به موضوعي كه دنبالش هستيد ربط داشته باشه. ممنون
سلام محمدرضاجان
یعنی برای پیشرفت (البته از نوع دوستان) باید روی شانه پدر و مادر ایستاد و…….
به اعتقاد من تمام کسانی که به جایی رسیدند از به خاک افتادن جلوی پدر و مادر بوده چه فقیر باشند چه غنی
بعداز خدا – پدر و مادر
مراقب حرفهایمان باشیم
سعید جان.
من فکر میکنم ما اختلاف در واژهها داریم.
پدر و مادر کرم خاکی تربیت نکردهاند که روی خاک بیفتیم براشون.
اگر منظورت از احترامه میفهمم.
اما اساساً تمدن یعنی اینکه هر نسلی روی شانههای نسل قبل بایستد.
ادیان هم همینند. ادیان در کنار هم نیستند. هر دینی روی شانههای دین قبل ایستاده و کامل شده تا به دین خاتم رسیده.
در مورد معلمان هم میگن شاگردی که از معلمش بزرگتر نشه قدردان معلم نبوده.
روی شانه ایستادن استعارهای است که در ادبیات ما معنای مشخص داره و آن یعنی اینکه ما چرخ را از اول اختراع نکنیم و از دستاوردهای قبلی استفاده کنیم.
ما نباید آنچه پدر و مادر آموخته اند رو از اول بیاموزیم.
ما باید روی دانستههای آنها سوار شویم و اندوختههای دیگری به آموختههای آنها بیفزاییم تا قدردان آنها باشیم.
در دنیای فیزیکی من و تو باید جلوی پدر و مادر به خاک بیفتیم.
اما در دنیای معنا نه تنها روی شانه که باید روی سر آنها بنشینیم.
محمدرضای عزیزم
سلام
درمورد تمدن ، آموخته ها و دانسته های انسانی کاملاً با شما موافقم ولی ادیان را چون از جانب خداوند یکتاست همگی را کامل میدانم
اعتقاد دارم پدر و مادر در را دنیای معنا و فیزیکی باید پرستش کرد
هرگز نخورد آب زمینی کو بلند است
اگر همگی ادیان کامل هستند به سلیقه انتخاب کنیم؟
اساساً من خوشحال نمیشم که شما مبحث خاتمیت رو به صورت پنهان رد کنید.
آمدن تدریجی دینها و خاتمیت آخرین دین داره نشون میده که یک سیر تکاملی در تعامل بین پیامبران و مردم در حال شکل گرفتنه و با افزایش شعور و آگاهی مردم، ادیان کاملترشده اند.
ضمنا چی از جانب خدا نیست؟ اینکه چیزی از جانب خدا اومده هیچ اعتبار اضافی ایجاد نمیکنه چون در عالم هستی همه چیز از جانب خداست.
محمدرضا جان
سلام
در اصل دین هیچیک از ادیان اهل کتاب با هم اختلافی ندارند و میشه گفت یکسان هستند بقیه فروع است که این قسمت مطابق زمان و مکان تغییر میکند
این موضوع رد مبحث خاتمیت نیست
بعضی وقتها چیزی از خدا میخواهیم که اتفاقاً به ما میدهد بعد خیلی زود میبینیم باید کامل تر به موضوع فکر میکردیم و این هی تکرار میشه
اما چیزی رو که خدا کرم میکنه کامل هست و دارای اعتبار اضافه چون میشه دائم ازش خرج کرد
موضوع احترام و پرستش پدر و مادر است که باید در بین همه ما اصل باشد و فکر نمیکنم کسی با این قضیه مشکلی داشته باشد معلمان و الگوهای ماهم در این موارد پر رنگ تر و حساس تر هستند همین که این پست رو داریم تا متوجه بشیم از شما خیلی ممنونم
من فکر میکنم اسیر شدن در دام واژهها و فراموش کردن مفاهیم درد امروز جامعهی ماست سعید جان.
وقتی من میگویم باید روی شانههای پدر و مادر بایستیم و تو به وزن خودت و تن رنجور پدر و مادرت و ستون فقرات آنها فکر میکنی و میگویی ترجیح میدهم روی خاک بیفتم این درد است.
وقتی استعارهها را با معانی واقعی خلط میکنیم همین میشود که امروز شده است.
من از این بابت نگرانی داریم.
جواب تو به حرف من،
شبیه این است که تو به من بگویی که باید در برابر پدر و مادر به خاک افتاد و من بگویم لباست خاکی میشود دقت کن.
فکر نمیکنی این جملهی من معنی تمسخر بدهد؟
این همه نوشتن من و تو برای اینکه یک استعاره را تحت اللفظی معنا کردی خیلی نگران کننده است.
آن هم از خواننده سایت من که نوشتههای آن چند لایهای است…
سلام بر شما
نوشتن بنده و شما برای این نیست که معنای تحت الفظی از استعاره برداشت کردم
دقیقاً میفهمم منظورتان چیست و وزن خودم و ستون فقرات موضوعی نیست که به ذهنم رسید
این موضوع برای ما خیلی مهم است و من میخواهم حتی با نوشتن چندسطر هم که شده به همه دوستان بگم پدر و مادر بعد از خدا با ارزشترین و زیباترین هستند تحت هیچ شرایطی خودمونو طلبکارشون ندونیم و خیلی خیلی حرمت نگه داریم
اینکه بد مطرح کردن موضوعی نتیجش بشه نوشتن عبارت(( پدر و مادر نادان)) در نظرات دوستان درد
میدونم مخاطب زیاد هست ولی من شاگرد شما هم هستم دوست دارم استادم و شخصی را که از صمیم قلب برایش بهترین ها را میخوام در مورد این پست دقت بیشتری داشته باشه
سلام و وقت به خیر
دوست نداشتم که اینجا اینو بنویسم، اما نقل قولیه که علاقمند شدم برای شما هم بنویسم
پدرم هر روز و همیشه به فرزندانش میگه، اگر قراره شما هم مثل من باشید دیگه چه فرقی بین من و شما (نسل امروز ) هست…
این همه زحمت نکشیدم که شما هم مثل من باشید!!! از من جلوتر باشید تا بهتون افتخار کنم…
تا الان همین حرفهای پدرم بوده که امروز من از دیروزم فرق داشته و تازه اینکه پدرم هم داره مسیر رشد و پیشرفت رو تجربه میکنه! پس من هر روز باید خوب فکر کنم و گامی جلوتر از پدر و مادرم باشم… 🙂
پدر من هم همیشه به من گفته. اگر تو مثل من کارگر بشی دوستت ندارم. این توصیه هم خیلی در تصمیمگیریها و مسیری که تا امروز رفتهام تاثیر داشته.
محمدرضا جان، هر جا بخوام نقدی کنم دیگه ببخشید از موضع شاگردی میام بیرون که به هیچ وجه من معلمم رو نقد نمیکنم.
پدرانی که تلاش میکنند تا با تمثیل “کارگری”، فرزندان شون رو یک انسان معمولی و ساده در اجتماع نبینند و ما رو برای اندیشیدن و رشد و پیشرفت نه فقط برای خودم بلکه برای جامعه و مردمم آماده کنند؛ این یعنی همین روی شانه های پدر و مادر ایستادن…
اما همانطور که خواست پدرم بوده و هست؛ من برای جامعه ام کارگر هستم 🙂
تا اندیشه، دانش، مهارت و توانایی هام برای مردمم کارگر باشه… نه ابزاری برای منافع خودم؛ که برای من، شما نیز الگویی کامل از همین باور هستین…
من نمیدونم چه اصراری داریم ما به تقدس بخشیدن. احترام پدر و مادر واجبه؟ بله. ولی پدر شدن و مادر شدن یک اتفاقه که برای ادما میفته و موقع اتفاق افتادنش به میزان دانایی و شعور طرف توجه نشده لذا پدر و مادر نادان هم وجود داره. هفته پیش جایی از تجاوز پدری به فرزند سه ساله ش می خوندم. این هم پدره خوب. نمیشه در یک جمله کلی گفت پدر و مادر بعد از خدا۱!!!
واقعیت های زندگی رو چه زیبا بیان میکنید ، درسته که فرزندان تا ابد بدهکار والدین هستند ، اما والدین چی آیا نباید اجازه زندگی کردن رو به بچه های بدن ، متاسفانه این موضوع روز بروز بیشتر نمود پیدا میکنه. موفق باشین
سارا نعمتی هستم . یادم رفت فامیلیمو بنویسم ، دوباره نوشتم که اشتباه با کس دیگه ای گرفته نشم.
محمدرضا امروز انگار فضای سایت خیلی ساکت و آروم بود…
چندین بار وارد شدم اما خبری نبود… نه پست جدید نه کامنت های جدید…..!!!!
محمدرضا جان خیلی با تو و این فضای گرم خو گرفتم. وقتی ساکته دلم میگیره…………. .
امروز تولدم بود روز ورودم به ۳۰ سالگی و یکی از بدترین و غم انگیزترین روزهام ! تو انتخاب شغل و رشته کاملا آزاد بودم و نسبتا هم موفق هرچند خیلی ازین بهتر هم میشد اما تو خیلی از انتخابای دیگه ازجمله سبک زندگی و شریک زندگی تحت دیکتاتوری شدید بودم بطورمثال یادم نمیره وقتی ۴ سال پیش وقتی همکارم اومد خواستگاری پدرم به من گفت یعنی شما بچه ها اینقد بزرگ شدین که خودتون انتخاب کنید ؟،نمی دونید این حرف منو چقد ترسوند و باعث شد خواستمو حتی ابرازم نکنم. امسال برعکس بود یه مورد رو که خودشون خیلی دوست داشتن معرفی کردن انصافا بد هم نبود اما به محض اولین صحبتهایی که پیش اومد بازهم خودشون وارد میدون شدن و به جای حل کردن تمومش کردن به همین راحتی ! این روزا دارم فایلهای مسیراصلی رو گوش میدم یه جاییش از نقشایی میگین که دائما داره برامون تکرار میشه مث مورد من اما راستش نیاز دارم بدونم چی رو تو خودم اصلاح کنم که دیگه تکرار نشه این اتفاق و اتفاقات مشابه
من پدر مادر خوبی دارم هردو رنج کشیده هستن یادم وقتی دانشگاه قبول شدم سراسری رشته ای ک بهش علاقه نداشتم (حقوق قزوین)رو قبول شدم ب اسرار اقوام تو برگه انتخاب رشتم جا دادم میخاستم خرج کمتری رو دست خانواده بذارم و برم سراسری و از رشته مورد علاقه ک تو ازاد بدست اوردم بگذرم(روانشناسی)داشتم مدارک لازم سراسری جمع میکردم بابابم اومد تو اتاقم گفت ب خاطر ما از روانشناسی نگذر من ب خاطر پدر و مادرم از مهاجرت گذشتم شدم یه بازنشته از کار افتاده تو یه وکیل از کار افتاده نشو و من رفتم ب رشته مورد علاقم ب لطف دانایی پدرم
بخاطر بیماری هردو من و خواهرم و برادرم بدون این ک متوجه بشن یواشکی از خاسته هامون میگذریم
خواهرم ازدواج نکرد با پسر مورد علاقش میدونست الان با حقوق بازنشستگی نمیشه جهیزیه داد کفت چن سال دیگه ک شاغل شدم ازدواج میکنم ….اما زندگیمون رو دوس داریم باتمام مشکلاتش زیباست
بابا آتیشم زدی ممدرضا…
سلام!
شما چقدر عجیب هستید!!!!!!
آقای شعبانعلی چقدر این چندینسالاخیر بهاین موضوع فکر می کنم چقدر نگرانی و ترس گاهی تمام وجودمو می گیره نکنه من هم نتونم رفتار درستی با بچه ی خودم داشته باشم..
آقای شعبانعلی عزیز از اینکه در کامنت قبلی فامیلیتون رو اشتباه تایپ کردم عذر میخوام ..
ازتون یه خواهش دارم .. اینکه کامنتی که قبل این کامنت فرستادم حتما تا آخر بخونید همین.. و خواهش میکنم در انتظار بررسی نذارید چون نسبت به این جمله حساسیت گرفتم… ممنون
کیمیا جان. جواب ندادن به تو یک دلیل روانی شخصی داشت.
یک بار نشستم چند صفحه برای تو کامنت نوشتم و دقیقاً لحظهی انتشار – یادم رفته بود که روی کلیپ بورد نگهش دارم – فایرفاکس Crash کرد و پرید.
هر بار که خواستم بنویسم از نوشتن اون همه قصه عصبی میشدم. اما الان دیدم تو هم دلخور و حساس شدی و دیگه باید من یک کاری بکنم!
یک جواب خلاصه در حد ۳۰ -۴۰ خط فعلاً نوشتم برات در همون پست دکترا.
شاد باشی.
محمدرضا
سلام آقای شعبانی عزیز
من هم چنان منتظر پاسخ شما هستم اما دیگه فکر میکنم نمی خواید جواب بدید مشکلی نیست چون شما وظیفه ای ندارید که حتما پاسخ من رو بدید …. گفتید کامنت هایی که مهم تر باشند میگذارید بعدا پاسخ بدید چون زمان لازم داره ،
اما کامنت هایی که مهم باشند زمان هم براشون خیلی مهمه…. اینکه مثل خیلی از سایت های دیگه اعلام می کردید که “سوالات خودتون رو مطرح نکنید چون بنده فرصت پاسخ ندارم و فق به انجمن های سایت مراجعه کنید..” واسم خوشایند تر بود تا اینکه این طوری به انتظار می نشستم ..
وقتی با سایتتون آشنا شدم خیلی از مطالبتون رو خوندم و خیلی خوشحال شدم از اینکه این سایت رو پیدا کردم و الان هرروز میام مطالب جدید رو میخونم و استفاده میکنم و از این بابت ممنونم..
همیشه با خودم میگفتم کاش قبلا یعنی قبل اینکه دانشجو شم و بخوام انتخاب های مهم زندگیم رو انجام بدم با یه کسی که تجربه داشته باشه و موفق باشه تو انتخاباش، مشورت می کردم و همیشه خودم به تنهایی و یا فقط با اتکا به مشاورهای معمولی انتخاب نکرده بودم .. الان که احساس میکنم از زمان عقب افتادم دنبال کسی میگردم که کمکم کنه که زمانی که مونده رو درست پیش برم اما کسایی که میتونن کمکم کنن وقتش رو ندارن راهنماییم کنن خیلی وقته منتظرم فقط یک نفر جوابمو بده اما همه کسایی که ازشون کمک خواستم فرصت نکردن راهنماییم کنن… خوب طبیعی هم هست چون واقعا فرصت ندارن .. تصورم این بود که اینجا دیگه کسی هست راهنماییم کنه چون دیدم کامنت ها زود به زود خونده میشه واکثرا جواب داده شده اما نمی دونستم اگه طولانی بنویسم کامنتم به لیست سیاه میره….
به نتیجه رسیدم که دیگه خودمو سرزنش نکنم چون حتما چند سال پیش هم کسی که می تونست درست راهنماییم کنه وقتش رو نداشت … پس باز هم باید اینطور انتخاب کنم… فقط موندم راه درست رو چطور باید پیدا میکردم؟؟؟ والان چطور؟؟!!!
(البته تصور نشه که زحمتی نکشیدم و دنبال مشورت نبودم از خیلی ها کمک خواستم اما…….)
سلام استاد عزیز
من متاسفانه چنین پدرو مادری دارم
همه مشاورا میگن بی ارادگیم تو زندگی حاصل منع خانواده از رسیدن به خواسته هامه
باید چه کار کنم به نظرتون؟؟؟؟
واقعا از همه چیز عقب افتادم
هیچ لذتی هم نداره زندگیم 🙁
خیلی به جا گفتی
من کسی هستم که مادرم اینقدر از درست بودن افکارش و اشتباهات ما(وقتایی که به خواست خودمون عمل کردیم) گفت و اینقد خودشو درست وکامل و بی نقص نشون داده بود که باعث شد من خودم خودمو زیر سوال ببرم تا مورد تایید اون باشم
وقتی که به این موضوع فکر میکنم بسیار دردناکه و افسوس روزای از دست رفته میاد سراغم
اما خبر خوب اینه که من بالاخره خودمو بعد از مدت ها دیدم
دیگه برام مهم نیست که مورد تایید مامانم باشم یا نباشم اون منو تایید بکنه یا نه اصلا راضی باشه یا سرم غر بزنه
من شروع کردم به دیدن خودم…تازه شروع کردم
نمیدونین که چه حس آزادی و اعتماد به نفسی دارم
احساس میکنم که بعد از سالها دارم زندگی میکنم خودمو زندگی میکنم
من اون طوری میپوشم میخورم حرف میزنم و به طور کلی کارایی رو انجام میدم که خودم میخوام اونجور که خودم لذت میبرم
و خیلی خوشحالم
و خیلی جالبه که مامانم اصلا اون آدم پر قدرتی که من تصور می کردم نبود…بله اون داره عقب نشینی میکنه و من پیشروی
من معتقدم که آزادی آدم دست خودشه مثل آزادها رفتار کن تا آزاد باشی
تنها چیزی که لازم دارم جرات و اعتماد کامل به خودمه
بسیار لذت بردم از این نوشته، بزرکترین خیانتی که پدر مادرها نادان نسبت به فرزندان میکند اینست که جلوی تجربه کردن یک موجود آزاده را سلب می کنند. بقول دکتر شیری “کشتی میسازند که همیشه در بندر امن پهلو گرفته و این کشتی آمادگی ورود به اقیانوس های متلاطم را هیچوقت ندارد.” آزادی گوهر گرانبهای است.
آزاد باشی مرد.
ظلم به فرزند اینه که به حریم خصوصیش احترام نذاری!
ظلمه که اون رو به خودت وابسته کنی و بعدش بفرستیش وسط یه جامعه ای که هیچ دیدی نسبت به اون نداره.
ظلمه اگر به مفت خوری عادت کنه!
ظلمه اگر فکر کنی بچه است، فعلن این چیزهارو نمی فهمه!
ظلمه اگر وقتی زمین خورد، دوان دوان بچم بچم بگی و بغلش کنی و قربون صدقش بری و بگی تقصیر تو نبود! به زمین فحش بدی و بهش بگی برو زمین و بزن تا دلت خنک بشه!
ظلمه اگر به خاطر دل پدر یا مادرش ( بخوانید به خاطر دختر نسرین خانوم یا پسر عباس آقا) مجبور بشه دور رشته ی مورد علاقه اش رو خط بزنه!
ظلمه اگر قلب مادر یهو بگیره به خاطر اینکه پسر خانواده از دختر صغری خانوم که باباش معتاد بوده ( و هزار تا انگ جورواجور ) خوشش بیاد!!
ظلمه اگر پدر خانواده روی نوه اش اسم بزار!
آنها به ما ظلم کردن شاید به خاطر اینکه به اونها ظلم شد. اونها به ما ظلم نکردن شاید به خاطر اینکه باز هم به آنها ظلم شد!
ولی شاید تقصیر پدر ها و مادر های ما نبوده! کی می دونه!؟
اما یه چیزی هست که پدر واسه پسر یه رفیقه و واسه دختر سلطان قلب! مادر هم که همیشه مادره.
سلام محمدرضا و بقيه دوستان
پدر و مادر من هم سواد زيادي ندارند ولي در همان سالهاي دهه ۵۰ و ۶۰ ، با ديدي بسيار وسيع و جلوتر از زمانه با ما برخورد كردند. هيچكدام از ما فرزندانشان را به انتخابي مجبور نكردند. هميشه پدري و مادري خود را داشتند ولي از اجبار خبري نبود. ما هر كدام تحصيلاتي متفاوت از نظر سطح و موضوع داريم و شغلي متفاوت از همديگر. آنها كه خدا نگهدارشان باشد، نه با بي تفاوتي كه با دلسوزي و صبوري پا به پاي خواسته هاي ما آمده اند . اگر در تصميم يكي از ما سهم بيشتري داشته اند، خواسته خودمان بوده نه اصرار يا اجبار آنها.
من حالا فرزنداني دارم. فرزند بزرگم پسري است ۱۱ ساله كه بسيار دانا، توانا و حساس است. من او را از كپي كاري برحذر داشته ام. ميداند كه اگر كاري شبيه كار من بكند. ارزش آن كار براي من است نه براي او. حتي در بعضي انتخاب هاي سخت، تصميم گيري را به خودش واگذار كرده ام. و البته در زماني وارد ماجرا شده ام كه شايد زماني طولاني سپري شده بوده ولي خودش پذيرفته بوده كه نوبت ورود من به تصميم گيري است.
در برابر پرسش هايش پيش از هر پاسخي از او مي پرسم كه نظر خودت چيست؟ مي خواهم اگر شد او را اهل پرسش بار نياورم ، اهل پرسش و تفكر باشد. نمي دانم چه قدر موفق خواهم شد . ولي مي دانم اين تصميم را به دلايلي گرفته ام كه يكي از آنها، مقايسه روش خودم با پدر و مادرم بوده است. وقتي آنها در آن سالها،چنين برخورد مي كردند من بايد خيلي مراقب روش امروزي ام باشم. خدا همه پدر و مادرها را نگاهبان باشد. خدا كند بتوانيم از عهده همه مسئوليتهاي مان خوب بربياييم.
ممنون از دغدغه هاي امروزين شما استاد بي نظير و امروزين
برای من جالب اینه که دیدگاه انسان های درس نخونده و تحصیل نکرده به مراتب عمیق تر از انسان های درس خونده و مثلا تحصیل کرده است. بعضی وقتا آرزو میکنم پدر مادرم بی سواد و کشاورز بودن تا استاد دانشگاه!
اگه عوضمون کردن چی؟
thefunnypicspage.com/wp-content/uploads/2012/09/Think-for-your-self-and-question-authority.jpg
راستی توی بیوگرافی صفحه اول سایت یک اشتباه نگارشی کوچک وجود داره :
“… طی سالیان گذشته از در حوزه های مختلف اجرایی فعالیت داشته…”
“از” اضافیه.
ممنون هیوا به خاطر تذکرت.
افسوس که زنجیرند به پاهایم ،آنانکه بیش ازهمه دوستشان دارم.
سلام ؛ من از خوانندگان خاموش سایتتون هستم. می خوام من هم تجربه رو بنویسم:
پرده اول : من از قبل از ورود به دانشگاه
من توی یکی از روستاهای استان …. به دنیا اومدم ، پدرم مزرعه داشت و اونجا کار می کرد و من هم به ایشون کمک می کردم. توی دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم، تو روستامون نه کلاس کامپیوتر داشتیم نه کلاس کنکور و نه کلاس زبان تنها چند نفر معلم داشتیم و چند جلد کتاب! کنکور دادم، وضعیت دروس عمومی من متوسط بود و من تنها تونستم توی دروس اختصاصی نمره خوبی کسب کنم و رتبم توی کل کشور شد ۱۸۳۷٫ اولش خیلی خوشحال بودم که دیگه مثل پدرم کشاورز نخواهم شد ولی این خوشحالی طولی نکشید. توی انتخاب رشته، همه دوست داشتن آرزوهای اونها رو برآورده کنم. من هم چندان اطلاعی از وضعیت دانشگاهها و رشته ها نداشتم. فقط اسم دانشگاههای شهر تهران رو بلد بودم و وقتی می گفتم می خوام برم اونجا تحصیل کنم به کنایه به من گفتن که این گوسفندهاتون رو هم ببر اونجا رو ببینن یا می گفتن آخه تو و دانشگاه امیرکبیر و علم و صنعت؟ تو اگه بری اونجا اخراج می کنند. من هم طوری بد انتخاب رشته کردم که توی شهر تهران هیچ دانشگاهی قبول نشدم و خیال همه رو راحت کردم و رفتم شهرستان
پرده دوم : من بعد از ورود به دانشگاه
روز اول دانشگاه فهمیدم اکثر بچه ها انگلیسی و زبان برنامه نویسی بلد هستند. در حالی که من قبل از دانشگاه توی کتاب مبانی کامپیوتر عکس کامپیوتر رو دیده بودم. تصمیم گرفتم تسلیم نشم. یادم میاد فک کنم بار اولی که سی دی رو گذاشته بودم تو سی دی رام برعکس گذاشته بودم ! و شما حدیث مفصلی بخوانین از این مجمل …
کلاس زبان هم هر چقدر به پایان ترم نزدیک میشدیم من به ردیف آخر کلاس نزدیکتر می شدم و اگه دیواری نبود حتما می رفتم توی کلاس بغلی.
البته به نظرم، من شانسی قبول شدم دانشگاه و حق من نبود که برم دانشگاه. صرفا به جهت خوب بودن فیزیک و شیمی و ریاضی نباید رفت دانشگاه.
پرده سوم : اگه من روزی ازدواج کنم و پدر بشم(مطمئنا ازدواج نخواهم کرد)
من که کمبود های زندگی گذشتم رو با خودم یدک می کشم ، حتما بچه ام رو وادار می کنم بره کلاس زبان بره کلاس کامپیوتر و برنامه نویسی. من در خیال و رویای خودم فکر می کنم که زندگی و آینده بچه ام رو تامین می کنم ولی دارم رویاها و آرزوهای بچه ام رو نابود می کنم.
رفته رفته متوجه میشم زندگی خیلی چیز مزخرفی هستش.
محمد علی عزیز
اول از همه باید بهت بگم که باید به خودت افتخار کنی تو پسر بسیار باهوشی هستی
به خاطر رتبت میگم
با امکانات کمی که داشتی بسیار عالی عمل کردی
و دیگه اینکه یاد نداشتن زبان و … اصلا عیب بزرگی نیست ما هممون ندونسته های بزرگ و کوچیک زیادی داریم
مهم اینه که تو تلاش خودتو میکنی
و در پایان میخوام بهت بگم که سرتو بالا بگیر به هوش و توانایی های بی نظیرت اعتماد داشته باش و افتخار کن
دیگران و افکار کوچیکشون و حرف هایی که بیشتر ناشی از کمبود ها و زخم های کهنه درون اونهاست و نه از سر دلسوزی همه رو رها کن
و اونجوری که دوست داری زندگی کن این حقو به خودت بده
منم تازه شروع کردم سخت بود وای وقتی انجامش میدمی پاداشش بسیار زیاده
به امید شادی و موفقیت برای هممون
دوست عزیز اگر یه انسان شرایطی رو که براش پیش اومده رو بپذیره و این همه ناامید باشه ،هیچ وقت تو این دنیا نباید به انتظار اتفاق مهم را داشته باشیم.ببین این شرایط موجوده و قطعا این نمی تونه سرنوشت تو باشه.سعی کن شرایط رو جوری تغییر بدی که اتفاق مهمی باشی….
بی خیال زبان و …. من خودم شریف درس می خونم خیلی از رفقام و دوستام نه زبان خوبی دارن نه برنامه نویسی بلدن و نه خیلی چیز های دیگه و این هیچ وقت دلیل عقب افتادن ادمی نمیشه . افتخار کن به اینکه الان اینجایی و متوجه می شی چی کم داری چه زیاد …بچه کشاورز بودن مشکلی نداره!
می دونم و درک می کنم یه جاهایی کم اوردی اما این رو بدون همش برات خاطره می شن.خوشحال باش تجربه های خوبی داشتی.
دنبال مثال هایی از جنس خودت باش ببین اونها چه کردن و الان کجا هستن.مثلا ادم هایی از جنس محمد علی بیگی …این ها خودشون مسیر خودشون رو ساختن.
ادم کمبود های زندگی اش رو با خودش یدک نمی کشه اگر کمر همت ببنده قطعا تجربه های زندگی رو که می تونه منشا تغییر و تحول باشه با خودش یدک بشه و اعتقاد دارم یه سری چیز ها از جمله زبان و …باید تحمیلا از کودکی به بچه ها یاد داده بشه چون لازمه حضور در جهان حاضر هستش.
در هر حال دوست دارم تویی که ادم باهوشی هستی سعی کن برای یه زندگی خوب و امیدوار باش به اینده .
راستی زندگی رو اگر از دریچه بدش نگاه کنی از بد هم بدتره.دریچه ات رو عوض کن یه کم اعتقاد داشته باشه چیز خوبی هستش یا لااقل می شه خوب اش کرد.تلاش ات رو بکن.
موفق باشی.
سلام جناب آقای شعبانعلی.می خواستم کمی از خودم بگم.پدر و مادری باسواد دارم که همیشه بااینکه با خیلی از کارام مخالف بودند ولی آزادم گذاشتند البته من هم از خواسته هام کوتاه نیومدم.وقتی به گذشته م فکر میکنم زمانهایی رو یادم میاد که به دلیل اجرا در گروه موسیقی ساعت یک شب خونه میومدم و پدر و مادرم اطمینان کامل بهم داشتند و برخورد خیلی خوبی باهام می کردند.البته من هم هیچوقت از اطمینانشون سوء استفاده نکردم. خدارو شکر می کنم که همچین پدر و مادری دارم ولی وقتی خودم رو جای اونها میگذارم که اگر روزی مادر بشم بعید میدونم بتونم اینقدر به دخترم یا به محیط اطمینان کنم.واقعا الان برام سواله که چطور پدر و مادرم اینقدر اطمینان داشتن.مسئله من عکس بقیه ست.خیلی برام سخته مثل پدر و مادرم باشم.
🙂
چه سعادتی دارم که پدر و مادرم اجازه دادن راه خودم رو برم
البته بهشون ثابت کردم که راهم بی راهه نیست و امروزه به بودنم در راه جدید افتخار می کنن
سلام
من خودم تا حالا نتونستم اون طوری که دلم می خواد زندگی کنم.برای مثلا من دوست ندارم جمعه ها توی خونه بشینم و تلوزیون ببینم دوست دارم برم کوه یا توی پارک قدم بزنم ولی امکانش نیست.یا اینکه اگه ۳ الی ۴ روز در هفته تعطیله من دوست دارم برم مسافرت ولی باز امانش برای من نیست.توی تحصیل هم همین طور بوده اما بیشتر از همه خودم را مقصر می دونم نه پدر و مادرم را اونها همیشه نظرشون را گفتند و البته من هم به نظرشون بیشتر از خواسته خودم بها دادم و باهاش مخالفت نکردم.دلیلش هم این بوده که می ترسیدم اگه کاری را که دوست دارم انجام بدم و برم دنبال خواسته خودم شکست بخورم و اون موقع کسی نباشه که ازم حمایت کنه اگه به جای این طرز فکر می رفتم دنبال خواسته هام حتی اگه شکست هم خورده بود و تمام عالم سرزنشم می کردند بهتر از آلان بود چون حداقل احساس بی هدفی و پوچی نمی کردم.
خوبه خودتون می دونین . فکر کنم هنوزم دیر شده باشه . و مطمئنم اگه هر مشکلی هم جلو راحتون باشه براش یه فکری می کنین. و حل هر مشکل یه نشاط زندگی تون رو تامین می کنه.
اولین مشکل همین تصمیم تغییره.فقط کافیه بگیرینش 🙂
جانا سخن از دل ما مي گويي…
وقتي به قانون ها و خواسته هاي پدر و مادرها فكر مي كنم كه تحميل كردن آنها اذيتم ميكند، با فكر به اينكه دوستم دارند و فقط آرزوي خوبيها را برايم دارند خودم را آارام ميكنم،هرچند كه نمي شوم …و باز با خودم مي گويم اگر من هم مادر شوم شايد چنين شوم و ترسي عجيب درونم را فرا ميگيرد كه من هم آيااين چنين خواهم كردبا فرزندم …كاش بغض بعد از خوندن اين پستتون مي تركيد و من به پهناي صورت گريه مي كردم…
……………………………………………………………………
فرزندانتان فرزندان شما نيستند. آن ها پسران و دختران اشتياق زندگي به خويشند.
آن ها توسط شما به دنيا مي آيند،اما نه از شما، و گرچه با شمايند اما از آن شما نيستند.(جبران خليل جبران)
سلام
من به عنوان کسی که در خانواده کوچک ترین فرد هستم همیشه از برادر های بزرگم و مادر و پدرم انتظار دارم که موقع تصمیم گیری من رو از تجربیاتشون آگاه کنن ، به من دید بدن ، من رو به افراد با تجربه تر که میشناسن معرفی کنن !! ولی تصمیم گیری رو به عهده خوذم بذارن ، و موقعی که تصمیم گرفتم در کنارم باشن ، به تصمیمم احترام بذارن حتی اگه بعدا متوجه شدم که تصمیمم اشتباه بوده .
سلام استاد.چقدر زیبا نوشتین درد دل بسیاری از ما.من الان چند ساله ازدواج کردم و دوست نداشته و ندارم بچه دار بشم.برا اکثریت این یه امر غیر طبیعیه و همیشه با رفتارهاشون سعی در زیر سوال بردن تصمیم من و ناخوداگاه و خوداگاه ازار من داشتن که اصلا برام مهم نیس.مهم پدر مادرم ن که همیشه درباره این موضوع از من ناراحت و ناراضی و دل شکسته ن ولی ایا من به بهای زندگیم میتونم ارزوی اونا رو براورده کنم؟
راستی استاد چندوقتیه هر چی کامنت میذارم معمولا تایید نمیشه نمیدونم اشکال از چیه؟
سلام محمدرضا
دل آدم می گیره وقتی میبینه که چطور خانوادهاش میخوان به جای اون تصمیم بگیرن! من کلی با خانوادهام تا به حال در افتادم تا راه خودم رو برم! من تونستم جلوی پزشکی خوندن بایستم، اما همین شرایطی که نوشتی دختری رو که دوستش داشتم از من گرفت! من رو تو کاری که میخواستم این قدر ضعیف نشون داد که نتونستم بگیرمش….
چند سال اخیر رو جنگیدم تا به یه آزادی نسبی برسم! هر چند دوستایی دارم که وضعشون از من هم بدتر هست اما فکر کنم تقصیر فیلمها و سریالهای کودکی و نو جوانی و جوانی ما هم باشه! همونهایی که تجربه کردنهای ما رو مختوم به اعتیاد، بزه و فساد اخلاقی نشون میدادن! همون سفارشهای ساخته دست پدران و مادران نسل ما! همونهایی که همین حالا هم توی تلویزیون دارن از ضعف و نا توانی ما میگن!
میدونی منم مثل خیل از هم سن و سالهام احتمالاً خونمون رو ترک کنم و یه زندگی مجردی رو شروع کنم، نه فقط برای این که میخوام آزاد باشم، نه! تنها برای اینکه میخوام خودم باشم! چیزی که غالب پدران و مادران نسل ما نمیفهمن یا نمیخوان سهمی از فهمیدن اون داشته باشن همین خودم بودن و خودت بودن است….
ممنون کاش می تونستم این متنی رو که نوشتی بدون اینکه پدر و مادرم برداشت غلطی کنن بهشون بدم تا بخونن! اما متنت درد واقعی ما اهالی نسل جوان بود و کاش اگر ما روزی پدر و مادر شدیم زمزمههای این متن در گوشمان نجوا کند که تو فراموش نخواهی کرد که پدر و مادر باشی نه پاسبان و دیکتاتور!
روزهایت خوش
آره پرویز جان.
واقعیت اینه که پدر و مادر بعیده این نوشته رو بفهمند.
ما باید اینها رو نگه داریم و مرور کنیم تا زمانی که فرزندانمون با چشمهای سرشار از اندوه و حسرت و احترام، روبرومون ایستادند و از عشق و رویاهاشون حرف زدند، تفکر محدود خودمون رو به اونها تحمیل نکنیم و حق زندگی رو از اونها سلب نکنیم.
ما باید اینها رو نگه داریم و مرور کنیم تا یادمون بمونه که اونها به انتخاب خودشون به دنیا نیومدن و به انتخاب ما اومدن. پس حداقل بگذاریم که به انتخاب خودشون زندگی کنند.
امیدوارم دوستان سطحی نگر سنتی، ننویسند که خواست خدا بوده که ما به دنیا اومدیم و پدر و مادر وسیله هستند و …
چون:
۱- در عالمی که همه چیز به ارادهی خداونده اینکه برای توجیه اتفاقی بگیم خواست خدا بوده خیلی مسخره به نظر میرسه (اساسا چیزی غیر از خواست خدا وجود نداره).
۲- اگر پدر و مادر بخوان بچه شون رو قانع بکنند که زندگی تو تصمیم ما نبوده و خواست خدا بوده اونوقت باید به وسایل پیشگیری از بارداری بگیم: وسایل جلوگیری از خواست خدا!
—————————-
خلاصه حرفم اینکه علاوه بر اینکه ما به پدر و مادرمان بدهکاریم. اونها هم بدهی سنگینی به ما دارند. به خاطر اینکه برای تحقق رویاها و آرزوها و لذتها و پر کردن تنهاییهاشون، ما رو وارد این جهان کردند. این که بخواهند تا لحظهی ترک جهان هم بر اساس سلیقهی اونها عمل کنیم، در حد تجاوز به فرزند محسوب میشه از نظر من.
سلام
خیلی قشنگ بود گل گفتی
بدترین قسمت داستان اینه که با وجود دستاوردهای باارزش و زندگی صحیح تا ۴۰ سالگی چون ازدواج نکردم باید مورد نقد خانواده قرار بگیرم. با وجود اینکه امکان تنها زندگی کردن به شیوه مورد علاقه ام رو دارم ،برای راضی نگه داشتن والدین اطاعت بی چون وچرا از قوانین خانواده رو به خودم تحمیل میکنم با ترس از دست دادن این دشمنان عزیز!!
و اونها هیچگاه نخواهند دانست که این تحمل بخاطر عشق بوده نه نیاز …
شاید هم به خاطرِ نیاز به عشق…