پیش نوشت: زمانی که در اردوی تابستانی مرکز المپیاد، برای المپیاد فیزیک شرکت میکردم، مریم میرزاخانی هم آنجا بین ما بود. همه میدانستند دانش آموز مستعدی است. با دانش آموزان دیگری که آنجا بودند به طرز معناداری فاصله داشت. پسرها آن روزها بین خودشان، او را «میم – میم» صدا میکردند و برایش جوک میساختند. البته زیبا و مودبانه و معمولاً با تاکیدی بر هوش خوبش.
حدود صد نفر در اردوی تابستانی در رشتههای مختلف حضور داشتند که قرار بود از میان آنها تیم های هفت نفره برای هر یک از رشتهها انتخاب شود. آن روزها، هر کدام از ما در سادهاندیشی کودکانه خود، فکر میکردیم یک نابغهایم. فکر میکردیم قرار است سرنوشت کشور را عوض کنیم! بعد از عبور از چند مرحله آزمون های مختلف، باورمان شده بود که با بقیه جامعه فرق داریم.
یک روز در حیاط مرکز، یک نیسان آبی رنگ، در حال حرکت به سمت عقب بود. با چند نفر از بچهها ایستاده بودیم و سرگرم گفتگو بودیم و نیسان را ندیدیم. یادش بخیر آقای تولا و هر جا هست آرامش و شادی همراه زندگیش باشد که درستترین آموزهی آن تابستان را او به ما منتقل کرد. ما را صدا کرد و به کناری کشید تا زیر نیسان له نشویم. بعد هم با لحنی آمیخته به شوخی گفت: «خودتان مواظب خودتان باشید! شاید شما فکر کنید آدمهای خاصی هستید. اما ما مثل شما زیاد دیدهایم. میآیند و میروند و بخشی از آمار میشوند! ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید».
اصل نامه:
مریم جان سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد.
جایزهات هم مبارک باشد. حتماً خوشحال شدی که جایزهی فیلدز را گرفتی و حتماً خیلی تعجب نکردی که این جایزه را گرفتی. چرا که جایزههای بزرگ کم نگرفتهای و پس از این هم کم نخواهی گرفت. به خاطر این میگویم حتماً زیاد شگفتزده نشدهای که توانمندیهای خودت را میدانی. راستش را بگویم ما هم که تو را میشناسیم، خبر جایزهی فیلدز را خیلی راحت خواندیم و از آن عبور کردیم. مثل همهی خبرهایی که در آن تابستان داغ، از کلاس مجاور میشنیدیم که تو، بسیاری از مسئلهها را سریعتر و زیباتر از دیگران حل میکنی.
اما فردای آن روز، انگار دنیا تغییر کرد. تصویر تو، در رسانهها دیده شد. راستی! زیباتر از آن سالها شدهای. اگر چه اینجا چهرهی دانشآموزهای دختر دبیرستانی، همه مثل هم است و تو هم یکی مانند دیگران بودی.
اینبار، حتی ما هم که استعداد زیاد تو را میشناختیم و به موفقیتهای متناوب تو، عادت داشتیم، کم کم باور کردیم که باید خبر «فیلدز» را جدی گرفت.
حالا دیگر همه ما تو را جدی گرفتهایم.
همکلاسیهایت به همه یادآوری میکنند که مستقیم یا با یک یا دو واسطه، دوست تو بودهاند.
وبلاگنویسها – همچنانکه من هم یکی از آنها هستم – از تو مینویسند.
توییتری ها، از تو «توییت» میکنند و بحث داغی دارند که کدام هشتگ، برای پوشش اخبار تو مناسبتر است.
در سایر شبکههای اجتماعی، درباره تو حرف میزنند.
موافقان سیاسی، عکسهای سابقشان را با تو منتشر میکنند تا نشان دهند که چه نقش مهمی در پرورش تو و امثال تو داشتهاند.
مخالفان سیاسی، بحث میکنند که تو اگر ایران بودی، با پراید خود در جاده چپ میکردی یا هواپیمای تو هنگام پرواز، سوراخ میشد!
زنان، لبخند میزنند که یکی از همجنسهایشان، رشد کرده و موفقیتی بزرگ به دست آورده و این را دستاویز بحثهای خود درباره تبعیض جنسیتی قرار میدهند.
سیاستمداران، از تو به خاطر کمک به بهبود تصویر کشور تشکر میکنند.
حتماً از چند روز دیگر، در وایبر هم، جملات حکیمانهای از تو نقل خواهیم کرد. درست مثل کوروش و شریعتی و دکتر حسابی و پروفسور سمیعی.
اما مریم جان.
حرف آن روز آقای تولا را – که تو نبودی بشنوی و من به عنوان آخرین مطلب آموزشی آن اردوی تابستانی اینجا برایت نقل میکنم – جدی بگیر: ما تو را جدی نمیگیریم!
ما هنوز معنی جایزه فیلدز را نفهمیدهایم. البته میگویند در حد نوبل است. راستی! خود ما خود نوبل را هم درست و حسابی نمیشناسیم. شنیدهام که میگویند خیلی سیاسی است!
مریم جان. ما را جدی نگیر. ما حتی در خبرها، خیلی کاری نداریم که روی چه موضوعی کار کردهای.
نه اینکه نخواهیم بفهمیم، اما خوب خواستیم بفهمیم و نشد.
دانشگاه استنفورد در گزارشش نوشته است تو برای درک Symmetry of Curved Surfaces تلاش زیادی کردهای و سهم بزرگی در آن داشتهای. ما خواستیم بفهمیم که تو چه کار کردهای اما ظاهراً آن طور که به زحمت از روی لغتنامهها فهمیدیم، تو برای درک «تقارن سطوح منحنی» تلاش کردهای! اصلاً فراموش کن. به ما چه که تو برای چه تلاش کردهای. تو الان جایزهی فیلدز را گرفتهای که چیزی شبیه نوبل است.
مریم جان. ما را جدی نگیر. تو برای ما چیزی بیشتر از یک تیتر خبری نیستی.
همانهایی که امروز نسبت خودشان را با تو یادآوری میکنند و نسب خودشان را به تو میرسانند، اگر کوچکترین خبر بدی از تو در رسانهها منتشر شود، هر چه فکر کنند رابطهای بین خودشان و تو به خاطر نخواهند آورد.
ما وبلاگ نویسها هم، از چند روز دیگر، مجبوریم راجع به خبرهای دیگر بنویسیم. آخر میدانی. مطالبی که درباره تو نوشته میشوند، «تاریخ مصرف دارند». برای رتبهبندیمان در موتورهای جستجو خوب نیست که یکی دو هفته دیگر دربارهی تو بنویسیم. باید به دنبال خبر دیگری بگردیم.
توییتریها هم، از چند روز بعد، هشتگهای دیگری را پیدا خواهند کرد و به «جهادهای ۱۴۰ کاراکتری» ادامه خواهند داد و در جنگی مجازی، در جبههای جدید، به نبرد حق علیه باطل مشغول خواهند شد. تو هم چیزی هستی شبیه مرزبانها که امروز در خط خبرها نیستند. مثل هواپیمای مالزی که آخرین تصویرش را هشتادهزار بار در یک ساعت در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتیم و هشتاد ساعت بعد، برای همیشه فراموشش کردیم. تو هم چیزی هستی شبیه هواپیمای ایران ۱۴۰ یا ببخشید اشتباه گفتم: آنتونوف ۱۴۰ که از چند روز دیگر، پیامکها و کاریکاتورهایشان را کناری میگذاریم و اجازه میدهیم داغداران و بازماندگان، طعم تلخ باختن را در تنهایی خود تجربه کنند.
موافقان سیاسی، در پی شمارش موفقیتها هستند و نه یک موفقیت خاص. تو همین الان جزو آمارها شمرده شدهای و بیشتر حرف زدن از تو، کاربردی ندارد. زیاد هم نباید روی خبرهایی مثل تو صبر کنیم. ممکن است حرفهای دیگری بزنی که به مذاق ما خوش نیاید. همین یکی دو روز بالای روزنامهها و سایتها را هم، با ترس و لرز تحملتکردیم.
مخالفان سیاسی هم، هر روز به گلوله های جدیدی برای حمله و نقد فکر میکنند. تو گلولهای هستی که دیگر شلیک شدهای! پوکهی این گلوله را هم، کناری خواهند انداخت و سلاح بعدی را به دست خواهند گرفت.
وایبریها هم حکیم تازهای خواهند یافت. اینجا حکیم بودن هم تاریخ مصرف دارد و امثال تو، زودتر از خیلی از حکیمان دیگر، منقضی میشوید.
البته شاید ماجرا در مورد زنان، همچنانکه تو در مصاحبهات برای «دانشمندان زن جوان» آرزو کردی، کمی فرق کند. جامعه مرد صفت، در طی این چند قرن اخیر، دست آنها را از دنیا کوتاه نگه داشته و آنها احتمالاً قدر کسانی چون تو را بیشتر و برای مدت طولانیتر خواهند دانست.
اما به هر حال…
مریم عزیز. ما را جدی نگیر. قبل از آنکه ما فراموشت کنیم، تو فراموشمان کن. اینطوری حس خود ما هم بهتر است…
توضیح تکمیلی: پس از درگذشت مریم میرزاخانی، مطلبی تحت عنوان درگذشت مریم میرزاخانی – فرصتی برای فکر کردن ما نوشتم که اگر فرصت داشته باشید، شاید مطالعهاش مفید باشد.
گویا متاسفانه خبر فوت ایشان تایید شده. بدون اینکه مثل شما از نزدیک بشناسمشون یا حتی یه ذره از نظریه هاشون چیزی سر در بیارم واقعا قلبم به درد اومد و متاثر شدم. برای خودم عجیبه که چطور آدم میتونه از شنیدن خبر فوت انسانی که هیچ تجربه مشترکی باهاش نداشته این طور تحت تاثیر قرار بگیره.
ای کش منم نخبه شم.ولی خداییش عاشق ریاضی ام…در جواب کسایی که می گن چرا استاد مریم بی حجابه و اکنون توی امریکا هستش بگم که ما تا تو شرایط کسی قرار نگیریم نمی تونیم درست قضاوت کنیم.راستییییییییی از دوستان عزیز در هر گروه سنی خواهش می کنم برام دعا کنن تا مدرسه فرزانگان قبول بشم…با تشکر 🙂
ای کاش نابغه شدن که لطف خداست نسبت به انسان.باعث فراموش شدنش نشود.اگر مسلمان است حجابش کو . خدمت به کشوری که مدیونشه کجاس .علم بدون ایمان دردی دوا نمیکند.شاید دنیا داشته باشی ولی بعدش هیچ.
اگر واقعا نابغه شدن لطف خداست این سوال رو مطرح میشه که چرا لطف خدا شامل حال کسانی که حجاب دارند نشده؟؟؟
فکر میکنم بد نباشه به گزاره هایی که می نویسید بیشتر دقت کنید
واقعا متن خیلی خوبی بود.
آدم رو به فکر میبرد.
منم یکی از همین نخبه هام اما کو ذره بینی که به غیر از پول چیز دیگه ای رو هم ببینه.
سلام متن و کامنت ها زیبا و تاثیر گذار بود .ممنون خدا قوت
امروز با خودم فکر می کردم واقعا نفی و یا تایید مردم برای رشد وتعالی یک انسان چه نقشی می تونه داشته باشه، مردمی که هر موفقیتی کسب کردم ازمن بیشتر فاصله گرفتن و هر شکستی که تجربه کردم بهم بیشتر نزدیک شدن، البته نه برای دلداری.
با خودم فکر می کنم اگر مارک زاکربرگ که در ابتدای راه اندازی فیسبوک با چند تن از همکلاسیاش دچار دعوای حقوقی شد و در نهایت مجبور شد که چند ده میلیون دلار به عنوان غرامت به آنها پرداخت کنه، یک ایرانی مستقر در ایران بود، آیا همچنان به عنوان یک فرد تاثیرگذار و پیشرو بهش نگاه می کردیم.
هر فردی قدم در راهی گذشته که در زمان تولد وی آغاز شده، به صورت طبیعی اغلب افراد در بدو تولد تا انتهای مسیر زندگیشون با عشق، مهر، محبت، توجه و تربیت اطرافیانشون در طی این مسیر بزر گ میشن، در ابتدا با پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و باقی اقوام، بعد با محبت و رفاقت دوستان و بعد با بهرمندی از عشق و محبت جنس مخالف، همسر و فرزندان و البته بسیار افراد دیگر که به او توجه میکنند. ولی واقعا یک انسان به واسطه اختیار و تواناییهایی که بهش اعطا شده در طی این مسیر در مقابل جامعه تنهاست. به این معنی که هیچ فرد دیگری خارج از دایره افرادی که به معنی واقعی کلمه ما رو از صمیم دل دوست دارند از موفقیتهای ما به اندازه ما و یا بیشتر از ما خوشحال می شوند در درون جامعه به ما اهمیت نمی دهد، شاید ما را مقایسه و قضاوت و یا حتی از وضعیت ما سوء استفاده کنند ولی در واقع اهمیتی برای شخص ما قائل نیستند. به قول آقای شعبانعلی الباقی جامعه زمانی به ما امکان داره که اهمیت بدهند که سری در سرها پیدا کنیم و در اخبار بگنجیم و هر قدر بیشتر در اخبار بگنجبیم دردسر توجه مردم در مملکت ما تازه شروع می شود به این معنی که هر قدر بلند مرتبه تر و بلند مقام تر گردیم سیل انتقادها، سوءظن ها، تهمت ها، شایعات و افتراهاست که نصیب ما خواهد شد. چه بسیارند افراد موفق در همین عصر که هر روز مشغول تکذیب شایعات مربوط به خودشان هستند.
شاید توجه و حتی محبت مردم ، مخصوصا مردم ما، در درون هر فردی لذتی ایجاد بکنه، ولی نباید این توجه و لذت ما را از مسیری که در آن هستیم منحرف بکنه، بسیارند افرادی که در میانه راه به واسطه این توجهات از راه بدر شدند و به ناکجا رفتند.
پس سرکار خانم میرزاخانی موفقیت شما رو بسیار تبریک می گم و امیدوارم که در طی این مسیر پربار فعلی با فاکتور گرفتن توجهات مخرب، پربارتر باشید.
سلام
آ. معتضد حرف خووبی زد. اینکه:هر کجای دنیا برویم بازهم ایرانی هستیم و در آنجا بیگانه. آنجا محل اقامت است و نه وطن. یک بچه ی سرراهی باز هم تنها یک مادر دارد.هر انسانی تنها در یک جا متولد می شود و یک جا وطن اوست. از پست انیشتین و حسابی، به این پست رسیدم. دیدم قرمزه گفتم:شاید باید کمی بایستم.
فراموشی الزاما به معنای رها کردن نیست. به معنای بی خیال شدن نیست. حذف کردن هم نیست. شاید به معنی گذر است. موفقیت بدست آمده یک هدف سوخته است.یک عکس است که باید برود درون آلبوم. باید از آن گذشت. یک اسکی باز کافی است تا در کنار یک و تنها یک پرچم ذره ای مکث کند تا کله پا شود. تماشاچی ها هیچ پرچمی را جدی نمی گیرند. حتی خط پایان را هم جدی نمی گیرند.آنها در حال برای خود لذت می برند و اما برای اسکی باز شادی لحظه ای دغدغه رکورد بعدی را به دنبال دارد و مربی هم به فکر نسل جایگزین است.به یاد دارم تا مدت ها اخبار از دستفروشی بسکتبالیست تیم ملی میگفت و بازهم همه ما بی اعتنا بودیم. مادرم تنها به گفتن الهی! بسنده کرد.
ما ایرانی ها اسکی باز نیستیم. وزنه بردار هستیم. منتظر می مانیم تا یک رضازاده پیدا شود و به جای همه ی ما وزنه بزند و ما زیر طلای او سرمان را بالا بگیریم. دنیای امروز دنیای المپیادی نیست. دنیای المپیکی است. باید در تمامی رشته ها طلایی عمل کرد تا درخشید.این نگاه هنوز در میان ما جانیفتاده است.
بت تعبیر بسیار بسیار قشنگی بود. عمیق و تامل برانگیز. نگاه تون پتروسی بود. درس پتروس فداکار که یادتون هست. واقعیت اینه:نگاه به بت و تعصب به اون، جامعه رو از بت پرستی به بت تراشی سوق میده.بت نماد جمود ه و این خیلی خطرناک تر از جهله. شما دغدغه ی عمیقی رو مطرح کردید که یواش یواش ترسناک میشه. اینکه جامعه اگر فراموش نکنه و در کنار یک هدف سوخته چادر بزنه، جامعه بعدتر، به پوسترهای هدف متوسل میشه و مدام بت میتراشه و منتظر نفر بعدی و احتمالا نفر بیرونی (خارج از ایران) می نشینه تا باز هم زیر سایه او کیفور بشه. داستان روبه بی دست و پای.
ب.ن.
نمی دونم! شاید پگاه ناراحت بشه.اما من بیش از شرمندگی استاد، در برابر تاریخ ملتم؛ نگاه تآسف بار او پیش چشمم میاد.
به ایران بیایدوبه کشورت خدمت کن
خانم استاد به دانشگاهای برتر ایران بیاید واستاددانشگاههای ایران ودانشجویان ایرانی شوید وبه کشورت خدمت کن خواهشا
سلام باارزوی خوشبختی
اینجا در هیاهوی زمان من چه بکنم که فقط کتابهای درسی را خوب بخونم خیلی واجبه حتی حاظرم باهزاران دشمنان بجنگم ولی این ریاضی و شیمی فیزیک و … را خوب بلد باشم واقعا راهی دارد استاد خیلی واجبه به خاطر اینکه دل مادرم نشکند مرا راهی دهید
سلام چجوري ميتونم باپروفسورارتباط ياايميلشونوداشته باشم؟
سلام من دانش اموزپشت كنكوريم.رشته رياضي.به طرزوحشتناكي رياضياتم ضعيفه.ولي همه تلاشموميكنم تابتونم توي اين رشته ورشته فيزيك،شيمي ونجوم حرف اولوبزنم.ميبينم روزي روكه باپروفسورميرزاخاني درازمايشگاه وكتابخونم درحال بررسي جديدترين نظريه دردنياي رياضيات فيزيك ،شيمي ونجوم باشيم.براي پروفسورارزوي سلامتي دارم…
وقتی زندگی نامه اش رو شنیدم با خودم گفتم مگه من چی از اون خانوم کم دارم .از اون موقع یکسره فکر می کنم که من جای این خانومم
سلام من ۱۲ سالمه و تازه امسال وارد دبستان فرزانگان اصفهان شدم و مدال طلای شطرنج ناحیه را دارم و مدال طلای آمون های علمی کشوری امید وارم روزی مثل شما بشوم
مسلمه که هر چیزی و هرکس و هرسوژه ی خوب و بدی تو این دنیا بعد از یه مدتی کهنه میشه مگر اینکه اون سوژه اونقدر با ارزش و مهم باشه که هر از چند گاهی یا حتی همیشه! دستایی باشن و گرد و غبارو از روش پاک کنن و دوباره بهش خیره بشن.
مریم میرزاخانی جایگاه بالایی داره و جایگاهش تو ریاضی اونقدر ارزش داره که همبشه ازش یاد بشه چه سر زبونا چه کتابا چه تاریخ و…
ولی من، مریمی رو همیشه تو ذهنم از گذشت زمانش گرد و غبارو میگیرم که محجبه هم میبود و از ته دل آرزو داشتم کسی مثل ایشون به این گوهر باارزش هم مزین میبود
انشااله موفق باشه
مریم میرزاخانی این فیلم را از جمله فیلمهای مورد علاقهٔ خود توصیف کرده و در مورد آن گفته که «چیدمان و دیواری وجود ندارد، شما خودتان میبایست آنها را تجسم کنید»
من دانشجوی ارشد ریاضی ام که دارم مقاله ام را مطالعه میکنم ولی با یک سری علایم آشنا شدم که معنی آنها رو نمی دونم شما می تونید به من کمک کنید
چه به جا بود این نامه
خصوصا : ” البته شاید ماجرا در مورد زنان، همچنانکه تو در مصاحبهات برای «دانشمندان زن جوان» آرزو کردی، کمی فرق کند. جامعه مرد صفت، در طی این چند قرن اخیر، دست آنها را از دنیا کوتاه نگه داشته و آنها احتمالاً قدر کسانی چون تو را بیشتر و برای مدت طولانیتر خواهند دانست. ”
امیدوارم مثل سیاهپوستا که بالاخره جزو آدمیزاد حساب شدن
در کشورهای بدبخت هم زنان، آدم حساب بشن
میشه ینی؟گاهی فک می کنم نعداد هوشیارها و تلاشگرها از مست ها اونقدر کمتره که پیروزی رو خیلی به تعویق بندازه
اما بعد میگم من باید تلاش کنم شاید جماعتِ “جدی گیرها” زیاد شدند!
شعار نبودها…فقط دلداری بود…
ببخشید دیدم
محمد رضای عزیز، دروود بر تو
تا امشب از تو و دوستانمان خواندم و آموختم و هیچ ننوشتم تا همین که گفته اید و نویسانده اند پیش روی دوستانمان باشد و سخنم را در تنهایی خودم فرو برم.
اما زیر این نامه بگذار با صدای بلند بگویم:
” مریم میرزا خانی (به روایت ویکیپدیا WikiPedia ) فیلم DOGVILLE را میپسندد.”
بیایید این فیلم را ببینیم .
من رفتم و همچین چیزی تو ویکی پدیا ننوشته بود
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%DA%AF%D9%88%DB%8C%D9%84
واکنشها
مریم میرزاخانی این فیلم را از جمله فیلمهای مورد علاقهٔ خود توصیف کرده و در مورد آن گفته که «چیدمان و دیواری وجود ندارد، شما خودتان میبایست آنها را تجسم کنید»[۲]
چه قدر عمیق:
“خودتان باید خودتان را جدی بگیرید”
حالا فکر میکنم چه وقتی من خودمو جدی گرفتم!
تو این مملکت نبوغ و علم ریاضی و … زیاد جایی ندارن کافیه یه شرکتی با مشارکت صداوسیما و مخابرات بزنی و به خدمت این مظلوم ترین خلق خدا بپردازی مثل داستان حمایت پیامکی ۹۰۹۰ که حتم دارم ۹۰ درصد شرکت کنندهاش مثل خودم تا امروز یا شایدم اصلا پی نبرن که داستانش چیه!
متن زیبا اما دردناکی بود.نظرات دوستان هم همینطور .زنده باشید
کوچکترین عیبهای خودمون رو برطرف کنیم مفید تر از اینه که بزنیم تو سر ایرانی جماعت،حتا اگر نابخشودنیترین صفات رو داشته باشه،باید آدم بودن رو از خودمون شروع کنیم…۵۰ ساله دیگه هیچ کدوم از ما نیستیم…فقط نسلی هست که ما شاکیها پرورش دادیم
محمدرضای عزیز سلام.
خواستم بگویم چیزی به سرم نخورده !!! نگران نباش؟!
هرچند میدانم اصلاً برایت مهم نیست!
http://castle-in-sky.blogfa.com/1393/06
این رو بخونید. مثلا رفته خارج. مثلا خوش می گذره بهش. از جو تحصیلی که مثلا بورس گرفته نگفته. از آمریکایی های خوب گفته.
کم پیش میاد عین مریم کسی واسه درس بره.اکثرا واسه نفس کشیدن میرن. بعد یه مدتی هم افسرده میشن
آقای Maz Jobani یک کمیدین ایرانی آمریکایی هستن که اتفاقا یک سخنرانی یا بهتره بگم اجرا هم در سایت تد دارند.
کل محتوای حرفشون اینه که سعی دارند استریو تایپ ایرانی بودن و خاورمیانه ای بودن رو کمرنگ کنن و از بین ببرند.
بخشی از حرفهای تلخ زده شده درست.اما بهتره قبول کنیم بخشی از این طرز تفکر تو دنیا بخاطر وجود همین استریوتایپه که حالا بهر دلیل که میتونه یکیش کار رسانه ای یا ضعف خودمون باشه ایجاد شده.
گفتم بخشی از حرفا،چون من یک ایرانی ام و ازین خبر ففففقط خوشحال شدم…..نه توییت کردم…نه پیغامی در وایبر دادم و خواندم…نه قضاوتی کردم و نه ازین خبر استفاده ی ابزاری کردم….ففففقط خوشحال شدم ولذت بردم
آنقدر ها هم دید گسترده و با بصیرتی ندارم که فرای سیاست های کشورهای غربی در جذب استعداد ها فکر کنم.
اما فقط یک نکته:
احساساتت قشنگه محمدرضا،دغدغه ها و درد هات قشنگه اما لطفا منه ایرانی رو نابود نکن…حداقل در نگاه خودم…اگر سیاست ها و اقتصاد و رسانه و تبلیغ و بی فرهنگی اینکار رو کرده تو نکن…و اگر تصمیمت اینه که تا انتها این رویه رو پیش بگیری لااقل یکم واقع بینانه تر
انگیزه ی منه ایرانی رو برای کمرنگ تر کردن این استریوتایپ نگیر…
انگار اگر تو محمدرضا استاد پگاه بودی باز هم همونجور تحقیرش میکردی
مریم جان! مارا جدی بگیر!ما از صمیم قلب برایت خوشحالیم
محمدرضا جان علاج کار چیه؟
از این طرف می شنویم نخبه هامون می رن .
از یه طرف اختلاس های میلیاردی رو می شنویم .
کلا هرکی هم باشه امیدش رو از دست میده .
من که داغون داغونم .
راستش حساب کار دستم می یاد چرا خیلی ها اوایل و بعد از انقلاب از ایران رفتن .(خوش به حالشون )
والا حداقل اونقدری عدالت اقتصادی اونور خوب هست که بشه با کاگری و یا مسافرکشی روزگار رو گذروند .
یه سال از دوران دانشجویی ام هم بیشتر نمونده . حالا تا اون موقع ببینیم خدا چی می خواد .
آقاي عليرضاي عزيز
اينجا! … خيلي چيزها! … ( در انواع و اقسام مختلف!) ! … اين روزها! …. براي داغون شدن! … هستش … !
احساس ميكني همه چيز و همه چيز و همه چيز (از انواع و اقسام مختلف!) فقط براي يك عده ي محدود خاص هستش، … و تو چاره اي نداري جز اينكه قبول كني و اصلا هم ناراحت نباشي … !!
و فقط … به رضايت اونها از همه چيز! (از انواع و اقسام مختلف!) نگاه كني …! فقط نگاه كني …!
تا کی باید اینجوری باشه ؟
تا کی باید از همدیگه دزدی کنیم ؟
تا کی باید نسبت به همدیگه اعتماد نداشته باشیم ؟
تا کی؟
سلام،
من مدتی است دلنوشته های شما و سایتتون رو مطالعه میکنم. اولین بار خیلی مدت پیش با مطلب دکترا نمیخوانم، باهاتون آشنا شدم! و بعد ها هم از سایت دکتر شیری. اینبار گفتم خاموش نباشم!
برای من این خبر هم خوشحال کننده بود هم ناراحت کننده. نمیدونم چرا، البته میدونم ولی فعلا حس توضیح دادنش رو ندارم. برام این خبر همون حسی را داشت که وقتی میشنوم n نفر تو ناسا ایرانی هستند و …
سلام. شما مدال المپیاد دارین؟
خوشحال شدم که این نامه را خواندم … خبرهای توی رسانههای ایران قدرت این افتخار را برایم نمایان نساخته بود … تازه با دیدن این عکس عظمت نبوغ او را درک کردم …
این عکس خود مریم است و میتواند به متون و گفتهها و شنیده ها معنی دهد …
ممنون مستر شعبانعلی
حیف که بی حجاب است .!!
جناب شعبانعلی عزیز
خیلی به شما افتخار میکنم و استاد ما هستید ،اما بدانید به خاطر آنچه که از مولوی ،حافظ ،فردوسی ،سعدی دارید و آنانکه به لطف خداوند حکیم سخن در زبان آفرین به شما آموختند و امروز از آن بهره مند شده اید. تا شیرین بتوانید فارسی صحبت کنید ،اگر این بزرگان که به گردن فارسی زبانان حق پدری دارند (بسی رنج بردم در این سال سی -عجم زنده کردم بدین پارسی) دو ریال نمی ارزند ،وای به حال من و شما ؟ چند می ارزیم؟؟
سلام شما مطلبا نگرفتی ایشون میگن که الان اگر بودند.
در گذشته تا الان این بزرگان از متوسط جامعه خیلی فرا تر بودند
استاد نگرانیشون متوسط جامعه هست وبارها جریان تفاوت شکستن تخم مرغ از درون وبیرون را زیبا شرح دادند که یه جورایی به بحث متوسط جامعه مربوط میشه
یکی از مهارتهای افراد موفق آشنایی با دیدگاه افراد مختلف است، حتی اگر با آن دیدگاه مخالف باشند، به افراد موفق کمک میکند آگاهی شان را در مورد نحوه نگرش به مسائل جهان توسعه دهند.
شاید بی ربط باشه ولی گفتم شاید گفتنش خالی از لطف نباشه
سلام محمدرضاجان خداقوت.مطلب روبدون هیچ نظری از پایگاه۵۹۸گذاشتم.
پیرامون ضعف جدی در انتخاب رشته محصلین در ایران:
ارتباط مستقیم فرار مغزها با انتخاب رشته دانشگاه های ایران
غرب به صورت کاملاً استادانهای «عقلای» کشور خودش را به حوزه علوم انسانی میبرد و تیزهوشان پرتلاش کشورهای دیگر از جمله ایران را نوعا برای تکمیل حلقههای تحقیقات مجرمانه و ضد بشری و ضد دین خود به کار میگیرد و پر بیراه نیست اگر مدعی شویم خروجی تلاش این مغزهای وارداتی، قلبی است که در سینه آن صهیونیستی میتپد که روزانه قلب صدها کودک را از کار میاندازد؛ نه خدمت به علم و بشریت!
به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه ۵۹۸، به مناسبت اهدای جایزه فیلدز ریاضی به خانم مریم میرزاخانی، به ابَـرواکاوی یک از حیاتی ترین و نهفته ترین شکل ترور نیروی انسانی در ایران می پردازیم. یکی از اشکالات جدی در مدیریت نیروی انسانی در ایران -که به نظر میرسد، بزرگترین اشتباه در حوزه مدیریت نیروی انسانی است- از انتخاب رشته در دوره دبیرستان و سپس دانشگاه شروع میشود و متاسفانه خیلی از اوقات به مهاجرت دائم آنان به آمریکا و غرب کشیده میشود.
اگر هر کشوری بتواند استعدادهای خود را به درستی مدیریت کند، موفق خواهد شد و موفقتر از آن، کشورهایی هستند که بتوانند علاوه بر مدیریت استعدادهای خود، افراد مستعد سایر جوامع را نیز در راستای اهداف خود مدیریت کنند.
این روند پرآسیب، سالهاست که در کشورمان جاری است و باید با آسیب شناسی دقیق، به آن خاتمه داد. تحلیل زیر در راستای این رسالت بزرگ میباشد
بر خلاف ارسطو که امام درون و گوهر انسان را «فکر» و ذهن معرفی میکند (الانسانُ حیوانٌ ناطق) و بنای بنیادیترین فرمول حیات انسان را بر «ترور عقل» می نهد، امام علی(ع) در تبیین دقیقترین فرمول انسانشناسی میفرمایند: «العُقولُ أئمةُ الافکار، و الافکارُ أئمةُ القلوب، و القلوبُ أئمةُ الحواسِّ و الحواسُّ أئمةُ الاعضاء» عقلها، امامان فکرها هستند و فکرها امامان قلبها هستند و قلبها امامان حسها هستند و حسها امامان اعضا هستند.
فکر، فعالیت ذهنی در یک چیز است بنابراین هرکس که ذهن قویتری داشته باشد، زمینه مساعدی برای داشتن فکر قویتر، دارد؛ اما نکته آنجاست که فکر کردن و پاسخیابی برای هر مساله مجهولی، کار مطلوبی نیست؛ چرا که هوش و اندیشیدن نیاز به چراغ راهنما و امامی دارند که آنان را به جلب مصالح و دفع مفاسد واقعی، رهنمون سازد. این امام، بر مبنای روایت پیش گفته از حضرت علی(ع)، «عقل» نامیده میشود.
به عبارت دیگر، فکر وقتی «حق» است که در زمان بایسته، در موضوع بایسته، تا اندازه بایسته، با انگیزه بایسته و در نظام بایسته، نقش آفرینی کند. تضمین کننده چنین امری، خود فکر نیست، بلکه عقل است. نقش عقل در این فرایند، «حیاتی» و تعیینکننده است و فرد یا جامعه ای که دارای عقل درون و برون نباشد، فرد و جامعه ای جاهلی و مرده است. نقش عقل برون (امام جامعه) مثل خلبان هواپیما است که تصمیم می گیرد مسافران را در کجا پیاده کند؛ در سعادت یا شقاوت.
«عقل» یا امام درون، چیزی است که فکر، قلب و رفتار را به سوی بهترین و ماندگارترین مصالح و منافع انسان، مدیریت میکند و فقدان عقل ورزی، به معنای مرگ است: «فَقدُ العقل لا یُقاسُ الا بالموت». بنابراین عقل درون و عقل برون، نقش امامت درون فرد و اجتماع را دارند و هر دو اثر حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک در دست یابی فرد به مصالح حقیقی و دوری از مفاسد حقیقی دارد.
باید توجه داشت که اگر بر طبق فرمول بنیادین ارسطو، عقل از امامت درون برکنار شود و فکر و ذهن جانشین آن شود، امام درون انسان بر ضد مصالح و منافع واقعی عمل میکند. برای فهم این موضوع کافی است توجه کنیم که معاویه، انسانی با ضریب هوشی و قدرت فکر بالا بود. آلفرد نوبل، مخترع دینامیت نیز شیمیدان باهوش و پرتلاشی بود؛ همو که بعدها از قربانی کردن مردم با دینامیت و برای رسیدن به پول بیشتر پشیمان شد و ثروتش را برای صلح نوبل وصیت کرد. بعید است خلبانانی که بمب اتمی بر سر صدها هزار انسان در هیروشیما و ناکازاکی ریختند، از نظر قدرت فکری ضعیف یا متوسط بوده باشد. بنابراین فکر و متفکر، تنها اگر تحت تدبیر عقل و امام مشروع درون و برون باشد، به منافع و مصالح خود و جامعه بشری خدمت خواهد کرد.
مشکل انتخاب رشته در ایران و سامانه مکش مغزهای باهوش به سوی آمریکا
هر جامعهای به قدر کافی در زمینههای مختلف استعداد دارد؛ مهم این است که هر استعدادی در جای خودش قرار بگیرد؛ باهوشهای عاقل، در نقش امام جامعه قرار بگیرند و افراد باهوشی با رده بعدی قدرت عقل، در جایگاه فکری، و افراد باهوشی با جایگاه پایین تر قدرت عقل، در جایگاه طبیبان و مهندساان حوزه بدن انسان قرار بگیرند و افراد هوشمندی با قدرت کمتر تعقل، در جایگاه مهندسی مواد و الکترونیک و … قرار بگیرند.
کسانی که در عین بهرهمندی از هوش بالا، از عقل بالایی هم برخوردارند، قاعدتا رشتههایی را انتخاب میکنند که آنها را به سمت «امامت برون» و مدیریت کلان در جامعه میبرد. این رشتهها در کشور ما، بیشتر در «حوزه علمیه» و رشتههای علوم انسانی یافت میشود؛ و در آمریکا در دانشکدههای علوم انسانی، به ویژه علوم سیاسی یافت میشود. آمریکا در هدایت افرادی با قدرت تدبیر (نَکراء؛ شبیه عقل) و هوش (فکر) بالا به سمت رشته علوم انسانی و علوم سیاسی، نسبتاً موفق عمل میکنند. اما این قاعده در کشور ایران تا اندازهای برعکس توصیه شده است؛ اینکه هرکس هوش و تدبیر بالایی دارد، برود رشته ریاضی، اگر در مرتبه بعدی هوش و تدبیر است، برود رشته تجربی و اگر در مرتبه آخر هوش و تدبیر است، برود رشته انسانی و اگر از این هم پایینتر بود، برود حوزه علمیه! این استفاده معکوس از استعدادها در جایگاه های حساس کشور، موفقیت کشور را دیریاب می کند؛ هر چند که همواره در حد ضرورت و نه کفایت، افراد باعقل و هوش بالا به حوزههای علمیه و رشتههای علوم انسانی رفتهاند.
غرب، افراد باهوش و با تدبیرشان را به دانشگاههای مهم علوم انسانی میبرند تا بتوانند انسان و جامعه انسانی و جهان را مدیریت کنند؛ اما ما افراد باهوش و با تدبیرمان را به دانشگاههای ریاضی و مهندسی و طبیعیات میبریم تا بشوند مهندس برق و رایانه و فیزیک هستهای و پزشک. در مرحله بعد، غربیها به دلیل فقر نیروی انسانی باهوش، برای طراحی تراشه فلان سیستم، یا تکمیل زنجیره تحقیقات تولید نسل جدید بمبهای هیدروژنی یا هواپیمای جاسوسی یا فلان نرم افزار پیشبرنده اهداف هالیوود یا آژانس امنیت ملی آمریکا، به راحتی از همان مغزهای وارداتی و دارای ضریب پایین تعقل، از کشورهای دیگر، سود میبرد.
به این ترتیب، غرب به صورت کاملاً استادانهای «عقلای» کشور خودش را به حوزه علوم انسانی میبرد و تیزهوشان پرتلاش کشورهای دیگر از جمله ایران را نوعا برای تکمیل حلقههای تحقیقات مجرمانه و ضد بشری و ضد دین خود به کار میگیرد و پر بیراه نیست اگر مدعی شویم خروجی تلاش این مغزهای وارداتی، قلبی است که در سینه آن صهیونیستی میتپد که روزانه قلب صدها کودک را از کار میاندازد؛ نه خدمت به علم و بشریت! و خوب بدانیم که تولید علم در آمریکا، در راستای تحقق اهداف شیطانی است و نه در خدمت بشریت! زیرا آمریکا و غرب شدیداً در راستای آپارتاید علمی قدم برداشته اند.
البته این را هم باید دانست که علیرغم این اشتباه بزرگ در سیاستگذاری آموزشی، هیچگاه جمهوری اسلامیایران معطل مغزهای مکیده شده به غرب نشده است؛ چرا که این خاک پرگهر، مغزهای پر عقلی هم دارد که در طی این سالیان، با تلاش و توکل، انقلاب اسلامی را در برابر وحشیگری دنیای خشن غرب با بهرهکشی از مغزهای فراری، یک تنه به جلو بردهاست.
در نگاهی کلان، دنیا دارای دو جریان حق و باطل است و در دو سر این دو جریان، دو ابر قدرت قرار دارند، امامت جریان باطل با دولت آمریکا است که متکی به مغزهای فراری و بمب اتم و … است و امامت جریان حق، با جمهوری اسلامی ایران است که به خداوند و مغزهای پُرعقل و پرتلاش متکی است. بی شک هر کس در پشت سر امامی که برگزیده است (یَومَ ندعو کلَّ اُناس بإمامهم) و در دایره خدماتی که برای جبهه حق یا باطل کرده است (کل نفس بما کسبت رهینة) محشور خواهد شد: تا امام ما چه کسی باشد و دستور تکمیل زنجیره کدام تحقیقات به ما بدهد؟ تحقیقات جهنمی و ضد بشری؛ یا تحقیقات الهی و انسان ساز! این، انتخابی است به عظمت ابدیت است!
* ابوالفضل امامی – سید مصطفی میرمحمدی
شما به جای این رشته طویل و دراز ، یک کار مفید خودت انجام میدادی . والا به قرآن ؟
از یک جهت بحث را نویسنده خوب شروع کرده اما مزخرف نتیجه گیری وبه پایان رسانده.بله کاملا درسته نیروهای بااستعداد(تاکید می کنم با استعداد) در امریکا بیشتر جذب رشته های علوم انسانی می شوند ورشته های فنی وعلوم پایه هواخواه کمتری دارند.امتحان زبان رشته های مدیریت وعلوم انسانی همچون روانشناسی نمره بالاتری برای پذیرش می طلبه ودر عین حال امتحانشان بیشتر شامل قدرت تحلیل منطقیه.اما موضوع دیگه اینکه من در حوزه علوم انسانی انسان های اندیشمند خیلی کم داریم.در واقع اصلا نداریم و این چیزی که نویسنده با ملی گرایی بی جهت مردودش کرده.
منظورم بحثی است که جناب اقای مهدی بهرامی از جای دیگری نقل کردند.
وقتی شنیدم یک ایرانی موفق به کسب این جایزه مهم شده خیلی خوشحال شدم!
اما وقتی فهمیدم ایشون توی امریکا هستن و همسر و بچشون هم آمریکایی به قدری ناراحت شدم که تلخیش شادی اول من رو شست!
اِن تا میرزاخانی ها در داخل کشور داریم که محیط برای شکوفایی استعداد هایشان فراهم نیست!
راستی اقای شعبانعلی شما چرا نرفتید؟ شما هم میتونستید در خارج از کشور به عنوان یک فرد سرشناس مطرح شید!
چرا موندید!:)؟
حرفتون کاملا درسته خیلی زیاد
متاسفانه ما باید قدر داخلی ها رو بدونیم
و همین ماهایی که به این هایی که داخل کشور هستن اهمیت نمیدیم میایم و فردا میگیم حق داشت بره تو ایران کسی بهش اهمیت نمیدادن!
مگه اونا چیکار میکنن؟
ضمنا همه غافل ازینکه مشکل از خود ماهاست! ماها اگه یکم به فکر اینا باشیم واقعا میتونیم دربارشون بدونیم و اسم خیلی هاشون رو یاد بگیریم! اما بهانه میاریم و میگیم که رسانه های داخل اهمیت نمیدن!
اتفاقا اگ بشینیم و اخبار رو گوش بدیم میبینیم این افراد تیتر همون خبر هایی هستند که برای ما اهمیتی ندارن!
دوستان مشکل از خود ماست نه جامعه ی ایران!
این جوایزی هم که داده میشه فقط به خاط اینه که این ها تو ایران زندکی نمیکنن و برای اون امریکایی ها محبوب تر شدن!
امیدوارم یه روزی نخبه های ما سر عقل بیان و تو کشور خودمون بمونن و حداقل در بدترین حالت پس از اتمام تحصیل به کشورمون برگردن!
واقعا اینجا هیچی کم نداره
کافیه به صحبت های سرمربی تیم های فوتبال و والیبال و غیره که خودشون ایرانی نیستن(!) توجه کنین که میگفتن ایران کشور پیشرفته ایه و چیزی از کشور های اروپایی کم نداره!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آنهایی که باید به یاد این افتخار باشند هستند و فراموش نمیکنند و کسانی هستند مانند ریاضیدانان
امروز ختم همسر استاد عزیزم معظمی بودم.از سراسر ایران آمده بودند.
عجب چه تلخ نوشتی..راستش چند وقت پیش سر یه کلاس بودم استاد اومددر مورد سطح اعتماد تو کشورها مثال بزنه گفت تو دانمارک کشاورزا محصولاتشون رو میزارن رو میز و روی یه مقوا قیمت رو م ینویسن بعد خوشون میرن دنبال کارشون مردم گذری میان محصولات رو میبینن اگر خواستن برمیدارن و مبلغ رو میذارن روی میز اخر وقت کشاورزا میان پول و جمع میکنن ….بعد برگشت به من گفت خب تو ایران همچین چیزی جواب میده….جا خوردم تو اون جمع ده نفری از دانشجوها از ژاپن آلمان دانمارک رومانی …مونده بودم چی بگم که با خنده ادامه داد…..معلومه که نه اولین نفر که میاد همه رو برمیداره و میره…جا خوردم تحقیر شده بودم…و خدا میدونه اینقدر حالم بد بود تو روزهای آینده که همه فهمیدن…ولی بعد به استاده گفتم کلی شکایت کردم وقتی میخوای از دزدا مثال بزنی از همین کشورهای اروپای شرقی مثال بزن که قابل لمس تر باشه برای اروپایی ها… وقتی می خوای از جنگ مثال بزنی از جنگ جهانی دوم مثال بزن نه ایرانی که تنها با حرف زدن در مورد بمب اتمی خودش و خراب کرد ایرانی که تو ساخت ماشین مونده بمب اتمش کجا بوده…. به استاد گفتم تاریخ بخون بدون ایران چی بوده اونموقع که ما بزرگترین تمدن رو داشتیم شما چیکار میکردین…میدونی تنها سلاحم همین بود برگشتن و یادآوری گذشتمون…..از این جور تحقیرها زیاد شنیدم تو وبلاگم هم در موردش نوشتم خیلی وقتها ایگنور کردم ولی جای زخمش میمونه….وقتی خبر این جایزه شنیدم لینکش رو برای استاده فرستدم گفتم چنتا مثال بهتر در مورد ایران تشکر کرد و گفت که میدونسته….میدونی من این خبر رو جدی گرفتم با اینکه هیچی از کارش سر در نمیارم….چون نیاز دارم که اون خلا ایجاد شده در وجودم از نداشتن کشوری که بتونم بهش افتخار کنم و با این چیزها پر کتم با کذشتمون و تاریخمون….وقتی که که تو فرودگاه با ترس و لرز پاستو نشون میدی وقتی فلان استاد امریکایی میگه کلی دانشجو ایارنی روزانه بهش ایمیل میزنن و یه جورایی التماس بورس میکنن و غیره غیره..وقتی اخبار ایران و میخونم و تنها خبر از اتش سوزی جنگلها و خشک شدن رودها و دریاجه ها و سقوط هواپیما و …….یه خلا واست ایجاد میشه یعنی ما اینقدر ملت در پیتی هستیم….و با این جور خبرها از انثال میرزاخانی آدم یک مقداری امیدوار میشه…من این خبر و امثالش رو جدی میگیرم… ….
پگاه عزیز.
شبیه تجربههای تو رو، من هم سالها در نقاط مختلف دنیا داشتهام. اما من یک بار یک جمله شنیدم که شنیدنش برام تلخ بود اما باعث شد یک بار دیگه به ماجرای توسعه و توسعهیافتگی فکر کنم.
در یک سخنرانی خیلی بزرگ، من رو دعوت کردند و من هم حرفهایی زدم و وقتی تمام شد، مدیر اون شرکتی که من رو دعوت کرده بود پشت تریبون رفت و چند دقیقهای مدح من رو گفت. هر جملهی مثبتی که میتونستی فکر کنی گفت. آخرش یک جملهی بد گفت:
He is exceptional. He is an exception, especially, in Iranian nation
او استثناء است. خیلی استثنائی. خصوصاً بین ایرانیها!
آن روز خیلی حرص خوردم. تا نیمههای شب بیدار ماندم و به عادت این جور مواقع، نشستم و نوشتم و نوشتم و نوشتم.
مهمترین چیزی که آن شب فهمیدم و برای خودم نوشتم تا فراموش نکنم این است که:
دنیای امروز، دنیایی نیست که ملتهابه «تک شخصیتهایشان» بنازند. در دنیای امروز، ملتها باید به شاخصهای کلان اقتصادی و فرهنگی و «میانگین متوسط جامعه خود» بنازند.
امثال حافظ و سعدی و مولوی، امروز اگر کنار هم زنده بودند و زندگی میکردند، برای تمدن ایرانی دو ریال نمیارزیدند.
امروز وقتی میتوانیم به ایران افتخار کنیم که جامعهی ایرانی، معدل خوبی در حرف زدن و گفتگو بیاورد.
معدل خوبی در درآمد.
معدل خوبی در شغل داشتن.
معدل خوبی در اخلاقگرایی به معنای سیستمی و کلان آن نه به معنای حقیری که ما میفهمیم.
معدل خوبی در مهربانی و فداکاری.
معدل خوبی در اعتماد.
دوران شاگرد اولها گذشته است. امروز کلاسها را با هم مقایسه میکنند…
به این نکته توجه کنین که یک اصلوجود داره
اگکه تو دنیا خیلی ها باهاتون موافقن بدونین کارتون اشتباهه و یه مشکلی داره
و همیشه کار های درست و حق هستن که مخالفان بسیاری رو دارن!
پس وقتی یک ایرانی بهش اهمیت داده نمیشه نشون میده که کارش درسته
نمیدونم چرا این دو سه جمله ی سارا رو که خوندم یاد روزنامه ی کیهان افتادم؟!!!!
رضا جان اگر میتوانی با منطق جوابش رو بده نه با تحقیر و مقایسه با کیهان،(راستی اگه با روزنامه ای چیزی مشکل داری جای بهتری!! پیدا کن و بنویس)
سارا بنظرم احساساتی شدی،(یه پیشنهاد دوستانه ؛ من هروقت غلبه احساسات پیدا میکنم کامنتم رو چندبار بررسی میکنم و پس از نشر میکنم.)
یاد آقای احمدی نژاد بخیر
محمد رضای عزیز ممنون از پاسخی که دادی اجساس میکنم فهمیدی چقدر این حرفها برام درد داشته…..کاملا با حرفت موافقم که امروز بزرگی و افتخار ملتها خلاصه میشه در شاخص های اقتصادی و فرهنگی کل ملت نه یک گروه یا چند نفر …ولی خب وقتی نداریمش مجبوریم یعنی مجبورم اون خلا رو اینطوری پر کنم ….خیلی سعی کردم ایگنور کنم وارد بحث نشم خودم و به کری بزنم ولی انگار هرچی بیشتر میگذره حساستر میشم ……غریبی ادم رو حساس میکنه و شکننده…..یکی از دلایل مهاجرت من همین ها بود من مثل امثال تو نیستم که بمونم و کم نیارم….. .خیلی دانشجوهای ایرانی رو میبینم اینجا که دنبال موندن هستن با اینکه مطمینا وقتی بیان ایران موقعیتهای خوب کاری خواهند داشت ولی میدونی نمیان نمی خوان که بیان فکر میکنی برای چی برای اینکه نمیتونن با اون محیط اداری و بوروکراسی و فرهنگ کار کنن ..خیلی وقتها از خودم میپرسم یعنی میشه اوضاع بهتر بشه ….شاد باشی و سلامت
در جهان سوم همیشه ملت ها دنبال اسطوره می گردن ، تا زمانی که جهان سومی فکر کنیم جهان سومی هستیم . به همین راحتی…
چون اخلاق از فرهنگ فاصله داره . اون هم فاصله ای که بوده و الان خیلی زیاد تر شده.
ولی در کشوری که ادعای فرهنگ و دیانت داره براحتی میشه به قهقرا رفتن اخلاق رو تو همین کوچه و بازار ملاحظه کرد .
به نظر من این بزرگترین چالش این مملکته !!!
اسطوره ها رو همه دوست دارن ولی خیلی تلخه که اسطوره هامون همه ماله چند قرن قبل باشن
حرفای شما درست بود اما حرف اون آقا رو توجیه نمی کرد.
موز قرمزه؟ آره، قورباغه سبز رنگه.
محمدرضا آنجایی که نوشتی “آن روز خیلی حرص خوردم.”
راستش را بخواهی ما خیلی وقت هست که حرص خوردن را کنار گذاشته ایم .
از پدرم می پرسم چرا اینگونه است و آنگونه نیست ؟
می گوید تنها راه چاره رفتن است .
از این مملکت بی سر و ته .
باور کنید قلبم درد گرفت با خواندن این تلخراست…
انسانهایی بودیم که به پاک کردن عادت داشتیم
ابتدا اشکهایمان را پاک کردیم
سپس یکدیگر را …
سلام از اینکه یک خانم ایرانی اینقدر باهوش بوده و به این رتبه رسیده واقعا خوشحال شدم.
ولی امیدوارم استاد میرزاخانی هر جا هست، موفق باشد. من خودم که مقاطع تحصیلات تکمیلی را بدون کنکور پذیرفته شده ام و از کودکی تا به الان همواره شاگرد اول بودم، می دانم استاد میرزاخانی عاشق علم و ریاضی است که به اینجا رسیده و حل مسائل ریاضی تشنگی علمی او را سیراب کرده است که این فارغ از جایزه و این صحبت هاست، لذتی که او در حل و درک آن نظریه ها داشته را فقط خود او درک می کند. واقعا به عاشق بودنش غبطه می خورم.
ما واقعا قشری را جدی نمی گیریم. آنقدر کستن نبوغ را در کودکان و جوانان ایرانی دیده ام که جز درد چیزی برای ما نداشته است. از تربیت غلط والدین گرفته تا .. .
به کودکی ۲ ساله گفتم این لواشک به این بزرگی را چگونه کوچک می کنی؟ بلند شد، کابینت های کشویی آشپزخانه را مانند پله کرد، از روی آنها بالا رفت، بعد از لبه ی کابینت بغلی با احتیاط دستش را بلند کرد و قیچی را گرفت و به همان سبک آمد پایین، از آن ارتفاع، بعد کشوهای کابینت را به حالت اول برگرداند. همه ی ما قدرت حل مشکل را داشتیم در حد عالی، ولی افسوس که گاه قدرت پرواز را می گیرند…
ممنون
گرفتن چنین جایزه ای حقیقتا باعث افتخار تمام مردم ایران هست، ولی میدونید چرا زودگذره و فراموش میشه؟؟
مدتهاست با خودم فکر می کنم جامعه ای که نخبه هاش و استعدادهای برترش اکثرا برن سراغ رشته های برق و مکانیک و …(منظور رشته های مهندسی) نمی تونه از لحاظ زیربنای فرهنگی رشد کنه و تاثیرش رو تو کل جامعه ببینه…میشه یه افتخار خوب و ما هم نمی فهمیم که اصلا چی شد و چی بود و یه عده ی دیگری که در سرزمین های دیگر در این زمینه ها جلوتر هستند بهتر متوجه میشن و سودش رو هم می برن…
جامعه از طریق فرهنگ و هنره که میتونه رشد درونی و فکری بکنه، همون رشدی که جامعه ی الانِ ما در درجه اول به اون نیاز داره، جامعه ی ما فقرِ کشنده ش الان در این حیطه است، فقری که فقط هم از داخل میتونه غنی بشه، عنصری وارداتی نیست…
*جامعه ی ما احتیاج داره به یه سری آدم نخبه که بتونن از لحاظ علوم اجتماعی و سیاسی و تاریخی بررسی دقیقی از احوال ایران و ایرانی داشته باشن، بتونن ریشه یابی کنن و چرایی خیلی از معضلات رو پیدا کنن، راهکار بدن، نگید که الانم این کارها انجام میشه، نه، باور کنید فرق اینکه یه آدم نخبه بیاد تو یه وادی تلاش کنه حقیقتا قابل قیاس با افراد عادی نیست…
*جامعه ی ما احتیاج داره به یه سری آدم نخبه و جوان که بیان تو حوزه ی سینما، فیلمنامه های فوق العاده بنویسن، تئاترهای خوب، تبلیغات عالی بسازن، طنزهای فاخر بسازن،..افرادی که بیان و کتاب خوب بنویسن که وقتی در سرزمینهای دیگه هم جایزه گرفتن برای ما هم محسوس باشه، بتونیم بفهمیمش….
*جامعه ی ما احتیاج داره به یه سری افراد نخبه و جوان که بیان تو حوزه ی فلسفه، تو حوزه ی دین،تو حوزه ی ادبیات، با همون هوش سرشار صحبت کنن از فلسفه ی غرب و فلسفه ی اسلامی، بتونن به چالش بکشن، با بیان ساده که فقط و فقط آدمهای هوشمند می تونن چنین کاری بکنن و مفاهیم سنگین رو ساده مطرح کنن، بتونن سئوالات عمیق و مهمِ نسل جوان در این حیطه رو جواب بدن، آخ که چقدر افسوس میخورم وقتی همه جا میشنوم که افرادی که در زمینه ی ریاضی قوی هستند در وادی فلسفه هم فوق العاده عمل می کنند، ولی تمام تخبه های ریاضیِ سرزمین ما می روند سراغ آن بخش اول که خیلی هاش هم جبر جامعه است و باورهای غلط…ما به افراد نابغه در حوزه ی دین احتیاج داریم، واقعا احتیاج داریم…
*جامعه ی ما امروز احتیاج داره که یه سری آدم نخبه بیان و معماری اصیل ایرانی رو احیا کنن، معماری اسلامی رو زنده کنن، قرائت جدیدی رو ابداع کنن، باور کنین فقط یه آدم نخبه می تونه این کار رو انجام بده، سالهاست حوزه ی معماری ما داره درجا میزنه و روز به روز در این حیطه سقوط وحشتناک تری میکنه، جایزه ها و پروژه های برتر همگی تقلیدی و الگو برداری از پروژه های سرزمینهای دیگر است و انگار که از داخل هیــــچ نداریم، آخ که چه آرزوی شیرینیه که تصور کنیم مریم میرزا خانی ها از توانایی تجسمی و حجمیشون استفاده می کردن و طراحی حجمی می کردن، الگوهای معماری قدیم ایرانی و اسلامی رو با طرح های جدید و ابداعای خودشون تلفیق می کردن، اون وقت من و شما هم می تونستیم بریم داخل فضایی که طراحی کردن و این پیچیدگی های هندسی رو لمس کنیم و لذت ببریم، اون وقت اینکه چه جایزه ای گرفتن فراموشمان نمی شد، همانگونه که فراموشمان نمی شود مسجد شیخ لطف الله و سایر بناهای فوق العاده ی معماریمان را…(سالهاست نخبگان دیگر رشته ی معماری را برای تحصیل انتخاب نمی کنن (با آماری که از رتبه های ۱ تا ۱۰۰ ریاضی گرفته شده بیش از نود درصد رشته برق و مکانیک را انتخاب کرده اند.)
_خیلی طولانی میشه اگه بخوام همه رو بگم ولی افسوس میخورم چرا، چـــرا جامعه ی ما جوریه که نخبه بودن رو فقط تو چند رشته ی خاص تعریف کرده که سودش از جنس رشد درونی آدمها نیست، این همه مهندس برق و مکانیک بی نظیر داریم که ذهنشون سرمایه ی مملکتمونه، خوب نتیجش به چی میرسه؟ مهندس برق و مکانیک رو در بالاترین حد میشه از سرزمینهای دیگه حتی وارد کرد و..اما در حوزه ی فرهنگ و هنر نمیشه که نمیشه .. مگه میشه حافظ و سعدی و مولوی وارد کرد؟ مگه سهروردی و ابن سینا و ملاصدرا وارداتی میشه؟؟ چرا یهو سرزمین ما خالی میشه و تهی میشه از این جنس استعدادها؟؟؟ جز اینه که استعدادهای نابمون رو فرستادیم یه سمت و سویی که در نهایت به رشد فکر و اندیشه ی سرزمینمون منجر نمیشه؟ که اکثرشون هم بعد از یه مدتی میگن که آرزو داشتم مثلا در فلان رشته تحصیل میکردم،
_مطمئنم که شما دوستان عزیزی هم که این متن رو خوندین هرکدوم یاد زمینه هایی افتادین که متاسفانه جای افراد نابغه توی اون قسمتها خالیه، حتی برای تحصیل و برای تدریس (حتی اگه فضای شغلی رو نادیده بگیریم)
عذرخواهی میکنم برای طولانی شدن مطلب ولی این دلیلی بود از دید من که چرا افتخار آفرینی افرادی که جوایزی از این جنس میگیرن که خیلی هم با ارزشه نه تو ذهنمون همیشه موندگار میشه و نه در زندگیمون لمسش میکنیم…
سلام
در پاسخ چراهای شما، جواب های خیلی خیلی زیادی وجود داره.
ولی برای جواب دادن “چرا یهو سرزمین ما خالی میشه و تهی میشه از این جنس استعدادها؟؟؟”، شاید کتاب “ما چگونه ما شدیم؟”نوشته دکتر صادق زیبا کلام، جواب های داشته باشه.
موفق باشید
ای غم انگیزترین خوشحالی
سلام هومن عزيز.
نه اختيار دارين. اين حرفا چيه …
شما لطف دارين … هميشه هم لطف دارين دوست خوب…:)
از اين حرفا كه بگذريم … راستي يه چيزي رو مي دونستين؟
– «نور خورشيد» براي اينكه به «زمين» ما برسه، به «۸ دقيقه و ۲۰ ثانيه» زمان احتياج داره –
(بيربط بود؟ ببخشيد … خواستم يه چيزي گفته باشم آخر اين كامنتم!:) )
(بازم ممنون از شما)
سلام شهرزاد جان
اول اينكه من مخلصِ شما و هم خونه اي هام هم هستم و موظفم به احساس شما احترام بگذارم . اونم كه گفتم ، نقد نبود ، احساسم رو گفتم دوستِ خوبم . در ضمن از اطلاعاتِ جالبي هم كه با ما به اشتراك گذاشتيد ممنونم دوستم
به اميد ديدار در سمينارِ ششم شهريور (۶/۶)
سلام شهرزاد جان
من مخلصِ شما و همۀ دوستای عزیزم هستم و موظفم به احساسِ همۀ دوستانم احترام بگذارم . اونیم که گفتم ، احساس و آرزیِ قلبیِ خودم بود .
ارادتمند و به امید دیدار در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
شمارشِ معکوس شروع شده ، ۱۲
راستش فکر می کنم شما نسبت به ایشان دانش آموز خیلی کم استعدادی بوده و هستی اما نقش شما در ساختن کشور و توسعه مدیران و جوانان و … خیلی بیشنر از ایشان است.برای هر دوی شما بزرگواران آرزوی نوفیق دارم به امید ساختن ایرانی بهتر در فرداهای روشن
سلام دوستِ عزيز ، ” یک خواننده دائمی وبلاگ شما و متمم ”
اگر بخوام از فرمولِ رويداد-برداشت-تفسير استفاده كنم ، رويداد ، جمله اي هست كه شما گفتيد ، برداشتِ من ، اينه كه شما منظورِ بدي نداشتيد و منظورتون اين بود كه محمدرضاي عزيز ، نابغه نيستن و چقدر خوبه كه موندن و به مملكت و هموطناشون خدمت مي كنن ، تفسيرِ من ، خواستيد از محمدرضاي عزيز بابتِ خدماتشون تشكر كنيد و ابراز كنيد كه شايد خدماتِ ايشون در قبالِ مملكت و مردمشون ، بسيار عيني تر و مفيد تر بوده و در نهايت هم براي هر دوي اين بزرگوارا ، آرزوي توفيق كرديد .
ارادتمند همْ عزيزان و به اميدِ ديدار در سمينارِ ششم شهريور ۶/۶
با تشکر از آقای کلبادی عزیز و ۱۳ نفری که با رای منفی به نظر من به من یادآوری کردند ، حتی در نظرات وبلاگی و بدون نام هم دقیق تر بنویسم!
به خدا منظور بدی نداشتم! منظورم همون است که شما گفتید.فکر می کنم بهتره نخبه ها همین جا بمونن و “مسایل امروز کشور” را حل کنند تا در آمریکا و … “مسائل ده سال آینده غربی ها” را. می دانم در اروپا و آمریکا بهای بیشتری به نخبه ها و حتی غیرنخیه ها (کسانی که در سیستم آموزشی ما نخبه نیستند اما واقعا پتانسیل های بالایی دارند) داده میشه اما اگر در شرایط یکسان یا بهتر ، من در کشور بمانم که کاری نکرده ام.هنر امثال محمدرضا این است که در حالی که می توانستند در امریکا و اروپا جایگاه خوبی – نه در حد خانم میرزخانی!!- پیدا کنند ماندند و به قول دوستان برخی بی مهری ها را هم تحمل کردند ولی به بهبود فرهنگ و اقتصاد و مدیریت و انگیزه به امثال من کمک کردند.
برای شما ، محمدرضا عزیز و خانم میرزاخانی و همه کسانی که دل در پیشرفت و تعالی ایران اسلامی دارند ، آرزوی موفقیت دارم
مریم جان لطفا ما را جدی نگیر
مثل همان موقع که رفتی و ما و وطنت را جدی نگرفتی
هرچندبرای تو خوشحالم
برای موفقیت کسی که روزی هموطن من بوده وامیدورام هنوز به ایرانی بودن خودش ببالد
ممنونم که من رو نابغه تر از مریم میرزاخانی میدانید.
چون عملکردی که با استعداد کمتر حاصل شود نشانهی نبوغ بیشتر است.
سلام محمدرضا جان
اینو قلباً میگم ، کاری که شما دارین میکنین به نظر من و خیلی از هم خونه ایهام ، بدونِ اغراق ( و در نهایتِ احترام به خانم میرزاخانی و زحمات و تلاش های ایشون در جهتِ اعتلایِ علم که در نهایت به بهبودِ کیفیتِ انسانها ختم میشه ، البته اگر نتایجی مثل بمبِ اتم به همراه نداشته باشه ! ) بسیار بسیار بزرگتر از کار خانم میرزاخانی هست . شما دارید به یک جامعه آگاهی میدین و ما رو از نا آگاهی (من رو از جهل و نادانی ) نجات میدین . بیشترِ اعضای این خونۀ باصفایی که برامون درست کردید ، قدرِ لحظه لحظۀ زحمت هایی که برامون می کشید رو می دونیم ولی به رسمِ فرهنگِ غنیِ قدرنشناسی که در جامعه به راه افتاده ، بیانِ درستش رو بلد نیستیم ولی مطمئنم ، به زودی ، نتایج تعالیمتون رو در این خونه و اعضایِ این خونه می بینید . ما قدرِ شما معلمِ عاشق رو می دونیم
ارادتمند شخص شما و به امید دیدار در سمینار ششم شهریور (۶/۶) ۱۱ روز دیگه
محمد م
دلیل مقایسه ی آدمها با اهداف مختلف رو نمیفهمم.من خودم مسیر انتخابی محمدرضا رو بیشتر میپسندم اما واقعا دلیلی نمیبینم این دو نفر رو با هم مقایسه کنم.از طرفی مواردی چون نبوغ,هوش,استعداد و… تعاریف خاصی دارن که خیلی بر تصورات سنتی,عامیانه و غیرعلمی گذشته نیست…واقعا از این مقایسه های بی منطق و بی فایده لذتی نمیبرم.شاید بهتر می بود میگفتیم مثلا من راه محمدرضا رو میپسندم,یا مثلا مریم به فلان دلیل مسیر خوبی انتخاب کرده…
چه جواب هوشمندانه ای
سلام دوستِ من
من بر خلافِ خیلی از دوستام که با شما مخالفت کردن ، فکر میکنم شما قصد داشتی بگی که درسته که محمدرضای عزیز نابغه نیست ( یا بهتر بگم ، خودش رو نابغه نمی دونن ) ولی اینکه موندن تویِ کشورشون و خدماتی به این ارزندگی و بزرگی به مملکتِ هودشون و هم وطناشون کردن ، به مراتب بزرگتر از خانم میرزاخانی هست که بیشتر ، برایِ خودشون افتخار آفرینی کردن . فکر میکنم منظورتون ، قدردانی از محمدرضای عزیز بود ولی بد بیان کردید . نمیدونم چقدر درست متوجه شدم
ارادتمند همۀ دوستای عزیزم و به امید دیدار ، ۱۲ روز دیگه (۶/۶)
تمامی مطالبی که از محمدرضا شعبانعلی خوندم خیلی پر محتوای و اکثرا قابل فهم برای من بوده است
این مطلب برای من مفهوم خاصی نداشت
اتفاقا منم وقتی این خبر رو خونم به این فکر می کردیم که به زودی زود این خبر هم در بین هزاران تیتر گم خواهد شد و سال های سال از این اتفاق خواهد گذشت و هیچکس نام و نشان و سراغی از این بانو نخواهد گرفت.
به قول عزیزی نام و نشان هر کس و ردپایی که در این جهان خواهد گذاشت اول و آخر برای خود او زنده و جاودان خواهد شد واین راز ماندگاری است.
مریم جان! ماتورا جدی نگرفتیم و توهم بهترین تصمیم رو گرفتی که ماروجدی نگیری و نگرفتی. چون خوب میدونستی که سرنوشت ما حاصل استعدادهامون نیست ؛ بلکه حاصل انتخابهامونه!
دوستانی که مثل الان من ،، خوب متوجه نمیشن از موضوع پست سریعا بازخورد ندن و کامنت نذارن و فقط بخونن تا آخر متوجه بشن ،، خواهشا انقد زود قضاوت نکنید
با توجه به بی سوادی خودم من الان چندجور برداشت از حرفای محمد رضا دارم خب نه کامنت میدم و نقد میکنم نه طرفداری و لایک میکنم با یه کامنت،، با چندبار دیگه مطالعه شاید درست بشه
بهرحال محمدرضا جان ممنون معلم عزیزمون 🙂
وای چقدر پرمعنا و زیبا بود ، واقعا لذت بردم.
البته درست یا غلط اعتقاد دارم که همه افراد و اتفاقات دور و بر ما Fake هستند و فقط باید با دقت از آنها بیاموزیم. جز این ما میشویم ابزار دسته خبرها ، حرفها و دورو بریهایمان و بخصوص برده احساسات نامعقولمان
برای همه آدمهایی که در راه تکامل الهی گام برد میدارند آرزوی موفقیت میکنم ، امید است روز ذره ای از تجربیاتشان را بیاموزم
مریم جان .تو ما را خوب می شناسی، چون یکی از ما بودی…
ما به قدر ناشناسی و فراموشی عادت کردیم!
اگر غیر از این باشیم به گرد پای حادثه ها نمی رسیم!!!!
آن روز که تو ۷ نفر از دوستانت را از دست دادی، فردای آن روز اتوبوسی دیگر و فرداهای دیگر…
و حالا بعد از ۱۶ سال ، آنهم به بهانه تو و نه در حد یک دقیقه سکوت!!! به یادشان افتادیم
.
.
.
بعضی وقتها “محمدرضا” خیلی بی رحم میشه
گاهی بیان حقیقت مانند صاعقه است!
امید جان.
اتفاقاً من از جامعهی بیرحمی نوشتم که جز قصابی هم نوعانش کار دیگری بلد نیست و چنان اهل تزویر و ریا است که ژستهای انسانیش، به انسان حال تهوع میده…
نقل بی رحمی بیرحمی است. اما سکوت در برابر بیرحمی، ترویج امید؟!
وقتی تنت پر از دمل های چرکیه !
وقتی بدون بی حسی، نیشتر به زخمت می زنن!
وقتی می گن درمانی برای دردت نیست و باید دردش را تحمل کنی…
با این زخم باز ریه هایت پر می شود از بود گند و کثافت، تعفنی که به مرور نابودت می کنه!
محمدرضا…
اگر قراره بگی هیچ درمانی برای این زخم کهنه نیست،
اگر قراره هرکس فقط خودش را جدی بگیره!
اگر قراره تو این وانفسا کوس ناامیدی بزنیم!
….
غریبه با بی رحمی جسمت را قصابی می کنه
و آشنایی که بهش امید داری ، روحت را می خراشه!
نقل ترویج امید نیست، قصه مرگ امید است!
.
.
.
محمدرضا… فکرمی کنی کسی تو را جدی نگرفته؟
فکر می کنی تو نباید کسی را جدی بگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
من از جمله امید “بعضی وقتها “محمدرضا” خیلی بی رحم میشه” اینطور برداشت کرده بودم که گاهی حرفهاتون مثل یه کشیده محکمه برای بیدارشدنمون. گاهی خیلی درد میگیره. جای کشیده رو میگم.
نمیدونم منظور امید جان همین بوده یا نه؟
آزاده جان.
نمیدانم نوشته دوم من را خواندی یا نه.
من مریم را کنار خودم حس می کنم! شاید به خاطر نگاه آرام و عمیقی که دارد. نگاهی خالی از هر غرور و تکبری ، در اوج سادگی و متنات .
شاید نام اواز صفحه رسانه ها پاک شود، همانگونه که شادی دریافت جایزه برای او نیز پایان یافته . هر کجای این دنیا که باشی توقف معنا ندارد.این حقیقتی است غیر قابل انکار!
اما چرا بی رحمی؟؟؟
همه ما میدانیم کجا ایستاده ایم،اگر پای منافع در میان نباشد، ظلم و سرکوب و جنایت بی رحمان را هم میبینیم!
اما سخنان تلخت، نادیده گرفتن تمامی آنهایی است که تو را جدی گرفتند ،
بزرگنمائی فراموشکاری مردمی که در کلاف سردرگم زندگی گرفتارند و صدور حکمی جمعی برای مردمی که بسیاری از آنها با درک و شعور بالا قدردان دانش و منش تو و امثال تو هستند…
برای روندگان خسته از تلاشی مداوم در نبردی نابرابر،
از نگاه من این کشتن روح است و این نهایت بی انصافی است .
…
راستی آزاده جان از دوستمان آزاده ،آنکه هنوز درگیر مروارید و مرداب است خبر داری ؟
ببین محمدرضا تو همین خانه چند تا آزاده داریم، قول می دهم میتوانی روی بقیه هم حساب کنی.
امید جان سلام
ببخش که اینقدر دیر یادداشتتون رو دیدم.
در مورد نظرت من برداشتی کردم که دلم میخواست.:) ولی با خوندن دومین و سومین نوشته ات فکر میکنم کاملا متوجه منظورت شدم که با برداشتی که من داشتم فرق میکرد.
“اما سخنان تلخت، نادیده گرفتن تمامی آنهایی است که تو را جدی گرفتند ،
بزرگنمائی فراموشکاری مردمی که در کلاف سردرگم زندگی گرفتارند و صدور حکمی جمعی برای مردمی که بسیاری از آنها با درک و شعور بالا قدردان دانش و منش تو و امثال تو هستند…”
اگه منظورت اینه که استاد محمدرضا خواسته گلایه کنه از ما(نوعی)، فکر میکنم که برداشتت درست نباشه.. چون خودشون هم میدونند که حتی اگه ما هم بخواهیم بسادگی ایشون فراموش نمیشوند..
اسم مریم حتما جایی ثبت میشه و سالها بعد اگه کسی بخواد بدونه جایزه فیلدز سال ۲۰۱۴ متعلق به کی بوده میره سراغ اسم مریم و احتمالا ما هم چند سال بعد یا حتی چند ماه بعد فراموش میکنیم که مریم کی بوده و چیکار کرده. .ولی اسم “محمدرضا شعبانعلی” نمیشه بسادگی فراموش بشه.
ستون سمت چپ این توییت رو خوندی؟” دیشب سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی داشت صحبت های @MrShabanali رو گوش می کرد. پرسیدم رادیوئه؟ گفت نه. دانلود کردم گوش می کنم.”
“محمدرضا شعبانعلی” میدونه که فراموش نمیشه..حتی اگه دیگه ننویسه حتی اگه در این خونه رو ببنده حتی اگه دیگه حرف نزنه برامون باز هم بسادگی فراموش نمیشه چون صداش هست صداش تو گوش و ذهن و فکر هزاران نفر هست..صدا که از بین نمیره..
امید میدونم نگاهم سطحی بود و ساده 🙂 اگه حرفهام با حرفهات زمین تا آسمون هم فرق داشت دیگه ببخش 🙂
راستی
” با این سبک از نگارش و نگرش، اطمینان دارم کسانی که میتوانند در «فضا»ی این نوشته ها، تنفس کنند و بمانند، همان دوستان نادیده و ناشناخته ای هستند که بودنشان، این روزها، تنها انگیزه بودن من است. بسیاری اوقات صرفاً دیدن نامشان در یک کامنت، بیشتر از دیدن تمام نوشته هایشان آرامم میکند. همین که میفهمم هستند و دستمان هنوز در دست یکدیگر است و این راه ناهموار زندگی را به تنهایی سر نمیکنیم… پست قصه من و سایت من، محمدرضا شعبانعلی”
من مطمئنم دیدن اسم امید برای استاد همین حس رو تداعی میکنه:)
شاد باشی و پر امید
از آزاده مروارید بی خبرم..
دوستان سلام.:)
آزاده مرواريد، حالش خوبه …:)
همين ديروز بهش ايميل زدم … ديدم خبري ازش نيست… حالش رو پرسيدم.
خوب بود شكر خدا … ولي گفت شايد نتونه سمينار رو بياد و گفت جاي من رو پر كن و سلام منو به همه بچه ها برسون.
همينطور بهار بهار عزيزمون. حالش رو پرسيدم. اونهم خوب بود شكر خدا، اما كمي فكرش بخاطر مسائلي مشغوله كه اميدوارم به اميد خدا هر چه زودتر دلش شاد بشه و فكرش آروم ….
بهار هم گفت جاش رو اونجا سبز كنم و سلامش رو به همه دوستان خوبمون برسونم …
چقدر جاي هر دوي اين دوستان عزيزمون خاليه اگه نيان … (اميدوارم دوستمون mina90 هم خوب باشه و بياد و همه دوستان خوب كلاً …)
اميدوارم لااقل تا دقيقه ي ۹۰! ( شايد هم دقيقه ي ۹۱!! (مثل گل مسي به ايران توي جام جهاني)! ) بتونن جور كنن و بيان اونجا پيشمون و ما و ميزبان خوبمون رو سورپرايز كنن …:)
ممنون که من را شنیدی و برایم نوشتی.
در واقع هر نوشته محمدرضا حکم یک سیلی را برایم دارد. بعضی وقتها دردش از یک سیلی واقعی بیشتره! وقتی می بینی هیچی نمی دانی …
تو فرهنگ ماست که همه اش آبرو داری کنید و آروغ شکم سیری بزنید و با سیلی صورتتون رو سرخ نگه دارید ولی این ها دیگه خیلی وقته که جواب نمی ده …. تا کی می خواهیم خودمون رو گول بزنیم و از واقعیت ها فرار کنیم آیا این جوری مشکلات جامعه مون حل میشه یا همین طوری روز به روز مشکلات روی هم تل انبار شد و شد یک کلاف سر در گم…..
واقعیت تلخی که مثل زهر می مونه شنیدنش هم ظرفیت می خواهد چه برسد به بیانش که شهامت و ظرفیت صد چندان می خواهد
اونی که بی مهابا واقعیت های تلخ رو بیان می کنه « اون کسی که هنوز امیدواره » به حل اون ها و پریده وسط میدان و حل ماجرا رو شروع کرده …. « اون کسی که هنوز امید واره »
دست مریزاد به تو محمد رضا شعبانعلی عزیز خدا حفظت کنه
به قول استاد؛ دمت گرم و سرت خوش باد.
اين خبر خواندنش بي لطف نيست
دلایل و روند مهاجرت دانشجویان”دانشگاه صنعتی شریف”
http://www.parsine.com/fa/news/18637/%D8%AF%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%81
دنیا خیلی عجیب نیست آدم ها عجیبن
چطور آدم میتونه صداقتشو در بیان خوشحالیش برای دیگران بیان کنه؟
یا یک چیز دیگه: خوب وقتی احساسی را ابراز کردیم (چه صادقانه چه همراه با ریا) تاریخ مصرف داره و به خاطره ها می پیونده.
مثل حوادث مختلف چه خوب چه بد.
مهم تداوم و پشتیبانی از فردی است که خلق افتخار کرده.
قرار هم نیست همه پشتیبانی خاصی داشته باشن همین که در نقل قول ها یادی از شخصی داشته باشیم یا مثالی رو به اونها نسبت بدیم کافیه.
تا به قول آقای شعبانعلی برند شخصی این افراد معروف تر بشه و شکل بگیره.
خوب هیچ وقت نیمشه جلوی استفاده تبلیغاتی از هر خبری رو هم گرفت.
بیان رفتار ما در قبال همدیگر از زبان شما برای دیدن آنها دردناک بود اما کاملا درست و بجا بیان شده است .ممنون
خوب شد که رفتی ، و گرنه به دلیل طرح تفکیک جنستی باید در خانه می ماندی و کلفتی شوهر ایرانی ات را می کردی .
خوشبختانه یا بدبختانه من اصلا خارج از کشور نرفته ام غیر از چند روزی که در دوره طرح شش ماهه دانشجوئی بی پاسپورت موقع جنگ به عراق رفتیم تا ..
میگویند آنور آبی ها سرشان به کار خودشان گرم است . میگویند شعور سیاسی اشان کم است ، میگویند این و آن و…..
ولی مردم خودمان را خوب میشناسم همانطور که نوشتی ما با موج اخبار بالا میرویم و پایین می آییم . همه سیاستمداریم ، اقتصاد دان ، مفسر ورزشی ،تئوریسین نظامی ، منتقد سینما و موسیقی و …..
اصلا نمدانم چرا این هجویات را نوشتم به قول آقای تولا :” ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید “
محمد رضای خوب
سادگی , صداقت و صراحت نبوغ میخواهد و از نگاه من تو یک نابغه ایی دوست من .
مریم جان مچکریم..
سلام متاسفانه همسر استاد عزیزم محمود معظمی سرکار خانم فریبا خیل تاش دیروز در کانادا بر اثر سرطان به رحمت خدا پیوست.خدا به استاد معظمی صبر بدهد.من واقعا ناراحت و متاثر شدم.برای شادی روحش صلواتی ختم نمایید.
آقای مهندس شعبانعلی میشه خواهش کنم متن کوچکی برای استاد معظمی بنویسید.ایشان در یکی از سمینارهایش که من حضور داشتم از شما به نیکی یاد کرد و شما با اعجاز کلماتتان می توانید در تسلای خاطر ایشان موثر باشید.ممنون
من همیشه شما و استاد معظمی را از ته دل دوست دارم.
سلام استاد
خوب بود همه ی چیزایی که نوشته بودین.
یعنی خوب که نه! بد بد ولی خوب شد نوشتین تا منه انسان فراموشکار دوباره به خودم تذکر بدم و ارزش واقعیه داشته هارو به خودم یادآوری کنم و بفهمم و بدوونم که نیومدم توو این دنیا که خودمو بسپرم به دست اتفاقات و روزمرگی ها . . .
به قول معروف “عظمت باید در نگاه تو باشد نه در آنچه که به آن مینگری” . . .
سلام
این حقیقت ماست محمد رضای عزیز گفت:
مریم عزیز٫ ما را جدی نگیر. قبل از آنکه ما فراموشت کنیم، تو فراموشمان کن. اینطوری حس خود ما هم بهتر است…
آخ!
کاش مستقیما برای مریم میرزاخانی ایمیل می شد تا زودتر جدی بگیرد که نباید ما را جدی بگیرد
با تمام احترامی که برای شما قائلم فکر میکنم تو این مورد با شما هم نظر نیستم این توجهات افراطی وبعد بی توجهی مفرط نشانه جامعه ای ایست که به بلوغ نرسیده هنوز در عوالم بچگی است من جامعه شناس نیستم ولی با توجه به دیده ها شنیده هایم با اطمینان میگویم که اگر مریم میرزا خانی ودوستانش از ابتدا مانند یه ادم معمولی در این جامعه درس میخوندن ومسئولین ما این نخبه ها رو از جامعه معمولی سوا نمیکردن ایشون نه تنها مطمئنا راه خود رو پیدا میکرد و به جایگاه امروزش میرسید وبلکه جامعه عقب افتاده ما با وجود نخبگان در کنارش نیز فرصت بیشتری برای بالندگی وبلوغ داشت و شاید شما امروز این نامه را جور دیگری مینوشتید
توصیه خودتون مواظب خودتون باشید باید قبل از اینکه نخبه هامون رو از دیگران جدا کنیم بهشون گفته میشد جامعه جدا شده از نخبه ها مثل کودک عقب افتاده ایست که شادی وغمش در نهایت افراط است وگاهی والدینش رو عصبی میکنه کما اینکه دراین جامعه همه دلشون میخواد نخبه باشن وحتی با زور تقلب عده ای خودشون رو نخبه جا میزنن (بورسیه های تقلبی) ودر دراز مدت نخبه های واقعی هم پاسوز این روش مدیریت نوابغ خواهند شد
به والدین کودکی که دیر زبان باز میکند توصیه میکنند ارتباطش را با کودکان همسن وشیرین زبان بیشتر کنند ما ارتباطمان با نخبه هایمان خیلی کم است وکم تر هم میشود از ما چه انتظاری دارین ؟
نوشین عزیز.
از اینکه کامنت گذاشتی ممنونم.
از اینکه گفتی با حرفهای من هم نظر نیستی تعجب میکنم.
چون همهی حرف های خود من رو دوباره نوشتهای!
متاسفانه ذهن ما، گاهی مانند دستگاه گنج یاب غیر دقیقی میشود که برای هر فلز و غیرفلزی بوق میزند!
اول از همه اینکه اساساً این متن در دفاع از نخبه پروری نیست و این مفهوم نه در ظاهر و نه باطن متن وجود ندارد. اصلاً متن ربطی به این موضوع ندارد.
دوم اینکه انچه در مورد نخبه پرورری و مضرات آن نوشتهای، حرف های خود من است و حتی بعید نمیدانم باواسطه از روی خودم خوانده باشی چون جملات آن عیناً در نوشتههای ده سال قبل من در رسانهها وجود دارد. مطالبت درست است اما آنقدر قدیمی است که از تکرارش تعجب میکنم. بیش از بیست سال است دنیا فهمیده که به جای نخبه پروری باید به سراغ استعداد پروری برود و نمیدانم چه چیزی تو را اینقدر هیجان زده کرده که آن حرفها را تکرار کردهای.
سوم همانطور که تو هم نوشتهای آنچه من نوشتهام در مورد رفتار یک جامعهی با بلوغ کمتر است. خوب تو هم همین را دوباره زیر نوشتهی من نوشتهای که باز هم نمیفهمم چرا!
من هم به ظنز در ابتدای نوشته اشاره کردهام که این باور بیهوده برای بچهها در المپیادها و … درست میشود که خیلی خاص هستند و حتی مینویسم که آقای تولا میگوید که اینطور نیست. از این آدمها زیادند و تصویر خاص بودن نباید در تصور آنها باشد.
خلاصه اینکه برایم جالب بود. نوشتی با «همهی احترامی که برایم قائلی مخالفی». بعد هم منتخبی از همه حرفهای خودم را در ده سال گذشته در تایید خودم بدون تغییر حتی یک کلمه زیر نوشتهام آوردی.
یا آنقدر برایم احترام قائل بودی که نقد واقعی خودت را ننوشتی و ترجیح دادی تایید مجددی بر حرفهای من بنویسی
یا چنان زخم عمیقی از یکی از این تفکیکها در مورد خودت یا اطرافیان خوردهای که یکی دو واژه، آن گنج یاب محترم را تحریک کرده و نتوانستهای باقی متن را «بدون پیشقضاوت» بخوانی.
من با وجودی که حرفهای خودم را بازنویسی کردهای و همهی حرفهایت را قبول دارم، به تو منفی میدهم. تا یادآوری کنم که مطالب را بدون پیش قضاوت بخوانی تا برعکس متوجه نشوی.
استاد گرامی من فقط چند ماه است که به لطف برو بچه های گوگل پلاس با شما ووبلاگتون اشنا شدم ومطالب اخیرتان را دنبال کرده ام متاسفانه هنوز موفق نشدم که ارشیو وبلاگ رو بخونم اگه حرفام دقیقا بیان حرفهای شماست واقعا معذرت میخواهم (البته نمیدونم چرا )
فکر کنم کسایی که این وبلاگ رو دنبال میکنند وجرات میکنند کامنت بگذارند سر سوزن هوشی دارند که از رو نوشته های شما تقلب نکنند
اگه حرف من وشما یکی است من به خودم افتخار میکنم وقضاوتهای نادرست شما رو ندیده میگیرم در زندگی زخم زیاد خورده ام ولی همیشه به جایگاهی که حقم بوده رسیدم
مخالفتم هم از این روست که من تقصیری متوجه مردم وخودمون نمی بینم برعکس شما عقیده دارم خانم دکتر میرزا خانی وبقیه نخبه ها باید مارو جدی بگیرند مسئولین کوته فکر ما باعث شدند جامعه ای سطحی وریاکار بعد از سالهای متمادی بوجود بیایدنخبه ها باید مارو جدی بگیرند ما به کمک انها نیاز داریم تک تک مواردی که شما به درستی بیان کردید نشان از این دارد که ما به توجه نخبگان نیاز داریم
مریم عزیز٫ ما را جدی بگیر. ، تو فراموشمان نکن.ما به شما نیاز داریم
استاد عزیزم چه درس زیبا و مهمی در آن اردو گرفته اید و به ما هم یادآوری کردید ولی فکر کنم این قضیه مختص ایران نیست و در همه دنیا و همیشه بوده و هست و خاصیت زندگی دنیاست فقط کم و زیادش در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند.
محمدرضای عزیز
مشابه مريم های میرزاخانی که از هم نسلان و هم سن و سال های ما است، زیاد می شناسم.
خیلی از آنها رفته اند.
و آنها که ماندند، يک آدم عادی شدند چون ديده نمی شوند.
شايد اگر مريم ميرزاخانی به آن جا نرفته بود، حداکثر يک هيئت علمی دانشگاه بود با حقوق ماهيانه ۳ ميليون تومان!
همين پنجشنبه گذشته در استخر دانشگاه شریف مشغول شنا بودم و چقدر برای کشور غصه خوردم -و البته برای آنها خوشحال بودم-که دانشجويانی که آنجا بودند همه در حال صحبت و برنامه ریزی برای رفتن بودند.
شايد يکی از مهم ترین مولفه های اصلی برای مدیریت استعدادها، وجود فضایی مناسب، آرام و حمايتی است…
راستی خوشحالم که هنوز کسی مدعی نشده است که برای گرفتن جایزه مریم میرزاخانی لابی نکرده است!
http://hrjournalist.com/post/487
با بخشی از حرفهای شما موافقم.
البته به عنوان کسی که هنوز هم کار علمی میکنم و عاشق این کار هم هستم، فکر نمیکنم در مقایسهی موقعیت اهل علم در دو کشور، مقایسهی درآمد آنها نخستین عامل ارزشمند باشد.
برای کسی که عاشق علم است یک میلیون و سه میلیون و سی میلیون اولویت اول نیست. آنچه هست فضایی برای کار علمی است.
اگر نقدی از شرایط جامعه داریم، در اولویت اول، فضای کار علمی است. و گرنه کسی که کار علمی میکند اگر علم را به معنای واقعی آن فهمیده باشد نان خود و اطرافیانش را تامین میکند و دغدغهی نان برایش نخواهد ماند.
کسانی که امروز ایران نیستند، مزیت مهم شرایطشان، حقوق بیشتر نیست.
اینترنتی است که ف. .ی .ل / ت ر نمیشود. نیمی از عمر مطالعاتی آنهاست که با صبر کردن روبروی دایرهی سبز یا آبی گردان بالای فایرفاکس و کروم نمیگذرد و همینطور، امنیت نوشتن مقالاتی که بدانی آزادی پس از بیان به اندازهی آزادی قبل از بیان در مورد آنها وجود دارد. نه اینکه آنقدر انها را ساده کنی و از سر و ته آنها بزنی و وقتی دیدی عقیم شد، پیروزمندانه آن را منتشر کنی.
محمدرضای گرامی
رای و نظر ما به هم نزديک است.
با اين نکته شما، کاملا موافقم که اولويت کسی عاشق علم است، ثروت نیست.
اما
همه ما به خوبی می دانيم درصد قابل توجهی از جامعه ما در سطح يک هرم سلسله مراتب نيازهای مازلو درجا می زنند.
محمدرضا جان
نمونه بارز ظلمی که به جامعه تحصيل کرده شد، در همين قائله اخیر بورسيه خارج از کشور مشهود است.
با اين وجود من بسیار خوش بین هستم چرا که کشور در ابتدای ريل عقلانيت و شايسته سالاری قرار گرفته است.
به اين موضوع نيز باور دارم هرکدام از ما فقط يکبار زندگی می کنيم، بنابراين به کسانی که انتخاب و شانس بهتری برای يک زندگی با کيفيت به خود می دهند احترام می گذارم.
شايد رسالت برخی از ما ماندن و ساختن وضعيتی بهتر برای نسل آينده است.
http://hrjournalist.com
تیتر رو که دیدم گفتم نه … نه ، تو رو خدا شما دیگه نه . از بس که این چند روز خبر و پست و مقاله و تحلیل و توئیت و… درباره این موضوع خوندم .
اما به انتهای متن که رسیدم ، یادم افتاد که کجا هستم و چرا باید بدون قضاوت ، به نگارنده اعتماد کرد . (:
آخه نگم نمبشه
خیلی با حال نوشتی لامصب!!
خیلی دردناک بود فقط به دلیل رفتارهایمان .اما کاملا درست .ممنون
سلام محمدرضا
برای ما فقط مهم بود که ایرانیه و زنه! نمی دونم چرا انقدر دوست داریم مرز بندی کنیم؟ دنیا بدون این مرزا خیلی زیباتر و عمیق تر میشه.زن، ایرانی…. اینکه کار یه انسان چه اثراتی می تونه داشته باشه مهم نیست، اینکه سالای قبل که افرادی برنده شدن کارشون چه تاثیری گذاشته مهم نیست.
من از همین مردمی ام که هرروز با خودخواهی ها و بی اخلاقی هام نخبه ها و خوبا و دلسوزای کشورم رو تو خیابون، صف نون،ایستگاه تاکسی و اتوبوس و مغازه و … می رنجونم و دردی میشم روی درداشون، به سهم خودم دلیلی می شم برای دلزدگی و فراری شدنشون و فکر می کنم چقدر تیز و باهوشم… و حالا دارم به ایرانی بودن یه نخبه افتخار می کنم. مریم جان “ها”،منو ببخشید.
انصافا خوب گفتی .
سلام آقای شعبانعلی
چقدر بهتر بود نامه را مستقیم برای مریم میرزاخانی ایمیل می کردید.
چقدر بهتر بود اگر نامه به مریم مرزاخانی را در فالب نامه به رها می نوشتید.
و چقدر بهتر بود این نامه را رسانه ای نمی کردید.
یاد نامه های سیاسیون افتادم برای نشان دادن خودشان!!!!
سعید جان.
مریم میرزاخانی تیزهوشتر از این است که نیازمند چنین بحثها و نامههایی باشد.
او اگر ما را جدی میگرفت اینجا مانده بود و مثل من و معدود دوستان همدورهایم که اینجا ماندهایم با دغدغههای اولیه زندگی و فشارهای مسخرهی اجتماعی و فرهنگی و محدودیت های سیاسی و تحلیلهای شبیه تحلیلهای تو، دست و پنجه نرم میکرد.
این نامه خطاب به خود ماست. خطاب به ما که خواستهها و سلیقهها و دغدغههایمان را رسانههای سطحی و بی محتوایی میسازند که قسمت عمدهاش هم توسط خودمان شکل گرفته است.
خطاب به خود ماست که بیهویتی خودمان با قصههای هشت هزار سال قبل و هشت هزار کیلومتر آنطرفتر میپوشانیم و احمقانه و سادهلوحانه، احساس «اهمیت و ارزش» میکنیم.
این نامه خطاب به ماست که هنوز غرور دروغین خود را با شرم واقعی جایگزین نکردهایم و به تعبیر زیبای قرآن، (حتی زرتم االمقابر) با مراجعه به گور پیشینیانمان، اعتبار میخریم…
این نامه خطاب به توست. خطاب به من. خطاب به همه کسانی که از درون و بیرون پوچ و تهی شدهایم و از اینکه دیگری هم حتی در وبلاگ خودش «نشان داده بشود» و دیده بشود، زجر میکشیم…
پس دوستان بياييد به جاي به خاطر سپردن اسم فوتباليست ها،بازيگرها،مدل ها!،و خيلي اسم هاي ديگه ، اسم هايي مثل مريم ميرزا خاني رو بخاطر بسپاريم.
شايد در كل به خاطر سپردن اسمها (حتي بهترين هاشون) دردي از كسي دوا نكنه ولي اگر كسي اهل اين كاره بهتره اين جور اسامي رو به خاطر بسپاره.
شايد تاثيري روي تغيير ديدگاه ارزش گذاري جامعه بذاره شايدم نه…
سلام
این جایزه فیلدز همونیه که پروفسور جرالد لمبو در فیلم ویل هانتینگ نابغه (good) گرفته بود!؟
مبارکش باشه؛ امیدوارم علاوه بر خوندن ابن نامه، اون صحنه بحث مرحوم رابین ویلیامز و پروفسور لمبو رو هم دیده باشه!
———-
سوال بی ربط: محمرضا یه آدم چند بار میتونه از خاکستر بلند بشه؟
بسیار زیبا نوشتین. متاسفانه باید بگم خدا رو شکر که امثال مریم عزیز رو جدی نگرفتیم و از کشور رفتن وگرنه الان این قدر دغدغه های کوچیک و بزرک داشتن که کل وقتشون رو پر میکرد.
منم تبریک میگم به مریم میرزاخانی عزیز و خونوادش که چنین فرزندی رو پرورش دادن.
بنظرم از میرزاخانی گفتن بی شباهت به یادآوری کردن از بعضی ازتواناییهای شخصیمان که بعضی وقتها از گفتن انها لذت میبریم نیست ؛ تواناییهایمان راجدی بگیریم
محمدرضا جان سلام
صراحت لهجه ت قابل تامله،ما ایرانی ها اسیر تعارفات بیهوده ایم و تعارف و مدیحه سرایی پدر این فرهنگ را درآورده و واقعیت ها را مدفون کرده،محمدرضا جان عزیز مریم ها در این دیار بوده اند و اکنون حاشیه نشین و عزلت نشینند…چه باید کرد؟چه باید گفت؟به کی باید گفت؟
درسته که تو فضای مجازی و روزنامه ها و …… این حادثه ها تو همون دوره ای که اتفاق می یفته خیلی سر و صدا میکنه و بعد یه مدتی خبرا کمتر و کمتر میشه…..
ولی بیشتر ماها یادمون نمیره، من هیچ وقت ترنم سه ماهه رو سر سقوط هواپیما ارومیه یادم نمیره همون دخترکی که مامانش قبل از این که بخواد با هواپیما بره تو سایت داشت از مامانا مشورت میگرفت که با بچه کوچیکش با ماشین بره یا با هواپیما 🙁
همه ی این اتفاقا هیچ وقت از خاطرمون نمیره…..
من از مریم عزیز خیلی خیلی ممنونم به من کلی امید و انگیزه داد ، همیشه کارش تو ذهن من میمونه مهم نیس که این خبر تو فضای مجازی بخواد کمرنگ بشه .
تلخ نوشتي شايد واقعيت تلخيه اما تلخ تر نوشتيش،جدي اگر خودت جاي مريم بودي با اين نامه حال مي كردي؟! به نظر من گاهي لازمه واقعيت رو با تلخيش نديد و ياداوريش نكرد، مثل اين كه به يه مادر وقتي بچه ش به دنيا مياد بگي همه ما رفتني هستيم اين بچه هم يه روز مي ميره! خوب چه كاريه حالا نميگفتي هم خودش مي دونست فقط غرق در شادي بودنش حتي براي چند صباحي اندك رو لكه دار ميكني. نمي دونم شايد فرافكني ميكنم اما رگه هايي از حسادت يا يه همچين حسهايي توي اين نوشته ت مي بينم. كاشكي اين نوشته تلخ رو با همون جمله اقاي تولا تموم ميكردي: مريم جان ما تو را جدي نمي گيريم، تو همچنان خودت را جدي بگير.
سلام saba
اسم كاربريت – اگر يك نفر با اسم saba داشته باشيم- خيلي جديد نيست گرچه زير پست هاي معدودي كامنت مي گذاري و بنابراين حداقل براي من شناخته شده نيستي.
بگذريم من وكيل وصي جناب شعبانعلي نيستم . فقط به دليل اينكه نوع قضاوتت را مي شناسم و از نوعي است كه به سختي مي توانم درستي اش را بپذيرم،خواستم مطلبي برايت بنويسم.
فقط هم به اين يك اصطلاحت كار دارم: حسادت( يا همچين حسهايي).
كسي كه تلاش مي كند ولي موفق نمي شود،اگرعزت نفس نداشته باشد، ترجيح مي دهد دليل عدم موفقيتش را هم در ديگران جستجو كند(از ماه و ستاره و خدا و فلك و طبيعت تا …) چنين كسي به ديگري كه موفق شده حسادت مي كند.
آنچه لازم است بداني – تا درست قضاوت كني- اين است كه جناب استاد از خيلي كساني كه گمان مي كنند و گمان مي كنيم موفق هستند،موفق تر است .اين را كسي به شما مي گويد كه او را و دغدغه هايش را مي شناسد و مي داند در راه اهداف بسيار دشوارش با خون جگر خوردن و تحمل فراوان و از خود گذشتگي، تا سطح قابل توجهي از موفقيت دست يافته است.
براي استاد ما مدال المپياد و رتبه كنكور و لقب دكتر و مهندس – و حتي استاد- اهميتي ندارد و فكر مي كنم بداني كه او خودش اجازه داده دانشجويانش با نام كوچك صدايش بزنند نه با لقاب دهان پركني كه خيلي با آنها مي وشد حال كرد!
اين ها براي او مهم نيستند ولي امثال مريم ميرزا خاني خيلي برايش مهمند.براي همين است كه چنيني مطلبي را براي روشن كردن اذهان فراموش كار ما هموطنانش مي نويسد شايد براي اينكه هم نقش معلمي خودش را در اصلاح رفتار جامعه ي ما ايفا كند و هم اين واقعيت تلخ را يادآوري كند كه يكي از علت هاي رفتن امثال مريم،رفتار عجيب و غريب ما است. بلكه يك روز دست از اين رفتارها برداريم.
با اين توضيحات شكسته و ناقص مي خواهم بگويم كه معتقدم اولا دليلي براي انتخاب نام حسودي (يا همچين حسهايي) وجود ندارد. ثانيا: مخاطب اين نوشته مريم ميرزا خاني است. آدمي آنقدر بالغ كه اين نوشته برايش در حكم صحبت از مردن بچه نوزاد براي مادر نيست . اگر گفتن از مرگ باشد به انساني بالغ گفته شده كه قطعا برداشتي متفاوت تر از آن مادر فرضي خواهد داشت. ضمن اينكه براي من و شما – دور از جانت- ازمرگ گفته كه در حكم كساني هستيم كه مرگ را به كل فراموش كرده ايم.
بيش ازآن كه مي خواستم،نوشتم.
منتظر جواب استاد و همچنين منفي هاي آن چهار دوست عزيزم هستم. منفي هايشان مهم نيست . نوشتم كه بدانند خودشان براي مهمند.
موفق باشيد.
«خودتان مواظب خودتان باشید! شاید شما فکر کنید آدمهای خاصی هستید. اما ما مثل شما زیاد دیدهایم. میآیند و میروند و بخشی از آمار میشوند! ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید».
.
این جمله مغز کلام بود…
نه برای نخبگان! که برای همه ما و برای همه زندگی…
“خودتان مواظب خودتان باشید”
بارها خوندمو کلی فکر کردم
کاش میشد وسط متن از روی مانیتور های لایت کرد…!
ممنون از این تلنگر
چرا ما اين همه بديم؟ آيا فقط ما اين طوري هستيم؟ واقعا درست نوشتين 🙁
سلام محمد رضا
فقط خواستم بگم آی گفتی؟!
شاید درست نباشه که با این صراحت لحجه به آدمها گفت که چقدر زود کهنه میشوند! چقدر زود خبری میشوند لای خبرهای دیگر! چقدر باید ایستاد به انتظار روزی دیگر تا مطمئن شد دیگران نمیخواهند جز تیتر تو را بخوانند!
اما تقریباً بسیاری از چیزهای که درست نیستند لازم است تا باشند!
روزهایت خوش
پرویز
اميدوارم مريم عزيز، هرچه زودتر اين نامه رو بخونه…
خيلي زيبا بود .. خيلي …
موقع خوندن اين نامه ي زيبا و ساده و صميمي، اشك اومد توي چشمهام … همونطور كه موقع شنيدن اين خبر، اشك به چشمانم اومد … همونطور كه وقتي منتظر شنيدن اين خبر خوب از اخبار ساعت ۱۰ شبكه ۳ در همون شب بودم ولي هيچ چيزي ازش گفته نشد، حتي يه اشاره ي كوچيك هم به او و اين جايزه نشد! … همونطور كه وقتي شبكه خبر ازش ميگفت، عكس قديميشو كه با روسري بود فقط نشون داد و قيافه ي زيبا و معصوم الانش و حتي در حال گرفتن اين جايزه معتبر جهاني، رو اصلا نشون نداد!!
حسي كه الان نسبت به اين موضوع دارم جز افتخار اينكه اولين زني كه اين جايزه رو گرفت هموطن منه، اينه كه چقدر خوب شد رفت! اونجا بيشتر دوستش دارند و خواهند داشت …
شهرزاد جان سلام
همۀ پیامِ زیبات رو خوندم و لذت بردم ولی ایکاش روزی برسه که به جایِ جملۀ آخر ، بنویسی که چقدر خوب که بستری فراهم شده تو کشورمون که این گوهرهای قیمتی ، رغبت کنن بمونن و برای رشد و تعالیِ سرزمینِ خودشون و ساختنِ نسلهایی متفکر و آینده ساز بپردازن ، مثلِ کاری که امثالِ محمدرضایِ عزیز ، علیرغم همۀ بی مهری ها و قدر نشناسی هایی که نسبت بهشون میشه دارن انجام میدن . همونطوری که محمدرضای عزیز در فایل ۷ و ۸ رادیو متمم در موردِ حل مسئله مطرح کردن ، مطمئناً رفتن یا مهاجرت ، یکی از راه هایی هست که بیشتر ، صورتِ مسئله رو پاک می کنه . باید به دنبالِ راهِ حل های دیگه باشیم نه اینکه فقط یک راهِ حل ( مهاجرت ) رو انتخاب کنیم و توصیه کنیم . به امید روزی که نه با شعار ، بلکه با عملِ تک تکِ ما و مسئولیت پذیریمون در قبالِ مملکت و هم میهنامون ، از micro action ها شروع کنیم تا به یک بسترِ آماده برای رشد و توسعه و تعالی جامعه دست پیدا کنیم
به امیدِ اون روزِ زیبا و به امیدِ دیدار همۀ دوستانِ عزیز در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
هومن عزیز. ممنون از توضیحاتتون. بله همه چیزهایی رو که میفرمایید درسته… اما من گفتم: “حسی که الان من نسبت به این موضوع دارم، اینه که…..” برای همین نه دلیلی و نه حوصله ای در خودم میبینم که بخوام در جواب صحبتهای خوب شما، دلایل و برهان های منطقی خودم رو براش بیارم و ازش دفاع کنم.
حسم اینه … فقط همین!
شهرزاد جان سلام
به حسِ زیباتون احترام میگذارم و عذر می خوام که تحلیلی و منطقی باهاش برخورد کردم دوستِ خوبم . شاد باشید
ارادتمند و به امید دیدار در ۶/۶
سلام هومن عزیز٫
نه اختیار دارین. این حرفا چیه …
شما لطف دارین … همیشه هم لطف دارین دوست خوب…:)
از این حرفا که بگذریم … راستی یه چیزی رو می دونستین؟
– «نور خورشید» برای اینکه به «زمین» ما برسه، به «۸ دقیقه و ۲۰ ثانیه» زمان احتیاج داره –
(بیربط بود؟ ببخشید … خواستم یه چیزی گفته باشم آخر این کامنتم!:) )
(بازم ممنون از شما)