پیش نوشت: ندارد.
اصل بحث:
عادت دارم نوشتههایم را با پیشنوشت آغاز کنم. در پیشنوشتها به نکات مختلفی اشاره میکنم که خوانندههای دائمی نوشتههای من به نوعی آنها را حفظ هستند. معمولاً اشاره میکنم که این حرفها بیشتر از جنس سلیقه است و شاید هم درست نباشد و البته هر کس نظری دارد و من هم از سر بیکاری آنها را نوشتهام و نخواندید هم چندان مهم نیست و حرفهایی از این دست.
اما اینبار، احساس کردم که نوشتن هیچ کدام از آن حرفها – چه مثل عموم وقتها که واقعاً صادقانه و از ته دل آنها را میگویم و چه حتی معدود زمانهایی که به عنوان تعارف میگویم – صحیح نیست.
این است که بدون پیشنوشت بحثم را شروع کردم.
امروز در راس قدرتمندترین اقتصاد جهان، فردی مانند ترامپ نشسته که واقعاً موجب نگرانی جهانیان شده است.
البته این نگرانی، بیشتر به سادهاندیشی و سطحینگریها و مردمفریبیهای این فرد باز میگردد. به اینکه مجموعهی بزرگی از منابع روی زمین در اختیار فردی است که در زمینهی مصرف و مدیریت آنها دانش کمی دارد.
او پروتکلهای دیپلماتیک را نمیداند. در دیدار با روسای جمهور کشورهای دیگر، شماره موبایل شخصیاش را به آنها میدهد و میگوید: کاری داشتی به خودم زنگ بزن.
رئیس جمهورهای دیگر هم، در ظاهر احترام را حفظ میکنند؛ اما در دل میخندند که ای مرد. ما هم قاعدتاً موبایل داریم و شماره شخصی هم داریم. اما عرف دیپلماتیک این است که روسای جمهور از طریق دفتر ریاست جمهوری با هم تماس بگیرند.
قاعدتاً جاستین ترودو نخست وزیر کانادا هم که چند روز پیش در فضایی صمیمی با اوباما شام میخورد، در برقراری این نوع روابط ناتوان نیست. اما حالا که ترامپ، چند هفته قبل شماره موبایلش را به ترودو داده و هنوز هم منتظر مانده و ترودو زنگ نزده است، شاید کم کم بداند که ترجیح فردی با پروتکلهای دیپلماتیک تفاوت دارد.
بگذریم. اینها را خودتان بهتر از من میدانید.
از جمله اینکه اینکه ترامپ در ماه گذشتهی میلادی در جلسه با سرگئی لاوروف وزیر خارجهی روسیه، بدون اینکه حواسش باشد بخشی از اطلاعات طبقهبندیشده و سری در مورد داعش را در اختیار او قرار داد.
اطلاعاتی که از یکی از شرکای منطقهای خود در خاورمیانه گرفته بودند و تعهد داده بودند نگویند این اطلاعات را دارند یا از کجا گرفنهاند.
رویدادی که تحلیلگران معتقدند اثرات دومینویی آن را باید تا مدتها در غربِ دور و خاورِ میانه ببینیم.
خروج از توافق نامه پاریس را هم با همهی تبعات احتمالی آن میدانید. توافقنامهای که توسط ۱۹۵ کشور جهان – از جمله ایران – امضا شده است. (البته مراحل تصویب و پیادهسازی، طولانیتر هستند).
و خلاصه، بسیاری چیزها را بهتر از من میدانید. همهی آن چیزهایی که در نهایت در جمعبندی زیبای استیفن کینگ خلاصه میشود: دسترسی این مرد به سلاحهای هستهای، از همهی داستانهای وحشتناکی که در طول زندگیام نوشتهام، وحشتناکتر است.
برای توجیه و توضیح اینکه چگونه دونالد ترامپ در راس قدرت در آمریکاست، قاعدتاً میتوان دهها علت و چندین روند را بیان کرد. به خوبی میدانیم و من هم سالهاست تکرار میکنم که هر کس برای یک رویداد بزرگ اجتماعی یا سیاسی – از جمله این رویداد – تنها یک علت یا تنها یک ریشه بیان کند، مستقل از آنکه چه میگوید، حرف نادرستی زده است.
اما بیتردید نباید نقش شبکه های اجتماعی و به طور خاص فیسبوک را در روندی که به این رویداد منتهی شد نادیده گرفت.
فیس بوک و شبکههای اجتماعی دیگر، به دوقطبی کردن فضای آمریکا کمک کردند. بخش مهمی از این ماجرا هم به تنظیم محتوا با سلیقهی مشتری باز میگردد.
نشریهی Science در سال ۲۰۱۵ هشدار داده بود که این کار شبکههای اجتماعی که محتوا را بر اساس سلیقهی شما انتخاب میکنند و به شما نمایش میدهند میتواند یک حباب سیاسی یا Political Bubble بسازد (اگر حوصله داشتید علاوه بر مقالهی Science مقالهی Verge را هم بخوانید). من هم تقریباً همان زمانها (چند ماه قبل از Science و نه با الهام از Science) در مورد جستجو با گوگل مطلبی نوشتم و توضیح دادم که این سفارشی کردن در جاهایی مثل موتورهای جستجو میتواند کورکننده باشد.
البته همهی مسئله در انتخاب هوشمند محتوا نیست. سهم خود ما مهمتر است. ما در تلگرام، توییتر، فیس بوک و اینستاگرام، اکانتهایی را فالو میکنیم که به آنها علاقه داریم. حتی اگر اکانتها و کانالهای متفاوت یا مخالف را هم فالو کنیم، قاعدتاً سهم کمتری خواهند داشت. بزرگترین صافیِ اطلاعات، خود ما هستیم و البته این را هم نمیتوان به سادگی رد کرد یا تغییر داد.
اما حاصل را هم دیدیم. چند شب قبل از انتخابات در ایران، بسیاری از طرفداران دو نامزد اصلی انتخابات با استناد به شبکههای اجتماعی بر این باور بودند که نامزد مطلوبشان رای میآورد. به شخصه شاهد بودم که دو دوستم – که هر کدام علاقمند و طرفدار یک جریان سیاسی هستند – بخش اکسپلورر اینستاگرامهای خود را به عنوان شاهد مدعا به هم نشان میدادند و من با مشاهدهی تفاوت شگفت انگیز دو صفحه بر روی دو موبایل، فکر میکردم که چقدر دنیای این دو نفر میتواند با هم متفاوت باشد. جای آقای جان گری خالی بود تا بگوید یک اکانت اینستاگرام مریخی در مقابل یک اکانت اینستاگرام ونوسی قرار گرفته بود.
بگذریم از اینکه فیس بوک همچنان تا جایی که بتواند تاکید میکند که نقش رسانهای ندارد، مگر اینکه مجبور باشد و نتواند از زیر بار نقدها و فشارها شانه خالی کند.
اما به هر حال، همه کمابیش میدانیم که فیس بوک، توییتر، اینستاگرام ، تلگرام و سایر پلتفرمهای اجتماعی مشابه، تا حد زیادی نقش رسانه را ایفا میکنند. حتی اگر مدیران آنها این نقش را انکار یا کوچکنمایی کنند.
همچنین میدانیم که بر اساس منطق (و البته مشاهده)، در هر کشور و جامعهای، به اندازهای که اعتماد به رسانههای عمومی کمتر شود، نقش شبکه های اجتماعی و نرمافزارهای پیامرسان به عنوان رسانه، پررنگتر میشود.
رسانههایی که اگر چه دقت، صلاحیت و تخصص خبرشناسی و نشر خبر را ندارند، اما در مقایسه با منابع دیگر – به علت همان بیاعتمادی که گفتم – در جایگاه بهتر و برتری قرار میگیرند.
من قبلاً هم نگرانی خودم را از جملههای کوتاه اعلام کرده بودم. البته نگفته بودم که مرگ بر جملهی کوتاه. یا جملهی کوتاه نگوییم و نخوانیم. بلکه تحت عنوان هنر خواندن جملات کوتاه در این زمینه کمی نوشتم ( مقدمهی بحث – قسمت اول، قسمت دوم بحث، قسمت سوم بحث، قسمت چهارم بحث، قسمت پنجم بحث – برای نیلوفر).
آنچه امروز نوشتهام، از همان جنس نگرانی اما در حوزهای دیگر است: حوزهی سیاسی.
سیاستمداران، آموختهاند که حتی تندترین نقدها و حرفهای خود را، به شکل ساندویچ مطرح کنند. یعنی با نانی از حرفهای مثبت و تمجیدها و با سالادی از حاشیهها و با کمی سس اخلاق و تا حدی نمک شوخی و فلفل نقد.
حاصل هم این میشود که پیامهایشان را به شکلی دقیق اما با تنش نسبتاً کم، به طرف مقابل منتقل میکنند.
بسیاری از مردم، حوصلهی خوردن کل این ساندویچ را ندارند. اما از طرفی، تحمل دور بودن از اخبار را هم ندارند.
پدر بزرگوار من، حوصلهی فیلم دیدن ندارند. لااقل زمانی که من کودک بودم و در خانهشان بودم نداشتند. فیلم پخش میشد. من مینشستم و با دقت نگاه میکردم. پدرم در خیابان گشتی میزدند. به ماشینشان سر میزدند. سرگرم بودند و خلاصه بعد از فیلم میگفتند: محمدرضا فیلم چه شد؟
میگفتم: بابا. چه فرقی میکند؟ شما که از اول ندیدی؟ الان بگویم دختره با پسره ازدواج کرد. یا پلیسها دزدها را گرفتند. یا دزدها به پلیسها تیر زدند. چه فرقی میکند؟
پدرم میگفت: حس بهتری دارم. دوست ندارم از فیلم بیخبر باشم.
این روزها، این تصویر بارها و بارها جلوی چشمم زنده میشود. البته این بار در مقیاس چند ده میلیونی.
یک مقام مسئول یک ساعت سخنرانی میکند. خبرها، حرفها، پیامها و صحبتهایش را مطرح میکند. ساندویچی درست میکند و ارائه میکند. مقام مسئول دیگری هم ساندویچ دیگری درست میکند و عرضه میکند و در کل، از همین تعاملات، این کشور و هر کشوری در جهان میچرخد و اداره میشود و تفاوت طعم همین ساندویچهاست که سیستم را کم و بیش زنده نگه میدارد و آرام یا سریع، استوار یا لنگلنگان به پیش میبرد.
این وسط، یک نفر خیارشور به دست میآید و یک جمله را نقل میکند.
فردا یک نفر دیگر، پیازی از ساندویچ یک سخنرانی دیگر را نقل میکند (شبکههای اجتماعی خصوصاً توییتر، اصلاً بیش از خیارشور و پیاز، جا ندارند. نمیشود یک سخنرانی سیاسی یک ساعته را در کمی بیش از ۱۰۰ کاراکتر خلاصه کرد).
یک نفر دیگر هم، همهی این پیاز و خیارشورهای توییتری را جمع میکند و در کانال تلگرام، سالادی عرضه میکند که طعم آن، به هیچ یک از ساندویچهای اولیه شباهت ندارد. ما در بازخوانی و گردآوری خبرها (News Curation)، واقعیت را نقل نمیکنیم. بلکه واقعیت جدیدی خلق میکنیم.
در دنیای رسانه، ما بیش از آنکه تلاش و تعارض یا تعامل و تقابل میان سیاستمدران را ببینیم، با اکوسیستمی از خبرها مواجه هستیم. در واقع این جنگ میان خبرهاست که تا حد زیادی خبرهای بعدی را میسازد.
وقتی این دنیای رسانه، به رسانههای دیجیتال تکامل یافت که در آن، سرعت بازنشر افزایش یافته و هزینهی بازنشر تقریباً به صفر رسیده است، ما با پدیدهی دیگری به نام Amplification و Amplified News مواجه میشویم. این خبرها نیستند که با یکدیگر میجنگند. این خبرهای تقویت شده هستند که با یکدیگر میجنگند.
بازنشر ناآگاهانهی اخبار، تشکیل منتخبی از خبرها، اکتفا به خبرهای کوتاه به عنوان خلاصه یا عصارهی خبرهای بلند، همگی میتوانند جامعه را به سمت فضای دوقطبی و رادیکال پیش ببرند. یادمان باشد که معمولاً در این شرایط، گویندگان اصلی نیز، نمیتوانند به سادگی بیایند و فضا را تعدیل کنند؛ آنها عموماً وادار میشوند محکمتر از گذشته پا در موضع خویش فرو ببرند و محکمتر دفاع کنند و ما مخاطبان و استفاده کنندگان شبکههای اجتماعی هم، فراموش میکنیم که خود، نقشی مهم در شکلگیری این حلقهی تقویتشوندهی معیوب ایفا کردهایم.
به اندازهای که در این غار دموستن میشد حرف زد حرف زدم.
قاعدتاً علاقمندان توییتر، میتوانند به سبک و سنت رایج، با همین حرفهای من هم شوخی بسازند.
همان تیترِ من از توییتر میترسم را بردارند و به جای توییتر، کلمههای مختلف بگذارند و چند هشتگ هم اضافه کنند و توییت و ریتوییت و فیو کنند و احساس خوبی هم تجربه کنند.
اما کاش کمی جدیتر فکر کنیم.
کاش در شرایط فعلی که ثبات مهمترین نیاز ماست، در کنار منتخب اخبار، بکوشیم مخاطبان را به مطالعه یا دیدن یا شنیدن مشروح اخبار، تشویق و دعوت کنیم. کاش گاهی نقش فیدبک منفی را به جای فیدبک مثبت بر عهده بگیریم. اگر خیارشور یا فلفلی هم در ساندویچی میبینیم، آنقدر به طعم نان و گوشت و سالاد بپردازیم که طعم نهایی غذا در کام مخاطب، چندان آزاردهنده نشود.
نه با این هدف که خواننده را از واقعیت دور کنیم. بلکه با این هدف که از شکلگیری و فروریختن بهمنی که هیچکس نمیتواند مقابل آن بایستد جلوگیری کنیم.
خبرهای خلاصه میتوانند خطرناک باشند. جمع آوری مجموعهای از خبرهای خلاصه و بازنشر آنها هم، خبرمشروح نمیسازد. بلکه شکلی از خبرخلاصه را میسازد که شدیدتر و تاثیرگذارتر است و اگر دینامیک سیستم را ببینیم، میتواند مخربتر هم باشد.
همهی ما با فرضهای خودانجام (Self-fulfilling prophecies) آشنا هستیم. به شخصه اگر به سوپرمارکت محل بروم و ببینم که قند دیگر نیست، نمیآیم بگویم که ظاهراً دیگر قند نمیآورند.
چون احتمالاً همسایهها، این بار که قند ببینند به جای مصرف عادی، دو یا سه برابرش را میخرند و بعداً قند باز هم نخواهد بود.
منطقیتر است بگویم: دیروز که رفتم قند نبود. البته هفتهی پیش بود.
این دو روایت، هر دو تقویت شده و تضعیف شدهی یک خبر هستند. اما یکی میتواند قحطی خلق کند و دیگری مانع آن شود یا لااقل احتمال وقوع آن را کاهش دهد.
پی نوشت:
ما ناگهان در استخر ارتباطات دیجیتال افتادیم. بیآنکه شنا کردن در این استخر را به درستی بدانیم. البته گفتهاند که کسی که ناگهان در آب بیفتد و بتواند بیرون بیاید، شنا را به سریعترین و اثربخشترین شیوه آموخته است. اما در مورد آنها که در استخر خفه میشوند، اظهار نظر خاصی نشده است.
کاش برخی کتابها و مقالات، مثل کتاب Political Campaign Communication یا Online Reporting of Elections هم در کشور ما مشتری و خواننده داشت. کاش، کسانی حوصله و تخصص داشتند تا اینها را بخوانند و شرایط ما را هم ببینند و حاصل آن خواندهها و این دیدهها را در قالبی ساده که ما بفهمیم، برایمان بگویند.
کاش فرصت کنیم مقالهی Media Matters را در مورد نقش رسانهها در آنچه امروز در آمریکا وجود دارد بخوانیم.
کاش مقالهی هاروارد در مورد کالبدشکافی انتخاب آمریکا را تحت عنوان From Fake News to Identity Politics را بخوانیم.
کاش توجه داشته باشیم که اگر ترامپ، همهی حماقتهای فعلیاش را داشت اما اکانت توییتر نداشت، جهان جای بهتری برای زیستن بود. ضمن اینکه جای بهتری برای خود ترامپ هم بود. منافع کشورهای منطقه به کنار. او که از یک سو یک پایگاه نظامی منطقهای در قطر راهاندازی میکند و در دیدار با امیر قطر از روابط بلندمدت آمریکا و قطر میگوید و توضیح میدهد که ما تجیهزات نظامی زیبا به شما میفروشیم و از سوی دیگر، با رفتاری تکانشی و Impulsive، در یک توییت احمقانه، از عربستان در مقابل قطر دفاع میکند. توییتی که شاید در سرمستی و بیخبری منتشر کرده. درست مثل همان Covfefe که الان موضوع مسخرهی خاص و عام است. اما اثرش چنان زیاد است که میشود آن را حملهای جدی از سوی ترامپ به سیاستهای پنتاگون در نظر گرفت.
کاش آنهایی که اکانت توییتر دارند، در شبکههای اجتماعی فعالند، کانال خبری تلگرام دارند، یا خبرهای توییتری میخوانند و با نیت خیر در تلگرام خلاصه و بازنشر میکنند، کمی برای این نوع مطالعات وقت بگذارند.
سیاست، همواره لباس بر تن داشته. شبکههای اجتماعی، آن را عریان به میان مردم آوردهاند. تبعات این نوع عریانی، همیشه توسعهی دموکراسی و گسترشِ بیشتر آزادی نیست.
آن داستان وحشتناکی که استیفن کینگ مطرح کرد، یک شبه خلق نشد. قبل از اینکه مردی ناآشنا با قواعد سیاست و اقتصاد، اختیار بزرگترین مجموعهی سلاحهای هستهای جهان را در اختیار بگیرد، تعداد زیادی افراد ناآشنا با قواعد رسانه و حساسیتهای سیاسی، تمام فرصتهای نشر خبری در اکانتهای شبکههای اجتماعی خود را بدون تحلیل سیستمی تبعات آنها، در اختیار گرفتند.
همه میدانیم. اما کاش «ایمان بیاوریم» در دنیای امروز، همچنانکه پرچم بسیاری از صلحها، نخستین بار در شبکههای اجتماعی بر زمین مینشیند، ماشهی اسلحههای جنگ و درگیری و ناامنی هم، نخستین بار در شبکههای اجتماعی چکانده میشود.
آخرین دیدگاه