دیروز این فرصت را داشتم که به دعوت دوست بزرگوارم جناب آقای مهندس دهبیدی پور، ریاست مرکز کارآفرینی دانشگاه شریف، پس از استاد گرامیمان دکتر دورعلی و در کنار دوست خوبم فرزین فردیس، با ورودیهای جدید دانشگاه صنعتی شریف – که تنها چند روزی از ورود آنها به دانشگاه میگذشت – صحبت کنم.
برنامه تصادفاً همزمان با روز تولد من بود و بسیاری از بچهها هم – به لطف زندگی در خانههای شیشهای آنلاین – با وجود نداشتن آشنایی رودررو، میدانستند و به سبک خوشیهای دههی دوم زندگی، برایم آهنگ تولد را خواندند! هر چند که دیگر این روزها آنقدر بزرگ شدهایم که بیاموزیم خواندن این آهنگها، بیشتر ابزار شادی خواننده است تا محبتی به شنونده.
فکر میکنم برای بچهها، حرفهای ما نباید خیلی مهم یا جدی بوده باشد. آنها از این حرفها زیاد میشنوند. معمولاً هم مسیر خودشان را میروند. این ویژگی انسان است که همه چیز را دوست دارد خودش کشف کند.
غلط هم نیست. «باور» باید با «تجربه شخصی» شکل بگیرد و نه «تزریق بیرونی». سالهاست دیدهایم که تلاش برای «تزریق ایمان و باور و اعتقاد» چگونه جامعه را به سمت یک جامعه بیمار روانپریش، سوق داده است.
به هر حال، «پایان یافتن سی و پنج سال زندگی»، «بازگشت در غالب سخنران به سالن اجتماعات دانشگاه، همانجایی که هفده سال قبل، هیجان زده همچون خانهی آمال و آرزوهایمان، نگاهش می کردیم» و عنوان زیبای «مسیر آیندهی من»، همه و همه باعث شد تا برای من حس عجیبی تداعی شود.
حرفهای زیادی در ذهنم بود که دیدم حال و هوای گفتنش را ندارم. حرفهای زیادی هم گفتم که فکر نمیکردم بگویم. فرزین فردیس – وقتی کنار هم داشتیم برنامه پرسش و پاسخ را اجرا میکردیم – آرام در گوش من گفت: «محمدرضا! این آنارشیست بودن ما سینرژی هم داشته! اگر جایی قرار بود یکی از ما محافظهکارتر هم صحبت کند، نفر دوم او را تهییج کرده که تندتر حرف بزند!».
البته صحبتهای دکتر دورعلی هم بیتاثیر نبود. او که بت دوران تحصیل ما بود و هنوز هم استاد مسلم و محترم ماست و سوابق درخشانش در MIT آمریکا و دانشگاه شریف، اگر نگوییم استثنائی، باید بگوییم نادر است، در قسمتی از صحبتهایش گفت:
معیار موفقیت، نمیتواند پول باشد. یک هنرمند را مقایسه کنید که با دو جملهاش، جامعهای را تغییر میدهد و یک فرد ثروتمند با گرانترین خودرو، که هنگام حرکت در خیابان، پوست تخمهاش را روی زمین میریزد و جلو میرود. کدام موفق هستند؟ کدام تاثیرگذار هستند؟ کدام ارزشمند هستند؟ [تاثیرگذار بودن و موفق بودن و ارزشمند بودن و ثروتمند بودن، یک چیز نیست. چهار چیز مختلف است!]
خلاصه… اشتراک این سی و پنج سالگی و سالگرد تولد و خاطرات هفده سال قبل و صدای شاد کف و سوت زدنهای با مناسبت و بیمناسبت دانشجویان تازه وارد و عنوان «مسیر آینده من»، حرفهایی شد که هر یک از آنها را در حد یک جمله اینجا میآورم. ادعایی ندارم که اینها درست است یا حتی برای نسل جدید مصداق دارد. اما برای من خلاصهی این سالها بوده است. حرفهای بدون برنامه ریزی معمولاً صادقانه ترین حرفها میشوند:
* مواظب باشیم که تمام وقتمان در دانشگاه، با درس خواندن هدر نرود. دانشگاه محل زندگی کردن است.
* وسوسههای کارآفرین شدن، احساس شما را به کار کردن برای دیگران بد نکند. حتی کسی که یک موقعیت شغلی برای خودش دارد، کارآفرین است. او اگر خوب کار کند این موقعیت شغلی میماند و اگر بد کار کند، این موقعیت از بین میرود. همهی مردم دنیا، یا دزد هستند (و از دسترنج دیگران میخورند) یا کارآفرین. البته بعضی کارآفرینها بیش از یک موقعیت شغلی ایجاد میکنند.
* مهاجرت کردن به کشورهای دیگر و موفق شدن و ایجاد ارزش در آن اقتصادهای بزرگ، شبیه نصب یک پردهی شیک در یک کاخ گرانقیمت است. ماندن در اینجا و کار کردن، با وجود دردها و سختی ها، مانند ساختن خانهای کوچک در یک بیابان است. خودتان ببینید که کدام، حس بهتری به شما میدهد و انتخاب کنید.
* گول داستان زندگی آدمهای موفق را نخورید. همزمان با هر فرد موفقی که داستان خود را برای شما میگوید، هزاران فرد شکست خورده وجود دارند که هرگز موقعیتی در برابر دوربینها و رسانهها نخواهند داشت. فیلمهایی که از موفقیت یک معلول در مسابقات پاراالمپیک پخش میشود، نباید ذهن شما را خراب کند. این نوع داستانگویی، بیشتر توهم میسازد. نباید مشکلات و دغدغه های هزاران معلول دیگری را که هنوز مشکلات روزمره آنها حل نشده و از حمایت کافی جامعه برخوردار نیستند، فراموش کرد. ثروتهای افسانهای زاکربرگ و استیو جابز و موفقیتهای ریشه در گاراژ، باعث نشود که دهها هزار نفر دیگری را که در گاراژها ورشکست شدند و هیچ نامی از آنها ثبت نشد فراموش کنیم!
* تلاش مهم است. تلاش مهم است. تلاش مهم است. موفق بودن هزینهی سنگین دارد. قبل از اینکه موفق بودن را انتخاب کنید ببینید آیا دوست دارید هزینهاش را پرداخت کنید؟
* خودتان بیشتر از استاندارد و عرف کار کنید و همیشه آماده باشید که دیگران کمتر از عرف و استاندارد کار کنند. غیر از این باشد افسرده میشوید و از تلاش بازمیمانید.
* حرف هیچکس را جدی نگیرید. مردم حرف میزنند. نه برای موفقیت و رشد شما. برای اینکه نشان بدهند که وجود دارند و به خودشان «ثابت کنند» که آدم هستند! کسانی که نقد مردم را جدی گرفتهاند در گورستانها میان مردم خوابیدهاند و هیچ نامی و اثری و یادگاری از آنها نمانده. قهرمانان امروز مردم، کسانی هستند که دیروز، مردم را آدم حساب نکردند و فارغ از نقدها و حرفها و نظرات آنها، مسیر خودشان را رفتند!
* به درآمد رشتههای مختلف و تفاوت آنها فکر نکنید. شغلها بیشتر مثل سهام هستند. در هر رشتهای و شغلی، اگر ریسک بالاتر بپذیرید سود بالاتر و اگر ریسک کمتر بپذیرید سود و درآمد کمتری دارید. از بین اینها هم خوب و بد را بر اساس شخصیت خودتان و مدل ذهنی خودتان انتخاب کنید و نه توصیه دیگران.
* و آخرین حرفم اینکه: برای یک انسان هجده ساله در ایران، شریفی بودن یک افتخار است. اما به دهههای سوم و چهارم که وارد شویم، شریفی بودن فراموش میشود و شریف بودن است که به عنوان معیار موفقیت مورد ارزیابی قرار میگیرد.

آقای شعبانعلی
داشتم به پست هاتون نگاه مینداختم، چرا مشخص نیست یک پست مربوط به چه سالی هست!
مثلا در متن همین پست، نوشتین سی و ۵ سالگی هم گذشت. از کجا باید فهمید این پست شما چه سالی نوشته شده.
ممنون
سلام.
مثل همیشه حرف های قابل تامل و تاثیر گذار.
آیا جایی هست که بشه به طور کامل این برنامه “مسیر آینده من” رو دید یا شنید یا دانلود کرد ؟
محمدرضا واقعا ممنون بابت چیزهایی که از شما یاد گرفتم، چه با واسطه و چه غیر مستقیم. هفته پیش در راه کتابخانه مرکزی که میرفتم در محوطه دانشگاهی که محصل آن نیستم بنر “مسیر آینده من…” را دیدم. بلافاصله عبارت “محمدرضا شعبانعلی” جلوی چشمانم آمد. بسیار خوشحال شدم که بالاخره می توانم با “این” محمدرضا شعبانعلی حضوری صحبت کرده و یا حداقل حضوری با شخصی که مفاهیم زیادی از او یاد گرفتم، چه از قلمش چه از صدایش، ملاقات کنم. من دانشجوی آن دانشگاه نیستم یعنی شریفی نیستم ولی غیر ممکن است از آن طرف بگذرم ولی سری به کتابخانه شریفی ها نزنم. سری به مخزن مجلات قدیمی نزنم.
بعد از مدتی که در کتابخانه بودم، بالاخره مراسم برگزار شد و محمدرضا آمد و نشست ردیف دوم و اصرار هم داشت که همانجا بنشیند. با خودم قرار داشتم که بروم و از نزدیک آشنا شوم تا شاید بیشتر از او یاد بگیرم اما نشد! بالاخره بعد از سخنان دکتر دورعلی و…، نوبت به شعبانعلی ما هم رسید. نمیدانم آیا از روی استراتژی خاصی محمدرضا سخنران آخر انتخاب شده بود یا تصادفی! هرچه باشد دو سه روزی کلمات و لهن کلامش با من بود.
اصرار داشت به بچه ها بگوید که هیچ چیزی مهم نیست جز یک نگرش درست و صحیح. شریفی بودن شاید نتواند این نگرش را ایجاد یا القا کند اما شریف بودن شاید!
پی نوشت: پیرو کامنت من و جواب شما در خصوص کارآفرینی و تجربه شما در مورد آن و سوال من در مورد سوابق و تجربیات شما(قول دادید در وقتی مناسب من شنوای تجارب کاری و غیر کاری شما باشم)، من همچنان منتظر پاسخ شما هستم.(یعنی یادم نرفته!)
(مری)سلام بسیار عالی بود ولی میخام اعتراض کنم .نمیدونم اعتراضم غلط یا درسته بیشتر میخام بدونم کار امده یا ناکارامد
روز اولی ک ب دانشگاه رفتم کلاس توجیهی شدید ک چی بپوشید با کی حرف نزنید .داخل محوطه دانشگاه چ کنید چ نکنیدو…حساب کار دستمون امد ک دانشگاه نیومدیم پادگان نظامی ک حتا رنگ لباس هم خودمون حق انتخاب نداریم
من احساس میکنم دانشجویان چنتا از دانشگاهای محدود کشور ک حتا جزو ۱۰۰دانشگاه برتر جهان نیست دانشجو حساب میشن ما فقط ی امار بی معنی مدرک ب دست بی سواد هستیم؟تو زندگیم دنبال سواد نمره نبودم بیشتر حکمت میخاستم .ناراحت میشم میبینم همه امکانات و همه چشمها ب موفقیت عده ای محدوده .تلاس ما مث اب در هاون کوبیدنه .باید بیام بگردم تو اینترنت ی فایل درمورد ارزش افرینی پیدا کنم ۱۰بار گوش بدم اما چند دانشگاه محدود همایشهای مختلف برای روشن بین شدن دانشجو میزارن
ما فقط برای دانشگاهمون حکم پول رو داریم.فک نمیکنید همین بی اهمیتی باعث بی انگیزگی شده.حوصله ندارم از خودم بگم یا از صحبتهای دیگران درمورد خودم.فقط از منفی نمیترسم اگر اعتراضم نابجاست از منفی دادن دریغ نکنید
قبل از ورود ب دانشگاه کلی شعر حفظ بودم اما با امدن ب دنشگاه هیچی بلد نیستم راست گفتن دانشگاه کاهی چیزی نمیده خیلی چیزهارو هم میگیره
چه خوب که اعتراض کردی! اولین قدم اینه که آدم شناخت پیدا کنه و اعتراض کنه اگر چیزی جوری که باید نیست. ولی دومیم قدمش هم اینه که راه پیدا کنه و اگر راهی برای پیدا کردن نیست، راه را ایجاد کنه. در نهایت هیچ کس نمی تونه به آدم کمک کنه اگر آدم اهل تلاش نباشه. ولی قبول دارم تلاش بدون جهت هم به نتیجه نمی رسه. این هم دغدغه همه ماست که باید در چه حهتی تلاش کتیم. حالا فیلم این روز احتمال داره در دسترس باشه که همه بتونیم ببینیم.
سلام و تشکر از متن عالیتون، یه سئوالی داشتم راجع به این جمله:
.
«* مهاجرت کردن به کشورهای دیگر و موفق شدن و ایجاد ارزش در آن اقتصادهای بزرگ، شبیه نصب یک پردهی شیک در یک کاخ گرانقیمت است. ماندن در اینجا و کار کردن، با وجود دردها و سختی ها، مانند ساختن خانهای کوچک در یک بیابان است.»
من مثال اولی رو دقیق متوجه نمیشم که دقیقا چه حس و چه مفهومی داره نصب یک پرده ی شیک در یک کاخ، حس خانه ساختن در بیابان کاملا مفهومه، نقش فاعل و بهره ای که میبره معلومه، ولی در مثال اول اصلا متوجه نمیشم، بالاخره اگر کسی در خارج موفق باشه خودش هم یه حظ و بهره ای میبره، ولی نصب پرده!!! متوجه نمیشم ارتباطش رو محمدرضا..
واضحه، منظور بهره ای که شما می بری نیست، منظور بهره ایه که جامعه می بره، شما می شی یه مهره ی کوچیک تو یه ماشین بزرگ، خیلی تفاوتی ایجاد نمی کنی