پیش نوشت: دیروز با یکی از دوستانم گفتگوی کوتاهی درباره مهاجرت و ادامه تحصیل داشتم که حس کردم بد نیست آن را در اینجا هم نقل و ثبت کنم. لازم به تکرار نیست که آنچه مینویسم، مثل همیشه یک دیدگاه شخصی است و بر تحقیق و مطالعه هم استوار نیست. بنابراین، میتوان آن را صرفاً به عنوان یک «نظر» و نه یک «نظریه» محسوب کرد.
مفروضات:
دوستم میگفت که علاقمند به مهاجرت است و تصمیم گرفته است که ادامهی زندگی خود را در نقطهی دیگری از جهان بگذراند.
آنچه به عنوان «موضوعِ انتخاب» در ذهن داشت، شیوه و فرایند این مهاجرت بود.
برای او، ادامهی تحصیل آکادمیک هم گزینهی جذاب یا مطلوبی نبود به راه اندازی و توسعهی کسب و کار در نقطهی دیگری از جهان فکر میکرد.
اصل مطلب:
به عنوان یک دیدگاه شخصی، بر این باور هستم که ادامه تحصیل میتواند بهانه و بستر خوبی برای مهاجرت به سرزمینی دیگر باشد.
چون در بسیاری از کشورها، مهاجر در جستجوی کار و دانشجوی در حال تحصیل، دو تصویر ذهنی کاملاً متفاوت ایجاد میکنند. دانشجو، هویتی قابل درکتر و قابل اعتمادتر است و معمولاً امتیازات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی را هم سریعتر و سادهتر میتواند کسب کند.
حتی در کشور خودمان هم با وجودی که واژهی دانشجو و بیکار یک مفهوم یکسان دارند (چون هر دو، شغل و کار ندارند)، اما تصویر ذهنی متفاوتی را ایجاد میکنند.
فرض کنید از کسی بپرسید که اینجا چکار میکنی و سه پاسخ بشنوید:
- در جستجوی کار هستم.
- فعلاً در یک شرکت کار میکنم تا ببینم میتوانم در شهر شما جا بیفتم و ثبات پیدا کنم؟
- دانشجو هستم.
به نظرم میرسد که پاسخ سوم، پیام ثبات بیشتری را منتقل میکند.
به شخصه، اگر قصد مهاجرت داشتم، به رغم اینکه ادامه تحصیل آکادمیک را برای مسیر یادگیری و توسعه ی دانش و نگرش خودم خودم گزینهی مطلوبی نمیدانسته و نمیدانم، اما احتمالاً ادامهی تحصیل دانشگاهی را لااقل به عنوان یک گزینه، برای شروع برنامه مهاجرت مد نظر قرار میدادم.
اما بحث دیگری هم در گفتگو با دوستم مطرح شد:
اگر میخواهیم کسب و کاری در نقطهای دیگر راه بیندازیم، نمیشود چند سال (مثلاً به اندازهی همان دکترا یا ارشد و دکترا خواندن) در ایران بمانیم و کمی سرمایه اولیه جمع کنیم و بعد، بدون مشغول شدن به فضای دانشگاهی، به کسب و کار دیگری در نقطهی دیگری از دنیا مشغول شویم؟
انتخاب قدیمیِ پول جمع کنم و بعداً بروم اینکه بروم و بعداً پول جمع کنم، فکر میکنم بیش از یکی دو دهه است که جدیتر از همیشه روی میز ما – معمولاً در سالهای آخر دانشگاه – قرار میگیرد.
به نظرم برای این سوال، نمیتوان پاسخی کلی در نظر گرفت.
اینکه به کدام کشور میرویم، میتواند پاسخ سوال را کاملاً تغییر دهد.
همچنین اینکه تخصصمان چیست تاثیر بسیار مهمی بر انتخاب ما دارد (منظورم دقیقاً تخصص است و نه مدرک یا دانشگاه یا رشتهی تحصیلی). برخی تخصصها سریعتر قابل تبدیل شدن به پول و درآمد هستند و برخی دیگر، زمان بیشتری را میطلبند.
اتتخاب گزینهی مطلوب، احتمالاً به گزینههای شغلی در دسترس در کشور مبداء (ایران) هم ربط پیدا میکند.
اما به هر حال، من فقط میخواستم روی یکی از فاکتورهایی که بد نیست به سایر فاکتورها بیفزاییم و در کنار آنها مورد توجه قرار دهیم، تاکید کنم:
اگر میخواهیم در ایران بمانیم و کمی رشد کنیم و با دست پرتر برویم، فکر میکنم باید به حجم تلاش و انرژی و منابعی که صرف میکنیم هم توجه داشته باشیم.
در مورد اینکه چگونه مهاجرت، احتمال موفقیت را افزایش میدهد کتاب و حرف و گزارش بسیار است. شاید اگر کسی به مطالعات جامعه شناسانه در این زمینه علاقمند باشد، کتاب جنیفر لی به اسم The Asian American Achievement Paradox نقطهی شروع خوبی باشد.
اما در میان دهها عامل که محققان مورد بررسی قرار دادهاند و اما و اگرها و نقد و تمجیدهایی که بر روی این گزارشها و مطالعات وجود دارد، یک نکتهی مشخص وجود دارد که من به آن باور دارم.
برداشت شخصی و البته باور من بر این است که مهاجر در کشور دیگر سختکوشانهتر از کشور خود زندگی میکند.
- بسیاری از ما، اگر امروز به عنوان دانشجو به کشور دیگری مهاجرت کنیم، با اینکه در یک اتاق بسیار کوچک در زیرزمین یک خیابان پرتردد زندگی کنیم هم میتوانیم کنار بیاییم. اما اگر در شهر خودمان بخواهیم محلی برای اقامت انتخاب کنیم، احتمالاً کمی (یا خیلی) سختگیرانهتر عمل خواهیم کرد.
- در کشور دیگر، از اینکه هفتهها تنها باشیم و تعاملات اجتماعی نداشته باشیم، شاید چندان ناراحت نشویم. اما اینجا از اینکه موبایل خود را خاموش کنیم و فرض کنیم که به هیچکس دسترسی نداریم احساس خوبی را تجربه نخواهیم کرد. اینکه دوستان دیگر من در همین شهر هستند و من سه ماه است با هیچیک از آنها حتی قدم نزدهام (یا کافی شاپ نرفتهام) ممکن است برایمان دردناکتر باشد.
- صبح خیلی زود بیدار شدن و درس خواندن یا مطالعه کردن تا نیمههای شب، وقتی یک دانشجوی مهاجر هستی، قابل درک، قابل پذیرش و اجتناب ناپذیر به نظر میرسد. اما وقتی در کشور خودت هستی، چنین کاری در بهترین حالت یک ریاضت نزدیک به حماقت به نظر میرسد.
- وقت گذاشتن روزانه برای یادگیری بهتر زبان انگلیسی (یا هر زبان دیگری در کشور مقصد) بسیار طبیعی است. اما وقتی هنوز در کشور مبدا هستی این کار چندان ساده نیست و به انرژی و انگیزهی بیشتری احتیاج دارد (آنهایی هم که میگویند یادگیری وقتی در محیط هستی بهتر است، معمولاً منظورشان جبر محیط است و نه فرصتهای محیطی).
اگر بخواهم حرفم را به شکل دیگری بیان کنم، ما انسانها همگی به نوعی طلبکار اجتماعی هستیم. شاید بتوانید در ذهن خودتان این میزان طلبکاری را به صورت کمّی و عددی هم تصور کنید.
فکر میکنم مهاجرت باعث میشود که میزان طلبکاری اجتماعی انسان نسبت به کشور مبداء، کاهش یابد. احساس میکنیم در جای جدید چندان حقی نداریم. اگر هم چیزی میخواهیم باید خودمان با تلاش و کوشش آن را ایجاد کنیم.
فکر میکنم اگر کسی بتواند کاهش طلبکاری اجتماعی را به شکل ذهنی شبیهسازی کند، میتواند در کوتاه مدت (قبل از مهاجرت) یا در بلندمدت(وقتی اصلاً مهاجرت نمیکند) موفقیت و رشد بیشتری را تجربه کند.
بگذریم.
نمیدانم دوست یا دوستانی که بین گزینهی مدتی ماندن و بعداً رفتن و یا مستقیماً رفتن، میخواهند یکی را انتخاب کنند، چه ارزشها و اصول و اولویتها و ترجیحاتی دارند. اما این را میدانم که اگر کسی میخواهد در ایران برای همیشه یا به صورت موقت بماند، اما در حدی رشد کند که اگر بعداً به کشور دیگری رفت، بتواند سطح اولیهی زندگی را تامین کند و یا اگر در ایران ماند، با دیدن زندگی و موفقیتهای آنها که رفتهاند حسرت نخورد، باید برای چند سال مهاجرت ذهنی را تجربه و تحمل کند.
مهاجرت، همیشه با خوردن مهر خروج و ورود در پاسپورت کنترل فرودگاهها انجام نمیشود. گاهی با حذف چند شماره از دفتر تلفن، با بستن یا باز کردن چند اکانت در شبکه های اجتماعی، با تغییر دادن کتابی که کنار تختمان است، با تغییر دادن ساعت خواب و بیداری، با تغییر دادن انتظارات و چارچوبهای ارزیابی گزینهها اتفاق میافتد.
[…] میکنم، این نوشتهی محمدرضا را به طور کامل بخوانید. بیشتر از یک بار هم بخوانید و […]
همیشه فکر میکنم یک اتفاق جالب و همیشه در حال رخدادن است و معمولا اکثریت از آن استقبال میکنند، و آن هم نق زدن به جان دیگران یا نق زدن به جان خود و البته صرفا در حرف هست، نه در تصمیمات.
بنظر من کسی میتواند راجع به مضرات سیگار حرف بزند که که یا سیگار نمیکشد یا بهتر از آن کسی که میکشیده و ترک کرده، کسی که دانشگاه رفته میتواند از دانشگاه انتقاد کند و کسی که در “تصمیماتش” مهاجرت کرده میتواند راجع به گزارشِ مهاجرت ذهنی صحبت کند !
این مقدمه را گفتم تا برسم به به اصل مطلب.
داشتم کلیدواژههایی مثل “دولت رفاه” را در گوگل سرچ میکردم که چون این پست را خوانده بودم عبارت “طلبکاری اجتماعی” به ذهنم رسید، وقتی “مردم طلبکار” را سرچ میکنیم معمولا نتایجی برعکس مفهوم این پست مثل “از مردم طلبکار نباشیم” حاصل میشود.
من از یک جایی به بعد سعی کردم برای هر چه میخوانم و میشنوم -حتی در مورد کسانی که قبولشان دارم- قبل از اینکه اصل ماجرا را بپذیرم از خودم یک سوال بپرسم؛ چرا ؟!
مثلا اینکه ما “چرا” طلبکار اجتماعی هستیم و یا “چگونه” میشود انتخابی کرد که اصلا نشود طلبکار اجتماعی بود.
مثلا بعضی سیستمها وجود دارند که به صورت اتومات چه بخواهم چه نخواهم در موقعیت طلبکاری اجتماعی قرار میگیرم.
تصمیمی که خودم گرفتم این بود که در این گونه سیستمها قرار نگیرم یا اگر قرار گرفتم یا مجبور شدم قرار بگیرم، لااقل آن سیستم را نقد نکنم تا وقتی از آن خارج شوم و قبل از آنکه توصیهای منتشر کنیم، به سیستمی که حیات و دخل و خرج ما به آن بسته است، فکر کنیم.
انتشار نقد، در دل خود، محق بودنِ نقد کردن و شکلی از توصیه برای دیگران یا لااقل برای خود و دیگران بهمراه دارد.
یکی از این سیستمهای معیوب، سیستم دولتی است.(چرا؟) در این باره به صورت مستدل و مستند در دو کتاب دکتر نیلی با عناوین “اقتصاد ایران به کدام سو میرود” بصورت مفصل و “بهرهوری صنعت در ایران” بحث شده است.
این را از این بابت عرض میکنم که زمین بازی خود را بهتر بشناسیم و بدانیم در زمین که توپ میزنیم تا بتوانیم انتخابهای بهتری داشته باشیم.
در این راستا فکر میکنم من اگر میخواستم روی موضوع طلبکاری اجتماعی کار کنم و و برای آن وقت صرف کنم، دو گام برای شروع به ذهنم میرسید:
اول اینکه سعی کنیم سیستم اقتصادی را بشناسیم تا بفهمم که کجا طلبکار اجتماعی هستمو نمیدانم. و از خودم میپرسیدم که چرا طلبکاری اجتماعی و چگونه و با چه نگرشی شکل گرفت؟
دوم اینکه از کار دولتی استعفا میدادم و در یک شرکت کاملا خصوصی ولو با حقوق و امنیت شغلی پایینتر مشغول میشدم، البته اگر شرکتی پیدا میشد که حاضر بود مرا استخدام کند؛ و در غیر این صورت احتمالا سعی میکردم به طلبکاری اجتماعی صرفا در ذهن خود بیاندیشم.
[…] از خواندن مطلب درباره مهاجرت و ادامه تحصیل از محمدرضا شعبانعلی، تجربه ذهنی مهاجرت برای من دغدغه […]
[…] همه مفروضات بالا من فکر می کنم دومین گام برای کاهش طلبکاری اجتماعی و تجربه ذهنی مهاجرت تمرین برای درونی کردن مرکز کنترل و پذیرش فعالانه […]
[…] خانه جدید که نوعی مهاجرت محسوب می شود به خودم فرصت زیستن از نوع آزادانه دادم و […]
[…] از خواندن مطلب درباره مهاجرت و ادامه تحصیل از محمدرضا شعبانعلی، تجربه ذهنی مهاجرت برای من دغدغه […]
[…] درباره مهاجرت و ادامه تحصیل […]
محمدرضا، بسیاری از ایرانی هایی که من دیده ام، معتقدند که اگر به کشور دیگری منتقل شوند، دانش و مهارتشان بیشتر به کار می آید و بیشتر قدر دانسته می شود؛ اما من باور دارم که جابجا شدن یک نفر به کشوری دیگر، تغییری در وضع او بوجود نمی آورد و این ذهنیت و تلاش خود ماست که باعث می شود در کشور دیگری وضع بهتری داشته باشیم. و حتی معتقدم که در بسیاری از زمینه ها، در داخل کشور، فرصت بیشتری برای رشد وجود دارد و فقط کافیست از ظرفیت هایی که در اختیار ماست استفاده کنیم. بعبارتی با اینکه طلبکاری اجتماعی را (حداقل در تئوری و در ظاهر) در خودم کاهش داده ام، باز هم باور دارم که اگر در یک کشور دیگری بودم و مثلا کارمندی در گوشه ی شرکت زیمنس در آلمان بودم، بسیار سخت کوشانه تر کار می کردم. آیا برای این موضوع، علت های مهم دیگری در کنار کاهش طلبکاری اجتماعی وجود دارند؟ بعنوان مثال: تغییر اطرافیان، خارج شدن از ناحیه امن، حس ماموریت داشتن.
بنظر تو، چطور می توانیم کاهش طلبکاری اجتماعی را در ذهنمان شبیه سازی کنیم؟ چه میکرواکشن های می توان برای این کار تعریف کرد؟
[…] های محمد رضا شعبانعلی با عنوان درباره مهاجرت و ادامه تحصیل می تواند برای همه کسانی که قصد مهاجـرت دارند یا […]
محمد رضا جان، ممنون از تو و نگاه زیبایت
همانطوری که در لینک بالا نوشتم، من توان و امکان مهاجرت ندارم، اما علاقمندم که درک بهتری از دنیا داشته باشم و به این علت مهاجرت را دوست دارم.
هم اکنون در زندگی خود، چالش فکری عمیقی دارم که این نوشته تو دو فرمول بسیار مهم در اختیار من قرار داد: «کاهش طلبکاری اجتماعی و مهاجرت ذهنی»
قبلا هم در نوشته هایت، مهاجرت ذهنی را خوانده بودم و وقتی جستجو کردم نوشته «من طلبکارم، تو طلبکاری، او طلبکارست..» را هم خواندم.
اما باور دارم (تقریبا) همه خوانندگان این مطلب ، برداشت خاصی از این دو راهکار تو خواهند داشت که ممکن هست منظور تو را پوشش بدهد یا نه.
من کمی ضعف دارم، دنیای اطرافم (که از آنها آموخته ام و در ذهنم به عنوان نمونه ذخیره کرده ام) را شایسته سنجش و نمونه آوری برای این دو راهکار تو نمی دانم.
اگر ممکن هست هر مطلب را جداگانه یا هر دو را در یک مطلب بیاور و کمی مثال وار و نمونه ای و موردی برایمان بگو:
روند کاهش طلبکاری اجتماعی چیست و نقطه مطلوب کجاست؟
مهاجرت ذهنی چه زمانی رخ می دهد و چگونه مهاجری ساکن باشیم؟
با تشکر.
یه مدتی هست خیلی سر کپی رایت و این مسائل گیر کردم. مثلا می خوام فیلم خارجی ببینم می گم تو نمی تونی رایگان دانلودش کنی. می خوام آهنگ گوش بدم به همین ترتیب. اعصابم خرد میشه چون خیلی دوست دارم اون فیلم رو ببینم.
پیش خودم میگم بیا از این مملکت برو راحت بتونی فیلم ببینی، کتاب بخری، آهنگ گوش کنی 🙂 دلیلم منطقی نیست. از همین جا هم میشه فیلم خرید و … ولی چندبار به ذهنم رسیده. پیش خودم میگم سعیده اینجا حق و باطل خیلی با هم مخلوط هست. حتی کتابی که خریدی از کجا معلوم مترجم اجازه ی ترجمه گرفته باشه. حق و باطل تو دانشگاه ها هم هست. همین مقاله هایی که رایگان با هزار ترفند دانلود می کنیم و بعدشم از زرنگی خودم خوشحال میشم و چرا فکر نمی کردم.
خواستم یک فیلمی رو از سایت واسطه ی ایرانی از آمازون بخرم قیمت فیلم ۶٫۹۹ دلار بود از طریق این سایت می شد ۱۵۳ هزار تومن که هزینه ی بیشترش مربوط به حمل و نقل هست. تصمیم گرفتم یک کارت بگیرم که از این به بعد هم فیلم و هم آهنگ بتونم بخرم. هر چند قیمت فیلم ها بالا میشه، خوبیش این هست که می تونم فیلم ببینم و دیگه مشکلی نداره و لازمم نیست مهاجرت کنم 😀
من فکر میکنم اگه حاضر باشیم این مهاجرت ذهنی رو انجام بدیم ، این سوال که آیا میخوام واقعا (منظورم به صورت فیزیکی هست . کلمه بهتری به ذهنم نرسید ) مهاجرت بکنم یا نه ؟
به نظرم بعد از ۲ یا ۳ سال مهاجرت ذهنی تعداد پاسخهای منفی ما به مهاجرت واقعی تفاوت معناداری با وضعیتی خواهد داشت که مهاجرت ذهنی انجام نداده ایم .
سلام محمدرضاجان
دست گذاشتی رو نقطه بحث این روزهای من با برخی دوستان
من موندم کسی که اینجا هیچ ارزشی خلق نکرده و تا حالا مصرف کننده بوده، چجوری میخواد توی رقابت بین المللی عرضه نیروی کار حرفی برای گفتن داشته باشه. مثل ورزشکاری که توی مسابقات استانی هم مقام نمیاره بعد ادعای المپیک می کنه.
این که ما مرکز کنترل بیرونی داشته باشیم و همه چی رو به جبر محیطی نسبت بدیم خیلی احمقانه است. من اگرخودم انتخاب کنم که کجا زندگی کنم و محیط رو مقصر موندن یا رفتن خودم ندونم و مدام غر نزنم موندن یا رفتن انتخاب شخصی منه و محترم. اما اینکه بمونم و یکسره غر بزنم و یا اینکه برم و بگم دیگران مقصر بودند و شما هم که وایسادین اشتباه می کنید رفتار بدیه.
آدم توانمند همه جا موفقه و آدم ناتوان هرجا باشه ناتوانه فقط بهانه هاش فرق می کنه.
خودافشایی آخرسالی: یک ماهه که دوچرخه برقی خریدم و به جای ماشین ازش استفاده می کنم. علی رغم برخی سختی ها تجربه شگفت انگیزیه و حس خوبی از مفید بودن ، زندگی سالم تر و عامل بودن در این تصمیم دارم.
عالی بود (:
چندین بار خوندم و چندین بار هم خواهم خواند تا فراموشم نشود و تسلیم بهانه های مختلف برای آغاز تغییر نباشم …
واقعا این خلاء رو احساس می کردم که مهاجرت ذهنی خیلی مهمتر از مهاجرت فیزیکی هست. طبق تجربه خودم در دوران دانشجویی با اینکه به تهران مهاجرت کرده بودم، اما مهاجرت ذهنی در من اتفاق نیفتاده بود و این مهاجرت دستاورد چندانی برایم نداشت (حداقل برای منِ کمال گرا).
سلام آقای شعبانعلی
مطلبی که نوشتید خیلی واقعیت داره و من به شخصه تجربه ش کردم یعنی کاری که توی شهر خودم برام کسر شان بوده و عمرا ای کار رو انجام بدم توی جای دیگه به راحتی انجام دادم چند سال پیش . شاید دلیلش اینه که ما توی شهر و کشورمون میگیم نکنه ما رو بشناسند و آبرومون بره و بگن فلانی دستفروشه یا مسافرکشی میکنه ولی توی جای دیگه کسی ما رو نمیشناسه و فشار روانی نداریم و هر کاری باشه با هر شرایطی میکنیم(در واقع برای مردم زندگی میکنیم) .
امروز قسمت اول ویدیو مذاکره در مکتبخونه را دیدم خواستم ازتون تشکر کنم واقعا عالی و پرمحتواست و آدم خسته نمیشه چون شوخی های باحالی هم میکنید 🙂
کتاب داماسیو یعنی خطای دکارت را هم به لیست کتابهام اضافه کردم که بعدا بخونم برام جالبه که بدونم چرا بین انتخاب و اقدام فاصله زیادی هست. باز هم تشکر
فقط لایک کافی نبود. پاراگراف آخر مخصوصا عالی بود.
با سلام خدمت محمدرضای عزیز و دوستان گرامی
با خوندن این نوشته نا خوداگاه یاد این شعر مولانا افتادم. شما را هم در لذت خواندن این ابیات شریک میکنم.
زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
گفت عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد
بوک بنده کان طرف شد جان برد
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمهٔ حرص و امل زانند خلق
ترس درویشی مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان مسلمان را بخشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر
از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو بهندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از کی بگریزیم از خود ای محال
از کی برباییم از حق ای وبال
خیلی وقت بود این حرف توی دلم مونده بود دلم خواست اینجا مطرحش کنم . فقط بگم این نظر شخصی منه. من یه از یک منظر دیگه به موضوع می پردازم. به جای طلبکار اجتماعی دوستدارم بدهکار اجتماعی را به کار ببرم.
از این که می بینم که بدهکار نیستم خیلی بدم میاد . من بدهکارم . یک بدهکار اجتماعی . بدهکار این مردم . بدهکار پدر و مادرم . بدهکار شماها و هر کسی که باعث پیشرفت من شده است . بدهکار متمم . بدهکار اساتیدم . بدهکار همه و همه . پس چرا این بدهی را چرداخت نکنم ؟
بدهکاری فقط از نوع پول نیست . از نوع عمر نیز هست از نوع محبت نیز هست از نوع عاطفه هم هست و خیلی چیزهای دیگر .
پس چرا این بدهی را جبران نکنم ؟ پدران ومادران ما انقلاب کردند و شهید دادند تا این مملکت دست جوانان و مردمانش بیافتد . آیا به آنها تعهد نداریم . من همیشه وقتی بحث مهاجرت می شود یاد مهاجرت جوانان شهیدانمان می افتم . مهاجرتی که هیچ بازگشتی ندارد . آیا به آنهایی که جانشان را دادند مدیون نیستم ؟
آیا نانی که در سفره من است حاصل زحمات یک کشاورز نیست ؟ آیا شهر من تمیز است حاصل کار یک رفتگر عزیز نیست که ساعت ۵ از خواب بیدار می شود ؟ آیا به زحمات دکتری که به فکر سلامتی من است بدهکار نیستم ؟
پس از مطلبی که با عنوان مثلث اشترنبرگ و نیمرویی که املت نمیشود، مطرح شد ، با خودم گفتم لاقل یک ضلع مثلث را اجرا کنم . از خودم پرسیدم که پس چر ا تعهد خودم را اجرا نکنم ؟
نمیدانم دیگر چه بگویم. اما دلم می خواهد بگویم من که در این آب و خاک هستم و این کسی که الان هستم و شده ام حاصل زحمات خیلی ها هست .فقط کافیست چند دقیقه آماری فکر کنید که آیا کسانی که در خارج بوده اند با عث پیشرفت شما شده اند یا کسانی که در ایران هستند و حاصل زحمات انهاست که پیشرفت کرده ایم ؟
دلم خواست اینها را برای محمدرضا عزیز بنویسم . کسی که خیلی به او و همکاران گمنامش در متمم بدهکارم . گمنام را از این جهت به کار بردم که نامی از آنها نیست .
پی نوشت :امیدوارم بتوانم که تعهداتی را که با خودم بسته ام را اجرا کنم. فقط این را بگویم که اکثر پدر و مادر های ما با این امید ما را به دنیا آوردند که به مردم و مملکت خودمان خدمت کنیم و باعث افتخارشان باشیم . به نظرم افتخار یک معلم(فرزند ) برای پدر ومادرش در مملکت خودش خیلی بیشتر از یک میلیاردر آمریکایی است . چون در این مملکت است که پدر و مادرش را می شناسند نه در یک کشور بیگانه .
محمدرضای عزیز سلام
یه سوال برای من پیش اومده:
اگه به جای دانشجو بودن دنبال گرفتن مدارک بین المللی باشیم که در کشوری که می خوایم مهاجرت کنیم دارای اعتبار خوبی باشه، کار درستی انجام دادیم؟ (آیا اعتبار این مدارک در عمل قابل قبوله یا بهتره دانشجو باشیم و بعد مهاجرت کنیم؟)
هما. فکر میکنم جواب این سوال خیلی بستگی به مدرکی که اینجا میگیریم داره و کشور مقصدی که میخوایم بریم.
(قاعدتاً من چون جایی نرفتم و همینجا پیش دل تو نشستهام، حرفهام خیلی معتبر نیست).
اما چیزهایی که میدونم اینه که:
همونطور که تو حتماً بهتر از من میدونی، حواست هست که خیلی از مدارکی که در ایران به عنوان مدرک بینالمللی داده میشه، رسماً کلاهبرداری هست.
مدرس که خودش بلد نیست سه جمله انگلیسی بخونه یا بنویسه یا حرف بزنه، در یک دورهی آموزشی درسی رو ارائه میکنه و از چند موسسهی بینالمللی هم مدرک ارائه میشه. این شامل عمدهی سمینارهایی میشه که با مدرک بینالمللی در ایران برگزار میشن. همیشه سوال اینه که شما که فرق Door و Window رو نمیتونی توضیح بدی یا اگر کسی برات توضیح بده نمیفهمی، چطور تونستی به یک موسسه بینالمللی توضیح بدی که اینجا میخوای چی بگی و اونها هم تو و شاگردانت رو Certify کردند؟
از این که بگذریم (که البته میدونم منظور تو این نبود اما خواستم به بهانهی تو نق بزنم) یه سری مدارک دیگه میمونه مثل مدارک فنی حرفهای که عموماً اعتبار بینالمللی دارند.
یا مدارک دانشگاهها یا مدارکی مثل تافل و IELTS و GMAT یا دورههای تخصصی مدیریتی و نرمافزاری که بعضی هاشون توی ایران هم میشه مدرک معتبر گرفت و بعضیها رو باید اینجا درس بخونی و بعداً در کشورهای همسایه امتحان بدی از جمله PMP و MCSD و ACE و CSSLP و CCDH و چیزهای مشابه.
به نظرم اونها رو هم میشه به دو دسته تقسیم کرد. مواردی که به «دریافت ویزا» کمک میکنند و مواردی که به «استخدام در موقعیت شغلی» کمک میکنند.
طبیعتاً کشور به کشور ماجرا فرق میکنه و Immigration Policy و Recruitment Policy هم در هر کشور و در هر صنعت متفاوته و به نظرم منطقیه که هر کسی کشور مورد نظر و مدرک یا Certificateهایی که در اون کشورها اعتبار داره رو بررسی کنه.
البته ممکنه گذروندن بعضی از دورهها رو هم توسط سیستمهای آموزش آنلاین (مثلاً EDX یا Coursera) انجام بدی و بعداً با پرداخت پولی که اونها میخوای ازشون Certificate بگیری.
البته باید توی این زمینه دقیق باشی. مثلاً Coursera حدود ۵۰ دلار برای Certificate یک دوره میگیره و اگر دقیق متن رو بخونی یه جا تاکید میکنه که این مدرک، Academic Integrity شما رو در اون حوزه تایید میکنه. تقریباً در حد اینکه شما تقلب نکردی و خودت درس رو گذروندی و چیزی شبیه این و نه بیشتر.
اگر از من بپرسی قسمت مدرک و Certificate در رزومه تاثیرش معمولاً کمتر از چیزی هست که ما فکر میکنیم.
بیشتر مهمه که در بقیهی قسمتهای رزومه چی مینویسی.
به عبارتی چقدر میتونی متقاعد کننده و برانگیزاننده و Persuasive بنویسی. هم خود رزومه رو و هم SOP یا Statement of Purpose رو.
من حس میکنم یه مدرک معتبر دانشگاهی از دانشگاههای برتر کشور اگر بقیهی رزومه معمولی باشه یا با انبوهی خرده کار و خرده دستاورد «پُر» شده باشه، ممکنه اعتماد استخدام کننده رو جلب و جذب نکنه.
اما شاید یه نفر دیگه چند تا کورس گذرونده باشه و مدارک کمتر معتبر هم داشته باشه. اما بتونه در رزومه و SOP، نشون بده که واقعاً Desire داره که کار بزرگی انجام بده.
یادت باشه که کسانی که اون سمت ماجرا دارن رزومه میخونن، ارسالکنندهها رو احتمالاً به دو دسته تقسیم میکنند:
کسانی که از کشور مبداء دارن فرار میکنن و خیلی براشون مهم نیست کجا میرن و چجوری میرن و به قول معروف «تشبث به حشیش» میکنند و دنبال هر گیاه خشک و هرزی هستند که بتونن بهش آویزون بشن (که قاعدتاً مطلوب استخدام کننده نیست).
و کسانی که رویا و خواسته و آرزو و هدفی دارند که پس از جستجو به نتیجه رسیدهاند که یک کشور مقصد یا یک شرکت مقصد یا یک دانشگاه مقصد میتونه بستر رسیدن به Desire رو براشون فراهم کنه.
و اینها هم البته فقط با انشا نویسی مشخص نمیشه. قسمتهای «غیر مدرک» در رزومه، تا حدی نشون میدن که چنین ادعایی تا چه حد میتونه صحت داشته باشه و البته مصاحبهها و گفتگوهای بعدی هم میتونن چنین ادعاهایی رو Validate و Verify کنن.
صحبت هات منو یاد فایل های حرفه ای گری در محیط کار انداخت و اینکه در رزومه نویسی هم باید حرفه ای باشیم 🙂 . از پاسخت ممنونم.
پی نوشت:محمدرضا ممنونم از فایل های حرفه ای گری، عالی بودن.
محمدرضا سلام
پارسال برا عیدمون یه سری مطلب نوشتی که بتونیم با اونها راحت تر برای سال جدید برنامه ریزی کنیم و من اونها رو خیلی دوست داشتم و ازشون استفاده کردم.
این مطلب هم به نظرم میتونه نقطه ی خوبی برای برنامه ریزی های سال اینده مون باشه …
همیشه به دوستام این حرف ها رو میزدم که شما حاضرید خارج از کشور شرایطی رو تحمل کنید که اینجا هرگز حاضر نیستید قسمتی از اون رو تحمل کنید و اگر تحمل کنید اینجا هم میتونید پیشرفت کنید
ولی این بحث مهاجرت ذهنی به ذهنم نرسیده بود.
خیلی ممنون.
سلام محمد رضا جان
این موضوع، یکسالی است که برای من اتفاق افتاده ولی نتوانستم نام خوبی تا امروز برای آن انتخاب کنم ،قبلا با فواد و یاور مشیرفر و چند از دوستان صحبت کردم که انگار دچار یک درون گرایی عجیب شده ایم ،و گاهی از این حالت واهمه داشتم احساس می کردم در یک پرتگاه افتاده ام که نمی دانم عمق آن را حدس بزنم (البته حواسم به تغییر نقطه اتکا ) بود ولی مثل شناگری بودم که در آبی روان شنا می کردم و یکدفعه آبشاری عظیم مرا به خود فرو برد . این حالت مهاجرت پذیری ذهنی شاید بهترین کلمه برای توصیف این حتل و هوای من در یکسال گذشته بود . ولی از امروز تصمیم گرفتم بیشتر به این حالت رنگ و لعاب واقعی تری بدهم .