سالها گفتهام که به مشاوره مدیریت، به معنای متعارف آن، اعتقاد ندارم. همیشه احساس کردهام «مشاوران» کسانی هستند که چون نتوانستهاند کسب و کار خود را مدیریت کنند، ترجیح میدهند تا دربارهی مدیریت کسب و کار دیگران نظر بدهند. همچنانکه کسانی که به هنر علاقمندند و استعداد هنر ندارند، ناچار، به منتقد هنری تبدیل میشوند.
البته امروز مانند گذشته رادیکال فکر نمیکنم اما – لااقل بر اساس دانش و تجربهی امروزم – به چند نکته ایمان دارم:
– با وجودی که مشاورهی گروه متخصصان را میفهمم، مشاورهی تخصصی را نمیفهمم! اگر من بخواهم که به عنوان دانشجوی حوزهی مذاکره، در حوزهی مذاکره با نیروی انسانی به سازمان شما کمک کنم، بدون داشتن تصویر درست از نظام پاداش و پرداخت و ارزیابی درون سازمان، بعید است حرف مفیدی برای آن سازمان داشته باشم. چنانکه اگر مشاور برندینگ باشم و استراتژی نفهمم، فراموش میکنم که برندینگ در نتیجهی تعامل دائمی با استراتژی و تحلیل پرتفولیوی منابع معنا پیدا میکند و نه بر اساس رویاهای مدیران. اگر استراتژی را فراموش کنم و بر روی برند متمرکز شوم، مخروط مدیریت سازمان را وارونه روی میز گذاشتهام. همین ماجرا برای کسی است که سیستمهای مدیریت کیفیت مستقر میکند اما فرایندهای تولید را درک نمیکند. در این صورت، آنچه شکل میگیرد، سیستمی جدید و رو به بهبود نیست. بلکه مستند نیمه شفافی از فرایندهای ناکارآمد موجود است. نمیدانم. شاید برای شما هم پیش آمده باشد. اساساً تجربههایی داشتهام که هنگام مراجعه به پزشک متخصص، قبل از آنکه مرا به متخصص دیگری ارجاع دهد، تمام دانش خود را روی من، راستی آزمایی کرده است! البته میفهمم که این واقعه، در نبود پزشکان عمومی توانمند شکل میگیرد. پزشکانی که حداقل مورد نیاز از هر تخصص را آموخته و تجربه کرده باشند.
– همیشه باور داشتهام که با تقسیم یک گاو به دو قسمت، دو گوساله به دست نمیآید بلکه یک گاو مرده خواهیم داشت. تقسیم مشکلات سازمانها به حوزههای متعدد بدون توجه به تعامل این بخشها با یکدیگر و تاثیراتی که استراتژی، ارتباط، فرایندهای مکتوب، فرایندهای موجود، منابع انسانی، بازاریابی، فروش، تولید، تضمین کیفیت، بازرگانی، آموزش، تدارکات، طراحی و … بر روی یکدیگر دارند، نمیتواند به تشخیص و تحلیل مشکلات سازمانها منجر شود. Divide & Conquer شاید در زمان جنگ، سیاست باشد اما در زمان صلح، خیانت است! فکر میکنم اساساً مهمترین مصداق تفکر سیستمی نیز همین است.
– بسیاری از ابزارهایی که امروزه در حوزه مدیریت وجود دارند، توسط مدیران و دانشمندان واقعی خلق نشدهاند. بلکه توسط نظریهپردازانی تدوین شده که دور از آتش کسب و کارو در کنار آتش شومینه خانهشان، تلاش کردهاند رفتارهای مدیران را بررسی، طبقهبندی و تحلیل کنند. البته به وجود آمدن این وضعیت نیز قابل درک است. اگر شما متخصص حوزهی ریلی باشید و بخواهید به من که سالها در داخل و خارج کشور در حوزهی ریلی فعالیت کردهام مشاوره استراتژیک دهید، احتمالاً این مشورت در فضای گفتگوی دوستانه شکل خواهد گرفت. اما اگر هیچ اطلاعات کاربردی عمومی مدیریتی یا تجربهی مدیریتی تخصصی در حوزهی من نداشته باشید، ترجیح میدهید ماتریس SWOT را بنویسید و دانستههای من را در قالبی دیگر به خودم ارائه دهید. من از ارزش ساختار بخشیدن به دانستهها غافل نیستم و میدانم که بسیاری از تحولات بزرگ دانش بشری به این شیوه تولید شده، اما ساختار بخشیدن را یک ابزار لازم میدانم نه تنها ابزار کافی.
– مشاوره سازمانی در مورد سازمانهای بزرگ تخصصی و غیرسیاسی، «ممکن است» به شیوهی کاملاً مکانیکی و با پر کردن فرمها و پرسشنامه تا حدی قابل اجرا باشد. اما در بیشتر سازمانهایی که امروزه در کشور ما در حال فعالیت هستند، فضای سیاسی (به معنای پررنگ بودن نقش افراد به جای حرفها و ایدهها)، ساختار غیررسمی و غیرشفاف، بخشنامه و قوانین نانوشته، تنازع پنهان اما قدرتمند برای بقا، به شدت وجود دارد. البته این به معنی زیر سوال بردن چندین دهه تجربهی بزرگان مشاوره مدیریت در جهان (مانند دی لویت، مککنزی و …) نیست. بلکه واقعیت این است که ابزاری که در فضای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوت از موقعیت امروز کشورمان توسعه یافته است، به سختی میتواند بدون بومیسازی و تجدید نظر مورد استفاده قرار گیرد. منظور من از بومیسازی، واژهی مقدس رایجی نیست که مانند سرطان خودکفایی پیکر اقتصاد این کشور را سالها آزرد. بلکه منظورم درک منطق پشت ابزارهای مدرن و ترجمهی درست دانش امروز دنیا با توجه به شرایط جاری امروز کشور ماست. من به همان اندازه که ارائهی خدمات آموزشی به فروشگاه زنجیرهای شهروند را از طریق پرزنت کردن والمارت آمریکا نمیفهمم، کسانی را هم که چشم خود را به روی فدکس و یو پی اس میبندد و میخواهند از ابتدا یک شرکت پست قدرتمند ملی بنا کنند را درک نمیکنم.
– من راهحلهای آماده را هم نمی فهمم. آنهایی که چکش در دست دارند و میخواهند من را متقاعد کنند که میخ هستم. یا آنهایی که چون در یک حوزهی تخصصی مسلط هستند، ریشهی همهی مشکلات سازمانها را در آن حوزه مییابند. ماجرای همان مردی که کلید خانهاش را پشت در خانه گم کرده بود و سر کوچه زیر چراغ دنبال کلید میگشت. در توجیه کارش هم ميگفت: پشت در خانه تاریک است و محال است کلید پیدا شود. حداقل اینجا روشن است و احتمال پیدا شدن کلید بیشتر است!
شاید همین است که انسانها، در جدیترین مشکلات زندگیشان – که عموماً از جنس رابطه است – پس از پیمودن تمام راهها و گفتگو با انواع مشاورها، نهایتاً میکوشند پاسخ خود را در شام دوستانهای با یک آشنای صمیمی جستجو کنند. من اگر آن آشنای صمیمی باشم، بیهوده تلاش نمیکنم تمام ساختار فرهنگی و ذهنی حاکم را تغییر دهم. به جای آن میکوشم بیشتر ببینم و بیاموزم و پای صحبتهای متخصصان بیشتری بنشینم، تا لااقل توصیهی دوستانهام روی میز شام، فاصلهی کمتری تا بهترین پاسخ داشته باشد.
چنین است که مدتهاست، تصمیم گرفتهام قهوهام را با مدیران و دوستان بخورم. ترجیح میدهم به جای فروختن کاغذ به مدیرانی که با بحران و مشکل مواجهند، آنها را به هزینهکردن و سرمایهگذاری برای قهوه خوردن دوستانه ترغیب کنم! در راستای سیاست عمومی این سایت، برای اینکه اطلاعات تا حد امکان رایگان یا با کمترین هزینه منتقل شود، تصمیم گرفتم، چند روز یکبار، بخشهایی از این قهوه خوردنها را برای شما – بدون اشاره مستقیم به نام و مشخصات و حوزهی دقیق فعالیت آن مدیر – ارائه کنم. امیدوارم که مفید باشد.
مطالب مربوط به مشاوره و مشاور مدیریت:
- مشاوره مدیریت (تجربه ها و چالش ها)
- مشاوره مدیریت: چند گام در مسیر ارائه خدمات مشاوره
- مشاوره مدیریت و نکته ای در حل مسئله های سازمانی
[…] یک فنجان قهوه با مشاور مدیریت (۱) […]
با سلام؛
در شرکت خصوصی ما خانمی با سی و یک سال سابقه کاری در بخش دولتی، به عنوان مشاور مشغول به کار شد که بعد از مدتی به صورت تمام وقت حاضر شد. ایشان با توجه به علت ناسازگاری با فرهنگ سازمانی بسیار با همکاران بد برخورد می کنند و همه با ایشان مشکل دارند اما مدیریت ارشد میخواهد ایشان را مدیر کند که این امر به هیچ وجه قابل تحمل برای بقیه نیست. در این صورت بهترین اقدام چیست؟ لطفا توضیح بفرمائید
سلام
هم سایت زیبایی دارید و هم شخصیت زیبا
خوشحال می شوم ایمیلتان را برایم بفرستید تا جدیدترین کتابم را خدمتتان ایمیل کنم. شاد باشید و شادی آفرین
سلام حسین جان.
ایمیل شخصی من info at shabanali dot com هست و خیلی خیلی خوشحالم میکنید اگر برام کتابتون رو بفرستید. باز هم ممنونم و منتظر.
سلام و تشکر از محمد رضای عزیز!
من در خصوص کارآفرینی و مدیریت تجربه ای ندارم ولی با توجه به مطالب کمی که خوندم نظری راجع به مفهوم مشاور به طور کلی دارم.
فکر می کنم باید بین مفهوم علم و کاربرد آن و شخص عالم و توانایی های او تفکیک قایل شد. مشاورها معمولا بیرون از گود تصمیم گیری و به عنوان ناظر بی طرف نظاره گر اعمال ما هستند. و فارغ از سود و زیان و استرس ناشی از تصمیم گیری و حضور در آن موقعیت نظر می دهند. در صورتی که در موارد مشابه خود آنها اشتباهات ما را در تصمیمگیری تکرار می کنند.
برای نمونه http://www.barbaradeangelis.com باربارا دی انجلیس که یک مشاور حوزه روانشناسی و ازدواج است و مشاوره های او در این حوزه ساعتی ۵۰۰۰ دلار قیمت دارد خود کسی است که چند ازدواج نا موفق داشته است. یا بسیاری دیگر از مشاوران این حوزه در ایران و دنیای خارج. و این واقعیت ذره ای از ارزش کار آنها نخواهد کاست.
یا نقل قول معروفی هست که اساتید دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران دارای ارزانترین و قدیمی ترین مدل اتومبیل هستند!
یا جراحان قلبی که خود بر اثر سکته قلبی می میرند.(اگر چه این جمله اغراق است ولی می تواند تفاوت مشاور و تصمیم گیر را نشان دهد)
یا بسیاری از تحلیل گران بازار سرمایه که فقط تا زمانی موفقند که بدون دخالت دادن احساس خود در معاملات بهترین مشاوره ها را انجام می دهند و زمانی که خود معامله گر میشوند نتیجه فاجعه بار است!
جنس مهارت تصمیم گیری با مهارت مشاوره تفاوت اساسی دارد.اگر چه در موارد نادری هر دو در یک نفر جمع میشوند.
جناب آقای شعبانعلی
با سلام
امروز اولین روز آشنایی من با نام وکارهای شما بود که آن را به فال نیک می گیرم.مطالب مدیریتی ومشاوره ای زیاد خوانده ام ولی راستش بخواهید نمی دانم چقدر این مطالب در ایران کاربرد دارند .البته همیشه از خواندنشان لذت برده ام.در ضمن با توجه به بازنشسته بودن من وداشتن سه فرزند بیکار آیا فرصت مشاوره خصوصی وباز شدن باب دوستی را دارید یا مثل دیگران می گوئید :فعلا وقتم پره؟
منتظر جواب شما هستم.
با تشکر
دوست عزیز. عباس جان.
متاسفانه من هم باید بگویم که فعلا وقتم پره!
اما دلیل مشخص دارم. من مسئولیت سنگینی دارم و حجم توانایی من و همگروهی های من محدود است. به حدی که در هر دو روز شاید یک یا دو وعده به خودم حق خیانت به مردم و وقت گذاشتن برای خودم و غذا خوردن را بدهم!
بنابراین معیار اولویتدادن ما، تاثیرگذاری است.
مثلاً اگر الان مدیر یک سازمان با ۵۶۰ نفر پرسنل وقت بخواهد نمیتوانیم زودتر از خرداد ۹۳ او را ببینیم. اما اگر مدیر سازمانی با ۸۱۰ نفر پرسنل جلسه بخواهد فردا هم وقت خواهیم گذاشت. چون الان در حال کمک به شرکتی هستیم که ۷۶۰ نفر پرسنل دارد!
بنابراین اولویت ما برای پروژهها، حجم آنان و تاثیرگذاری روی رفاه انسانهاست…
البته برای عموم مردم به اندازهی کافی محتوای علمی و آموزشی رایگان تولید و عرضه میکنیم که کسی دست خالی نماند…
سلام محمدرضای عزیز
امیدوارم تنت سلامت و دلت شاد باشه.
روز پنج شنبه یه کنفرانس در مورد برنامه ریزی استراتژیک واسه دانشجوهایه علمی کاربردی رشته کسب و کار دارم دوست دارم حتی در حد یه جمله هم اگه شده از طرفت یه پیامی واسشون داشته باشم؟
مهران جان. میدونم دیره. اما لااقل به این بهانه، برای بقیهی دوستانی که این نوشته رو میخونن میتونم یادآوری بکنم که:
اگر کسی تصمیمهای استراتژیک میگیره باید:
۱- به اثرات بلندمدت تصمیمهاش فکر کنه.
۲- به اینکه چه منابعی در اختیار داره توجه داشته باشه.
۳- به اینکه برای به دست آورد یک نتیجهی خوب، چقدر نتیجههای خوب دیگر رو باید فراموش کنه (هزینه فرصت).
سپاس محمدرضای عزیز به وجودت افتخار میکنم:)
کاملا موافقم. ما توی ایران عادت کردیم همه کاره و هیچ کاره باشیم بجای اینکه توی زمینه بخصوصی متمرکز بشیم و عمق پیدا کنیم.
مدل های مدیریتی و بیزنسی موجود برای مطالعه و تحلیل ارزشمند هستند نه برای تقلید صرف بدون درنظر گرفتن بستری که بناست در اون اجرا بشه.
جناب شعبانعلی من یادداشتی را در مورد مشاوره مدیریت و یادداشت شما اینجا نوشتم:
http://dastnevesht.blogsky.com/1392/09/12/post-153/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA
سلام محمدرضاي گرامي
خيلي دوست دارم بدانم آيا مديران كارآفريني كه كسب و كار موفقي را راه اندازي كرده اند و نقش رهبر در سازمان خود را دارند، به خود اجازه مي دهند چنين مشاوراني را به صورتيكه عنوان شده است به كار گيرند؟ تجربيات قهوه خوردن با اين دسته از مديران نكات مختلفي خواهد داشت كه علاقمند به خواندن انها هستم. به نظر من مشاور خوب نيز مانند يك استاد خوب مي باشد كه اگر به كلاسي برود كه دانشجويان آن سطح تحصيلي پاييني داشته و علاقه زيادي به يادگيري نداشته باشند، همان مطالب و جزوات تكراري را تحويل مي دهد و كسي هم توقع زيادي از ايشان ندارد و به خود نيز زحمت ارايه مطالب اضافي نمي دهند.
ساسان جان.
من تا به حال با بیش از صد شرکت کوچک و بزرگ کشور، چنین جلساتی داشته ام. راستش جز یکی دو مورد مقامت جدی ندیدهام. تنها مسئلهی کارآفرینها این است که ترجیح میدهند از کارآفرینها حرف بشنوند نه از دانشگاهیان بدون تجربه.
راستش به بهانهی نوشتهی تو، داشتم فکر میکردم و به نتیجه رسیدم که آن دو موردی هم که من میگویم، واقعاً من به دلیل نداشتن تجربهی عملی در آن حوزه، تحلیلهایی دور از فضای واقعی کسب و کار داشتم.
محمد رضای عزیزم
تو همیشه سر کلاسهایت ، هر آنچه را که میدانی با مثالهای کاملاً واقعی از آنچه خودت تجربه کردی به شاگردات منتقل میکنی. حالا هم لطفاً منت بگذار سرمان و باز هم بگو. این تجربه برای همه ما که در آغاز راهیم بسیار ارزشمنده. ازت خواهش می کنم به خاطر چند تا شاگرد بی علاقه به کسب دانش و تجربه !!!بقیه را بی نصیب نگذار. کاشکی همه بدونن تو کلاسهای تو جزوه معنی نداره . حرفهایت آنقدر شیرین و ملموسه که یهو میبینی وقت تمام شد و تو ماندی با یک دنیا حرفهای تازه از جنس خود زندگی…
البته یک مدیر نیستم، ولی فکر میکنم اگر بودم من هم ترجیح میدادم برای رفع مشکلات سازمانم برای خوردن یک قهوۀ دوستانه هزینه و زمان بگذارم؛ ولی فکر میکنم بسیاری مدیران امروزی ما قالب فکریشان این است که مشکلات سازمانشان را فقط مرد قدبلند و چهارشانه ای می تواند حل کند که ماشین آخرین سیستمش را در پارکینگ شرکت پارک می کند و با کت شلوار شیک و برندش در دفتر مدیر می نشیند و در سامسونت شیک ترش برگه های لازم برای رفع همۀ مشکلات سازمان را با خودش به همراه آورده است؛ بنابراین اگر شما بتوانید این استایل را حفظ کنید صرف نظر از این که واقعاً چقدر مشاوره های شما می توانند راه گشا و کارآمد باشند خوب میفروشید.
پ.ن: یکی دو مشاور بسیار سرشناس میشناسم که با حفظ همین ظاهر بسیار خوب میفروشند درحالی که کل اطلاعاتشان را از چند کتاب بازارپسند غیرکارشناسی به دست آورده اند و این اطلاعات ناکارآمد را در بسته بندی شیکی به مدیران تحویل میدهند.
درست مانند آن پیتزافروشی که سوسک و موش و کثافت از سر و روی آشپزخانه اش بالا می رود ولی با مهمانپذیر شیک و کمی ادویۀ اضافی خوب میفروشد.
روزی که واسه شرکت ما مشاور استقرار مدیریت کیفیت اومد رو یادم نمیره پشت کامپیوتر نشست و اسم شرکت قبلی رو که مشاوره داده بود رو از رو فرم ها پاک کرد و اسم شرکت مارو تایپ کرد بعدش از اونا پرینت گرفت ، داد دست ما.بگذریم که با اون همه ابهامات ما رو ترک کرد وما خودمون ایزو گرفتیم ولی تجربه خیلی شیرینی بود واسم ،روز ممیزی به اندازه کنکور قبول شدن خوشحال بودم .فک کنم علت موفقیت مون هم درک درست از فرایندها بود .راستی محمد رضا جان فرداش که مدیر مون اومد شرکت اصلا به روش نیاورد . مدیریت تو جامعه ما مریضه هم خودش هم مشاورش.
عالیه و ممنون …
سلام
شما برنامه منظم خاصی برای قهوه خوردن با مدیران دارید که گفتید چند روز یکبار اطلاعات مربوط بهش رو آپلود میکنید یا اینکه این صحبتهای دوستانه تصادفی اتفاق می افتند؟
واقعیت اینه که قهوه خوردن شغل منه! (مدیران وقت میگیرند و هماهنگ میکنند و هزینهی آن را پرداخت می کنند! معمولاً هر هفته دو یا سه مورد قهوه میخورم و الان برنامهی قهوه تا آخر سال پر شده!)
استاد، با این ترتیب اگر بخواهم از خجالتت در بیام!!! باید تا قیامت قهوه مهمانت کنم….
خالی بندی بود محمدرضا یا واقعی بود؟ منظورت اینه که شغل مشاوره همون قهوه خوردنه و وقت مشاورت تا آخر سال پر شده؟ چیز کن. این کافه آنلاینت رو یه موقع همین روزا راهش بنداز که عده بیشتری بتونن باهات قهوه بخورن. به ادبیات خودت بخوام بگم: قهوه خوری رو به عرصه عمومی بیار مثه [آموزش که به وادی عمومی آوردی :)].
نه جدی بود حسین جان. تمام جملاتی که اونجا گفته شد.
دوست دارم کافه آنلاین رو. اما کمی مدیریتش الان به دلیل تعداد زیاد دوستانمون سخته. 🙁 ما حدود۸۵۰۰۰ نفر خوانندهی ثابت داریم و ۳۰۰۰۰ نفر خوانندهی گذری
قهوه…..دوستش دارم اما یه مدت منو از خوردن قهوه ؛شکلات و…….. ممنوع کرده بودن
شما جای ما بخور
خیلی دلم میخواست جای شما بودم نه به خاطر قهوه
بخاطر تجربت…
ممنون استاد
برای مامدیرا ن جوان حتما سودمنده.بسیارسپاس
ممنون محمد رضا
به نظرم این موضوع یک گام بسیار اساسی و مهم ازسوی شما در راه انتقال دانش و تجربیات مدیریتی تان باشد و تعمیق این مباحث با سوالات و نظرات دوستان باشد
به امید پست های بیشتر از این جنس
آره سید رضا جان. احساس میکنم سهم دلنوشتهها خیلی زیاد شده و باید یک تعادلی در این حوزه برقرار بشه 🙂
امیدوارم این گروه پستها در کنار پاسخ به پرسشهای خوانندگان کمک کنه به این تعادل
تشكر از تصميم بسيار خوبت محمد رضا جان.واقعا بي نظيري، اين طرحت ميتونه كلي درس و تجربه كه تو هيچ كتابي پيدا نميشه انتقال بده
سلام
تنازع پنهان قدرتمند براي بقاء ….پررنگ بودن نقش افراد بجاي حرفها و ايده ها …..چقدر زيبا نقش مشاورو تحليل كردين بيخود نبود تو اون شب قصه ي فرهنگسراي ارسباران وقتي بهمراه دختركم در خصوص درس خوندن و نويسندگي باهاتون صحبت كردم احساس ميكردم همون لحظه انگاري دارم روي صفحه تردميل ميدوم تا از فهم گفته هات كم نيارم و عقب نمونم ناب نابي محمد رضا ي شعبانعلي
با اميد به روزي كه بازم از نزديك باهات صحبت كنم و بهره ببرم..
زهره جان. در چشمان دخترت علاقه و انرژی موج میزد. آرزو میکنم بتونه یک تعادل خوب بین حداقل انتظارات جامعه و حداکثر آرزوهای خودش و شما ایجاد کنه. شاد باشید و موفق.
سلام. گفتی یک فنجان قهوه یاد کتاب دانه های قهوه ی لسلی یرکز افتادم. کتاب جالبی بود. چندسال پیش خوندمش.
جملات خوبی داشت از اولین صفحه تا آخرین صفحه. چند تا جمله اش رو که یادداشت کردم براتون میزارم.
– قهوه ی خوب، قهوه ای است که مردم برای خرید آن حتی در یک روز بارانی در صف می ایستند. ( امیدوارم صفحات قهوه ی شما هم خوب باشن. مطمئنم که خوب میشن. استفاده از اینترنت لاک پشتی ایران هم کم از ایستادن زیر بارون رو نداره)
– بهترین افرادی را که میتوانی استخدام کن، به آنها آزادی عمل بده و عشق خدمت به مشتری را به آنها بفهمان. ( البته باید همه ی مولفه ها رو پایاپای پیش برد. وگرنه اتفاقی برای شرکت می افته که چند سال پیش برای من افتاد. اون زمان برای درست کردن کارا خیلی حرص خوردم و اذیت شدم ولی الان دارم بهش میخندم. چه کارایی که نکردیم:) )
-کار چیزی بیش از پول درآوردن است. کار یعنی لذت بردن از آن چه انجام میدهیم.
– Passion، People ، Personal، Product باعث ارتقای حرفه ی شما میشوند.
پس باید به کیفیت هر فنجان قهوه توجه شود چون نشان دهنده ی کیفیت کار شما و نتیجه ی مستقیم آن چیزیه که در ساخت قهوه به کار می برید.
ستایش جان. ممنونم از این متنی که نوشتی. این کامنت بدون دلیل مشخصی در لا به لای کامنتها گم شده بود و الان دیدمش.
اما اتفاق جالبی بود. چون الان دارم در هوای بارانی تهران و زمانی که قهوه میخورم، میخونمش!
به نظر من “شناخت” توی هر مشاوره ، قضاوت و راهکار دادنی فاکتور مهمیه. شناخت در واقع یک جور دانش کاربردیه که کمک میکنه نه تنها بدونی چکش لازمه بلکه بدونی چکش رو کجا باید بزنی. بخاطرهمینه که برای من کمی گپ زدن با دوستی که همفاز منه از صد تا مشاور بیشتر جواب میده و یا تک جمله های مادرم وقتی حالم خرابه و نمیدونه از چی. انگار تمام مختصات روح منو میدونه با اینکه دنیاش متفاوته با دنیای من، ولی میدونه چکش رو باید کجا بزنه.
آبدارچی درد رو میدونه چون داره باهاش هر روز رو شب میکنه.
سلام
بسيار دقيق بود.
چند سال پيش كه تازه وارد مجموعه اي بزرگ شده بودم، اين حرف دوستان را كه مشاوران – با وضعيتي كه شما توضيح داديد- «داشته هاي خودمان» را به عنوان «يافته هاي خودشان» تحويلمان خواهند داد، نمي پذيرفتم و اين را بي انصافي مي دانستم.
اما حالا كه طي سالهاي گذشته با موارد متعددي از مشاوران از اين دست مواجه و در ارتباط نزديك بوده ام، مطمئن شده ام كه مشاوراني كه من ديده ام فقط توانسته اند با دريافت وجوه قابل توجه با مهارتي كه دارند در باره اين به اصطلاح يافته ها حسابي صغري و كبري كنند. حقيقت اين كه بسياري از اين دست مشاوران با پروژه هاي چنان و چنان آمده اند و رفته اند ولي هر چه جستجو مي كنيم تغيير يا بهبودي كه ناشي از حضور آنها و فعاليتشان بوده باشد نمي يابم.
انگار واقعاً ما در سازماني بزرگ، وسيله اي هستيم براي همان راستي آرمايي دانشي كه گفتيد.
برقرار باشيد
سلام ،استاد شعبان علی عزیز. من یه سوال برام پیش اومده و لطفا اگه میشه ،حتما بهش جواب بدین. خیلی خیلی نیاز دارم. اقای شعبان علی عزیز ، از کجا ها من میتونم کتاب ها و مقاله هایی رو مثلا در رابطه با روانشناسی تربیتی چه در ایران وچه در سطح جهان ،پیدا ومطالعه کنم. لطفا اگه میشه حتما راهنماییم کنید .
مچكريم استاد
مگه می شه یه آدم تا این حد به فکر ارتقاء بقیه باشه؟ همیشه آرام باشی استاد معظم.
هوای این روزای کیش عــــــــالیه کاش یه فرصتی پیدا کنید بیاید اینجا. البته از قبل خبر بدین
باشه دوست دارم بیام و خبر هم میدم. اما با آی. پی که از تو دارم یه کم سخته! اطلاعات دیگه هم که ندارم!
محمد رضا جان سلام
خیلی وقته که دارم مطالب سایت شما رو دنبال میکنم به جرات میتونم بگم برای من این قشنگترین مطلبی بود که تا حالا توی سایتت خوندم . سالهاست که کار مشاوره کسب و کار انجام میدم و مثل شما خودم هم کسب و کارهای زیادی رو راه اندازی کردم و دارم . موفقیت و شکست در کسب و کار رو عمیقا لمس کردم چالشهای بسیاری رو توی بازار ایران دیدم که توی هیچ کلاس و کتاب و سمینار و سایتی ردی ازش ندیدم . بیشتر هم مطالبی رو میخونم که گرد آوری و یا ترجمه نباشه و سعی میکنم به سایتهایی سر بزنم که تجربیات شخصی خودشون رو در مواجه با واقعیات ملموس و محسوس کسب و کار ایران نوشته باشند و متاسفانه چقدر کم مینویسند در این مورد .
شاید ترس از کپی برداری به بهانه حفظ اسرار مشتریان یا هر دلیل دیگری
به هر حال خوشحالم که چنین تصمیمی گرفتی و بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی هستم که در این صورت من هم بتونم تجربیات خیلی اندکم رو در قسمت دیدگاههای برای خوانندگان سایتت که خیلی هم دوست دارند بزارم
پاینده و سرفراز باشی
من فکر نمیکنم که حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشم. به هر حال میدونی که من سر چهارراه ها و خیابانها زندگی میکنم خیلی چیزی نمیفهمم.
اما امیدوارم این پستها بستری بشه برای دوستان خوبم مثل تو و بقیهی کسانی که به این سایت سر میزنند که بتونند با بقیهی مخاطبها تبادل نظر داشته باشند.
شاد باشی میثم عزیز.
محمدرضا
سلام محمدرضا
من احساس میکنم، در ایجاد سرفصل مطالب جدیدی که شروع میکنی، باید شادی قلی پور هم درجریان باشه );( تا هم پیگیری ادامه دادن اونها رو بهت گوشزد کنه و هم یه هماهنگی و نظمی و وزنی بهشون بده…..
تاحالا چشم انتظار ادامه دادن و تشنه خوندن چندین مطلبی بودم که اینجا بازشون کردی ولی به خاطر مشغله ها و درگیریهات و خیلی چیزهای دیگه ای که با تو هست، فعلا باز مونده یا با کندی طاقت فرسایی پیش میره!
ولی در مورد این بحث مشاوره مدیریتی، خودش میتونه یه سخنرانی ۲-۳ ساعته باشه
اینهایی که اشاره کردی هرموردش کلی ارزش مفهومی برای مطرح کردن داره
خیلی ها الان به نوعی درگیر این موضوعات هستند.
پیشنهاد میکنم در موردش فکر کنی،
ارادتمند
احمد جان. شلوغ نکن. نق هم نزن!
به جاش بگو منتظر چه مطالبی بودی که نصفه مونده؟
راستی برادر گرامی کجاست؟ خبری ازش نیست 🙁
سلام؛
محمدرضا جان؛
ای کاش در مورد «معنای متعارف» مشاوره یکم بیشتر توضیح میدادی. چون بنظرم اون چیزی که در ذهنته اینطوری میره در پس پرده.
بنظرم اگر کسی با صنعت مشاوره و کارکردهاش و کارکردهای سازمان ها ناآشنا باشه، یک مقدار نسبت به کلمه «مشاور» در همه شرایط احساس منفی پیدا میکنه.
اما بنظرم قسمت عمده ای از این مشکل مربوط به جو حاکم در دانشگاه هاست.
در گذشته دانشجو وقتی میرفت وارد رشته مهندسی صنایع میشد، تو مخش این رو فرو میکردند که تو باید مشاور بشی. قسمت زیادی از مشاورین مسن تر فعلی هم جزو خروجی های مهندسی صنایع اون زمان هستند.
در نتیجه : مهندسی صنایع = مشاور مدیریت
بعد مدتی هم که یه شریک واسه مهندسی صنایع پیدا شد : حضرت MBA .
اسماً قرار بود مدیر تربیت کنه ،ولی رسماً مشاور تولید کرد. اکثر قریب به اتفاق هم مشاوران صفر کیلومتر. محض رضای خدا هم پیشکش، محض رضای متولیان اصلی MBA در دنیا هم نرفتن حداقل ۳ ماه تایپیست مدیر عامل بودن رو تجربه کنند بعد برن مشاور مدیر عامل بشن. یک راست مشاور شدند.
در نتیجه : لیسانس صنایع + فوق MBA = مشاور مدیریت. ( فکر میکنم اینها اکثرشون مال سالهایی بودند که خودت MBA میخوندی)
الان که دیگه بدتر، دانشکده های MBA و مدیریت اجرایی عملاً تبدیل شده اند به اداره کاریابی.
نه دیگه قراره مدیر تولید کنند، نه رهبر نه کارآفرین. اصلاً دیگه چیزی تولید نمیکنن. رفتن تو کار جذب، جذب «نخبه ها»!
فقط کافیه یک چرخی در اینترنت بزنید و ببیند دانشجویان دانشگاه ها دلیل MBA خوندن خودشونو چی عنوان میکنند : بیکار بودیم، دنبال یک رشته پول درآر بودیم.
-آفرین پسرم، خب چی شد که فهمیدی این رشته خوبه، چطور باهاش آشنا شدی؟
– نمیدونستم این رشته چیه، رفیقم گفت خوبه، منم یکم گشتم دیدم مث اینکه آره، تقاضا واسش زیاده، اینو انتخاب کردم.
– چه گرایشی دوس داری؟
– اینم نمیدونستم، دختر عمه ام گفت که الان استراتژی و بازاریابی رو بورسه، منم اینا رو زدم. ( اصلاً برام سواله که چرا قبل از ورود به دانشگاه باید انتخاب گرایش کنند)
– هدفت بعد از فارغ التحصیلی چیه؟
– میخوام مشاور بشم.
– احسنت، حالا پسرم به بقیه بگو که کلاس کنکور اومدی پیش ما، بگو که آزمون های آزمایش ما چقدر مفید بوده. بگو که ما چقدر خوبیم.
در نتیجه : لیسانس بیکار (الان اکثراً برق) + فوق MBA = مشاور.
میگید نه؟ نیم ساعت تو اینترنت بگردید خودتون متوجه میشید.
حقیقتاً مشکل فعلی، اکثراً زیر سر جوّیه که دانشگاه ها و کلاس های کنکور راه انداختند. این مشاوران صفر کیلومتر رو هم کدوم شرکت استخدام میکنه؟ یک شرکتی که یا خودشون هم مشاوره رو با کیلومتر صفر شروع کردند و بهشون هم کلی خوش گذشته و الان اول خدا، بعدش دعای پدر و مادرشون رو دلیل موفقیت خودشون میدونن، یا شرکت هایی که این مشاورین صفر کیلومتر براشون ارزش آتی بیشتری از اوراق بهادار دارند.
چه خبر فوق العاده اي !!!! منتظر اين پست هاي هيجان انگيز مي مونم
سلام
با تک تک کلمات موافقم اما یه نکته از قلم افتاد. اگه محمدرضا شعبانعلی یا اسمی شبیه اون باشی و بعد از سالها جایگاهت تثبیت شده باشه ( که نشان از موفقیت بلاشک در Personal Branding تو داره که در طی سالها و البته با زحمت حاصل شده) حرفت درسته حتی اگه به مدیرانی که بهشون مشاوره میدی بگی چند روز پیاده بیا سر کار تا استراتژی سازمانت بهبود پیدا کنه قبول می کنن و هر سوسوی دوردستی احساس بهبود استراتژی رو در اونها تقویت میکنه. چه برسه به اینکه بگی برو با یکی از دوستان صمیمیت قهوه بخور…
اما اغلب مدیرانی که یه نصفه کتاب از برایان تریسی خوندن یا تو یه همایش کلمه swot رو شنیدن انتظار دارن مشاور به زبانی شبیه چینی ماندرین صحبت کنه که هرچند خودشون غیر از چند کلمه بهبود، استراتژی، تخصیص منایع و برنامه ریزی ( و چه بهتر که به زبان انگلیسی گفته شود) چیزی نمی فهمن اما مطمئن میشن که مشاور حرفی برای گفتن داره.
سالها بر خلاف این عمل کردم و غیر از معدود شرکتهایی که مدیران اونها یا چینی نمی فهمیدن یا با برایان تریسی مشکلات شخصی دارن با بقیه از سلام و علیک جلوتر نرفتم.
امروز به این نتیجه رسیدم که برای اینکه به اهالی برره شطرنج یاد بدم اول باید بهشون نشون بدم روش بازی اونها رو نه تنها بلدم بلکه بر خلاف کم خردانی که رابطه لنگه کفش و شطرنج رو درک نمی کنن اون رو یک روش بی نظیر می دونم. خودمم می دونم جلسه اول مشاوره من فقط یه مشت مزخرفات به زبانهای مختلفه که می خواد به مدیر حالی کنه اون چیزایی که میگی دقیقاً کاریه که من میکنم ولی شاید یه کم روشهامون متفاوت باشه.
شاید به غلط اما الان فکر می کنم اولین هنر مشاور هموار کردن راه ورود خودش به سازمانه…
این تصمیمی که گرفتی عالی است استاد.
ممنون بابت این پست، شدیدا منتظر ادامه ش هستم،
ممنون که تجربیاتی رو در اخنیارمون قرار میدین که ممکنه هیچ وقت امکان اتفاقش برای ما نباشه.
سلام. برای من که همین دیروز در خدمتتان بودیم و با شما چای نوشیدیم این نوشتار بسیار خواندنی بود. بسیار خوشبینم که از شما و در کنار شما بیاموزیم. راستش را بخواهید بسیار هم امیدوارم که چیزهای احتمالی که به هر دلیل ممکن است در چای خوردنهای حضوریمان مطرح نشود را اینجا بخوانم. ممنون بابت همه چیز به ویژه فعالیتتان در فضای مجازی
امیر علی جان. برای من هم تجربه بودن در کنار شما فراموش نشدنی است. همیشه احساس می کنم که انسانها در سازمانهای بزرگ، هویت خود را فراموش میکنند و به یک ماشین تبدیل میشوند. اما در کنار شما و دوست خوبم آقای وزیری اصلا چنین حسی ندارم. به داشتن دوستان خوبی مثل شما افتخار میکنم.
خیلی ممنوون محمد رضا همیشه ازت یاد گرفتم
یه سوال داشتم محمد رضا اگه فرصت کردی و جواب بدی ممنوون می شم راهنماییات اکثر مواقع بهم کمک های زیادی کرده .
من به دلیل علاقه زیادم به حوزه روانشناسی نزدیک به یک ساله که از شغل قبلیم (من متالورژی خوندم و کارم بازرس جوش بود ) فاصله گرفتم و وقتم را گذاشتم واسه مطالعه در این حوزه … مدتیه یه که فکری ذهنم و به خودش مشغول کرده که من چطور می تونم پلی بزنم بین این حوزه روانشناسی و حوزه ی فعالیت اقتصادی … با اطلاعات امروزم نمی دوونم که شدنی هست یا نه ؟
می دونم که اطلاعاتی دادم با توجه به متن بسیار اندکه و دنبال مشاوره هم نیستم محمد رضا همیشه بهم سر نخ دادی این بار هم یه سر نخ بدی میرم دنبال مطالعش … 🙂 ممنوون و خسته نباشید
عرض ارادت استاد گرام.
قبل از اینکه مهمون شما باشیم, یک فنجون قهوه مهمون من محمدرضا عزیز هر وقت دوست داشتی خبرم کن.هر جا دوست داشته باشی بدون تعارف بدون منت بدون حرف اضافه فقط یک فنجون قهوه:-)
منتظر قهوه های مجازیت هستم.
مستدام باشی و سرحال.
استاد عالی بود ….
بعضی وقتها ، یک سکوت ممتد و فقط گوش کردن، با نگاهی مشتاق و لبخندی کمرنگ، هر گوینده ای در هر جایگاهی را مشتاق سخن گفتن می کند.این کار هم در روابط سازمانی و هم در روابط اجتماعی جواب می دهد.
همه ما فارغ از آنکه مشکل چیست، در چه ابعادی و ریشه در کجا دارد، نیازمند طرح دقیق و روشن مسئله در یک فضای آرام هستیم . جائی که راحت حرف بزنیم و نقد نشویم.چه بسا با طرح مسئله ، خود پی به علتها ببریم.
این روزها ، مشاوران با نسخه های از پیش تهیه شده که بعضاً نام شرکت قبلی نیز عوض نشده به ارائه استراتژی برای سازمانها می پردازند.خیلی لطف کنند صنایع مشابه را کپی برداری کنند.
تدوین برنامه استراتژیک دربورس است ، حتی اگر قرار باشد در گوشه اتاق مدیر خاک بخورد.
از استادی نقل میکنم که می گفت اگر میخواهید بدانید استراتژی ها در سازمان نهادینه شده و تمامی کارکنان به نقش در دردستیابی به اهداف سازمان واقفند از دوگروه چشم انداز و ماموریت سازمان و استراتژی هارا سوال کنید..
اول نگهبان و بعد آبدارچی
کاملا درست میگی بخصوص قسمت اول حرفات
عالی عالی عالی منتظریم و مشتاق
محمدرضا برای استارت یه کسب وکار باید با مشاور صحبت کرد یا فقط وقتی که دجار مشکل میشیم ؟
محمد جان. من احساس خودم اینه که مشاور، مزیتش به Outsider بودنشه. اینکه چون از بیرون مسئله رو می بینه، ممکنه چیزهایی رو ببینه که از درون دیده نمیشه.
مثلاً ممکنه افسرده بودن فضای یک سازمان رو، من و تو که سالها در اون جو زندگی کردهایم نبینیم. اما آدمی که از بیرون میاد به دلیل عادت نداشتن به فضای موجود زودتر ببینه.
در مورد استارت آپ هم همینه. ممکنه مثلاً من به دلیل علاقهی خیلی زیاد به حوزهی بازرگانی، بخوام یک شرکت نمایندگی راهاندازی کنم و به دلیل علاقهی شخصی به فرانسه، ترجیح بدم نمایندگی یک شرکت فرانسوی رو بگیرم. اما آدمی که از بیرون میاد و مثل من روی یک کشور خاص تعصب نداره، ممکنه به سادگی ریسکها و نکات منفی این تصمیم رو ببینه و به من گوشزد کنه. اگر چه در نهایت این من هستم که باید تصمیم بگیرم…
محمدرضا میخوام بگم اگر با یه مشاور برای استارت یه کسب وکار مشورت کنم و اون بگه این کار خیلی پرسود نیست و مشکل داره باید قبول کرد؟یا باید رفت سراغ یه مشاور دیگه؟ یا اینکه بدون توجه کارتو انجام بدی ….؟
محمد در مورد کارآفرینی دارم یک متنی آماده میکنم و میگذارم رو سایت…
سلام.محمدرضای عزیز یکی از اموزنده ترین مطالبت برای من به عنوان یک دانشجو بود.یاعلی
سلام
برحسب اتفاق توسط ایمیل یکی از دو ستان با شما و سایتتون آشنا شدم و نوشته هاتون یکی از انتخابهای روزانه وب گردیم شده
خواستگاه کاری من صنعت قطعه سازی خودرو بود و بر حسب گردش روزگار وارد وادی مشاوره کیفیت و استقرار سیستم های کیفیت شدم
کاملا با اصطلاح کاغذ فروشیتون موافقم گاهی اوقات برام کاملا عجیب بود چرا یک مدیر نارضایتی پرسنلش رو از خودش و محیط سازمانش نمیدید و از من میخواست با فرم ها و روش های اجرایی و این کلمات دهن پر کن بهروری سازمانشو بالاببرم
بارها دیده بودم که فقط مدیر براش اخذ گواهی معتبر بود و نه دیگر هیج تازه چشم و هم چشمی هم با رقیب صنفیش داشن که آنها از فلان گواهی دهنده گواهی گرفتن و ماهم باید از آنجا گواهی بگیریم
همین ها باعث شده این کار رو ببوسم بذارم کنار
بعضی وقتها بعضی مشاوره دادن ها توهین مستقیم به شعور خود آدمه تا طرف مقابل
مخلص کلام اینکه ما تو کشوری هستیم که یکی از دولتیان سابقش واضع ضرب المثل اگه برا من آب نداره برا تو نون داره است
اگر از این زاویه نگاه کنیم خیلی از قرارداد های آموزشی و مشاوره ای کاملا توجیه پذیر میشن و قهوه خوردن شما با مشورت گیرندگان کساد کردن بازار این دوستان کنجشک رنگ کنه
شرمنده از این که طولانی شد و از این دوستی مجازی با شما خوشوقتم
منصور جان. چند سال پیش درس مشاوره میخوندم.
مدرس ما حرف زیبایی میزد. میگفت: پاسخ خیلی از مشکلات سازمانها رو آبدارچی هم ميدونه. فقط فضایی نیست که بگه.
هنر مشاور اینه که امنیتی ایجاد کنه که آبدارچی بتونه حرفش رو بزنه 🙂
“هنر مشاور اینه که امنیتی ایجاد کنه که آبدارچی بتونه حرفش رو بزنه”
اين يعني آخر آخر مديريت. كل علم مديريت (البته تا اونجايي كه من گرفتمش) يعني همين. اصول استراتژيك-مباني سازمان ها – كنترل منابع و … تو همين يه اصل خلاصه ميشه.