دوستی ایمیل زده بود که:
تو که ظاهراً تجربه محیط های داخل و خارج ایران را داری و در صحبتهایت هم که از از ملاصدرا تا شریعتی و از علامه جعفری تا نیچه و دکارت مثال میزنی. میتوانی یک جمعبندی از نگاه و نگرشی که امروز به دنیا داری ارائه دهی؟
هر چه فکر کردم دیدم نمیدانم چه بگویم. فقط جمله ای از «لی سگال» به خاطرم آمد:
کسی که یک ساعت به دست دارد، مطمئن و دقیق میداند ساعت چند است، اما کسی که دو ساعت بر دست دارد، هرگز زمان واقعی را نمیداند!
پی نوشت: این مربوط به دو سال قبل است. امروز اصلاً حرفی را که در آن روز زدم قبول ندارم. فکر میکنم کسی که یک ساعت دارد “فکر میکند” که می داند ساعت چند است.
اما به هر حال، چون خودم یادم رفته بود که این را نوشتهام. آن مطلب را بالا آوردم تا دوباره پیش چشمم باشد و البته خودم را بترسانم از روزی که حرف و باور دو سال قبلم را بخوانم و با اطمینان، احساس کنم که هیچ توسعه و تکمیل و تغییر و تعمیقی در آن ایجاد نشده. آن روز، میفهمم مردهام. اگر چه در دنیا مردهی متحرک چندان کم نیست و معمولاً توقف در فهم جهان اطراف را، از مصداقهای مرگ مغزی قلمداد نمیکنند.
شاید بهتر باشد “علاوه” بر توجه به عدم قطعیت موجود، به موضوع نسبی بودن “مقدار عدم قطعیت” نیز توجه شود. برای روشن شدن منظورم فرض کنید که در این لحظه تصمیم میگیرید که یک ساختمان بسازید، در این زمان مقدار عدم قطعیت بسیار بالا است و تقریباً هیچ چیز در مورد نوع، شکل, مصالح، مبلغ، زمان انجام کار و … مشخص نیست و به تدریج که در زمان، طراحی و ساخت به پیش میرویم با شفاف شدن موضوع، مقدار عدم قطعیت کاهش مییابد.
یه زمانی وقتی دبیرستانی بودم با یک دوستم همیشه در مورد این حرف میزدیم که ما میخایم «حقیقت» رو بفهمیم.
یکی از ویژگی های اصلی اون روزام این بود که با دیدن آدمایی که راجع به چیزی (حتی یه مساله خیلی کوچیک) نظر قطعی میدادن واقعا عصبانی میشدم! وااقعا برام عجیب بود که آدما به قبول یک «باور» رضایت دادن! من حس میکردم که هر نظری که تا بحال هرکسی راجع به عالم داده همزمان قابل قبول و غیرقابل قبوله! بستگی داره از چه زاویه ای بهش نگاه کنی! دیندارا راست میگن اگه از دریچه نگاه اونها به دنیا نگاه کنی و دروغ میگن اگه از دریچه نگاه بی دینا به دنیا نگاه کنی! بی دینا هم راست میگن اگه از دریچه بی دینی به دنیا نگاه کنی و اشتباه میکنن اگه به روش دیندارا فکر کنی! همجنس بازها درست فکر میکنن! مخالفای همجنس بازی هم درست فکر میکنن! توی این چهار پنج سالی که گذشته همیشه از اینکه هنوز هیچ چیزی رو به قطعیت قبول ندارم ناراحت بودم و اذیت میشدم! این سالها هرکسی راجب هرموضوعی ازم قضاوت میخواست میگفتم نمیدونم! هر دوتاشون راست میگن! و اگه میپرسید نظر خودت چیه؟ میگفتم من تنها چیزی که تو دنیا قبول دارم اصل عدم قطعیت هایزنبرگه (البته متن این اصل رو دقیق نمیدونستم تا اینکه امروز خوندن یکی از کامنتای همین متن که اسم اصل رو آورده بود ترقیبم کرد برم دقیق بخونم که دقیقا چی میگه آقای هایزنبرگ. اما منظور من از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ این بود: در دنیا هیچی قطعی نیست!)
امروز حس میکنم آدمایی که به یک چیزی «باور دارن» هم یروزی مث من بودن. فقط بعد یه مدت دیگه تسلیم شدن! وقتی یه عالمه تفکر دیدن که همشون در عین تضاد با هم قابل پذیرشن پیش خودشون گفتن بیخیال دیگه همشون مث همن! بزا یکیشونو قبول کنیم! درست مث آدمی که میره یه گوشی بخره و آخر سر از گشتن بین یه عالمه گوشی که همشون خوبن خسته میشه و میگه اوکی بابا یکیشو برمیدارم دیگه! همشون مث همن!
پریروز یکی از دوستام هم مسلمون شد! گفت من دیگه تسلیم شدم! خدا من نمیفهمم! هرچی تو میگی همون! من تسلیمم!!!!
بنظرم بشر همیشه توی فضایی از مه گام برداشته
هر کتابی که می خونیم یا هر چیزی که یاد می گیریم مثله چراغ مه شکن فقط تا چند قدمی رو روشن تر جلوه می ده ، این لزوما به معنای گام برداشتن توی مسیر درست نیست اما نمی تونیم منکر این واقغیت بشیم که این نور کم جان از بسیاری از سقوط ها جلوگیری نکرده .
شاید بش تفاوت بین دانش و خرد به یک ساعت و دوساعت مربوط کرد. دانش یک کمیت و قابل سنجش اما خرد یک کیفیت که یکبار رخ میده بقولی دوزاری طرف میوفته. خیلی از ما ممکنه “دانش”مند باشیم ولی لزوما “خرد”مند نیستیم. به نظرم تعبیر یک ساعت رسیدن به خرد.
به نظرم حتی وقتیکه فقط یک ساعت دارید باز هم امکان این هست که زمان درست رو ندانید..شاید در لحظه بشود به یقین رسید .اما تجربه معمولا راه جدید و ایده جدید با خود به ارمغان میاورد..قطعیت در لحظه مثل نگاه از درون به یک مجموعه کلان هست ولی هنگامیکه نگاه از بیرون به مجموعه و لحظها میشود قطعیت کمرنگ میشود یا بهتر بگم دچار نسبیت میشود
این وحشتناکه که متوجه بشی همه چیز تو این عالم غیر قطعیه و فقط موقعی قطعیت داره که نظریه دیگه ای رو بلد نیستی.
واقعا وقتی به این موضوع فکر میکنم به معنای واقعی هنگ میکنم.
محمدرضا ، ای کاش با قلم زیبات بگی که همیشه هم اینطور نیست . آدم بدون تکیه گاه قطعی ذهنی تو زندگی مثل یه پر کاه میشه و این خیلی زجر آوره
سلام
چقدر نوشتن سخت است و اظهار نظر کردن برنوشته آسان .
و گاهی حتی به نوشته نگاه نمی کنیم ولی می خواهیم بگوییم ….
انصاف داشته باشیم . همین
سلام محمدرضا
ببخشید همیشه یه سوالی که تو اینجور بحثا واسم مطرح میشه،اینه که مثلا میگیم دنبال حقیقتیم،در واقع دنبال چی هستیم؟ایا مثلا این که بدونیم خدایی هست یا نیست(بحثی که خیلیها دنبالشن به عنوان یه سوال جدی)،به حقیقت دست پیدا کردیم؟یا مثلا اگه بدونیم قوانین طبیعت چیا هستن و یا این که مثلا خیلی از چیزای جدی دنیا رو بفهمیم ، ایا واقعا به حقیقت دست پیدا کردیم؟
ضمنا سوال دومی که واسم مطرح میشه،اینه که به نظرت اگه به اواخر عمرت برسی،ایا از زندگی ای که کردی،راضی خواهی بود؟
سوال دومیم ، فک میکنم بیشتر جوابش تو همون سوال اولیمه.
نمی دونم، شاید این حرفم بی ربط باشه، اما خود من گمانم این هست که دقیقا به همین دلیله که گاهی دور بعضی از مطالبتون رو یه خط قرمز می کشم و نمی خونمشون، یا می خونمشون و بهشون فکر نمی کنم(مطالب خیلییی کمی هستند البته). چند سال پیش کسی چیز ارزشمندی یادم داد که امروز فهمیدم خیلی برای هر چه بیشتر انسان بودنم تلاش مهمیه، اینکه باید یاد بگیرم گاهی وقتی دلم نخواست فکر نکنم، و آگاه باشم که فکر کردن گاهی از بزرگترین آفات فکر کردنه.
آره، نصف وقتهایی که فکر میکنیم را باید عمل کنیم،
یک مطلب احتمالا نا مربوط :
از عدم قطعیت فرمودید ، دلم می خواد اونو مربوط کنم به ” اقدام ” ها و ” پاسخ ” ها . من امروز به فکرم رسیده بود این مطلبو بگم اما بهانه ای نبود .
اصل مطلب : فکر می کنم اقدام ها و پاسخ هایی که موضوع اونو در کانال دارید جلو می برید هم قطعیت ندارند یا بهتره بگم قطعیت صد در صد ندارند ! منظورم اینه که ممکنه در حقیقت یک تصمیم در دسته اقدام ها قرار بگیره ولی به پاسخ ها آلوده باشه !!!
چطور میتوان با این قطعیت، این طور با تردید سخن گفت؟
«امروز اصلاً
حرفی را که در آن روز زدم قبول ندارم.
فکر میکنم کسی که یک ساعت دارد “فکر میکند” که می داند ساعت چند است.»
همین جملات بیانگر آن است که گوینده یک ساعت بیشتر نداشته و ندارد
و تنها عقربههای آن ساعت تحت تاثیر تندباد افکار اندیشمندان روزگار،
دستخوش تغییر و تحول میشود…
ولی ساعت همان است که هست
همیــــــن
دوست عزیزم.
متن شما هم از تردید تهی است و تعفن قطعیت، در لا به لای تک تک کلمات آن پنهان شده.
(تمام اندیشمندان روزگار هم که تندباد هستند و لابد احمقهای روزگار را باید نسیم روح افزا در نظر گرفت!)
به این حکم خودتان نگاه کنید: “همین جملات بیانگر آن است که گوینده یک ساعت بیشتر نداشته و ندارد!”
تنها یک فرق بین من و شماست.
من در مورد “خودم” با قطعیت نظر میدهم. اما شما در مورد “دیگری”
اگر من در مسند قضاوت باشم، در بدترین حالت، تهدیدی علیه خویش هستم. اما اگر اندیشهی شما در مسند قضاوت باشد، “ممکن است” به تهدیدی برای “انسان و انسانیت” تبدیل شوید.
تروریسم، بیش از آنکه حاصل قضاوت قطعی در مورد خویش باشد، حاصل “قضاوت قطعی” در مورد دیگران است.
سلام استاد گرامی،
“من در مورد “خودم” با قطعیت نظر میدهم. اما شما در مورد “دیگری” ”
به نظرم این فرمایش شما از اون جملات نابیه که هر آدمی باید دنبالش بگرده.با این درس قبلی از شما بهش فکر میکنم: جملات کوتاه پندآموز و سخنان نغز رو باید یه سرتیتر برای تحقیق بیشتر و تفکر بیشتر قرار بدیم و چقدر این جمله برای بیشتر فکر شدن بهش جا داره و چقدر خوبه.ممنونم
من مخالفين و منثقدانم را دوست دارم چون سوال سازند و سوال سازنده من و راهم .اگر منثقد بيروني نيابم در درون مي جويم .منتقد بيروني مانند باد و طوفان مرا مقاوم تر مي سازند و منتقد دروني جلوي حركت موريانه ها را مي گيرند
روی سخنم با هر دو بزرگوار است یعنی محمد رضا و مرتضی (بخصوص محمدرضا)
قانونی در فیزیک میگوید: “هر عملی دارای یک عکس العمل متضاد و برابر است” بنابراین مقاومت کردن یعنی قدرت دادن به چیز متضاد. مقاومت روی چیزی که درست نیست تنها شما را به حالت تدافعی می برد. یک مثال ساده موضوع را روشن می کند:
یک نفر شما را تنبل می خواند و شما را به نالایق بودن متهم می کند. شما می دانید که تنبل یا نالایق نیستید. وقتی میگویید “نه من اینطور نیستم!” شما نسبت به چیزی که وجود ندارد مقاومت نشام میدهید. شما به آن قدرت میدهید و خودتان را در حالت تعدافعی نگه میدارید. حالا باید ثابت کنید که تنبل و نالایق نیستید. حالا شما در حال کشمکش بر علیه چیزی هستید که اثبات آن دشوار است.
از طرف دیگر، وقتی با یک حقیقت ساده پاسخ میدهید، مانند ” درست است. شما فکر میکنید که من تنبل و نالایق هستم و شما حق دارید که این طور فکر کنید. اما به من بگویید به چه دلیل این باور را دارید؟” حالا مسئولیت اثبات کردن بر عهده ی شخص مقابل قرار میگیرد و یک مشاجره ی شدید احتمالی را خنثی کرده اید. با چنین پاسخی، شخص مقابل چگونه می تواند عصبانی باقی بماند یا عصبانی شود؟
انرژی خود را روی چیزی مصرف کنید که میخواهید و به آن باور دارید. انرژی خود را صرف دلایل منفی نکنید. من هنر های رزمی را تمرین نکرده ام اما معتقدم یک اصل مسلم مقاومت نکردن است. یک فرد حرفه ای در هنرهای رزمی مقاومت نمی کند؛ در عوض از یک انرژی و حرکت رقیب به سود خودش استفاده میکند. گفته شده است که از مادر ترزا درخواست شده است که به یک راهپیمایی ضد جنگ محلق شود. او جواب داد: “نه من به راهپیمایی ضد جنگ شما ملحق نمی شوم اما اگر یک راهپیمایی برای صلح داشته باشید من شرکت خواهم کرد.”
بسه دیگه دستم خسته شد. ببخشید.
ولی مشکل اینجاست که یه سری از تصمیمات توی زندگی نیاز به استناد به یه ساعت واحد داره،
و داشتن چند ساعت ناهماهنگ انسان رو به چالش میکشونه.
یه سوال که همیشه مطرح بوده واسم اینه که مسئله ی ما داشتن یا پیدا کردن ساعت دقیق و مناسبه، یا برنامه ریزی و عمل کردن با ساعتی که در دست داریم؟
” فکر میکنم کسی که یک ساعت دارد “فکر میکند” که می داند ساعت چند است”
من یه ذره زیادتر که به این جمله فکر میکنم ، تب می کنم یعنی واقعا دمای بدنم میره بالا
بعضی وقتها فکر می کنم زمان مفهوم پیچیده ای است ، بعضی وقتها هم فکر می کنم اصلا چیزی به نام زمان وجود ندارد
خب زمان رو اگه خطی بهش نگاه کنیم از یک نقطه شروع و در یک نقطه تمام میشه و ما به خطی که این دو نقطه رو به هم وصل میکنه میگیم زندگی. درست مثل مثالی که زدی: انسانهایی که بجای زنده گانی، زنده مانی اختیار کرده اند…
اما اگه به زمان بعد رو اضافه کنیم اون وقت طول این دوره مهم نیست ، کوتاه باشه یا بلند فرقی نمیکنه اگر عمیق و هدف دار باشه. حتی اگر یک روز باشه ولی در اون یک روز به تمامیت زندگی کرده باشیم
و چه خوب که شما شهامت این رو داری که حرف دو سال پیش خودت رو نقض میکنی…ممنون
سلام آقای شعبانعلی … حتما با اصل عدم قطعیت هایزنبرگ در فیزیک نوین آشنایید. بنا بر این اصل با ورود و تلاش ناظر و یا مشاهده گر برای درک و اندازخ گیری قطعی یک پارامتر ، بطور مستقیم بر روی وضعیت درک و اندازه گیری پارامتر مرتبط دیگر تاثیر گذاره و عدم قطعیت اون رو افزایش میده . این تاثیر معکوس نه ناشی از ضعف تکنولوژی بشر در اندازه گیری های دقیقه بلکه سرشت و ذات طبیعت اینگونه است . فهم قطعی همزمان بعضی از چیزها امکان ناپذیره و همواره یک عدم قطعیت صرفا به دلیل “تلاش برای قطعیت ” بوجود میاد.
حالا در علوم انسانی و مسایل ذهنی و اساسا هستی ادراکی آدمها هم من معتقدم اصل بالا صادقه . شما با خواندن یک کتاب جدید(تلاش برای درک جدید) لاجرم در نظم شکل گرفته در ذهن تون از مجموعه یقین ها و نا یقین ها ،تغییر ایجاد میکنید و شما مجبورید برای درک مجدد وضعیت جدید کتابی جدید (تلاش جدید) رو بخونید و این زنجیر وار ادامه داره. من فکر میکنم حقیقت نهایی یک پازل نیست که با هر کتاب جدید خوندن یک قطعه بیشتر از اون جور بشه و شکل قطعی اون نقش ببنده بلکه هر تلاش انسان برای درک بیشتر صرفا حقیقت رو در شکل جدید در ذهنش متبلور میکنه و لذا انگیزه ای میشه برای رفع عدم قطعیت های حقیقت جدید.
سلام
جناب شعبانعلی توی کانال تلگرام شما درباره اقدام و پاسخ و تفاوت هاشون و برخی مصداق های مختلف صحبت کردید.
فکر میکنم این موضوع مهم دغدغه خیلی از ماهاست. کم یا زیاد.
من فکر میکنم این موضوع از اون موضوع هایی هست که هر کسی ادعا میکنه میدونه یا بلده. اما مثل کتاب خوندن که همه دوست دارن کتاب خون باشن ولی افراد کمی واقعا کتاب خون هستند، خیلی ها هم دوست دارند جنس رفتارهاشون بیشتر از نوع اقدام باشه تا پاسخ. دوست دارن اول اقدام کنند تا اینکه در آینده نزدیک و یا دور، همون اقدام یا اقدامات نکرده و احتمالا اختیاری، اونها رو مجبور به پاسخ و یا پاسخ های اجباری بکنه.
میخوام بدونم شما برای این که رفتارهای فردی اقدامی تر بشه تا پاسخی تر چه پیشنهادی میکنید.
فقط دو دسته از افراد هستند که قطعیت را احساس میکنند:
۱٫اولین دسته امامان و افرادی است که به انان الهام میشود.یعنی راه خود را یافته اند و در ان راه قطعی هستند.البته عارفان و روانشناسان بزرگ هم وقتی دیگر به میانسالی میرسند بر عقیده ی خود باقی میمانند و با پیشرفت علم به روز تر میشوند.
۲٫دسته ی افرادی هستند که حصاری بلند بر افکار خود کشیده اند و تا اخر عمر کمتر کسی از انان افکارشان تغییر می دهد.
و افرادی مثل من که هر چند وقت یکبار متوجه میشوند که فلان کار که تاکنون انجام میدادند هزار جور عیب و ایراد دارد به این زودی به قطعیت نمیرسند.
سلام
انسان تو زندگی و هر ثانیه با یه انتخاب روبرو است و با این انتخاب مدام در حال تغییر است. برای حرکت و تغییر آفریده شده و با سکون در تضاد است.انسان حرکت و تغییری است بدون مرز، تا بی نهایت. اگه کسی جایی ثابت بمونه و به جمود فکری برسه اونجاست که انسانیت مرده.
اینکه یک نفر یک ساعت داشته باشد دقیقا میشه همون کسی که تا یه چیزی بلده فک میکنه به یادگیری احتیاج نداره
کسیه که نمیتونه یاد بگیره
چون حاضر نیست آموخته های قبلیشو فراموش کنه
شاید بشه گفت که: هر کتاب تازه ای که میخوانیم ،می تواند، ساعت تازه ای بر دستان ما باشد.
.
گاهی هم پیش میاد که در هر کتاب تازه ای،فقط به دنبال زمان اعلامی همان ساعت قبلی میگردیم!
سلام آقای شعبانعلی
»کسی که یک ساعت به دست دارد، مطمئن و دقیق میداند ساعت چند است، اما کسی که دو ساعت بر دست دارد، هرگز زمان واقعی را نمیداند!« یعنی چی؟!!
فکر می کنم نسبی بودن معیار سنجش ما باعث می شود که بدانیم زمان هست اما ندانیم به طور قطع الان چه ساعتی است. اما فکر می کنم کسی که دو ساعت دارد جدا از نسبی بودن معیارها دچار دریافت سیگنال های مبهمی شده که از سوی ساعت هایش می گیرد چون به قطعیت نمی تواند بگوید کدام یک درست هستند.
+هر چه کفه دانسه ها بیشتر می شود ، کفه نادانسته ها هم بیشتر می شود، این تعادل است و تفاوت آدم ها در مقدار اولیه جرم کفه هاست. نه “تفاوت وزنی کفه های یک ترازو”
حتی می توانیم به این فکر کنیم، کسی که یک ساعت در دست دارد ، فقط فکر می کند که “ساعت” مفهوم ثابت و یکسانی ست برای هر فرد ، و او حالا می داند ساعت چند است ،و توانسته زمان ها را بسنجد. در صورتی که می تواند نباشد.
نمی دانم اینگونه فکر کردن به معنای پیچیده تر فکر کردن است یا عمیق تر فکر کردن ، یا سفسته …
یاشاید بهتره بگیم هر چه کفه دانسته ها بیشتر می شود ، کفه نادانسته ها هم بیشتر می شود البته با تصاعد عددی!
“کسی که یک ساعت به دست دارد، مطمئن و دقیق میداند ساعت چند است، اما کسی که دو ساعت بر دست دارد، هرگز زمان واقعی را نمیداند!”
دو برداشت از جمله بالا داشتم:
اول اینکه :اگر دو تا ساعت بر اساس معیار واحدی تنظیم شده باشند پس اگر دو یا ده تا ساعت هم داشته باشیم وقت یکسانی را به ما نشان می دهند ولی مدت زمانی که طول میکشه تا به هر ساعت نگاه کنیم باعث تفاوت در مشاهده زمان میشه.در حالت کلی این نقصی برای من به عنوان یک انسان نیست. اگر از ساعت به عنوان سنجش زمان و اینکه حدودا بدانم در چه ساعتی از شبانه روز هستم استفاده کنم تاخیر چند ثانیه ای و چند دقیقه ای تاثیر مهمی برای من ندارند ولی اگر از ساعت و زمان به عنوان یک امر حیاتی در کارم استفاده کنم مثل نجات جان یک انسان با یک تنفس و شوک و… قطعا یک ساعت و زمان به کار من میاد و دلیلی نداره که از چند ساعت استفاده کنم .
دوم اینکه : نوع نگرش ما و نتایجی که بدست می آوریم برآیندی از ویژگیهای شخصیتی ما، تجربه های ما، آموخته های ما ، رخدادهای پیرامون ما و محیطی است که در آن زندگی می کنیم.
به نظر من هر کسی به اندازه دغدغه ، دلمشغولی و نیازی که نسبت به موضوعی داره می توانه به یادگیری و یاددادن آن موضوع بپردازه و من به عنوان یک خواننده یا مشاهده گر باید بهره خودم را از آن مطلب ببرم . به بیان دیگر با خواندن سخنان و نظرات و آشنا شدن با تفکرات اندیشمندان من به اندازه نیاز، ظرفیت و توانایی خودم می تونم استفاده لازم را ببرم و یا ظرف وجودیم را با توجه به علاقه و نیاز و کنجکاویم افزایش بدهم . من مسیر زندگی خودم را دارم چون ویژگی شخصیتی من، خانواده من، محیط پیرامون من ، آموخته های من مختص من است و با دیگران متفاوت است.
از نظر من ، دکارت، شریعتی ، ملاصدرا و محمدرضا شعبانعلی اگر آموخته ای دارند که با دیگران به اشتراک می گذارند بر اساس علاقه و نیازی بوده که آنها را به سمت موضوعی کشانده . من به عنوان یک خواننده یا شنونده یا دانش دوست به دلیل کشش و علاقه و نیازی که حس می کنم به سمت آنها جذب می شوم ولی مهم این است که بهره خودم را هم باید ببرم.
درست كاركردن ساعت و نشان دادن درست گذر زمان يك چيز است.مقايسه زماني توسط يك ساعت با ساعت ديگر چيزي ديگر اگر اولي برايمان مهم باشد ،بهتر از يك ساعت داشته باشيم اما اگر دومي مهم است دو ساعت بهتر است.تشبه حالت اول به انسانهائي است كه از گذشته مي خواهن بياموزند و سرعت حركت به هدف برايشان مهم است و تشبه حالت دوم به انسانهائي كه اهل رقابتن و اصولا مبناي حركتشان سرعت ديگران است
بنظر من حتی شما اگر حالت اول را هم بخواهید در نظر بگیرید یعنی اینکه بخواهید ببینید یک ساعت درست کار می کند و گذر زمان را درست نشان می دهد ناچار هستید آن را با یک معیار مقایسه کنید تا از صحت آن مطمئن شوید. چطور با داشتن یک ساعت متوجه خواهید شد که خطا دارد یا خیر وقتی مقایسه ای صورت نگیرد؟ معیارتان چیست؟
به عنوان مثالی دیگر چطور با دانستن یک تفکر و بدون مقایسه آن با تفکری دیگر پی به درستی آن می برید؟
از نظر من داشتن تعداد ساعت های بیشتر احتمال نزدیک شدن به زمان دقیق تر را بالا تر می برد. در واقع افزایش اطلاعات احتمال فهم حقیقت را بالا می برد
از طرف دیگه باید مراقب بود که در طی افزایش ساعت ها هدف فراموش نشود. گاهی ما انقدر سرگرم و درگیر جمع کردن ساعتها میشویم که هدف اصلی فراموش میشود و خود ساعت می شود هدف!
چه دردناک که انسان هرچه بیشتر به دانشش اضافه بشه به فهمش از نادانسته هاش هم اضافه می شه
سلام دوست عزیز
زمانی که ترم دوم دوره ی دکترا بودم شخصی (با لحن نه چندان دوستانه ای) از من پرسید، خُب حالا که داری دکتری میخونی چیز خاصی هم یاد گرفتی؟ من هم گفتم: به وسعت و عمق ندانسته هام پی بردم. من واقعا احساس کوچکی کردم و می کنم. به نظر من و برای من این احساس به هیچ وجه دردناک نبود.
سلام
می شه گفت امسال از دو سال پیش، بیشتر به اصالت شک پی برده اید و حضور سایه ی آن را بیشتر حس می کنید.
دوست دارم اگر احیانا پایاب یقینی هم پیدا کردین با ما در میون بگذارید…
من حس می کنم خیلی به یک نقطه ی محکم یقین نیازمند هستم.
نه از آن شکل که من رو تبدیل به زائر پیاده ی حرم ها کنه، و نه از آن نوع که هیچ “ورایی” بر طبیعت نبینم.
البته باز هم می گم، شاید شک تنها چیزیه که اصالت داره!
سلام دوست عزیز
ببخشید اما این نوع گفتن این که دنبال حقیقت میگردی و قبل از رسیدن بهش واسش شرط میذاری (نه از آن شکل که من رو تبدیل به زائر پیاده ی حرم ها کنه، و نه از آن نوع که هیچ “ورایی” بر طبیعت نبینم.)فک نمیکنم درست و منطقی باشه.به هر حال از کجا میدونی هر کدوم از این راه ها حقیقت و نقطه ی یقینت نباشه؟
باز این ذهن من برای حرفهای محمدرضا دنبال مصداق میگردد و اصرار دارد بیام اینجا کامنت بذارم! (:
یادمه چندسال قبل که داشتم زبان انگلیسی یاد میگرفتم به tongue twisters ها علاقه زیادی پیدا کرده بودم و بعضا هم جملات حکیمانه ای به طورم میخورد مثلا جمله ای از سقراط که بی ارتباط با این روز نوشته محمدرضا نیست رو براتون مینویسم :
:Socrates
I don’t think that I know what I don’t know but you think that you know what you don’t know
من فکر نمیکنم که میدانم آنچه را که نمیدانم، ولی شما فکرمیکنید که میدانید آنچه را که نمیدانید.
————————
پی نوشت: tongue twisters عباراتی هستند مثل همان “قوری گل قرمزی” خودمان که سرعت حرف زدن و تمرکز فرد را به چالش میکشد.
محمد رضا، من به شخصه با خواندن پست های قدیمی، این تغییر را احساس می کنم. انگار محمدرضایِ سال ۹۲ و ۹۴ دو انسان هستند با دو نگرش متفاوت به دنیا. فقط یک احساسه، نمی تونم اثباتش کنم. برای من، تولد دوم آرزوی بزرگی است. خوشا به آنان که هر لحظه متولد می شوند و کالبد قبلی را رها می کند. شاید سخن حضرت عیسی مربوط باشد که فرمود: لَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ الرَّبِّ الْاَعْلی مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ، کسی که دوبار متولد نشده، نمیتواند وارد ملکوت اعلی شود.
همه چیز تابع شرایط و موقعیت و زمان هست و بسته به آن جمع بندی هم تغییر خواهد کرد و نسخه واحدی نمی توان ارایه داد که فردا تغییر نکند. هر چند که پاره ای اصول همواره ثابت بماند.
تا بدانجا رسيد دانش من
كه بدانم همى كه نادانم
…
آینه ام آینه ام … مرد ملاقات نه ام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما…
من با زمان قرار همزیستی مسالمت آمیز گذاشته ام که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم. بالاخره که روزی به هم خواهیم رسید.
ماریو لاگو
به نظر من خوب نیست که انسان قطعیت نداشته باشه البته به قطعیت رسیدن خیلی سخت و گاهی بعیده . ولی باز فکر کنم قطعیت وجود داره!
آقا نیما، فکر نکن ، فاطغانه بگو . میشود در مورد هرچیز نظر فطعی داد، نظری که نه دو ، ده یا سالها بعد خودت باورش نداشته باشی؟
نیما حان سلام،
محمدرضا گعته یود این متن مربوط به دوسال پبش است .امروز که به تاریخ کامنتت نگاه کردم یک حس غریبی پیدا کردم. سوال ، نقد از کسی که شاید الان بعد از دو سال نظرش عوض شده ! من به تو منفی ندادم، ولی به خودم یک منفی می دهم به خاطر اینکه محمدرضا فرصت بازنگری / تعمق و تجدبد نظر در گذشته را به ما و خودش داد ، اما من و تمام آن منفی ها نه! امیدوارم هنوز اهل این خانه باشی
من چون تازه رسیده ام هنوز رسم ورسوم اینجارو بلد نیستم لطفا به من هم یاد بدهید چرا باید اگر یک نظریه ده ،بیست یا اصلا هزار تا باز خورد منفی داشت باید پنهان شود البته در دسترس هم باشد !بدلیل همان عدم قطعیت که در دفاع ازش منفی میدهیم شاید زمانی دیگر به نتیجه برسیم که حرف ایشان درست بوده .عجب پارادوکسی گرفتار میشیم . بهر صورت مرا روشن کنید این پنهان کردن چیه ؟ نوعی گوشمالی؟ مواظب باش مخالف جریان حرف نزنی؟ نوعی پرزنت و مقابل جمع گذاشتن ؟ مثل مسجد باید چهار زانو بشینیم وخلاف سخنران جیک نزنیم؟ اگه کسی توضیح نده احتمال سوتی دادن من خیلی زیاده.
من فکر میکنم مشکل ما اینجاست که هر کتابی رو که میخونیم،تلاش میکنیم وارد خط فکری نویسنده بشیم بدون توجه به شرایط زمانی و مکانی و تمایلات خاص نویسنده.
به نظرم اگر سعی کنیم خونده هامون رو وارد خط فکری خودمون بکنیم مشکل حل بشه.شاید اینطوری اگر هزارتا ساعت هم داشته باشیم همه شون یه زمان رو نشون بدن.
اتفاقا سوال خوبي است.
زمان واقعي يعني چه؟