گفتم کمی دربارهی روزها و هفتههای اخیر برایتان بنویسم. آداب و ترتیب خاصی را رعایت نخواهم کرد و میکوشم کمتر به این سوال فکر کنم که نوشتن چه چیزی صلاح است و نوشتن چه چیزهایی به صلاح نیست.
شاید بعداً این سبک نوشته را ادامه بدهم. فعلاً نمیدانم.
اردشیر رستمی و داستان طلسمی که باطل شد
برنامهی کتابباز (شبکه نسیم) را گاهی میبینم. از نظر آلودگی ایدئولوژیک وضعیت تأسفبرانگیزی دارد که در انتخاب برخی مهمانان برنامه مشهود و ملموس است. در کنار آلودگیهای ایدئولوژیک، لحن و بیان و محتوای بحثهای فلسفی که در آن مطرح میشود را هم نمیپسندم.
اما اردشیر رستمی را – که گاهی در این برنامه میآید – دوست دارم. همیشه به اینکه محفوظاتش در حوزهی ادبیات بسیار بیشتر از من است، غبطه میخورم.
به عنوان یک نمونهی کوتاه از حرفهایش، حکایت موشها را به نقل از عجایبنامهی طوسی (همدانی) نقل میکند برایتان میآورم. کیفیت ویدئو بسیار پایین است اما صدا، خوب و شفاف است (این فایل ویدئویی).
به نظرم دربارهی عجایبنامهها در اینجا یا پاراگراف فارسی متمم میشود نوشت و حرف زد. زیستن اردشیر رستمی با خانوادهی بهزاد فراهانی (پدر گلشیفته فراهانی) هم از ماجراهای حاشیهای جذاب و قابلپیگیری است.
فیلم ۱۵۰۰ کلمه
فیلم کوتاه ۱۵۰۰ کلمه را دیدم (لینک آپارات). ایدهی فیلم را دوست داشتم، اما – یواشکی میگویم که – حس میکنم میشد پرداخت بهتری داشته باشد (چون جوابش این است که اگر فکر میکنی میشد بهتر ساخته و پرداخته شود، حرف نزن. برو بساز و بپرداز).
فکر میکنم این فیلم کوتاه ۹ دقیقهای اهمیت کلمات را به خوبی به ما یادآوری میکند و شاید باعث شود از این منبع ارزشمند – که هنوز رایگان است و حاکمیت هم مالیاتی روی آن وضع نکرده و نتوانسته در قالب رانت آن را به نزدیکانش محدود کند – بهتر استفاده کنیم.
واقعاً اگر فقط ۱۵۰۰ کلمه از زندگیمان باقی مانده بود چه میگفتیم؟
بیست سال آوارگی مسعود بهنود
در میان IGTVهای صفحهی اینستاگرام مسعود بهنود، یک صحبت یازده دقیقهای وجود دارد به اسم «درد دل دیگر.»
داستان خروج او از ایران در حوالی سال هشتاد است و آنچه بر او گذشته و اینکه چگونه خانهی پیریاش را که در کردان ساخته بوده، رها کرده و زندگی را دوباره آغاز کرده است.
من این روایت را دوست داشتم. شاید شما هم دوست داشته باشید.
چرا ابراهیم گلستان اینجوری است؟
در این دو روز، یک بار صحبتهای ابراهیم گلستان را دربارهی شجریان دیدم و یک بار هم صحبتهایش را با سیما ثابت (در منزل شخصی خودش).
چند بار از خودم پرسیدم که «چرا اینجوری است؟»
همیشه نگران هستم که اگر از دست همهی بلاهای زمینی و آسمانی در این خاورمیانهی نفرینشده جان سالم بهدر ببرم، در دهههای بعدی چگونه خواهم بود و نسل جوانتر دربارهی حرفها و نظراتی که آن موقع خواهم داشت، چگونه فکر و قضاوت خواهد کرد؟
اگر قرار باشد مثل ابراهیم گلستان شوم، شاید همین کرونا روش بهتری برای رستگاری باشد 😉
سمیه تاجدینی تعبیر جالبی دربارهی گلستان دارد. میگوید: «غرور جوانی در او مانده، بیآنکه پختگی پیری در وجودش نمایان شده باشد.»
محمدرضا ممنون بابت ابتکاری که در بیان و تشریح هفتهای که گذشت به خرج دادی.
برای من، که بطور کامل از صدا و سیمای کشور فاصله گرفتم و نه فیلمی ازش میبینم و نه برنامهای، باز هم برنامه کتابباز گریزگاهی بود که هر از گاهی شده حتی برای مجتبی شکوری برگردم و نگاهش کنم. اردشیر رستمی هم بسیار زیبا حرف میزنه و دانش بینظیری داره در حوزه ادبیات.
هر چند نباید در فضای منجمدی از لحاظ فکری در صداسیما، انتظار برنامهای سازنده و روشنگر داشت.
نکتهای که به ذهنم رسید اینجا بنویسم، تنها بخاطر علاقهای بود که به ادبیات دارم ولی تابحال وقت نشده به طور جدیتر به سمتش برم و بخونم دربارش. شعر کمتر میخونم و اکثرا شعرهای سایه هستن. دوست داشتم اندکی درمورد شفیعی کدکنی و شعراش هم بخونم ولی دقیقا نمیدونم باید کجای برنامهی روزانه گنجانده بشه. به وضوح این کمبود آشنایی با بزرگان ادبی معاصر و گذشته رو حس میکنم و خستهام کرده. انگار چیزی در درونم گم شده.
داستانهای عهد قدیم ادبیات ایرانی رو نخوندم جز قسمتهایی از گلستان سعدی. اما داستانهای معاصر رو هم به تازگی شروع کردم و کموبیش ارتباط گرفتم. اما جای خوندن داستانهای قدیمی مثل منطقالطیر خالیه. از طرفی، مطلقا به سمت مولوی و حافظ و سعدی و نظامی برای شعرها و دنیای رنگارنگشون نرفتم و نمیدونم باید کی و چطور برم.
این دوری از ادبیات، من رو آزار میده و میدونم هر چقدر بیشتر بدونم و بخونم، بخاطر علاقهای که دارم آرومتر میشم و راضیتر.
در کل بعنوان شخصی که مطالعات قابل قبولی در ادبیات در حاشیهی رشتهی تخصصیش داشته، میخوام نظرت رو درمورد این چگونه پیش بردن مطالعه ادبیات و کاربردش در زندگی مشورتی بگیرم.
این پست بهانهای شد تا این مورد رو اینجا بنویسم و رودهدرازی کنم! به بزرگی خودت خواهی بخشید.
سلام محمدرضا عزیز
از این پست بخصوص فیلم ۱۵۰۰ کلمه خیلی لذت بردم. سوالی داشتم ازت، اگه فقط می تونستی از ۱۵۰۰ کلمه تا پایان عمر استفاده کنی، چه کلمه هایی را بیشتر به کار میبردی؟
دهه ها ست که در حال زیستن در محیطی با “آلودگی ایدئولوژیک ” هستیم. کل هنر ما شده از این آلودگی جان سالم به در ببریم یا برده باشیم. الان نمی دونم بیشتر مردم مثل کوکی شدند یا مثل عکاس کوکی.
سلام محمدرضا
خیلی لذت بردم از مطالبی که گذاشتی. ممنون و خوشحالم که میخوای ادامه بدی.
مسعود بهنود رو حدود هشت سال پیش با دو کتاب خانوم و امینه شناختم. یادم نیست کدومشون رو اول خوندم اما اینقدر برام دوست داشتنی بود که بعدی رو هم به سرعت گرفتم و خوندم. اون زمان بیشتر از کتابخونه کتاب میگرفتم و یه دفتر داشتم که جملاتی که ازشون خوشم میومد رو داخلش مینوشتم. برگشتم و یه سر به اون دفتر زدم. یکی از چیزایی که از کتاب خانوم یادداشت کرده بودم رو مینویسم: (جوونتر که بودم جملاتی که بهم انگیزه بدن هم یادداشت میکردم 🙂 )
“به قول آندره مالرو زندگی چیز بیارزشی است و هیچ چیز از آن ارزشمندتر نیست. سالها پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی به من گفت این زمین با یاس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذرهاش از اینهاست. فقط مرغهای دریایی هستند که از توفان نمیهراسند حتی وقتی در میان دریاها جهت خود را گم کنند و جایی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال میزنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمانها میمیرند. آن که به میان موجها میافتد مرغ دریایی نیست. مرغ دریایی در اوج میمیرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن میکند تا سقوط را نبیند. “
محمد رضا عزیز سلام.
با خواندن این گزارش هفتگی حالم خیلی خوب شد. دلیل حال خوبم معرفی فیلم کوتاه ۱۵۰۰ کلمه بود.
به این فکر کردم که من چقدر از کلماتی رو که باید میگفتم را نگفتم و چه کلماتی که نباید میگفتم ولی گفتم. شاید اگر ۱۵۰۰ کلمه می توانستم صحبت کنم اول از همه باعث میشد به موقعیت ها و رویدادهای زندگیم از دید اینکه خودم را درگیر کنم یا نکنم، اینکه ارزش کلمه ایی از ۱۵۰۰ کلمه من را دارد یا نه نگاه کنم. اما قطعا بیشترین بخش این ۱۵۰۰ کلمه را به مهربانی اختصاص می دادم. به نظرم اینجوری تازه عصبانیت و خشمم را بیشتر کنترل می کردم. خاصیت عجیب این محدودیت تاثیرش در رفتار من خواهد بود و شاید هرگز حاضر نمی شدم از ابزارهای جانبی برای گفتن کلمات بیشتر استفاده کنم.
من برنامه کتاب باز رو از فصل اول دیدم.
به اقرار میتونم بگم تنها برنامه ای که از تلویزیون ایران پخش میشه و دوس دارم.
البته با همه مهمان های برنامه در حالت کلی نمیتونم ارتباط برقرارکنم.
با دکتر شکوری که هم لحن خوبی دارد هم سواد بالایی در حوزه اجتماعی دارد ارتباط عمیقی پیدا کردم به طوری که پادکست هاش رو هم داخل ماشین گوش میدم.
فراستی هم از جمله مهمان های مورد علاقه ام هست که فکر میکنم سطح سوادش در حوزه فیلم وسریال یه دهه جلوتر از هم ردیفانش هست. (نظرشخصی)
احمد جان.
چقدر خوب که حس خوبی به این برنامه داری و پادکستهاش رو هم گوش میدی. منم مثل تو، حسم به بعضی از مهمانهای برنامه بهتره و با بعضی از اونها هم نمیتونم ارتباط برقرار کنم.
در مورد فراستی، تنها یک نکته وجود داره که همیشه گوشهی ذهن من هست و بیرون نمیره. اگر خود فراستی، لحن نرم و ملاحظهکاری داشت، شاید این نکته رو نمینوشتم. اما از اونجا که خودش صریح و گزنده صحبت میکنه، به نظرم میشه در موردش با همون لحن صحبت کرد.
میدونیم که فراستی از جملهی توابین هست (انشعابی حزب توده با گرایشهای مائویستی که برای رهایی از اعدام های اوایل دههی شصت تعهدهایی داد و توبه کرد و جانش رو خرید).
البته تواب بودن به خودی خود، جرم نیست و چیز بدی محسوب نمیشه. به هر حال همهی ما برای حفظ جان ممکنه چنین تصمیمی بگیریم.
یک تواب میتونه پزشک خوب، مهندس خوب و حتی یه بازیگر بشه و به کارش هم حرجی نیست (چنانکه شریفینیا هم تواب بوده و در حوزهی بازیگری هم فعالیت میکنه).
اما راستش برام سخته که بپذیرم یک تواب میتونه منتقد خوبی باشه (چون نمیتونه بیطرف باشه و باید رضایت گروه دیگهای رو تأمین کنه).
چند وقت یک بار این نکته رو فراموش میکنم. اما با شنیدن/دیدن برخی از موضعگیریهای فراستی، حس میکنم که هنوز هم، مجبوره رضایت گروه خاصی رو تأمین کنه و مشغول انجام وظیفه است.
من پادکستهای کتاب باز رو گوش میکنم خصوصا صحبتهای فراستی و سروش صحت در مورد رمانهای خارجی و ادبیات غرب.
احساس میکنم یک فشار خارجی مثل مدیر شبکه یا صداوسیما مثل یک ابر بزرگ و تاریک روی سر مهمانهاست. و به آنها گوشزد میکند که فقط از نویسندگان خارجی نگویید و این همه داستایفسکی و بالزاک و… تهاجم فرهنگی است. سروش صحت و فراستی هم مجبورند از بزرگان ادب پارسی نام ببرند حتی اگر بی ربط باشه حتی اگر سوادش رو نداشته باشند. اخیرا فراستی در شاهنامه خوانی یک گافی داد که مجبور شد معذرت خواهی کنه و خودش اقرار کنه ادبیات کلاسیک پارسی مدیوم من نیست و مدیوم من سینما و ادبیات داستانی غرب است اونهم به صورت محدود.
سروش صحت هم دکتر رشید کاکاوند و اردشیر رستمی رو وارد برنامه کرد تا از حافظ و سعدی بگن.
دکتر رشید کاکاوند رو خیلی دوست دارم و واقعا به ادبیات مسلطه برنامه های گذشته ایشون رو هم در شبکه ۴ دنبال میکردم. ولی اردشیر رستمی به نظرم خیلی لوس و بی مزه و بیش از حد سانتیمانتالهو ازش خوشم نمیاد و پای صحبتهاش نمیشینم.
اون دوستانی که وقت ندارن کتاب بازو نگاه کنند میتونند توی ماشین یا … پادکستهای کتاب باز و فراستی رو گوش بدن
وقتی این جمله رو خوندم: “چون جوابش این است که اگر فکر میکنی میشد بهتر ساخته و پرداخته شود، حرف نزن. برو بساز و بپرداز.” به این فکر کردم که برای اینکه یه چیزی رو نقد کنیم، حتی نقد هم نه، فقط نظرمونو بدیم، باید حتما یه اثری در اون سطح و بالاتر داشته باشیم؟
محمدرضا این گزاش هفتگی ها جالبه، حداقل به خاطر گزارش هفتگی زودتر اینجا مطلب میذاری 🙂
بشدت با شما موافقم سمانه هرسبان عزیز؛ و چقدر این جنس مطلب برای من که اصلا روحیه مناسبی ندارم -برای خوندن موضوعات پیچیده- و محتاج خوندن روزمره هستم مفیده. خدا خیرت بده محمدرضا جان.
محمدرضای عزیز سلام
من تا آن جایی که یادم می آید در گذشته ای نه چندان دور مثل خیلی از مردم تلویزیون تماشا می کردم. سریال های ماه رمضان را می دیدم یا پای برنامه های ورزشی می نشستم. اما تقریبا ۱۱ سالی هست که تلویزیون از زندگی ام کلا حذف شده است. ابتدا به اعتراض به وضعیت و موضع گیری های صدا و سیما ندیدم؛ ولی بعد انگار به نوعی بی نیازی رسیدم. هیچ برنامه ای برایم جذاب نیست.(در حاشیه بگویم که فیلم بهصورت گزینشی و بر اساس سلیقهام میبینم.) مثلا همین برنامهی کتاب باز برای من ادبیاتی احتمالا باید محل توجه باشد. حتی اگر نخواهم چیزی یاد بگیرم میتوانم ببینم بقیه چه میگویند؟ مشکل اینجاست که دیگر برایم مهم نیست در این رسانهها و خیلی از رسانهها چه میگویند؟ گاهی میترسم اشتباه کرده باشم و مثل افراد چشم و گوشبسته زندگی کنم. بارها در خلال مکالمات دوستانم متوجه شدهام که مثلا فلان اتفاق افتاده است. با تعجب نگاهم میکنند و میگویند:« یعنی ندیدی؟» و من درمیمانم که کدام بخش ارتباطی را احتمالا از دست دادهام. میدانم تو هم خیلی تلویزیون نگاه نمیکنی. آیا نظری دربارهی دیدن یا ندیدنش داری؟ و این که احتمالا چطور با کمترین آزمون و خطا گزینشی نگاه کنیم؟
ساناز جان.
تلویزیون در «رژیم جذب اطلاعات یا Information Diet» من هم سهم چندانی نداره. اما مسئله اینجاست که خونه و محل سکونت من به طرز شگفتانگیزه ساکته (اگر از خونه بیرون نیام هفته تا هفته صدای انسان یا فعالیتهای انسانی به گوشم نمیرسه).
برای پر کردن این سکوت، تلویزیون رو روشن میکنم (یه مزیتش هم اینه که گاهی چشمم از لپتاپ برداشته میشه و بهش میفته و باعث میشه که تمرکز چشمم از فاصلهی نزدیک به دور تغییر کنه و از خستگی چشمی جلوگیری کنه).
از زمانی که کرونا جدی شد و زمان بسیار بیشتری رو در خونه موندم، تلویزیون رو صبحها بلافاصله بعد از خواب روشن میکنم و معمولاً تا وقتی که میخوام بخوابم روشنه.
یه مزیت مهمش هم اینه که کوکی با دیدن تلویزیون سرگرم میشه و گاهی که موجودات متحرکی در برنامهها میبینه دنبالشون میکنه. (کوکی در حال دیدن تلویزیون).
قدیم بیشتر تلویزیون رو روی CNN میذاشتم، چون خبرهاش خیلی بیربط بود و حواسم رو پرت نمیکرد. اما از وقتی که CNN به ترکیبی از «اخبار انتخابات آمریکا» و «گزارش کرونا» تبدیل شده، سراغ شبکهی نسیم اومدم.
خوبی نسیم هم اینه که کلاً انگار از یک سیارهی دیگه حرف میزنه. سیارهای که مردمش خوشحالن، بیماری اونجا نیومده، مشکل اقتصادی وجود نداره، حکمرانان با سیاست و درایت هستند، همه لبخند میزنن و مهمتر از همه، موج ارزونی مدام از این شهر به شهر دیگه میرسه و میتونی فرش مورد نظرت رو امسال بخری و پولش رو سال بعد بدی (تبلیغ شهر فرش که روزی هزار بار تکرار میشه).
وقتی برای مدت طولانی تلویزیون توی خونه روشنه، کمکم کارکرد خودش رو به عنوان «ابزار رسانهای و اطلاعرسانی» از دست میده و بیشتر به یک «نویز در بکگراند» تبدیل میشه. بارها متوجه شدهام که برای هشتمین دفعه داره یه برنامهی تهوعآور تکراری پخش میشه و منم نه صدا رو کم کردهام نه کانال رو عوض کردهام!
خودم معمولاً خبرها رو چند روز یک بار با چک کردن سایت خبرگزاری ایرنا و المانیتور و والاستریت ژورنال و چند تا از رسانههای کشورهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس دنبال میکنم. به نظرم ترکیب این سایتها یک دید متوازن از اوضاع کشور و منطقه در ذهنم شکل میده.
ممنونم که وقت گذاشتی و برایم نوشتی. فکر کنم فهمیدم نقش تلویزیون چقدر باید باشد و این نگرانیام را کم کرد. احتمالا کل اطلاعاتی را که یک برنامه تلویزیونی چندین قسمتی بخواهد بدهد با فرض این که موضوع موردعلاقهام باشد با خواندن یک کتاب چندین برابرش را به دست میآورم. صدا هم که خدا را شکر من در زندگیام فعلا کم ندارم.
ممنون به خاطر عکس کوکی. چندین دقیقه با لذت نگاهش کردم.
طنز زیبایی در کلامت هست که ستایشبرانگیزه. نمیدانم هیچ وقت فرصت کرده بودی ماهنامه طنز و کاریکاتور را بخوانی. طنز کلامت گاه به گاه من را به یاد ستونهایی که جواد علیزاده در آنجا مینوشت، میاندازد.
محمدرضا با اشارهای که به برنامۀ «کتابباز» کردی، یاد چند تا از گفتگوهاش افتادم که زیاد نپسندیدم. یه موضوعی رو چند وقتیه شروع کرده به نام «فلسفه و هنر». به نظرم تببین بحث خیلی ضعیف بود و بیشترِ جنس حرفها ذوقی و دچار سوگیری بود و بهجای تعریف درست مسئله، آلوده به تجربهها و برداشتهای شخصیِ گوینده بود.
البته اصلاً دوست ندارم صفر و یکی ببینم و باید اعتراف کنم که نکتههای قابلتأمل هم زیاد داره که میتونن خوراکهای فکری خوبی باشن برای اونها که دغدغۀ چیستی فلسفه و هنر و نسبت بینشون رو دارن. به نظرم میشه کلیدواژههایی رو از حرفها بیرون کشید و رفت دنبالشون.
راستی! وسط یکی از گفتگوهای این برنامه، یاد یکی از نوشتههات افتادم محمدرضا. اینکه گفته بودی باید سالها با یکی حشرونشر داشته باشی تا بتونی یه جمله ازش یاد بگیری. نمیدونم چرا، اما من با این دید دارم این موضوع «فلسفه و هنر» رو از برنامه کتابباز دنبال میکنم.