فکر میکنم حدود یکی دو سال قبل بود که کتاب سکوت نوشتهی ارلینگ کاگه را در متمم معرفی کردیم و چند مطلب را به آن اختصاص دادیم.
از جمله مطلبی که تحت عنوان در ستایش سکوت در قالب پاراگراف فارسی منتشر شد و نیز مطلب دیگری که با عنوان قطب جنوب: سرزمین بدون سنگ منتشر کردیم.
یک بار هم به بهانهی دعوت به گفتگو، به سراغ بخش دیگری از همان کتاب رفتیم و به این نکته پرداختیم که سکوت و در دسترس نبودن دو کالای لوکس امروزی هستند.
دوست خوبمان سامان عزیزی (پروفایل متمم / وبلاگ خودش) کتاب سکوت ارلینگ کاگه را ترجمه کرده و با همراهی و همکاری انتشارات کلید آموزش، یعنی منصور سجاد خودمان (پروفایل متمم / سایت خودش)، آن را منتشر کرده است.
کتاب نسبتاً کم حجم است و با همهی حواشی آن، از مقدمه تا منابع، به ۱۵۰ صفحه نمیرسد. به همین خاطر، خواندن آن در یک نیمه شب خلوت به پایان رسید.
اما فکر میکنم روشِ بهترِ خواندن چنین کتابهایی، کُندخوانیِ آنهاست. اینکه هر از چند گاهی، چند صفحه را بخوانیم و در سکوت و خلوت، به آنها فکر کنیم.
چون قبلاً در متمم به این کتاب پرداختهایم، حرف چندانی ندارم که در اینجا تکرار کنم. جز اینکه تمام کتاب، در ستایش یک مفهوم است: سکوت.
چنانکه کاگه نوشتهاش را چنین شروع میکند: «وقتهایی که نتوانم پیادهروی کنم، از کوهی بالا بروم یا سوار قایقی شوم و به دریا بزنم تا از دنیا دور بمانم، یاد گرفتهام که همه چیز را خاموش کنم. یاد گرفتنِ این کار زمان برده است.»
کاگه معتقد است که بسیاری از ما از سکوت میگریزیم و تابِ تحملِ آن را نداریم: «خودمان را با چیزهای مختلفی مشغول میکنیم و کارهای جدیدی برای خودمان میتراشیم تا با این سکوت روبهرو نشویم. در واقع به جای حفظ این سکوت و خاموش کردن جهان اطرافمان برای لحظاتی، سراغ فرستادن یک پیغام یا گوش دادن به یک موسیقی میرویم.»
البته منظور ارلینگ کاگه این نیست که حتماً – مانند خودش – به قطب جنوب برویم و روزها پیادهروی کنیم تا از تمدن و سر و صدایش فاصله بگیریم. اتفاقاً او معتقد است که: «یکی از جالبترین انواع سکوت، سکوتِ درونی است؛ همان سکوتی که هر یک از ما باید در درونمان خلقش کنیم. من دیگر تلاش نمیکنم که در اطرافم سکوت مطلق به وجود بیاورم. سکوتی که من در جستجویش هستم سکوت درونی است.»
کاگه تأکید میکند که او نخستین کسی نیست که به موضوع سکوت پرداخته است: «فیلسوف و نظریهپردازِ ملالت، بلز پاسکال، اینگونه اکتشافاتش را در ابتدای قرن شانزدهم رواج میداد: سرچشمهی همهی مشکلات بشری این است که انسان نمیتواند تنها، ساکت و آرام در یک اتاق بنشیند.»
اما شاید آنچه کار کاگه را متمایز میکند این است که او از یک «تجربهی زیسته» حرف میزند. در کتابش میخوانیم که او از پیادهروی در قطب جنوب تا راه رفتن در شبکههای فاضلاب، در پی «سکوت» بوده و در کتاب سکوت، دستاورد این جستجوها و کاوشها را با خوانندگانش در میان میگذارد.
بد نیست این نوشته را با نقل چند جملهی دیگر از کتاب به پایان ببرم. جملاتی که کتاب دیگر اخبار نخوانید (رولف دوبلی) را برایمان تداعی میکنند:
«بهار ۱۹۸۴، بعد از یک سفر دریایی به غرب آفریقا با یک قایق تقریباً یازده متری، به خانهام در نروژ برگشتم، سپس از اقیانوس اطلس به سمت کارائیب رفتم و دوباره از همان مسیر برگشتم.
من و دوستانم هشت ماه در سفر بودیم. این موضوع مربوط به زمانهای قدیم است که هنوز اینترنت گسترش پیدا نکرده بود، به همین دلیل ما هیچ اخباری از نروژ دریافت نمیکردیم، به جز نامههایی که از خانواده یا دوستان که به وسیلهی سرویسهای پستی به بندرگاههایی فرستاده میشد که ممکن بود از آنجا عبور کنیم.
دوباره به خانه برگشتیم و من روزنامهها را با دقت میخواندم و برنامههای رادیویی را به همان سبک و سیاقِ قبل از سفر دنبال میکردم. خیلی متعجب شدم وقتی متوجه شدم اخبار و برنامههای بحث و گفتگوی تحلیلیای که پخش میشوند، تقریباً همان محتوایی را دارند که قبلاً داشتند، یعنی همان محتوای پاییز سال گذشته که کشور را ترک کرده بودیم.»
پینوشت یک: جملهها و بندهای نقل شده در گیومه، از ترجمهی سامان انتخاب شدهاند.
پینوشت دو: من توضیح بیشتری دربارهی کتاب به ذهنم نرسید که بنویسم، اگر حرف یا نکتهای باشد که آن را تکمیل کند، احتمالاً سامان در زیر همین مطلب خواهد نوشت.
[…] نیست (مطلب مربوطه در روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی: ترجمه کتاب سکوت ارلینگ کاگه / مطلب مربوطه در وبلاگ سامان عزیزی: کتاب سکوت در عصر سر […]
محمدرضا جان سلام
وقتت بخیر
آقا اگه صلاح میدونی و فرصت داشتی لطفا یه مطلب برای کتابهای خوبی که این مدت خوندی بنویس.
تو این چندسال گذشته نزدیک نمایشگاه کتاب که میشد متمم لیست کتابهای معرفی شده توسط متممیها رو منتشر میکرد که خیلی به درد من میخورد و به قول گفتنی کارمو راه میانداخت که امسال به خاطر شرایط نمایشگاه – که تو اون شرایط طبیعی هم بود – لیست کتابها منتشر نشد. خلاصه این شد که گفتم اینجا پیام بدم.
در ضمن خیلی دوست دارم
یادم میاد وقتایی که امتحان داشتم، گاهی اوقات با وجود سر و صدای بیرون، درس می خوندم. از اینکه بیرون شلوغ بود و بچه ها تو کوچه بازی می کردن و یا صدای ماشین ها میومد حواسم پرت نمیشد. زمان هایی بود که با کوچکترین صدایی حواسم پرت میشد و نمی تونستم تمرکز کنم و درسمو بخونم. انقدر بهم ریخته میشدم که اگر تو خونه هم صدایی میومد نمی تونستم تحمل کنم. گاهی غرق در درس خوندن بودم و گاهی نه. گاهی در میان اون همه سر و صدا حواسم پرت نمیشد و گاهی با کوچکترین سر و صدایی بهم می ریختم. چند وقت بود منتظر روزی بودم که بتونم این کتاب رو در آرامش بخونم. دیدم نمیشه و تصمیم گرفتم هر جور هست بخونمش و امروز شروع کردم به خوندنش و در میانه ی خوندش بودم که یاد اون روز ها افتادم.
سلام سمانه عزیز
جسارتا من میتونم راهنمایی کنم.
با اجازه سامان عزیز
راهش اینست که شما اجازه بدهید هر فکری میخواد بیاد و هر فکری میخواد بره. شما عبور افکار رو تماشا کنید بدون قضاوت. سکوت خودش در لحظه ای که انتظارش را ندارید پیدایش میشود. این فرایند طول میکشه. برای من سه ماه طول کشید! تا به اولین سکوت ذهنی رسیدم. و معمولا خیلی کوتاه است و همچنین خیلی با ارزش. مانند جواهری در میان کوهی از اشیاء. بهتر است از این فرایند انتظاری نداشته باشید، حتی انتظار سکوت. با چشم بسته بنشینید و ترجیحا تکیه ندهید. روزی دوبار اینکار را انجام دهید.
محمد رضا، قبل از هر چیز عذر میخوام که دیر کامنت میذارم زیر این مطلب فوق العاده زیبا ؛)
و بخاطر لطف و حمایت همیشگی ات ازت ممنونم(خیلی زیاد )
راستش منم با وجود مطالب متمم و صحبت های خودت توی این مطلب چیز زیادی برای اضافه کردن ندارم.
حالا که دستور دادی، شاید بد نباشه پاراگراف مختصری که برای پشت جلد در نظر گرفتیم رو اینجا هم بنویسم(که برای دوستانی که اون مطالب متمم و این مطلب رو خوندن احتمالا تکراریه ):
“ما در جهانی پر از سر و صدا زندگی می کنیم. جهانی پر از شلوغی، آشفتگی، ازدحام، سرعت و وصل بودن همه چیز به هم. دستیابی به آرامش در چنین دنیایی دشواری های خودش را دارد. ارلینگ کاگه معتقد است که ما در دنیای امروز گمشده ای داریم که می تواند دوای بسیاری از دردهای ناشی از زندگی مدرن باشد. آن گمشده سکوت است.
اما سکوت چیست؟ کجا می شود پیدایش کرد؟ چرا یافتن سکوت، امروز از هر زمان دیگری مهمتر شده است؟
کاگه به این سوالات پاسخ می دهد. تفاوت او با بسیاری از کسانی که درباره سکوت گفته اند در این است که او سکوت را تجربه کرده است.
کاگه برای تجربه سکوت تک و تنها به قطب جنوب رفت. پنجاه شبانه روز را در سکوت گذراند. او اما بعد از تجربه های مختلف اینچنینی، معتقد است که سکوت فقط در چنین مکان هایی نیست. سکوت همه جا هست و ما را احاطه کرده است. فقط باید پیدایش کنیم. سکوت در درون ماست. فقط باید خلقش کنیم. او در این کتاب ضمن بررسی دیدگاه های متفکران و شاعران و نویسندگان مختلف درباره سکوت، با زبانی ساده و خودمانی، به ما از راه هایی می گوید که بتوانیم سکوت خودمان را خلق و تجربه کنیم. و زندگی مان را غنای بیشتری ببخشیم”
چند نفر از بچهها گفتن خرید اینترنتی رو از کجا انجام بدیم، که با اجازت اینجا هم بگم (چون بچهها اکثرا اینجا رو چک میکنن). فعلا از طریق سایت انتشارات کلید آموزش، سایت gbook.ir و شهر کتاب آنلاین عرضه شده.
جا داره از آقای سجاد هم تشکر کنم که با وجود هزینه های بیشتر، عکس های کتاب رو به صورت رنگی چاپ کردن(به نظرم کاگه برای گفتن بعضی حرفهاش روی این عکسها حساب کرده )
خب، قشنگ رپورتاژ آگهی شد کامنتم 🙂
پی نوشت: از ابراز لطف دوستان خوبم توی کامنتها ممنونم. مخصوصا لیلا؛)
پی نوشت بعدی: راستش محمد رضا چیزی که الان خیلی خوشحالم میکنه(چون خوشحالی ترجمه کردن این کتاب رو پارسال که ترجمه اش تموم شد مصرف کردم و دوپامینش ته کشید ) اینه که یه جورایی یه پروژه تمام متممی شد(یعنی تو یه جمع متممی انجام شد)
سامان جان.
حرف خاصی ندارم که در جواب کامنت تو بنویسم. چون حرفهام رو در معرفی این کتاب گفتم.
اما صرفاً برای اینکه در پاسخ به کامنت تو چیزی نوشته باشم میخوام به این نکته اشاره کنم که به نظرم، ترجمهی یک اثر، یکی از راههای نزدیک شدن به عمق اون اثره.
همیشه فکر میکنم برندهی اصلی در کار ترجمهی کتاب، خود مترجمه که بیشتر از هر فرد دیگری (چه کسی که نسخهی اصلی رو خونده و چه کسی که ترجمه رو مطالعه میکنه) به کتاب نزدیک شده.
سالهاست که به شکل رسمی و جدی کار ترجمه انجام ندادهام. اما هنوز هم وقتی کتابی رو میخونم و احساس میکنم که نتونستهام کاملاً به روح اون کتاب نزدیک بشم، فرض میکنم در جایگاه مترجم نشستهام و بعضی از پاراگرافها را با صرف وقت و انرژی، برای خودم ترجمه میکنم و مینویسم (درست مثل وقتی که میخوام اونها رو به یه مخاطب ارائه بدم).
خوشحالم که ترجمهی این کتاب، فرصتی فراهم کرد تا بتونی مدتی نسبتاً طولانی، با «سکوت و دغدغههای مربوط به اون» همنشین و همراه بشی.
من هیچوقت آدم سحرخیزی نبودم. قبل تر ها به اجبار مدرسه، بعد به اجبار دانشگاه و بعدترها هم به دلیل کار مجبور بودم زود از خواب بیدار بشم. اما مدتیه اون قدر از هیاهوی اطراف، خبرهای ناخوش و نویزها خسته شدم که درمان رو در زود بیدار شدن پیدا کرده ام به این دلیل که سکوت و سکون اول صبح، آرامش و جان تازه ای به من میبخشه تا بتونم در مقابل چالش های ناگزیر این روزهای زندگی در این جغرافیا دوام بیارم و نکته خوشحال کننده برای من اینه که این بار نه با فشار بیرونی بلکه یک میل درونی من رو برای دیدن صبح مشتاق میکنه. از این جمله کاگه وام می گیرم که رسیدن به این نقطه و «یاد گرفتن این کار زمان برده است».
محمدرضای عزیز ممنون بابت این انتشار این خبر خوش
و تبریک به سامان عزیزی عزیز بابت همت بلندش برای برگردان این کتاب
در میانهی یک چلهنشینی خودخواستهم متوجه شدم نیاز شدیدی به تغذیههایی از این دست برای روحم دارم
و بسیار خوشحالم کتابی که مدتها دنبالش بودم توسط یکی از متمیهای عزیز به فارسی ترجمه شده
صرفاً اين حرفهاي دلم است و نميدانم چرا دلم خواست اينجا آنها را بنويسم شايد انسان سمي باشم و حرفهايم نيز سمي باشند كه بابتش از هر خوانندهاي عذر ميخوام
سرگشتگي در سكوت
اين هفته كه گذشت كارهاي عجيبي كردم. تمامي كتابهايم را يا بخشيدم يا دور انداختم. هر روز خواستم اشتراكم را در متمم تمديد كنم و هربار قبل عمل پشيمان شدم. نرم افزار اينستاگرام را سه بار نصب كردم و پاك كردم و هربار خواستم پستي براي اشخاصي كه ميبينند و ميخوانند بگذارم كه پشيمان شدم. ديروز بيخيال از كنار پيرزني رد شدم كه درخواست كرد يك كيلو برنج برام بخر. در قبال فروشنده ميوهاي كه گران فروشي كرد و از فيش پرداختي كارتخوان اسم مغازه را جدا كرد تا بعداً برايش شر درست نشود هيچ كاري نكردم. بي هيچ حس از كنار مغازه داري كه با شلنگ پياده رو را به آب بسته بود گذشتم. ديگر به كسي كه در پياده رو سيگار ميكشيد و پشتش خروار آدم دود ميخورد حسي نداشتم. از راننده تاكسي ۳۰۰ تومن مابقي پولم را نخواستم. ديگر به كسي كه در صف اتوبوس نوبت را رعايت نميكند با لحن درست و يا زننده تذكر ندادم. ديگر برايم مهم نيست قيمت كالاها اساسي چقدر بالا ميرود. ديگر خيلي چيزها ديگر برايم مهم نيست. احساس ميكنم سكوتي در درونم هست و فريادي. از يك طرف ميخواهم فرياد بكشم به هزاران مشكل و از طرف سكوتي كه خوب بلد است از كنار هزاران مشكل بگذرد . شايد بگويي از كنار مشكل نبايد گذشت بايد آن را حل كرد ولي در جواب تو فقط ميتوانم بگويم خوشحالم كه يك حلال ديگر را شناختم . شايد بگويي افسردهام و بايد به روانپزشك مراجع كنم ولي در جواب تو ميگويم اين كار را كردهام. سكوت من و سكوت خيليها شبيه من سكوتي از جنس آرامش نيست سكوتي از جنس خفقان است از جنس ارزش نداردها و آنقدر همه چيز ارزشش را از دست داد كه با سردرگمي به دنبال كورسوي اميدي هستيم كه ارزشش را داشته باشد و هنوز سرگردان لحظهها .
سكوت درونم خسته است و به خود اين اجازه را نميدهد كه به صداي پرندگان گوش كند نميگذارد بازي كلاغها در وليعصر را تماشا كند نميگذارد از طعم و گرما يك ليوان چاي لذت ببرد. سكوت درونم فرياد ميزند تو به خيلي چيزها پشت كردي تا آرامش بگيري. شايد بگويي خودخواه باش اما در جوابت ميگويم سر بچرخوان و ببين نتيجه خودخواهي يك ملت را.
افسردهام چون حتي نتوانستم با سالها دوستي و وقت گذاشتن حتي كوچكترين تغييري در نزديكترين افراد پيرامونم براي بهتر شدن پيرامونم بكنم. افسرهام چون خوب زندگي كردم اما مانند افسانهها كسي از من زندگي كردن را نياموخت و در سكوت متاسفم براي همه ساكتها منجمله خودم
من وقتهایی که حالم خیلی بد هست، گوشی موبایلم رو خاموش میکنم با اینکه همیشه سایلنت هست ولی اینکار آرومم میکنه.
بنظرم آدم گاهی از تنها موندن با خودش و شنیدن صدای درونش میترسه، شاید یوقتایی جوابی برای خودش نداره، شاید یوقتایی که اذیت هست و مورد هجوم افکار و صداهای منفی قرار گرفته تحمل بیشتر شنیدن و دقیقتر شدن بهشون رو نداره و بخاطر این از خودش و از سکوت فرار میکنه.
انگار همیشه وقتی حالمون بد بوده اینطور یاد گرفتیم و ازمون خواسته شده که سریعا خوب و روبراه بشیم و یاد نگرفتیم با اون درد یکجا بشینیم و صداش رو بشنویم و ببینیم از کجا اومده، همش دنبال این بودیم که سریع ازش بگذریم و یک راهی برای فرار ازش یا خوب شدن حالمون پیدا کنیم. یه چرخهی معیوب همیشگی، بد شدن حال و پیدا کردن راهکاری که به سرعت خوب بشیم.
سامان، من دوست ندارم کتابهامو کسی برداره، وقتی کسی میره تو اتاقم و صدای چرخیدن کلید میاد، میگم اه باز رفتن سر کتابهای من و تو سالن غر میزنم که آی به کتابهای من دست نزنید. : D ترجیح میدم خودم براشون کتاب بخرم ولی کتابی که خودم خوندم یا میخونم رو نبرن. البته گاهی به بعضیها(کمتر از انگشتان یک دست) خودم پیشنهاد میدم که کتابم رو امانت بدم.
ایندفعه میخوام چند جلد از کتاب سکوت بگیرم و در دسترس بذارم، بعد وقتی کسی با کنجکاوی داشت نگاه میکرد، پُز بدم و بگم دوستم ترجمه کرده و هدیه بدم بهشون (طفلکا شاید فکر کنن دارم میمیرم که انقدر مهربون شدم، البته که نمیدونن همون جلدی که خودم خوندم نیست و نیت اصلی پُز دادن هستش : D )
چه خبر خوبی
ممنون محمدرضا
در اولین فرصت این کتاب و سفارش میدم .
با شناختی که از قلم سامان عزیزی دارم مطمئنم ترجمه ی دلپسند و جذابی هم از آب دراومده.
به نظرم بعضی کتابا مثه همین کتابو بهتره به زبان مادری بخونیم :
کتابایی که قراره مفاهیم اش به قلب و روح ما نفوذ کنه نه لزوما ذهن مون
من هیچوقت نتونستم برای چند ثانیه هم به “سکوت درون” برسم. هروقت تلاش می کنم به چیزی فکر نکنم، به این فکر می کنم که “به چیزی فکر نکنم”. حتی موقعی هم که خوابم، ذهنم داره کار می کنه، برای همین خیلی وقتها خسته از خواب بیدار می شم، نه اینکه به چیز خوبی فکر کنم، چیزای بیخود، موضوعاتی که مثل علف هرز تو ذهنم رشد می کنه.