آنچه در ادامه مینویسم، موضوعاتی است که بعد از گفت و گو با پانیذ در زیر مطلب کابوس رسانهها در ذهنم شکل گرفت. هیچکدام از آنها، پاسخ مستقیم به حرفهای پانیذ نیست. بسیاری از آنها هم تکراری است و بارها در روزنوشته و متمم، دربارهشان صحبت شده است. اما به هر حال، گفتم شاید قرار گرفتنشان در کنار هم، مفید باشد.
این ابهام ناگزیر
واقعیت این است که طی ماههای اخیر، ابهامی که بسیاری از ما ایرانیان تجربه میکنیم، افزایش چشمگیر داشته است. البته این ابهام، تازه نیست و خلاء تئوریک موجود در اصول و مبانی کشورداری و نیز تناقضهای ناگزیر تئوریک در دفاع همزمان از منافع ملت – امت، همواره ابهامهایی را به همراه داشته و اهل فکر و اندیشه، سالهاست هشدار دادهاند که ضعف نظری، در نهایت خود را به شکل چالشهای عملی نشان میدهد و ابهام فزایندهی این روزها هم، بخشی از همان تبعات ناگزیر است.
در چنین شرایطی، ما به عنوان کسانی که تقریباً هیچ سهمی از قدرت نداریم و چاههای عمیق نفت و گاز، میان ما و دولتمان فاصله انداختهاند، ناگزیر سر در گریبان خود فرو برده و به زندگی فردی خویش مشغول شدهایم.
سر در گریبان کردن و به کار خود پرداختن، به خودی خود اتفاق بدی نیست. چنانکه بزرگان ما هم در مقاطع مختلفی، چنین راهکاری را برگزیده و بیان کردهاند:
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فرو کشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
اما در عین حال، این نگرانی هم وجود دارد که فاصله گرفتن از زندگی آگاهانه، خود بخش مهمی از تجربهی زیستن را از ما میگیرد و ممکن است این عمر و فرصت محدود که در اختیارمان قرار گرفته، بازیچهی دست سیاستمدارانی شود که به غلط، عمر و قدرت خود را نامحدود پنداشتهاند.
به نظرم میرسد که در این زمین و زمان که ما را به کام خود کشیده، راهکار مناسب این است که ترکیب مناسبی از «آگاهی» و «سرمستی» را انتخاب کنیم و به پیش برویم.
به بیان دیگر: «باید به شکلی رفتار کنیم که اگر روزهای خوب را ندیدیم، کمتر باخته باشیم و اگر به روزهای خوب رسیدیم، دست خالی نباشیم.»
آنچه در ادامه مینویسم، نکاتی است که به نظر من، میتوانند به حرکت کردن روی این مرزِ تعادل کمک کنند. البته لازم است تأکید کنم که روی «درستی» و «مفید بودن» هیچ یک از آنها، اصرار ندارم و آنچه مینویسم صرفاً منعکسکنندهی دیدگاههای شخصیام هستند.
پیشنهاد اول | سوگواری را به حداقل برسانیم
سوگواری مولد نیست. همین و بس.
اگر هم روانشناسان معناگرا میگویند که «انسان در سوگواری، معناهای تازهی زندگی را مییابد» این نوع سوگ نیست که ما گرفتار آن شدهایم.
ما در غم از دست دادن داشتههای خود نیستیم که روانشناسان بخواهند با حرفها و نظریههایشان به دادِمان برسند. ما در غم از دست دادن «نداشتههایمان» هستیم و «دستنیافتنی شدن خواستههای دستیافتنی» سوگوارمان کرده است.
این شکل سوگواری، چیزی نیست که روانشناسی و روانشناسان به آن پرداخته باشند و اگر کلید نجاتی از آن متصور باشد، این کلید جز در دستان خودمان نیست.
در این روزها و هفتهها و ماهها، مراقب باشیم که وقتمان به سوگواری نگذرد و بیش از حد، پای وعظ و روضهی «روضهخوان»هایی که مدام غمها و سختیها و ابهامها را به یادمان میآورند، ننشینیم.
پیشنهاد دوم | خبرخوانی را محدود یا قطع کنیم
در این باره، طی چند سال اخیر بارها نوشتهام و آخرین بار هم، همان چیزی بود که با عنوان کابوس رسانهها نوشتم. رسانهها کاسبان ترس و اضطراب هستند. سایتهای خبری، بیشترین کلیکها را در روزهای سخت و بحرانی دریافت میکنند و نمیتوانند از کنار خبرهایی که بار احساسی سنگین دارند، به سادگی عبور کنند.
اینها همانهایی هستند که زمان داعش، نوع خودروها و مارک بیسکوییتهای داعش را هم به پست و خبر تبدیل میکردند تا یک کلیک اضافه بگیرند و با رتبهی سایتها و تعداد مخاطبانشان کاسبی کنند (از طریق افزایش قیمت رپورتاژها و بنرهای تبلیغاتیشان).
حتی در میانشان، کم نیستند آنهایی که یک خبر را در حالی که میدانند ساعتی دیگر تکذیب خواهد شد، منتشر میکنند تا یک بار مخاطب را به تور خبری خود بکشانند و ساعتی بعد هم، دوباره او را با تکذیب همان خبر، درگیر و گرفتار کنند.
ما انسانیم. با ظرفیتی محدود و مغزی که طی چند صد هزار سال اخیر، تکامل چندانی را تجربه نکرده است. مغز ما برای شکار و کشاورزی و جنگهای تن به تن و چالشهای آنها طراحی شده است.
رسانهها میخواهند قدرت چشم و گوش ما را به اندازهی شنیدن و دیدن دورترین نقطهی جهان، افزایش دهند، بیآنکه بتوانند به قدرت دستان و اختیار اقدام ما، چیزی بیفزایند.
پیشنهاد من این است که اگر میتوانید از خبر و خبررسانها دوری کنید و اگر نمیتوانید، ساعت مشخصی را در هفته به عنوان ساعت اخبار در نظر بگیرید. مثلاً یک ساعت در روز جمعه یا دو ساعت در روز شنبه را به مرور فهرستی از سایتهای خبری خارجی و داخلی اختصاص دهید.
اکانتهای شبکههای اجتماعی و کانالهای تلگرام را هم فراموش کنید. حرفهایهایشان را دیدهایم که چگونهاند، اینها که غیرحرفهای و نابلدند.
پیشنهاد سوم | دست به قلم ببرید
دربارهی اثر شفادهندهی نوشتن، هر چه بگوییم باز هم کم است. جیمز پنهبیکر (James W. Pennebaker) از جمله کسانی است که دربارهی این نکته زیاد نوشته و در متمم هم چند بار به آن پرداخته شده است (با خاطرات خوب و بد خود چه میکنید؟).
از نوشتن برای خالی کردن خودتان استفاده کنید.
منظورم این نیست که در شبکه های اجتماعی بنویسید و در توییتر و اینستاگرام پست بگذارید که ذهنتان بیش از پیش درگیر شود. بلکه «برای فراموش کردن بنویسید.»
کاغذی بردارید یا فایلی را روی کامپیوتر خود باز کنید و بنویسید.
از همهی آنچه برایتان تلخ است بنویسید. از همهی اتفاقهای خوب کوچکی که افتاده بنویسید. از همهی چیزهایی که ممکن بود الان نداشته باشید و دارید بنویسید.
حتی اگر خبر بدی شنیدهاید و حستان بد شده، دربارهاش چیزی شبیه یک مقاله بنویسید.
فرض کنید ویراستار ارشد نیویورک تایمز یا واشینگتن پست از شما خواسته که به عنوان یک ایرانی، یک مقالهی دو هزار کلمهای دربارهی آن رویداد بنویسید و برایشان بفرستید.
با دقت بنویسید و روی تک تک کلمهها فکر کنید. بعد که تمام شد، نوشتهی خود را کنار بگذارید. یا حتی اگر دوست داشتید، فایل را پاک کنید و کاغذ را بسوزانید.
معجزهی نوشتن به منتشر شدن نوشته نیست، به ذات نوشتن است. چون ذهنتان وادار میشود به یک موضوع بهتر فکر کند.
وقتی میخواهید دربارهی یک خبر بد، متنی تحلیلی بنویسید، دیگر نمیتوانید آه و ناله کنید. باید محکم بنویسید. باید از موضوع فاصله بگیرید و بنویسید.
اگر چند بار این روش را امتحان کنید، خواهید دید که رویدادها و تلخیهایشان، چگونه برایتان کوچکتر و قابلتحملتر میشوند.
پیشنهاد چهارم | حال روزانهی خود را در یک دفتر خاطرات ثبت کنید
یک دفتر یادداشت روزانه (کاغذی یا دیجیتال) در نظر بگیرید و هر روز حال خود را در آن ثبت کنید.
در حد سه یا چهار یا پنج جمله، بنویسید که چه حسی دارید و چگونه فکر میکنید و آن روزها را چگونه میبینید.
مرور این دفتر پس از یک یا دو ماه، واقعاً آموزنده است.
میبینید که چقدر نگرانیها داشتهاید که هیچوقت پیش نیامدهاند.
همچنین ممکن است ببینید آن روزهایی که حس بد داشتهاید، نسبت به امروزتان، چقدر شیرین و خوب بودهاند.
مهم نیست کدامیک از این دو پیش بیاید. مهم این است که با این شیوه، قدر لحظه را بهتر میدانید و بیشتر در لحظه زندگی میکنید.
پیشنهاد پنجم | افق میان مدت را فعلاً فراموش کنید
بزرگترین حجم ابهام، نه برای امروز است و نه برای ده سال بعد. بلکه سال بعد و دو یا سه سال بعد است که بیش از حد تحمل، مبهم شده است.
از یک سو ممکن است همین فردا، قربانی خطای انسانی(!) شویم و پسفردا را نبینیم. از سوی دیگر، ممکن است چند دههی دیگر زنده باشیم و بسیاری تحولات دیگر را ببینیم.
پیشنهادم این است که هر روز صبح، ده دقیقه وقت بگذارید و به دو سوال پاسخ دهید. سپس کارتان را شروع کنید:
- اگر بدانم هفتهی بعد همین موقع دیگر زنده نیستم، در این روزها چه میکنم؟
- اگر بدانم سی سال بعد همین روزها، زنده و سرحال و شاد و موفق هستم و قرار است خاطرات این روزها را برای جوانترها تعریف کنم، این روزها را به چه کاری میگذرانم؟
اثرگذاری این دو سوال در این است که ذهن ما را از تمرکز روی یک سوال بیجواب دور میکنند: «یک سال بعد، دو سال بعد، سه سال بعد، چه خبر است و چه اتفاقی میافتد؟»
پیشنهاد ششم | انتخابهای خود را آگاهانهتر انجام دهید
هر چقدر هم بکوشیم از اخبارها و رویدادها به دور باشیم، باز هم بخشی از این خبرها و رویدادها به گوشمان میرسد. تعدادی از آنها هم، مستقیم روی کار و زندگیمان تأثیر میگذارند.
همین حجم از خبرها هم کافی است که ما را در جریان خود غرق کنند و ما را از وضعیت «انسان آگاه انتخابکننده و کنشگر» به یک «موجود مردهی واکنشگرا» تبدیل کنند.
موجود مردهی واکنشگرا درست مثل کسی است که از هر سو چوبی بر سر و تن او میکوبند و او فقط فرصت دارد که «آخ» بگوید و دیگر نمیتواند به هیچ چیز دیگر فکر کند.
من برای خودم روش سادهای دارم که در چنین شرایطی به کار میگیرم تا کمی از «غرق شدن در رویدادها و همراه شدن با موج اخبار و حوادث» دورتر شوم.
هر شب قبل از خواب، دو تا پنج تصمیم را که در آن روز گرفتم مینویسم و کنار هر کدام مینویسم که آلترناتیو دوم که انتخابنشده چه بوده است.
مثلاً مینویسم:
- امروز به دیدار …….. رفتم. این انتخاب را در حالی انجام دادم که میتوانستم آن سه ساعت را برای … صرف کنم. اما ترجیحم دیدنِ …. بود.
- امروز یک ساعت وقت برای دیدن برنامهی شبکهی …… صرف کردم. این یک ساعت را میشد برای …. صرف کرد. الان که فکر میکنم کاش همان کار را میکردم.
- امروز یک ساعت کتاب … را خواندم. میشد این یک ساعت را در گروه واتساپی با دوستانم گپ بزنم. از اینکه کتاب خواندم راضیام.
- امروز یک ساعت کتاب … را خواندم. میشد در این یک ساعت، به پنج نفر از دوستانم پیام بفرستم و شاید با یکی از آنها قرار بگذارم. انتخاب بهتر این بود که امروز کتاب نخوانم و آن کار را انجام دهم.
خواهش من این است که چنین روشی را به خاطر ساده بودنش، کنار نگذارید و حتماً امتحانش کنید.
همین روش ظاهراً ساده، بخشی از احساس تسلط ما به زندگی را دوباره به ما بازمیگرداند.
پیشنهاد هفتم | سلسله مراتب ارزشهایتان را مشخص کنید
دربارهی سلسله مراتب ارزشها در متمم صحبت شده و نمیخواهم همهی آن حرفها را در اینجا تکرار کنم.
وقتی در شرایط عادی و متعارف هستیم، ممکن است تعیین سلسله مراتب ارزشها شبیه یک بازی به نظر برسد. اما در شرایط دشواری و بحران، اتفاقاً این بحث، اهمیت حیاتی پیدا میکند.
مشخص شدن سلسله مراتب ارزشها، به ما جرأت تصمیم گیری میدهد. ضمن اینکه میتوان گفت تصمیمهای ارزش محور کمترین پشیمانی را به بار میآورند.
برای اینکه ارزشهای خودتان را مشخص کنید، سراغ مواردِ حدّی (Extreme Cases) بروید.
مثلاً اگر میخواهید بدانید واقعاً وطن برایتان مهم است یا نه. از خودتان بپرسید: دو نفر در زندان محکوم به اعدام هستند و من فقط میتوانم یکی از آنها را نجات دهم. یکی از آنها هموطن من است و دیگری از کشوری دیگر.
آیا هموطن خودم را نجات میدهم یا برای انتخاب، سکه میاندازم؟
با تعداد زیادی سناریوی فرضی (یا مرور تصمیمهای مهم واقعیتان) به تدریج میتوانید ارزشهای خود را مشخص کنید.
تعیین سلسله مراتب ارزشها (اگر آن را واقعی و جدی انجام دهید) تلخترین، سختترین و دردناکترین فعالیت است. اما پس از آن، تکلیفتان با بسیاری از انتخابها، تصمیمها و دوستان و آشنایان مشخص میشود.
پیشنهاد هشتم | شاید باید در گروه دوستان نزدیک خود، حذف و اضافههایی داشته باشید
در شرایط متعارف و زندگی یکنواخت، انتخاب دوستان یک چالش بزرگ و جدی نیست.
همینکه یک نفر، ساعات خوبی را برای ما بسازد و نقاط مشترکی هم بینمان وجود داشته باشد برای دوستی و همنشینی کافی است.
اما وقتی در شرایط پیچیده و ابهامهای گسترده قرار میگیریم، باید وسواس بیشتری در انتخاب دوست، همراه، همکلام و همنشین داشته باشیم. حتی بعید نیست مجبور شویم برخی از دوستیها را کمرنگتر کرده و برخی دیگر را پررنگتر کنیم.
معیار این جابهجاییها و حذف و اضافهها چیست؟
اولین معیار، شبیه بودن سلسله مراتب ارزشهاست. دوستی با کسانی که ارزشهای متفاوتی دارند، میتواند مانند سوهان روح باشد. در اینجا بحثم، درستی و نادرستی سلسله مراتب ارزشها نیست. فقط حرفم این است که تفاوت در ارزش، چیزی شبیه تفاوت در سلیقه نیست که بگویید باید آن را تحمل کرد. دو انسان با دو سلسلهی متفاوت از ارزشها، گاه از دو گونهی جانوری مختلف، دورتر و غریبهترند. خصوصاً وقتی بحث آشوب و بحران و ابهام در میان باشد.
دومین معیار به گمان من، باید هممسیری باشد. بعضی از دوستان ما در چنین شرایطی، تصمیم میگیرند برای مهاجرت آماده شوند. بعضی دیگر، به ناظر دائمی و پیگیر خبرها تبدیل میشوند. عدهای هم هستند که سعی میکنند از التهابات فاصله بگیرند و کمی بیشتر سر در کار خود داشته باشند تا «غبار حوادث» فروبنشیند و «این کشتی» به فضای آرامتری برسد.
افرادِ هر یک از این دستهها میتوانند به یک مانع، به یک ترمز، به یک ابزار تخلیهی انرژی برای گروه دیگر تبدیل شوند.
فرض کنید دوست شما الان هر روز دنبال امتیاز تافل و آیلتس است که مسیر رفتن خود را همراه کند و هر روز با چند دانشگاه مکاتبه میکند. فرض کنید در همین شرایط، شما به شدت به کار خود چسبیدهاید و آیندهی بهتر را در همین کشور جستجو میکنید.
مهم نیست کدامیک از شما انتخاب درستی انجام دادهاید. آنچه مهم است این است که شما دو نفر، دیگر نمیتوانید رابطهی نزدیکی با هم داشته باشید و هر یک، مانند یک ترمز برای دیگری عمل میکنید و انرژیِ دوست خود را میگیرید. محصول چنین رابطهای، اگر عمیق باشد، چیزی جز تردید و فرسایش نیست.
بهتر است آگاهانه و عاقلانه، با یکدیگر صحبت کنید و تماسهای خود را کمتر کنید. یا قرار بگذارید که در حرفهایتان، از مسیر شخصیتان کمتر بگویید. قرار نیست دیگری هر روز گزارش فرایند مهاجرتش را به شما بدهد و شما هم، هر روز توضیح دهید که چگونه به رغم سختیها و ابهامها، امیدوارانه در تلاشید.
هیچ چیز به اندازهی توضیح دادنِ دائمی یک انتخاب به کسی که در دوراهی مشابه، گزینهی دیگری را انتخاب کرده مستهلککننده نیست.
قاعدتاً دوست شما اگر انسانی منطقی و فهیم باشد، میتواند این رابطه را در شرایط جدید، به شکلی درست و سازنده و بدون تلخی و دلگیری، در سطحی مناسب مدیریت و حفظ کند. در غیر این صورت هم، باید گفت که احتمالاً از همان ابتدا در انتخاب او اشتباه کردهاید.
میدانم این ششمین نکته، کمی سخت و تلخ است و کمتر کسی جرأت میکند به این صراحت دربارهاش حرف بزند. اما اگر کمی عملگرا باشیم و از دنیای خوب و خوش ایدهآلیستی خارج شویم، به نظرم پذیرش این حرف چندان هم سخت نخواهد بود.
پینوشت: متأسفانه فضای بحث و گفتگو در کشور ما، آنقدر باز نیست که هر چه در ذهن داریم، بگوییم و بنویسیم. اما بد نیست در حد یک جمله بگویم که در به رغم همهی ابهامهایی که با آنها مواجه هستیم، من همچنان به وضعیت «ملت» در میانمدت و بلندمدت خوشبین هستم و توانستهام خودم را قانع کنم که این دوران، ماندنی نیست و میگذرد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
[…] حواسم به این ۸ پیشنهاد محمدرضا در زندگی، درمورد «چه باید کرد» بود: چه باید کرد؟ […]
سلام
وقتی چند ماه پیش این مطلب را خوندم، خیلی ازش استفاده کردم. تقریبا بیشتر کانال های خبری را حذف کردم و بر روی چیزهایی که می تونستم تغییرشون بدم متمرکز شدم. راستش تجربه آبان ماه ۹۸ از قرنطینه هم برای من بدتر بود. تو اون ده روز لعنتی فقط روی کاناپه دراز کشیده بودم و به آینده فکر می کردم. ناامیدی اون مدت را هیچ وقت تو زندگی ام تجربه نکرده بودم.
راستش اطمینان دارم که کرونا هم خیلی دوام نخواهد داشت. به قول استاد مصطفی ملکیان تنها قانون حاکم بر جهان ناپایداریه. ممکنه حتی چند سال طول بکشه اما بالاخره این هم تموم میشه. راستش تو این مدت قرنطینه به شدت دچار اهمال کاری شدم. همین الانی که دارم این کامنت را می نویسم تعدادی از کارهای هفته پیشم مونده و نمی دونم این اهمال کاری بی سابقه از کجا می یاد. تو این روزها که خیلی ها در قرنطینه هستند و مجبور به دورکاری خودمدیریتی اهمیت بیشتری پیدا کرده. راستش تو این مدت فهمیدم که سبک زندگی فریلنسری اصلا برای من خوب نیست. امروز سعی کردم تو روزنوشته ها و متمم راجب اهمال کاری بخونم و ببینم چه راهکارهایی برای رفع اهمال کاری وجود داره. راستش خیلی عایدم نشد. می خواستم ازت خواش کنم اگر در بین مشغله های زیاد روزانه ای که داری، فرصتی پیش آمد درباره اهمال کاری بنویسی برامون. به جز خودم فکر می کنم تو این اوضاع قرنطینه خیلی از آدم ها هنوز نتونستند خودشان را با شرایط وفق بدند.
مرسی که هستی
[…] محمدرضا شعبانعلی […]
سلام مجدد محمدرضا
چقدر پست امروزت
http://mrshabanali.com/%d9%86%d8%a7-%d9%87%d9%85-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c/
رو بهتر تونستم درک کنم.
حقیقتش اینه که من خیلی از پست هاتو سریعا بعد از انتشار نخوندم. شاید واقعا اغراق نباشه که بگم متمم و اینجا برای من تقریبا شبیه یک موتور جست و جو شده. هرچند وقت یک بار وقتی چیزی ذهنم رو درگیر می کنه یا سوالی برام پیش میاد، اول میام در متمم و اینجا کلیدواژه رو سرچ می کنم که ببینم آیا روزی درباره ش چیزی در اینجا یا متمم نوشته شده یا نه.
امروز واقعا دلم گرفته بود، نمی دونم دقیقا چی رو سرچ کردم که به پست چه باید کرد رسیدم؟ (چون خیلی چیزهای عجیب و غریبی رو سرچ کردم و در همون لحظه تصمیم نگرفتم که این پست رو بخونم، چند ساعت بعد برگشتم که بخونمش)
راجع به کامنت پانیذ نوشته بودی، رفتم به پست کابوس رسانه ها که البته بارها خونده بودمش، کامنت هاشو خوندم، دوباره از اونجا به وبلاگ شهرزاد هدایت شدم و دوباره برگشتم همین جا.
البته گاهی که پست هات خیلی قدیمی هستند، با خودم فکر می کنم که آیا هنوز هم محمدرضا همین نظر رو داره؟ چون بارها در نوشته هات دیدم که اشاره کردی در قدیم به چیزی عقیده داشتی و حالا نظرت عوض شده. مثلا امروز یک پستت رو هم خوندم که برای سال ۹۱ بود!
فکر می کنم عنوانش رسانه های جهان اسلام در خدمت استکبار جهانی (یا با همین مضمون) بود.
این ها رو گفتم که بگم واقعا این که من الان می تونم بشینم با دقت و توجه پست چندماه پیشت رو بخونم، همین مزیت نا-همزمانی که بهش اشاره کردی هستش.
هرچند که من بحث و گفت و گویی زیر نوشته هات نداشتم اما بنظرم اومد همین که بعد از چند ماه می تونم با دقت بخونمشون و نیاز به توجه در لحظه انتشار نداره، باعث توجه عمیق تری می شه.
[…] هنوز هم حواسش به بچههایش هست. این روزها از مقالۀ «چه باید کرد» بهرههای زیادی میبرم. و هنوز هم متمم بهترین منبعی […]
[…] اینکه محمدرضا شعبانعلی یه پست گذاشت به اسم چه باید کرد که با خوندنش ذهنم خیلی آزاد تر شد و دوم اینکه حمایت و […]
[…] هنوز هم حواسش به بچههایش هست. این روزها از مقالۀ «چه باید کرد» بهرههای زیادی میبرم. و هنوز هم متمم بهترین منبعی […]
[…] هنوز هم حواسش به بچههایش هست. این روزها از مقالۀ «چه باید کرد» بهرههای زیادی میبرم. و هنوز هم متمم بهترین […]
سلام محمدرضا عزیز
ببخشید که کمی دیر به اینجا اومدم، میخواستم چهل روز از حرفات بگذره و به تک تکش گوش بدهم و آگاهانه آن ها را انجام بدهم و بعد دوباره به اینجا بیام و ادامه سوالتم را بپرسم.
اما اول میخواستم بابت پستی که گذاشتی ازت تشکر کنم، چرا که به فکر و ذهن من در روزهای تاریک اونموقع ( البته الان دوباره ) جهت داد، اما حین خوندن پستت سوالی برام ایجاد شد که به خودم گفتم مطالعه کنم و بعد دوباره سوالم را بپرسم.
در پیشنهاد پنجمت از ما خواستی که افق میان مدت را فعلا فراموش کنیم یعنی توانمون را روی این بگذاریم که اگر سی ساله دیگه خواستیم خاطره ای از الان را تعریف کنیم، حول و حوش داستان را داشته باشیم.
اما حقیقتا دورنمای بلند مدت “سی سال دیگر” برای من نامشخص هست، همون فاصله ای که قرار هست با فعالیت های امروزمون جای خالی آن تا نقطه ایده آل و مشخص سی سال دیگر پر شود.
در این بین حتی شروع کردم و کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران را خوندم تا ببینم چطور میشود این فاصله و جای خالی را پرکرد، اما تنها چیزی که نویسنده به آن اشاره میکند، کلید واژه تشکل اجتماعی بود. متاسفانه حین خوندن کتاب متوجه نشدم که چطور میشود در یک بازه زمانی با برنامه ای مشخص در جامعه مثل ما به انسجام درونی میرسد ؟
شاید سوال دقیق تر من این باشد که هر کدوم از ما در جمع به چه تعریف دقیقی لازمه از خودش برسد؟ که این شکل خطاهای سیستمی(انسانی!!!!!!!!) برایش عادی نباشد.
این روزا هرچه بیشتر وباکیفیت بالاتر برای درس های متمم وقت بزاریم و خودمون رو برای آینده ی مبهم پیش رومون آماده کنیم. بخصوص درس هائی که کمک می کنن این شرایطو بهتر بتونیم تحمل کنیم مثل تصمیم گیری ، شادی و … .
ضمنا خوبه در کنار بچه ها باشیم و زندگی در لحظه رو از اونا یاد بگیریم.
حداقل در مورد خودم میتونم بگم این روزا سعی کردم روحیه ی خودمو بالا نگه دارم از طریق ورزش کردن، موسیقی گوش دادن، بازی با کودکان دلبندم، متمم خوانی و متمم گردی، تمرکز بیشتر روی لحظاتم، بیخیال شدن پیگیری مداوم اخبار، کتاب خوندن و … .
هیچ وقت مثل این روزا مرگو انقدر نزدیک به خودم احساس نکرده بودم. همیشه از مردن می ترسیدم. هر چقدر هم جایی بخونم که خیلی هم که فکر می کنیم خطرناک نیست، تعداد بهبود یافته ها بیشتر از کشته شده هاست و میشه با یکسری پیشگیری ها ازش دوری کرد اما بازم استرس رهام نمی کنه. چیزی که بیشتر از همه به این استرس دامن می زنه ابهامه. هیچی معلوم نیست. شاید همین الان تو بدن منم باشه. هیچ چیز دقیق گفته نمیشه و این ابهام و عدم صداقت بیش تر از همه چی می خواد آدمو خفه کنه.
سعیده جان.
راستش من یک موضع سهگانه دربارهی کرونا دارم.
از طرفی، همونطور که اشاره کردی، شواهد آماری نشون میدن که میشه کمتر از چیزی که الان میترسیم، بترسیم. و البته عقل و منطق و توصیهی متخصصان به ما یادآوری میکنه که در عین کمتر ترسیدن، توصیههای بهداشتی رو بیشتر و بهتر رعایت کنیم.
از طرف دیگه، فکر میکنم هیچوقت هیچکس به ما این تضمین رو نداده که «فردا» رو میبینیم. اما این نکتهایه که خیلی وقتها فراموشش میکنیم و شاید کرونا، یک راهکار مدرن باشه برای یادآوری این نکته. با کارکردی مشابهِ چیزی که نیاکان ما توصیه میکردن (سر زدن به گورستانها).
شاید بسیاری از ما، هیچ زمانی به اندازهی این روزها، «زنده» نبودهایم و زندگی رو تا این حد، تجربه نکرده بودیم. فکر میکنم اضطراب کرونا و دردسرهاش، به نسبت این دستاورد، هزینهی ناچیزیه که پرداخت میکنیم. خصوصاً اگر بعد از گذار از این دوران، قدر فرصت محدود زندگی رو بیشتر و بهتر بدونیم و تب و تاب این دوران رو فراموش نکنیم.
اما در این میان، جنبهی سومی هم وجود داره که نمیتونم انکارش کنم. اونم بیتوجهیها و بیدقتیها و بیمبالاتیها و بیفرهنگیهاییه که بخشی از مردم به خرج میدن.
توی این چند روز، گاهی که توی خیابون قدم میزنم، دیدن ماسکها و دستکشهای پلاستیکی که پس از مصرف، وسط خیابون و پیادهرو رها شدهان، آزارم میده. یعنی انگار هر کس قلمرو خودش رو فقط خونهاش تعریف میکنه و ذرهای به فکر محیط بیرون نیست.
یا دیدن مردمی که در این تعطیلاتِ ناگزیر، با جوجه و قلیون به سمت شمال حرکت کردن.
یا دیدن مردمی که در قم، ریختن داخل حرم و «نماز جماعت پرشور» اجرا کردن.
یا گلهمند بودن از اینکه دستشون به ضریح نمیرسه. و کسی نبود بهشون بگه: «اون ضریح هم، حائلی بوده که قرار بوده باعث بشه دست شما به مزار نرسه. کارکردش با این میلههایی که الان نمیذارن دست شما به ضریح برسه یکیه. هر خاصیتی اون داشته این هم داره. ضریح رو که از آسمون نیاوردن.»
و در این وسط، سیاستهای دوگانهی حاکمیت. که مثلاً سینما رو تعطیل میکنه اما اماکن زیارتی رو باز نگه میداره. اگر اجتماع بده، کلاً بده. اگر بیضرره، کلاً بیضرره. نمیشه ما همه چیز رو به دست «ملت فهیم ایران» بسپریم.
یکی نیست به مسئولین بگه «ما ملت، اینقدرها هم فهیم نیستیم. شما فهم خودتون رو معیار گرفتید، فکر کردید ما فهیمیم. اما به نسبت فهم متوسط مردم دنیا، ما چندان هم فهیم نیستیم.»
اساساً در سیستمسازی، همیشه فرض بر اینه که مردم « دزد، نادان، نفهم، بیاخلاق، پست و شرور» هستند.
خونهها به همین علت، در و دیوار دارن. پسوورد خواستن هنگام ورود به اکانت بانک به همین علته. کارت شناسایی داشتن هم به همین علته.
وگرنه وقت ورود به اکانت بانک میگفتن: «ملت فهیم ایران. اسمتون رو بزنین دسترسی میدیم به حسابتون.» یا هر جا میرفتیم برای هر کار اداری، به جای کارت شناسایی، از خودمون اسممون رو میپرسیدن و به همون اتکا میکردن.
در طراحی هم همینه. هیچوقت در طراحی محصول، روی شعور استفاده کننده حساب نمیکنن. به همین علت، اصطلاحاً میگن طراحی محصول باید fool-proof باشه (بر وزن water-proof).
اینکه مسئولین ما، به علت ملاحظات سیاسی و مذهبی، تا این حد روی فهم و شعور ما تکیه کردن ترسناکه.
و ترسناکتر اینه به هر حال این دوران میگذره و میره. اما ما باید در ادامه، میون همین جوجهایها و قلیونیها و مردم پرشور که الان داخل حرم هستن، به زندگیمون ادامه بدیم.
سلام 🙂
این زندگیکردن در لحظه رو منم بیشتر حسش میکنم منتهی حرفتون که باید بین همین جوجهها و قلیونیها ادامه بدیم، ترس نداشت برام غم داشت. ذره ذره از دستدادن امید ترس داره این روزا بیشتر فکر میکنم امیدم رو جاهای اشتباهی گره زدم. 🙁
محمدرضا جان،
می خواستم تشکر کنم از اینکه همیشه به ما یاد دادی کیفیت زندگی ما نه فقط به هوش و درک خودمون از محیط بلکه به متوسط فهم و شعور جامعه مون هم ربط اساسی داره و هر از چند گاهی با دیدن نشانه های واقعی این درس بهمون یادآوری میشه.
یک نکته هم اینکه زندگی در میان جوجه ای ها و قلیونی هایی که خودشون رو با رسانه جمعی اشتباه گرفته اند هم داستان عجیب و در نوع خودش شگفت انگیزیه!
محمدرضا مظلوم ترین صنعت سال ۹۸ تو ایران گردشگری بود.این صنعت در دنیا شاید ۱ ماهه که دچار چالش شده، اما تو ایران ما از اولین روزهای شروع سال همینطور اتفاقات مختلف رو تجربه کردیم و حالا در اوج بلاتکلیفی کمتر از ۱ ماه به سال جدید داریم.شاید الان بگی برو دعا کن زنده بمونی.ولی زنده موندن هم در این شرایط خیلی جذاب نیست?