مدتی است که کمتر فرصت میکنم وقت بگذارم و فکر کنم و با دقت و حوصله، متن یا مطلبی برای روزنوشته بنویسم.
از طرف دیگر، آفتی بدتر از بهروز نشدن هم برای یک وبلاگ وجود ندارد. این بود که نهایتاً فکر کردم شاید در مواقع شلوغی و تراکم کارها بتوانم بدون اینکه زحمت فکر کردن به خودم بدهم، اینجا را به شیوهای بهروز کنم.
همهی ما روزانه دهها و صدها پیام رد و بدل میکنیم. بخشی از این پیامها کاری هستند یا به اقتضای ضرورت ارسال میشوند. اما بخش بزرگی، به گمان من، صرفاً به نیت حفظ دوستی و ارتباط رد و بدل میشوند. از فوروارد کردن یک پیام تا شوخی کردن با نوشته یا پست یا استوری یک دوست در شبکههای اجتماعی و شاید هم گاهی، عکسالعملی به آنچه در محیطمان میگذرد.
گفتم در آرشیو مکالمههای چند هفته و چند ماه اخیر بگردم و برخی از پیامهایی را که برای دوستانم ارسال کردهام، در اینجا بگذارم. طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی نگویم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین نکتهسنجی چندانی در انتخاب پیامها نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب روزنوشته و شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
ضمناً: واضح است که پیامهای کوتاه و پشت سر هم را یکتکه کردهام.
اصلاً از اینایی که درگیر خوندن کتابهای روز هستن و تاریخ چاپ جزو معیاراشونه خوشم نمیاد. اگر تعداد کل کتابهایی که از اول تاریخ تا پارسال چاپ شده و تعداد کتابهایی که از سال بعد تا آخر تاریخ میخواد چاپ بشه رو در نظر بگیری و با کتابهایی که امسال چاپ شده مقایسه کنی، احتمال اینکه کتابی که دقیقاً امسال چاپ میشه همون کتابی باشه که من توی سیر مطالعاتی خودم لازم دارم، نزدیک صفره.
… الان شبی چهار ساعت توی کلابهاوسه و شبی یه ساعت هم درگیر استوری اینستا که گلهی مردم رو کیش کنه اونور. کاری ندارم که این رسماً یه شغل تماموقت حساب میشه، میخوام بهش مسیج بدم بگم جان من بگو قبل از اختراع کلابهاوس شبا رو چیکار میکردی 🙂
دیشب آنفالوش کردم. فکر کن داروسازه و نوشته دنبال همکار “مطمعن” میگرده. با این وضع دیکته، شاید بتونه نامزد ریاستجمهوری بشه، اما حداقل دیگه برای شغلهای پایینتر مثل داروسازی مناسب نیست. حاضر نیستم به حرفها و پیشنهادهاش اعتماد کنم.
بهم نگی گرفتار استریوتایپ شدی. اما خیلی جدی فکر میکنم اونایی که سگ پامرانین نگه میدارن، همهشون یه سری ویژگی مشترک دارن. دیدهام که میگم. البته فقط یه نفرشونو!
نمیفهمم چرا بعضیا انتخابات و رأیگیری رو معادل هم به کار میبرن. اینا دو تا چیز مختلفه. رایگیری رو راحت میشه انجام داد. همینکه رای رو بگیری رایگیری شده. اما انتخابات، زیرساخت میخواد. پایبندی دموکراسی میخواد. شفافیت میخواد. فرهنگ میخواد و صد تا چیز دیگه.
خیلی مبهم و گنگ توی ذهنمه. فکر کنم شریعتی یه جا گفته بود اونایی که فکر میکنن و مغزشون کار میکنه، ۴۴ سالگی رو رد نمیکنن. شایدم چهل سالگی رو. رغبت نمیکنم برم کتاباش رو از انباری بیارم چک کنم. شایدم اصلاً نگفته باشه. نمیدونم. ولی یه تصویری توی ذهنمه که یه سری آدم رو لیست کرده بود که ۴۴ سالگی رو رد نکردن.
خودشم ۴۴ سالگی مرد. حالا غلط هم که یادم مونده باشه، تمام این سالها اونایی که حوالی ۴۴ سالگی میمیرن یه گوشهی ذهنم میمونن. آنتوان چخوف، هنری دیوید ثورو، اسکات فیتزجرالد، دی اچ لارنس، همین اسپینوزای خودمون، اگزوپری طفلکی. نیچه هم که دههی ششم رو دید، توی همون چهلوچهار پنج سالگی کالپس کرد. برای اهل فکر و اهل قلم، میشه گفت مرد. دیگه حالا بیولوژیک ادامه داد که چی بشه.
چند روز پیش داشتم سنگ قبر پوینده رو میدیدم. روی همین مرض همیشگی، تولد و مرگ رو چک کردم. اینم ۴۴ سالگی. انگار اهل فکر باشی نمیتونی ردش کنی. حتی اگر لازم باشه طناب سراغت بیاد. وسط خیابون ایرانشهر.
کی بود میگفت. پوپر بود؟ دموکراسی یعنی حق عزل. اگر تونستی اونی که گذاشتی رو برداری درسته.
به قول اینستاییا، الان از نظر روحی نیاز دارم بشینیم کار … و … رو مسخره کنیم. اصلاً یه بخشی از دوستی، همین جنس حرفهاست انگار. چون باعث میشه یادمون بمونه چه کارها و رفتارهایی از نظرمون مسخره است و سراغشون نریم. …. رو ببین. یه سال وقت نذاشت بشینیم با هم به … بخندیم، الان هی باهاش شام میره بیرون و عکس میذاره، مجبوریم به هر دوشون بخندیم.
من آخرش نفهمیدم وقتی میگه اینترنت باید تخصصی بشه و اینترنت دانشآموز نباید با استاد دانشگاه یکی باشه یعنی چی. الان منظورشون اینه که اساتید به پور..هاب نیاز دارن؟ یا اینکه دانشآموز نباید بتونه Elsevier و Emerald رو باز کنه؟
از اینایی که میگن “حالا که چند دقیقه دور همیم، یه کم بحث علمی فرهنگی هم بکنیم که جمع مفید باشه” بدم میاد. اینا رشد شخصی و افزایش بینش رو هم میخوان بچپونن یه جایی وسط چایی و قهوه. این یه کار مستقله. وقت و برنامهریزی میخواد. حالا که دور هم هستین، بدون احساس گناه به همین غلطی که دارین میکنین ادامه بدین خب.
محمدرضا،
این روزها بیشتر از همیشه تنبل شدم. انگار که ذهنم باهام همکاری نمیکنه. هر چی سرش داد میزنم اصلاً کاری نداره انگار… از اول سال دستم به نوشتن نمیره…
پ.ن: و می خواستم بدونی که روزنوشتهها بیشتر از اون چه فکر کنی به من انرژی -مثبت یا منفی- میده.
امیر علی سلام ،
امید وارم امروز که این رو مینویسم تنبلی شما بر طرف شده باشه .
به حقیقت اگر بخوام بگم :
یکم می ترسم بنویسم " مشکل تنبلی " ؛
چون الان استاد ممکنه بیاد و بگه اینکه ما تنبل هستیم یا نیستیم دلیلی به برتری بر دیگری نمیشه .
ولی خب ، از نظر من ، اگر بخوام ترس هامو کنار بذارم ، تنبلی یه مشکله !
ریشه های زیادی داره ولی با توجه به تجربه شخصی که ممکنه اصلا هم بدردت نخوره ، داستان کشف و برطرف سازیش به شرح زیره :
تنبلی جدای از وضعیت ژنتیکی ، پالس های مغزی در نورولوژی ، نداشتن هدف و کلی حرفهای و اصطلاحات سنگین تر ، به یک دلیل میتونه باشه .
تقسیم منابع ذهنی بین کارهای بایدی و امورات کاملا غیر ضروری ( خطرناک )
که همون بحث مدیریت توجه منظورم هست .
من خودم یک گزارش گیر شخصی دارم که از بررسی اونها میتونم به این بررسم که تنبلی درونم رخنه کرده یا هنوز موتورم با قدرت داره حرکت میکنه ، برای نمونه :
۱- صبح ها با التماس پا میشم یا مثل فنر میرم سراغ کارهام
۲- گوشیم توی اتاق خوابم میاد یا نه
۳- همیشه احساس کمبود وقت دارم یا نه
و چند مورد دیگه ، که حاصل پژوهش های درونی من و کاملا شخصیه .
یعنی قبلا اگر مشکل این چنینی داشتم ، اول به سراغ نورون ها و وضعیتشون میرفتم یا به دنبال تنظیم قند خون بدنم بودم و در آخر و بدتر از همه به سراغ روانکاو میرفتم .
ولی بعد از چندین سال کلنجار رفتن فهمیدم با یک سری نکات ساده میتونم به وضعیت کنونیم پی ببرم .
اگر بخوام تا اینجای حرفهامو ساده تر بگم میشه اینکه ، تنبلی یه مشکله و برای اینکه بفهمیم تنبلیم یه سری بررسی های شخصی ما رو نسبت به حالت های الان خودمون روشن میکنه .
راه حلش چیه ؟ بصورت مجدد با ذکر اینکه بحث من تجویز نیست و یه تجربه ی شخصیه ، راه حل رو برگردوندن تمرکز به ثانیه های روزانه زندگی استوار میکنم .
اول موبایل رو یک ماهی خاموش میکنم و علاوه بر اون، کارهای مهم ضروری و مهم غیر ضروری رو تشخیص میدم و سعی میکنم کارها رو بصورت روزانه انجام بدم.
مثلا اگه یه کار مهم مثل تموم کردن یک پروژه برای مشتری دارم و یک کار مهم شخصی مثل نوشتن داستان کوتاهم ، توی یه روز فقط یه کار رو انجام میدم تا از سوئیچ کردن و جابجایی مغزم بین کارهای حتی مهم هم اجتناب کنم .
یک سری موارد شخصی تر دیگه هم هست که به خودم کمک میکنه .
مثل نشستن روی مبل در سکوت در زمان های که دلم به کار نمیره و خیره شدن به دیوار .
یا گوش دادن به نوعی موسیقی که ارزش آنالیز و بررسی وضعیت آکورد ، نوت ها و گام ها رو داشته باشه .
بطور مثال می تونم به موسیقی دوران باروک اشاره کنم.
موسیقی باروک داستانی که داره چند بخشیه و این چند بخشی بودن تورو وادار میکنه که حین گوش دادن کاملا روی نت ها و آکوردها و بخش ها تمرکز کنی.
تمرکز کردن دقیقا همون چیزی که مغز من حین تنبلی کاملا بهش نیاز داره .
یه چالشه که همیشه برای خودم جواب داده و بعد از یک دوره ی ۳ الی ۴ هفته ای مغزم بروزرسانی جدیدی رو تحویل میده و گریزی میشه برای رهایی از تنبلی.
داستان موسیقی رو که گفتم کاملا سلیقه ای هست و میتونه در موارد دیگه هم بسط داده بشه .
میتونی به محاسبه نقاط لاگرانژی زمین بپردازی یا برعکس گوش دادن پادکست های استاد !
به هر حال کم و زیاد آنچه که تجربه ی شخصیم بود منتشر شد .
چه کار جذابی؛ تولید محتوای وبلاگ از طریق مکالمات روزمره.
من همیشه فکر میکنم توی مکالمات و مکاتبات روزانه ما با همکاران و گروه دوستان و خانواده و…، بعضی وقتها مباحث خوبی مطرح میشه که خیلی ساده ازشون میگذریم و فراموش میکنیم. این اتفاق، رفتن به دل بعضی پیامهای ردوبدل شده در گروهها و با اشخاص، خیلی کمک میکنه که اون مباحث به فراموشی سپرده نشن و در زمان مناسب، بتونیم بهشون فکر کنیم.
راستی محمدرضا
ممنونم که روزنوشتهها رو به روز کردی. نمیدونی دیدن پستهای جدیدت رو مانیتور، چقدر انرژی میاره با خودش!
سلام
چقدر آخرین پیام برام آشنا بود. بحث همیشگی ما تو گروه دوستیمون. اتفاقا دیشب به این نتیجه رسیدیم که یه تایم مخصوص بذاریم و در مورد یه موضوع خاص، یا مثلا دربارهی یه کتاب یا فیلم خوب بشینیم و صحبت کنیم. نظر من این بود که این جمع شدن ترجیحا تو فضای خونههامون نباشه. دوس دارم یه جور رسمیت کوچولو بهش بدیم. همه سر یه ساعت مشخص تو یه جایی مثل کافه، جمع بشیم فقط به نیت صحبت کردن و شنیدن راجع به همون موضوع خاص. حالا باید بریم جلوتر و ببینیم چه ایدههایی میاد و اضافه میشه.
خلاصه اینجوری وقتایی که دور هم جمع شدیم و کل وقتمون به شوخی و خنده میگذره، آخرش دیگه نمیگیم خب که چی؟!
اتفاقا موضوع اولین نشستمونم مشخص کردیم. « Blockchain »
مونا جان.
فکر میکنم جلسهی بلاکچین شما دیگه برگزار شده باشه. امیدوارم – اگر برگزار شده – جلسهی خوب و پرباری بوده باشه و راضی باشید.
چقدر دلم برای چنین جلساتی تنگ شده. مدت زیادیه فرصت (يا ترجیح) حضور در چنین فضاهایی رو نداشتم. نه فقط به خاطر کرونا، قبلش هم چند سال در چنین جلساتی شرکت نکردم.
در گذشتههای دور که چنین جلساتی بود، معمولاً میدیدم عدهای حوصله ندارن قبلش به اندازهی کافی مطالعه و تحقیق کنند. به خاطر همین، یا در جلسه ساکت بودن و مشارکت نداشتن (که تازه این خوبه) یا اینکه همینطوری روی هوا حرف میزدن و عملاً با گپهای بیپایهی داخل یک مهمونی تفاوت چندانی نداشت.
البته منظورم این نیست که قبل از چنین جلساتی همیشه حتماً باید آمادهسازی زیادی انجام بشه. گاهی وقتها موضوع ساده است. مثلاً یادمه قدیم یک بار یه جلسهای با دوستانمون داشتیم، خوشایندترین اقدام یا تصمیم سال گذشتهمون رو میگفتیم و گاهی در موردش بحث میکردیم. طبیعتاً چنین موضوعی نیاز به آمادهسازی نداره.
اما خیلی وقتها این جلسات وقتی مفید و اثربخش میشن که همه مشق شب یا Homework خودشون رو قبلش انجام بدن.
راستی در مورد بلاکچین هم خواستم یه چیزی بگم. من از بلاکچین چندان سردرنمیارم. در موردش صرفاً هفت هشت تا کتاب خوندهام و کمی مقاله. و اون هم بیشتر دربارهی خود بلاکچین. چون با بیتکوین و بقیهی رمزارزها میونهی خوبی ندارم.
در کنار این مطالعههای مقدماتی، یه عادتی دارم و اون اینکه گزارشهای شرکتهای بزرگ مشاوره مدیریت رو دربارهی چنین موضوعاتی میخونم. البته این گزارشها بیشتر با هدف مارکتینگ و جذب مشتری تولید میشن و طبیعتاً نباید انتظار داشته باشیم مطالب خیلی خاص یا عمیقی در اونها مطرح بشه. اما تجربهی من این بوده که خیلی وقتها بهم کلمات کلیدی ارزشمندی دادهان که بعدش تونستهام در کتابها و مقالات پیگیری کنم. خودم بیشتر با این نیت سراغشون میرم.
دلم میخواست تعدادی از این فایلها و ریپورتها رو اینجا آپلود کنم، شاید تو هم – اگر ندیدیشون – یه نگاهی بهشون بندازی. بعد دیدم بهتره روی answerbook باشه. چون هم فرمتبندی اونجا راحتتر از کامنت هست و میشه تمیزتر همهچیز رو گذاشت. هم ممکنه افراد دیگهای باشن که اهل کامنت خوندن نیستن، اما به هر علت، ورق زدن اون فایلها براشون جالب باشه.
خلاصه این هم لینک اون فایلها اگر حال داشتی یه نگاه سرسری بهشون بنداز: فایلهای مربوط به بلاکچین
محمدرضای عزیز
بابت فایلهایی که برامون گذاشتی بسیار ممنونم. حتما سرفرصت میخونمشون و چقدر خوب که این گزارشات از طرف تو معرفی شده، چون انقدر حجم اطلاعات زیاده که آدم نمیدونه باید از کجا شروع کنه و هرچی رو که میخونه وسطش احساس میکنه جای اشتباهی اومده.
باید اعتراف کنم که هنوز نشست بلاکچینو نذاشتیم؛ از اینکه به بهونهی کار و دغدغههای زندگی، خیلی از کارهای موردعلاقمو (از جمله همین تصمیم یک ماه پیش) دارم موکول میکنم به آینده ناراحتم و از اینکه قبل از اون دورهمی این فایلها رو میخونم خوشحالم.
راستی اگه دوست داشتی و اگه وقت داشتی در مورد ارزهای دیجیتال هم نظرتو بگو. چرا میونهی خوبی باهاشون نداری؟
سلام آقای شعبانعلی
این اولین کامنتیه که در روزنوشته ها میگذارم.
پست “دهه چهارم زندگی” یکی از نوشته هایی بود که خیلی در ذهنم تداعی میشه. من الان ۳۶ سالمه. همیشه از نزدیک شدن به ۴۰ سالگی ترسیدم. الان این ترس روز به روز بیشتر میشه. حس غریب است.
شاید تکان دهنده ترین مطلبی که راجع به چل سالگی خوندم از مرحوم رضا بابایی بوده. گفتم این رو بدون تغییر همین جا بیارم.
” زمان در پردۀ آهستگی
نسبیت انیشتین را وقتی فهمیدم که چهلسالگی را رد کردم و مزۀ پنجاهسالگی را هم چشیدم. زمان تا پیش از چهلسالگی، پشت پردۀ آهستگی میایستد و اندکاندک عمر تو را میدزدد. چهل را که رد میکنی، بیشرمانه از پرده بیرون میآید و بر گردهات تازیانۀ شتاب میزند. زمان تا پیش از چهلسالگی، نجیب است؛ مهربان است؛ عاشقنواز است؛ سایهاش تا افقهای دور گسترده است؛ وعدههای شیرین میدهد؛ شتاب ندارد؛ گهوارۀ رؤیاها است و لنگرگاه آرزوها؛ بهارش روحبخش است و پاییزش دلانگیز. جام چهلم را که سر میکشی، هشیار میشوی! این جام، مست نمیکند؛ مستی را میپراند. پیش از چهل، تو هستی و تو و جهانی بزرگ که آغوشش را به روی تو گشوده است. پس از آن، تو هستی و هزار پایبست آهنین که نمیگذارند قدم از قدم برداری. باید بنشینی و از سرعت عقربههای ساعت، تعجب کنی. هیچ کس بیشتر از چهل سال عمر نمیکند، مگر آن کس که در چهل سال نخست، فریب زمان را نخورده باشد. “
اون مطلبت درباره ورود به دهه چهارم زندگی رو دوباره خوندم.
این قضیه ۴۴ سالگی ربطی به اون مرگ آگاهی داشت و جدی بود یا فقط یه چیز absord بود مثل کل کائنات؟
آرش جان. این قضیهی ۴۴ سالگی به نظرم کاملاً ابسورد محسوب میشه و جستجوی الگو در انبوه دادههایی که ذاتاً الگوپذیر نیستن. به نظرم روحیهی شاعرانهی شریعتی هم در دیدن چنین پترنهایی بیتأثیر نبوده. درست مثل اخلافش که در آسمان، خرس و عقرب و شکارچی میدیدند و اسلافش که همچنان در زمین، چیزهای نامربوط رو به هم ربط میدن.
در مورد خودم، مطمئن نیستم که روند توجه به مرگ از کجا و به چه شکل کمکم در تقویت شد. اما بعضی از محرکهاش رو میتونم حدس بزنم. از دست دادن یکی از نزدیکترین دوستانم (ماریو) در حدود سیسالگی شاید اولین ضربه بود.
توجه به امید به زندگی مردان در ایران (۷۲ سال) هم نکتهی دیگه بود. و اینکه از نظر «آماری» من الان از قلهی زندگی گذشتهام و در مسیر سراشیبی به سر میبرم.
کاهش انرژی هم به نظرم کمکم فرسودگی رو بهم یادآوری کرده. الان تعداد روزهایی که مطالعهام به صد صفحه میرسه کمه. میدونم معیار کمّی برای مطالعه درست نیست و میدونم هنوز میزان متوسط مطالعه در جامعه بسیار کمتر از اینه. اما ده سال قبل، تصور متفاوتی از امروزم داشتم و الان میبینم روزهایی رو در آینده که شاید ضعف، فرسودگی، ناتوانی فیزیکی و مشکلات دیگه، بهم اجازهی همین سطح از مطالعهی امروزم رو نده.
و بعد هم اینکه ما در خاورمیانه هستیم و مرگآگاهی به گمانم باید قاعدهی اول زیستن در این نقطهی نفرینشده باشد (با این حجم از انرژیهای فسیلی زیر زمین و اندیشههای فسیلشده روی زمین).
علاوه بر اینها، واضحه که درکی که از انسان به عنوان یکی از سیستمهای پیچیده پیدا کردهام هم قاعدتاً موثره. اینکه ما قراره مثل هر سیستم پیچیدهی دیگهای مسیر رو به زوال رو طی کنیم و البته حاضر هم نیستم با توسل به خرافات، روایت متفاوتی از این رویهی ناگزیر بسازم.
جوابم به سوالت ربط نداشت. اما خلاصه اینکه اون ۴۴ سالگی به نظرم به مرگآگاهی ربط نداره.
من با اون پیام آخر خیلی موافقم، این جور آدم ها خیلی عصبیم می کنند. بابا دو دقیقه نشستیم چرت و پرت بگیم، ذهنمون از یه چیزهایی دور شه، کوتاه بیا.
من از یه دسته دیگه هم بدم می اد، اونایی که دایم نق می زنند. جالبه که در پیدا کردن بدبختی ها هم، توانایی عجیبی دارند. فکر می کنند زندگی، مسابقه بدبختیه.
امیرحسین جان
منظور من از عبارت “چرت و پرت” سیاست و اخبار روز جهان و سلبریتی ها و ورزش نیست. شاید عبارت درستی انتخاب نکردم. منظورم حرف هایی که خودش می اد دیگه. نمی دونم چه جوری بگم، حرف هایی مخصوص همون لحظات، با یه شخص یا یک گروه.
سلام محمد رضای عزیزم،
من هم تا همین چند وقت پیش جزو اون دسته ای بودم که می خواستم جمع هامون مفید باشه و از صحبت های تکراری خسته بودم تا اینکه در کتاب “پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند” آلن دوباتن این پاراگراف خواندم و رویه ام را عوض کردم:
من کارهای روشنفکرانه ام را در ذهنم انجام می دهم، و زمانی که با دیگران وقت می گذرانم برایم فرقی ندارد که هوشمند باشند یا نه، همان اندازه که مهربان و صمیمی و غیره باشند برایم کافی است.
به این نتیجه رسید که لازمه بعضی موقع ها بی خیال دنیا و اتفاقاتش باشم و تغییر رویه دادم. الان با خور و خواب و نوشیدن و همراهی با جمع رابطه بهتری پیدا کردم و تفکر و پیشرفت گذاشتم برای زمان های دیگر.
حالا به این بهانه به عنوان یک آدم مهربان و صمیمی و ناهوشمند خوشحال میشم دعوتم به یک نهار یا شام تو یک محیط خلوت و دوستانه قبول کنی.
با امید و آرزوی بهترین ها،