خوشحالم که نوشته قبلی من در خصوص تغییر کارکرد فیس بوک به عنوان یک مدیا و نواقص آن در کشورهای دارای محدودیت رسانه ای، طی سه روز اول بیش از ۱۰۰۰۰ بار مستقیماً خوانده شد و در شبکه های اطلاع رسانی دیگر نیز، از طریق ایمیل منتشر گردید که نسخه هایی از آن نیز تصادفاً برای خود من ایمیل شد.
کامنتهای متعددی از دوستان دریافت کردم که پاسخ بسیاری از آنها را در بخش کامنت ها دادم. اما نکته مهمی به نظرم رسید که احساس کردم بهتر است اینجا بنویسم.
در هنگام مطرح کردن یک ایده یا انتقاد یا طرح جدید، گاهی مفید واقع میشود که به منظور تأکید بیشتر و جلب نظر و توجه مخاطب، برخی از مطالب پررنگ تر و بزرگتر – یا بسته به نیاز کوچکتر – از حالت عادی ارائه شوند. به عبارتی کسی که یک نوشته اجتماعی یا علمی یا سیاسی می نویسد ممکن است مجبور شود کاریکاتوری از واقعیت را ترسیم کند تا زودتر و بهتر در ذهن مخاطب بنشیند.
این اتفاقی است که از نظر من در مورد بزرگترین متفکران و سخنوران جهان نیز روی داده است.
قطعاً زمانی که مارکس میکوشید شالوده های جامعه نوین را بر پایه نگرش اقتصاد محور بنا کند، به خوبی به محورهای دیگر زندگی انسانی نیز توجه داشت. اما چون در جامعه و در فضایی حرف میزد که ضرورت آن نگرش اقتصادمحور بود، تمام تمرکز خود را روی محور اقتصاد و مکانیزمهای تشکیل سرمایه گذاشت.
قطعاً زمانی که فروید مهمترین انگیزه بشر را در «شور جنسی» و «لیبیدو» خلاصه میکرد، خود به نیکی میدانست که امیال دیگری نیز وجود دارند. اما همچنانکه در مقدمه کتاب «خاطرات روزانه یک دختر» به زیبایی بیان کرده است، در عصری زندگی میکرد و در فضایی دم میزد که «شور جنسی» با نگرش بسیار منفی، تحلیل میشد و کمتر کسی آن را به عنوان بخشی از واقعیت وجودی بشر به رسمیت میشناخت.
قطعاً زمانی که نیچه از اراده معطوف به قدرت یا Der Will Zur Macht صحبت میکرد و «قدرت» را فراتر هر چیز دیگری می نهاد، میدانست که در جهان، غیر از قدرت، المانهای دیگری نیز وجود دارد. برخی نوشته های او، به خوبی نشان میدهد که چه نیک، دیونیسوس را زندگی کرده است. اما به هر حال، نیچه در دورانی بود که احساس میکرد جایگاه قدرت به عنوان یک پارامتر مهم در تحلیل معادلات رفتاری و شخصیتی انسانها، مغفول مانده است.
کسانی که میگویند مارکس انسان را حیوان اقتصادی می دید، کاریکاتوری از سخنان مارکس ساخته اند. همچنان که آنانکه میگویند فروید انسان را حیوانی شهوت گرا میداند، کاریکاتوری از رفتار ر کاریکاتور فروید، انسان «حیوانی شهوت گرا» شمرده میشود و در کاریکاتور نیچه، انسان «حیوانی قدرت طلب» است.
این بزرگان هر یک قطعه ای از واقعیت را بزرگ میکردند و در برابر چشمان ما می نهادند تا ما از آن قطعه نیز مغفول نمانیم و تصویری کامل تر و کم نقص تر از انسان و زندگی انسانی به دست بیاوریم.
ما همگی در اقتدا به بزرگان فکر و اندیشه بشری، در معرفی ایده ها و نظریات، نباید به کاریکاتورها محدود شویم. کاریکاتور هیچگاه قرار نیست یک تصویر رئالیستیک از واقعیت باشد… تصویر رئالیستیک در ذهن مخاطب شکل خواهد گرفت و نه در کلام خطیب.
میشد به جای «ساده لوح» نوشت: «کمی بی دقت». به جای واژه های زیادی، میشد جایگزینهای نرم تری بکار برد. اما آن وقت این مطلب هیچگاه با این دقت و جدیت خوانده نمیشد. پس من هر ترجیح دادم یک کاریکاتور ترسیم کنم…
لطفاً نوشته های من را با این دید بخوانید…
پی نوشت: از دوست عزیزم امیر ممنونم که من را بر آن داشت تا متنم رو با دقت بیشتری بنویسم و بازنویسی کنم…
محمد رضای عزیز، از پاسخ تو سپاسگزارم، هدف تو برای آشنایی سایرین با متفکران بزرگ ستودنی است. پیشنهاد می کنم در وبلاگی دیگر تخصصی به این متفکران هم بپردازی که حتم دارم خوانندگان خود را هم خواهد داشت. از مزایای این فضاهای مجازی گفتگو با دوستانی چون توست. باری به محتوای سخنت هم انتقادهایی دارم:
دوستانه می گویم که در جمله تو که نوشتی “تقریبا همه کتاب های مارکس، فروید و نیچه را خواندم” رگه هایی از اغراق دیدم، مارکس و فروید نویسندگانی پرکار با چند ده جلد کتاب و درسگفتار، متفکرانی ساده خوان نیستند که بتوان اینگونه درباره آنها سخن گفت. اما در باره متفکران:
۱٫ مارکس در دورانی سخن نمی گفت که اقتصاد مغفول مانده بود، زیرا همان دوران بود که سرمایه داری آغازین، افسار گسیخته در پی تملک تمامی مناسبات اجتماعی انسان بود. کار او کشف منطق عمل سرمایه بود نه اهمیت اقتصاد. آنچه او بر آن تاکید می کرد بیش از معنای امروزی اقتصاد همانا “مادیت معیشت” بود که در ایده آلیسم هگلی به آن نپرداخته بودند. از رنسانس به این سو بسیاری چون ریکاردو و اسمیت اهمیت مناسبات مادی و حیاتی را خاطرنشان کرده اند. مارکس هیچ چیز دیگری را زیربنا نمی دانست.
http://www.marxists.org/archive/marx/works/cw/index.htm
۲٫ فروید چنانچه در کتاب های دینی دبیرستان نوشته اند. جنسیت را شهوت نمی دانست و آن را محدود به همبستری نمی کرد. منظور از اینکه می دانست امیال دیگری هم وجود دارند را نمی فهمم. البته که می دانست ولی زندگی روانی هر فرد را برخاسته از شورجنسی او (لیبیدو) می دید. کشف بزرگ او ناخودآگاه است نه اهمیت sexuality.
۳٫ قدرت، البته نه به تعریف منفی عامه، در نزد نیچه همه چیز بود به قول خود او چیزی فراتر از نیک و بد و حقیقت. این چیزهای دیگر را که اشاره می کنی در نیچه موضوعیت ندارند.
امیر عزیز،
مارکس به نظر من اولین کسی بود که شأن پایین کارگر را تئوریزه کرد. من ضمن علاقه ای که به او و انگلس دارم احساس میکنم نحوه محاسبه ارزش افزوده با لحاظ کردن ارزش کار فیزیکی و زمان کار، شأن کارگر را در حد یک حیوان باربر پایین می آورد. البته میدانم برایم خواهی نوشت که احتمالاً از من مجذوبین فریدمن هستم که تعریف سنتی ارزش افزوده در کاپیتال را انکار میکنم. من کاملاً به تعبیری Reading between the lines احساس میکنم در سطر سطر مارکس میتوان نگرش غالب اقتصادی را دید. چنانکه طبقه بندیهای اقتصادی برانگیخته از نظریه مارکس و متأخرین وی نیز، اعم از کارگر، سرمایه دار، بورژوا، پرولتاریا و … «طعم» اقتصادی پر رنگ تری دارند. من – به عنوان یک فرد نه صاحب نظر – در لا به لای نوشته های متفکرین سرمایه داری، ارج و قرب انسان را بیشتر احساس میکنم.
در مورد فروید، واژه لیبیدو طبیعتاً هدیه ای است که فروید به دامنه واژگان افزود، چرا که قبل از آن چنین واژه ای، چنان باری نداشت. اما من لغت Desire را که فروید در متنهای عمومی تر خود زیاد به کار میبرد به زبان عامه نزدیک تر می بینم. ضمناً در دیدگاه من «س.ک.س» و «شهوت» و «لیبیدو» با کمی اغماض همگی به یک امر واحد استناد دارند و آن، نیروی شگفت انگیز و مقدسی است که طبیعت میلیونها سال است در ما موجودات به ودیعه گذاشته تا دوام و بقای خود را تضمین کند. ما نباید اجازه دهیم کتب تعلیمات دینی و سخنرانیهای متحجرانه برخی سخنوران، از ارزش و تقدس این واژه ها، که تنها مفاهیم انکارناپذیر مشترک در بین ما و سایر خویشاوندان ما در طبیعت است، چیزی بکاهد.
در مورد قدرت، اساساً این واژه معنای منفی ندارد و من باز فکر میکنم تعلیمات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان در کشورمان، بار معنایی منفی را به این واژه تحمیل کرده است. من این شانس را داشته ام که در قسمت عمده ای از دوران آموزشی از دبستان تا آخرین سال دانشگاه، در کلاسها حضور نداشته باشم و به همین دلیل، واژه ها را به دور از بار معنایی غالب درک میکنم. بر خلاف تو فکر میکنم که نیچه در «فراسوی نیک و بد» و «اراده معطوف به قدرت» دو مفهوم متفاوت را مطرح کرده است. اراده معطوف به قدرت، به مفهومی که تو گفتی نزدیک تر است و به تعبیر زیبای تو، قدرت در کلام نیچه فراتر از هر آن چیزی است که هست. اما تم غالب بر «فراسوی نیک و بد»، بیشتر نگرش به چیزی فراتر از اخلاق به مفهوم سنتی کلمه است. مفهومی که نیچه در Ecce Homo به خوبی آن را تبیین کرده و شرح میدهد.
در مورد Leiter هم من یک فایل voice خیلی جذاب دارم که به فرمت aac یا یک چیز فشرده دیگر! تبدیل میکنم و روی سایت میگذارم. حجم mp3 آن خیلی زیاد است.
کلام آخر اینکه احساس میکنم در لا به لای این بحثها، حرف اصلی من گم شد و کمرنگ میشود. این است که ترجیح میدهم این بحث را در همینجا ببندم.
راستی امیر جان. تلاش میکنم یک کوچولو متن رو اصلاح کنم شاید تو کمتر حرص بخوری 😉
گفتید ۱۰ سال تجربه تاهل داری.یعنی الان مجردید؟درست متوجه شدم.
استاد ببخشید سوالا یکم شخصیه ها.
ذاتا خیلی کنجکاوم.همین.
خب می دونید بحث سر کلمات نیست بحث سر اینه که ما از مطلب یه مفهوم کلی رو میگیریم برداشت میکنیم زمانی این بد میشه که بخوایم قضاوت کنیم…حالا این کلنجار رفتن ما هم با کلمات یه مقدار زیادیش برمیگرده به فرهنگمون و تعارفات و رو دروایسیهای رایج…..ولی چیزی که جالبه همینطور که خودتون هم گفتین تغییر کاربری یه محیط مجازی است برای انتشار اخبار و دیدگاهای سیاسی و ….خب می دونیدمن فکر میکنم مرزبندی بین محیطها وجود نداره همه چی با همه چی قاطیه..کلا که به نظر من این بحث ادامه داشته باشه جالبه فارغ از تند و تیز بودن کلمات
نقشه راه موفقیت کجا رفته؟؟؟؟؟؟؟
ول شد؟
نه فائزه. ادامه پیدا میکنه.
سلام قلم فوق العاده ای دارید آقای مهندس، این روزا بیشتر درگیر خوندن وبلاگتونم ،یه جایی اشاره کردید که دوست دارید مطالبتون تاریخ مصرف نداشته باشه فکر میکنم ۹۰% همین که می خواستید اتفاق افتاد.
هم نوشته های سایتتون عالیه هم نظر دوستان گاهی واقعا حس میکنم که باید ساکت بشینم و از مطالب بقیه استفاده کنم
واقعا خوشحالم که نوشته هاتون داره جایگاه واقعیشو پیدا میکنه و اینقدر مخاطب پیدا کرده، منتظر درس های جدیدتون هستم.
محمد رضا جان
در صحبت از بزرگانی مانند مارکس، فروید و نیچه نباید واژه ها را بی حساب خرج کرد، پیشنهاد دوستانه من این است که در زمینه ای که آگاهی و تخصص درستی از آن نداری وارد نشوی. تخصص تو در زمینه مهندسی و تا اندازه ای هم مدیریت است نه فلسفه، روانکاوی و جامعه شناسی. پس بهتر است مبلغ دیدگاه های کودکانه درباره متفکران دوران ساز نشوی. برای آنکه تو را متوجه حساسیت کار کنم نگاهی به نوشته های استاد جواد طباطبایی درباره ماکیاولی و نقد او بر سطحی نگری در مهرنامه شماره اخیر نگاهی بینداری.
احترام امام زاده را باید خود متولی نگه دارد.
با احترام
امیرجان سلام. ممنونم از کامنتت.
یک تشکر اختصاصی هم باید ازت بکنم به خاطر دقتت در نوشتن. جزو معدود کامنتهای منتقدانه ای بود که من میگیرم، و اونقدر از پخته بودنش لذت میبرم که بارها و بارها میخونم. من هم حرف تو رو کاملاً قبول دارم.
اما اگر جستجوی کوچکی در اینترنت بکنی می بینی که حرفی که من نوشتم، حرف من نبود – اگر چه اعتقاد همیشگی من بوده – بلکه نقل قولی بود از سلسله سخنرانی های بسیار زیبای Leiter به نام «هرمنوتیک تردید» که بسیاری از «شبه روشنفکرهای داخلی» نیز گاه و بیگاه پاراگراف هایی از آن را در نشریات داخلی به خوردمان میدهند.
اما همه اینها به کنار، ضمن تشکر از توصیه های تو، من هم توصیه هایی دارم:
۱) ایده من اینه که هر کسی در هر مسیری حتی اگر قدمی جلوتر از بقیه برداشته، میتونه راجع به اون یک قدم برای کسانی که گامی عقب تر مانده اند، راهنما باشه.
۲) بین «تخصص» و «مدرک تحصیلی» فرق بگذار. چیزهایی که تو نوشتی، تخصص من نیست، مدرک تحصیلی منه.
۲) من حداقل چیزی که در خودم دوست دارم اینه که تقریباً تمام نوشته های مارکس و فروید و نیچه رو هر یک به زبان اصلی خودشون و از متن های اصلی خوندم (انگلیسی ها و آلمانی ها). در مورد هر یک از اسامی هم که نام بردم، در کشور خودشون و در کنار خانه خودشون در موردشون درس خوندم. و معتقدم بسیاری از کسانی که در کشور من درس فلسفه و سیاست و اقتصاد خوندن و حتی درس میدن، این مطالب رو از منابع دست پنجم و ششم خوندن. دوست داشتم تو – که پیداست یک دوست خوبی نه یک دشمن لجباز – به جای اینکه به رزومه و مدرک تحصیلی و دانشگاه من نگاه میکردی، از من می پرسیدی که: «چقدر با اینها آشنایی؟».
۳) اجازه بده یک شوخی کوچک هم با تو بکنم. تو الان فکر میکنی من چون مدرک مدیریت و مهندسی دارم حق دارم در این حوزه ها هر چه میخوام بگم؟ نکته طنز آمیز صحبتت هم این بود که چون مهندسی رو ۴ سال خوندم به قول تو «تخصصم مهندسی است» و چون مدیریت رو ارشد دو سال و نیم خوندم «کمی هم مدیریت میدانم». اگر یک سال هم دکترای Research based بخونم لابد «اندکی هم…».
۴) به عنوان کسی که با این اسامی که گفتی، زندگی کرده، همیشه احساسم اینه که نباید از این اسامی آنقدر بت های بزرگی بسازیم که خومون جرأت نکنیم بهشون نزدیک شیم. اینها هم انسانهایی بوده اند مثل ما اما بزرگتر از ما. تاریخ خودمون رو هم نگاه کن. قد و قواره مولوی کوچک نیست، من وقتی پای درسهای علامه جعفری نشستم این رو فهمیدم. قد و قواره فردوسی کوچک نیست. لااقل نمیتوان به سادگی گفت که از هومر کوچکتر است. قد و قواره حافظ کوچک نیست. همه به خودمان حق میدهیم در مورد اینان حرف بزنیم اما از اسامی بزرگانی چون نیچه و فروید و مارکس، رعشه به تنمان می افتد. اگر از حافظ نقل قول کرده بودم چنین کامنتی میگرفتم؟! راستی برای اینکه بت شکنی ذهنی اتفاق بیفته پیشنهاد میکنم اگر کتاب زیر را از پاول جانسون نخوندی، حتماً بخوانی:
Intellectuals: From Marx and Tolstoy to Sartre and Chomsky
جانسون یک تاریخ نویس ایدئولوژیک محافظه کاره و یک انتظار احمقانه داره و اون اینه بزرگان دنیا باید از همه نظر کامل و Perfect باشن. حرفی که من بهش اعتقاد ندارم و فکر نکنم تو هم اعتقاد داشته باشی. اما به هر حال، کتابش به بت شکنی ذهنی خیلی کمک میکنه و اونوقت راحت تر میشه به بزرگان فکریمون نزدیک شیم.
۵) من دلم میخواست ولتر و روسو رو هم حتماً در اون فهرست بیارم اما به دلیل اینکه راجع به هر کدوم هفت هشت هزار صفحه بیشتر نخونده بودم اونم نه به زبان فرانسه بلکه انگلیسی، به خودم این حق رو ندادم. اگر لیسانس فلسفه یا تاریخ ادبیات فرانسه داشتم، شاید صد صفحه خواندن هم کافی بود!
۶) یک حرف دیگر هم دارم. وظیفه من و تو که با این اسامی کمی بیشتر از اطرافیانمان آشناییم این است که ترس اطرافیانمان را از این بزرگان از بین ببریم. ممنونم که به من مهرنامه پیشنهاد کردی، اما من غیر از ادبیات، در هیچ حوزه ای فارسی نمیخونم چون نمیفهمم. اصلاً فکر میکنم زبان فارسی مال این حرفها نیست. چطور وقتی من به عنوان کسی که نیچه را به آلمانی میخوانم و تا حد خوبی می فهمم، مهرنامه را میخوانم و سردرد میگیرم!، بیایم و به دیگران – برای شروع – چنین نشریاتی را پیشنهاد کنم. اگر خواندن پست من یک نفر را وادار کند که در مورد نیچه، یا فروید، یا یونگ، یا مارکس، یا آدلر، یا … مطلبی بخواند، من و تو برنده شده ایم. بگذار کتاب بازاری بخواند. بگذار غلط بخواند. مگر ما از کجا شروع کردیم؟ مگر اولین کتابی که از فروید خوندیم، Totem und Tabu بود؟!
۷) در کل من معتقدم که ساده کردن، قطعاً دقت علمی را تا حدی از بین می برد اما ضرورتی انکار ناپذیر است. طبعاً کسی که بیشتر مطالعه میکند، عمق قضیه را بهتر درک خواهد کرد. من هنوز هم ترجیح میدهم در کلاس فیزیک، مکانیک غلط نیوتونی آموزش دهم (آن هم بدون در نظر گرفتن اصطکاک و غلتش!) تا مخاطب جذب جذابیت فیزیک شود، آنگاه خودش برای خواندن نسبیت وقت خواهد گذاشت. نمیتوانی به معلم فیزیکی که مکانیک ساده شده نیوتونی را آموزش میدهد انتقاد کنی که ساده اندیشی را درس میدهد! (اینها رو هم به تحریک تو گفتم که به من گفتی تخصصم مهندسی است. تا حالا دقت نکرده بودم که در مهندسی تخصص دارم! راستی از کجا فهمیدی تخصص من در مدیریت کمتر از تخصص من در مهندسی است؟!)
در پایان هم، جمله معروف امام علی را می آورم که درسی برای ما باشد، نمیدانم در لا به لای خواندن این حجم نشریات مدرن، وقتی برای نهج البلاغه هم پیدا میکنی یا نه:
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال.
نگاه کن به حرفی که زده میشود و نه اینکه چه کسی حرف میزند.
با سلام
ابتدا بگم خوشحالم که امروز مطالب قبلیتون و فایل های صوتی شما رو از طریق سایت مدیر ایران برام ایمیل شده بود
اما راجع به این مطلب و پشت بند مطلب فبلی ما انساها همگی داری نقایصی هستیم هرکدوم ما در یه رشته از علوم شاید سر رشته داشته باشیم پس نمیتونیم در مورد همه چیز نظر بدیم بعبارتی
هر کسی از ظن خود شد یار من
اما اشتباه کار اینجاست که ما افراد رو بزرگتر از اونچه که هستن جلوه بدیم
هیچ وقت در زندگی کسی را برای خودم بت نساختم چون معتقدم یه سری از کاراش شاید درست و کامل باشه شاید در کار دیگه دارای اشتباه باشه
یکی آدم درست و مذهبی و با ایمانیه اما شاید از نظر علمی پایین باشه یکی دانشمنده اما میبینی اخلاق نداره
توی یه کتابی خوندم که دختری از یک نویسنده خیلی خوشش میومده مسافت طولانی رو طی میکنه تا به ملاقاتش بره وقتی به خونه اون میرسه مستخدم در رو باز میکنه اجازه میخواد تا به ملاقاتش بره اما میشنوه که اون نویسنده با لحنی بسیار بد به مستخدم میگه حاظر به ملاقات نیست دختر ناراحت میشه مستخدم حلقه ای که دستش بوده رو بهش نشون میده میگه ببین این حلقه چقدر ظریفه اما هیچ دلیلی وجود نداره که سازنده این حلقه هم آدم ظریفی باشه یا همون حکایت قدیمی که چند نفر میرن فیل رو ببینن انبار تاریک بوده هر کس به قسمتی از فیل دست میزنه میاد بیرون و وصف همونو میگه
ببخشید پر حرفی کردم البته حکایت زیره به کرمان بردنه شما خودتون استادید من فقط نظر خودمو بیان کردم
سلام.استاد ببخشید شما مجردید یا متاهل؟
اگه ج بدید بیشتر میتونم ارتباط معنوی باهاتون و حرفاتون برقرار کنم.
و این که چطور شد شما به روانشناسی روی آوردید؟
اگه علاقه داشتید پس چرا اولش علوم انسانی نخوندید؟نکنه با اجبار بوده!!
قصه پیچیده ای داره بهنام جان. من ده سال تجربه تأهل دارم.
هر دفعه که یکی از نوشته های شما می خونم یه دنیای جدید در افکارم کشف می کنم..و این دنیا با احساسم لمسش می کنم و در دنیای حقیقی ازش استفاده می کنم…ولی چشم استاد عزیزم دیگه با دقت بیشتر و بیشتری این مطالب می خونم…
سلام 🙂